فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

موسوي ,سيد عبدالرضا

 

روز جمعه بيست و نهم فروردين ماه سال 1335 ه ش در خرمشهر و در خانواده يکي از سادات عرب زبان ،فرزندي به دنيا آمد که او را عبد الرضا ناميدند .تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در شهر خرمشهر گذراند .به دليل هوش سرشار و استعداد فراوان براي ياد گيري ،هميشه دانش آموزي ممتاز و موفق بود .در اين مرحله زندگي به خاطر دارا بودن خصلتها و فضايل اخلاقي خاصش در خانواده ،داراي حرمت و احترام به خصوصي بود و در محيط اجتماعي محله شان ،علي رغم وجود بسيار فسق و فساد ،هيچ گاه دامن خود را به معيت نيالود .به قول خودش بجز راه بين خانه و مدرسه و درس خواندن و بازي فوتبال در اوقات فراغت کار ديگري نداشت .
در سن 18 سالگي با معدل 58/ 19 ديپلم گرفت .در کنکور اعزام به خارج از کشور ،مقام اول را کسب نمود و در کنکور سراسري نيز شرکت کرده ،با رتبه اي بسيار چشمگيرقبول شد و در دانشگاه تهران به تحصيل در رشته پزشکي پرداخت .
از يک سو بسيار روي تحصيل تاکيد و اصرار داشت و تربيت افراد متخصص و متعهد را ضرورت جامعه مي دانست و از طرفي نيز محيط دانشگاه را يک محيط غير اسلامي و نفرت انگيز مي ديد که ظاهري روشنفکرانه دارد و غالبا ارضا کنند ه خصلت هاي نفساني است. به اين دليل بود که فعاليت هاي خود را در حصار دانشگاه محدود نکرد و سعي نمود با توجه به واقعيت هايي که لمس کرده بود ،به برخوردهاي اصولي تر در مقابل معضلات آن روز اجتماع دست بزند. بدين ترتيب با اجاره ي خانه اي در جنوب شهر تهران – علي رغم توانايي تهيه مسکن در نقاط مرفه شهر – رابطه اي نزديک با توده محروم و زحمتکش آن مناطق بر قرار کرد و باخريد کتب مذهبي براي آنها ،اندک اندک ارتباط فکري عميقي با آنان بر قرار نمود و اين اولين اقدام او براي شروع فعاليت هاي جدي سياسي بود .

پس از چندي بنا بر تصميماتي که با دوستان و همفکرانش گرفت ،قرار بر اين شد که هر کس به شهر و منطقه زندگي خود برگردد تا به کمک شناختي که از ويژگيها و فرهنگ و سنتهاي بومي مردم منطقه خود دارد ،بتواند رابطه جدي تري با مردم بر قرار کند .بدين لحاظ او هم خود را به دانشگاه «جندي شاپور»در« اهواز »منتقل نمود و در محيط جديد به فعاليت ادامه داد .در اواخر سال 1355 از طرف گارد دانشگاه به او اخطار شد که اگر به فعاليت هاي خود ادامه دهد ، اخراج خواهد شد .اما وي بي توجه به اين هشدار ،فعاليتهاي خود را وجهه سياسي بيشتري پيدا کرده بود ،ادامه داد و در نتيجه پس از گذشت چند ماه براي دومين بار به او اخطار داده شد ؛و عاقبت از دانشگاه اخراج گرديد و با توجه به تصميمات قبلي که با دوستانش گرفته بود ،به خرمشهر باز گشت و فعاليت هاي خود را پي گرفت .
بايد خويش را از قيد تمامي آلودگي ها و منيت ها آزاد سازيم و در حقيقت ،به جبهه اساسي جهاد که مبارزه و کوشش در جهت تصييح وجودي و نزديکي و انطباق بر معيارهاي انسان ساز اسلام است ،روي آوريم و بدانيم که با لا ترين جهاد ها ،کوشش هاي بي ريا و فداکاريهاي بي نام و نشان و خدمتهاي مخلصانه و مومنانه است ،بي اينها هيچگونه لياقت و صلاحيت امري را متصور نباشيد .
به دليل جو گروهگرايي ،ضديت ،تفرقه و خودمحوري حاکم بر «خرمشهر» ،وي در ابتدا سعي کرد که به کمک فعالين شهر ،در ميان تمامي افراد مبارز منطقه اعم از روحانيون ،بازاريان مذهبي و جوانان مبارز و ...وحدت ايجاد کند و انسجام و هماهنگي لازم براي پيشبرد اهداف انقلابي را بر قراذر سازد .در همين راستا و به موازات رشد انقلاب اسلامي در کشور ،او نيز در بر پايي تظاهرات و درگيري ها ي خياباني «خرمشهر» و بسيج مردم در تشکيل اولين حرکت هاي ضد رژيم ،نقش عمده اي را ايفا نمود و در اين زمينه به دعوت سخنرانان و وعاظ آگاه و تکثير و توزيع نوارها و اعلاميه هاي حضرت امام مي پرداخت و با تشکيل نمايشگاته هاي کتاب در مساجد و بر قراري کلاس هاي تفسير قرآن و نهج البلاغه جوانان را به مساجد مي کشاند همچنين با جوانان مبارز شهرهايي چون« اهواز »،«آبادان »،«بهبهان» ،«انديمشک» و« دزفول »تماس برقرار نموده و تشکل گسترده اي از جوانان پر شور و انقلابي به وجود آورد .
در «خرمشهر» به دليل فشار ساواک و پليس رژيم ،اقدام به اجاره خانه اي به عنوان خانه تيمي نمود و فعاليت نيمه علني اختيار کرد . وي همچنين به عضويت حزب ا.. خرمشهر در آمده و در آنجا با همرزم هميشگي اش ،شهيد «جهان آرا» آشنا شد . به دنبال بر قراري حکومت نظامي ،تمامي جوانان فعال شهر ،از جمله« عبد الرضا»دستگير شد ه و به زندان افتادند .
فعاليت هاي سياسي – اجتماعي او پس از پيروزي انقلاب شرکت در تشکلي موسوم به کانون« فرهنگي نظامي» در «خرمشهر» بود ،که توسط افراد مبارز و مسلمان شهر به وجود آمده بود .او در عين حال که شديدا معتقد به ايجاد تشکيلاتي در سطح شهر براي مقابله با ضد انقلاب داخلي بود ،اما به دليل طيفي که کانون را تشکيل داده بودند ،،شرکت فعالي در آن نداشت ،هر چند که با بر خوردهاي اصولي خود ، سعي در رشد کانون و بر طرف نمودن نکات منفي آن مي کرد .در همين ايام ،او مدتي هم در کانون« فتح آبادان »،کلاس هاي عقيدتي بر قرار نمود و به تدريس و تفسير نهج البلاغه " مجموعه تفاسيري که خود شهيد آنها را تهيه و تدوين کرده بود " مي پرداخت .با تشکيل جهاد سازندگي او کار شبانه روزي خود را در «خرمشهر» شدت بخشيد که درگيري «چهار شنبه سياه » نقطه اوج آن بود .«عبد الرضا» در اين درگيري شرکت فعالي داشت ،چرا که معتقد بود در مقابل جريان نظامي موجود در سطح شهر ، خلق عرب و منافقين ،که براي مقابله با انقلاب فعاليت مي کند ،بايد قاطعانه ايستاد و برخورد نظامي نمود ،تا ضد انقلاب احساس قددرت نکرده و فرصت تشکل يافتن نداشته باشد .
پس از تشکيل سپاه خرمشهر توسط شهيد« جهان آرا »به عضويت آن در آمده و در سمت مسوول عمليات مشغول به کار شد . در آبان ماه سال 58 براي ادامه تحصيل به دانشگاه باز گشت و حدود يک ترم در آنجا بود ،تا اين که به خاطر وضع بحراني و بغرنج «خرمشهر» و سپاه و به خاطر اسرار شهيد« جهان آرا» و ديگر برادران پاسدار مجددا درسش را رها کرد و به سپاه باز گشت .در اين ايام به دليل اوضاع حساس منطقه کار خود را به صورت شبانه روزي ادامه داد و اغلب هفته ها به خانه نمي رفت .به دليل برخورد قاطع خود با افراد فرصت طلب ، گروهها و جريانات سياسي در سطح شهر ،با سيلي از تهمت هاي نا روا مانند طلب مرتجع ،دگم و بد اخلاق و ... رو به رو شد .اما خللي بر تصميمات و عملکردهاي او وارد نشد و مظلومانه به فعاليت خود ادامه داد .طي اين مدت او در شناسايي ضد انقلاب داخلي و افشاي ماهيت وابسته به آنان ،با شرکت در مصاحبه هاي تلويزيوني و توضيح چگونگي ارتباط انان با رژيم بعث عراق نقش فعالي داشت .در کنار امور نظامي و سياسي ،«عبدالرضا» از خود سازي نيز غافل نبود و به گفته همرزمانش حالات معنويش روز به روز افزايش مي يافت . نماز شب وي ترک نمي شد و در تمام رفتار و عملکرد هايش توکل و پناه جستن به خدا مشهود بود .
جنگ آغاز شد و سيد از اولين روزهاي تجاوز عراق تا جنگ تن به تن با مزدوران بعثي در« خرمشهر» حضور پيدا مي کرد و در کنار شهيد «جهان آرا» به بسيج و هدايت رزمندگان و نيروهاي مردمي پرداخت .تا اينکه در مهر ماه 59 در نبردي تن به تن با متجاوزين مجروح شد ،اما پس از مدت کوتاهي استراحت ،مجددا به جبهه باز گشت و به سازماندهي مجدد معدود نيروهاي باقيمانده سپاه همت گمارد و باز در اين ايام بود که با مصاحبه هاي متعدد تلويزيوني خود به افشا ء ماهيت« بني صدر» و نقش او در سقوط «خرمشهر» پرداخت .
در ايام رکود جبهه ها در فاصله سقوط «خرمشهر» تا سقوط« بني صدر» ،شهيد «موسوي» براي مدتي عازم« تهران» شده و جهت نام نويسي در وزارت خارجه اقدام مي کند تا بلکه بتواند در يکي از کشورهاي منطقه خاورميانه ،فعاليت ديپلماتيک داشته باشد و با استفاده از تخصص و توانايي هاي خود " شهيد موسوي بر ادبيات زبان عرب و انگليسي تسلط کامل داشت " در انعکاس و صدور انقلاب نقشي داشته باشد ،و در اين رابطه حدود 3 تا 4 ماه به مطالعه پيرامون نهضت هاي آزادي بخش منطقه و شيو هاي استعمارگرانه ابر قدرتها در منطقه و جهان پرداخت .اما در پي سقوط «بني صدر» و تغيير و تحول در جبهه ها ،ا و خود را موظف به حضور در ميدان نبرد مي بيند و به جبهه ها باز مي گردد . پس از عزيمت شهيد« جهان آرا» به «اهواز» و به دنبال آن شهادت وي ، شهيد «موسوي» فرماندهي سپاه «خرمشهر» را در دست گرفته و به سازماندهي مجدد پرداخت .پس از 7 ماه فعاليت مستمر در جهت باز سازي نوين سپاه ،زماني که نوبت به آزاد سازي «خرمشهر» رسيد ،او اقدام به سازماندهي نيروهاي پاسدار و بسيجي در تيپ 22 بدر «خرمشهر» نموده .علي رغم اين موضوع ،پيشنهاد فرماندهي اين تيپ و هر گونه مسئو ليت رسمي ديگر را نپذيرفت و با شروع عمليات بيت المقدس سوار بر موتور در بين خطوط به تردد و سرکشي مي پرداخت و به قدري در اين امر اهتمام ورزيد که خواب و خوراک را کاملا فراموش کرده و چهره اش چنان تکيده و لاغر شده بود که قابل شناسايي نبود .تا اينکه در مرحله سوم عمليات بيت المقدس ،زماني که با آمبولانس مشغول جا بجايي چند مجروح در نزديکي جاده اهواز – خرمشهر بود .
بعد از ظهر روز جمعه هفدهم خرداد ماه سال 1361 مصادف با سيزده رجب 1402 ،پيکر غرقه به خون و قطعه قطعه شده اي به ستاد معراج شهداي «اهواز» انتقال پيدا کرد . قبل از قرار دادن آن جسم متلاشي شده ،مسوول ستاد معراج با قطعه اي کاغذ سفيد ،يک سنجاق و يک ماژک سرخ رنگ رسيد تا مثل هميشه هويت شهيد را روي کاغذ بنويسد و به آن سنجاق کند ،نگاهي به سر تا پاي جنازه کرد . قسمت يايين صورت به کلي از ميان رفته و دست و پايش قطع شده بود .شکم و سينه اش را هم موج انفجار له و متلاشي کرده بود .
دستش را جلو برد و لباسهاي شهيد را براي يافتن کارت شناسايي جستجو کرد ،آرم مخملين سپاه در زير لايه هاي ضخيمي از خون لخته شده نشان مي داد که پاسدار است . با لاخره کيف بغلي اش را از ميان گوشتهاي سوخته و لهيده بيرون کشيد که در آن چند توماني پول و عکس زني جوان و دختري حدودا يک ساله به چشم مي خورد ،به اضافه بريده يک روز نامه که تصوير جواني جذاب روي آن نقش بسته بود ،صاحب آن عکس را مي شناخت ،«سيد محمد علي جهان آرا »،فرمانده سپاه «خرمشهر» بود که 7 ماه پيش به شهادت رسيده بود ،پس به احتمال قوي شهيد از پاسداران سپاه «خرمشهر» است .
کيف را با دقت بيشتري جستجو کرد و کارت کوچکي را از آن بيرون کشيد که آرم دانشگاه جندي شاپور اهواز روي آن به چشم مي خورد وقتي مقابل عبارت نام و نام خانواد گي را نگاه کرد ،خشکش زد بغض راه نفسش را سد کرد ،باورش نمي شد ؛همين چند ساعت پيش سوار بر موتور آمده بود عقب ، تا براي انتقال مجروحين ،آمبولانس تهيه کند و خودش شخصا پشت فرمان آمبولانس نشست و رفت به خط ، يکبار ديگر به آن کارت دانشجويي که حالا به خون و قطرات اشک آغشته شده بود نگاه کرد ،با زحمت و بغض آلود زير لب زمزمه کرد :«سيد عبد الرضا موسوي رشته پزشکي ...»
به راستي که شهادت حد نهايي تکامل و اوج سعادت انساني است . استمرار خط سرخ شهادت ،بعنوان مشي اساسي سپاه ،با خون اين برادران پر توانتر و خونين تر گرديده است .
منبع:"ستارگان آسمان گمنامي"نوشته ي محمد علي صمدي،نشر فرهنگسراي انديشه،تهران-1378



وصيتنامه

بسم الله الرحمن الرحيم پنج شنبه 9 بهمن 59
الذين آمنو و هاجرو و جاهدو ا في سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عند الله اولئک هم الفائزون ،يبشرهم ربهم به رحمه منه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم مقيم خالدين فيها ابدا عند الله احر عظيم .
همسر عزيزم !رنج و درد بزرگ من اين بود که بر خلاف تو چه فکر مي کنم. ديدم هيچ گاه در اين مدت نتوانسته ام همراه و همسر خوبي براي تو بوده باشم. صحبتهايت به من دلداري داد و بر اميد و شوقم افزود و از آن طرف به بعد بود که ديگر دوري تان و جدايي از شما برايم سنگين نيامد و مي دانم تو با اين حرف ها و با اين همه تاکيد ،از لذت و راحتي در کنار هم بودنمان گذشتي و محروميت و رنج و فداکاري را پذيرفتي و بي شک شما که زندگي و لذت و راحتي و همه چيزم هستيد بايد فراموش مي شديد تا بتوانم رها شوم و به راهي پر افتخار گام بر دارم . چگونه خدا را سپاس بگذارم در زماني که امتحان فرا رسيده است و ابتلا و محنت آغاز شده است .با ايمان و اطمينان به تو هر بند و باري را از پا و دوش خويش آزاد و رها ببينم و تو مرا در رستن از چاه و چاله و بيراهه ياري دادي و اکنون دغدغه از دست دادن چيزي را حتي تو و فرزندم را خود از دلم بيرون کشيدي . ناچارم نساختي که از شريف ترين موهبت خدا يعني شهادت روي برتابم .بلکه ياري فراوانم رساندي .
همسر عزيزم !تو هميشه برايم مايه ي اميد بودي و يار تنهايي و غربتم .اما محبوبم اگر کسي بخواهد براي خدا خود را فدا کند بايد براي رهايي مردم اسارت و مرگ خويش را بپذيرد و براي بر خور داري محرومان بايد محروميت را بر خويش هموار سازد و در اين راه زن و فرزند اويند که نخست فدا مي شوند و در اولين قدم اين تويي که بايد بار سنگين و شکنند ه را پس ا ز من بر دوش برداري .و من اکنون به داشتن تو خوشحال و اميدوار و سر افرازم .
همسر عزيزم !صديقه مهربانم !اينک که به تو مي انديشم و بيشتر از لحظه هاي ديگر اميدوارم که همچنان سخت و استوار و با ايماني لبريز و يقين و اطمينان و دلبندي به وعده هاي خداوند مسئوليت فاطمه را که اميد و جان و علاقه ام بوده فرصت آن را نيافتم که مدتي آن را خوب ببينم و اولين تجربه خويش را شروع کنم بر دوش بر داري .
همسر محبوبم !صديقه صبور و آرام و مهربانم !چه سفارشي مي توانم به تو داشته باشم ؟اميد وارم تو با از دست دادن من هيچکسي را از دست نداده باشي و مخصوصا آنطور که مرا مي شناسي اميدوارم که نبودن من خلايي در ميان داشته هاي تو پديد نياورد .
صديقه عزيزم !از تو سخن گفتن هيچ گاه برايم بس نيست و ميداني که هر گز چنين سر نوشتي را براي فرزندم دوست نمي داشتم .هيچگاه نمي داشتم نهالي را که هنوز پا نگرفته و غنچه اي را که هنوز نشکفته است درتنهايي رها کنم .اما عزيزم تو خود خوب مي داني من قبل از اين که به تو و فرزندم متعلق باشم به انقلابم و به راهي که مرا در ادامه اش سخت ياري داده اي متعلقم و تو خود بارها و بارهااسباب رهايي ام را از قيد هاي نفس را فراهم نمودي و برايم داشتي و اين است که در عين حال که سخت به تو و فرزندم عشق مي ورزم و دوستتان مي دارم ولي به راهي که رفته ام بيشتر دل بسته ام .آري هر چند دور ماندن .و غربت و تنهايي درد ناک است ولي در عوض من به ياري خدا در راه طولاني سراسر افتخاري را گشوده ام و به لطف خدا و ياري و کمک فراوان تو از دغدغه شما خود را رها حس مي کنم .از خدا مي طلبم تا وقتي که در صحنه پيکار حق و باطلم هيچگاه عشق به تو و فرزندمان لحظه اي بر انتخابم پرده نيافکند و مرا از صحنه افتخار بيرون نبرد . اکنون که وصيت نامه ام را خطاب به تو به پايان مي برم اميدوارم که نبودن من هيچ کمبودي براي تو و فرزندمان در زندگي پديد نياورد . وفاي محکم و دوستي استوار و روح پر از صداقت و پاکي تو را فراموش نمي کنم .خدا حافظ – رضا



آثارباقي مانده از شهيد
همسر مهربان و فرزند کوچکم
ضمن سلام .اميدوارم که حالتان خوب باشد و نگراني نداشته باشيد .
همسر مهربانم ،اي شکيبا !
يک انسان مومن ،مسوول در برابر جامعه و متعهد رسالتي براي مردم و مجاهد راه خدا بايد زندگي فردي اش را بر دو اصل منفي استوار کند تا زندگي اجتماعي و اعتقادي اش بر اصل مثبت پايدار بماند .
اول، نداشته باشد تا براي حفظ آن محافظه کار نگردد .
دوم، نخواسته باشد تا براي کسب آن نلغزد و ضعف نشان ندهد . به عبارتي پارسايي و قناعت او پشتوانه استقلال و آزادگي و دليري و پايداري اوست .
و خوشحالم که به هر حال تو همواره نه تنها از نداشتن نرنجيده اي بلکه همواره جلوه نخواستن بوده اي و اينک که شرايط روحي عميقي در سايه بي حوصله حيات و مرگ فراهم شده است ،نداشتن را به معناي دور بودن از روز مرگي ها و ضعف و ذلت مصلحت پرستي زندگي و نخواستن را در شکل اوج و عدم وابستگي به خوبي حس مي کنم .مفهوم مردام تنهايي است وتنهايي که سبب گردد تا روح انسان از سطح رابطه هاي عادي و روز مره با لا رود و از جاذبه هاي معولي خارج گردد و اوج گيرد و به ميزاني که انسان از سطح معمولي اوج بگيرد به خلوت و به تنهايي مي رسد .
آنچه که انسان را متعالي مي کند و به تنهايي و رنج بزرگ و پر افتخار تنهايي مي رساند حساب رسي مدام ،بازگشت به خويش ،خود آگاهي انسان و به عبارتي کسب يک آگاهي وجودي و دروني است و به ميزاني که انسان اشتغال ذهني و رواني پيدا مي کند و يک رابطه ماورايي را بر قرار مي کند و مي بايد ،رابطه هاي روز مره اش کم گردد و تنها شود و از مدارهاي قدرت و جاذبه هاي کاذب و غير توحيدي بيرون مي رود و آزاد و رها و شکيبا و پر توان و مهياي پذيرش رنجها و هول ها و هراس ها و دردها و لذتهاي بزرگ مي گردد .
همسر فداکارم !
اکنون به خوبي مي داني که مرادم از تنهايي يک تنهايي ناشي از جبر و تحميل بر يک انسان مجبور و مقيد و يا يک تنهايي انسان افسرده و شکست خورده و داراي عقده هاي حقارت روحي و اخلاقي و غيره که تنهايي مبتذلند و بي اعتبارند ،نيست ؛زيرا در چنين حالتي فرد براي رهايي از خويش خود به خود به همه عواملي تکيه مي کند و تقويتشان مي کند که موجب مقاومت بيشتري وي در برابر تاثير تنهاي مي گردند .
برخي دائما به کسي که دوستش دارند فکر مي کنند .اين کار به يک صورت تنهايي آنان را تخفيف مي دهد و آنان را بر ايشان پر مي کند .
همسرم !اينان به اندازه وحشت مرگ، از تنهايي مي هراسند زيرا در آن خود را عاجز و خوار و ذليل مي يابند که لحظه اي ياراي مقاومت و ادامه را ندارند و خود را پوچ و خالي و سر گردان و هراسان مي يابند . اين است که علي رغم اينها اين عوامل پر کننده و آرام کننده خيال بعد از مدتي اثر خويش را نيز از دست خواهند داد . از اين به بعد اين گونه افراد دچار يک خلاء روحي و يک بي وزني تمام و مطلق مي گردند و خود را زره اي رها و معلق مي يابند و مي بيني که چقدر وحشت زده و هول گسترده اي است .
اما محبوبم !براي کسي که تنهايي متعالي را درک کند و به لذت آن رسيده باشد تنهايي ديگر مترادف هول و هراس ،فقدان و از دست دادن نيست که همه اينها را مشتا قانه براي رسيدن به تنهايي خود به کنار نمي نهد و به دور نمي ريزد .
تنهايي براي او رهايي از کليه علقه ها و جاذبه هايي است که وجود او را فرا مي گيرند و سنگين و زميني اش مي دارند .
و مي داني چرا ؟ زيرا دغدغه خواستن و داشتن را بدرود گفته است .دغدغه همه چيز را مگر يکي و اين است رمز رهايي و اخلاص و لذت تنهايي . اين همه آزادي و سبکبالي را جز به ياد آن يکي «ذکر خدا » نخواهد يافت و بي ياد او برايش حاصل نخواهد شد .
آري مهربان و فداکار و شکيبا و محبوبم !تنها ياد خداست که تنهايي را لذت و غرور مي بخشد و انسان را به نخواستن و نداشتن مي خواند تا پايدار و دلير و آزاد بماند و تو همسرم کمک کن تا نخواهيم هيچ چيز را که لا بذکر الله تطمئن القلوب .
سيد عبد الرضا موسوي

ما بر حقيم و از مکتب و انقلاب و ميهن خويش دفاع مي کنيم و قطعا پيروز خواهيم شد ،اگر چه همه ما کشته مي شويم ؛ولي با شهادت خويش پايداري و سازش ناپذيري مکتب و انقلاب خود را در تاريخ ثبت خواهيم کرد ... امروز همه اسارت ما را مي طلبند و اين ما هستيم که بايد انتخاب کنيم ،يا سلاح ايمان و شهادت و مقاومت و يا از دست دادن حيثيت و شرافت و عزت و کرامت و آزادي و استقلال خويسش را و امروز تنها خط شهادت طلبانه به عنوان استراتژي اساسي و اصلي انقلاب ،تداوم بخش خروج انقلاب است .زيرات در اين استراتژي نيروهاي اصيل و پاکباخته فدا مي گردند تا ارزشهاي متعالي انساني و الهي استقرار يابند .

اگر اصلي ترين موضوعي که محور عمل و نيت ماست خدا باشد ،جبهه و جنگ بهترين ميدان عمل ،جهت شناخت درونمان است ،که تا چه اندازه شرک آميز با مسائل بر خورد مي کنيم و خود را ارزيابي کنيم .اين شرايط و حضور در جبهه و جنگ را اگر درک کنيم و معنا و مفهوم واقعي و فعال و خدايي خود را باز يابيم ،به حرکت ما جهت و شتاب الهي مي بخشد ... امروز شهيدان مشعلهايي فروزان و گرمابخش هستند که گرماي اميد و نور هدايت مي افشانند ،تا با هدايت آنان تن هاي مرده و فکرهاي خام از گرما به حرکت در آيند ...خدايا ،خداوندا ،روح ما را بي تاب شهادت گردان تا پيام پر طنين شهيدان را دربيابيم و از زنجير اسارتي که بر خود پيچيده ايم ،آزاد گرديم .شهيد موسوي در زندان با مطالعه تمامي کتب استاد علامه طباطبايي و اغلب کتب عربي ملاصدرا و ديگر فلاسفه اسلامي و مطالعات منظم و دقيقي که در زمينه فلسفه اسلامي انجام داده بود ،متوجه يک سري ضعفها و اشتباهات فلسفي خود گشته و پس از آزادي از بند رژيم ،که به دليل فشار مردم صورت گرفت ،براي دوستانش آنها را شرح داده و تصييح نمود . او مي گفت :زندان براي انسان مانند آيينه است .انجا ديگر جو و محيط و ديگران نيستند که تو را به حرکت دربياوند . هر کس که پايدار بماند ،ميزان اعتقادش به مکتب روشن مي شود .

حرکت جوشان انقلاب اسلامي که در 22 بهمن 57 اساس سلطنت استبدادي وابسته را در هم ريخت ،در همان نقطه متوقف نمايد که اگر مي ماند ،چنانچه برخي مي خواستند ،اکنون نه تهاجمي در کار بود و نه جنگي ،جنگ فعلي نتيج جبري ادامه حرکت انقلابي مردم و تلاش براي تحقق همه اهداف انقلاب است ...براي ما جنگ في نفسه و بي تنهايي مقدس نيست و جنگيدن يک ارزش به حساب نمي آيد فبلکه استقلال و تماميت ارزي ،جنگيدن در راه آن و در چهار چوب اهداف انقلاب به جنگ ما معنا و مفهوم مي بخشد ...ما بايد بجنگيم تا آلودگيهاي شرک و خود پرستي و فساد از وجودمان پاک گردد و شخصيت انساني ما در کوزه گداخته سختي و شدت ذوب شده ،تحت تاثير جوهر ايمان به مکتب و ارزشهاي متعالي ارتقاء و تکامل يابد .

بايد جنگ و جبهه را به مسابه يک ابتلا الهي و يک ازمايش تاريخي بدانيم و در برابر همه سختيها و فشارها با خلوص و شهامت بايستيم و از طولاني شدن اين ابتلاعات و افزايش سختيها و ناملايمات نهراسيم .زيرا علاو بر بر اينکه خود را پاک و خالص مي کنيم انقلابمان و حرکت امت شهيد پرور مان عميق تر و استوار تر مي شود ...
امروز اين شهيدان و شهادت ها ،تنها کسي را به ميثاق خونين با خداوند رهنمون خواهند شد ،که پيمان عشق بسته باشند تا سنگر را رها نسازند .

برادران عزيزم ،شما چه فکر مي کنيد ؟تحت چه شرايطي استعمار گران و دشمنان زخم خورده ما حاضرند بجاي مخالفت و خصومت به حمايت از ما بر خيزند ؟،آيا جز با نفي همه خواسته هاي که تاکنون در راه شان جنگيده ايم و قرباني داده ايم ؟و راستي برادران ، اگر ما اختلاف خود را با استکبار جهاني به سر کردگي آمريکا فراموش کنيم ،چه چيزي براي ما باقي مي ماند ؟
برادرانم !اين جوهر قيام حسين (ع) است که انقلاب را تداوم و تکامل مي بخشد و آنچه اصالت دارد همين محتوي و کيفيت است .حفظ اين جوهر و جاري ساختن آن در روح و قلب توده ها است که مقدس و متبرک است .
...سشما پاسداران دستاوردهاي انقلاب و مدافع مستضعفان و ياران و فادار اماميد .شما بازوان مسلح خلق مستضعفي هستيد که قصد کرده ايد وعده الهي را در عصر انقلاب تحق بخشيد .
برادرانم !مبادا از خط امام عدول ورزيد فبکوشيد تنا استقلال خويش را از رين هاي قدرت حفظ کنيد .اين چيزي است که سپاه در کل بدان سخت نياز مند است تا بتواند بسوي تشکيل يک ارتش مسلح مکتبي حرکت کند و در غير اين صورت ابزاري براي قدرت جريانهاي سياسي بيش نخواهد بود .
...برادرانم !درست است که ما اصالت را به انسان ايماني مي دهيم ،ولي ضرورت کار برد سلاحهاي پيچيده و با ارزش ؛و اهميت حياتي سازماندهي ؛و اطاعت تمام از فرماندهي ؛و نظم را ابدا نمي توانيم منکر شويم .
...مي دانم شما وارثان حماسي ترين شهادت ها هستند .شما در حالي از بخشي از شهر عقب نشستيد .که تمامي آنان با خونتان عجين ،آميخته و سرخ شده بود و با شهادتان خط سبز و بالنده تکامل را بر زمينه سرخ کربلاي ميهنمان امتدادي تازه بخشيديد و پايبندتان را به انقلاب و اصول و مکتب و خلق با خون خود مهر زديد .
...در پايان خطاب من به برادر گراميم جهان آراست که سخت تنها و خسته است ،و لي مصمم و مکلف و خاشاک در چشم و خار در گلو ساکت مانده است و از همه سو گرفتار است .قبل از هر چيز اميدوارم مرا ببخشيد ...شهيدان ، پاسداران ارزشهاي الهي و معيارهاي مکتبي اند ،اگر در پي آنيم که رهرو راه با شکوه آنان باشيم ،بايد خويش را از قيد تمامي آلودگي ها شرک آلود و خود خواهيها برهانيم .


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خوزستان ,
برچسب ها : موسوي , سيد عبدالرضا ,
بازدید : 330
[ 1392/04/28 ] [ 1392/04/28 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,907 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,008 نفر
بازدید این ماه : 2,651 نفر
بازدید ماه قبل : 5,191 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 1 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک