فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

ازدواج داماد 92 ساله با عروس 22 ساله (دانشجو)


ازدواج داماد 92 ساله با عروس 22 ساله
موصلی محمد المجامئی کشاورز 92 ساله عراقی پنجشنبه شب در مراسمی باشکوه با زنی 22 ساله ازدواج کرد. در این مراسم علاوه بر پیرمرد عراقی دو نوه 16 و 17 ساله او نیز با نامزدهای خود ازدواج کردند. در مراسم ازدواج علاوه بر اهالی روستا و اعضای خانواده عروس و داماد؛ روسای قبایل منطقه ، ریش سفیدان و دیگر بزرگان محلی شرکت داشتند. وی گفت: بسیار خوشحالم که مراسم ازدواج من همزمان با دو نوه ام برگزار می شود. بارها ازدواج دو نوه ام را به تاخیر انداختم تا خود نیز همسری بیابم و هر سه در یک روز ازدواج کنیم. موصلی محمد المجامئی اهل روستای غوبان در نزدیکی سامرا سه سال پیش همسر نخستش را پس از 58 سال زندگی مشترک از دست داد. وی دارای 12 پسر و 4 دختر از ازدواج اولش است.
بیشتر...

مرگبارترین رسم محلی در دنیا  (بی باک)


مرگبارترین رسم محلی در دنیا
 هر روستا یا شهر رسم و رسومات خاصی دارد که از گذشته در میان آن ها بوده است و سالانه شهروندان سعی می کنند این رسم را اجرا کنند و یاد گذشته ها را زنده نگه دارند. در حالی که بیشتر رسومات حالتی شاد و جالب دارند، رسمی عجیب در جزایر "سوماترا" هست که بیشتر به یک راه خودکشی شباهت دارد. در این مراسم که جوانان شرکت کنندگان اصلی آن هستند سالانه افرادی جانشان را از دست خواهند داد. این مراسم که با نام "Hombo Batu" یا پرش از سنگ شناخته می شود در دوران باستان راهی برای آموزش سربازان بوده است تا آن ها بتوانند هنگام جنگ از روی دیوار شهرها به داخل بپرند و زمان زیادی از دست ندهند اما این روزها به یک مراسم سالانه تبدیل شده است. در این مراسم جوانان هر کدام باید از روی دیوار 2.3 متری بپرند بطوری که نباید شرکت کننده ها دستشان یا بخشی از بدنشان به دیوار برخورد کند. از آنجایی که پریدن به این ارتفاع کار هر کسی نیست، سالانه افرادی هستند که محکم با دیوار برخورد کرده و مجروح می شوند البته تعدادی نیز در همانجا جانشان را از دست می دهند.
بیشتر...

متفاوت‌ترین جاروبرقی آینده (صبا ایران)


متفاوت ترین جاروبرقی آینده
جاروبرقی ها وسایل خاص و مهمی در خانه هستند که در طول تاریخ پیشرفت هایی داشته است ."جرمین وبراکل" جاروبرقی جالبی ساخته است که به عنوان یک دستیار همه فن حریف در خانه شناخته خواهد شد. این جارو برقی "3F" نام دارد و هوش مصنوعی قوی با قابلیت یادگیری دارد که می تواند خانه را شناخته و متناسب با جای اجسام رفتار کند. این جاروبرقی قابل برنامه ریزی است و می توان آن را با گوشی یا تبلت نیز کنترل کرد. تنها کافی است تا یک برنامه خاص برای آن تعیین کنید سپس جارو خودش خانه را جارو کرده، فرش ها را ضدعفونی می کند و هوای اتاق را نیز معطر خواهد کرد. همچنین این دستگاه را می توانید در صورت نیاز به یک جارودستی تبدیل کنید.
بیشتر...

ارتش مصر! (پارسیان)


ارتش مصر
مخالفان رئیس جمهور مصر با کمک ارتش ، " محمد مرسی "رییس جمهور این کشور را برکنار کردند.
بیشتر...

خانه های تاشوبرای آینده نزدیک (صراط)


خانه های تاشو برای آینده نزدیک
 با وجود مشکلات زیستی در خانه سازی های انبوه و همچنین کمبود فضا در آینده طراحان به دنبال راهی برای کاهش صدماتی هستند که خانه سازی به انسان ها وارد می کند. َاز مهمترین اقدامات این افراد ساخت خانه های تاشو است. در یکی از تازه ترین طرح های ارائه شده گروه "نرجا" خانه ای تاشو با سبکی متفاوت طراحی کرده است  که می تواند در آینده به یکی از منازل اصلی زندگی انسان تبدیل شود. این خانه قابلیت آن را دارد که خودش با تمامی شرایط فصلی تطبیق دهد. این طرح از روی خانه اسکیموها برداشت شده است و تمامی اجزای آن از پارچه های خاصی ساخته شده است که می تواند با تغییر اب و هوا خود را هماهنگ کرده به صورتی که در سرما گرم و در تابستان خنک می شود. این خانه همچنین از یک سیستم تهویه هوای جالب استفاده می کند. هوا به زیر خانه رفته و از آنجا سپس به داخل تزریق می شود اما نکته مهم ان است که این هوا در مسیر خود از چندین فیلتر عبور کرده و متناسب با دمای اتاق خود را تنظیم می کند.
بیشتر...

خیابانی فقط برای خوش‌اندام‌ها ! (فرهنگ )


خیابانی فقط برای خوش اندام ها
گردشگران و میهمانان شهر پراگ، علاوه بر پل چارلز، کاخ‌ سلطنتی، میدان اصلی شهر و منطقه مالااسترنا، از باریک‌ترین خیابان این شهر که کمتر از نیم متر پهنا دارد و در جهان بی‌نظیر است نیز دیدن می‌کنند. یک گردشگر چاق آلمانی پس از خروج از رستورانی واقع در یکی از دو سر این خیابان، برای رفتن به منطقه مالااسترنا واقع در مرکز شهر پراگ، این خیابان را انتخاب کرد. اما پس از مدتی در آن گیر افتاد و دیگر نمی‌توانست از آن خارج شود. بیش از نیم‌ ساعت، نیروهای آتش‌نشانی شهر پراگ برای خروج این گردشگر تلاش کردند. شهرداری پراگ برای ممانعت از بروز حوادث مشابه در دو سر این خیابان،‌علائم هشدار دهنده برای افراد چاق نصب کرده‌ است.
بیشتر...

ازدواج جنجالی یک دختر با پل سنگی! (افکار نیوز)


ازدواج جنجالی یک دختر با پل سنگی
طی ۱۰ سال گذشته هنرمند استرالیایی به نام جودی رز با اتصال میکروفون به کابل های پل و ایجاد ارتعاش در آنها تولید موسیقی می کرد. او برای ثبت رکورد جهانی در این کار سفرهای زیادی انجام داد. به تازگی او وابستگی زیادی نسبت به یک پل در جنوب فرانسه پیدا کرده و تصمیم گرفته تا به طور رسمی با این پل مرموز ازدواج کند. پل Pont du Diable  یک پل سنگی ۶۰۰ ساله است که بر روی یک تنگه در شهر هرولت واقع در جنوب فرانسه قرار دارد. خانم رز دلیل ازدواج با این پل را با ثبات بودن، ریشه دار بودن و احساس آرامش و امنیت در کنار پل عنوان کرده است. او برای عروسی منحصر به فرد خود لباس عروس پوشید و با یک دسته گل نزد پل رفت.
بیشتر...

خودکشی دختر مسیحی پس از 15 تجاوز (اعتدال)


خودکشی دختر مسیحی پس از 15 تجاوز
یک دختر نوجوان مسیحی بعد از اینکه 15 بار به صورت متوالی از سوی تروریست‌های مسلح سوری در شهر القصیر هدف تجاوز جنسی قرار گرفت، خودکشی کرد. رادیو واتیکان با اعلام این مطلب تاکید کرد که این اتفاقات مدتی پیش از مسلط شدن ارتش سوریه بر شهر راهبردی القصیر و در زمانی صورت گرفته است که شهر در اختیار شبه نظامی مخالف دولت قرار داشت.
شیخ یاسر العجلانی یکی از مفتی‌های تکفیری اخیرا حکم زندانی کردن و تجاوز به تمامی زنان غیر از زنان سنی را صادر کرده و این اقدام شنیع را مباح دانسته بود، این حکم شامل علوی‌ها و مسیحی‌ها و سایر اقلیت‌های مذهبی نیز می‌شود.
بیشتر...

خانه دیدنی این زن سالی یکبار بیننده دارد! (افق)


خانه دیدنی این زن سالی یکبار بیننده دارد

خانه دیدنی این زن سالی یکبار بیننده دارد

 

خانه دیدنی این زن سالی یکبار بیننده دارد
خانم آیلین سایلت مالک املاک مشهور شمال بارینگتون تنها سالی یک بار به عموم مردم اجازه می دهد وارد منزلش شوند و از املاک وی بازدید به عمل آورند. جذابیت این مساله زمانی بیشتر می شود که متوجه می شویم این بانو از علاقه مندان قطار و ریل آهن و در کل صنعت راه آهن است و فضای ۶۰۰۰ فوت مربعی شامل ریل آهن و باغ و دریاچه و آبشار کنار مسیر است که شمار بازدید کنندگان فرصت طلایی را بیشتر می کند. بانو آیلین عاشق قطار است و همین علاقه باعث شده که بیشترین فضای منزل وی به راه آهنی با تمام جزییات مبدل شود البته همه جزئیات در سایز های کوچک در کنار هم به صورتی قرار گرفته اند که انگار یک مسیر واقعی را می بینید.



درباره : تازه های سایت , مطالب جدید ,
بازدید : 227
[ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
[ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]

دانلود گوگل کروم Google Chrome 27 Final

 

دانلود گوگل کروم Google Chrome 27 Final

Google Chrome 27.0.1430.3

Google Chrome یکی از سریع ترین و بهترین مرورگر های دنیاست. این مرورگر با ویژگی های خاص خود مورد توجه افراد زیادی از سرتاسر جهان قرار گرفته است. این مرورگر رایگان که توسط گوگل پشتیبانی و طراحی می شود ، کاملا اپن سورس می باشد و ویژگی های خاص و شاخص سایر مرورگر های اینترنتی را هم در برگرفته است. این مرورگر روی انواع ویندوز از جمله xp و 7 و 8 قابل نصب و اجرا می باشد که می توانید براحتی از وبسایت عصر دانلود با لینک مستقیم دریافت کنید. از جمله ویژگی های کلّی این مرورگر می توانیم به موارد زیر اشاره کنیم :

-  قابلیت tabbed browsing  (مشاهده و باز کردن چندین سایت در یک پنجره)

-  امنیت بالا در وب گردی

-  بهبود سرعت کلی نرم افزار و سرعت باز شدن صفحات وب

-  جلوگیری از تبلیغات ناخواسته تا حد ممکن

-  user friendly (رابط کاربری) زیبا و بهینه

-  بروز رسانی های لازم امنیتی مرورگر

-  پشتیبانی و کارایی بالا در صفحات وب نوین و جدید (HTML5 و CSS3)

-  پشتیبانی در انواع ورژن های ویندوز (xp و 7 و 8)

-  امکان نصب و استفاده از پوسته های مختلف و زیبا

-  امکان نصب افزونه های کاربردی از جمله اد بلاکر

 

- و غیره…

 

 
دانلود گوگل کروم Google Chrome 27 Final 4.56/5 (91.21%) 66 votes

فرمتفرمت : exe

حجمحجم : 32 مگابايت

دانلوددانلود : لينک مستقيم | لينک کمکي

 

رمزرمز : www.asrdownload.com



درباره : تازه های سایت , مطالب جدید , آلبومها , دانلود ها ,
بازدید : 215
[ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
عکسی که می بینید، سرنوشت بخش کوچکی از متجاوزان را به خوبی نشان می دهد. سربازانی که برای فرار از خشمِ فرزندان این آب و خاک، پوتین های خود را به جا گذاشته و به آب زده اند.

 

 در طول تاریخ، "تجاوز" همواره محکوم به شکست و "متجاوز" محکوم به فرار و فنا بوده است.تحققِِ این قانون ممکن است زمان ببرد، از چند روز تا چند قرن، اما تغییر ناپذیر است. آن که حقی را پامال می کند و حریمی را می شکند، دیر یا زود در هم شکسته خواهد شد.بعثیان نیز از این قانون مستثنی نبودند. شعار دارند" آمده ایم تا بمانیم". آمدند! زخم زدند! اما با آن چنان سرنوشتی رفتند که کمتر متجاوزی دچار آن شده است. امروز، نه صدام مانده، نه پسران صدام و از آن رژیم طاغوتی، جز نامی به بدی، در یادها نمانده است و همه ی این ها کمتر از ربع قرن زمان برد.
عکسی که می بینید، سرنوشت بخش کوچکی از متجاوزان را به خوبی نشان می دهد. سربازانی که برای فرار از خشمِ فرزندان این آب و خاک، پوتین های خود را به جا گذاشته و به آب زده اند. باشد که عبرتی گردد برای هر آن که هوای تجاوز بر سر دارد.





درباره : تازه های سایت , مطالب جدید ,
بازدید : 247
[ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
این سلاح ایرانی دارای کالیبر 7.62 میلیمتر و شش لوله بوده و بیشینه نواخت تیر آن چهارهزار تا پنج‌هزار گلوله بر دقیقه و برد نهایی آن بیش از هزار متر اعلام شده که با عملیاتی‌شدن آن، توان دفاعی واحدهای زمینی کشورمان به‌طور چشمگیری افزایش می‎یابد.

 

امیر کیومرث حیدری جانشین فرمانده نیروی زمینی ارتش در گفت‌وگو با خبرنگار گروه دفاع و امنیت مشرق با اشاره به موفقیت های سالهای اخیر این نیرو در طراحی و ساخت انواع سلاح های سبک و سنگین گفت: خودکفایی و خوداتکایی نیروهای مسلح، مورد تأکید امام(ره) و مقام معظم رهبری بوده و مواردی چون تانک ذوالفقار به‌عنوان نمونه‌هایی بارز و مهم در این زمینه محسوب می‌شوند.

وی با تأکید بر اینکه بسیاری از ابتکارات و نوآوری‌های نیروی زمینی ارتش در مرحله تولید انبوه قرار دارد، به سلاح مهم اخگر اشاره کرد و افزود: این سلاح به دست جهاد خودکفایی نزاجا طراحی و نمونه رزمی آن برای تولید انبوه آماده شده است.

حیدری با اعلام اینکه تولید انبوه این سلاح مهم را در دستور کار داریم و این روند با برنامه‌ریزی‌های صورت گرفته احتمالاً از مهرماه شروع خواهد شد، خاطرنشان کرد: تولید انبوه این سلاح با مشارکت نیروی زمینی و وزارت دفاع انجام خواهد شد.

این فرمانده ارشد ارتش جمهوری اسلامی ایران در خصوص بخش هایی که قرار است به این سلاح مجهز شوند نیز گفت: برنامه ما این است که یگان‌های کماندو و تکاوری نزاجا را به این سلاح مجهز کنیم.

 با سخنان فوق مشخص می شود که تیربار 6 لوله چرخان «اخگر» که دارای قابلیت‎های رزمی بی‎نظیری است توسط متخصصان کشورمان برای تولید انبوه آماده شده و در وهله اول برای تجهیز واحدهای زمینی با آن اقدام خواهد شد. از اینرو در مطلب پیش رو به تاریخچه این نوع سلاح‎ها، قابلیت‎ها و مزایای آن نسبت به تیربارهای تک لوله می‎پردازیم.

پیشینه تیربارهای چند لوله چرخان به اختراع دکتر «گتلینگ» در سال 1860 بازمی‎گردد که اولین نمونه از تیربار چندلوله خود را ساخت در حالی که چرخش لوله‎ها در آن با نیروی دست انجام می‎شد.

 
تیربار گتلینگ

این سلاح در همان اول کار به نواخت تیر 200 گلوله بر دقیقه رسید که بسیار بیشتر از تفنگ‎های موجود در سازمان ارتش‎های آن دوران بود. به مرور با تکمیل این اختراع هرچند نواخت تیرهای بالاتر تا 800 الی 900 گلوله بر دقیقه نیز به دست آمد اما تیربار گتلینگ نیز سنگین و پیچیده‎تر شد.

بعدها با ساخت تیربارهایی که با فشار گاز باروت به قابلیت شلیک خودکار رسیده بودند دوران افول تیربارهای چند لوله گتلینگ فرا رسید. این سلاح‎های جدید، نواخت تیری در حدود گتلینگ‎ها یا بیشتر از آن داشتند در حالی که بسیار سبک‎تر و در عین حال دارای پیچیدگی کمتر بودند. در نتیجه، اختراع تیربار چند لوله چرخان هرچند در برخی نقاط دنیا در حال تکمیل بود اما نمونه‎های تولید شده و عملیاتی آن به موزه‎ها فرستاده شد.

پس از جنگ جهانی دوم ارتش آمریکا اعلام کرد به توپی با کالیبر متوسط اما با نواخت تیر بسیار بالا برای نبردهای هوایی نیاز دارد. شرکت «جنرال الکتریک» پس از برنده شدن در این قرارداد در هنگام مروری بر کارهای گذشته به یاد مسلسل‎های گتلینگ افتاد. با قرض گرفتن یک نمونه ساخت 1903 از موزه و تأمین توان مورد نیاز آن از یک منبع توان خارجی(احتمالاً الکتریکی) و اصلاحاتی جزئی این سلاح به نواخت تیر 5هزار گلوله بر دقیقه رسید.

پس از یک دوره مفصل طراحی و آزمایش، توپ 6 لوله «ام-61 ولکان» با کالیبر 20 میلیمتر مورد پذیرش نیروی هوایی ارتش آمریکا قرار گرفته و از قضا از تیربارهای خود آقای گتلینگ هم معروف‎تر و پراستفاده‎تر شد.
 
توپ 20 میلیمتری ولکان در جنگنده اف-104 استارفایتر

توپ 20 میلیمتری 6 لوله ام-61 ولکان که در جنگنده‎های اف-4 و اف-14 نیروی هوایی ارتش کشورمان وجود دارد و خلبانان ایرانی پیروزی‎های هوایی متعددی را با آن در جنگ تحمیلی 8 ساله عراق علیه ایران کسب کردند امروزه پرکاربردترین نمونه از این نوع سلاح‎ها در بین هواپیماهای جنگی غربی است.

 
نمونه ای از توپ ولکان در مأموریت سطح به هوا

نمونه‎ای 6 لوله با کالیبر کوچک‎تر 7.62 میلیمتر نیز از روی آن توسعه یافت که به «مینی‎گان» مشهور شد. «ام-134 مینی‎گان» از یک موتور الکتریکی برای ایجاد دوران لوله‎های خود بهره می‎برد که از مرسوم‎ترین روش‎ها در سلاح‎های امروزی طرح گتلینگ است. این سلاح به نواخت تیر 2هزار تا 4هزار تیر بر دقیقه و برد 1000 متر دست می‎یابد و جرم آن کمی کمتر از 48 کیلوگرم بوده و سرعت خروج گلوله‎ها از لوله آن 853 متر بر ثانیه است.
 
تیربار مینی‎گان

ام-134 در بسیاری از واحدهای هوایی مانند بالگردها و هواپیماهای گشتی و تهاجم زمینی، خودروها و ادوات زمینی و نیز شناورهای دریایی آمریکا و به مرور در کشورهای دیگر به کار گرفته شد. کارایی این سلاح در برابر نیروهای زمینی به قدری بود که پس از رؤیت قدرت آتش آن دشمنان خصوصاً در عملیات‎های کمین علیه واحدهای خودرویی از ادامه درگیری صرف نظر می‎کردند.

حتی نقل شده است در موارد بسیاری ماکتی از آن روی واحدهای زمینی که از این سلاح برخوردار نبودند نصب می‎شد تا دشمن را از شروع درگیری منصرف کند!

امروزه مزیت‎های تیربارها و توپ‎های طرح گتلینگ که به کمک استفاده از فناوری‎های جدید و رفع اشکالات طرح‎های اولیه ماندگار شده‎اند سبب شده تا نمونه‎های متنوعی از آنها با کاربرد سطح به سطح، هوا به هوا و سطح به هوا در کشورهای مختلف توسعه یابد. هرچند اصول عملکردی همه آنها یکسان است اما تفاوت‎هایی مثلاً در نحوه تأمین توان، آنها را هم متمایز می‎سازد.

دو روش تأمین توان این سلاح‎ها استفاده از منبع خارجی الکتریکی، نیوماتیکی، هیدرولیکی یا منبع داخلی مانند لگد شلیک و فشار گاز برگشتی حاصل از شلیک‎های قبلی است.

به طور کلی می‎توان مزیت‎های سلاح‎های طرح گتلینگ را در موارد زیر دانست:

این سلاح‎ها امکان اجرای شلیک پرحجم را آن هم برای مدت طولانی‎تر نسبت به تیربارهای تک لوله دارند زیرا اولاً سهم تعداد گلوله شلیک شده از هر لوله در این سلاح‎ها بسیار کمتر از یک تیربار تک لوله برای همان تعداد شلیک است و البته لوله‎های سلاح طرح گتلینگ در حین چرخش مقداری هم خنک می‎شوند.

در نتیجه بر خلاف تیربارهای معمولی که از شلیک با نرخ بالا در مدت طولانی به دلیل گرم شدن لوله عاجز هستند این سلاح‎های چند لوله می‎توانند بدون رسیدن به بیشینه حد تحمل حرارت لوله‎ها برای مدت بیشتری با نرخ آتش بالا شلیک کنند.

 
نمونه‎ای از مینی‎گان نصب شده روی بالگرد

دوم: سه عمل اصلی بارگذاری گلوله، اجرای آتش و تخلیه پوکه در آنها به طور همزمان در لوله‎های مختلف اجرا می شود یعنی در حالی که یکی از لوله‎ها در حال شلیک است، لوله دیگری در حال بارگذاری بوده و لوله دیگری فرایند تخلیه را طی می‎کند. همین قابلیت در یک بازه زمانی مشخص منجر به شلیک تعداد بیشتری گلوله نسبت به سلاح تک لوله‎ای نیز می‎شود زیرا در سلاح تک لوله، سه عمل فوق باید پشت سر هم اجرا شود.

به گزارش مشرق، مزیت دیگر این سلاح‎ها حل مشکل مهمات معیوب و عملکرد نامناسب شامل کامل نسوختن باروت(پیشران) موجود در فشنگ، ایراد در بارگذاری آن یا تخلیه پوکه است. در سلاح تک لوله معیوب بودن مهمات یا به از کار افتادن سلاح منجر شده یا آن را از اجرای حد نهایی عملکرد خود باز می‎دارد.

اما سلاح چند لوله به دلیل اجرای جداگانه فرایندهای سه گانه در لوله‎های مختلف سلاح به راحتی فشنگ معیوب را از دور خارج می‎کند در حالی که سایر لوله‎ها به شلیک خود ادامه می‎دهند و در صورت معیوب بودن تأمین کننده مهمات هر یک از لوله‎ها در یک سلاح 6 لوله، تنها 16.67 درصد از نواخت تیر کاهش می‎یابد بر خلاف سلاح تک لوله که در این حالت به طور کامل از کار می‎افتد.

این سلاح‎ها حجم آتش چندین تیربار یا توپ با کالیبر مشابه را یکجا تولید می‎کنند. همچنین می‎توانند با بهره‎گیری از قابلیت تغییر نرخ آتش خود و افزایش آن برای درگیر شدن با یک هدف سریع، احتمال اصابت در اولین سری شلیک را افزایش داده یا در مصرف مهمات برای انهدام اهدافی با سرعت کمتر یا اهداف ثابت صرفه جویی کنند.
 
تیربار اخگر

هر چند این سلاح ها امروزه پرکاربرد هستند اما در کشورهای معدودی ساخته می شوند که به طور عمده شامل آمریکا، روسیه، چین و چند کشور اروپایی است. کشورمان ایران نیز چند سالی است که نمونه های مهندسی و آزمایشی تیربار چند لوله طرح گتلینگ خود را با نام «اخگر» رونمایی کرده است که توسط متخصصان نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران(نزاجا) ساخته شده و به زودی به تولید انبوه می‎رسد.
 
تیربار اخگر روی خودروهای رنجر و سمندر

این سلاح ایرانی که تا کنون روی خودروهای تاکتیکی و پرتحرک کوچک مانند «رنجر» و «سمندر» که آنها هم توسط جهاد خودکفایی نزاجا طراحی و ساخته شده‎اند مشاهده شده دارای کالیبر 7.62 میلیمتر و 6 لوله بوده، بیشینه نواخت تیر این سلاح 4هزار تا 5هزار گلوله بر دقیقه و برد نهایی آن بیش از 1000 متر عنوان شده است. به نظر می‎رسد توان حرکت چرخشی لوله‎های آن از یک موتور الکتریکی تأمین می‎شود.

به گزارش مشرق، با به‌کارگیری انبوه این سلاح که نه‌تنها کارایی بالایی علیه نفرات و خودروهای سبک دشمن دارد بلکه می‎تواند به طور محدود در نقش پدافند هوایی نیز ظاهر شود توان دفاعی واحدهای زمینی کشورمان به طور چشمگیری افزایش می‎یابد.

بدیهی است با تجهیز این سلاح به سامانه هدفگیری اپتیکی و کنترل از راه دور که برای تیربارهای 12.7 میلیمتری روی تانک‎ها و نفربرهای ایرانی دیده شده کارایی آن به مراتب افزایش می‎یابد زیرا هم دقت شلیک افزایش یافته و هم می‎توان اهداف را در مسافت دورتر از برد مؤثر چشمی هدف‌گیری کرد.
 
تیربار اخگر روی خودروهای تاکتیکی نزاجا

همانطور که در سایر کشورهای دنیا نیز دیده می‎شود این سلاح امکان یکپارچه شدن با بالگردهای تهاجمی و ترابری و نیز قایق‎های تندرو و شناورهای گشتی را به راحتی دارد که به افزایش تأثیر عملیات هجومی این واحدها در میدان نبرد ضمن افزایش توان دفاع از خود در برابر واحدهای دشمن منجر می‎شود.

همچنین باید در نظر داشت ساخت کامل، تولید و به کارگیری سلاح 6 لوله اخگر مقدمه خوبی برای توسعه نمونه‎ای با کالیبر بزرگتر برای دفاع هوایی خصوصاً جهت استفاده در شناورهای دریایی است. واضح است برخورداری رزمندگان اسلام از سلاح‎هایی که دشمن نیز به عمق تأثیر آن واقف است موجب تغییر محاسبات او در عرصه نبردهای زمینی خواهد شد و این توان آتش بی‎نظیر اخگرهای ایرانی در ترکیب با تحرک بالای خودروهای تاکتیکی متنوع تولید شده، تیر مؤثر دیگری در کمان سربازان این مرز و بوم است.


درباره : تازه های سایت , مطالب جدید ,
بازدید : 167
[ 1392/04/23 ] [ 1392/04/23 ] [ هومن آذریان ]
دشت‌بان

 

ناصر، که هم‌نامِ دیگر راویان کتاب‌های دهقان است، با این جمله داستانش را شروع می‌کند: «بابا خبرش را به‌مان داد». پدر ناصر دشت‌بان است. انگار که این شغل در خانواده‌شان موروثی است.

با آمدن پدر از دشت‌بانی، ناصر و گلنار و بابابزرگ، همه‌شان با هم می‌روند که ماهی بگیرند. پدر می‌خواهد خبر باردار بودن مادر را به‌شان بدهد. اما توی شوق و سرخوشی خبر، یک‌هو چیزی سوت مانند و دنباله‌دار، شیشه‌ی تب‌دارِ آسمان قصر شیرین را خط می‌اندازد و می‌رود طرف "بابا یادگار" و همان‌جا است که قصه‌ی جنگ برای ناصر و خانواده‌اش کلید می‌خورد. داستان از اواخر شهریور 59 آغاز می‌شود و در زمستان - وقتی که فرمانده آن‌ها را به پشت جبهه حرکت‌ می‌دهد-  ختم می‌شود.

 

وقتی جنگ شروع شد، اهالی مناطق غربی کشور از یک‌سو با دشمن رو در روی‌شان می‌جنگیدند و از طرفی با طبیعتی که با آن‌ها سر ناسازگاری داشت. شزایط سخت، زندگی در غار، حرکت در یخ‌بندان برای رسیدن به پشت جبهه و مبارزه با حیوانات وحشی چهره‌ی دهشتناک دیگری از جنگ را به رخ‌ می‌کشد که کمتر مردمی در شرایط جنگی آن را لمس کرده‌اند.

 

دشت‌بان روایت یک نوجوان از آوارگی در جنگ است. او داستان را از زبان گذشته روایت می‌کند و این‌ باعث می‌شود که راوی بزرگ و دانا جلوه کند. ناصر اطلاعات زیادی را در مورد حیوانات، رودخانه‌ها و کوه‌ها و درخت‌ها به خورد مخاطب می‌دهد که این اطلاعات در حوزه‌ی زندگی شهری نمی‌گنجد.

 

ادبیاتی که برای گروه سنی نوجوان آفریده‌ می‌شود، در حوزه‌ی زبانی و مفاهیم محدودیت دارد. اما روایِ کتابِ دهقان به عمد از اصطلاحات بومی و اصطلاحات اصیل فارسی استفاده می‌کند. دهقان در این باره گفته است: «با محدود شدن در زندگی شهری، یک ‌عالمه واژه را به‌خاطر این‌که دیگر سر و کاری باهاشان نداریم، از زبان‌مان حذف کرده‌ایم و من خواستم که به عمد این دایره‌‌ی واژگانی را افزایش بدهم. شاید بچه‌های شهری تا‌ به حال اصطلاح "پاپلک کردن مرغ"‌ به گوش‌شان نخورده، چون در محیط اطراف‌شان مرغی نداشته‌اند».

 

نویسنده اصطلاحات غریبی مانند "زیرجُلکی خندیدن"، "فحش چاروادار"، "رُمبیدن دیوار" یا "تَلم شدن انجیرها" را برای مخاطب‌ نوجوانش به طور مستقیم معنی نمی‌کند؛ اما صحنه‌ را به گونه‌ای توصیف می‌کند تا او به بهترین نحو بتواند درباره‌ی آن کلمه تصویرسازی کند. و البته به ‌کارگیری این اصطلاحات آن‌قدری نیست که موجب فرار یا آزار خواننده بشود.

 

صفحه‌ی اول کتاب را که ورق می‌زنی، زیر عنوان دشت‌بان نوشته شده‌: رمان نوجوان. اما کتاب از لحاظ تکنیک و محتوا کاری است برای بزرگسالان هم حرف دارد. شاید بتوان دشت‌بان را یک نمونه از بهترین کارهایی دانست که در ادبیات معاصر برای نوجوانان نوشته شده است.

 

دشت‌بان اولین رمان از مجموعه‌ی "متون فاخر" انتشارات نیستان است.



درباره : تازه های سایت , مطالب جدید ,
بازدید : 158
[ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
حرمان هور

 

حرمان هور. علیرضا کمری. چاپ هفتم: 1385. سوره.

 

حرمان هور مجموعه 93 قطعه از یادداشتها و دست ‏نوشته‏هاى ‏شهید احمدرضا احدى، نفر اول کنکور تجربی و دانشجوى سال دوم رشته پزشکى دانشگاه‏ شهید بهشتى است؛ که توسط علیرضا کمری تدوین و منتشر شده است.

 

پرداختن به موضوع دفاع و جهاد از دید علیرضا کمری نه از منظر "جنگ بما هو جنگ" بلکه از زاویه زیبای "الجهاد باب من ابواب الجنه" مورد توجه است و نقل نکته‌بینان ژرف‌اندیش حاضر در صحنه‌ی جهاد که به ظرایف آن صحنه‌ها  نظر داشته‌اند از دید وی، گرانقدرتر از سایرین است.

 

مطالب این کتاب از 3 دفتر مستقل و مکتوبات پراکنده احدی ‏فراهم آمده که در 4 بخش (دفتر) سامان یافته است.

 

با گذار از هر یک از چهار دفتر این کتاب به وضوح متوجه پختگی و تکامل نوشته‌ها چه از بعد ساختار و چه از بعد معنا و اعتلای منظر نظر و عرفان نویسنده می‌شویم.بیان ساده‌ی خاطرات و وقایع از شاخصه‌های دفتر اول  است و نگاشته‌ها که عمدتا به ترتیب تاریخ آورده شده‌اند؛ بیانگر روزهای ابتدایی حضور در جبهه و نگارش اوست.

 

احدی که به گواهی نمراتش، دانشجویی مستعد و توانمند بوده است، از یافته‌های علمی خود نیز برای بیان حرفهایش بهره برده است. یادادشتهای "ژان والژان"، "حسنک کجایی؟!"، "دانه برف" و "مندلیف" و " با ریاضی" اسامی برخی از یادداشت‌های اوست که بیانگر وسعت‌نظر و استعداد شگرفش در بهره‌گیری از علومی نظیر فیزیک و شیمی و ریاضیات برای خلق آثارش است:

"به رائول بگویید نمک دنیا را در ما حل کرده‌اند؛ ولی نقطه‌ی جوش ما بالا نرفت و این نقض است بر فرضیه‌ی استوار تو! که آن را هم خواندیم و نیاموختیم. به ککوله بگویید این را می‌دانیم که انرژی هیبرید رزناس خیلی پائین‌تر از حد انتظار است؛ اما خود ما هم هیبریدی هستیم و چنان با طبیعت وفق می‌کنیم که دور از انتظار است. هیبریدها را هم خواندیم و نیاموختیم. به فارادی بگویید دنیا آن‌قدر جریان در ما القا کرد که جریانهای القایی تو با آن همه تغییر فلو به پایش نمی‌رسد، اما ... شطحیات تو را هم خواندیم و نیاموختیم."

 

اما دفتر دوم و سوم که مشتمل بر دل نوشته‌ها و متون ادبی و عرفانی و توصیفات حکیمانه‌ای است که به شرح مکنونات قلبی او در حوادث مختلف خصوصا در فراغ دوستان شهیدش اختصاص یافته است، نشان از رشد و تعالی و پختگی احمد رضا در سالهای بعد است. اهتمام به عمق حوادث و ادراکات فیلسوفانه، به جای ذکر جزئیات حوادث، نماد این بخش از یادداشت‌های اوست:

 

"..این نگاه قسمت اول فریادت را می‌سازد. پسرک در پشت کمپرسی به چشمانت خیره شده است و تو هم او را سیر می‌پایی. ولی نگاه دوم که چند ساعت بعد تحقق می‌گیرد، یکباره قلبت تند تند کار می‌کند. آرام می‌نشینی و دوباره به چهره‌ی پسرک می‌نگری. دوباره پلکها؛ ولی این بار انحنای کمتری یافته‌اند و کشیده‌تر شده‌اند. آرایش مژکها به هم خورده است و قوس ابروها تغییر یافته. شکنج پیشانی و گونه آرایش نویی به خود گرفته است. دیگر سوی چشمهای پسرک به هیچ‌جا نیست. حتی به تو نیز نمی‌نگرد. تصویر بی‌جان است، ولی عمیق. اینک پشت سرش یک شکاف عمیق برداشته و به جای قطرات عرق که روی چهره‌اش بود، این بار قطرات خون آرام آرام از پس سرش به زمین داغ می‌چکد..."

 

دل نوشته‌های احمدرضا مشتمل بر موضوعاتی نظیر فرار از نسیان و غفلت، تصویر لحظه‌های شهادت و یاد مکرر دوستان و همرزمان شهیدش و حزن و حرمان برخاسته از آن است که گرچه شاید با تعابیر امروزی شادی یا غم، مرگ و زندگی، هستی و فنا سنخیت نداشته باشد؛ ولی آنجا که از اشتیاقش به مرگ و نیستی می‌گوید اثری از ناامیدی و افسردگی در نوشته هایش دیده نمی‌شود و آنجا که در رثای دوستانش و غم فراق و یا رنجهای دنیا می‌گوید، حرمانی آمیخته با حلاوت به چشم می‌خورد که نهایت لذت معنوی وی را یادآور می‌شود.

 

دفتر چهارم کتاب نیز شامل بازیافته‌ها و افزوده‌هایی است که از دوستان و همرزمان شهید جمع آوری شده است. نامه ها و قطعاتی خطاب به مخاطبان خاص و بعضا قطعه‌های کوتاه شخصی، نظیر این نوشته که خطاب به دانشجویان نگاشته شده: "کدام پسر دانشجویی می‌داند هویزه کجاست؟ چه کسی در آن کشته شده و در آنجا دفن شده است. آیا می‌توانید این مسئله را حل کنید؟ گلوله‌ای از لوله‌ی دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله 100 متری رها می‌شود و در مبدا به حلقومی اصابت می‌کند. کدام زن صیحه می‌کشد... کدام پیراهن سیاه می‌شود. کدام خواهر بی‌برادر می‌شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت خویش اشک می‌ریزد؟ چه کسی می‌داند جنگ چیست؟ چه کسی می‌داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می‌درد؟ چه کسی می‌داند هر سوت خمپاره فردا به قطره اشکی بدل خواهد شد که..."

 

علیرضا کمری که به کمره ای و همدانی (کمری همدانی) نیز از وی یاد می‌شود، نویسنده و محقق ادبیات پایداری و از جمله کسانی است که قریب به دو دهه فعالیت در زمینه خاطره نویسی (دفتر ادبیات وهنر مقاومت) را در کارنامه خود دارد و نتیجه‌ی تلاشهای وی، ارائه آثار متعددی است نظیر: "یاد مانا"(مجموعه مقالاتی درباره خاطره نویسی و خاطره نگاشته‌های جنگ)"حرمان‌هور" و "نامه‌های فهیمه".

 

بخش از کتاب:

 

٢۶ / ١٢ / ۶٢

 

 

چیزی که می نویسم برای این است که اگر روزگاری خواستم به گذشته ها بیندیشم و خاطرات گذشته ام را به یادآورم وسیله ای در دست داشته باشم  ؛ اگرچه نه انشای خوبی دارم  و نه فصاحتی در کلامم پیدا می شود .

 

 

مطالب خود را می نویسم تا زمانی بنشینم  و ورقی به این دفتر بزنم .

 

 

اینجا همه چیزش خاطره است ؛  از سوله اجتماعی مان  و بچه های آن  ؛ از تقسیم چای برادر کولیوند  و از تعزیه او ؛  از شیرین کاریهای امرالله  ؛ از تکیه کلام بچه ها  ؛ از حمام شیخ سله  ؛ از سر و صدای قورباغه های شیخ سله ؛ از کوهپیمائیها  و از استکانهای چای ؛ از رخسار بچه ها ؛ از همه چیز و همه چیز ؛ حتی از این خودکار و دفتری که با فرستادن یک صلوات هدیه گرفته ام ؛ ماجراهای ایستگاه صلواتی . همه و همه خاطره اند .

 

 

شاید روزی به فکر تمام اینها بیفتم و افسوس بخورم    !

 

 

با علی تا علی یا علی



درباره : تازه های سایت , مطالب جدید ,
بازدید : 212
[ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
بهانه ای برای اغاز ... !

 

همیشه با نزدیک شدن به سوم خرداد سالروز خلق حماسه " آزاد سازی خرمشهر " ناخواسته به اون دوران برگشته و خاطرات غرور آفرین آن روز فراموش نشدنی با همه جزئیات در مقابل چشمانم زنده می شوند .. انگاری همین دیروز بود . اون هم از آدمی مثل من که مدت های طولانی است از بیماری فراموشی { آلزایمر } رنج می برم . به طوری که بار ها اتفاق افتاده نام دوستان بسیار صمیمی ام رو از یاد برده و مجبور می شم برای پیدا کردن آن با مرور لیست تلفن همراه ام نام مورد نظر رو بیابم ! اما شکر خدا اغلب رویدادهای بسیار قدیمی خصوصآ خاطرات پروازی و جبهه و جنگ خیلی عمیق در ذهن ام حک شده اند . و در صورت نیاز مانند یک فیلم سینمایی کادر به کادر جلوی چشمانم قرار می گیرند . آزادی  خرمشهر و در ادامه پادگان حمید از چنگال نیروهای تا دندان مسلح رژیم بعث عراقی که از سوی قدرت های غربی حمایت می شد ، برگ زرین دیگری از شجاعت نیروهای مسلح ایران است که در تاریخ دفاع مقدس ایران ثبت شده است .

 

من که اون روز در مقام عضو کوچکی از خانواده بزرگ ارتش ایران در حمل مجروحین عملیات آزاد سازی خرمشهر حضور داشتم ، سال ها بعد خاطره مظلومیت آن جوان رزمنده خرمشهری را که با ترکش هایی در بدن در اشتیاق آزاد شدن شهر و دیارش می سوخت بار ها و بار ها در تارنمایم منتشر کردم . خدا شاهد است هرگاه نام خرمشهر عزیز رو می شنوم بی اختیار چهره اون دلاور شهید و مظلومیت اش رو تجسم کرده و چشمانم خیس می شود . به بخشی از خاطره اشاره می کنم :

 

اون ایام رسم بود که روی زمین، به ما نمی گفتند مجروحین را به کدام شهر و دیار ببریم . طفلکی ها حق داشتند که نگن  .. چون بقدری آدم های راحت طلبی چون من ، چونه می زدیم که این ابو طیاره رو بفرستین تهران ..!! که اون ها از کار و زندگی می موندن .... برای همین به محض این که اوج می گرفتیم ، از طریق برج مراقبت پرواز به ما اعلام می شد که مقصدمون کجاست . و آن بنده خدا های زخمی رو کجا ببریم ..  خلاصه این که.... اون روز فهمیدم حمله با نام بیت المقدس و برای باز پس گیری خرمشهر از چنگال دشمنان بعثی آغاز شده است ..

به ما اغلام شد که هواپیما آماده است ... مقصد نا معلوم !!  همین که اومدم از پله های هواپیما بالا برم ، دیدم بیچاره مرکب آهنین تا خرخره پر از مجروحان جنگی است .. که به صورت افقی بر روی برانکارد های هواپیما قرار گرفته اند ... همین که بالا اومدم ... اولین مجروح که چهره ی آفتاب سوخته ای داشت و معلوم بود از بچه های بومی منطقه خرمشهر است ، با لهجه شیرین جنوبی اش که مملو از درد گلوله بود ، مچ دستم رو گرفت .... فکر کردم آب می خواهد ... آخه می دونید کسانی که تیر می خورند ، یا خون ریزی دارن ، بد جوری تشنه می شوند.... .  آقایون اطباء  هم به ما سفارش کرده بودند مطلقآ آب یا مایعات به اون ها ندیم ......  با حالت زاری که داشت پرسید : برادر رادیو گوش کردی ..؟ تعجب کردم .. فکر کردم بر اثر خون ریزی هذیون می گه ...  ولی باز دلم نیامد سر کارش بذارم .. با مهربونی گفتم : رادیو برای چی ؟؟ گفت : می خوام بدونم خرمشهر بالاخره آزاد شد یا نه ..؟ ( به شرفم قسم الان که می نویسم ، چشم هام پر از اشگه .. ) ، تازه دوزاری ام افتاد که او چی می خواد ... گفتم  خبر ندارم .. ولی اگه می شد حتمآ ما متوجه می شدیم ..

با همون حالش که دستم رو محکم گرفته بود ، گفت : یه قول به من می دی ؟؟ گفتم بگو عزیزم .... گفت قول بده که اگه خرمشهر آزاد شد ، به من خبر بدی ..  گفتم حتمآ مطمئن باش.. لبخند کم جونی زد و دستم رو ول کرد ... وقتی اوج اولیه را گرفتیم ، مقصد ما شهر تبریز اعلام شد ...  تو هوا به خاطر خواهش اون پسر سیه چرده ، علی رغم این که کار زیاد داشتم ، ولی مرتب به رادیو گوش می دادم .....  رادیو مرتب از حمله بزرگ حرف می زد ... مارش نظامی و سرود های میهنی .... کم کم شهر تبریز از بالا دیده می شد ... در حال کم کردن ارتفاع بودیم که در یک لحظه رادیو برنامه هایش را قطع کرد ... گوینده در حالی که صداش از هیجان  می لرزید .... اعلام کرد ..

توجه کنید .... هم میهنان عزیز توجه فرمایید ،هم اکنون به خواست خداوند متعال ... شهر خرمشهر آزاد شد .. خونین شهر آزاد شد و ...  خیلی خوشحال شدم ... نمی دانم دقیقآ چقدر از اعلام این خبر گذشته بود که به شهر تبریز رسیدیم ... فوری پیاده شدم تا این خبر خوش را به آن رزمنده چشم انتظار بدهم ... به محض این که بالای سرش رسیدم ... دیدم در خواب عمیقی فرو رفته .. چهره اش دیگر خسته و درناک به نظر نمی رسه ... تکانش دادم .... برادر .... برادر ...  بهیار پرواز با اندوه گفت : جناب سروان او همین چند دقیقه پیش تمام کرد ...

نمیدونم فهمید که شهرش آزاد شده یا نه ...؟ ولی مطمئن هستم روح او هم با خرمشهر آزاد شد ....


 

خلق ایثار و حماسه مخصوص خط مقدم جبهه های جنگ نبود . قهرمانان گمنام فراوانی در دفاع از این مرز پر افتخار حضور داشته و جان خود رو نثار استقلال کشور کردند . دو سال پیش به بهانه آزاد سازی خرمشهر اشاره ای به قهرمانان گمنام در فرودگاه اهواز کردم . به گوشه ای از اون خاطره توجه کنید :

 حتمآ مطلع هستید که فرودگاه اهواز در زمان جنگ یکی از قطب های حساس و استراتژیک منطقه جنگی جنوب کشور محسوب می شد . و نقش موثری در پشتیبانی جبهه ها و خصوصآ دپوی مجروحان و انتقال به بیمارستان های سراسر ایران داشت . بخش بزرگی از ساختمان این فرودگاه تبدیل به بیمارستانی فعال برای پذیرش انواع و اقسام مجروحین جنگی شده بود . و در تمام مدت شبانه روز کادر های پزشکی با تجربه سرگرم مداوای اولیه ، طبقه بندی و انالیز مجروحان و حتی در قالب یک بیمارستان صحرایی مجهز ، اقدام به عمل های جراحی اضطراری می کرد ! در کنار این مجموعه عده ای پرسنل دلسوز و مهربون متشکل از امدادگران و پرستاران مسئولیت حمل و اعزام رزمندگان مجروح رو به داخل هواپیماها به عهده داشتند . باور کنید بسیار کار سخت و طاقت فرسایی بود . مراقبت و انتقال اصولی مجروحین در محوطه باند فرودگاه و در نهایت تحویل به گروه های پروازی و کادر های پزشکی درون هواپیما ها از وظایف اون عزیزان بود .  

 ستاد تخلیه ....

باور کنید هواپیماهای سی - ۱۳۰ نیروی هوایی ارتش نقش خیلی مهمی رو در جنگ تحمیلی با عراق ایفا نمودند . که به نظر من مهم ترین آن ها حمل مجروحین جنگی به بیمارستان های سراسر کشور بود . این به اصطلاح قارقارک ها جان خیلی از رزمنده ها رو نجات داد. و همان طوری که در اکثر مطالب ام به آن اشاره کردم  از همون نخستین ساعات حمله با سازماندهی عالی و استراتژیک به مناطق جنگی اعزام شدند . دیگه کم کم خود رزمنده ها هم وقتی ما اون ها رو سوار می کردیم تا به منطقه ببریم به شوخی عنوان می کردند شما ما رو عمودی سوار می کنید و افقی بر می گردونید !!  در این جا لازم می دونم ابتدا به نقش برادران ستاد تخلیه اشاره نمایم . اوایلی که جنگ  آغاز شده بود مدت ها زمان می برد تا آقایون لودمستر ها وظیعیت کاربردی هواپیما رو تغیر بدهند . یعنی می بایستی نخست تمام صندلی های داخل هواپیما رو جمع می کردند . سپس ستون های سنگین پایه های برانکارد رو نصب نموده و در نهایت زخمی ها رو یکی یکی روی آن ها سوار می کردند . و چون معمولآ دو نفر لود مستر در هواپیمای سی - ۱۳۰ حضور دارد این کار ساعت ها به طول می انجامید . و چه بسا خیلی از مجروحان به خاطر همین انتظار جان شون رو از دست می دادند . این رو هم بگم شخص دیگری غیر از  دو نفر آقایون لود مستر دقیقآ نمی توانستند بار گیری رو انجام دهند . چون قرار دادن بار یا مسافر دارای فرمول های دشوار و پیچیده ای است که اگر از روی اصول انجام نگیرد  " سی . جی " ( مرکز ثقل ) هواپیما به هم می خورد . اما دقیقآ یادم نیست چه مدت از جنگ سپری شده بود که کادری آموزش دیده در تمام فرودگاه های مناطق جنگی مستقر شده و به محض این که ما می نشستیم ، آن ها دست به کار شده و همانند یه لودمستر حرفه ای سریع ستون ها رو نصب کرده و برانکارد ها رو سوار نموده و مجروحین را روی آن می گذاشتند .

 

فرودگاه اهواز ......

یکی از مناطقی که ستاد تخلیه آن همیشه فعال بوده و پرسنل و امدادگرهای آن شبانه روز تلاش می نمودند ، فرودگاه اهواز بود . البته بر اثر حملات پی در پی به ساختمان های این فرودگاه ، دیگر مثل گذشته زیبا نبود . ولی خیلی عالی از آن در زمان جنگ استفاده می شد .  یکی از ساختمان های آن اختصاص به بیمارستان صحرایی یافته بود . به این صورت که هر چه مجروح از مناطق مختلف جبهه های جنگ توسط آمبولانس یا هلی کوپتر به این مکان منتقل می شد ، در این ساختمان که پنجره های آن مشرف به رمپ پرواز بود انتقال می یافتند . و گروهی پزشک با دستیار های جوان خود یکایک مجروحین رو معاینه نموده و بر روی پرونده ی اولیه ای که در منطقه توسط آقایون اطباء تنظیم شده بود و در آن علاوه بر درج مشخصات رزمنده دلیل مجروحیت قید شده بود ، فوریت اعزام آن ها تعین می گردید . در همین ساختمان ضمن رسیدگی اولیه و پانسمان مجروحین که اغلب ترکش توپ و خمپاره به بدن آن ها اصابت نموده بود ، محل اعزام آن ها مشخص می شد . در کنار آقایون پزشک و دستیارانشون چند نفر هم پرستار حضور داشتند که وظیفه آن ها همراهی مجروحین از ساختمان بیمارستان صحرایی تا داخل هواپیما بود . آن ها دلسوزانه بعد از قرار گرفتن رزمنده مجروح بر روی برانکارد ، سرم های آنان رو وصل می نمودند و تا لحظه پرواز واقعآ آن ها رو تر و خشک می کردند . این رو هم اضافه کنم  تقریبآ از همون اوایل جنگ هر وقت من به این فرودگاه می رفتم  دو تا پرستار خانم رو همیشه اون جا می دیدم که واقعآ از ته دل زحمت می کشیدند . بارها ازشون می پرسیدم شما ها خواب و خوراک ندارید ؟ چون من در هر ساعت شبانه روز که به اهواز می رفتم ، آن ها رو در حال رسیدگی به مجروحان می دیدم ..

 

حمله به سی – 130 مجروحان  در اهواز ....

 

اواسط جنگ بود که یه فروند هواپیمای سی – 130 از تهران به مقصد اهواز برای حمل مجروحین به پرواز در می آید . این رو هم اضافه نمایم در شب هایی که نیروهای رزمنده ایران دست به حمله گسترده می زدند و یا برعکس در ایامی که دشمن بعثی عراق اقدام به حمله بزرگی می نمود طبیعتآ تعداد مجروحین افزایش می یافت . به همین دلیل اعزام آن همه مجروح جنگی با یکی دو تا هواپیمای سی – 130 میسر نبود . به همین دلیل در چنین مواقعی یک فروند جامبو جت نیروی هوایی که ظرفیت بالایی در حمل زخمی ها داشت به منطقه اعزام می شد .  اتفاقآ در یکی از همین ماموریت ها بود که علاوه بر سی – 130 ، یک فروند جامبو جت هم به اهواز اعزام می شود . تجسم کنید که چگونه این همه مجروح جنگی که وصعیت خیلی  خطرناکی دارند و از درد گلوله یا ترکش سوزان توپ و خمپاره  به خود می پیچند  ، سازماندهی شده و آن ها رو سوار هواپیما می کردند . واقعآ دشوار و طاقت فرسا بود . در فرودگاه اهواز بعد از این که جامبو جت ظرفیت اش تکمیل شده و قصد پرواز رو داشت ، آژیر قرمز به صدا در می آید ... خلبان  بوئینگ 747  در این وضعیت بحرانی اگر در فرودگاه سر باند متوقف می ماند و منتظر اعلام وضعیت سفید می شد ، مسلمآ طعمه خیلی خوبی برای شکاری های عراقی بود . زیرا همان گونه که می دانید رنگ جامبو جت های ما سفید هستند . و خیلی راحت حتی از ارتفاع بالا هم قادر به تشخیص است . و اگر به پرواز ادامه می دادند ، علاوه بر ریسک دیده شدن ، امکان شلیک آتش بار خودی ها هم مزید بر علت است . واقعآ شرایط تصمیم گیری در این شرایط خیلی دشوار بود . خلبان علاوه بر دغدغه جان 800 رزمنده مجروح ، به سرمایه و ارزش بالای هواپیما در زمان جنگ هم می اندیشد . مسئله ای که در طول ایام جنگ بار ها برای من هم پیش آمده بود . اما در یک لحظه خلبان شجاع   بوئینگ 747 علی رغم تآکید برج مراقبت مبنی بر خاموش کردن هواپیما ، تصمیم می گیرد  به پرواز در آید . شاید باورتون نشه درست لحظاتی بعد از ترک فرودگاه  تاریک اهواز  که به کمک تابش نور ماه خلبان این غول بزرگ آهنین رو به پرواز در می آورد  ، فرودگاه اهواز مورد آماج بمبارون بی رحمانه هواپیماهای عراقی قرار می گیرد . از اون جایی که کروی پروازی  به داخل همون سنگری که نام بردم پناه می گیرند ، سالم می مانند ولی  ترکش های بزرگ حاصل از افتادن دو سه تا بمب در رمپ پرواز سبب به شهادت رسیدن اون دو خواهر پرستار ، فرمانده سپاه منطقه و عده زیادی از مجروحانی که روی زمین بودند می شود . هواپیما هم مانند آبکش سوراخ سوراخ می گردد . و تنها شانسی که می آورد به باک آن که مملو از بنزین بود ، اصابت نمی کند . وگرنه در یک چشم به هم زدن تمام مجروحینی که در داخل ساختمان در حال مداوا شدن بودند ، کباب شده و به همراه ساختمان فرودگاه در آتش عظیم می سوختند ....

 

 بیاد همه دلاور مردان گردان های ترابری که امروز در جمع ما نیستند  

 امسال در سالروز حماسه آزاد سازی خرمشهر برای فرار از تکرار خاطرات قدیمی تصمیم گرفتم یادی از همکاران قدیمی که دیگر در قید حیات نیستند کرده و یاد و خاطر ان قهرمانان رو گرامی دارم . زیرا معتقدم به نقش حساس و کلیدی پرسنل زحمت کش گردان های ترابری به ویژه گروه های پروازی " سی - ۱۳۰ "  کم توجهی شده است . کم تر مقام مسوول یا رزمنده ای پیدا می شود که بخشی از خاطرات دوران دفاع مقدس اش با هواپیماهای هرکولس عجین نشده باشد . بی اغراق کل مسوولیت حمل مجروحین از روز نخست جنگ تا پایان بر عهده گردان های ترابری بوده است . پرسنل پروازی با اقتدار و صلابت مثال زدنی با موفقت این مهم رو به انجام رساندند . فرماندهان قهرمان و شجاع نیروی هوایی با برنامه ریزی دقیق پشتیبانی جبهه های جنگ و حمل مجروحین رو به نحو بسیار شایسته ای پایان بردند . آن ها از تمام ظرفیت های گردان های ترابری استفاده بهینه کردند . از " بوئینگ های ۷۴۷ " غول پیکر گرفته تا هواپیماهای فرندشیپ " اف - ۲۷ " در کنار هرکولس های قدرتمند در خدمت پشتیبانی جبهه های جنگ بودند . خیلی از اون فرماندهان امروز در بین ما نیستند . شهید منصور ستاری یکی از اون دلاور مردان بی ادعاست .  زنده یاد تیمسار مهدی دادپی یکی دیگر از فرماندهان شجاع و با صلابت نیروی هوایی است که یاد و خاطر آن هرگز از قلب کهنه سربازان بیرون نخواهد رفت ..

 

در باره این امیر شجاع و با درایت نیروی هوایی خاطرات زیادی منتشر شده است .  خود من در یکی از پست هایم در باره تیمسار دادپی چنین نوشتم :

خیلی دلم می خواد احساس واقعی قلبم  رو در باره مرد بزرگی که منشآ خدمات فراوان در عرصه نیروی هوایی و صنعت هوانوردی است ، بیان نمایم . اما افسوس قلم و زبان الکن ام یارای توصیف این امیر عالی رتبه ارتش رو ندارد  . تیمسار خلبان " مهدی دادپی " افسر شجاع و خلاقی است که فرماندهی منطقه هوایی مهرآباد رو عهده دار بود . او زحمات فراوانی در اعتلای نیروی هوایی کشید . و نام نیکی از خود به جا گذاشت . شاید بی اغراق نباشد تا صادقانه اعتراف نمایم  در تمام ایامی که افتخار خدمت و پرواز در نیروی هوایی رو داشتم ، هرگز فرماندهی لایق ، مهربان ، پر تلاش و دلسوز همانند او ندیدم  . و  خوشحالم در مقطعی از زمان از وی یاد می کنم که حدود پانزده سال است وی را ندیده ام . و هیچ گونه ارتباطی با او نداشته و ندارم .  

یکی از خصوصیات پسندیده او سحر خیزی و حضور در پایگاه قبل از همگان بود . همیشه قبل از هر پروازی جلوی هواپیما حاضر می شد . وی بقدری بی تکبر و به اصطلاح خاکی بود که با وجود سن و سال بالایش برای انجام به موقع پرواز ها اغلب خود به پرسنل زمینی کمک کرده و ژنراتور سنگین را جا به جا می کرد . در عین حال خیلی منضبط و دقیق بود . همیشه همه جا حضور داشت . نظارت و پی گیری های او باعث اجرای امور به طور دقیق می گردید . پرسنل پایگاه خیلی او را دوست داشتند و از صمیم قلب برایش احترام قائل بودند .  در زمانی که تیمسار مهدی دادپی مسئولیت فرماندهی منطقه هوایی مهرآباد رو به عهده داشت ، آبادانی و سازندگی های زیر بنایی فراوانی صورت گرفت . ایجاد خطوط هوایی " ساها " تاسیس ترمینال مسافربری مدرن ، ایجاد فضای سبز و پارک های زیبا در پایگاه و منازل سازمانی  ، تآسیس باشگاه ها و سالن های پذیرایی بعضی از کارهای او محسوب می شود . که به یادگار مانده است .

 از دیگر خصلت های بسیار پسندیده و نیکوی او ، رسیدگی به مشکلات پرسنل زیر مجموعه اش بود .  اگه یادتون باشه در باره یکی از دوستانم " ماشاالله مداح " و مشکلات بیماری فرزندش در سایت نوشتم . یادمه قبل از فرماندهی تیمسار دادپی ، این پدر رنج کشیده برای اعزام و معالجه فرزندش در خارج از کشور خیلی دوندگی نمود . جایی نمانده بود که وی نامه و تقاضا ننوشته باشد . از عقیدتی سیاسی کل گرفته تا فرماندهی وفت نیروی هوایی .. اما هیچ کس کاری برای او انجام نداد . تا این که سرتیپ مهدی دادپی به فرماندهی منطقه هوایی مهرآباد منصوب شد . آوازه مرام و مردانگی او قبل از حضورش در پایگاه  به سر زبان ها افتاده بود . به همین دلیل به دوستم گفتم برو مشکل فرزندت رو به تیمسار بگو . او گفت هیچ فایده ای نداره ...  مگر نمی بینی چقدر جدی و خشن است ؟!! اصلآ من رو به دفترش راه نمی ده ... چه برسه که بخواد کارم رو راه بیندازه !!

خلاصه هر کار کردم دوستم نپذیرفت که به حضور تیمسار دادپی بره .. به عبارتی ابهت تیمسار بد جوری او رو گرفته بود . به ناچار خودم نامه ای غیر رسمی برای تیمسار از قول دوستم نوشتم . شاید باورتون نشه خیلی زود با همت این فرمانده مهربان به آلمان اعزام شد . اصلآ چرا راه دوری برم ... وقتی که خودم سکته کردم . اون ایام عمل جراحی قلب باز در ایران انجام نمی شد . پزشکان هم تآکید کرده بودند هرچه زودتر می بایستی برای عمل به اروپا برم . خب زمان جنگ بود و خروج یک افسر پروازی خیلی دنگ و فنگ داشت . خیلی من رو دواندند ... گیر کارم تو حفاظت اطلاعات بود . اون ها مجوز خروج نمی دادند . چون یک شیر پاک خورده ای برام سوسه اومده بود که فلانی اگه بره برنمی گرده !! دیگه حسابی نامید شده بودم . تا این که همسرم گفت چرا به تیمسار مشکلت رو نمی گی ؟ گفتم خانم چی به او بگم ؟ کارم یه جا دیگه گیره ... !! گفت به حرف من گوش کن و برو به آقا دادپی بگو .. خلاصه یه روز دولا دولا خودم رو به دفتر تیمسار رسونده . و ماجرا رو گفتم ... او خیلی متآثر شد . شاید باورتون نشه خیلی زود کارم رو راه انداخت . و  به عبارتی جونم رو بعد از خدا مدیون این این فرمانده مهربون می دونم .

تیمسار دادپی در تمام مدت فرماندهی اش غیر از آبادانی و رسیدگی به مشکلات پرسنل ، برای ساماندهی  و تعمیرات هواپیماها خیلی زحمت کشید . وی با انتخاب متخصصان مجرب و با تجربه بخش " اورهال هواپیماهای بوئینگ 707  " رو راه اندازی نمود . موضوعی که پیش از آن با صرف هزینه های کلان هواپیماها به آمریکا اعزام می شدند  و بعد از انقلاب این عمل متوقف شده بود . هیچ وقت یادم نمی ره زمانی که هواپیمای سی – 130 در زاهدان سانحه داد ، صبح زود خود را به محل حادثه رساند . و من هم افتخار پرواز با او را داشتم . شاید باور نکنید همانند یک کوه نورد حرفه ای جلوتر از امداد گران و ما از کوه بالا می رفت . و در لحظه به لحظه بازرسی حضور داشت . صحبت از سانحه زاهدان شد یاد روایتی در مورد مرحوم  " حسین سیاح پور " خلبان این هواپیما افتادم که لازم می دونم اون رو تعریف نمایم .

عقاب تیز پرواز نیروی هوایی کاپیتان " محمد حیرانی " یکی دیگر از دلاور مردان با اخلاق خانواده بزرگ " سی - ۱۳۰ "  بود که نقش حساسی در دوران دفاع مقدس داشت . او علاوه بر پرواز مدت ها به عنوان فرمانده ای شجاع در مناطق حساس حضوری موثر داشت .. در یکی از پست هایم در باره او نوشتم :

زنده یاد محمد حیرانی دوم خرداد ماه ۱۳۲۸ در محله " خانی آباد "  در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود . پدرش کارمند دولت بود و پنج فرزند داشت که محمد دومین نفر ان جمع پنج نفری محسوب می شد . او مثل خیلی از جوانان جنوب شهر اون ایام عاشق پرواز و شغل خلبانی بود . به همین دلیل بعد از پایان تحصیلات دوره متوسطه اش وارد انشکده خلبانی شد . بعد از سه سال با درجه ستوان دومی فارغ التحصل شد و به پایگاه دوم شکاری واقع در شهر تبریز منتقل شد . در سال ۱۳۵۴ ازدواج می کند و بعد از یک سال ( ۱۳۵۵ ) به تهران منتقل می شود و در پادگان دوشان تپه با هواپیمای فرند شیپ ( اف - ۲۷ ) پرواز های خودش رو آغاز می کند . بعد از مدتی به تشخیص فرماندهان ارشدش به یکی از گردان های سنگین ترابری انتقال می یابد و پرواز هایش رو با هواپیماهای سی - ۱۳۰ شروع می کند . به دلیل جدیت و شخصیت استثنائی اش خیلی زود به مقام معلم خلبانی و متعاقب آن فرماندهی هواپیما نایل می شود . در همین سال ها بود که به دلیل پشتکار و مسئولیت پذیری اش به عنوان فرماندهی گردان منصوب می شود .. با شروع جنگ تحمیلی با عراق ، پرواز های عملیاتی زیادی رو انجام می دهد .

او به خاطر عشق به پرواز و خدمت به وطن علی رغم مسئولیت فرماندهی گردان ، ساعت پرواز هایش در مناطق جنگی از زیردستانش بیشتر بود . همین امر باعث تشویق های متعدد و درج در پرونده خدمتی اش می شود . یادمه زنده یاد حیرانی بار ها در زمان جنگ تا نزدیکی مرگ پیش رفته بود .. ! ولی هر بار به لطف و فضل الهی و با تلاش و حفظ خونسردی سلامت به زمین نشسته بود . یک بار در اوج زمانی که شهر اهواز اماج بمباران های دشمن بعثی بود ، محمد برای حمل مجروحان به اهواز می رود . در همین هنگام یکی از موتور هایش آتش گرفته و از بد شانسی فرامین هواپیما هم قفل می کند .. تعریف می کرد .. هواپیما با سرعت بیش از حدی به سمت زمین نزدیک و نزدیک تر می شد .. تمام تلاش ها برای کنترل هواپیما بی فایده بود .. در این هنگام کمک خلبان هواپیما که مرگ اش رو حتمی می دید ، از ترس غش می کند .. ! هواپیما به نزدیکی زمین رسیده بود .. محمد برای آخرین بار در حالی که با تمام قوا یوک ( فرمان هواپیما ) رو به سمت خود می کشد همزمان فریاد می زند .. یا امیر امیر المومنین ... در این لحظه هواپیما که در ۳۰ متری زمین رسیده بود ، فرامین اش پاسخ داده و دماغه هواپیما به سرعت رو به بالا می آید .. دقایقی بعد وقتی در شرایط اضطراری به زمین می نشیند ، با کمال تعجب مشاهده می کند کمک خلبانش که قبل از پرواز صورتش رو سه تیغه اصلاح کرده بود ، بر اثر وحشت و مشاهده چهره مرگ ریش در آورده است .. !!

 

در اوج جنگ که ارتش صدام با کمک کشور های غربی به قصد فلج کردن صادرات نفتی کشور جزیره خارک رو دم به دقیقه بمباران می کرد .. زنده یاد محمد حیرانی به عنوان فرمانده عملیات به جزیره خارک منتقل می شود . و با درایت و تجربه گرانسنگ خود از آسمان خارک محافظت می کند .. یادمه هر وقت از شبانه روز به این جزیره می رفتم ، محمد در رمپ حضور داشت .. ! بهش می گفتم .. مگه تو خواب و استراحت نداری .. ؟ با خنده و محجوبیت خاص خودش می گفت .. توی سنگر هم دفتر منه و هم اتاق خوابم .. ! الحق و انصاف با فرماندهی جسورانه اش امنیت خاصی به منطقه بخشید .. یادش به خیر ..  انگاری  همین دیروز بود .. قبل از این که قارقارک مون رو استارت بزنیم ، به محمد می گفتم .. دستور بده عواملت وضعیت رو سفید اعلام کنند .. و او با خونسردی می گفت .. نگران نباشید .. برید سر باند ، من می گم وضعیت قرمز رو سفید اعلام کنند تا شما پرواز کنید .. !! وای دورانی بود .. حس وطن پرستی و مقاومت در چهره همه دلاور مردان ارتشی موج می زد .. محمد سمبل استقامت بود . در حالی که به شوخی ما رو به داخل هواپیما مون هل می داد .. می گفت .. چه اصراریه که از حالا سفید اعلام کنم !!؟  اگه یک میگ سر و کله اش پیدا بشه ، اون وقت بچه ها شلیک نمی کنند .. ! و بعد فریاد می زد .. برید ترسو ها .. من دارمتون .. !! یادش بخیر .. باور کنید با یاد اوری تمام اون لحظات که مثل فیلم سینمایی جلوی چشمم است ، اشگ مجالم نمی دهد حق مطلب رو ادا کنم .. خود محمد بعد ها به دوستان خصوصی اش عنوان می کرد که سخت ترین دوران فرماندهی اش همین حضور در خارک بوده است .. خدا بیامرز کلی وزن کم کرده بود .. به گونه ای که هر وقت اون اواخر به خارک می رفتیم به شوخی در گوشش می گفتیم .. ممد جان نکنه معتاد شدی .. !!؟ و او خیلی عصبانی می شد .. در تمام اون ایام همسر فداکارش مانند شیرزنی شجاع در تهران از سه فرزندش محافظت می کرد ...

با اتمام جنگ هشتاد و چهار عملیات در مناطق جنگی غرب و شمال غرب در پرونده خدمتی اش درج شده بود .. محمد خیلی خصوصیات منحصر به فردی داشت .. خیلی محجوب و محفوظ به حیا بود . یه مومن واقعی و کامل بود .. هرگز برای تظاهر نماز نمی خواند . در تمام ایام جنگ و حتی قبل از آن افتخار پرواز های زیادی با او  داشتم . در ماموریت های متعددی حتی خارج از کشور با او همسفر بودم . واقعآ ادم به وجودش افتخار می کرد . خیلی دقیق و وظیفه شناس بود . بر عکس بعضی از همکاران که اهل شوخی و شیطنت بودند .. محمد همیشه با وقار بود . همیشه به همه حتی زیر دستانش احترام می گذاشت . هرگز اهل غیبت و بدگویی نبود . به همه محبت می کرد .. به خاطر حضور فعال اش در مناطق جنگی به پیشنهاد مقامات ارشد نیروی هوایی او به همراه عده ای از همکارانش به هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران منتقل می شود .. و با لباس پرواز سبز رنگ نیروی هوایی گه افتخارات زیادی رو با آن کسب کرده بود خداحافظی می کتد .. و در کسوت کاپیتان های ایران ایر در می آید ..

   

 

در طول هشت سال جنگی که با ارتش عراق داشتیم ، تعداد زیادی از همکاران قهرمان ما شهید شدند .  راستش رو بخواهید از اون جایی که ممکن بود نام خیلی ها رو از قلم بیندازم ، از درج اسامی منصرف شدم . شاید { اگه عمری بود در فرصتی مناسب به زندگی پر افتخار اون ها بپردازم . } عده زیادی از دیگر همکاران ما در گردان های " سی -۱۳۰ " بر اثر بیماری یا کهولت سن جمع ما رو ترک گفتند . در سال های بعد از بازنشستگی ام روزی نیست که خبر درگذشت یکی از دوستان و همکاران سابق رو نشنوم . خدا همه اون ها رو رحمت کنه .. با یکایک اون ها خاطره داشتم . فعلآ به نمایندگی از طرف همه شهدا و درگذشتگان گردان های ترابری یادی از زنده یادان قهرمان " مهدی دادپی " و  " محمد حیرانی " نمودم . 



درباره : تازه های سایت , مطالب جدید ,
بازدید : 253
[ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
سردار علی‌اصغر گرجی‌زاده؛ فرمانده سپاه حفاظت هواپیمایی: سید علی هاشمی،ناشناخته مثل هور بود

 

بعد از پیروزی در عملیات‌های فتح‌المبین و بیت‌المقدس در سال‌های ابتدایی جنگ، این فکر که باید از نقاطی به دشمن حمله کنیم که هم دشمن در آن نقاط آسیب‌پذیر باشد و هم نتواند به راحتی متوجه کار ما شود، در سپاه شکل گرفت. یکی از نقاطی که هر دوی این ویژگی‌ها را داشت مناطق وسیع هورالعظیم و هورالهویزه بود. این دو منطقه، مردابی وسیع بود که تا داخل خاک عراق وسعت داشت و ما را مستقیم به منطقه استراتژیک بصره وصل می‌کرد. ولی وضعیت خاص این منطقة مردابی عظیم با سیلاب‌های تند فصلی و خشکی‌های محدود، تصمیم را سخت‌ می‌کرد. وسعت خشکی‌های تپه مانندی که توی هور از دل آب بیرون آمده بود گاهی فقط ۵۰ متر بود. به همین خاطر، جنگیدن توی هور یک نیروی ویژه آبی – خاکی می‌خواست که بتواند شرایط خاص، هور را تحمل کند. کسی که پیشنهاد انجام عملیات توی هور را داد کسی نبود مگر شهید علی هاشمی.

 

علی هاشمی خودش اهل خوزستان بود و به هور کاملاً آشنا.‌ به همین خاطر توی یکی از جلسات به آقای محسن رضایی که فرمانده وقت سپاه بود پیشنهاد کرد که عملیات در هور را در دستور کار قرار دهد. پیشنهاد علی هاشمی با توجه به عدم شناختی که محسن رضایی با هور داشت در ابتدا کمی ناپخته و سخت به نظر می‌رسید، ولی تصمیم فرمانده سپاه مبنی بر این‌که خودش هور را از نزدیک ببیند، صحت گفته‌های علی را ثابت کرد. هور منطقه‌ای بود که دشمن اصلاً به مخیله‌اش هم راه نمی‌داد که ایران بخواهد از آن کانال به او حمله کند. با این حال هور، میان‌بر کوتاه و در عین حال سخت ایران برای رسیدن به مناطق جنوبی و مرکزی عراق بود. همه این‌ها در کنار عدم توفیق ایران در عملیات‌های والفجر مقدماتی و رمضان،‌ باعث ایجاد نطفه اصلی تشکیل قرارگاهی سرّی به نام نصرت شد که به جز محسن رضایی و علی هاشمی هیچ‌کس از آن باخبر نبود. کار توی هور، به خودی خود سخت بود و سری بودن قرارگاه،‌ کار را دوچندان مشکل می‌کرد. فعالیت‌ها باید طوری انجام می‌شدکه دوست و دشمن متوجه نشود.


بچه‌هایی که با علی هاشمی کار می‌کردند، رزمندگانی بودند از همه استان‌ها،‌ ولی بیشترشان بچه‌های خوزستان بودند و با ویژگی‌های جغرافیایی هور آشناتر و بالطبع تحمل سختی‌های کار برای‌شان آسان‌تر بود. علی هاشمی و بچه‌هایش، واقعاً همة دشواری‌ها را به جان‌ خریدند. نتیجه شناسایی‌های اولیه قرارگاه نصرت این جرئت را در فرماندهان سپاه ایجاد کرد که طرح دو عملیات بزرگ خیبر و بدر را با هدف دستیابی به جاده استراتژیک بصره و قطع ارتباط مواصلاتی بصره – بغداد، در دستور کار خودشان قرار بدهند. عملیات‌هایی که به مدد شناسایی‌های متهورانه علی هاشمی و نیروهایش در ابتدا، بسیار موفق بود و اگر عراق متوسل به سلاح شیمیایی نمی‌شد، شاید سرنوشت جنگ طور دیگری رقم می‌خورد و ما می‌توانستیم به اهداف از پیش ‌تعیین شده‌مان برسیم. استفاده از سلاح‌های نامتعارف در طول دفاع هشت‌ساله، همیشه زمانی اتفاق می‌افتاد که عراق از مقابله با عزم و اراده رزمندگان ما دچار عجز و ناتوانی می‌شد؛ البته ما در این دو عملیات، به مناطق وسیعی از هور دست پیدا کردیم و حتی جزایر شمالی و جنوبی مجنون که از لحاظ ذخایر نفتی برای عراق بسیار حائز اهمیت بود،‌ به دست ما افتاد. با اتمام عملیات بدر بالطبع باید کار قرارگاه نصرت هم به پایان می‌رسید. ولی تدبیر فرمانده سپاه بر این قرار گرفت که قرارگاه نصرت بماند تا هم منطقه هور به یک منطقه راکد مبدل نشود و هم این‌که باعث تثبیت مواضعی باشد که در طول این دو عملیات به دست ما افتاده بود. این شد که قرارگاه نصرت از جایگاه یک قرارگاه سری و صرفاً شناسایی خارج شد و به صورت علنی‌،کنترل و فرماندهی منطقه هورالعظیم تا نزدیکی‌های طلائیه را به عهده گرفت. سال ۱۳۶۵ تقسیم‌بندی جدیدی در سپاه اتفاق افتاد. کل سپاه مبدل به ده منطقه شد که هر کدام چند استان را پوشش می‌دادند. سپاه منطقه ششم، شامل تیپ‌ها و لشکرهای استان خوزستان بود که فرماندهی آن به عهده علی هاشمی گذاشته شد. علی، سپاه ششم را به نام مقدس امام جعفر صادق(ع) نام‌گذاری کرد و از این جای جنگ، قرارگاه نصرت مبدل به قرارگاه تاکتیکی و پشتیبانی سپاه ششم شد.


**


بسیاری از ویژگی‌های برجستة علی هاشمی که در طول جنگ هشت‌ساله بروز و ظهور یافت، منحصر به خودش بود.  علی متولد ۱۳۴۰ بود،‌ بالطبع خیلی جوان بود که به فرماندهی سپاه سوسنگرد و حمیدیه منصوب شد. یک جوان بیست ساله، با درصد نبوغ نظامی بالا، هوش و استعداد فوق‌العاده.


علی اولین کسی بود که با حمله به دشمن و گرفتن غنیمت، اولین یگان زرهی را با عنوان تیپ ۳۷ نور در روزهایی که سپاه و بسیج از نظر تسلیحات و امکانات، سخت در مضیقه بودند تشکیل داد.


پیشنهاد علی هاشمی برای انجام عملیات در هور که باعث برون رفت ایران از روزهای رکود جنگ در سال ۶۰ و ۶۱ می‌شد، او را در کانون توجه‌ها، به‌خصوص فرمانده کل سپاه قرار داد. همین نبوغ بالای او در کنار خستگی‌ناپذیری‌اش باعث شد فرمانده سپاه ششم بشود.


علی قدرت جاذبة بالایی داشت، خودش عرب خوزستان بود ولی بچه‌هایی که دور و برش جمع شده بودند قریب به اتفاق‌ خوزستانی نبودند؛ توی بچه‌های علی هاشمی از ترک تبریزی داشتیم تا رزمنده خراسانی و جهرمی. هرکس یک بار علی را می‌دید محو جاذبه‌اش می‌شد و دیگر نمی‌توانست از او دل بکند. این‌گونه در کنار هم قرارگرفتن ایرانی‌ها بود که خیلی از معادلات صدام را به هم ریخت. صدام روزی که به خودش جرئت حمله به ایران را داد و قدم به خاک ایران گذاشت، روی موضوع تفرقه و تفاوت بین عجم و عرب حساب ویژه‌ای باز کرده بود. ولی حالا علی، فرمانده عرب‌زبانی بود که معیار اصلی‌اش برای شناسایی و کار با افراد،‌ تقوا و تعهدشان بود نه گویش آن‌ها. این خصیصة اخلاقی علی مطمئناً روی دیگر رزمندگان خوزستانی که عرب بودند تأثیر بالقوه‌ای داشت؛ تا آن‌جا که ما در طول هشت سال، شانه به شانه هم ایستادیم و جنگیدیم بدون این‌که یک لحظه فکر کنیم رزمنده‌ای که توی سنگر کناری ما مشغول دفاع است،‌ عرب است یا عجم.

 

58


علی هاشمی فرمانده‌ای بود که موقعیت فرماندهی، هیچ‌وقت او را از سادگی و تواضع جدا نکرد. او همان رزمنده‌ای بود که سادگی و ‌بی‌تکلفی توی زندگی جنگی و شخصی‌اش به عینه دیده می‌شد. شاید اگر کسی علی را نمی‌شناخت،‌ هیچ‌وقت تصور نمی‌کرد که این آدم ساده و متواضع و در عین حال جوان، فرمانده یکی از مهم‌ترین ارکان سپاه باشد. در اصل، حال و هوای فرماندهی و زرق و برق عنوان و جایگاه، هیچ‌وقت بر علی غالب نشد.


علی، فرمانده مبتکری بود و همین ابتکار هم نگذاشت او بین معادلات خشک و محض ریاضی زمین‌گیر شود. از لحاظ معادلات، گاهی عقل و منطق‌ بر این حکم می‌کرد که نمی‌شود، ولی چیزی در وجود علی بود ورای عقل و منطق و آن عمل به تکلیف بود حتی اگر پیروزی به همراه نداشت. برای همین عمل به تکلیف بود که علی ابتکارات زیادی به خرج داد؛ مثلاً وقتی جزایر مجنون به دست ما افتاد همه مطمئن بودیم که عراق به لحاظ اهمیت دو جزیره، ساکت نمی‌نشیند و هرطور شده دیر یا زود آن‌ها را پس می‌گیرد. علی این را قبول داشت ولی این نظریه، مانع کار و فعالیت او نبود. کاری که به قول علی به او تکلیف شده بود و او موظف به انجامش بود.


علی می‌خواست راه ورود عراق به جزیزه را سد کند تا دشمن نتواند حتی یک خودرو زرهی‌ وارد جزیره کند، لذا از موانعی به نام موانع خورشیدی که تا آن موقع توسط عراق به کار گرفته می‌شد استفاده کرد. موانعی که خیلی کارساز بود و راه‌های تسلط عراق بر جزیره را مسدود می‌کرد. بنابراین عراق از راه‌های متعارف و جاده‌های منتهی به جزیره نتوانست وارد جزیره شود و درنهایت متوسل به هلی‌برن نیروهایش شد.


وجدان‌کاری و دلسوزی علی، از حد طبیعی‌اش فراتر بود. علی در عین حال که درست انجام‌شدن کار برایش خیلی مهم بود به تک‌تک نیروهایش عشق می‌ورزید. این را روز آخر که در کنارش بودم بهتر لمس کردم، علی تا لحظات آخر حاضر به ترک جزیره نشد. با این‌که از فرماندهی دستور آمده بود که سریعاً جزیره را ترک کند، ولی تا موقعی که امید به حضور یک نیرو توی جزیره داشت،‌ ماند. ماند و از پشت بی‌سیم، فرماند‌هانش را مدیریت و راهنمایی می‌کرد تا هرچه زودتر بچه‌ها را از جزیره خارج کنند. توی آن لحظات، نگرانی و التهاب توی نگاه علی موج می‌زد.


وقتی خلوص، سادگی،‌ جسارت، دلسوزی و ده‌ها خصیصة دیگر را که فقط مختص علی بود، کنار هم می‌چینم می‌بینم که واقعاً حقش بود که شهید شود، شاید شهادت تنها مزد مجاهدت‌های چند سالة علی توی هور بود.


**


عراق قبل از حمله به جزیره، فاو را به زور استفاده از سلاح شیمیایی از بچه‌ها پس گرفته بود و در مورد بازپس‌گیری جزایر مجنون هم بدون پرده، تبلیغ می‌کرد. روزهای سخت و دلهره‌آوری بود. آن شب علی مرا فرستاد اهواز. گفت: برو، یک استراحتی بکن و فردا ظهر برگرد، اما نیمه‌های شب تماس گرفت که سریع خودت را برسان. گفتم: چی شده؟ گفت: انگار عراق تک‌اش را شروع کرده. نماز صبح را که خواندم با یکی از بچه‌ها سوار لندکروز شدیم و آمدیم سمت جزیره. چیزهایی که توی مسیر می‌دیدم برایم سخت و غیرقابل باور بود. تعداد زیادی از بچه‌ها کنار جاده منتهی به جزیره به شهادت رسیده بودند. اوضاع و احوال، حاکی از این بود که عراق به شدت از سلاح‌های شیمیایی استفاده کرده است. انواع و اقسام بوها، مثل سیب و سیر و خردل در کنار بوی تند و نفس‌گیر باروت توی هوا موج می‌زد. توپخانه دشمن هم، جزیره را گرفته بود زیر آتش. نمی‌شود آن لحظات را توصیف کرد. فقط بگویم که دشمن دیوانه‌وار از آسمان و زمین گلوله می‌ریخت سر بچه‌ها. آن‌قدر اوضاع به هم ریخته بود و حجم آتش سنگین که تصور مقاومت را منتفی می‌کرد. هرچند بچه‌ها چندین ساعت، مردانه زیر باران توپ و آتش و گلوله مقاومت کردند؛ مخصوصاً بچه‌های یگان ۴۸فتح که روی پد خندق مستقر بودند.
وقتی رسیدم قرارگاه، اوضاع به هم ریخته بود، علی نگران و متشنج از پشت بی‌سیم بچه‌ها را هدایت می‌کرد. مدام پیام می‌رسید که علی برود عقب و او بدون بچه‌ها حاضر نبود حتی یک قدم عقب‌نشینی کند. می‌گفت: تا وقتی که یک نفر توی خط مقاومت می‌کند، من می‌مانم. نظر ما هم همین بود. دقایق و لحظات سختی بود. خیلی از بچه‌های قرارگاه را فرستادیم عقب تا به اصطلاح، قرارگاه را سبک کرده باشیم. مقداری از اسناد و مدارک را هم از قبل بیرون برده بودیم. ماندیم دوازده نفر. می‌خواستیم تا لحظات آخر بمانیم و مقاومت کنیم، عقب‌نشینی برای ما زمانی معنی پیدا می‌کرد که دیگر مقاومت نتیجه نداشت.


تا اذان ظهر، روند عقب‌نشینی بچه‌ها را کنترل می‌کردیم و حواس‌مان به تخلیه مجروحین هم بود. بعد از اذان، نماز‌مان را که خواندیم علی بالاخره حاضر شد قرارگاه را ترک کند و کمی عقب‌تر برود. تصمیم ما برای قرارگاه بعدی، بیمارستان امام رضا(ع) بود که کمی با خط اصلی فاصله داشت. آمدیم سوار ماشین بشویم که صدای وحشتناک چند بالگرد که معلوم بود نزدیک قرارگاه هستند به گوش‌ رسید؛ قرارگاه را بستند به گلوله و موشک. نمی‌شد از ماشین‌ها هم استفاده کنیم؛ هدف بعدی بالگردها مطمئناً‌ ما بودیم.


شروع کردیم به دویدن. بالگردها آمده بودند پایین‌؛ آن‌قدر که خلبان و کمک خلبان را به وضوح می‌دیدیم. حتی خلبان کلاه مخصوص پروازش را از سرش درآورده بود. تا لحظات آخر، من و علی با هم بودیم. ولی نمی‌دانم چه شد که موج انفجار و گلوله‌هایی که بی‌محابا به سمت ما شلیک می‌شد،‌ به همراه آتش‌سوزی تقریباً وسیعی که توی نیزار به وجود آمد ما را از هم جدا کرد. قسمت من اسارت بود و بی‌خبری از علی. توی روزهای اولیه اسارت، خودم را فریدون کرم‌زاده، نیروی امدادگر تیپ۸۴ حضرت موسی بن جعفر(ع) معرفی کردم. هرقدر هم که شکنجه‌ام کردند روی حرف خودم ایستادم و گفتم فریدون کرم‌زاده هستم.


سه ماه و نیم از اسارتم گذشته بود که همان افسر که توی تنومه بازجویی‌ام کرده بود و به فارسی مسلط بود با یک سرباز آمدند دم سلول؛ سؤالی پرسیدند که کمی ترسیدم،‌ دنبال علی‌اصغر گرجی‌زاده می‌گشتند، ‌به عربی گفتم: این‌جا شخصی به این نام نداریم. رفتند. آن‌ها رفتند ولی دلهره دست از سرم برنمی‌داشت. مطمئن بودم که دیر یا زود برمی‌گردند. هزاران هزار فکر و خیال هجوم آورده بود توی سرم. سرم داشت می‌ترکید از حجم زیاد این همه خیال. حدسم درست بود،‌ نیم‌ساعت بعد برگشتند و مرا از سلول بیرون کشیدند. عکسی دست‌شان بود که چهرة درب و داغون شده‌ام را با آن تطبیق دادند. هرچه انکار کردم، فایده نداشت. مرا سوار ماشین کردند و بردند استخبارات و دوباره، روز از نو روزی از نو. برایم عجیب بود؛ اولین چیزی که توی استخبارات درباره آن از من سؤال کردند علی هاشمی بود. اولش دروغ گفتند، گفتند: علی هاشمی را گرفته‌ایم. کمی به خودم مسلط شدم و گفتم: اِ، راست می‌گید؟! خدا رو شکر، حداقل به شما می‌گه که ما هیچ‌کاره بودیم. ۵ دقیقه از این حرف‌شان نگذشته بود که ریختند سرم و حسابی کتکم زدند که: یالا بگو علی هاشمی کجاست. فکر می‌کردند علی هم مثل من با یک اسم مستعار خودش را معرفی کرده است. عراقی‌ها علی را بیشتر از ما می‌شناختند. در واقع آن روز، بالگردهای عراقی با اطمینان از این که علی هاشمی در منطقه است، به قصد دستگیری یا کشتن او به قرارگاه نصرت آمده بودند. آن‌ها آمده بودند تا این جوان را به جرم نداشتن همان تعصب کوری که آنان را وادار به جنگ در برابر مردم بی‌گناه ایران کرده بود مجازات کنند، هرچه بود علی هم عرب بود. دست خالی برگشتن عراقی‌ها از هور باعث نشد تا این فرماندة عرب ایرانی از خاطرشان برود. آن‌ها عکس علی را داشتند ومدت‌ها در تمام اردوگاه‌ها درصدد تطبیق آن با کسی بودند که گمان می‌کردند علی هاشمی است.


آن لحظات برایم بعد از سه و ماه و نیم اسارت لحظات شیرینی بود،‌ از آن جهت که مطمئن شدم دست آن‌ها به علی نرسیده است.
پیش خودم می‌گفتم: علی یا شهید شده یا این‌که برگشته عقب. اول تصور دوم برایم قوت بیشتری داشت. چون می‌دانستم علی هور را مثل کف دستش می‌شناسد. ولی همان شب علی را با لباس احرام توی خواب دیدم. توی مسجدالحرام بودیم. علی و حمید رمضانی که قبلاً شهید شده بود مُحرِم بودند ولی من نه. گفتم: علی! چرا شما محرمید ولی من نه؟! لبخندی زد و گفت: خودت نخواستی با ما بیایی. از خواب بیدار شدم. حالا دیگر مطمئن بودم علی شهید شده است.


من از اسارت آمدم ولی علی نیامد. سال‌ها طول کشید تا علی خودش را به ما نشان بدهد. پیدا شدن علی، خاطرات تلخ روز چهارم تیر سال۶۷ را برایم زنده کرد. دوباره دلتنگ شدم برایش، برای او و آن تواضع و مهربانی مثال‌زدنی‌اش. برای آن روحیه خستگی‌ناپذیرش و برای سادگی کلامش که هیچ‌وقت نگذاشت با او غریبگی کنم.


سرنوشت علی بعد از جداشدن‌مان توی جزیره از هم، سال‌ها برایم مجهول بود. نمی‌دانستم دقیقاً چه اتفاقی افتاده. ولی پیدا شدن پیکر علی در نزدیکی جایی که از هم جداشده بودیم گویای این بود که علی در همان محل و شاید کمی بعد از جداشدن‌مان مورد اصابت ترکش یا گلوله قرار گرفته و به شهادت رسیده است. یاد حرف علی می‌افتم، آن روز که با خنده می‌گفت: ما توی این جزیره می‌مانیم و می‌جنگیم و قبرمان هم همین‌جاست. معلوم می‌شود افق نگاه علی جایی ورای نگاه‌های دنیایی ما پر می‌زد. روحش شاد.



درباره : تازه های سایت , مطالب جدید ,
بازدید : 208
[ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد

 

بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد، به خاطر این‏که در دوران زندگی‏ش کسی به عمق و والایی شخصیت این مرد پی نبرد. شهیدبهشتی واقعا یک انسان برجسته ‏ای بود در همه ابعاد.
ما آگاهانه درراه با شرف زیستن،سرافراززیستن،خدایی زیستن،باخودبودن وازآن خودبودن همه این رنج ها راتا آن افق دوربه جان خریده ایم (شهیدبهشتی)

هنوزسه سال ازشروع انقلاب اسلام نگذشته بود که مردی بزرگ و مظلوم از میان ما رفت تقریبا چند روز بعد از فرار بنی صدر و رجوی بود که با کینه ای که از این شهید عزیز داشتند درصدد شهادت ایشان برآمدند و به زعم خود میخواستند انقلاب را به زانو دربیاورند. به نظر من شاید هیچکس از مسئولین به اندازه بهشتی مظلوم نبود. خیلی ها بعد از شهادتش پی به شخصیت والای او بردند جمله ای از این شهید است که هیج وقت از ذهن من بیرون نمیرود و بیان این جمله توسط شهید مشخص میگردد که چقدر از برخوردهای منافقانه درعذاب بوده است ایشان میفرمود: (من تلخی برخورد صادقانه را به شیرینی کاذب منافقانه ترجیح می دهم )

شخصیت شهید بهشتی

شخصیت ایشان شخصیتی جامع بود، از یک طرف می دیدیم ایشان یک فیلسوف است، از یک طرف یک عارف است و آن هم یک عارف اجتماعی به تمام معنا و نه یک زاهد و عارف گوشه نشین و از سوی دیگر یک کارشناس اقتصادی و صاحب نظر در این عرصه بودند؛
در همین زمینه اقتصادی در یک جایی گفتند "من هر نوع سود به سرمایه را باعث بیماری اقتصادی می دانم" باز همان جا می گوید که "از من نپرسید که مسئله شرعی این موضوع چه می شود، بلکه من به عنوان یک کارشناس این را می گویم؛ آیا شرع می تواند ببیند که اقتصاد ما به یک بیماری گرفتار شود"؛ این نگاه ایشان زوایای بسیار گسترده و بالنده ای دارد.
یا برای مثال در مسائل پیرامون فلسفه سیاسی هم حرف های بسیار کارشناسانه ای داشتند؛ برای مثال در مباحث ولایت فقیه ایشان که در آلمان بیان می شد و در حال حاضر نوارهای آن هم موجود است و تبدیل به کتاب هم شده، خیلی به روز بود؛ یعنی چنان به جزئیات بحث ولایت فقیه پرداخته بود که شاید 7 یا 8سال بعد از شهادت ایشان، جامعه ما همان مباحث را بازخوانی برای جوانان می کرد.

 


تخریب شهید بهشتی

همیشه آدم های خیلی تأثیرگذار و خصوصا هوشمند، دشمن زیادتری دارند. یعنی آدمی که اثر گذار نباشد، کسی کاری با او ندارد. بسیاری معتقدند بعد از امام خمینی(ره)، فردی که بیشترین تأثیر گذار در جریان پیروزی انقلاب و همچنین پس از آن داشت، شهید بهشتی بود. خیلی جریانات ضد انقلابی چون نمی توانستند امام خمینی(ره) را تخریب کنند،شهید بهشتی را می کوبیدند؛
از آن طرف بسیاری از جریانات ضد روحانیت، چون نمی توانستند مستقیما نهاد روحانیت را بکوبند، شهید بهشتی را تخریب می کردند؛ در چنین وضعیتی ایشان شده بود سیبل تمام نیروهای وفادار به انقلاب و کل روحانیت و حتی خود امام خمینی(ره)؛ در تحلیل های درون گروهی افراد ضد انقلاب، این بود که تنها فردی که می تواند بیشترین تأثیر را روی جریان انقلاب و پیشروی اهداف امام داشته باشد آیت الله شهید بهشتی بود و به این هم اعتراف می کردند، و به همین دلیل همه آماج حملات خود را به سوی ایشان می بردند؛ می توان گفت اگر چه آن ها با این تخریب ها، تا حدودی شخصیت شهید بهشتی را در ذهن برخی از مردم عوض کردند، اما از میزان تأثیرگذاری او نتوانستند چیزی کم کنند؛ و به همین دلیل به ترور فیزیکی ایشان روی آوردند.

عکس العمل امام خمینی(ره) در مقابل هجمه های تخریبی بر علیه آیت الله بهشتی

همان اوایل که شایعات شروع شد، امام راحل در یکی از سخنرانی های خود از آقای بهشتی به عنوان یک مجتهد مسلم نام می برد و می گوید، خود من ایشان را بزرگ کردم. و باز جمله معروفی که بعد از شهادت ایشان به کار می برند و می گویند "بهشتی یک ملت بود" نشان از آن دارد که امام به عمق شخصیت شهید بهشتی واقف بود.
یعنی هر ویژگی که شما ببینید در یک ملت هست. یعنی اولا یک ملت یک تأثیرگذاری بلندی دارد و دیگر این که یک ملت ابعاد گوناگونی دارد. نکته دیگر که امام خمینی(ره) در مورد شهادت و مظلومیت ایشان گفتند این بود که شهادت شهید بهشتی در کنار مظلومیتشان ناچیز است.

شهادت

وی سرانجام در حین انجام وظیفه در این سمت ‏بود که در شامگاه 7 تیر سال 1360 در حین سخنرانی در تالار حزب جمهوری اسلامی بر اثر انفجار ساختمان حزب توسط منافقین به همراه کاروان 72 نفره خود به خیل عظیم شهدای کربلا پیوست.

از پیام امام خمینی ‏رحمه­الله به مناسبت ‏شهادت شهیدبهشتی:

ملت ایران در این فاجعه بزرگ 72 تن بی‏گناه به عدد شهدای کربلا از دست داد.

شهیدبهشتی از منظر مقام معظم رهبری:

بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد، به خاطر این‏که در دوران زندگی‏ش کسی به عمق و والایی شخصیت این مرد پی نبرد. شهیدبهشتی واقعا یک انسان برجسته‏ای بود در همه ابعاد.

خدایا چنان کن سرانجام کار توخشنودباشی ومارستگار

 

ابوالفضل پژوهنده



درباره : تازه های سایت , مطالب جدید ,
بازدید : 268
[ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

:: تعداد صفحات : 13 صفحه قبل 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 صفحه بعد

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,682 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,783 نفر
بازدید این ماه : 3,426 نفر
بازدید ماه قبل : 5,966 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک