فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات سال 1339متولد شدودر يك خانواده مذهبي، پرورش يافت. از همان كودكي ، انس با قرآن و عشق به اهل بيت (ع) در اعماق جانش ريشه دواند ؛ نور قرآن و ايمان به سيرت و صورت او شعاع افكند و موجبات كمال روحي و معنوي او را فراهم كرد.
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مرکزي , برچسب ها : موسوي , سيد حسن , بازدید : 251 [ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]
موسوي,حجت الاسلام سيد کاظم
سال 1314 ه ش درشهر ميامي دراستان سمنان و در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود .او در سن هفت سالگي جهت آموزش قرآن به مکتب خانه رفت . اکثر اوقات را نزد جد پدرش که يکي از علما «ميامي» بود و نسبت به وي محبت وافري داشت به سر مي برد .در سن 14 سالگي تحت مراقبت عمويش به «مشهد مقدس» روانه شده و از محضر علماي چون حاج شيخ هاشم قزويني و حاج آقا بزرگ اشرفي استفاده نمود .کتابهاي مقدماتي از قبيل فطرت العلوم ،جامع المقدمات ،لمعه ،وسائل و غيره ....را به پايان رسانيد .در سال 1336 به تهران رفته و چون موقعيت را مناسب ديد تصميم به سکونت در تهران گرفته و در دبيرستان علوي مشغول تدريس شد .شهيد پس از چندي با همکاري مدير دبيرستان علوي مر حوم( روزبه) در جهت خدمت به فرهنگ اسلامي و فرا گرفتن علوم و صرف و نحو، اقدام به تاليف کتاب عربي آسان نمود. وي از دانشگاه در رشته ادبيات عربي گواهي فوق ليسانس گرفت .
انقلاب که پيروز شد اوبا جديت بيشتر وارد عرصه آموزش وپرورش شد. او که مقلد امام و مومن به انقلاب بود به سمت نمايندگي امام در وزارت آموزش و پرورش منصوب گرديد و در زمان نخست وزيري شهيد رجايي به سمت معاون پژوهشي وزارت آموزش و پرورش منصوب شد . سر انجام عمر بابرکت اين مرد بزرگ با شهادت همراه بود. دست جنايتکار آمريکا از آستين منافقين بيرون آمد و در هفتم تير ماه 1360 خون سيد کاظم و دهها تن همانند سيد کاظم را به زمين ريخت و عاشوراي ديگر را در تاريخ اسلام به ثبت رساند . آري شهيدان از يک قبيله اند و به سوي يک قبله نماز مي خوانند .شهيدان از يک طايفه اند و در طواف کعبه دل ،پروانه وار مي چرخند و آنگاه که لبيک نور ،آتش به خرقه زميني شان مي زند ،پرواز بي نيازيشان آغاز مي شود .شهيد در طول عمر پر برکت خويش ،منشاءخدمات بسياري گشت که از جمله مي توان به تاليف کتاب عربي آسان ،به اتفاق مرحوم روزبه در جهت ارتقاءآموزش نوجوانان نسبت به متون اسلامي بويژه قرآن کريم ،تاسيس مدرسه اسلامي روشنگر درتهران و تصحيح و تاليف کتب در سي ،اشاره کرد .شهيد موسوي پس از پيروزي انقلاب ،به عنوان مشاور شهيد رجايي ،مشغول خدمت بود وسپس معاونت پژوهشي وزارت آموزش و پرورش را بر عهده گرفت .شهيد رجايي در رابطه با شهيد موسوي مي گويد :ما سخنان امام را گوش مي داديم و بعد منتظر مي مانديم که آقاي موسوي با بر داشت هاي خاص خود به اداره بيايد و با باز گو کردن آنها ما را به وجد بياورد . بيدار دلاني که به خون در خفتند خواب همه سلفگان شب آشفتند بر دار بلند عاشقي بالب عشق هفتادو دو منصور ،انالحق گفتند فعاليت هاي مهم عبادي و معنوي شهيد: اقامه نماز شب ،تلاوت قرآن ،دعا و ذکر ،شرکت در مراسم سوگواري ،روزه،حج و غيره ...
شهيد موسوي که خود روحاني بودند در همه موارد فوق نسبت به جامعه خويش پيشگام بودند و درنشر احکام اسلامي و الهي در زمان حياتشان شهره بودند و سعي در اشاعه فرهنگ ناب اسلامي را داشتند . فعاليتهاي مهم سياسي ،اجتماعي شهيد:ايفاي نقش تعين کننده وهدايتگردر انجمن اسلامي ،ستادهاي نماز جمعه ،شرکت در تظاهرات ،پخش اعلاميه و شرکت و تاسيس موسسات خيريه و صندوق قرض الحسنه ،شوراي محل و...شهيد سيد کاظم موسوي روحاني مبارز بود و از خرداد 1342 مبارزات خويش را بر عليه رژيم خائن و جنايتکار شاهنشاهي آغاز نمود. در دوران انقلاب نيز فعاليتش را شديد تر نموده و بعد از پيروزي انقلاب عضو حزب جمهوري اسلامي در تهران شدند . فعاليت هاي مهم علمي ،فرهنگي و هنري شهيد: تاليف وتدريس ،شعر ،مداحي ،طراحي ،خطاطي ،فيلمنامه نويسي ،تشکيل کلاس هاي عقيدتي ،آموزش قرآن ،احکام مداحي و ... تحصيل و تدريس کتاب بحار (مرحوم مجلسي)تاليف کتاب عربي آسان به همراهي مرحوم روزبه، افتتاح مدرسه اسلامي (دخترانه )روشنگر در«تهران». بارزترين خصوصيات شهيد : اخلاص در کارها بود و هيچ گاه آن مسئوليتشان در معاونت وزارت مانع او در همراهي و همدلي با محرومين نشده بود و ايشان در مراجعاتشان به روستا با کمال خوشرويي و خوش اخلاقي با اطرافيان بر خورد مي کردند .
اين شهيد بزرگواردر حادثه بمب گذاري منافقين در دفتر حزب جمهوري اسلامي درهفتم تيرماه 1360همراه بيش از هفتاد نفر از مسئولان کشوربه شهادت رسيد. منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران سمنان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
خاطرات
پدر شهيد:
سرما خوردگي شديدي داشتم. چون سيد كاظم تماس گرفته بود براي معالجه به تهران رفتم.
شب يكشنبه بود يا دوشنبه درست يادم نيست. سيد كاظم دير كرد. پرسيدم: « چرا نيامد؟ ». خانمش گفت: « بعضي وقتها شبها جلسه داره دير ميياد. » آن شب نيامد. صبح رانندهاش آمد و خبر داد. همگي آماده شدند. نگران شدم و گفتم: « من هم مييام! خبريه؟ ». گفتند: « سيد كاظم زخمي شده و در بيمارستان بستريه! ». به چند تا بيمارستان سر زديم. ولي در آنجا نبود. در يكي از بيمارستانها گفتند: « به پزشكي قانوني سر بزنيد! ». به آنجا رفتيم. هدايت شديم به اتاقي. سرد سرد بود. دو رديف جنازه چيده شده بود. وارسي كرديم ولي سيد كاظم نبود. جنازهاي در رديف سوم تنها روي تخت بود. خيلي گرد و خاكي بود. صورتش قابل رويت نبود. از طريق لباسش فهميدم كه سيد كاظم است. فرياد زدم: « اين كه پسر منه! ». جنازه را تحويل گرفتيم و او را به خاك سپرديم. بعدها فهميدم كه به خاطر انفجاري كه رخ داده بود تمام كساني كه در جلسه بودند به شهادت رسيدند. همسر شهيد:
خيلي به صله رحم اهميت ميداد. عيد فطر بود. چند تا شيشه عطر خريد. گفت: « اينها رو ميبرم به فاميل هديه بدم! كار پسنديدهاي است! ». گفتم: « دير نشده، بعداً ببر! ». گفت: « هديه دادن بهتره كه زودتر انجام بشه تا ديگران پيش دستي نكردن بايد داد! ». صبحها با صداي بلند قرآن ميخواند. بهش ميگفتم: « بچهها خوابن! ». ميگفت: « اونها هم بهتره بيدار بشن و قرآن بخونند! ». آن روز طيبه، دخترم نبود. گفت: « دلم براي طيبه تنگ شده! ». گفتم: « خوب زنگ ميزنم تا بيارنش! ». گفت: « نميخواد، باعث زحمتشون ميشه! ». سپس به اتاقش رفت و ساعتي بعد آمد. نواري در دست داشت. گفت: « اين نوار قرآن رو به طيبه هديه بده! خودم براش خوندم! ». سپس خداحافظي كرد و رفت و ديگر باز نگشت. آن روز همشيرهاش هم در خانه ما ميهمان بود. صبح كه از خواب بيدار شد آماده رفتن بود. با صداي بلند شروع به خواندن كرد: « هركه داره هوس كرببلا، بسمالله! ». گفتم: « چه خبره؟ همه خوابن بيدارشون ميكني! ». گفت: « بهتره، بيدار بشن؛ چون ممكنه ديگه اونها رو نبينم! ميخوام خداحافظي كنم! ». دوباره شروع به خواندن كرد: « هر كه داره هوس كرببلا، بسمالله! ». همه بيدار شدند. با تك تك خداحافظي كرد و رفت؛ رفتني بي بازگشت. خانمها را به فعاليتهاي اجتماعي در كنار تحصيل تشويق مينمود و ميگفت: « چنانچه مانع كارتون شدن، با تدريس خصوصي به كار خود ادامه بدين و به تعهدات مكتبي عمل كنيد! ». سال هزار و سيصد و پنجاه، مدرسه راهنمايي دخترانه روشنگر و سپس دبيرستان روشنگر را تأسيس كرد. ميگفت: « روشنگر حكم فرزند مرا داره! ». پس از انقلاب در جواب يكي از شاگردانش كه پرسيده بود حالا چه احساسي داريد گفته بود: « حالا تمام دانش آموزان در مدارس كشور حكم فرزندان مرا دارند! ». در جهت تشويق خانمها به فعاليتهاي همه جانبه هشدار ميداد: « عمري براي مطالعه و خودسازي و عمري هم براي مبارزه به طور جدا جدا نداريم، بايستي به صورتي برنامهريزي كنيم كه بتونيم به همه تكاليف خود در كنار يكديگه بپردازيم! ». در بازگشت از سفري كه به اتفاق دكتر باهنر به جبهه رفته بود ميگفت: « بايد همه به جبهه بريم و از آن رزمندهها روحيه بگيريم! ». پاسداران انقلاب و سربازان جبهه را رزمنده واقعي ميدانست و ميگفت: « دوست دارم هر پنج فرزند پسرم پاسدار باشن و از اين خانه سرباز اسلام بيرون بييان! ». شهيد رجايي كه سالها با او آشنا بود دربارهي وي ميگفت: « موسوي مومن و متعهد به انقلاب و رهبر بود. من به عنوان يه شاگرد نه يه نخست وزير درباره ايشان ميگم كه او همواره به انقلاب عشق ميورزيد. ما سخنان امام رو گوش ميداديم و منتظر ميمونديم كه آقاي موسوي با برداشتهاي خود به اداره بيياد و با بازگو كردن آنها ما رو به وجد بياره. در هر يك از استانها كه مشكل داشتيم، ابتدا با ايشان مشورت ميكرديم. خود ايشان داوطلب شده و در اندك مدتي جهت رفع آن اشكال عازم سفر به آن منطقه ميگرديد. » سيد مرتضي(عموي شهيد): در جلسه بوديم. يكي از خانمها يك موضوع انحرافي مطرح كرد كه بر خلاف افكار و عقايد سيد كاظم بود. ولي او جواب را با متانت و صبر داد. پرسيدم: « اينكه مطابق افكار شما نبود چرا ناراحت نشديد؟ ». گفت: « من با آرامش كامل و با صداقت جوابگوي اين خانم هستم. دليلي براي عصبانيت نميبينم. بايد روشنش ميكردم! ». آن روز پنجاه تومان به من داد و گفت: « اين سهم ساداته! ». گفتم: « به من بده تا به فلاني بدم! » كمي فكر كرد پول را به من داد. بعدها به من گفت: « پولي رو كه شما از من گرفتي فكر كردم كه در ضمهي من بود آن پول را به ديگري دادم تا رعايت حق الناس بشه! ». همراه با شهيد باهنر به خط مقدم رفتند. وقتي برگشت با تأثر و تأسف گفت: « من خجالت زده آن جوونا هستم كه در خط مقدم خالصانه فعاليت ميكنند! من در مقابل آنها احساس حقارت و كوچكي ميكنم! اينها سربازان امام زمان عجلالله هستن! ». شك داشتم شهيد شده يا نه. يك شب خواب ديدم شهيد در جاي بلندي است و من در جاي پاييني. هر دو لباس روحاني به تن داريم. گفتم: « سيدكاظم، من خواب ميبينم يا حقيقته؟ ». گفت: « حقيقته! ». گفتم: « عمو، شما شهيد شديد؟ ». گفت: « بله! ». در آن دوران همه ميترسيدند كه اسم امام خميني را بياورند. ولي فهميدم كه ايشان مقلد امام خميني و عاشقش است. در اواخر عمرش يک روز به من گفت: « خوشحالم كه يه لحظه از عمرم رو بيهوده تلف نكردم و هميشه مشغول مطالعه بودم! ». لباسهايش را برداشت و گفت: « اينها رو اينطوري ميپوشم. » اتويي برداشت و شروع به اتو كردن لباسها كرد. گفتم: « عجب حوصلهاي داري چه فرقي ميكنه؟ حتماً بايد اتو كني؟ ». گفت: « عموجان، مومن بايد هميشه تميز و پاكيزه باشه! ». آثارمنتشر شده درباره ي شهيد
واقعة دلخراش 7 تير در موقعي اتفاق افتاد كه در حقيقت ملت شهيدپرور ايران دچار سبك نابساماني سياسي خاصي بود. بعد از انقلاب امت حزب الله با اميد و آرزوي بسيار، رئيس جمهور انتخاب نمودند به اين اميد كه مملكت سر و ساماني پيدا كرده و با يك نظم و برنامهاي، كار اين مملكت انقلاب كرده به پيش برود كه متأسفانه با جريان بنيصدر خائن برخورد كرد. بنيصدر در اثر تبليغاتي كه داشت و در اثر بيايماني وبيهمتي كه داشت، توانسته بود تا حدود خيلي زيادي جو را عليه مجريان امور، حزب اللهيها و مخصوصاً بر عليه روحانيت تحريك نمايد و دو دستگي خاصي حتي در بين رزمندگان كه ما شاهد آن بوديم ايجاد كرده بود. در يك چنين جوي، وجود اشخاصي مانند شهيد مظلوم، دكتر بهشتي رضوانا… و وجود يك تشكيلات وسيع منظمي كه بتواند در مقابل شايعهپراكنيها و نشر اكاذيب او دوام بياورد، حزب جمهوري اسلامي و شهيد بهشتي بود كه به قول امام، بهشتي به تنهائي يك ملت بود و چون بنيصدر ميديد در مقابل خودش، جز يك تشكيلات وسيع و منظم هيچ كس ديگر نميتواند دوام بيآورد چرا كه ملت هم يك قدري در روحيه تضعيف شده بودند و مرتب سئوال ميكردند كه چرا بايد اين تضاد بين ارگانهاي مختلف به وجود بيآيد؟ و بعضيها هم علت العلل آن را نميدانستند و نميتوانستند ام الفساد را تشخيص بدهند، لذا دچار يك سرگرداني خاصي بودند در حقيقت توطئه بسيار بزرگ و شكننده ضد انقلاب را هم كه به نام منافقين در پرده بود و هنوز اكثريت ما از تشكيلات و خيانتها و نقشههاي شوم آنها كه بر عليه انقلاب اسلامي ميكشيدند بيخبر بوديم دست به كار بود حتي ما در خود مجلس به بعضي از برادرها توجه ميداديم كه اينها واقعاً براي جامعة خطرناك هستند.
در يك چنين جوي كه مردم يك مقدار در بيخبري مانده بودند، و آن تشتتي كه براي با خبرها از جريان به وجود آمده بود، و آن عدم انسجام و دوگانگي كه در بين همة امور مملكت، مخصوصاً بين سپاه و ارتش به وجود آمده بود، و حتي خود بنده خدمت حضرت آيت ا… مشكيني رسيدم و به ايشان گفتم كه حال چه ميتوان كرد: حضرت آيت ا… مشكيني فرمودند در اين مورد هر چه فكر ميكنم فكرم به جائي نميرسد. و ميبينم كه با نابودي اين هم (بنيصدر) كشتهها پشت سر كشتهها بايد بدهيم، كاري است كه شده و به اين بنبست رسيدهايم كه به حمدا… خداوند لطفي به اين امت كرد و آن خبيث از ميان برداشته شد. به هر حال اين حادثة بزرگ (واقعه حزب) در هنگامي پيش آمد كه خطر بزرگي انقلاب را تهديد ميكرد و تنها كسي كه ميتوانست در مقابل اين خطر بايستد سران حزب بودند و به همين جهت دشمن خونخوار ضربة كاري را به جائي زد كه از همان جا وحشت داشت. س: فاجعة هفتم تير در رابطه رشد، تداوم و حاكميت خط اصلي و اصيل انقلاب اسلامي و هم چنين افشاء ماهيت جريانات مخالف و مقابل انقلاب اسلامي را چگونه تحليل و ارزيابي مينمائيد؟ ج: من بسيار روي اين مسئله فكر كردهام، عظمت هر خون و يا هر كاري به نسبتي است كه در جامعه تحول پيش بياورد با توجه به مطالب مقدماتي كه بيان داشتم با آن ناآگاهي كه يك سري از ما را فرا گرفته بود ائمه اطهار دوست را از دشمن نميتوانستيم تشخيص بدهيم با آن جريان توطئه خزندهاي كه منافقين داشتند و ما باز بيخبر بوديم، در يك چنين موقعيتي، عظمت همين خونها همين قدر است كه به نظرم ميرسد انقلاب را توانست 100 تا 200 سال تضمين و به پيش ببرد يعني اگر ما مدتهاي مديدي تبليغات ميكرديم و سند به دست اين مردمي كه هنوز از جريانات خبري نداشتند ميداديم با توجه به جو آن زمان كه آن را طوري ساخته بودند كه خيال ميكردند هر كس بر عليه بنيصدر و منافقين و ضد انقلاب صحبت بكند از جناج روحاني يا حزبي هستند و دشمن طرف مقابل ميباشند. لذا هر چه از حقائق براي اينها گفته ميشد قابل قبول برايشان نبود، اما اين مسئله كه پيش آمد از صبح فرداي همان روز، انقلاب را وارد مرحلة جديدي كرد، و بزرگترين پيروزي كه رشد فكري در مردم است حاصل شد، چرا كه هر چه قدر از نظر اجتماعي، انقلاب جلو برود و اما مردم از نظر رشد فرهنگي عقب مانده باشند، فقط ظاهر انقلاب پيش رفته است و در اين صورت انقلاب عميق نيست كه بتوان آتية آن را ديد، در يك چنين زماني، اين خونها سبب شدند كه يك آگاهي كلي كه حكايت از رشد فكري مردم بود، پردهها را كنار زده و چهرة منافقين و ضد انقلاب و چهرههاي مقدسمآبهائي را كه در زير هالهاي از نور، خود را پنهان كرده بودند و در حالي كه بدتر از آتش ريشههاي انقلاب را ميسوزاندند، الحمدا… براي مردم روشن شد. اين خونها سبب شد چهرههاي منافق و ليبرال و ضد انقلابي، كه بيحساب سر سفره اين انقلاب نشسته بودند، بدون اين كه كوچكترين كاري براي اين انقلاب كرده باشند، به خوبي براي مردم روشن شود و اين كار كوچكي نبود و اين نشاندهندة ارزش اين خونها بود. دشمن با آن ديد مادي كه داشت، و هنگامي كه در خط خدا نبود حتي اگر مفسر قرآن هم باشد تصور ميكرد كه اين انقلاب وابسته به شخص خاصي ميباشد و اگر اشخاصي را كه در رأس امور هستند نابود بكند انقلاب هم به نابودي كشانده ميشود در حالي كه ما در قرآن داريم: و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لؤليه سلطانا، هر كس كه به دست دشمنان خدا، مظلوم كشته ميشود، خداوند شجاعت مادي و معنوي، آن را در رگ بازماندگانش تزريق ميكند بدين ترتيب طبق همين آيه، ما ايمان داريم كه رفتن امثال شهيد بهشتيها كه واقعاً هر يك كوهي بودند كه اگر به اقيانوس ميريختند اقيانوس را به لرزه درميآوردند و حال ميبينيم كه تاريخ به لرزه درآوردهاند از دست دادن اينها براي ما كار آساني نبود اگر معتقد نبوديم كه رفتن آنها سبب خواهد شد، جامعه بهتر از پيش، راه خودش را طي نمايد هم چنان كه در عمل هم ديديم، آن غافله سالار و آن كاروان رفت و آتش در دل ما گذاشت دودي از دلها بلند شد، اما طبق آن وعدة پروردگار ميبينيم كه هم جامعه رشد نمود و هم كارها منظم شد و آنهائي كه شهيد بهشتي رضوانا… را در مجلس خبرگان ديده بودند ميدانستند كه او چه ابعاد مختلفي را در بر داشت و چه طور توانسته ابعاد مختلف انساني خودش را رشد بدهد. وقتي كه صحبت از شهيد بهشتي رضوانا… ميشود بعضيها كه از عظمت روحي آن بزرگوار خبر ندارند خيال ميكنند كه ما را فقط به عنوان اين كه در رأس حزب جمهوري اسلامي بوده است از آن بسيار نام ميبريم، و اين اقرار و غلو است و بيشتر از آن اندازه كه لازم است در بارهاش صحبت ميكنيم و چرا درباره ساير شهدا صحبت نميكنيم در حالي كه ما ميگوئيم نه، البته كه همة شهيدان در پيشگاه خدا از مقام والائي برخوردار هستند اما به نسبت كارآئي و آن رشد ابعادي كه در بهشتي رضوان ا… بود و آن خبرگاني كه در آن جو بعد از انقلاب كه از جهات مختلف دشمن توطئه ميكرد و در مجلس هم پا را در يك كفش كرده بودند كه زود باشيد با وجود آن جاسوسهائي كه نظير مقدم مراغهاي و … در مجلس وجود داشت و كنترل آن جلسات و كارهاي به جا و به موقع و اقدام به رأي در لحظات حساس، نشاندهندة آن عظمت روحي شهيد بزرگوار بود كه كساني كه در آن جاها بودند ميدانند كه اگر حالا قلمها به كار بيافتند كه از عظمت بهشتيها سخن بگويند، كم گفتهاند، اما تحمل ما به خاطر اين است كه خداوند بعد از آنها باز به سبب عظمت آن خونهائي كه از شهيد بهشتي ريخته شد، كمك كرد كه روز به روز در پيشرفت انقلاب اسلامي موفق شديم و نه فقط وانمانديم برخلاف زعم دشمن كه اگر اينها را از ما بگيرند انقلاب را گرفتهاند، بلكه روز به روز به سپاس زحمات و ارزش خون آن شهيدان والامقام بيشتر از پيش به پيش رفتيم و الحمدا… الان كه سخن ميگوئيم در اوج فتح و پيروزي هستيم و اين همان ثمراه خونهاست كه در تاريخ ريخته شده و الان پايه تختهاي حكام مرتجع منطقه را به لرزه درآورده است. به طوري كه ابراهيم نافسح مقالهاي نوشته كه رسانندة اين است كه واقعاً كشورهاي مرتجع منطقه به چه كنم چه كنم افتادهاند، و مرتب از ما سئوال ميكنند كه از خرمشهر به اين طرف خواهيد آمد يا نه؟ و به عظمت خونهاي امثال شهيد مظلوم بهشتي و رجائي و باهنر و بقيه وزراء و وكلاء، الحمدا… در اوج قدرت هستيم و اين انقلاب اسلامي هم تا مرحله نهائي كه ظهور حضرت وليعصر (عج) است به پيش خواهد رفت. نيروهاي خط امام هم چنان كه خودشان متوجه هستند، ميدانند تا اين لحظه از تاريخ كه ايستادهايم براي ما خيلي گران تمام شده به ناچار در مقابل اين ارزشهائي كه از دست دادهايم و ميدهيم و هر روز چندين گل تقديم ساحت مقدس حضرت وليعصر(عج) مينمائيم در ذمة باقيماندگانش يك امانت بسيار سنگيني را ايجاب ميكند. امانت سنگين كه خدا در قرآن بدان اشاره فرموده كه ما اين امانت را به كوهي و آسماني و زمين عرضه كرديم آسمان و زمين نپذيرفت و انسان پذيرفت، آن امانت همين ادامة راه شهيدان است. به نسبت خوني كه هر روز ميبينيم براي انقلاب ريخته ميشود تعهدي به گردن ما ايجاد ميكند اگر اين تعهدها را متوجه نباشيم طبق آيهاي كه در سورة بقره است در حقيقت ما به خون شهدا خيانت كردهايم تعهدي كه به گردن ما است اگر بخواهيم فهرستبندي نمائيم بسيار زياد است. اما در يك جمله، اگر بخواهيم به شهيدان راست گفته باشيم، بايد بعد از گفتن جمله «اي شهيد راهت ادامه دارد»، بايد كوشش كنيم كه نظم جامعه به هم نخورد، و همان طور كه حضرت علي ميفرمايند: ا… ا… و نظم امركم، خود پرستي و خود مطرح كردن را بايد كنار بگذاريم و به پاس اين خونهاي مقدس كه دادهايم كمترين هديهتان به مؤمنين جانتا باشد. به مؤمنين كمك كنيد. دل سوزي داشته باشيد و بايد در يك كلمه بگويم كه اخلاق اسلامي داشته باشيد. اما اگر با دشمنان كه ميشناسيم، سرآشتي داشته باشيم و خيال نمائيم كه تعمداً بر عليه حكومت اسلامي، پنهاني و آشكار اعلام جنگ مسلحانه كردهاند، خيانت كردهايم. آقاي کياوش ازبازماندگان حادثه تروريستي 7تير1360 درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , سمنان , برچسب ها : موسوي , حجت الاسلام سيد کاظم , بازدید : 296 [ 1392/05/02 ] [ 1392/05/02 ] [ هومن آذریان ]
موسوي ,سيد عبدالرضا
روز جمعه بيست و نهم فروردين ماه سال 1335 ه ش در خرمشهر و در خانواده يکي از سادات عرب زبان ،فرزندي به دنيا آمد که او را عبد الرضا ناميدند .تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در شهر خرمشهر گذراند .به دليل هوش سرشار و استعداد فراوان براي ياد گيري ،هميشه دانش آموزي ممتاز و موفق بود .در اين مرحله زندگي به خاطر دارا بودن خصلتها و فضايل اخلاقي خاصش در خانواده ،داراي حرمت و احترام به خصوصي بود و در محيط اجتماعي محله شان ،علي رغم وجود بسيار فسق و فساد ،هيچ گاه دامن خود را به معيت نيالود .به قول خودش بجز راه بين خانه و مدرسه و درس خواندن و بازي فوتبال در اوقات فراغت کار ديگري نداشت .
در سن 18 سالگي با معدل 58/ 19 ديپلم گرفت .در کنکور اعزام به خارج از کشور ،مقام اول را کسب نمود و در کنکور سراسري نيز شرکت کرده ،با رتبه اي بسيار چشمگيرقبول شد و در دانشگاه تهران به تحصيل در رشته پزشکي پرداخت . از يک سو بسيار روي تحصيل تاکيد و اصرار داشت و تربيت افراد متخصص و متعهد را ضرورت جامعه مي دانست و از طرفي نيز محيط دانشگاه را يک محيط غير اسلامي و نفرت انگيز مي ديد که ظاهري روشنفکرانه دارد و غالبا ارضا کنند ه خصلت هاي نفساني است. به اين دليل بود که فعاليت هاي خود را در حصار دانشگاه محدود نکرد و سعي نمود با توجه به واقعيت هايي که لمس کرده بود ،به برخوردهاي اصولي تر در مقابل معضلات آن روز اجتماع دست بزند. بدين ترتيب با اجاره ي خانه اي در جنوب شهر تهران – علي رغم توانايي تهيه مسکن در نقاط مرفه شهر – رابطه اي نزديک با توده محروم و زحمتکش آن مناطق بر قرار کرد و باخريد کتب مذهبي براي آنها ،اندک اندک ارتباط فکري عميقي با آنان بر قرار نمود و اين اولين اقدام او براي شروع فعاليت هاي جدي سياسي بود . پس از چندي بنا بر تصميماتي که با دوستان و همفکرانش گرفت ،قرار بر اين شد که هر کس به شهر و منطقه زندگي خود برگردد تا به کمک شناختي که از ويژگيها و فرهنگ و سنتهاي بومي مردم منطقه خود دارد ،بتواند رابطه جدي تري با مردم بر قرار کند .بدين لحاظ او هم خود را به دانشگاه «جندي شاپور»در« اهواز »منتقل نمود و در محيط جديد به فعاليت ادامه داد .در اواخر سال 1355 از طرف گارد دانشگاه به او اخطار شد که اگر به فعاليت هاي خود ادامه دهد ، اخراج خواهد شد .اما وي بي توجه به اين هشدار ،فعاليتهاي خود را وجهه سياسي بيشتري پيدا کرده بود ،ادامه داد و در نتيجه پس از گذشت چند ماه براي دومين بار به او اخطار داده شد ؛و عاقبت از دانشگاه اخراج گرديد و با توجه به تصميمات قبلي که با دوستانش گرفته بود ،به خرمشهر باز گشت و فعاليت هاي خود را پي گرفت . بايد خويش را از قيد تمامي آلودگي ها و منيت ها آزاد سازيم و در حقيقت ،به جبهه اساسي جهاد که مبارزه و کوشش در جهت تصييح وجودي و نزديکي و انطباق بر معيارهاي انسان ساز اسلام است ،روي آوريم و بدانيم که با لا ترين جهاد ها ،کوشش هاي بي ريا و فداکاريهاي بي نام و نشان و خدمتهاي مخلصانه و مومنانه است ،بي اينها هيچگونه لياقت و صلاحيت امري را متصور نباشيد . به دليل جو گروهگرايي ،ضديت ،تفرقه و خودمحوري حاکم بر «خرمشهر» ،وي در ابتدا سعي کرد که به کمک فعالين شهر ،در ميان تمامي افراد مبارز منطقه اعم از روحانيون ،بازاريان مذهبي و جوانان مبارز و ...وحدت ايجاد کند و انسجام و هماهنگي لازم براي پيشبرد اهداف انقلابي را بر قراذر سازد .در همين راستا و به موازات رشد انقلاب اسلامي در کشور ،او نيز در بر پايي تظاهرات و درگيري ها ي خياباني «خرمشهر» و بسيج مردم در تشکيل اولين حرکت هاي ضد رژيم ،نقش عمده اي را ايفا نمود و در اين زمينه به دعوت سخنرانان و وعاظ آگاه و تکثير و توزيع نوارها و اعلاميه هاي حضرت امام مي پرداخت و با تشکيل نمايشگاته هاي کتاب در مساجد و بر قراري کلاس هاي تفسير قرآن و نهج البلاغه جوانان را به مساجد مي کشاند همچنين با جوانان مبارز شهرهايي چون« اهواز »،«آبادان »،«بهبهان» ،«انديمشک» و« دزفول »تماس برقرار نموده و تشکل گسترده اي از جوانان پر شور و انقلابي به وجود آورد . در «خرمشهر» به دليل فشار ساواک و پليس رژيم ،اقدام به اجاره خانه اي به عنوان خانه تيمي نمود و فعاليت نيمه علني اختيار کرد . وي همچنين به عضويت حزب ا.. خرمشهر در آمده و در آنجا با همرزم هميشگي اش ،شهيد «جهان آرا» آشنا شد . به دنبال بر قراري حکومت نظامي ،تمامي جوانان فعال شهر ،از جمله« عبد الرضا»دستگير شد ه و به زندان افتادند . فعاليت هاي سياسي – اجتماعي او پس از پيروزي انقلاب شرکت در تشکلي موسوم به کانون« فرهنگي نظامي» در «خرمشهر» بود ،که توسط افراد مبارز و مسلمان شهر به وجود آمده بود .او در عين حال که شديدا معتقد به ايجاد تشکيلاتي در سطح شهر براي مقابله با ضد انقلاب داخلي بود ،اما به دليل طيفي که کانون را تشکيل داده بودند ،،شرکت فعالي در آن نداشت ،هر چند که با بر خوردهاي اصولي خود ، سعي در رشد کانون و بر طرف نمودن نکات منفي آن مي کرد .در همين ايام ،او مدتي هم در کانون« فتح آبادان »،کلاس هاي عقيدتي بر قرار نمود و به تدريس و تفسير نهج البلاغه " مجموعه تفاسيري که خود شهيد آنها را تهيه و تدوين کرده بود " مي پرداخت .با تشکيل جهاد سازندگي او کار شبانه روزي خود را در «خرمشهر» شدت بخشيد که درگيري «چهار شنبه سياه » نقطه اوج آن بود .«عبد الرضا» در اين درگيري شرکت فعالي داشت ،چرا که معتقد بود در مقابل جريان نظامي موجود در سطح شهر ، خلق عرب و منافقين ،که براي مقابله با انقلاب فعاليت مي کند ،بايد قاطعانه ايستاد و برخورد نظامي نمود ،تا ضد انقلاب احساس قددرت نکرده و فرصت تشکل يافتن نداشته باشد . پس از تشکيل سپاه خرمشهر توسط شهيد« جهان آرا »به عضويت آن در آمده و در سمت مسوول عمليات مشغول به کار شد . در آبان ماه سال 58 براي ادامه تحصيل به دانشگاه باز گشت و حدود يک ترم در آنجا بود ،تا اين که به خاطر وضع بحراني و بغرنج «خرمشهر» و سپاه و به خاطر اسرار شهيد« جهان آرا» و ديگر برادران پاسدار مجددا درسش را رها کرد و به سپاه باز گشت .در اين ايام به دليل اوضاع حساس منطقه کار خود را به صورت شبانه روزي ادامه داد و اغلب هفته ها به خانه نمي رفت .به دليل برخورد قاطع خود با افراد فرصت طلب ، گروهها و جريانات سياسي در سطح شهر ،با سيلي از تهمت هاي نا روا مانند طلب مرتجع ،دگم و بد اخلاق و ... رو به رو شد .اما خللي بر تصميمات و عملکردهاي او وارد نشد و مظلومانه به فعاليت خود ادامه داد .طي اين مدت او در شناسايي ضد انقلاب داخلي و افشاي ماهيت وابسته به آنان ،با شرکت در مصاحبه هاي تلويزيوني و توضيح چگونگي ارتباط انان با رژيم بعث عراق نقش فعالي داشت .در کنار امور نظامي و سياسي ،«عبدالرضا» از خود سازي نيز غافل نبود و به گفته همرزمانش حالات معنويش روز به روز افزايش مي يافت . نماز شب وي ترک نمي شد و در تمام رفتار و عملکرد هايش توکل و پناه جستن به خدا مشهود بود . جنگ آغاز شد و سيد از اولين روزهاي تجاوز عراق تا جنگ تن به تن با مزدوران بعثي در« خرمشهر» حضور پيدا مي کرد و در کنار شهيد «جهان آرا» به بسيج و هدايت رزمندگان و نيروهاي مردمي پرداخت .تا اينکه در مهر ماه 59 در نبردي تن به تن با متجاوزين مجروح شد ،اما پس از مدت کوتاهي استراحت ،مجددا به جبهه باز گشت و به سازماندهي مجدد معدود نيروهاي باقيمانده سپاه همت گمارد و باز در اين ايام بود که با مصاحبه هاي متعدد تلويزيوني خود به افشا ء ماهيت« بني صدر» و نقش او در سقوط «خرمشهر» پرداخت . در ايام رکود جبهه ها در فاصله سقوط «خرمشهر» تا سقوط« بني صدر» ،شهيد «موسوي» براي مدتي عازم« تهران» شده و جهت نام نويسي در وزارت خارجه اقدام مي کند تا بلکه بتواند در يکي از کشورهاي منطقه خاورميانه ،فعاليت ديپلماتيک داشته باشد و با استفاده از تخصص و توانايي هاي خود " شهيد موسوي بر ادبيات زبان عرب و انگليسي تسلط کامل داشت " در انعکاس و صدور انقلاب نقشي داشته باشد ،و در اين رابطه حدود 3 تا 4 ماه به مطالعه پيرامون نهضت هاي آزادي بخش منطقه و شيو هاي استعمارگرانه ابر قدرتها در منطقه و جهان پرداخت .اما در پي سقوط «بني صدر» و تغيير و تحول در جبهه ها ،ا و خود را موظف به حضور در ميدان نبرد مي بيند و به جبهه ها باز مي گردد . پس از عزيمت شهيد« جهان آرا» به «اهواز» و به دنبال آن شهادت وي ، شهيد «موسوي» فرماندهي سپاه «خرمشهر» را در دست گرفته و به سازماندهي مجدد پرداخت .پس از 7 ماه فعاليت مستمر در جهت باز سازي نوين سپاه ،زماني که نوبت به آزاد سازي «خرمشهر» رسيد ،او اقدام به سازماندهي نيروهاي پاسدار و بسيجي در تيپ 22 بدر «خرمشهر» نموده .علي رغم اين موضوع ،پيشنهاد فرماندهي اين تيپ و هر گونه مسئو ليت رسمي ديگر را نپذيرفت و با شروع عمليات بيت المقدس سوار بر موتور در بين خطوط به تردد و سرکشي مي پرداخت و به قدري در اين امر اهتمام ورزيد که خواب و خوراک را کاملا فراموش کرده و چهره اش چنان تکيده و لاغر شده بود که قابل شناسايي نبود .تا اينکه در مرحله سوم عمليات بيت المقدس ،زماني که با آمبولانس مشغول جا بجايي چند مجروح در نزديکي جاده اهواز – خرمشهر بود . بعد از ظهر روز جمعه هفدهم خرداد ماه سال 1361 مصادف با سيزده رجب 1402 ،پيکر غرقه به خون و قطعه قطعه شده اي به ستاد معراج شهداي «اهواز» انتقال پيدا کرد . قبل از قرار دادن آن جسم متلاشي شده ،مسوول ستاد معراج با قطعه اي کاغذ سفيد ،يک سنجاق و يک ماژک سرخ رنگ رسيد تا مثل هميشه هويت شهيد را روي کاغذ بنويسد و به آن سنجاق کند ،نگاهي به سر تا پاي جنازه کرد . قسمت يايين صورت به کلي از ميان رفته و دست و پايش قطع شده بود .شکم و سينه اش را هم موج انفجار له و متلاشي کرده بود . دستش را جلو برد و لباسهاي شهيد را براي يافتن کارت شناسايي جستجو کرد ،آرم مخملين سپاه در زير لايه هاي ضخيمي از خون لخته شده نشان مي داد که پاسدار است . با لاخره کيف بغلي اش را از ميان گوشتهاي سوخته و لهيده بيرون کشيد که در آن چند توماني پول و عکس زني جوان و دختري حدودا يک ساله به چشم مي خورد ،به اضافه بريده يک روز نامه که تصوير جواني جذاب روي آن نقش بسته بود ،صاحب آن عکس را مي شناخت ،«سيد محمد علي جهان آرا »،فرمانده سپاه «خرمشهر» بود که 7 ماه پيش به شهادت رسيده بود ،پس به احتمال قوي شهيد از پاسداران سپاه «خرمشهر» است . کيف را با دقت بيشتري جستجو کرد و کارت کوچکي را از آن بيرون کشيد که آرم دانشگاه جندي شاپور اهواز روي آن به چشم مي خورد وقتي مقابل عبارت نام و نام خانواد گي را نگاه کرد ،خشکش زد بغض راه نفسش را سد کرد ،باورش نمي شد ؛همين چند ساعت پيش سوار بر موتور آمده بود عقب ، تا براي انتقال مجروحين ،آمبولانس تهيه کند و خودش شخصا پشت فرمان آمبولانس نشست و رفت به خط ، يکبار ديگر به آن کارت دانشجويي که حالا به خون و قطرات اشک آغشته شده بود نگاه کرد ،با زحمت و بغض آلود زير لب زمزمه کرد :«سيد عبد الرضا موسوي رشته پزشکي ...» به راستي که شهادت حد نهايي تکامل و اوج سعادت انساني است . استمرار خط سرخ شهادت ،بعنوان مشي اساسي سپاه ،با خون اين برادران پر توانتر و خونين تر گرديده است . منبع:"ستارگان آسمان گمنامي"نوشته ي محمد علي صمدي،نشر فرهنگسراي انديشه،تهران-1378 وصيتنامه بسم الله الرحمن الرحيم پنج شنبه 9 بهمن 59 الذين آمنو و هاجرو و جاهدو ا في سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عند الله اولئک هم الفائزون ،يبشرهم ربهم به رحمه منه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم مقيم خالدين فيها ابدا عند الله احر عظيم . همسر عزيزم !رنج و درد بزرگ من اين بود که بر خلاف تو چه فکر مي کنم. ديدم هيچ گاه در اين مدت نتوانسته ام همراه و همسر خوبي براي تو بوده باشم. صحبتهايت به من دلداري داد و بر اميد و شوقم افزود و از آن طرف به بعد بود که ديگر دوري تان و جدايي از شما برايم سنگين نيامد و مي دانم تو با اين حرف ها و با اين همه تاکيد ،از لذت و راحتي در کنار هم بودنمان گذشتي و محروميت و رنج و فداکاري را پذيرفتي و بي شک شما که زندگي و لذت و راحتي و همه چيزم هستيد بايد فراموش مي شديد تا بتوانم رها شوم و به راهي پر افتخار گام بر دارم . چگونه خدا را سپاس بگذارم در زماني که امتحان فرا رسيده است و ابتلا و محنت آغاز شده است .با ايمان و اطمينان به تو هر بند و باري را از پا و دوش خويش آزاد و رها ببينم و تو مرا در رستن از چاه و چاله و بيراهه ياري دادي و اکنون دغدغه از دست دادن چيزي را حتي تو و فرزندم را خود از دلم بيرون کشيدي . ناچارم نساختي که از شريف ترين موهبت خدا يعني شهادت روي برتابم .بلکه ياري فراوانم رساندي . همسر عزيزم !تو هميشه برايم مايه ي اميد بودي و يار تنهايي و غربتم .اما محبوبم اگر کسي بخواهد براي خدا خود را فدا کند بايد براي رهايي مردم اسارت و مرگ خويش را بپذيرد و براي بر خور داري محرومان بايد محروميت را بر خويش هموار سازد و در اين راه زن و فرزند اويند که نخست فدا مي شوند و در اولين قدم اين تويي که بايد بار سنگين و شکنند ه را پس ا ز من بر دوش برداري .و من اکنون به داشتن تو خوشحال و اميدوار و سر افرازم . همسر عزيزم !صديقه مهربانم !اينک که به تو مي انديشم و بيشتر از لحظه هاي ديگر اميدوارم که همچنان سخت و استوار و با ايماني لبريز و يقين و اطمينان و دلبندي به وعده هاي خداوند مسئوليت فاطمه را که اميد و جان و علاقه ام بوده فرصت آن را نيافتم که مدتي آن را خوب ببينم و اولين تجربه خويش را شروع کنم بر دوش بر داري . همسر محبوبم !صديقه صبور و آرام و مهربانم !چه سفارشي مي توانم به تو داشته باشم ؟اميد وارم تو با از دست دادن من هيچکسي را از دست نداده باشي و مخصوصا آنطور که مرا مي شناسي اميدوارم که نبودن من خلايي در ميان داشته هاي تو پديد نياورد . صديقه عزيزم !از تو سخن گفتن هيچ گاه برايم بس نيست و ميداني که هر گز چنين سر نوشتي را براي فرزندم دوست نمي داشتم .هيچگاه نمي داشتم نهالي را که هنوز پا نگرفته و غنچه اي را که هنوز نشکفته است درتنهايي رها کنم .اما عزيزم تو خود خوب مي داني من قبل از اين که به تو و فرزندم متعلق باشم به انقلابم و به راهي که مرا در ادامه اش سخت ياري داده اي متعلقم و تو خود بارها و بارهااسباب رهايي ام را از قيد هاي نفس را فراهم نمودي و برايم داشتي و اين است که در عين حال که سخت به تو و فرزندم عشق مي ورزم و دوستتان مي دارم ولي به راهي که رفته ام بيشتر دل بسته ام .آري هر چند دور ماندن .و غربت و تنهايي درد ناک است ولي در عوض من به ياري خدا در راه طولاني سراسر افتخاري را گشوده ام و به لطف خدا و ياري و کمک فراوان تو از دغدغه شما خود را رها حس مي کنم .از خدا مي طلبم تا وقتي که در صحنه پيکار حق و باطلم هيچگاه عشق به تو و فرزندمان لحظه اي بر انتخابم پرده نيافکند و مرا از صحنه افتخار بيرون نبرد . اکنون که وصيت نامه ام را خطاب به تو به پايان مي برم اميدوارم که نبودن من هيچ کمبودي براي تو و فرزندمان در زندگي پديد نياورد . وفاي محکم و دوستي استوار و روح پر از صداقت و پاکي تو را فراموش نمي کنم .خدا حافظ – رضا آثارباقي مانده از شهيد همسر مهربان و فرزند کوچکم ضمن سلام .اميدوارم که حالتان خوب باشد و نگراني نداشته باشيد . همسر مهربانم ،اي شکيبا ! يک انسان مومن ،مسوول در برابر جامعه و متعهد رسالتي براي مردم و مجاهد راه خدا بايد زندگي فردي اش را بر دو اصل منفي استوار کند تا زندگي اجتماعي و اعتقادي اش بر اصل مثبت پايدار بماند . اول، نداشته باشد تا براي حفظ آن محافظه کار نگردد . دوم، نخواسته باشد تا براي کسب آن نلغزد و ضعف نشان ندهد . به عبارتي پارسايي و قناعت او پشتوانه استقلال و آزادگي و دليري و پايداري اوست . و خوشحالم که به هر حال تو همواره نه تنها از نداشتن نرنجيده اي بلکه همواره جلوه نخواستن بوده اي و اينک که شرايط روحي عميقي در سايه بي حوصله حيات و مرگ فراهم شده است ،نداشتن را به معناي دور بودن از روز مرگي ها و ضعف و ذلت مصلحت پرستي زندگي و نخواستن را در شکل اوج و عدم وابستگي به خوبي حس مي کنم .مفهوم مردام تنهايي است وتنهايي که سبب گردد تا روح انسان از سطح رابطه هاي عادي و روز مره با لا رود و از جاذبه هاي معولي خارج گردد و اوج گيرد و به ميزاني که انسان از سطح معمولي اوج بگيرد به خلوت و به تنهايي مي رسد . آنچه که انسان را متعالي مي کند و به تنهايي و رنج بزرگ و پر افتخار تنهايي مي رساند حساب رسي مدام ،بازگشت به خويش ،خود آگاهي انسان و به عبارتي کسب يک آگاهي وجودي و دروني است و به ميزاني که انسان اشتغال ذهني و رواني پيدا مي کند و يک رابطه ماورايي را بر قرار مي کند و مي بايد ،رابطه هاي روز مره اش کم گردد و تنها شود و از مدارهاي قدرت و جاذبه هاي کاذب و غير توحيدي بيرون مي رود و آزاد و رها و شکيبا و پر توان و مهياي پذيرش رنجها و هول ها و هراس ها و دردها و لذتهاي بزرگ مي گردد . همسر فداکارم ! اکنون به خوبي مي داني که مرادم از تنهايي يک تنهايي ناشي از جبر و تحميل بر يک انسان مجبور و مقيد و يا يک تنهايي انسان افسرده و شکست خورده و داراي عقده هاي حقارت روحي و اخلاقي و غيره که تنهايي مبتذلند و بي اعتبارند ،نيست ؛زيرا در چنين حالتي فرد براي رهايي از خويش خود به خود به همه عواملي تکيه مي کند و تقويتشان مي کند که موجب مقاومت بيشتري وي در برابر تاثير تنهاي مي گردند . برخي دائما به کسي که دوستش دارند فکر مي کنند .اين کار به يک صورت تنهايي آنان را تخفيف مي دهد و آنان را بر ايشان پر مي کند . همسرم !اينان به اندازه وحشت مرگ، از تنهايي مي هراسند زيرا در آن خود را عاجز و خوار و ذليل مي يابند که لحظه اي ياراي مقاومت و ادامه را ندارند و خود را پوچ و خالي و سر گردان و هراسان مي يابند . اين است که علي رغم اينها اين عوامل پر کننده و آرام کننده خيال بعد از مدتي اثر خويش را نيز از دست خواهند داد . از اين به بعد اين گونه افراد دچار يک خلاء روحي و يک بي وزني تمام و مطلق مي گردند و خود را زره اي رها و معلق مي يابند و مي بيني که چقدر وحشت زده و هول گسترده اي است . اما محبوبم !براي کسي که تنهايي متعالي را درک کند و به لذت آن رسيده باشد تنهايي ديگر مترادف هول و هراس ،فقدان و از دست دادن نيست که همه اينها را مشتا قانه براي رسيدن به تنهايي خود به کنار نمي نهد و به دور نمي ريزد . تنهايي براي او رهايي از کليه علقه ها و جاذبه هايي است که وجود او را فرا مي گيرند و سنگين و زميني اش مي دارند . و مي داني چرا ؟ زيرا دغدغه خواستن و داشتن را بدرود گفته است .دغدغه همه چيز را مگر يکي و اين است رمز رهايي و اخلاص و لذت تنهايي . اين همه آزادي و سبکبالي را جز به ياد آن يکي «ذکر خدا » نخواهد يافت و بي ياد او برايش حاصل نخواهد شد . آري مهربان و فداکار و شکيبا و محبوبم !تنها ياد خداست که تنهايي را لذت و غرور مي بخشد و انسان را به نخواستن و نداشتن مي خواند تا پايدار و دلير و آزاد بماند و تو همسرم کمک کن تا نخواهيم هيچ چيز را که لا بذکر الله تطمئن القلوب . سيد عبد الرضا موسوي ما بر حقيم و از مکتب و انقلاب و ميهن خويش دفاع مي کنيم و قطعا پيروز خواهيم شد ،اگر چه همه ما کشته مي شويم ؛ولي با شهادت خويش پايداري و سازش ناپذيري مکتب و انقلاب خود را در تاريخ ثبت خواهيم کرد ... امروز همه اسارت ما را مي طلبند و اين ما هستيم که بايد انتخاب کنيم ،يا سلاح ايمان و شهادت و مقاومت و يا از دست دادن حيثيت و شرافت و عزت و کرامت و آزادي و استقلال خويسش را و امروز تنها خط شهادت طلبانه به عنوان استراتژي اساسي و اصلي انقلاب ،تداوم بخش خروج انقلاب است .زيرات در اين استراتژي نيروهاي اصيل و پاکباخته فدا مي گردند تا ارزشهاي متعالي انساني و الهي استقرار يابند . اگر اصلي ترين موضوعي که محور عمل و نيت ماست خدا باشد ،جبهه و جنگ بهترين ميدان عمل ،جهت شناخت درونمان است ،که تا چه اندازه شرک آميز با مسائل بر خورد مي کنيم و خود را ارزيابي کنيم .اين شرايط و حضور در جبهه و جنگ را اگر درک کنيم و معنا و مفهوم واقعي و فعال و خدايي خود را باز يابيم ،به حرکت ما جهت و شتاب الهي مي بخشد ... امروز شهيدان مشعلهايي فروزان و گرمابخش هستند که گرماي اميد و نور هدايت مي افشانند ،تا با هدايت آنان تن هاي مرده و فکرهاي خام از گرما به حرکت در آيند ...خدايا ،خداوندا ،روح ما را بي تاب شهادت گردان تا پيام پر طنين شهيدان را دربيابيم و از زنجير اسارتي که بر خود پيچيده ايم ،آزاد گرديم .شهيد موسوي در زندان با مطالعه تمامي کتب استاد علامه طباطبايي و اغلب کتب عربي ملاصدرا و ديگر فلاسفه اسلامي و مطالعات منظم و دقيقي که در زمينه فلسفه اسلامي انجام داده بود ،متوجه يک سري ضعفها و اشتباهات فلسفي خود گشته و پس از آزادي از بند رژيم ،که به دليل فشار مردم صورت گرفت ،براي دوستانش آنها را شرح داده و تصييح نمود . او مي گفت :زندان براي انسان مانند آيينه است .انجا ديگر جو و محيط و ديگران نيستند که تو را به حرکت دربياوند . هر کس که پايدار بماند ،ميزان اعتقادش به مکتب روشن مي شود . حرکت جوشان انقلاب اسلامي که در 22 بهمن 57 اساس سلطنت استبدادي وابسته را در هم ريخت ،در همان نقطه متوقف نمايد که اگر مي ماند ،چنانچه برخي مي خواستند ،اکنون نه تهاجمي در کار بود و نه جنگي ،جنگ فعلي نتيج جبري ادامه حرکت انقلابي مردم و تلاش براي تحقق همه اهداف انقلاب است ...براي ما جنگ في نفسه و بي تنهايي مقدس نيست و جنگيدن يک ارزش به حساب نمي آيد فبلکه استقلال و تماميت ارزي ،جنگيدن در راه آن و در چهار چوب اهداف انقلاب به جنگ ما معنا و مفهوم مي بخشد ...ما بايد بجنگيم تا آلودگيهاي شرک و خود پرستي و فساد از وجودمان پاک گردد و شخصيت انساني ما در کوزه گداخته سختي و شدت ذوب شده ،تحت تاثير جوهر ايمان به مکتب و ارزشهاي متعالي ارتقاء و تکامل يابد . بايد جنگ و جبهه را به مسابه يک ابتلا الهي و يک ازمايش تاريخي بدانيم و در برابر همه سختيها و فشارها با خلوص و شهامت بايستيم و از طولاني شدن اين ابتلاعات و افزايش سختيها و ناملايمات نهراسيم .زيرا علاو بر بر اينکه خود را پاک و خالص مي کنيم انقلابمان و حرکت امت شهيد پرور مان عميق تر و استوار تر مي شود ... امروز اين شهيدان و شهادت ها ،تنها کسي را به ميثاق خونين با خداوند رهنمون خواهند شد ،که پيمان عشق بسته باشند تا سنگر را رها نسازند . برادران عزيزم ،شما چه فکر مي کنيد ؟تحت چه شرايطي استعمار گران و دشمنان زخم خورده ما حاضرند بجاي مخالفت و خصومت به حمايت از ما بر خيزند ؟،آيا جز با نفي همه خواسته هاي که تاکنون در راه شان جنگيده ايم و قرباني داده ايم ؟و راستي برادران ، اگر ما اختلاف خود را با استکبار جهاني به سر کردگي آمريکا فراموش کنيم ،چه چيزي براي ما باقي مي ماند ؟ برادرانم !اين جوهر قيام حسين (ع) است که انقلاب را تداوم و تکامل مي بخشد و آنچه اصالت دارد همين محتوي و کيفيت است .حفظ اين جوهر و جاري ساختن آن در روح و قلب توده ها است که مقدس و متبرک است . ...سشما پاسداران دستاوردهاي انقلاب و مدافع مستضعفان و ياران و فادار اماميد .شما بازوان مسلح خلق مستضعفي هستيد که قصد کرده ايد وعده الهي را در عصر انقلاب تحق بخشيد . برادرانم !مبادا از خط امام عدول ورزيد فبکوشيد تنا استقلال خويش را از رين هاي قدرت حفظ کنيد .اين چيزي است که سپاه در کل بدان سخت نياز مند است تا بتواند بسوي تشکيل يک ارتش مسلح مکتبي حرکت کند و در غير اين صورت ابزاري براي قدرت جريانهاي سياسي بيش نخواهد بود . ...برادرانم !درست است که ما اصالت را به انسان ايماني مي دهيم ،ولي ضرورت کار برد سلاحهاي پيچيده و با ارزش ؛و اهميت حياتي سازماندهي ؛و اطاعت تمام از فرماندهي ؛و نظم را ابدا نمي توانيم منکر شويم . ...مي دانم شما وارثان حماسي ترين شهادت ها هستند .شما در حالي از بخشي از شهر عقب نشستيد .که تمامي آنان با خونتان عجين ،آميخته و سرخ شده بود و با شهادتان خط سبز و بالنده تکامل را بر زمينه سرخ کربلاي ميهنمان امتدادي تازه بخشيديد و پايبندتان را به انقلاب و اصول و مکتب و خلق با خون خود مهر زديد . ...در پايان خطاب من به برادر گراميم جهان آراست که سخت تنها و خسته است ،و لي مصمم و مکلف و خاشاک در چشم و خار در گلو ساکت مانده است و از همه سو گرفتار است .قبل از هر چيز اميدوارم مرا ببخشيد ...شهيدان ، پاسداران ارزشهاي الهي و معيارهاي مکتبي اند ،اگر در پي آنيم که رهرو راه با شکوه آنان باشيم ،بايد خويش را از قيد تمامي آلودگي ها شرک آلود و خود خواهيها برهانيم . درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خوزستان , برچسب ها : موسوي , سيد عبدالرضا , بازدید : 331 [ 1392/04/28 ] [ 1392/04/28 ] [ هومن آذریان ]
:: |
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |