فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سال 1339 بود که در روستاي نشهراز روستاهاي شهرستان خمين ديده به جهان گشود و دل خانواده مذهبي و دين باور خود را شادمان ساخت.
هنوز کودکي چهار ساله بود که نعمت پدر از او گرفته شد، ولي مادر دلسوزش براي او هم پدربود وهم مادرتا بزرگ شد و به سن مدرسه رسيد.
در همان روستا دوره ابتدايي را طي کرد، اما به دليل نبود مدرسه راهنمايي در روستا با خانواده به خمين آمد تا در شهر، ادامه تحصيل بدهد.
دوره ي راهنمايي را گذراندو وارد مقطع دبيرستان شد.
دوران دبيرستان، برايش پر خاطره بود. با علاقه اي شديد که به قرآن و نهج البلاغه داشت و از معارف اين دو کتاب الهام مي گرفت.
همزماني اين دوره با مبارزات انقلابي مردم بر عليه حکومت ستمشاهي باعث شد تا او قدم در وادي مبارزه گذارد و به آگاه ساختن همکلاسي هاي خود در دبيرستان پرداخت تا جايي که او و چند تن از دوستانش مورد تعقيب ماموران شاه قرار گرفتند ولي با زيرکي از چنگ آنها گريختند.
شيفته حضرت امام بود. با شنيدن سخنان رهبر، اشک شوق در چشمانش حلقه مي زد. اين حالات و حوادث تا پيروزي انقلاب ادامه يافت. آن هنگام، وي ديپلم تجربي داشت و وارد سپاه شد .بعد از ورود به سپاه دوره تربيت مربي را گذراند، از آن پس مربي آموزش نظامي سپاه شد و در مراکز آموزش نظامي به نسل دوم انقلاب، فنون نظامي و سلاح مي آموخت .
همراه نيروهاي آموزشي چند بار به جبهه رفت. پس از بازگشت، مسئوليت اردوگاه آموزشي سپاه خمين را عهده دار شد. يک بار هم به جبهه جنوب رفت و فرماندهي گردان شهيد دلاک را در لشکر 17علي ابن ابي طالب(ع) داشت.
او اسفند 1359به سپاه پيوست وتير ماه 1361درعمليات رمضان به شهادت رسيد.
در اين مدت مسئوليتهاي فرمانده گروهان,فرمانده آموزش نظامي وفرماندهي گردان عملياتي را به عهده داشت.
عمليات رمضان، ميعادگاه او با خدايش شد. در مرحله دوم اين عمليات در پاسگاه زيد، در حالي که 22 سال از عمرش مي گذشت, به ميهماني خدا رفت.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران اراک ومصاحبه با دوستان وهمرزمان شهيد








وصيت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
خداوند تبارك و تعالى جان و مال اهل ايمان را به بهاى بهشت خريدارى كرد آنها در راه خدا جهاد مى كنند كه دشمنان دين خدا را به قتل رسانند و يا خود كشته شوند. قرآن کريم
با حمد و سپاس پروردگار قادر متعال و با درود و سلام بر تمام پيامبرا ن الهى و ائمه و بالاخص مولاى متقيان حضرت امير مومنان على بن ابيطالب (ع)كه امروز روز شهادت مولا مى باشد .
با درود و سلام بر ارواح پاك و مطهر همه شهيدان گلگلون كفن و به خون خفته در راه اسلام و انقلاب اسلامى و با درود بر شرف و جوانمردى و ايثار گرى همه رزمندگان در جبهه‌هاى حق عليه كفر و الحاد.
با درود بر مولا صاحب الزمان مهدى موعود (عج) و با سلام برمرجع بزرگو ار حضرت امام خمينى موظله العالى و با درود و سلام بر همه آن كسانى كه قلبشان به ياد اسلام و امام و ولايت فقيه و ايران عزيز مى‌تپيد .
خوشحال و مسرورم, آنهم از راهى كه انتخاب نمودم و صراط الله و حزبم حزب الله و رهبرم و مرجعم روح الله و خوشحالم و خوشبختم از آن كه براى چندمين بار به جبهه مى‌آيم و اين بار د ر ماه مبارك رمضان مصادف شده و مفتخرم كه براى حفظ و حراست از خونهاى شهيدان و اسلام و مرز و بوم اسلام گام برمى‌دارم و انشاء الله تعالى كه زيستم و مرگم و همه.براى همه خدا باشد (ان صلاتى و نسكى و مماتى لله رب العالمين) همانا كه عبادتم ومسيرم و زيستم و مردنم براى خداوند جهانيان است و جان را در قبال دين خدا ارزشى نيست.
به فرموده مولا ابا عبدالله الحسين (ع):
اگر دين محمد (ص) جز با گشتن من استوار نمى‌گردد.پس اى شمشيرها (گلوله‌هاى سرخ - خمپاره‌ها و سلاح‌هاى آتشين مرا در آغوش بگيريد.)
سعادت است كه در اين جنگ باشيم كه خود آزمايشى بس بزرگ و خطير براى امت مسلمان و شهيد پرور ما از طرف خدا است لذا جان ناقابل ما قطره‌اى كوچك در برابر اقيانوسى بس بى‌كران رحمت پروردگار است.
جان ما كه از جان حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) و اصحاب بزرگوارش شيرين تر و خون ما از خون آنها رنگينتر نيست.
ما وارثان حسين (ع) هستيم و تا انتقام خون ابا عبدالله الحسين و اصحاب او و همه شهيدان در راه خدا رانگيريم از پاى نمى‌نشينيم و هميشه دعاى ما اين است:
خداوندا ! ما را به زينت ثبات مزين گردان. تا مرا زنده نگه داشته اى ,قلب و فكر و انديشه مرا از صراط مستقيم منحرف مساز.
بعد از آنكه هدايت فرمودى از لطف و رحمت خودت نصيب ما گردان ,به درستيكه تو بخشنده اى بى‌عوض و منت هستى.
پروردگارا ما با تمام وجود به تو ايمان داريم پس ما را از هر لغزشى مصون و محفوظ بدار.
پروردگارا: توفيق شهادت در راهت رانصيب ما گردان ,يا شفاعت شهيدان را.
پروردگارا :در اين راهى كه به حكم امام وبراى رضاى تو آمده‌ايم موفق و مويدم بدار.
پروردگارا: به اسلام و مسلمين نصرت و پيروزى و به امام امت طول عمر با عزت و به شهداى ما مغفرت و مقامى والاتر و به امت مسلمان و شهيد پرور صبر و استقامت و به دشمنان اسلام خوارى و شكست و ذلت عنايت فرما.
اما حرفهايى با برادران و دوستان و همه عزيزانى كه به ياد اسلام و امام قلبشان مى‌تپد ,هميشه و در هر حال مخصوصا در هنگام نماز اما را دعا كنيد و مى دانيد كه در اين جنگ پيروزى نظامى و تاكتيكى نيست بلكه مهم جا افتادن سنتهاي الهى است پس براى اسلام تلاش كنيد تا دينمان را به اسلام اداء كنيم و سعى در صدور انقلاب و فرهنگ اسلامى به خارج داشته باشيم .
سعى كنيم نيروهاى جوان راجذب كنيم ,نه دفع , جاذبه و دافعه ما بايستى متعادل باشد و به قول شهيد دكتر بهشتى رضوان ا... عليه كه در باره امام فرمودند :جاذبه امام در حد نهايت و دافعه او در حد ضرورت است.
بيايم و حب نفس‌ها و خود محورى ها و عجب وكبر و فخر و غرور را كنار بگذاريم و خالص تر باشيم و خودمان را مخلص گردانيم .
كارى كنيم كه رضاى خداى در آن باشد نه رضاى غير خدا و براى رسيدن به هدفمان از هر وسيله‌اى و آنهم خداى ناكرده از وسيله نامشروع استفاده نكنيم هر چند كه هدف مقدس باشد.
از تهمت و افترا و دروغ و .... براى رسيدن به هدف استفا ده نكنيم.
همه چنگ به ريسمان خدا بزنيم و متحد شويم و از تفرقه پرهيز كنيم و در هيچ حال تقوا را از ياد نبريم و تقوا را پيشه خود قرار دهيم.
بيشتر ذكر خدا كنيم تا دلمان آرام گيرد (الا بذكر الله تطمئين القلوب) و سعى كنيد تا از شر شيطانها جن و انس محفوظ باشيد و به خدا پناه بريد و سعى كنيد در دام شياطين نيفتيد و به خاطر بايستى به خدا پناه بريد كه به دام گروههاى منحرف ضد انقلاب و از خدا بى‌خبر نيفتيد.
بايستى منافق را در هر لباس كه هست به مردم شناساند و بايستى روحانيت را كه حافظ حقيقى اسلام است ,حمايت نمود آنهم با تمام وجود.
از كليه برادران كه با هم سروكار داشتيم مخصوصا برادرانى كه در پايگاه آموزشى خمين آموزش مى‌دهند و ما مسئول آموزش آنها بوديم و خداى ناكرده كه اگر از ما نگرانى دارند انشاء الله كه ما را به بزرگى خودشان ببخشند و ما نيز براى آنها آرزوى موفقيت داريم و براى آن عده از عزيزانى كه شهيد شده‌اند طلب مغفرت داريم كه هرگاه ياد آن شهيدان مى‌افتم دود از سرم بلند مى‌شود .
انشاء الله كه همه برادران ما را حلال كنند . انشاء الله كه ما را شفاعت كنند يا اينكه در جمع خودشان شركت دهند .
برادران سپاه ,مخصوصا سپاه خمين و به ويژه دوستان و برادران نزديك ,انشاء الله ما را حلال كنند .
مادرم و خواهرم و برادرم مرا ببخشيد و سلام گرم صميمى مرا بپذيريد و از ياد خدا غافل نباشيد و ما تسليم امر رضاى او وقضا و قدر اوييم.
الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انالله و انااليه راجعون
آنان كه چون به حوادث سخت و ناگوارى دچار شوند صبورى پيشه گرفته و گويند از سوى خدا آمده‌ايم و به سوى او بازمى‌گرديم . قرآن کريم

خانواده عزيزم. اگرچه فرزندى آنچنان كه بايد و شايد نيكو نبودم و نتوانستم در طول زندگيم مخصوصا از زمانى كه به عضويت سپاه درآمدم بيشتر در كنار آنها باشم معذرت مى‌خواهم, اميدوارم مقاوم و استوار باشيد و در گريه كردن و زارى كردن احتياط كنيد.
بهر حال خداوند به همه ما و شما توفيق طاعت و بندگى و ترك معصيت بدهد و حتى لحظه‌اى ما را به خودمان وامگذارد.
امروز روز بيست يكم ماه مبارك رمضان و شهادت مولا على بن ابيطالب(ع) است امشب عمليات بر عليه كفار بعثى است - انشاء الله كه خدا خودش سربازان صاحب الزمان (عج) را نصرت دهد.
اللهم و رزقنا توفيق بشهادت فى سبيله
درود بر صاحب الزمان و امام امت امام خمينى پيروز باد اسلام و مسلمين .
پروردگارا:اميرياليسم‌هاى جهانخوار و مزدورانشان مخصوصا شيطان بزرگ و مزدورانش به ويژه حزب بعث عراق و اسرائيل فاسد نابود باد و ننگ و نفرت بر منافق و ضدانقلاب . والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
سه شنبه 22 تيرماه 61 - 21 ماه مبارك رمضان
جبهه جنوب - منطقه ايستگاه حسينيه
قرارگاه لشکر 17 علي ابن ابي طالب(ع)
پاسدار محمد طاهر لطفى فرمانده گردان درعمليات رمضان







خاطرات
عبدالله:
شهيد لطفي آن قدر در آموزش و تاکتيک نيروها موفق بود که از سپاه تهران عملکرد و آموزش ايشان را تاييد مي کردند. شهيد لطفي هر 20 روز به طور ميانگين 100 نفر را آموزش مي داد و به جبهه اعزام مي شدند. که در اين آموزش گروههاي معلمان، دانشجويان، نيروهاي دانش آموز و همه باعشق و علاقه فراوان با شهيد لطفي بر خورد مي کردند.
او کم سخن مي گفت بيشتر عمل مي کرد، دعا و مناجات شب ها و برپايي نماز جماعت براي نيروها و دربين دو نماز بيان احکامي ازرساله امام و احکام ديني براي نيروها از کارهاي هميشگي اين عزيز بود.

شهيد لطفي آن قدر بزرگ و سنجيده کار مي کرد که بلافاصله وقتي عملکرد آموزشي اش را در خمين ديدند او را راهي تهران کردند.او به عنوان مربي نمونه در پادگان 21 حمزه تهران مشغول آموزش بسيجيان شد. سه دوره آموزشي در تهران را به خوبي طي کرد و همه نيروها در اين آموزش موفق بودند.

شهيد لطفي در سال 61 قبل از ماه مبارک رمضان در لشکر 17 علي ابن ابي طالب(ع) مشغول خدمت بود. بلافاصله وقتي شهيد زين الدين و ديگر فرماندهان عملکرد و خلاقيت او را ديدند او را معاون گردان دلاک معرفي کردند و در عمليات رمضان به عنوان فرمانده گردان در آنجا به خوبي نيروها را هدايت کرد و در موفقيت عمليات نقش ويژهن اي داشت ودر همين عمليات هم به شهادت رسيد. 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مرکزي ,
برچسب ها : لطفي , محمد طاهر ,
بازدید : 269
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]

لطف اللّه مددي :
درود به ارواح طيبه شهدا به خصوص امام راحل ، قبل از اينکه بنده هم در منطقه به ايشان ملحق شوم در عمليات کربلاي يک بعد از پيروزي اين عمليات به جمع آوري کليه نيروها توسط فرمانده لشکر به قسمت عقبه ،غروب دومين روز بعد از عمليات کربلاي يک باربا آقاي لطفي در منطقه دهلران برخورد داشتيم که بسيار روحيه عالي داشتند و کليه فرماندهان را توسط فرماندهي لشکر جهت تقدير و تشکر به آنجا احضار کرده بودند . ما اولين بار آنجا به خدمتشان رسيديم .
روحيه بسيجي بسيار بالايي داشتند ايشان خصوصيتهاي بسيار والايي داشتند مثلاً هيچ وقت خودشان را (از نظر پست) بروز بدهند که ما از اين امر غافل بوديم و هيچ کس نمي دانست که داراي چه موقعيت اجتماعي است .
از نظر اعتقادات واقعاً سبقت کامل داشتند و در همان دوران تحصيل براي همسن و سالان و حتي بزرگتر از خودشان زبانزد خاص و عام بودند .
خضوع و فروتني بيش از حد ـ جلوگيري از تضعيف حقوق مردم در همه جهات ـ جسارت در دفاع از حقوق حق مردم که در يک موضوع که مربوط به عمران روستا در رابطه با اداره راه و ترابري بود با تلاش و پيگيري شبانه روزي موفق شده است که موضوع را به نفع مردم روستا خاتمه دهد . از آنجا متوجه شديم که آيشان در مسائل اجتماعي ازخود گذشتگي والايي داشتند .
آنطور که متوجه شديم و دير متوجه شديم و از اين بابت خودمان را سرزنش مي کنيم .بنده يک بار در منطقه کنجان چم بخش کردستان توسط آن بلند پرواز اعزام شدم و بعد از آن به منطقه جنوب آمديم ،در يک عمليات البته ايشان ، زماني متوجه شديم که کار از کار گذشته بود. بنده در بخش قلاويزان خدمت آقاي اسماعيلي رسيديم و سوال کرديم که آقاي لطفي کجا شريف دارند ؟ ايشان فرمودند که لطفي خط يک هستند .غروب آقاي لطفي سراغ ما را گرفتند و دوستان به ايشان اطلاع دادند مددي باز اعزام به جبهه شد و از شط علي به اينجا آمدند. ايشان در جستجوي ما بودند که ما را ببينند و راهنمائي هاي لازم را بکنند. ابتدا به ساکن وقتي ايشان تشريف آوردند هم زمان با يک نگاه ويژه به آقاي لطفي توجه مي کردند و سوال کردند شما که با آقاي لطفي از نزديک آشنايي داريد يک تصميمي براي خودتان بگيريد من گفتم چه تصميمي ؟ گفتند خط يک مثل قتلگاهِ و اينجا بايد کار حسيني شود به همين خاطر مي توانيد با کمک آقاي لطفي جاي مناسب تري را براي خودتان اتخاذ کنيد بعداً آقاي لطفي آقاي مقيمي را احضار کردند و از او درخواست کردندن که هواي بنده را داشته باشند و به من توجه ويژه داشته باشند. بعداً از آقاي مقيمي سوال کردم که آقاي لطفي کدام قسمت مسئوليت دارند ؟ايشان در جواب من گفتند که آقاي لطفي چه مسئوليتي دارند که ايشان گفتند که آقاي لطفي سفارش شما را به من کردند . من در جواب ايشان گفتم که آقاي لطفي در مورد موقعيت نظامي خود هيچ وقت در محل به کسي چيزي نمي گويند ،آقاي مقيمي گفتند : اينجا هر چه از نظر ادوات(ضد زره) مشاهده مي کنيد تا قائم مقامي لشکر زير نظر آقاي لطفي است .
سلسله مراتب پستهاي آقاي لطفي شرح زير بوده است .
در دسته ادوات مسئول دسته پياده نظام ادوات و مسئول گردانندگي بي سيم گردان ادوات. فرماندهي گروهان ،فرمانده دسته اودات ، فرمانده گردان ادوات. بعد از اين آقاي مقيمي اظهار داشتندکه آقاي لطفي در حال حاضر يکي از مهره هايي هستند که در موقعي ک عمليات بشود در طرح عمليات صاحب نظر هستند و بايد از چگونگي انجام عمليات در منطقه اظهار نظر بفرمايند .سپس از آقاي مقيمي تشکر کردم و گفتم آقاي لطفي هيچ وقت از موقعيت ها نظامي خودش چه در مسجد و چه در ستاد خاتم الانبياء صحبت نمي کردند که ما اطلاع داشته باشيم .
زماني که ما از جزيره مينو بعد از عمليات فاوبه شلمچه آمديم مرحله بعد که مجدداً بار سوم در فاصله متناوب اعزام شدم مجدداً آقاي لطفي در منطقه نعل اسبي زيارت کردم و آقاي لطفي مجدداً ما را مورد لطف قرار دادند و گفتند که عمو باز شما ما را شرمنده کرديد و به جبهه آمدي. همان جا که زندگي مي کني و خانه شما هست، خودش جبهه است. باز شما آن خانه را تنها گذاشتي و به جبهه آمدي .پس از اين به مدت يک ساعت با همديگر بوديم که ايشان تشريف بردند و فردا ساعت شش آقاي لطفي پيش ما آمدند و يک سري مواد و لوازم غذايي آورده بودند . ما يک سري وسائل و غنائم تهيه ديده بوديم براي خودمان به عنوان ياد بود داشتيم .
در کنارش وسايلي آنجا انباشته بود وقتي آقاي لطفي مواد غذائي آورده بود دوستان از او گرفتند .سپس آقاي لطفي گفتند :که اين وسايل فرماندهي عراق است چه کسي اين غنيمتها را گرفت .من هم گفتم : که آقاي لطفي اينها را من گرفتم و پس با حالت ذوق و شوق اينها را (غنائم) يکي يکي به آنها نشان مي داد که ايشان با مشاهده غنائم در مقام نصيحت بنده بر آمدند و گفتند :اگر بخواهي در خط به فکر جمع غنائم باشي آن هدف هايي که داري باطل مي شود و بنده در همان لحظه منقلب شدم و قدري نارحت نيز شدم (از کار خودم) و اشکم سرازير شد و ايشان گفتند اگر هجرت ،هجرت الي اللّه است چشم داشت براي مسائل و غنائم جنگي باشد آن هجرت هجرت سودمندي نيست و من اين سفارش را به مانند يک گوشواره به گوشم آويزان کردم و فهميدم که آقاي لطفي به حدي رسيده اند که واقعاً نمونه يک انسان کامل و وارسته بودند .
عمليات کربلاي 4 بوده که ايشان در آن شرکت داشت. آن عمليات به علت گستردگي نظامي ايده و نظرها در باره ايشان متفاوت است ولي آنچه مسلم است و بنده حتي با حاج آقا بربماني سوال کردم ايشان گفتند :که در کربلاي4 به علت تک سنگين دشمن افراد زيادي به شهادت رسيدند و ما در پشت جبهه بوديم که من خبر به شهادت رسيدن آقاي لطفي راشنيدم وجهت اطلاع از چگونگي شهادت ايشان از طريق ستاد خاتم مجدداً به جبهه اعزام شدم و به منطقه شلمچه اعزام شدم و در کنارماموريتم در جستجو موقعيت و چگونه به شهادت رسيدن آقاي لطفي بودم که در اين زمان از حاج آقاي اسماعيل فکوري، از نيروهاي بسيار خوب که بچه جويبار بود و نيز حاج آقاي (کَتاب) از بچه هاي قائم شهر بودند اظهار داشتند که حاج آقاي لطفي در منطقه عملياتي کربلاي 4 که دشمن تک سنگيني انجام داده بود از آن موقع ايشان وضعيت نا مشخصي دارند .تا اينکه ابوي آقاي لطفي (حاج قهرمان لطفي) بعد از چند مدتي از عمليات کربلاي 4 به منطقه آمدند و نيز به طريقي مطلع شدم که ايشان به منطقه آمدند که در آن زمان من در شلمچه بودم و متوجه شدم که ايشان در هفت تپه هستند. با کمک يکي از دوستان که از بچه هاي قائمشهر بودندبه نام برادر نعمت نيکزاد و با اتفاق ابوي آقاي لطفي به منطقه عملياتي نعل اسبي در کنار شط رسيديم و از آنجا بازديد نموديم که اجساد نيروها عراقي آنجا روي آب افتاده بودند که با هم شاهد و ناظر آن صحنه در آن نقطه بوديم .سپس خدمت حاج آقا صافي (معاون فرمانده لشکر )رسيديم و از وي در مودر وضعيت آقاي لطفي سوال کرديم که ايشان در جواب به ما گفتند طبق دستور فرمان حضرت امام خميني :کسي که در به شهادت رسيدن شخصي به مرحله يقين کامل نرسيده باشد و اينکه دو نفر رزمنده با چشم خودشان به شهادت رسيدن شخصي را نديده باشند نمي توان به شهادت رسيدن آن شخص را گواهي نمود و يا تأئيد کرد که وي شهيد شده . من خودم نديدم که لطفي شهيد شده باشد .
اين مطالب را نيز به ما يادآوري کردند که اولين مرحله عمليات « بسم اللّه الرحمن الرحيم » يک نفر که نامشان را قيد نکردند به عنوان فرمانده گردان علي بن ابي طالب به همراه آقاي لطفي به عنوان مسئول بي سيم مخابرات لشکر و جانشين قائم مقام لشکر بعد از حاج آقاي صافي بودند که در آن مقام و موقعيت سرنوشت و وضعيت ايشان نامشخص گرديد و تا به امروز هم نا مشخص است .

مادر شهيد :
آن زمان ماشين رفت و آمد نمي کرد صبح او را به دوش مي بستم و به دکتر مي بردم آن زمان جاده نبود از کنار رودخانه مي رفتيم تا امام زاده و از آنجا سنگتراشان مي رفتيم و از سنگتراشان سوار ماشين مي شديم و به شهر مي رفتيم .او را به ساري نزد دکتر بردم و غروب برگشتم اما حال او خوب نشدتا 10 روز همه روزه او را به شهر مي بردم براي درمان .بعد از 10 روز گفتند دکتر زماني دکتر خوبي است من و پدرش او را به مطب دکتر برديم ،دکتر نبود او را برديم منزل دکتر .پس از معاينه دکتر برايش دارو نوشت آن زمان يک شيشه شربت را 100 تومان خريديم .دکتر گفت اين شربت را بايد تا يک سال بخورد او خورد و بهتر شد ولي باز مريض بود اهالي روستا گفتند او را در ذوالجناح بکشيد و ما اين کار را کرديم .ملاي محل گفت نام او را علي اصغر بگذاريد .

حميد رضا رستميان:
در يکي از روزهاي پس از عمليات قدس 4 در منطقه عملياتي هور الهويزه با تعدادي از دوستان در عقبه ادوات و ضدزره لشکر (پشت دژ هور) در حال استراحت بوديم .دوستاني همچون شهيد افشاريان ،شهيد سالخورده ،شهيد ناصحي و ديگر دوستان در داخل چادر مشغول استراحت بوديم. تازه زمزمه مأموريتي جديد به گوش ما رسيد. شهيد لطفي را در اطراف چادر ديدم که در تلاش و پيگير امورات بود به او گفتم که بيا کنار ما بشين و کم استراحت کن ،ايشان به داخل چادر ما آمدند و از او درباره مأموريت جديد سوال کرديم. او گفت که قرار است بنده به اتفاق تعدادي از نيروهاب مجرب ادواتي(ضدزره) به منطقه جديد اعزام شوم. البته کسي از منطقه جديد خبري نداشت و نام منطقه را نمي دانست. فقط خبر مأموريت جديد پخش شده بود. شهيد لطفي رو به بنده و شهيد سالخورده کرد و گفت :که شما هم بياييد با هم به آن منطقه برويم و مقدمات عمليات را انجام دهيم. البته شرايط جسمي بنده نا مساعد و نا مناسب بود و در زمان مجروحيت به سر مي بردم لذا ،با درخواست شهيد لطفي موافقت نکردم ايشان از ما خداحافظي کرد و رفت ما اصلاً نه از او خبر داشتيم و نه مي دانستيم در کدام منطقه است. حدود دو ماه از آن زمان گذشته بودو او همچنان در آن منطقه تلاش مي کرد و مشغول آماده سازي منطقه عملياتي بود. نه مرخصي مي رفت و نه ما او را در منطقه مي ديديم خلاصه تلاش ايشان و ساير رزمندگان اسلام که مأموريت لشکر ويژه 25 کربلا را پيگيري مي کرند پس از مدتها که با رعايت کامل اصول امنيتي و حفاظتي همراه بود به عمليات سرنوشت ساز والفجر هشت و فتح شهر استراتژيک فاو عراق منتهي شد . تلاش همه رزمندگان اسلام در آماده سازي منطقه عملياتي والفجر هشت و خط کشي و ادامه عمليات فوق باعث شد که دنياي استکباري در مقابل قدرت الهي رزمندگان اسلام زانو بزند و اين چيزي جز جهاد في سبيل اللّه و خالصانه شهداي گرانقدر جنگ تحميلي نبود که با دفاعي عاشورائي و نبردي علوي با دشمنان جنگيدند و با نثار خون خود درخت نظام مقدس جمهوري اسلامي را آبياري کردند .
شهيد اسداللّه لطفي از نيروهايي بود که از توپخانه لشکر به ادوات لشکر انتقال يافت و با توجه به جديت ،تلاش ،توانمندي ،علاقه در مسئوليت پذيري ،اهتمام فردي در حلّ مشکلات و بحرانهاي موجود ،از خودشان چهره اي فعال ساخته بودند. او فردي باوقار خوش مشرب و شاد بود که همه اين اوصاف باعث شناخت او توسط فرماندهان رده هاي مختلف لشکر شده بود. مسئوليتهاي شهيد لطفي در ادوات لشکر ،ابتدا مسئول مخابرات ،سپس مسئول بعضي از محور هاي عملياتي ادوات در جبهه هاي مختلف و سپس معاون ادوات و ضد زره لشکر شدند .
خلاقيت و ابتکار عمل ,روابط صميمي و همه جانبه ايشان با فرماندهان و مسئولين به موفقيتهاي او افزوده بود .
ايشان روابط بسيار خوب و نزديک با سردار مرتضي قرباني ،سردار کميل کهنسال و شهيد طوسي داشتند .
شهيد لطفي ،قبل از عمليات کربلاي چهار وارد اين منطقه شده کليه امورات استقرار و آماده سازي ادواتي را بر اجراي کوشش در زمان عمليات پيگيري مي کردند حدود يک ماه قبل از شروع عمليات کربلاي چهار در جبهه خرمشهر حضور فعال داشتند. اين حقير روز قبل از شروع عمليات وارد اين منطقه شدم از شهيد اسماعيل سالخورده جوياي حال شهيد لطفي شدم .ايشان گفتند که او به يگان دريايي لشکر انتقال يافته و در آن يگان مشغول به خدمت مي باشد .
عمليات شروع شد ما همچنان توفيق ديدار او را نداشتيم. شهيد لطفي داوطلبانه به همراه گردان علي ابن ابي طالب (ع) که فرماندهي اين گردان را شهيد صلبي به عهده داشت وارد جزاير عراق شدند و مشغول نبرد سخت و عاشورايي با دژخيمان زمان شدند .
به دليل فشار بيش ار حدّ دشمن در اين منطقه نيروهاي گردانهاي عمل کننده محاصره شدند ولي همچنان نيروهاي بسيجي و سپاهي رزم با ارتشيان بعثي به جاي تسليم شدن برگزيدند و جانانه تا آخرين قطرة خونشان جنگيدند و عده اي به درجه رفيع شهادت نائل آمدند .
صبح روز دوم عمليات مجدداً بنده جوياي حال شهيد لطفي شدم ،آنها گفتند که در درگيري شديد ديروز نيرو هاي پياده با دشمنان بعثي در لحظات آخر ايشان از پشت بي سيم با فرماندهي تماس گرفتند ضمن درخواست حلاليت و دعاي خير از فرماندهان لشکر و زير مجموعه ،آخرين وضعيت خود را که نزديک به شهادت آنها بود اعلام نموده و خداحافظي کردند .
بعداً دوستان اطلاعات به دست مي آورندکه تصاوير شهيد لطفي در کنار شهيد صلبي فرمانده گردان علي ابن ابيطالب (ع) لشکر که به شهادت رسيده بودند ديده شده بود .
خداوند انشااللّه به اين شهيد درجه متعالي و به خانواده شان صبر عنايت و به ما توفيق ادامه دادن راه همه شهيدان را در زير پرچم ولايت فقيه عنايت بفرمايد .
رضارنجبر:
براي کساني که همراه يا دوست شهيد با شند بيان خاطره بسيار مشکل مي باشد آنهم شهيد وارسته اي چون لطفي . از خصوصيات شهيد عرض کنم شهيد لطفي جواني روستايي خوش زبن ،تقريباً تُپل و سبتاً چاق ،شوخ طبع و مسلط به مقررات و روابط عمومي و با اين تفاسير در جمع بسيجيان شخص وارسته اي بود .تمام ما بسيجيان در پايگاه بسيج منتظران شهادت واقع در ابتدا بلوار کشاورز جنب بازار روز مشغول نگهباني و حراست بوديم چون در آن زمان فقط در پايگاه و در سطح شهرستان ساري فعال بود و عمليات ايست بازرسي انجام مي دادند . شهيد از روستاي که در 22 کيلومتري ساري بوده تا محل بسيج که در مسجدي بوديم مي آمد و شبها در آنجا مي ماند، چون اکثراً همة بسيجي ها همسن بوديم و بيشتر با هم دورمي زديم در نتيجه خاطرات هم زياد است من نمي دانم از کدام خاطرات بگويم چون همه شب و روز آن دوران خاطره است .
شهيد لطفي دوران آموزش تکميلي اعزام به جبهه را نگذرانده بود و فقط آموزش عمومي هفت روز گروه مقاومت بسيج در يکي از پادگان ها را طي نمود و با اين آموزش اصلاً نيرو به جبهه اعزام نمي کردند مگر اينکه کسي بگويد آموزش ديده ام و کسي از نيروهاي پرسنلي آن وقت اعتراضي نکرده باشند .در آن زمان پايگاه بسيج منتظران شهادت يکي از پايگاه هاي فعال بود و به طبع کارهاي خارق العاده اي نيز انجام مي دادند . در آن زمان ما در غروب بعد از نماز مغرب و عشاء کلاس احکام و قرائت قرآن داشتيم و مدرس آن کسي نبود جز حاج آقا مهدوي پدر خانم آقاي بريماني (فرمانده سابق پايگاه) وقتي جناب آقاي بريماني متوجه شد که شهيد لطفي قرار است با آموزش هفت روزه به جبهه اعزام شود دريک صحبت خودماني اعلام کرد که من نمي گذارم به جبهه اعزام شويد و خطرناک است .ناگهان بغض شهيد ترکيد و شروع به گريه نمود. يادم نمي رود هنوز اشکهاي قشنگ چشمانش را به ياد دارم که چگونه براي اعزام به جبهه سرازير شده بود .خلاصه آن شب وقتي متوجه شد که آقاي بريماني نسبت به عدم اعزام ايشان به جبهه مُصرّ است ديگر مستاصل شد و دست به دامان حاج آقا مهدوي و آقاي زارعي برد خلاصه به هر صورتي بود با گريه زاري و . . . جواز اعزام به جبهه را گرفت که تا پايان مأموريت (شهادت) به طور مستقيم در جبهه ها حضور داشت .

جواد پرکاني:
شهيد لطفي از عزيزان بسيجي بود که فعاليت خود را از پايگاه منتظران شهادت شروع نمود از عزيزان بسيجي بود که عاشق رهبري بود. من يادم است براي رفتن به جبهه لحظه شماري مي کرند .يک شب استادداشتيم که درس قرآن و احکام را براي بچه ها تدريس مي کرد و ايشان را گرفتند تا موافقت کنند به جبهه رخت بندد وقتي بنده مخالفت نمودم ديدم اشک از چشمان ايشان جاري شده است و مثل بچه ها گريه مي کند اين صحنه براي همگان تکان دهنده بود و در جمع عزيزان از بنده قول گرفتند که با اعزامشان موافقت کنم و بعد اعزام جبهه ها شد .شهيد عزيز در برپايي نماز جماعت و جمعه بسيار فعال بود هر وقت از جبهه باز مي گشت اول حضوري در پايگاه داشت و بعد به منزل مي رفت و در مدت مرخصي در پايگاه بود و شب تا صبح در پايگاه حضور داشت .شهيد عزيز چهره اش بسيار شوخ طبع و خندان بود و هميشه از شهيد و شهادت صحبت مي نمود در ديدار با خانواده خود بسيار علاقه نشان مي داد و هميشه دوستان را وادار مي کرد به انجام اين امور .در عمليات کربلاي 4 که بنده توفيق داشتم در جمع دوستان باشم ، ايشان که فرد بانفوذ و نترس و معروف در ادوات حضور داشت جز ارکان اصلي اداوت بود ،قبل از عمليات يادم مي آيد يک شب خدمت ايشان رسيدم بسيار گريان بود ، نگران از ايشان سوال کردم: اسد عزيز چرا نگراني ؟ فرمود: نمي دانم چرا خداوندمرا مورد عفو قرار نمي دهد و شهادت را نصيبم نمي کند. اين بار از خداوند خواستم شهادت را نصيب من بکند .به ايشان گفتم آقاي لطفي شما حيف هستيد بايدباشيدو خدمت کنيد. ايشان با ناراحتي فراوان به من گفت : تو با من بد هستي ،علاقمند نيستي که اين حرف را مي زني ،من از خدا چنين خواستم يقيناً همين طور خواهد شد .از دوستان شهيدش صحبت مي کرد ،شهيد عزيز نسبت به شهيد طوسي ،کميل و مرتضي قرباني علاقه ي خاصي داشت .

محمد ساعي :
تابستان سال 1364 بود از آنجائيکه پايگاه منتظران شهادت از پايگاههاي فعال شهر بود و به صورت شبانه روزي برادران بسيجي در آن حضور داشتند و مأموريت هاي مختلف بسيج از قبيل ايست بازرسي ،گشت و شناسايي و پشتيباني و جمع آوري کمکهاي مردمي به جبهه و جنگ را انجام مي دادند. شبها نيز در پايگاه و مسجد محل مي خوابيدند ،يکي از شبهاي تابستان به خاطر گرمي هوا برادران روي پشت بام مسجد خوابيده بودند که موقع نماز صبح شهيد لطفي براي گرفتن وضو و اقامه نماز از خواب بيدار شد. به خاطر خستگي مفرط که تا نيمه هاي شب برنامه ايست بازرسي و گشت بود از يادش رفته بود که روي پشت بام است و همين طور به خيال اينکه در حياط مسجد مي باشد از روي پشت بام عبور کرده و از ارتفاع 7 ـ 8 متري به زمين سقوط و پاي ايشان شکست .البته از آن ارتفاع که ايشان پرت شد خواست خداوند بود که صدمه بيشتري به ايشان وارد نشد تا بتواند در ميادين نبرد خدمت رساني بيشتري نموده و در جبهه شربت شهادت را بنوشد .

سيد مرتضي موسوي تاکامي:
در تاريخ 23/11/64 در منطقه عملياتي فاو ساختماني مقر فرماندهي عراق بود که نيروهاي داخل ساختمان 24 ساعت استقامت نمودند. حتي اين موضوع را در اخبار هم داشتيم برادر اصغر لطفي به اتفاق برادر پاسدار ابراهيم خليلي ساکن ساري با توپ 106 به منطقه مورد نظر آمد و با شليک چند گلوله بخشي از ساختمان را تخريب نمود. يادم مي آيد که آن روز با پاي برهنه بودند و با کمک نيروهاي ويژه ساختمان فرماندهي عراق تحت محاصره و تصرف قرار گرفت و تعداد زيادي از نيروهاي عراقي داخل آن مجموعه به اسارت در آمدند .
در تاريخ 28/11/64 نيروهاي عراقي تک محکم که واقعاً بسيار شديد بود، زدند. يادم مي آيد اين عزيز با توپ 106 در تمام نقاط خاکريز که احتمال شکسته شدن آن را مي داد حاضر مي شد و با شليک چند گلوله توپ 106 منطقه را اشغال دشمن نجات مي داد که پا تک روز 28 بهمن 64 مشهور است .حتي بعد ها مورد تحليل فرماندهان قرار گرفت در پايان ياد اين شهيد عزيزوشهيدان سيد علي موسوي تاکامي و امر اللّه آري تاکامي در عمليات فاو به خير .



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران ,
برچسب ها : لطفي , اسدالله ,
بازدید : 250
[ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
شهيد« مجيد لطفي» در سال 1342 در روستاي «مير آباد عليا» از دهستان« شوي» يکي از بخشهاي شهرستان «بانه» به دنيا آمد . در سن دو سالگي از نعمت پدر محروم شد و تحت سر پرستي مادر قرار گرفت .در سال 1348 به مدرسه رفت و تا سال دوم دبيرستان به تحصيل ادامه داد .در سال 1359 از طريق اداره آموزش و پرورش شهرستان بانه طي يک اردوي جمعي متشکل از دانش آمو زان بسيجي به اصفهان مهاجرت کرد و مدت يک سال در يکي از دانشگاه هاي آنجا به فرا گيري آموزش هاي نظامي ؛عقيدتي و غيره پر داخت .هنگامي که از اصفهان باز گشت با همفکري و همکاري تعدادي از دوستان خود مبادرت به تشکيل پايگاه مقاومت بسيج در محل سکونت خود نمود و گرو هي را به عنوان گروه ويژه ضربت راه اندازي کرد .به خاطر لياقت و شايستگي خاصي که داشت به سر پرستي آن گروه منصوب شد .در سال 1362 فرماندهي گردان ضربت حضرت رسول (ص)بانه راپذيرفت و در سال 1364 فرمانده گردان جند الله سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شهرستان بانه شد .او بيشتر اوقات در تعقيب نيرو هاي ضد انقلاب به سر ميبرد و مي توان گفت در همه در گيري هايي که در منطقه اتفاق مي افتاد با شوق و لذت خاصي شرکت مي کرد .در همان سالي که فرماندهي گردان جند الله سپاه بانه راپذيرفت، به همراه گردان تحت امر خود به جبهه هاي مرزي سر دشت اعزام شد و مدت سه ماه در آنجا ماند .در دي ماه سال 1364 ازدواج کرد که ثمره ي آن پيوند، يک فرزند دختر مي باشد .در تاريخ 7/4/1365 هنگامي که شهيد همراه چند نفر از همرزمان خود در روي تپه اي در اطراف روستاي سالک مستقر شده بو دند، پيرمردي با عجله جلو مي آيدو شهيد لطفي را مي خواهد ,شهيد لطفي خود را به پير مرد معرفي مي کند .پيرمرد به او مي گويد :يکي از اقوام من که عضو گرو هک هاي ضد انقلاب مي با شد به خانه ام آمده است و مکرر به قر آن توهين مي کند و آن را مي سوزاند به طوري که من ديگر نتوانستم تحمل کنم و پيش شما آمدم .شهيد لطفي به خاطر تعصب عجيبي که به مقدسات اسلام داشت درنگ را جايز ندانست و همراه پيرمرد به طرف خانه ي راه افتاد .اما وقتي که به نز ديکي آن خانه رسيد تير اندازي شديدي شروع شد و در اين ميان يک تير به ناحيه چپ سينه او اصابت کرد و او به شهادت رسيد .مزار مطهر شهيد در گلزار شهداي شهرستان بانه مي باشد .

از همان سالهاي کودکي آثار حسن خلق، طهارت قلب و پاکي عقيده در سيماي او آشکار بود .چهار سال داشت که به فرا گيري قرآن مبادرت نمود و هشت ساله بود که آن را فرا گرفت . او همواره تلاش مي کرد که قرآني زندگي کند و از کو چکترين دستوري هم که در قرآن به آن اشاره شده است سر پيچي نکند .سجده هاي طو لاني و سر شار ازخلوص او تعجب همگان را بر مي انگيخت . دعا و نيايش از برنامه هاي زندگي او با شمار مي رفت .لحظه به لحظه زندگاني شهيد لطفي زيبا بود . تمام خصايص اخلاقي او بارز مي نمود و نمي توان خصيصه اي از خصو صيات اخلاقي او را به عنوان بارز معرفي کرد .بيش از اندازه متين و با ادب بود . هيچ وقت با صداي بلند حرف نمي زد و برسر کسي داد نمي کشيد . متواضع و فرو تن بود . پست هاي بالا او را مغرور نمي ساخت و بر عکس هر چه از نظر مسئوليتي بالا مي رفت، بيشتر متواضع و سر به زير مي شد .نفوذ کلام عجيبي داشت که حکايت از تقواوزهد بالا يش بود.مهرباني و رفتار صميمانه او موجب مي شد که جوانان زيادي جذب بسيج شوند و تا مرز شهادت پيش روند .شجاعت و شايستگي او را نمي توان ناديده گرفت . همه کساني که او را مي شناختند به شجاعت ،مردانگي و لياقت او صحه مي گذارند . شجاعت شهيد ثابت شده بود نيرو هاي ضد انقلاب از او وحشت مي کردند و بعد از شهادت اواز اينکه مانع محکمي رااز مقابل خود برداشته بودند خوشحالي مي کردند و بي شرمانه شادي مي کردند . او شيرين ترين لحظه زندگي خود را لحظه اي مي دانست که در بحبوحه در گيري و مقابله با دشمن قرار مي گرفت . وقتي که از در گيري بر مي گشت نه تنها احساس خستگي نمي کرد بلکه با آب و تاب و شادي وصف نا پذيري به بيان چگونگي در گيري مي پرداخت که اين خود نشان دهنده روحيه عالي و شجاعت او بود .
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثار گران سنندج ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
 
 

 

 

وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
والعصر، ان الانسان لفي خسر، الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا الصبر.
وصيت‌نامه‌ي شهيد مجيد لطفي
با درود و سلام به امام زمان،‌ مهدي موعود (عج) و امام بزرگوار و رهبر كبير انقلاب خميني عزيز و با سلام به امت شهيدپرور و حق طلب ايران اسلامي و با سلام به مادر عزيزم كه زحمت‌ها كشيد و مرا بزرگ كرد و توفيق پيدا كردم كه در اين راه قدم بردارم تا شايد بتوانم رضايت خداوند را حاصل نمايم و با درود و سلام به تمامي خانواده‌هاي شهدا كه خالصانه فرزندان دلبند خود را در راه اسلام و پيروزي حق بر كفر جهاني فدا نمودند.
خدايا شكر نعمت‌هايي كه به ما ارزاني داشتي و بالاتر از همه‌ي نعمت‌ها حاكميت حكومت اسلامي، خدايا اگر انقلاب اسلامي نبود، خودت آگاهي كه ما هميشه زير سلطه‌ي طاغوت و با نقشه‌هاي شياطين در درياي فساد و تباهي غوطه‌ور مي‌شديم. (پيروي از هواي نفس چشم‌ها را كور، گوش‌ها را كر و قلب را سياه مي‌كند). خدايا شكرت كه رهبري قاطع، تزلزل‌ناپذير و بيدار به ما عطا فرمودي تا ما را در صراط المستقيم رهبري نمايد .
خدايا نعماتت به حدي زياد است كه زبان از گفتن و قلم از نوشتن عاجز مانده، اما بيچاره كسي است كه درك نكند آن‌ها را. خدايا تو خودت فرمودي كه اگر ما يك قدم به سوي تو برداريم،‌ تو ده قدم به ما نزديك مي‌شي و من هم به اين اميد در راه تو قدم برداشته‌ام كه شايد توفيق تقرب و نزديكي به تو پيدا كنم و در آخر از تو مي‌خواهم كه لياقت شهادت در راه خودت را نصيبم گرداني.
جوانان عزيز، به خصوص جوانان كردستان شما بايد بيش از همه قدر اين انقلاب و اين رهبر را بدانيد، زيرا فساد و تباهي دشمنان جمهوري اسلامي،‌ به خصوص گروهك‌هاي كافر را زياد مي‌نمايد پس بر شما واجب است كه براي پيروزي اسلام حداكثر تلاش را به كار ببريد. (و جاهد في سبيل الله با اموالكم و انفسكم) زيرا تنها راه سعادت، ايمان، جهاد، شهادت است. و به طور جدي از خانواده‌ام و فاميلان مي‌خواهم كه هيچ گونه توقعي از دولت و ملت مسلمان نداشته‌باشيد). در اينجا بايد بگويم كه بر پدران و مادران واجب است كه فرزندان‌شان را در اين را تشويق كنند، به خدا قسم اگر از فرزندانشان جلوگيري كنند كه در راه اسلام قدم بردارند، در قيامت شهدا يقه‌ي آنان را خواهند گرفت. آيا بهتر نيست فرزندانتان را به سعادت ابدي برسند، آيا نمي‌دانيد كه اين دنيا فاني است و فقط قيامت ابدي است، چرا بايد به اين دنيا بچسبيم و قيامت را از ياد ببريم و آيا ما براي يك زندگي پرتلاطم دو روزه به اين دنيا نيامده‌ايم، پس واي بر مسلماني كه اين طور تصور كند كه بايد با اطمينان كامل بگويم كه اينان گمراهاني هستند كه كر و كورند و ليكن خودشان درك نمي‌كنند.
مادرم برايم گريه نكن، بلكه برايم شادي كن كه پسري داشتي كه توفيق شهادت در راه خدا را پيدا نمود. مادرجان حلالم كن كه اگر برايت فرزندي خوب و خدمت‌گذار نبودم، اما انتظار دارم از درياي مهر و محبتت نصيبم كني و حلالم كني.
خدايا آيا ممكن است من هم لياقت شهادت را پيدا كنم، چون گفته‌اند:
در مسلخ عشق جز نكو را نكشند
روبه‌ صفتان زشت‌خو را نكشند
از برادرانم مي‌خواهم كه اگر من قبل از آنها توفيق شهادت را پيدا كردم، برايم دعا كنند و حتماً برايم نماز بخوانند، به خصوص كاك طاهر كه نمازهايش قبول خواهد شد. شايد مورد رحمت خدا قرار گيرم (انشا الله) و هشت روز روزه‌ي قضا بگيرند، زيرا هنوز روزه‌هاي قضا شده را به خاطر تغيير مكان‌ها و عمليات نتوانسته‌ام بگيرم.
كريم جان تو كه متاهل شده‌اي و نصف دينت را به دست آورده‌اي، حتماً بر سر نمازهايت براي من و همه‌ي شهدا و پدرم فاتحه‌ بخواني. خواهرم خوشحال باش كه برادرت در راه اسلام قدم نهاده است. خواهران مسلمان حجابتان را رعايت كنيد، زيرا مشت محكمي بر دهان كفار و مشركين خواهد زد و اين بر شما واجب است.
از تمامي كساني كه به آنها ظلمي كرده‌ام يا اذيت و آزاري رسانده‌ام، چه اشتباهي و چه از روي حب نفس بوده، مرا آزاد نمايند(ببخشند). نگوييد شهدا مرده‌اند، آن‌ها به زندگي جاويد رسيده‌اند، البته بنده اطمينان ندارم كه در رديف شهدا باشم، زيرا بنده‌اي ذليل و گنهكارم، مگر خداوند به كرم و بخشش خودش مرا عفو نمايد. به اميد پيروزي اسلام بر كفر جهاني
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
(السلام عليكم و علينا علا عباد الله الصالحين) مجيد لطفي

وصيت نامه اي ديگر

...خدايا اگر حکو مت اسلامي نبود ما جوانان کجا مي توانستيم فيض شهادت و سعادت جهاد را پيدا کنيم و چطور مي توانستيم از من بودن به ما شدن صعود کنيم .خدا يا اگر انقلاب اسلامي نبود خودت آگاهي که ما براي هميشه زير سلطه طاغوت و با نقشه هاي شياطين در درياي فساد و تباهي غوطه ور مي شديم .جوانان عزيز به خصوص جوانان کردستان ؛ شما بايد بيش از همه قدر اين انقلاب و اين رهبر را بدانيد . زيرا فساد و تباهي دشمنان جمهوري اسلامي بخصوص گرو هکهاي کافر رازياد ديده ايد. پس بر شما وا جب است که براي پيروزي اسلام حد اکثر تلاش را به کار ببريد (و جاهدو افي سبيل الله باموالکم و انفسکم )زيرا تنها راه سعادت ايمان ؛جهاد وشهادت است .
خدايا !اگر حکومت اسلامي نبود ،ما جوانان کجا مي توانستيم فيض شهادت و سعادت جهاد را پيدا کنيم .خدايا !از تو مي خواهم که لياقت شهادت در راه خودت رت نصيبم گرداني .مادرم !برايم گريه نکن ،بلکه شادي کن که پسري داشتي و توفيق شهادت در راه خدا را پيدا نمود .

خدايا !شکر که رهبري قاطع ،تزلزل نا پذير و بيدار به ما عطا نمودي تا ما را در صراط مستقيم رهبري نمايد .
به خدا قسم !پدران و مادران ،اگر از فرزندانشان جلو گيري کنند که در راه اسلام قدم بر دارند ،در قيامت شهدا يقه ي آنها را خواهند گرفت .آيا بهتر نيست فرزندانتان به سعادت ابدي برسند .خواهران مسلمان !حجابتان را رعايت کنيد .زيرا مشت محکمي بر دهان کفار و مشرکين خواهيد زد و اين بر شما واجب ست .
- جوانان عزيز ،بخصوص جوانان کردستان !شما بيش از همه ،قدر اين انقلاب وا ين رهبر را بدانيد .برادرانم !سر نماز هايتان ،براي من و همه شهدا و...فاتحه بخوانيد .اي جوانان عزيز !دوران جواني ،بهترين دوره ي خود سازي و تقرب به باري تعالي است .
مجيد لطفي







خاطرات
آمنه احمدياني ،مادر شهيد:
شهيد مجيد فردي بسيار مومن و مسلمان بود. مي‌گفتم عزيزم اين همه شب در منطقه مي‌ماني و به خانه نمي‌آيي و مردم شب و روز مراجعه مي‌كنند و براي آنها نامه مي‌نويسي و كارشان را راه مي‌اندازي، خدا را خوش نمي‌آيد. تو ازدواج كرده‌اي و بايد به خانواده‌ات هم برسي. مي‌گفت مادرجان ازدواج يك نسبت است و بس، ولي خدمت به مردم از واجبات است. مي‌گفتم مجيد جان راستي چه كاره‌اي كه با اين همه ارباب رجوع سر و كار داري؟ مي‌گفت مادرجان خدمتگزار و نظافت‌چي هستم. مدت زيادي بود كه فرمانده‌ي گردان بود، ولي هيچ يك از افراد خانواده، حتي همسرش نفهميده بود. شهيد بسيار شجاع بود و در درگيري‌ها و دفاع‌ها و عمليات‌ از هيچ چيز ترس و واهمه نداشت و با تمام وجود در صف اول رزم شركت داشتند. مي‌گفتم تو را به خدا اين قدر در عمليات‌ها شركت نكن، تو را مي‌كشند، مي‌گفت مادرجان نترس تا خدا با ما باشد، ترس نداريم.

علي حقيقت:
صحبت كردن درباره‌ي شهيد و شهادت و كساني كه در يكي از انقلاب‌هاي رهايي‌بخش جهان در اوج معرفت و آگاهي توانستند وظيفه‌ي اسلامي و انساني خود را نشان دهند.
شروع آشنايي من با شهيد دوران مدرسه و مكتب بود. از ويژگي‌هاي شهيد در همان دوران مي‌‌توان گفت اعتماد به نفس و شخصيتي خودساخته داشت. در آن زمان كه مديران و معلمان برخوردشان با دانش‌آموزان خوب نبود، شهيد در مقابل اين برخوردها مقابله مي‌كرد و در واقع در همان دوران تاب تحمل ظلم و زور را نداشت. دانش‌آموزان همسن و سالش چنين شهامتي را نداشتند .
اين آشنايي در زماني كه من يك پاسدار مشمول بودم، تجديد شد و خيلي زود با هم مانوس شديم و از سال 1362 تا زمان شهادتش در خدمت‌شان بودم.
همان‌طور كه گفتم روحيه‌ي ظلم‌ستيزي كه در زمان تحصيل از وي مشاهده كرده بودم هيچ كه پابرجا بود، بيشتر هم شده بود. اولين صحنه‌ي زيبايي كه در همين مرحله‌ي آشنايي‌مان در شهيد ديدم و هميشه در جلوي چشم دارم، تعبد و علاقه‌ي شديد شهيد به معنويات و عبادت بود. زماني كه در حال اقامه‌ي نماز بود، در كمال اخلاص و معرفت، هق هق گريه‌اش بلند بود. از عظمت و عشق در رابطه معنوي خود و پروردگارش داشت. از بارزترين ويژگي‌هايش همان عشق و ايمان به پروردگار بود. يكي ديگر از ويژگي‌هاي شهيد بي‌اعتنايي به دنيا بود. علي‌رغم اين كه مي‌توانست مسئوليت‌هاي اداري را بر عهده بگيرد و در مسئوليت‌هاي اداري ماندگار باشد كه خيلي‌ها آرزويش را داشتند و نيز با پيشنهادي كه مسئولين وقت به او داده بودند، ولي شهيد قبول نمي‌كرد و مي‌خواست به عنوان يك رزمنده در جنبه‌هاي نظامي هم بتواند كمك كند. به خصوص در آن زمان وجود انسان‌هاي شجاع و آشنا به منطقه لازم بود. شهيد اين ويژگي را داشت. يكي از عميق‌ترين عشق و علاقه‌ي شهيد، عشق و علاقه به جمهوري اسلامي ايران بود. واقعاًَ درك كرده بود كه انقلاب اسلامي انقلاب بزرگي است. شخصيت امام را درك كرده بود و امام را دوست مي‌داشت. حتي در وصيت‌نامه‌اش كه من ديده‌ام، ايشان در رابطه با انقلاب اسلامي گفته‌اند كه انقلاب اسلامي ما را از ذلالت و گمراهي نجات داده است و اگر انقلاب اسلامي نبود، معلوم نبود ما در چه تباهي و بدبختي دست و پا مي‌زديم. هم انقلاب و هم رهبري امام را درك كرده بود و با بلاغت و فصاحت عجيبي در وصيت‌نامه‌اش از آن‌ها صحبت كرده است. چيزي كه هميشه شهيد را ناراحت مي‌كرد و اين موضوع او را اذيت مي‌كرد، منكرات در جامعه‌ي اسلامي بود، سوء استفاده‌ي مسئولين بود. در همان زمان هر فرصتي را كه گير مي‌آورد، در برابر لغزش‌ها و عملكردهاي مسئولين وقت ايستادگي مي‌كرد و امر به معروف و نهي از منكر را به شيوه‌ي درستي انجام مي‌داد و بي‌تفاوت نبود و شجاعت عجيبي در اين زمينه داشت. مي‌گفت انقلابي با اين همه عظمت بايد مسئولين همه در خدمتش باشند، مي‌گفت عملكرد بد يك مسئول مردم را نسبت به انقلاب بدبين مي‌كند. ايشان براي انجام امورات مردم و خدمت به انقلاب، فرمايشات امام راحل (ره) را آويزه‌ي گوش خود كرده بودند و مي‌گفتند اگر در اين مملكت به فرموده‌هاي امام عمل شود، ما هيچ مشكلي نخواهيم داشت. در رابطه با گذر زمان در زندگي شهيد زمان در زندگي شهيد نهايت سرعت و حركت خود را داشت، چون شهيد اصلاً وقت فراغت نداشت و هميشه مشغول كارش بود. مي‌توان گفت يكي از پركارترين افراد بود و بيشترين زمان رادر عمليات‌مي‌گذراند و در كارهايي كه به او محول مي‌شد و در سخت‌ترين شرايط كاري در چهره‌ي آن بزرگوار خستگي احساس نمي‌كرد. چون عاشق خستگي نمي‌شناسد. جالب اين كه هر وقت از عمليات برمي‌گشت، با خواندن دو ركت نماز آرام مي‌گرفت.
شبي كه در سنندج در بيمارستان بود. اين‌گونه مي‌بيند و مي‌نويسد كه من آرام و ساكت در بيمارستان سنندج غوغايي به وسعت دنيا و قيامت فرو رفته بودم. جو آن شب در آن بود كه هر جا نگاه مي‌كردم، آيات خدا را عميقاً مي‌ديدم و درآن شب كتاب معادشناسي را مطالعه مي‌كردم ‌و آن را درك مي‌كردم و قبول مي‌كردم (معاد را درك كرده بود). با نگاه به تلويزيون كه فيلم طبيعت و حيوانات را نشان مي‌داد و نگاه مي‌كردم جاني تازه در كالبد پوسيده‌ام دميد و در حد ظرفيت ناچيز خودم علم مي‌آموختم و اين بزرگ‌ترين خوشبختي است، زيرا خداوند مي‌فرمايد ما آسمان‌ها و زمين را آفريديم كه انسان اشرف مخلوقات است،‌ بفهمد و تعلم كند و عالم شود تا راه صحيح خود را پيدا كند. پس اين يادداشت نشان مي‌دهد كه شهيد تنها در زمينه‌ي نظامي آشنا نبود، بلكه در زمينه‌ي ايمان و معنويات نيز سرآمد بوده است. شهيد بعد از اين كه متاهل شد، دوباره از سوي مسئولين نيز به پست‌هاي اداري دعوت شد، ولي ايشان هيچ كه قبول نكرد .بيشتر از دوران مجردي به جبهه و جنگ علاقه پيدا كرده بود و در اكثر عمليات‌ شركت مي‌كرد. در عمليات‌ بعدي اطمينان داشت كه به تمام همرزمان و همسنگرانش انتقال داده بود. به ياد دارم كه ايشان مدت زيادي بود كه فرمانده‌ي گردان جندالله بود. خيلي‌ها اگر فرمانده‌ي دسته‌ هم مي‌شدند، غوغا مي‌كردند، ولي من كه از نزديك‌ترين دوستانش بودم، نفهميده بودم.
يكي از بزرگترين آرزوي شهيد جا افتادن انقلاب اسلامي در كشورمان بود. اهداف بلندي كه عدالت يكي از آن‌ها است و رفع مشكلات محرومان و همين امر باعث شده بود كه مي‌خواست انقلاب اسلامي در منطقه به رشد كافي برسد و زمينه‌ي آن فراهم شود كه نظام در كارهاي عمراني منطقه پيشرفت داشته باشد. ايشان تمام اعمالشان نشان مي‌داد كه در اين دنياي فاني ماندگار نيستند و خيلي زود كوله‌بار آخرت را برداشته و راهي مي‌شوند. جوانان را در هر حال امر به معروف و نهي از منكر مي‌كرد و مي‌گفت تا مي‌توانيد در امر خير قدم برداريد و نماز را سر وقت بخوانيد. نترسيد از اين كه به شما بخندند از اين كه نماز مي‌خوانيد، زيرا در جواني پاك بودن شيوه‌ي پيغمبري است ورنه هر گبري به پيري مي‌شود پرهيزگار.

زاهد لطفي،برادر شهيد:
شهيد در دوران كودكي بسيار حساس بود و هيچ وقت نمي‌گذاشت حقي از وي ضايع شود و همين امر موجب شد كه در دوران نوجواني ظلم‌ستيز بود و هميشه سعي مي‌كرد عدالت را برقرار كند. شهيد طاهر كه هم از شهيد و هم از من بزرگتر بود و براي ما نقش يك مربي را داشت، شهيد مجيد به تبعيت از شهيد طاهر راه انقلاب اسلامي را برگزيده بود. البته نه از روي احساس، بلكه از روي تجربه و منطقي كه داشت، چون در آن زمان گروهك‌ها در منطقه نفوذ عجيبي داشتند و شعارهاي پر آب و تابي مي‌دادند، ولي نزد شهيد مردود بودند و به همين دليل با ديدي باز انقلاب اسلامي را پذيرفته بودند و حركت به سوي اهداف انقلاب اسلامي مانند رودخانه‌اي با جريان تندي بود كه شناگر مخالف جريان آب حركت كند و در جامعه‌اي كه اكثراً مخالف نظرات شهيد لطفي‌ها بودند، چنين حركتي بسيار سخت و دشوار بود. در انتخاب راهي كه منتهي به حق باشد، بسيار وسواس بود. مي‌گفت ما براي اين كه اشتباهات‌ نماز و روزه‌مان را برطرف كنيم، بايد حتماً به يك مرجع تقليد اقتدا كنيم. پس چگونه بايد براي فدا كردن جانمان از روي احساسات عمل كنيم كه ما كاري بكنيم كه جانمان برود، ولي يك دفعه سر از جهنم در آوريم و براي فدا كردن جان‌‌مان خودسر عمل كنيم و يا شخصي را بكشد و برايش قتل عمد به حساب بيايد. همه‌ي اين ها به همين سادگي نيست، پس ما بايد در انتخاب هدفمان بيشترين دقت‌ها را بكنيم. آن‌ها در واقع مجبور بودند‌ كه اسلحه در دست گرفتند و از خود دفاع كنند، چون گروهك‌ها واقعاً فشار آورده بودند و اگر نه آنها معتقد بودند و مي‌خواستند از راه فرهنگي وارد شوند و انتخاب اصلي را براي مردم بگذارند و صبر كنند ببينند مردم خود خواهان چه هستند. شهيدان طاهر و مجيد مي‌گفتند كه ما تبليغ خود را مي‌كنيم، وظيفه‌ي خود را به جا مي‌آوريم،‌ ديگر بماند خود مردم. ولي در نهايت رضايشان رضاي خدا بود. هدف‌شان يك هدف واقعي بود. بدون هيچ چشم‌داشتي در اين راه قدم گذاشتند و هدف‌شان با برترين روش و در شجاع‌ترين حالت دفاعي را دنبال كردند. در منطقه در بين افراد بومي كمتر كسي بود كه فرماندهي گردان را بگيرند. آن‌هم فرماندهي افراد غير بومي. زماني هم كه يك بسيجي بود، او را فرمانده‌ي صحنه ناميده بودند، چون كه زماني كه در عمليات‌ها فرماندهان وامي‌ماندند، ايشان فوراً به كمكشان مي‌شتافت و كارها را رسات و ريز مي‌كرد. چندين بار به او پيشنهاد شده بود كه پست‌هاي ستادي را بگيرد، ولي قبل نمي‌كردند و دوست داشتند حتماً در عمليات‌ شركت كنند. اكثراً به تنهايي مي‌رفت و يك موتور داشت، سوار مي‌شد و يك اسلحه‌ي دوربين‌دار داشت. به نقاط مختلف و به ارتفاعات مي‌رفت و گروهك‌ها را نشان مي‌رفت و در آن موقع گروهك‌ها به تنگ آمده بودند و هميشه در هر حركتي كه داشتند، نهايت دقت را مي‌كردند كه در كمينش نيفتند.




آثارباقي مانده از شهيد
من آرام و ساكت در بيمارستان سنندج غوغايي به وسعت دنيا و قيامت فرو رفته بودم. جو آن شب در آن بود كه هر جا نگاه مي‌كردم، آيات خدا را عميقاً مي‌ديدم و درآن شب كتاب معادشناسي را مطالعه مي‌كردم ‌و آن را درك مي‌كردم و قبول مي‌كردم (معاد را درك كرده بود). با نگاه به تلويزيون كه فيلم طبيعت و حيوانات را نشان مي‌داد و نگاه مي‌كردم جاني تازه در كالبد پوسيده‌ام دميد و در حد ظرفيت ناچيز خودم علم مي‌آموختم و اين بزرگ‌ترين خوشبختي است، زيرا خداوند مي‌فرمايد ما آسمان‌ها و زمين را آفريديم كه انسان اشرف مخلوقات است،‌ بفهمد و تعلم كند و عالم شود تا راه صحيح خود را پيدا كند.

اي جوانان عزيز دوران جواني بهترين دوره‌ي خودسازي و تقرب به باري‌تعالي است.
در جواني پاك بودن شيوه‌ي پيغمبريست
ور نه هر گبري به پيري مي‌شود پرهيزگار
اي برادري كه در دنيا و قيامت فداي جهل و ناداني مي‌شوي، به خود بيا و چشم‌هايت را باز كن و بنگر كه چه‌ها مي‌گذرد. چشم دل را باز گزار و نظاره كن حكمت‌هاي الهي را تا عاشق او شوي.
علي (ع) مي‌فرمايد من تعجب مي‌كنم از مسلماني كه مي گويد به قيام و دوزخ و بهشت ايمان دارم، ولي به هنگام شوخي بيجا چنان مي‌خندد كه دندان‌هايش پيدا باشد.
اي برادر نگو من نمي‌توانم نماز بخوانم، زيرا فلان جوان توده‌اي يا منافق و . . . مرا مسخره مي‌كنند. زيرا اگر اين را بهانه قرار بدهي، پس بدان هنوز ايمان تو خيلي ضعيف است و عظمت خدا را هيچ درك نكرده‌اي.
به خدا قسم آنها كه گمراه گشته‌اند و كافر شده‌اند، قلب‌هايشان را قهر خدا مهر كرده و هيچ درك نمي‌كنند و نمي‌توانند بدانند كه نظم‌ها را ناظمي است و مخلوقات را خالقي.
و آنان را شكم‌پرستي و دنيا خواهي و فساد به عمق حيوانيت فرستاده، به خدا قسم كه آنان از بدبخت‌ترين موجودات زمين هستند و بلكه از حيوانات بيش كه به جاي ترس از خدا و شرم از او، از چنين جانوراني موذي و پست شرم را سبك شمارد.
قرآن كريم كه راهنماي سعادتمندان دنيا و آخرت است، مي‌فرمايد:
فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون، الذين هم يراون
پس واي بر نمازگزاران، آن‌ها که نمازهايشان را سست و سبك مي‌شمارند، نماز را اگر مي‌خوانند براي ريا و خودنمايي مي‌خوانند.
اصلاً فكر كنيد اگر تمام دنيا به خدا ايمان داشتند و همه از خدا مي‌ترسيدند، چه لازم بود همه اسلحه و مهمات و تجهيزات ساخته شود و انسان‌ها به جان هم بيفتند. آيا اگر انسان‌ها ايمان داشتند كه به خدا رجوع مي‌كنند، هرگز فجايعي چون ريختن بمب اتم در هيروشيما و كشتن 15 هزارنفر در ميدان ژاله‌ي تهران و ويران كردن ويتنام رخ مي‌داد و آيا كمونيست‌ها در كردستان عزيز براي پياده كردن حكومت‌هاي حيواني كمونيستي و سوسياليستي، پاسداران اسلام را زنده زنده در آتش مي‌سوزاندند و يا سر مي‌بريدند . آيا اگر هم پيروزي ظاهري به دست بياورند، پيروزند، نه، نه، بلكه آنها براي ابد بدبخت و گمراه‌اند و آنان كه در راه خدا شهيد گشتند، به سعادت ابدي رسيده‌اند، ولي (ان الكفار و المنافقين لا يفقهون) به درستي كه كافران و منافقان درك نمي‌كنند .
آيا وقت آن نرسيده كه لحظه‌اي بيانديشيم و نشانه‌هاي ايمان و بي‌ايماني را در جنگ تحميلي و نابرابر ايران اسلامي و بعثيون كافر ببينيم كه چه طور كافر بعثي بمب‌هاي خوشه‌اي بر سر مردم مسلمان و بي‌دفاع ايراني مي‌ريزند،‌ ولي در عوض حتي يك موشك از هواپيماهاي ايران بر سر مردم بي‌گنان عراق ريخته نمي‌شود. پس فكر كنيم و حقايق را درك كنيم و حق را بطلبيم.
اي جان عالم فدايت اي اسلام كه چه قدر عميقي و پر از عرفان كه مي‌گويي يك ساعت فكر كردن برابر است با هفتاد سال عبادت، يعني اگر فكر انسان را بردارند،‌ ديگر انسان و انسانيت معني ندارد. آيا وقت آن نرسيده كه از جهالت بگذريم و به خدا بگرويم.
خدايا عمر رهبر كبير ما را كه بنيان‌گذار اين انقلاب عظيم اسلامي است و براي رستگاري ما طولاني بگردان.
خدايا به حرمت محمد (ص) و آل محمد (ص) و تمامي مقربان درگاهت تو را قسم مي‌دهم ما را از مغضوبين و گمراهان قرار مده و از سربازان خالص و مخلص امام زمان قرار بده (آمين يا رب العاليمن).


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کردستان ,
برچسب ها : لطفي , مجيد ,
بازدید : 197
[ 1392/05/10 ] [ 1392/05/10 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 3,259 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,712,360 نفر
بازدید این ماه : 4,003 نفر
بازدید ماه قبل : 6,543 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 4 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک