فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سال 1339متولد شدودر يك خانواده مذهبي، پرورش يافت. از همان كودكي ، انس با قرآن و عشق به اهل بيت (ع) در اعماق جانش ريشه دواند ؛‌ نور قرآن و ايمان به سيرت و صورت او شعاع افكند و موجبات كمال روحي و معنوي او را فراهم كرد.
با شروع جنگ به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و تا لحظه عروج جاوداني خويش با تمام وجود در خدمت اين نهاد مقدس بود.در عرصه مبارزه ، با قبول مسئوليت هاي مختلف از جمله تبليغات ، مهندسي و ... خدمات شايان توجهي نمود و موجبات رضايت الهي را براي خود فراهم كرد ؛ هرجا كه قدم مي گذاشت و دست به هر كاري كه مي زد ، منشاء تحول و خير و كمال مي شد.در پشت جبهه ، با معرفي حماسه سازان جنگ و مقايسه جبهه هاي نور و ظلمت ، جوانان را به شركت در مبارزه و پيوستن به كاروان عاشقان حسيني ، تحريك و تشويق مي نمود.« شلمچه » آسماني بود كه كوچ جاوداني اين پرستوي خونين بال را شاهد بود تا انتهاي روشن ديدار.
منبع:عرشيان،نوشته ي ،سيد مهدي حسيني،نشرلشگر17علي ابن ابي طالب(ع)،قم-1382



وصيت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
از دولت هيچ هزينه‌اى جهت مخارج كفن و دفن و لباس من گرفته نشود به هيچ وجه راضى نيستم ،در صورت امكان از اموال خودم بفروش برسد و خرج گردد و بسيار ساده و بى‌آلايش برگزار گردد.
يكى از برادرانم به انتخاب پدرم وكيل تمامى كارهاى من شود.
تمامى مداركى كه از سپاه ممكن است در منزل باشد جمع‌آورى و بدون كم و كسرى تحويل فرماندهى سپاه اراك گردد.
همسرم كه مى‌دانم هيچ وقت در زندگى من روى خوشى و خوشبختى را نديد،مختار است كه يا بر سر زندگى من باشد و زندگى كند و يا اينكه به دنبال زندگى خود برود و شوهرى ديگر اختيار كند،و اسلام و قرآن و ائمه اطهار راه دوم را بيشتر مى‌پسندد.
فقط سعى شود كه حميد از اقوام خودم جدا نشود خصوصا از پدر و مادرم در صورتى كه بچه دومم به دنيا آمد اگر دختر بود اسم او را زينب و اگر پسر بود احمد گذاشته شود. در مجالس من به تمامى خواهرانم (فاطمه ،زهرا،محترم و برادرانم سيد هاشم-سيد كاظم-سيد قاسم-سيدعباس و خانواده همسرم يعنى دايى-زن دايى -دختر دائى‌ها-پسر دائى‌ها-و تمامى اقوام و خويشان وصيت مى‌كنم در مجالس من آه و زارى بيش از حد و معمول نكنيد راضى نيستم.اگر گريه هم مى‌كنيد براى عاقبت خود گريه كنيد چون گريه شما مطمئنا براى ما كه رفته‌ايم سودى نخواهد داشت.
به ياد مظلوميت امام حسين (ع) و اسارت زينب كبرى و مصيبت روز عاشورا گريه كنيد. در تمام اين مراسم رعايت تمامى شئونات اسلامى خصوصا حجاب خواهرانم و همسرم را شديدا و شديدا توصيه مى‌كنم اگر يك تار موى يكى از خانواده‌ام در مجالس من به چشم نامحرم بيفتد من از او ناراضى خواهم بود و خشنودى من در اين است كه صد در صد اسلامى باشد.
فداى امام عزيز شوم،امام خمينى كه اين چنين انقلابى در کشورما ايجاد كرد كه اين چنين قلبمان مملو از عشق به اسلام ،قرآن،و ائمه اطهار باشد .كاش من صدها جان داشتم و فقط در راه امام عزيز فدا مى‌كردم،اين راه،راه رستگارى است .
آنهائى كه به دنبال افكار خود مى‌روند,بدانند هرگز نه در دنيا و نه در آخرت رستگار نخواهند شد.
من از همسرم بيش از حد راضى هستم،خدا از او راضى باشد.ولى فراموش نشود كه دلم مى‌خواهد بچه‌هايم دقيقا راه مرا دنبال كنند و به آنها بگوييد كه پدرشان چگونه بود،چگونه زيست و چگونه به شهادت رسيد.آنطور باشد كه خودم مى‌خواهم .
اللهم ارزقنا توفيق الشهادة فى سبيلك
دلم مى‌خواست فرزند دومم را نيز ببينم .ولى ديدار خدا لذتش از ديدار فرزند بيشتر است ،اميد است كه خدا ما را لايق لقاى خويش كند.
پدر ،مادرم مرا حلال كنيد ،و خدا را شكر كنيد كه امانت خدا را به او باز گردانديد.
26/12/1365والسلام سيدحسن موسوى





خاطرات


اسماعيل نادري:
اوايل انقلاب بود با « سيد حسن » از مسجد بيرون آمديم و همراه با مردمي شديم كه مشغول تظاهرات بودند. در اين هنگام ماموران سر رسيدند و هر كدام از سمتي فرار كرديم.
« سيد حسن » داخل دالان تاريك و متروكي شد كه خيلي ترسناك بود ؛ ماموران كه دنبال او بودند ، ترسيدند وارد دالان شدند! فقط گاز اشك آوري انداختند و رفتند ...
به سراغ « سيد » كه رفتيم ، چشمانش از شدت گاز اشك آور ، ورم كرده بود ، آتشي روشن كرديم تا به حالت اول باز گردد. نگاهي به اطراف خود كردم لحظه اي رعب و هراس به جانم افتاد!‌ آن دالان واقعاً ترسناك بود ، ماموران حق داشتند بترسند! بي باكي «سيد » جاي تحسين داشت اگر به بهانه او نبود من هرگز پا در آنجا نمي گذاشتم!

با الگوترين و با تقواترين خانواده اي كه ما در محل مي شناختيم خانواده « آقاسيد» بود ، كه خيلي مطرح و شناخته شده بوده و از پيشروان مسائل مذهبي محل بودند ، بخصوص پدر بزرگوار ايشان ، كه سهم بسزايي در فراگيري و آشنايي بچه ها با قرآن و اسلام داشتند ، در آن زماني كه اسلام واقعاً‌ در غربت بود ، اين خانواده ، سهم بسزائي در جهت هدايت بچه هاي محل ، به عهده گرفته بوند و همه محل هم احترام ويژه اي براي آنان قائل بودند و انصافاً‌ خداوند محبت اين خانواده را در همه افراد اهل محل انداخته بود.
ما هم كه بچه و كم سن وسال بوديم به برخوردهاي متين و منطقي و خوشرويي اين خانواده ، علاقه مند بوديم و گرايش خاصي به آنان داشتيم. بعد از انقلاب نيز ، همين خانواده ، محورحركتي بودند براي ساير خانواده ها و همه محل و مسجد « حاج ابراهيم » كه در واقع ، مسجد بسيار پر تحرك و پر جنب و جوشي بود. به هر حال نقش فعال خانواده « موسوي » در محل ما باعث شده بود كه اين محل به يكي از مراكز و محلات مطرح و فعال در انقلاب ، تبديل شود.

منوچهر خورشيدي:
زماني كه در عمليات « فتح المبين » مجروح شدم ، شهيد « موسوي » پس از تلاش بسيار با من تماس برقرار كرد و قرار شد كه مرا از اصفهان به اراك منتقل كند. وقتي ماشين آمد ، متوجه شدم كه ، وسيله شخصي دامادشان را براي من فرستاده است ... !
او با همه ، اينچنين برخورد مي كرد و اين روحيه را در برخورد با همه كس- نه فقط دوستانش – نشان مي داد.
اخلاق كريمه همراه با خلوص فراوان او ، باعث شده بود كه درحرفها و نظراتش نفوذ و جاذبه خاصي پيدا شود. با آن كه در ميان اعضاء خانواده ،‌ كوچكتر از همه بود اما نظر او بر همگان رجحان و برتري داشت. او از دوستي با خدا ، نقبي بر دلهاي همه زده و همه را شيفته مرام خود كرده بود.

كاظم فكري:
به همراه جمعي از برادران پاسدار ، جهت شركت در مراسم سالگرد شهيد « سيد حسن موسوي » در محل گلزار شهداي اراك ، شركت كرده بوديم ، در اين حال و هوا ، من سري به مزار شهيد علي گلابي ( جانشين گردان ادوات لشكر 71 روح ا...) زدم ، خواهر آن شهيد بزرگوار هم در كنار مزار ، نشسته بود.وقتي متوجه شد كه ما براي شركت در مراسم « شهيد موسوي » در محل ، حضور پيدا كرده ايم از من سوال كرد كه « اين شهيد كيست كه شما آمده ايد ... ؟! » گفتم : « شهيد سيد حسن موسوي ،‌ فرمانده سپاه پاسداران شهرستان ساوه » در ادامه گفت: « شبي بعد از به خاك سپاري ايشان ( شهيد موسوي ) من ، برادر شهيدم « علي گلابي » را خواب ديدم ، « علي » در خواب به من گفت كه : « اين شهيدي كه امروز نزد ما آورده اند انسان بزرگواري بوده است ... هر وقت كه به ديدار من به گلزار مي آيي به او هم سري بزن!»

سيد كاظم موسوي،برادر شهيد:
به چيزي جز اداي وظيفه و خدمت به اسلام نمي انديشيد و سعي برآن داشت كه صادقانه و با نيتي الهي ، فعاليت داشته باشد.يك روز به ايشان گفتم كه «من اطلاع دارم كه شما را براي كار در دانشگاه مشهد خواسته اند ، در حال حاضر كه در سپاه هستيد ، حقوق ناچيزي مي گيريد ، اگر به مشهد برويد ، وضعتان فرق خواهد كرد و ... »
در جوابم گفت : « خودم اينها را مي دانم!‌ولي من براي حقوق كار نمي كنم! الان اين جا به من نياز هست و من به خاطر خدا و ملت و مملكت كار مي كنم نه چيز ديگر ! »

كريم ميرزايي:
او به تمام معنا « متقي » و « وارسته » بود ، انساني بود كه دل از تمامي تعلقات بريده بود و دل در گروي معشوق حقيقي گذاشته بود. نفس پاك و مطمئنه او ، او را بر اين باور رسانده بود كه مزد جهاد اكبر مردان خدا ، شهادت است و رسيدن به بارگاه قرب الهي ، بي جهت نبود كه در مواقعي ، سر در گريبان فرو مي برد و مي انديشيد كه « عيب كار كجا بوده كه تا به حال به فوز عظيم شهادت نرسيده است و ... »
اين كه انسان به اطمينان برسد كه شهيد خواهد شد ، مقامي است كه فهم و ادراك آن مشكل است ؛ با اين وجود « شهيد موسوي » بارها اثبات كرده بود كه از راز شهادت خود خبر دارد.

كريم ميرزايي:
زندگي « شهيد موسوي » درس بزرگي در « قناعت » و « صبر » بود. سال 63 يا 64 بود كه از طريق تعاون سپاه و همكاري زمين شهري ، تعدادي زمين ساختماني در اختيار بچه هاي سپاه قرار گرفت كه « شهيد موسوي » هم جزو آنها بود.
به ياد دارم كه حتي براي پرداخت پول زمين دچار مشكل شده بود ...
وقتي از او پرسيدم كه « چرا خانه ات را نمي سازي ؟ » گفت : « نه پول دارم و نه بلدم كه بنايي كنم! » من حاضر شدم پيگير امور بنايي خانه اش باشم ؛‌ اما در خرج ساختماني ، او بسيار سادگي و قناعت را رعايت مي كرد.
وقتي از او گله كردم كه « چرا اين قدر ساده و مختصر ؟! » در جوابم گفت: « من بهتر ازين نمي دانم و بيش ازين نمي توانم زير بار قرض بروم ، هركه در آينده مالك آن شد ، خودش درست مي كند!‌»

سيد اسماعيل موسوي،برادر شهيد:
برادرم در محاسبه اعمال و رفتار روزمره خود بسيار دقيق بود. او يك فرم مخصوص آماده كرده و به ديوار زده بود كه در آن تمامي اعمال روزانه خود را ثبت مي كرد. برنامه اي را هم براي خود ترتيب داده بود كه واقعاً مي تواند سرمشق باشد ، او حتي براي شركت در نماز جماعت با خواندن نماز در اول وقت و يا ترك آن ، در فرم مخصوص، جايگاهي در نظر گرفته بود ... تقيد او به شركت در نماز جماعت هم بسيار قابل توجه است. من كمتر به ياد دارم كه او نمازش را به فرادا خوانده باشد ، حتي نماز صبح را هم سعي مي كرد كه به جماعت بخواند ... نتيجه همين دقت در اعمال روزانه ، قرب به بارگاه الهي است كه او به اين مقام عظيم رسيد.

جواد صالحي:
در زمان فرماندهي ايشان بود كه آمار جذب بسيجيان در پايگاهها و نواحي مقاومت بالا رفت و اعزام به جبهه بسيجيان از شهرستان و روستاهاي اطراف ساوه ، آنقدر زياد شد كه مسئولين وقت لشكر 17 علي بن ابي طالب (ع) را به فكر انداخت كه يك گردان كامل را به ساوه اختصاص بدهند ، چرا كه قبل از آن گردان « ولي عصر » ويژه شهرهاي دليجان و محلات و ساوه بود ولي بعد از اينكه اعزام نيرو از ساوه به چند برابر رسيد ، گردان « ولي عصر » تنها از اين شهر ، پشتيباني نيرويي مي شد و اين وضعيت ، تداوم باشكوهي نيز يافت.

سيد اسماعيل موسوي :
شهيد « سيد حسن موسوي » از بينش و آگاهي سياسي بسيار بالايي برخوردار بود و از همان زمان نوجواني اين استعداد ، در او بروز خاصي يافته بود. هنگامي كه او در هنرستان درس مي خواند ، به خاطر اينكه شاگرد درس خوان و ممتازي بود ، مسوولان هنرستان تلاش زيادي نمودند تا او را به عنوان نماينده حزب رستاخيز ، معرفي كنند ! اما او بشدت با اين مساله مخالفت كرد و تن به اين كار نداد ، چرا كه مي دانست فعاليت هاي اين حزب ، در مسير توجيه اعمال جنايتكارانه رژيم وقت است.
حتي تهديدهاي مسوولان نتوانست از قاطعيت نظر او بكاهد و خللي در تصميم او وارد كند. در آخر هم ، موفق شد كه آنان را از تصميم نابخردانه شان منصرف سازد!

يكي از ويژگي هاي منحصر به فرد « شهيد موسوي » ابتكار عمل هاي خاصي است كه در موارد مختلف داشته است. در زمان جنگ ، تويوتايي طراحي كرد كه با شني تانك ، حركت مي نمود اين ابتكار او در نمايشگاه جنگ به نمايش گذاشته شد و بسيار هم مورد توجه قرار گرفت.
از ديگر موارد قابل ذكر ، تلاشهاي مختلف او براي آشنا كردن مردم با حال و هواي جنگ و جبهه بود ، برگزاري سه مانور بزرگ در شهر باهمت و تلاش او، بسياري از جاذبه هاي جنگ را براي مردم معرفي كرد و آنان را به سوي جبهه هاي نبرد ، سوق داد، بطوري كه مساله اعزام به جبهه در « ساوه » حال و هواي خاصي پيدا كرد.

كريم ميرزايي:
در نزد « شهيد موسوي » شخصي كار مي كرد كه انگليسي بود و تازه مسلمان شده بود. يكبار در هنگام وضو گرفتن ، اين بحث را مطرح كرد كه بايد مسح پا تمام پا را شست و به طريقي بر نظر اهل تسنن ، صحه گذاشت. يكي از بچه ها با پرخاش به او گفت كه « حكم اسلام و دستورات شيعه ، فلسفه هايي دارد و ... » كه موجب ناراحتي آن شخص شد.
« شهيد موسوي » در پاسخ به اين نظر ، با همان روش هميشگي اش ، يعني رفتار خوب و اخلاق نيك ، برخورد زيبايي با او كرد و به او گفت : « اشكالي ندارد !‌همانطور كه خودت فكر مي كني درست است ، همان را انجام بده ، اما چه اشكالي دارد كه به فتواي مرجع تقليدت عمل كرده و اول مسح پا را بكشي و بعد به نيت پاكيزه شدن ، تمام پايت را هم شستشو بدهي ؟‍!»
همين حركت شايسته و صحيح « شهيد موسوي » تاثير خودش را گذاشت و باعث شد كه آن شخص در برابر منطق ايشان ، تسليم شود.

كريم ميرزايي:
در مراسم يادبود شهادت سردار شهيد اسلام « شهيد سيدحسن موسوي » شخصي با لباس آراسته و تميز آمده و دسته گلي آورده بود ؛ حضور او در ميان آن جمع عزادار ، تقريباً مايه تعجب شده بود. بعداً‌ كه از آشنايي او با « شهيد موسوي » سوال شد ، گفت : « مدير يكي از شركتهاي صنعتي ساوه هستم. يكي دو جلسه با اين شهيد بزرگوار داشته ام كه ايشان مرا دعوت كرده و خواست كه در امر ابتكار و اختراع در امر سازندگي ، همكاري داشته باشم ... من با همان يكي دو ديدار ، كاملاً‌مبهوت و مات رفتار او شدم و دلبستگي شديدي نسبت به او پيدا كردم. » اين هم يكي از صدها مورد از نتايج رفتار نيك و اخلاق حسنه آن شهيد بزرگوار با اطرافيان و دوستان بود كه بعد از شهادت او ، بروز يافت.

كريم ميرزايي :
اوايل انتصاب شهيد «سيد حسن موسوي » به فرماندهي بود كه ايشان با ماشين بنز سپاه به اراك آمدند. رفقاي ايشان با ديدن ماشين به شوخي پرداختند و گفتند كه « شما هم جزو شخصيت هاي برجسته شديد و ديگر ، بنز سوار مي شويد و ...» شهيد موسوي در جواب به بچه ها گفت : « ديگر سوار اين ماشين نخواهم شد. مي ترسم از مسير اصلي و هدف واقعي خود دور شوم و مظاهر مادي برايم دردسر ايجاد كند. » به هر حال ، « شهيد موسوي » اين شوخي بچه ها را هشداري غير مستقيم براي خود تلقي كرد و چنين تصميمي گرفت.

مرتضي دبيري:
يكي از جذابيت هاي « شهيد موسوي » قدرت سخنوري او بود. او با وجود سادگي و بي پيرايگي ، خيلي خوب سخنراني مي كرد ، هر سخنراني او ، به شهادت دوستان ، تاثيرات عميق و مداومي را به دنبال داشت. هرگاه كه مشكل خاصي در شهر يا برخي نقاط اطراف ، پيش مي آمد از او دعوت مي كرديم تا با قدرت سحرانگيز سخنوري خويش ، گره از كار فروبسته بگشايد.
بارها اتفاق افتاده بود كه در يك سخنراني او در ميان مردم شهر ، در باره جبهه و جنگ ، آتش اشتياق حضور در جبهه را در دلهاي آنان شعله ور كرده و آنها را راهي عرصه مبارزه نموده بود.

بشير روشني:
در مريوان بر روي ارتفاعاتي به نام « حسوم » مستقر بوديم كه يك شب ، گروهكها به ما حمله نمودند ، به لحاظ كمبود نيرو و مهمات لازم ، همچنين محاصره دشمن ، مطمئن شديم كه تپه سقوط خواهد كرد ... در عين ناباوري « شهيد موسوي » را ديدم كه با تعدادي نيرو از ميان محاصره دشمن از سينه كش كوه ، بالا آمد و به ياري ما شتافت ... شهامت و استقامت او و يارانش تا صبحدم ، باعث شد كه تپه از سقوط حتمي ، رهايي يابد.

خانم موسوي ،برادرزاده شهيد :
نزديكي هاي شب چله بود كه به خانه ما آمد تا خداحافظي كند ، براي چندمين بار عازم به جبهه بود. پدر و مادرم در خانه نبودند ، براي همين دم در خانه ، چند دقيقه اي ايستاد و گفت : « عموجان!‌ براي خداحافظي آمدم ، مي خواهم شب چله را در جبهه و پيش بچه هاي جنگ باشم ... » هر چه اصرار كردم داخل منزل بيايد ، قبول نكرد.
هنوز باورم نشده است كه آن لحظه آخرين ديدار ما بوده است ، هنوز به ياد دارم كه در هنگام خداحافظي ، دست خود را از شيشه ماشين بيرون آورد وصميمانه ، دستي به سرم كشيد و گفت : « عموجان! اگر روسري سرت مي كني بايد موهايت اصلاً‌معلوم نباشد ، چه يك تار مو و چه همه موهايت ، وقتي معلوم باشد فرقي ندارد و گناه به حساب تو نوشته مي شود. »

محمد بيضاء:
شهيد « سيد حسن موسوي » بياني دلنشين داشت ، گفته هايش از دل بر مي خاست لاجرم بردل مي نشست . وقتي كه « سيد » صحبت مي كرد زمان ، واقعاً‌ مفهومي نداشت!
در بيشتر گردهمايي هاي دانش آموزي ، از او خواهش مي كرديم تا صحبتي داشته باشد ، اغلب هم امتناع مي كرد و تواضع به خرج مي داد ؛‌ اما ما اصرار مي كرديم ، چون مي دانستيم صحبتهاي او حرف دل است.
دقيقاً‌ به ياد دارم كه آن شهيد بزرگوار ، هميشه در لابلاي گفته هاي خود مي گفت: « ما راه خود را پيدا كرده ايم ... ما اين لباس سبز ( لباس مقدس سپاه ) را به خون سرخ خود رنگين مي كنيم . » و در واقع چنين كرد.

منوچهر خورشيدي:
چند روزي به شروع عمليات « مطلع الفجر » مانده بود ، بچه ها در چادر فرماندهي ، مراسم دعاي كميل ترتيب داده بودند و حال و هواي خاصي داشتند. شهيد « سيد حسن موسوي » نيز در اين برنامه حضور داشت و حال خوش او صفاي خاصي به محفل بخشيده بود.
« شهيد موسوي » در آخر دعا يادي از شهيد « سياوش اميري » كرد و زمزمه داشت كه «سياوش عزيزم ، شهادتت مبارك ... » حالت خاص او با آن گريه مداومش ، تمامي اهل مجلس را تحت تاثير قرارداد و همصدا با خود كرد.
اشكها و ناله هاي او خبر از آسماني شدن او مي داد و پرواز ، كه در همان عمليات ، تحقق يافت.

همسر شهيد:
شهيد بزرگوار « سيد حسن موسوي» در دي ماه سال در منطقه عملياتي «شلمچه» به فوز عظيم شهادت نايل آمد .
با آن که فرمانده سپاه ساوه بود، هيچگاه خود را فرمانده نمي شمرد و مي گفت که «من با يک سرباز معمولي فرقي ندارم! مهم اين است تا چه اندازه بتوانيم انقلاب . اسلام ياري کنيم و پيرو امام [ره باشيم .] باشيم.» هميشه اولين نفر بود که به محل کارش (در سپاه) وارد و آخرين نفر که خارج مي شد؛ احساس تعّهد عجيبي نسبت به کارش داشت . اغين امر از تقوي فراوان و ايمان والاي او نشأت گرفته بود.
در زندگي هم، نه تنها «همسر» براي من «پدر» براي فرزندان، بلکه يک استاد اخلاق نمونه و يک مربّي قرآن براي من فرزندانش و ديگران بود.
اميدوارم که بتوانيم پيرو و راه و ديگر شهيدان و امام شهيدان (ره) باشيم.

حسن شيخ لر:
به ياد دارم که يک بار شهيد موسوي مشغول سخنراني بود، در حالي که يادي از کربلا کرده و چشمان آسماني اش پر از ستاره اشک بود، رو به من کرد . گفت:
«مبادا امام و ياران امام را تنها بگذاريم .... برادر شيخ لر ! شما در پيشگاه خداوند مسئول هستي اگر که يک بيسجي از دورترين نقطه «خرقان» بگويد که، من به شرطي به جبهه اعزام مي شوم که فرمانده سپاه بلند شود و بيايد و زيرپاي من را ببوسد ... اگر اين شرط را به من اطّلاع ندهي که بروم و زير پاي آن بيسجي را ببوسم، مديون هستي...»

بشيرروشني:
در سال 1359 با تعدادي از برادران عزيز، که برخي از آنان به جمع شهيدان پيوسته اند از جمله شهيد بزرگوار «کاوه نبيري» و «سيد حسن موسوي» و ... ، به مريوان رفته بوديم؛ چيزي حدود چهار ماه بود که در آنجا مانده و به مرخصي نيامده بوديم. من توان روحيه افرادي چون «شهيد موسوي» و ... نداشتم و هر بار به سراغ «حاج احمد متوسليان» که فرمانده پاوه ،مريوان و اورامانات بود، مي رفتم و اظهار خستگي و تقاضاي مرخصي مي نمودم.
آنچه خستگي از تن من مي برد و باعث مي شد که توان دوباره اي به دست آورم ، دلداري هاي «شهيد موسوي» بود که مرا به صبر م سکون دعوت مي کرد و مي گفت: بايد تحمل کني؛ بايد بماني تا وضعيت جنگ، معلوم شود. اسلام به ما احتياج دارد.»

مرتضي دبيري:
آن روز «شهيد موسوي» به عشق ديدار بسيجيان به خطّ مقدّم آمده بود؛ به همراه «شهيد ناصري» سنگر به سنگر با تمام عزيزان بسيجي ديدار کرد. غروب که شد سنگر فرماندهي گردان آمد؛ بسيار خوشحال و سر حال به نظر مي رسيد به خاطر همين، آن شب اين دو شهيد بزرگوار بسيار با هم صحبت کردند و تمام حرفهايشان با تبسّم همره بود. اين تبسم به ياد ماندني با خاطره لبخند شيرين آنان به مرگ همراه شد؛ آري در لحظه شهادت نيز در کنار هم با همان تبسّم، به ملکوت اعلي پيوستند.




آثار باقي مانده از شهيد
از نوشته ها شهيد «سيد محسن موسوي»
اسلام و قران نياز به ياري و کمک ما دارد؛ مگر ما نبوديم که اي امام حسين ! اي کاش که ما در آن زمان بوديم و نمي گذاشتيم تو را مظلومانه بکشند و خانواده و اهل و عيال تو را به اسارت ببرند ؟ امروز هم، فرزند همان امام ، يعني امام خميني مردم را به دفاع از اسلام و خون پاک ريخته شده امام حسين (ع) مي خواند.
مادر جان! از اين که مرا تشويق به جبهه رفتن کردي و در زماني که اسلام و قرآن نياز به کمک و ياري دارد، فرزند خويش را باي ياري اسلام به جبهه فرستادي، بي نهايت از شما قدر داني مي کنم و اميدوارم که خداوند اجر شما را در نزد جدّم، در قيامت و روز جزا به شما عطا کند.
مسأله ، مسأله اسلام است و بايد از اسلام دفاع کرد؛ هم اکنون ما پاسدارخون سيد الشهدا (ع) هستيم و بايد تا جايي که جان در بدن داريم از مکتب ابا عبدالله (ع) پاسداري کنيم.
بايد ما و شما به مقام والاي کساني که به اين فيض عظيم زسيده اند پي ببريم و قدر خانواده شهيد را نيز بدانيم و آگاه باشيم آنکس که شهيد شده، عاشق خدا بوده و کسي که عشق به خدا داشته، بيد بسيار عزيز باشد.
اين را هم در نظر داشته باشيد که خون فرزند شما از خون هزاران عزيزي که در جبهه ها بروي زمين مي ريزد، رنگين تر نيست، خدا را شکر کنيد که من در جبهه هستم، اگر هم شهيد بشوم، سعادت آخر را هم شما و هم من خواهيم داشت.
من و شما و همه بندگان خدا در حال امتحاني سخت هستيم، امتحاني که اگر قبول شويم رضايت خدا در کنارش خواهد بود.
ميدانيد که جهاد در راه خدا، باعث افتخار شما پدر و مادر و من رزمنده است، پس جائي که جهاد در راه خدا براي انسان افتخار بيافريند و باعث افتخار و عزت پدر و مادر و خانواده اش باشد هيچ ناراحتي در پي ندارد و سرنوشت انسان نيز بستگي به نظر لطف خداوند دارد.
مادر عزيزم! ميداني که، الان اسلام به افرادي چون من نيازمند است و بايستي من و امثال من در جبهه ها باشيم؛ پس ديگر جاي ناراحتي نيست. چه افتخاري از اين بالاتر که فرزندان انسان در جبهه ها باشند و در ثواب نبرد آنها با کفار، پدر و مادر نيز شريک باشند؟!
مادرم! اکنون همه زماني است که امام حسين (ع) در کربلا تنها مانده بود؛ اگر ما هم نخواهيم به جبهه ها برويم جواب خدا را چه بدهيم؟ جواب خون شهيدان را چه بدهيم؟!


دلم گرفته از اين ناکجاي بي فرجام
از اين کريه تکرارهاي بي هنگام
تمام حسرت من، جرعه اي کلام شده است
بگو چکار کنم؟ طاقتم تمام شده است!
هزار بغض نشکفته در گلو مانده
هزار گفته ي ناگفته در گلو مانده
سکوت نيست در اينجا درست مي شنوم؟
صداي کيست خدايا، درست مي شنوم؟!
هنوز در نفس جاده، بوي خون برپاست
هنوز هر رگ ما را تب جنون پيداست
هنوز عطر سفر بر تن سواران است
و جاده منتظر رفتن سواران است
بيا که حنجره اي را به وسعت فرياد
زعشق، وام بگيريم، هرچه باداباد!
بخوان قصيده غراي عشق را با من
بخوان و آتش زخم مرا بزن دامن
قسم به «ماريه» خورديم، يادمان نرود
و دل به عشق به سپرديم، يادمان نرود!
هنوز شعله توفان خشم ما جاري است
هنوز در تن ما خون کربلا جاري است
هلا سترگ دليران بزرگ سرداران!
به خاک عشق فرو خفتگان و بيداران
هلا بزرگ شهيدان، شما که با ماييد
شما که مثل هميشه، غريب و تنهاييد!
شما که عشق و جنون را هماره جار زديد
و خواب را بر روي دوش صبح، دار زديد
به زير سايه شمشير، خفته رقصيديد
به تيغ بوسه زديد و به مرگ، خنديديد
و در ادامه اين راه با شکوه آري
قسم به عشق بمانيم، بي ستوه آري
ميان آتش و خون ائتلاف خواهد ماند
هميشه تيغ شما بي غلاف خواهد ماند
برادرم! قلمت را رها مکن، بنويس!
به جاي دشمن، خود از حماسه ها بنويس!
سيد مهدي حسيني

عبور
آهسته از غبار گذشتند
ياران بردبار گذشتند
از مرزهاي روشن ديدار
روزي هزار بار گذشتند
مثل نسيم، بي خود و سرمست
از سيم خاردار گذشتند
با يک بغل، اشارت و لبخند
از مرز انتظار گذشتند
مثل ترنم شب يک رود
بر خواب کوهسار گذشتند
بر صخره هاي ساحل خاموش
چون موج انفجار گذشتند
عبدالجبار کاکايي

تا صبح جان نثاري
اي در قرار سرخت، مفهوم بي قراري
در بستر حماسه، خونت هماره جاري
در برگريز سنگر، همواره مي شکوفد
فواره رگانت، چون لاله بهاري
از جزر و مد تيغت، ايثار بي دريغت
بر تارک پليدان، روئيده زخم کاري
تفسير آيه هاي پي در پي جهاد است
بانگ مسلسل تو در سينه صحاري
رنگين کمان خونت، خطي کشيده گلگون
از شام تن پرستي تا صبح جان نثاري
مست مي الستي کاينگونه حق پرستي
مائيم و وهم مستي، در غايت خماري!
حسن حسيني

دريا
رفتي و بار دگر، شد شعرت ترانه دريا
عزمت صلابت توفان خشمت نشانه دريا
تا موج ياد تو افتاد چون من قرار ز کف داد
شد چاک، پيرهن باد لرزيد شانه دريا
گل کرد بغض بهاران، وقت غروب که خورشيد
افراشت پرچم غربت بالاي خانه دريا
از داغت اي همه خوبي خيس است دشت نگاهم
آن سان که گونه ساحل از تازيانه دريا
آخر چگونه نگريد شبنم براي گل سرخ
آخر چگونه نگيرد اين دل بهانه دريا
عليرضا قزوه

شور جنون
سوازند اگر چه آتش کين بال و پرتو را
برده ست تا خدا نفس شعله ور تو را
پر مي کشيد عزم تو تا اوج افتخار
شور جنون که بود از اول به سر تو را!
در دست ما پياله ياد تو مي نهاد
آن پير مي فروش که شد راهبر تو را
تنها نبوده اي تو در اين راه پر خطر
بوده ست لحظه لحظه من همسفر تو را
من ربناي خويش به نام تو گفته ام
پيوند داده ام به دعاي سحر تو را
عباسعلي مهدي





آثار منتشر شده درباره ي شهيد


و عشق حرف بزرگي است كه از هميشه اين روزگار و هم آلود تا امروز ، به سان چشمه جوشان زيستن جاري است. و عشق ، دريغ تلخي مانده به كار گمشده ما ، كه از توالي اين جاده بازمانديم- آه !‌ عشق حرف بزرگي است كه در حقارت اين واژه ها نمي گنجد! و در تمامت قاموس جاوداني ما ف تا هميشه پرسه خواهد زد.
و عشق قصه تكراري هميشه ماست. عشق زمزمه تا هميشه زيستن است ... ولي ، چقدر اين كلمات هميشه مختصرند! نمي توانم از عشق ، از تو ، حرفي زد !‌ نمي توانم از لحظه هاي ناب تو گفت ؛ نمي توانم خواند ، نمي توانم از اين شگفت واره خلقت ، چيزي گفت. چقدر واژه حقير است ، و من ...!‌
بيا طلوع كنيم ، ز سمت مشرق عشق ، و عشق را به تماشا ، چو آينه بنشينيم. بيا دوباره بگوئيم از شهيداني ، كه حرف اول قاموس شان همين عشق است ، شكوه واژه عشق – واژه سبزي كه ما از آن هستيم – حيات ديگر از عطر خونشان دارد.
شهيد ، واژه سرخي است كه تا هميشه از آن عطر لاله خواهد رست. شهيد ، حرف نخستينه تمامت عشق است. شهيد ، سايه نخل حيات جاويد است كه بر زمين خدا تا هميشه مي تابد.
شهيد ، حرف بزرگي است - چونان عشق ...
و عشق ، دريغ تلخي مانده به كام گمشده ما كه از حوالي آن جاده بازمانديم ؛ آه !‌چقدر اين كلمات ، چون هميشه مختصرند ... چه مي توانم گفت؟!
از دريا قطره اي
مقام بلند آدمي تا بدان جاست كه در غوغاي آهن و رنگ و نيرنگ ، جز خدا را نبيند و دل جز به او نبندد.
قول آن پير فرهيخته:
رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند
بنگر كه تا چه حدست مكان آدميت
سلام و دعا كردن بر اشخاص ، وقتي ارزش دارد كه رنگ خدايي داشته باشد ، همين طور دشمني با كسان ، كه به نحوي خدا و قانون او را پاس نمي دارند. اگر دل در گروي ماديات و تعلقات نداشته باشي ، مي تواني چون مردان نيك و اولياء الله باشي كه از تعارف مي كاهند و بر مبلغ خلوص خويش ، هماره مي افزايند. و تو اينچنين بودي اي شهيد سعيد ! كه سعادت تو در دوران حيات ، خلوص بود و برات تو در رستگاري... از كدامين قصه ات بگويم!‌ از جاذبه هايت كه هوش از سر مردمان مي برد و بناگاه ، شيفته شان مي كرد ؛ و يا از اداي تكليف تو در مواجهه با جاهلان و مسامحه كاران در برابر موازين و قوانين اسلام؟
« شهيد موسوي در حد متعارف ، از جاذبه و دافعه لازم برخوردار بود. روحيات او طوري بود كه هر فردي با اولين برخورد ، شيفته او مي شد ، تواضع و فروتني او به نوعي بود كه دلها را به سمت خود مي كشيد. اما از سوي ديگر ، آنگاه كه احساس مي كرد بحث ، بحث فردي نيست ، پاي اسلام در كار است و تعارف نمي پذيرد، از قدرت دفعي ذاتي خود استفاده مي كرد و حقيقت رافداي هيچگونه مصلحتي نمي نمود. »

محاسبه نفس
اگر نتوانستم و نمي توانم چون علي (ع) ساده زندگي كنم و بي رحمانه به حساب اعمال خود برسم ، اگر نتوانستم باور كنم كه « عالم محضر خداست » و بايد در محضر او آن سان بود كه شايسته بندگي است و ... امام از رفتار و گفتار تو فهميده و بر اين باورم كه مي توان بود – آري مي توان بود ! – آنچنان كه بايسته و شايسته است.
از سادگي و پرهيز از تجملات ، از صفاي روح تو چه بگويم و چگونه ؟
« مدتي مشاهده كردم كه ايشان فرمي را آماده كرده و به ديوارخانه زده است ، برايم مايه تعجب بود كه « اين چه كاري است فلسفه آن چيست ؟ »
يكروز از او سوال كردم ، در جوابم گفت : « اين فرم را درست كرده ام براي اعمال نيك و بدي كه انجام مي دهم تا دقيقاً‌ به حساب اعمال خود برسم... »
حتي اگر موفق نمي شد نمازش را سر وقت و به جماعت بخواند ، آن را به عنوان يك ضعف بزرگ ، ثبت مي كرد و به جبران آن سعي مي نمود ... »
مگر نمي گويند نفس خود را بشناسيد و راههاي نفوذ شيطان را ببنديد؟ مگر نمي گويند از نفس خود بهراسيد؟ مگر نمي گويند با شناخت خويش ، مي توانيد خداي خويش را بشناسيد ... ؟! من بر اين باورم كه تو اين دستورات را خوب بكار بسته بودي كه اين سان خدايي شده بودي . تو دلت خدايي شده بود. تو خدا را در دلت احساس كرده بودي ؛ آيينه دلت را از زنگار گناه و تباهي زدودي تا جلوه گاه حقيقت مطلق الهي شد. آنچه از تو مي ديدند خدايي بود ؛ از دلت ، از حرفهايت بوي بهشت و رايحه معنوي به مشام جان مي رسيد. از نفس هايت بوي ولايت و تعبد مي آمد ؛ نفسهايي كه از نسيم « نفس الرحمن » معطر و خوشبو شده بود ... .
آنگاه كه عاشق دردرياي عشق معشوق ، مستغرق شود، ديگر تمامي وجود او ، بوي« او » مي گيرد ؛ قطره ايست كه به « دريا » رسيده و « دريا » شده است. انسان كه خدايي شد ، دل او ، حرفهاي او ، سيماي او خدايي مي شود.
اگر بپرسي كه راز بر دل نشستن حرفهاي تو بر دلها چه بود ، آيا پاسخي جز اين وجود دارد كه تو دل به حقيقت سپرده بودي و چشمه فيض ازلي ، سيراب كرده بود ...؟! آيا پاسخي جز اين هست كه تو از خويشتن خويش ، غافل شده بودي و محو در آينه جمال و جلال دوست ، تماشايي راز او بودي ؟!
تو در اين آينه ، راه كمال را يافتي و به ديگران ، مسير روشن ديدار را نمودي ... اگر حرفهايت بر دل مي نشست بدين خاطر بود كه از دل برمي خاست و شعاعي از آن آينه بود.
در پس آينه طوطي صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو ، مي گويم!‌
حرفهاي تو ، آموخته هاي تو از مكتب عشق و شريعت بود ، كه بي دريغ ، نثار تشنگان حقيقت مي كردي ... از خودم مي پرسم ، آيا طريقي بهتر از اين براي كسب رضايت الهي وجود دارد ؟! من معتقدم كه عشق كار خودش را كرده بود!

« جاذبه و دافعه »
مي خواهم از اين جاذبه هاي هولناك تو خالي ، به سمتي پناه ببرم تا آرامشي از نسل روح تو داشته باشم . مي خواهم از ظلمت نه توي جان خويش به تمامت لحظه هاي روشن تو برسم و به آرامشي فصيح دست يازم. مي خواهم در سايه سار خلوت خوب خاطرات تو بنشينم و از تو و داستان مرداني بگويم كه زمين را با آسمان پيوند دادند و شب را به خجسته صبح رساندند. سترگ مرداني كه خواب شبانه مرداب را برآشفتند ورود حماسه را به ابديت اقيانوس بيداري كشاندند.
مي خواهم از تو بگويم!‌
مي خواهم از تو، ازنگاهت ، ازسكوت وصدايت ، فرياد و آرامش ، از خروش توفاني ات و ... كه هر يك تصويري از آئينه حقيقت بود ، شعري بگويم و ابديتي بپردازم ... .
مي خواهم حقيقت را بيابم و دريابم ... اما چگونه؟
تو خود حقيقت محض شدي ، برايم زيباترين چراغي ، و روشن ترين فانوش در شب توفان حيرت و ترديد و سردرگمي ... من به جستجوي راه ، نفس زنان تا بدينجا آمده ام. در گذر زمان ، در تاريكزار غربت و حيرت ، در پي نام و ياد نوراني توام و به دنبال رد پايت ، كه جاده حقيقت را مرور كردي و در عبور از گستره نام و ننگ و ظلام ، به سامان صبح رسيدي و از عشيره تابناك سپيده شدي ... براستي به جز قدم گذاشتن در مسير گفتار و رفتار تو ، راهي ديگر ، فراراه من سرگشته و پريشان اين روزهاي ظلمت زده مانده است؟!
مي خواهم از تو بگويم و فرجامي روشن و ابديتي استوار را براي خويش ، رقم بزنم. دست مرا بگير !

عشق
عشق در قاموس زندگاني تو معنايي خاص داشت ؛ واژه عشق ، سرخترين قافيه در قصيده حيات تو بود و زيباترين سروده در ديوان خلقت.
عشق به قرآن و اهل بيت و دوستداران او، عشق به شهادت ، عشق به امام و آرمان خويش ،‌ عشق به والدين خويش ، « آن‌ » هميشگي تو بود كه از تو جرثومه اي از تقوا و محبت و فضيلت ساخته بود.
توآن سان به امام خويش ، عشق مي ورزيدي كه باور آن براي آدمهاي ساده انديش ، مشكل بود. آنقدر به نيروهاي گمنام بسيجي – اين حافظان واقعي انقلاب- انس داشتي كه وصف آن در حد كلمات و واژه ها نيست. نام تو با كلمات صميمي عشق و محبت و انس ، پيوند خورده بود ، تا آنجا كه پس از شهادتت ، آنچه دوستان و والدينت را تكيده و رنجور كرد ، افول آفتاب لطف بود ... عشق را بايد از تو آموخت ، بايد در تو ديد و فهميد .

روشني
آنانكه در اين هياهوي روشنفكر نماييو خودنمايي سياسي ، غرق شده اند ، كجايند تا از رسم و راه تو درس بگيرند و چراغ راهي بيابند؟! آنان كه چونان خس و خارهايي بي ارزش ، همسوي با هر بادي مي وزند ...
كجايند كه استواري و استقامت تو را در برابر امواج سهمگين و هرزه با دماي گونه گون بينند تا حجتي باشد آنان را ، كه مي توان ايستاد ، آگاهانه زيست و آگاهانه مرد ...
آنگاه كه تو را به اين بهانه كه دانش آموز ممتازي بود ، مي خواستند آلوده جذب رستاخير كنند چه كردي ؟!
« در زماني كه در هنرستان درس مي خواند ، از فهم و آگاهي سياسي بسياري برخوردار بود ، يعني مسايل سياسي را بخوبي مي فهميد ، به خاطر اين كه شاگرد ممتازي بود ، مسوولان هنرستان تلاش زيادي مي كردند كه او را به عنوان نماينده حزب رستاخيز ، معرفي كنند !‌ اما او به شدت با اين موضوع مخالفت كرد و تن به اين كار نداد ... حتي با وجود تهديد اخراج از هنرستان ،‌ زيربار نرفت چرا كه مي دانست اين حزب ، پوششي است بر اعمال جنايتكارانه شاه »
درس خواندن براي تو منحصر به زمان و مكان خامي نبود ، با وجود تحصيلات دانشگاهي ، بدنبال فرو نشاندن عطش زايدالوصف روح خويش ، به چشمه علوم حوزوي روي آوردي ؛ گمشده تو روشني و آگاهي بود كه با همت والاي خويش آن را بدست آوردي. پشتكار و آگاهي تو دست به دست هم داد و به آنچه حتي انتظار نمي رفت ، رسيدي ... ، با اين حال بگو آيا نمي توان از گفتار و رفتار تو ،‌ درس عظيم چگونه زيستن را آموخت ؟!

تعهد
اگر از تو مي پرسيدم كه « چه هستي ؟ » و « در كدام مكتب درس خوانده اي » و « آغاز و انجام تو چيست » و ... پاسخهايي روشن داشتم ؛‌ همانطور كه امروز از لابلاي گفته هاي تو و خاطرات خوب تو كه با يارانت مانده ، چنين جوابهايي را مي يابم. تو دل مشغولي ات خدمت به خدا و كسب رضايت او بود و اگر قرار بود چشمت به ظواهر ، خيره بماند جاهايي بهتر از جنگ و سپاه و ... وجود داشت ، همانطور كه به تو پيشنهاد شد ، اما گفتي : « من براي حقوق كار نمي كنم ؛ مملكت الان اينجا به من نياز دارد و من به خاطر مملكت و امت و خداوند كار مي كنم نه به خاطر چيزي ديگر ... »
احساس تعهد تو در برابر « بيت المال » هنوز هم زبانزد خاصان و دوستان توست ... « او هرگز خارج از عرف و ضوابط موجود ، از بيت المال استفاده نكرد ، حتي يكبار كه براي ديدن پدر و مادر خويش از « ساوه » به « اراك » آمده بود ، حاضر نشد با ماشين سپاه ، مادرش را به بيمارستان برساند!‌ چرا كه خود را در استفاده شخصي از اموال بيت المال ، در هيچ موقعيتي مجاز نمي ديد ... »

حرف آخر
دنيا ، قرارگاه نيست ، معبري است كه آدمي از آن عبور مي كند تا به مقصد اصلي- كه قرب الهي يا دوري ابدي ازوست – برسد . آنان كه با انديشه مرگ زيسته اند ، هماره در نگاه آنان تصويري روشن و زيبا از مرگ و حيات اخروي ترسيم شده است. بخصوص آنان كه در زمره اولياء اللهند و عند ربهم يرزقون ... ديگر وصف آنان از عهده ما قبرستان نشينان عادات و ظواهر ، بر نمي آيد ... اينان در بهشت قرب الهي ، روزي خور خوان گسترده و ابدي اويند.
اي شهيد !
كلام آخر ، كلام ناب توست و انتخاب تو از سخنان نوراني رسول اكرم (ص) كه مي دانم امواج اين حديث ، بارها و بارها آرامش دل تو را به توفاني عظيم مبدل كرده است:
« آگاه باشيد كه مومن ميان دو ترس ، دست به گريبان است، يكي ترس از گذشته اي كه نمي داند خدا با عمر گذشده اش چه مي كند ؛ ديگر ترس از عمر باقيمانده اش كه نمي داند خدا چه براي او مقدر نموده است. پس بنده مومن ، بايد بدست خود براي خويش ، از دنيايش براي آخرتش و در جواني اش قبل از پيري اش و در زنده بودنش قبل از فرا رسيدن مرگش بهره گيرد.
قسم به خدايي كه جان محمد (ص) به دست اوست ، پس از كوچيدن از دنيا ، جاي تلافي وعذرخواهي نيست وپس ازترك دار دنيا ، خانه اي بجز بهشت و يا دوزخ نخواهد بود .»
اي شهيد سعيد !
اي كه بر آفاق دوردست شهادت ايستاده اي و ما واماندگان در منجلات حسرت و ترديد و آرزو را نظاره مي كني !‌دستي بر آر و ما را از تشويش و ترس ماندن ( چگونه ماندن ) و مردن ( چگونه مردن ) رهايي بخش !‌
زندگاني و مرگ تو ، آموزه اي بزرگ براي ماست و تصوير جاودان تو در آينه تاريخ ، راهگشايي ابدي ...
نامت از خاطرعاشقان فراموش مباد. سيد مهدي حسيني



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مرکزي ,
برچسب ها : موسوي , سيد حسن ,
بازدید : 251
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 291 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,712,983 نفر
بازدید این ماه : 4,626 نفر
بازدید ماه قبل : 7,166 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 5 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک