فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات مالکي,داريوش
دوم تيرماه 1342 ه ش در شهرستان «فارسان» در استان «چهارمحال و بختياري» به دنيا آمد. تا پايان دوره تحصيلي ابتدايي رادر مدرسه «جلوه» اين شهر گذراند و در سال 1354 دوره راهنمايي را آغاز کرد. اواخر دوران تحصيلي راهنمايي اش مصادف بود با قيام مردم ايران بر عليه رژيم فاسد پهلوي. او با تأثير پذيري از اين قيام و آشنايي با ظلم و فساد دستگاه حکومتي، فعالانه در اين تظاهرات شرکت مي کرد و با نوشتن شعار در ديوارهاي شهر به افشاگري عليه ظلم و خيانت رژيم شاه مي پرداخت. تا آخر مبارزه در صحنه هاي انقلاب حضوري فعال داشت و پس از اينکه انقلاب به پيروزي رسيد او بلا فاصله و پس از تشکيل کميته هاي انقلاب ،وارد اين نهاد شد و در آن حضوري فعال داشت. او ضمن خدمت در کميته انقلاب اسلامي در دوره متوسطه نيز مشغول درس خواندن بود. در سال 1359 و با آغاز جنگ تحصيل را رها کرد و وارد جنگ شد. چندين ماه در جبه هاي غرب جنگيد و هدايت برخي از پايگاههاي سپاه در اين منطقه را به عهده گرفت که عملکرد شاياني از خود به جا گذاشت. از جبهه که به مرخصي بر مي گشت استراحت برايش معنا نداشت و خود را وقف فعاليتهاي بسيج مي کرد. مدتي فرمانده مرکز آموزش سپاه درمنطقه «کوهرنگ» بود و در سال 1360 نيز به فرماندهي پادگان آموزش «بقيه الله اعظم (عج) »منصوب شد. در نوبت دوم که خواست به جبهه برود برادرش اسفنديار را نيز به همراهش بردو با هم در چند عمليات دوش به دوش هم جنگيدند. او در عمليات بيت المقدس، محرم، مسلم بن عقيل و ... به عنوان بي سيم چي، فرمانده دسته و فرمانده گروهان حضوري فعال و تأثير گذار داشت. بعد از آن او به فرماندهي اردوگاه آموزشي سپاه در شهر«جونقان» منصوب شد و مدتي نيز مسئوليت اين اردوگاه را به عهده داشت. در عمليات والفجر مقدماتي با برادرش اسفنديار حضوري فعال داشت که در اين عمليات برادرش به شهادت رسيد. او اما تا آخر عمليات ماند و پس از اتمام عمليات خودش را به فارسان رساند و در مراسم تشييع جنازه برادرش سخنراني جذابي کرد که روحيه خانواده و مردم منطقه را دگرگون ساخت. پس از شهادت برادرش، پدر و مادر او تصميم مي گيرند با فراهم نمودن شرايط ازدواجش، مانع از جبهه رفتن او شوند. در سال 1362 براي انجام تکليف الهي و سنت پيامبر(ص) با دختر عمويش ازدواج مي کند، اما ازدواج هم مانع از حضور او در جبهه نمي شود. مدت يک سال در تهران و مشهد آموزشهاي مختلف نظامي را طي مي کند و يک مربي با تجربه و کارآمد، تاکتيک رزمي مي شود و در سال 1363 به عضويت سپاه در مي آيد. با توجه به تخصص و کارآمدي او در آموزش تاکتيک هاي رزمي، در واحد آموزش نظامي سپاه چهارمحال و بختياري مشغول خدمت مي شود و در اين واحد خدمات و آثار ارزنده ايي را از خود به يادگار مي گذارد. در سال 1367 دوباره به جبهه رفت و به عنوان فرمانده محور تيپ 44 قمر بني هاشم (ع) در جبهه فاو مشغول خدمت بود که در همين ايام برادر ديگرش، کوروش مفقود الاثر شد. پس از خاتمه جنگ به فارسان برگشت و فرماندهي بسيج اين شهر را به عهده گرفت و مدتي نيز فرمانده عمليات سپاه فارسان بود. در سال 1369 فرماندهي پادگان آموزش تيپ44 قمر بني هاشم(ع) را به عهده گرفت و اين به پيشنهاد خودش بود. چون معتقد بود در پادگان فضاي جبهه حاکم است و معنويت بيشتري دارد. او در اين مسئوليت نيز شبانه روز و صادقانه خدمت مي کرد. همسرش مي گويد: وقتي به او مي گفتم، بچه ها بهانه شما را مي گيرند. مي گفت: در پادگان700 ، 800 نفر نيروي بسيجي هستند که همه مثل بچه هاي من عزيزند و من نمي توانم آنها را رها کنم. او علاوه بر اينکه فرمانده پادگان بود، با رفتار خود و با تواضع و فروتني به صورت عملي به نيروهايش درس مي داد. نيروهايي که تحت فرماندهي او آموزش ديده اند، او را به عنوان يک فرمانده کامل مي شناسند. او با اينکه مربي تاکتيک نظامي بود اما در آموزش به همه ابعاد آن توجه مي کرد و حساسيت خاص در مسايل عقيدتي داشت و با دقت اين امور را پيگيري مي کرد. هنوز پژواک آواز قرآن خواندن او در پادگان تيپ 14 قمر بني هاشم(ع) طنين انداز است. اهل امر به معروف و نهي از منکر بود. اما به گونه ايي که مخاطبش هيچگاه احساس رنجش نمي کرد و به صداقت و خير انديشي او ايمان داشت. در سال 1373 خدمت در کردستان را برگزيد، با اينکه دو تن از برادرانش شهيد و مفقود شده بودند و بر اساس ضوابط و قوانين او بقيه دوران خدمتش را مي بايست در محل سکونتش سپري کند، اما به کردستان رفت تا مزاحمتهاي ضد انقلاب را بر عليه مردم آن منطقه سرکوب کند. شهيد «مالکي» در «کردستان» فرماندهي گردان امام حسين(ع) را به عهده گرفت. روزي که او وارد «الواتان» شد، ضد انقلاب که از سوابق او خبر داشت، پيامي به اين مضمون برايش فرستاد: مالکي نمي گذاريم از اين منطقه زنده بيرون بروي. در کردستان نيز در کنار هدايت و فرماندهي نيروهاي تحت امرش به فعاليتهاي فرهنگي و مذهبي مي پرداخت. محل استقرار گردان تحت امر او نزديکي روستاي ساوان بود که اهالي آن سني مذهب بودند. اما در ماه محرم که شهيد مالکي دسته سينه زني راه مي انداخت. اهالي اين روستا تحت تأثير قرار مي گرفتند و در مراسم شرکت مي کردند. تقدير الهي براي اين سردار نيز مرگ با عزت و شرف را رقم زده بود. او در 21/3/ 1373 بر اثر برخورد با مين به شهادت رسيد. منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران شهرکردومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد آثارباقيمانده ازشهيد باز هم عمليات، عملياتي كه سرنوشتسازاست. عملياتي كه باعث مي شود مقدار زيادي از كشورمان آزاد و حلقه محاصره خونين شهر تنگتر شود و جاده بصره خونينشهر به دست ما بيفتد. فرمان به خط دادند. ما به خط شديم، همراه با سلاح خود .هركسي يك گلوله آرپيجي حمل مي نمود. آري اين بار عمليات به ياري خدا در خاك عراق شروع مي شد. قرار بود كه از خاك عراق به پشت نيروي دشمن حملهور شويم. ما چند لحظه همينطوري كه با سلاح بوديم، سربه زمين گذاشتيم وباخدا رازونياز کرديم. بعدبلند شديم و به صف از خاكريز مرزي وارد خاك عراق شديم. چه بگويم؟ رگبار ـ توپ ـ خمپاره براي ما ميآمد. دشمن سلاحهاي ضدهوايي را که براي شکارهواپيماوهلي کوپتردرجنگها استفاده مي شود رابرعليه رزمندگان اسلام به کار گرفته بودو به طرف ما تيراندازي ميكرد . ما به جلو ميتافتيم. صداي ردشدن گلولههاي دشمن كه مثل ردشدن و صداي زنبور بود از هر طرف شنيده مي شد. ولي از آنجايي كه ما براي خدا ميجنگيديم. خداوند نيز لشگريانش را حفاظت ميكرد. چه بسا افرادي شهيد ميشدند و يا زخمي. اينها سعادتي بزرگتر داشتند. بايد بگويم كه فرمانده ما امام زمان(عج) بود ما در اين صحنه خدا را ميديديم. آنقدر عشق داشتيم كه يك لحظه از يكي از بچهها پرسيدم: ساعت چند است؟اوگفت: 4. نميدانم كه چطوري وقت گذشت نزديك نماز صبح شد. نماز را در حال حركت خوانديم و به پيشروي ادامه داديم .درحال پيشروي بوديم که از بيسيم اعلام كردند در پشت خاکريز مرزي موضع بگيريد. ما از خاك عراق به پشت خاکريز مرزي آمديم و با ميلهاي آهني وچيزهاي ديگري که از دشمن جا مانده بود مشغول ساختن سنگر شديم. اينجا من و حسين قاسمپور و مجيد خسروي و حبيبالله معين و خسرو قاسمپور همديگر را پيدا كرديم. حبيبالله معين زخمي بود او را به پشت جبهه فرستاديم و مشغول كندن سنگر شديم. ساعت حدود8 صبح بود كه نفربرهاي پي ام پي خودي براي ما مهمات و وسايل لازم را آوردند. ما از داخل سنگر دشمن پتو برداشتيم و كف سنگر خود پهن كرديم و منطقه را زيرنظر گرفتم. ما چيزي نداشتيم بجز اتكا به نيروي لايزال الهي و آرپيجي و كلاش .در اينجا بود كه ديديم در سراسر جبههدشمن با آرايش تانكها در حال پيشروي است. ما اسلحه سنگين به جز آرپي جي 7 ـ آن هم با چندين موشك و اسلحه انفرادي چيز ديگري نداشتيم. فقط دست نياز به سوي خدا دراز ميكرديم و با نيروي ايمان ايستادگي كرديم. طوري مستقر شدند كه گلوله آرپي جي ما به آنها اثابت نكند. و شروع كردند به تيراندازي وخاكريز را هدف شليك قرار ميدادند. ما غيراز سكوت كاري نكرديم. بر اثر انفجار گلولة تانك بر لبه ي خاكريز يك تكة بزرگ گل از زمين بلند شد و به كمر من خورد. گفتم: خدايا پناه بر تو !! تعجب كردم كه چرابا اين ضربه واين حجم گل ولاي من مجروح نشدم. همينطور تانكها به ما تيراندازي ميكردند. كه برادران جهادگر و برادران ارتشي نيز به كمك ما آمدند .برادران جهادي شروع كردن به جادهسازي و برادران ارتشي تانكهاي دشمن را زير خمپاره گرفتند. من شاهد آتشگرفتن تانكهاي دشمن بودم. ديدم كه با آتش گرفتن چندين تانك بقيه تانكها فرار را بر قرار ترجيح دادند. و بطور كامل عقبنشيني كردند. در راه دستهجمعي سرود ميخوانديم ويا نوحه مي خوانديم و سينه ميزديم . بعد از مدتي اتوبوس وارد جاده خاكي شد و ما را در منطقه عملياتي پياده نمود. در اينجا بود كه مهمات گرفتيم و سوارماشين هاي نظامي عازم خط مقدم شديم شب تاريكي بود. از دور گلولههاي رسام و منورهاي دشمن که به طرف جبهه خودي شليک مي شد ،ديده مي شد. در نزديكي خط مقدم از ماشينها پياده شديم. و به خاكريز خط مقدم جبهه رسيديم. بعد از مدتي سكوت و استراحت در پشت خاكريز ،آمادهباش دادند. ما آماده شديم و دستهدسته به آن طرف خاکريزرفتيم. دشمن به ما مسلط بود. ولي از آنجا كه خداوند لشكريانش را ياري ميكند دشمن ما را نميديد. به حالت خميده مدتي از راه را پيموديم.به نزديکي دشمن رسيده بوديم. صداي حرفزدن دشمن به گوش ميرسيد. جلو ما را مينگذاري كرده بودند .چند نفر از بچهها جلوتراز ما رفتنه بودند و مشغول خنثيكردن مينها بودند. به حالت سينهخيزمقداري مي رفتيم و به زمين ميخوابيديم .آتش دشمن آنقدر زياد بود كه آسمان بالاي سر مان نوراني بود. در اينحال گلولهاي از دشمن به نزديكي ما خورد و دو نفر از بچههاي ما زخمي شدند. ما به پيشروي خود ادامه داديم. در جايي حركت مينموديم كه مينگذاري بود و برادران جلوتر از ما راهي را باز نموده بودند. ما در زير رگبار مسلسل و آتش سنگين دشمن ذکر ميگفتيم وآماده مي شديم با جواب دندانشكن دشمن ملحد را خوار و زبونتر سازيم. در حالي كه به طور خميده حركت ميكرديم يكي از رزمندگان را ديدم كه كوله حامل مهمات آرپيجياش آتش گرفته. و بلندبلند الله اكبر ميگفت. در همين لحظات ناگهان موشكهاي آ ر پي جي منفجر شدند و بدن اين برادر در آتش عشق به خاكستر تبديل شد. خلاصه قلم و زبان گوياي اين لحظات نيست. دشمن متوجه ما شده بود .هرچه درتوان داشتيم به کار گرفتيم وبهد دشمن حمله کرديم.از اعماق وجودمان الله اکبر وياحسين مي گفتيم. تانكها و نفرات دشمن در حال فراربودند. آنها پس از اينکه متوجه ماشدند مقداري مقاومت کردند ولي به زودي فهميدند که ياراي مقاومت ندارند. ما به سرعت در حال پيشروي بوديم. خاكريزهاي دشمن زبون را كه در خاك وطن ما بناگذاشته بود، يكي پس از ديگري به تصرف خود درميآورديم و مقدار بسيار زيادي از نيروهاي متجاوز بعثي را در پشت همين خاكريزها به درك واصل مينموديم. بعد به خاكريز بزرگي رسيديم. آتش دشمن بسيار زياد بود و همچنان تيربارها، تانكها، آرپيجيها ،خمپارهها و همه سلاحهاي اهدايي دشمنان مردم ايران توسط سربازان عراقي بر سر ما مي باريد. ولي با ياري خدا و هجوم لشگريان اسلام ؛صفوف دشمن درهم شكسته شد و دوباره با خواري فرار را بر قرار ترجيح داد. به اين خاكريز كه رسيديم. ضجههاي عجيبي به گوش ميخورد. سنگرهايي بود كه ازبتن مسلح ساخته شده بود وگلوله ي توپ به آنها نفوذ نميكرد. لباسهاي عراقيها را ميديديم كه جهت خشك شدن روي طناب انداخته بودند. در زير درختهاي نخل استراحتگاههايي مجهز ساخته بودند. آنقدر وسايل جنگي از صداميان به جا مانده بود كه حد و حساب نداشت. با پرتاب نارنجك به داخل سنگرها؛ پسماندهاي دشمنان زبون را نيز نابود ميساختيم. نخلهايي در راه پيشروي ديديم كه بچهها ميگفتند اين نخلهاي خرمشهر است. مدتي که از پيشروي گذشت، ما راه را گم كرديم و در دل نيروهاي عراقي به پيشروي ادامه داديم. تقريباً 6 كيلومتر ما درجبهه نيروهاي بعثي به پيش رفتيم و هرچه مهمات و ماشين و تجهيزات بود به آتش ميكشيديم. گروه ما بيش از 60 تا 70 نفر نبود. دشمن ما را ديد و جلو ما موضع گرفت . آتش دشمن زياد بود. ما باهم عهد کرديم تا آخرين قطره خونمان اينجا مقاومت نماييم. درگيري سخت بود. آرپيجيزنها تانكهاي دشمن را هدف گلوله خود قرار ميدادند. با آتشگرفتن چندين تانك بقيه تانكها پا به فرار گذاشتند و رفتند. من متوجه شدم كه در محاصره نيروهاي بعثي هستيم .اتفاقاً با بيسيم با ما تماس گرفتند و گفتند كه شما راه را اشتباه رفته ايد. با هوشياري فرمانده و توسط علائمي كه از طرف نيروهاي خودي مخابره شد، ما مجبور شديم راهي را كه رفته بوديم، برگرديم. اين راه را برگشتيم .درراه برگشت هم درگيري هايي با دشمن داشتيم ولي با کمک خدا و بدون هيچگونه تلفات و بعد از طيكردن مقدار زيادي راه به خاكريز جاده اهواز ـ خرمشهر رسيديم. هوا كمكم روشن ميشد. با دنبالگرفتن همين خاكريز ما به طرف خونينشهر در حال پيشروي بوديم . وقت نماز بود. نماز را در حال راه رفتن و زير آتش دشمن خوانديم. صداي خودروهاي خودي را از دور شنيدم كه جهت كمك به ما و كندن سنگر و آوردن مهمات آمده بودند. خلاصه ما توانستيم كه وارد خرمشهر شويم و در آنجا موضع بگيريم. در سنگرهاي مزدوران بعثي، مدتي استراحت نموديم. من مدتي درازكشيده بود و يك چپيه روي سرم انداخته بودم كه ديدم يك آمبولانس در آن نزديكي ايستاد. و دو نفر از آن بيرون آمدند و دست و پاي من را گرفته و ميخواستند به آمبولانس ببرند. من بيدار بودم ولي چيزي نگفتم. يكي از بچهها گفت كه اين زنده است. کلي خنديديم. هوا روشن شده بود. من پشت تيربار نشسته بودم كه ديدم چندين تانك و نفربر و خودرو دشمن به طرف ما ميآيند. من خود را آماده ساختم و بچهها گفتند آمدهاند تسليم شوند. گذاشتيم به خاكريز ما رسيدند و از ماشين بيرون آمدند.آنها تند تند الموت لصدام ميگفتند و به دست وپاي ما ميافتادند و ما را مي بوسيدند. يكي از آنها جلو آمد و روي خاك افتاد و همچنان كفشهاي مرا ميبوسيد. او را بلند كردم و در آغوش گرفتم و يك عكس امام به او دادم . در ضمن تعدادي خودرو به دست ما افتاد. فرداي آن شب با مقاومتي بينظير از طرف نيروهاي ما خونينشهر عزيز به خرمشهر مبدل گرديد. درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان چهارمحال و بختياري , بازدید : 183 [ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
نقنه اي، سيدضياءالدين نقنه اي,سيدضياءالدين
سال 1336 ه ش در روستاي «نقنه» يکي از روستاهاي شهرستان «بروجن» در استان «چهار محال و بختياري» و در خانواده ايي مذهبي و متعصب متولد شد. تا دوران ورود به مدرسه ابتدايي و اين دوران را در زاد سپري کرد. وقتي از مدرسه ابتدايي فارغ التحصيل شد با علاقه زيادي که به درس خواندن داشت و با توجه به نبود مدرسه راهنمايي مجبور شد تحصيل را کنار گذارد و به کارهاي کشاورزي که تنها کار موجود در آن زمان در منطقه سکونت او بود، بپردازد. اما نبود مدرسه، مدرسه راهنمايي او را از کتاب و مطالعه دور نکرد. در اين دوران بيشتر به جلسات قرائت قرآن مي رفت و يا در مجالس مذهبي شرکت مي کرد. او عاشق قرآن و اهل بيت بود و به فراگيري قرآن و مطالعه سرگذشت ائمه عشق مي ورزيد. وجود اين صفات در شهيد نقنه ايي باعث شده بود مظاهر بندگي خدا و مهر باني و ايثار در او نمود پيدا کند.
1355 بود که به خدمت سربازي رفت و پس از نزديک به يکسال خدمت در شهرستان «تربت جام» به «اصفهان» منتقل شد که اين اتفاق همزمان بود با اوج گيري انقلاب اسلامي و زمينه آشنايي او را با انقلابيون فراهم کرد تا به طور مستقيم فعاليتهاي انقلابي شود. در سال 1357 خدمتش به پايان رسيد و به زادگاهش برگشت و به همراه عده يي از دوستان خود به افشاگري عليه رژيم طاغوت پرداخت و با پخش اعلاميه ها و نوارهاي سخنراني امام خميني(ره) در روستاي نقنه و شهرستان بروجن زمينه آشنايي مردم اين منطقه را با اهداف روحاني و الهي امام (ره) فراهم کرد. طي فعاليتهاي انقلابي اش با حاج آقا« سالک» و حاج آقا« شاهرخي» دو تن از روحانيان سرشناس آشنا شد و توانست نقش بهتري در کمک به پيروزي انقلاب داشته باشد. در روزهاي سخت قبل از انقلاب که مردم تهران به دليل اعتصاب و درگيري هاي مسلحان در سختي بسر مي بردند او با همکاري ديگر انقلابيان نيز کاميون نان و غذا جمع آوري کرد و به تهران فرستاد تا مردم تهران از آنها استفاده کنند. روز 12 بهمن استقبال از امام (ره) همراه تعدادي از دوستانش به تهران آمد و در تهران بر اثر تصادف با يک موتور سيکلت يکي از انگشتان پايش شکست، اما او با اين حال تا بهشت زهرا همراه مردم و امام (ره) آمد و از آنجا به توسط دوستانش به بيمارستان منتقل و پايش را گچ گرفتند. پس از آن به نقنه برگشت و چند روزي در آنجا ماند و دوباره به تهران آمد و در کميته مرکزي انقلاب اسلامي مدت سه ماه به حراست از مراکز حساس پرداخت. پس از آن به درخواست حاج آقا سالک فرمانده وقت سپاه اصفهان به عضويت سپاه درآمد و هنگامي که آشوبها و درگيري هاي گنبد توسط ضد انقلاب به وقوع پيوست به آنجا رفت و حدود دو ماه در آنجا حضور فعال و تاثير گذار داشت. پس از آن و با شروع شيطنت و توطئه ضد انقلاب در کردستان همراه سردار صفوي (فرمانده کل سپاه) به اين منطقه رفت و در ستاد جنگهاي نامنظم به فرماندهي سردار صفوي مشغول دفاع از کشور شد. در مدت پنج ماه حضور در کردستان يکبار مجروح شد و پس از بهبودي به اصفهان برگشت که اين دوران همزمان بود با حمله سراسري عراق به کشورمان. شهيد نقنه ايي يک دوره آموزش چريکي را در پادگان معروف اصفهان، پادگان غدير طي کرد و به جبهه جنوب رفت. او بعد از ورود به منطقه جنوب به جبهه دار خوين رفت و به نبرد با دشمنان پرداخت. در آغاز جنگ رزمندگان و فرماندهان بايد در چند جبهه مي جنگيدند، جبهه جنگ با دشمن، جبهه جنگ با ضد انقلاب که چند استان را وارد جنگ داخلي کرده بود و جبهه جنگ با وابستگان و مسئولين که سرسپرده آمريکا بودند. مانند بني صدر خائن و افراد همفکر و همکار او. شهيد نقنه ايي در اين زمان در مرخصي هايي که به زادگاهش مي آمد به روشنگري مي پرداخت و مردم را از نيات شوم دشمنان داخلي آگاه مي کرد. بني صدر که از فرماندهي کل قوا عزل شد، شهيد نقندايي در پوستش نمي گنجيد، در همان شبي که بني صدر خائن عزل شد. رزمندگان اسلام به افتخار اينکه حضرت امام خميني(ره) فرمانده کل قوا شده بود، عمليات را با همين نام طراحي و اجرا کردند که براي اولين بار پيروزي را براي ايران در پي داشت. شهيد نقنه اين از افرادي بود که در عمليات فعالانه شرکت جهت و پس از آن به دستور سردار شهيد خرازي و همراه سردار اعتصامي اقدام به راه اندازي واحد ادوات تيپ امام حسين عليه اسلام کرد. اين تيپ بعداً به لشگر 14 امام حسين ارتقاء يافت و يکي از کليدي ترين و بارزترين يگانهاي سپاه در جنگ بود. با فرار بني صدر و ساير خائنين و ورود نيروهاي انقلابي و مردمي به فرماندهي و مديريت جنگ، شرايط به نفع ايران برگشت و هر روز پيروزي جديدي توسط رزمندگان اسلام به مردم ايران هديه مي شد. يکي از اين پيروزي هاي بزرگ شکستن محاصره آبادان بود. آبادان چندين ماه بود در محاصره ارتش عراق قرار داشت و رزمندگان اسلام با اجراي عمليات ثامن الائمه و ياري گرفتن از الطاف الهي و عنايات امام رضا(عليه السلام) اين شد را از محاصره خارج کردند. شهيد نقنه ايي در اين عمليات حماسه آفرين کرد و نقش بارزي در اجراي آن داشت. در اين عمليات وقتي يک انبار مهمات که از عراقي ها به غنيمت گرفته شده بود، بر اثر آتش توپخانه دشمن آتش گرفت، شهيد نقندايي به تنها و با از جان گذشتگي، آب يک بشکه 220 ليتري را روي مهمات در حال سوختن مي ريزد تا از افنجار و نابودي آنها جلوگيري کند و موفق مي شود. اين کار او از آنجا مهم تر جلوه مي کند که در آن زمان به دليل اينکه کشورمان در محاصره نظامي و اقتصادي بود. حتي براي ناچيز کمترين و پيش پا افتاده ترين نيازهاي کشور. با مشکلات عديده اين روبرو بوديم. عمليات بعدي ايران، طريق ؟ است که در اين عمليات نيز شهيد نقندايي فعالانه حضور پيدا مي کند و از ناحيه کتف مجروح مي شود. او براي معالجه مجروهينش مجبور است يکي را يکي از بيمارستانهاي تهران بستري شود و حتي اجازه نمي دهد به خانواده اش اطلاع دهند که او بستري است. پس از بهبودي فقط چند روز به زادگاهش مي رود تا در تشيع جنازه يکي از دوستانش بنام شهيد محمد ملک پور که همرزم و يار شهيد نقندايي است شرکت کند. او مجدداً به جبهه برگشت که همزمان بود با حملات شديد عراق در تنگه چزابه او مردند و بدون هراس و ترس وارد جنگ مي شود و تا جايي پيش مي رود که نزديک است به همراه چند نفر ديگر از همرزمانش اسير شوند. تصميم مي گيرند که در همان شرايط سخت که دارند به نيروهاي عراقي حمله کنند و با ياري خدا موفق مي شوند تعدادي از نيروهاي دشمن را کشته و تعدادي را اسير کنند و در اين ميان شهيد نقندايي هم به سختي مجروح مي شود. اين بار او از ناحيه شکم و به سختي مجروح مي شود و مدت 30 روز در مشهد بستري مي شود و دوباره از اينکه خانواده اش را مطلع کند، ممانعت مي کند و پس از اينکه مجروحيتش خوب مي شود مجدداً از بيمارستان به جبهه مي رود اما به دليل وضعيت نامناسبي که داشت توسط فرماندهان بالاتر به نقنه برگردانده مي شود. پس از اينکه حالش خوب شد به جبهه بازگشت و در عمليات فتح المبين شرکت کرد. در عمليات بيت المقدس و در جريان آزادسازي خرمشهر به دستور سردار شهيد خرازي، واحد ادوات را به سردار اعتصامي واگذار کرد و خودش فرماندهي گردان امام محمد باقر(ع) را به عهده گرفت. او در اين عمليات نقش مهمي ايفا کرد و باز زخمي شد. اما جراحات وارد شده به او سطحي بود و به صورت سرپايي مداوا شد و مجدداً خودش را به عمليات رساند و با فرماندهي گردان و نيروهايش حماسه هاي زيادي رقم زد. ايثارگري هاي بي اندازه و هميشه در بين نيروها بودن، حتي در لحظات سخت و طاقت فرسا، او را قبل از اينکه به عنوان يک فرمانده مقتدر در بين نيروهايش نشان دهد، به عنوان يک دوست صميمي نشان مي داد. عمليات بعدي که او افتخار شرکت در آن را داشت عمليات رمضان بود. در اين عمليات نيز او رشادتهاي بي شماري از خود نشان داد و پس از اتمام عمليات و تثبيت جبهه خودي، مرخصي گرفت و پيش پدر و مادرش رفت تا مدتي را در کنار آنها باشد. پس از سپري شدن مرخصي دوباره به جبهه برگشت و چندي بعد در تاريخ 11 شهريور 1361 بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن به شهادت رسيد. منبع:پرونده شهيددر بنياد شهيد وامور ايثار گران شهرکرد ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد خاطرات پدرشهيد: به مرخصي هم که مي آمد يک لحظه آرام وقرارنداشت ،در خانواده و بستگاه به روشن کردن توطئه هاي دشمنان و جريان بني صدر مي پرداخت. سرداراعتصامي همرزم شهيد:
پس از آن با تشکيل شدن تيپ امام حسين (ع) به دستور شهيد خرازي وباتلاشهاي شهيد سيد ضياء الدين واحد ادوات تيپ اما م حسين(ع) را راه اندازي کرديم. در عمليات حصر آبادان رشادتهاي زيادي از خود نشان داد و با يک ايثارگري زاغه مهمات غنيمتي را که توسط توپخانه عراق زده شده بودوداشت مي سوخت راخاموش کرد. او با آن توان جسمي و شجاعتي که داشت يک بشکه 220 ليتري آب را به تنهايي بلند کرد و در حين انفجار وآتش گرفتن مهماتها؛ آنرا جلو در سنگر انداخت و آتش را خاموش کرد. پدرشهيد:
در عمليات طريق القدس حضوري فعال داشت و در حين عمليات از ناحيه کتف زخمي شدو به تهران اعزام شد و مدت يک ماه در بيمارستان بستري بود در حالي که خانواده اش اطلاع نداشت. خودش سفارش کرده بود که به خانواده اطلاع ندهن سرداراعتصامي همرزم شهيد:
به همراه چند تن از جمله سيد ضياء الدين در شرايط سختي قرار گرفتيم که احتمال مي رفت بدست دشمن گرفتار شديم، بنابراين به يک گروهان از نيروهاي عراقي حمله کرديم که تعدادي از آنها را اسير و تعدادي را کشتيم و سيد ضياءالدين به سختي مجروح شد. او که از ناحيه شکم به سختي مجروح شده بود ابتدا به اهواز و سپس به مشهد انتقال داده شد که مدت 35 روز در آنجا بستري بود. باز هم خانواده را در جريان مجروحيت خود قرار نداد و پس از بهبودي مجدداً عازم جبهه شد اما چون وضعيتش نامساعد بود به نقنه برگشت. سردار اعتصامي:
در پاتکهاي عمليات رمضان نقنه اي با يک حالت مجروح آمده بود نزد برادران توپخانه و خيلي حال ايشان بد بود و از طرفي حال ايشان بر روي محوري که ايشان مسوؤليت آنرا بر عهده داشت خيلي زياد بود. بنده رسيدم سنگر ديدم وضعيت ايشان خيلي مناسب نيست، به او گفتم شما را به بهداري منتقل کنم تا 24 ساعت ديگرحال شما بهتر مي شود. ايشان نپذيرفت و بعد از چند دقيقه استراحت باز به خط مقدم رفت و اين جز از خودگذشتگي و رشادت و ايمان قوي ايشان نبود. مادرش شهيد: فرزندم در دوران زندگي سختيهاي زيادي متحمل شد. او بسيار سخت کوش و صبور بود. نسبت به من و پدرش دلسوز بود و نسبت به خواهر و برادرانش مانند يک معلم آگاه بود که درس ايمان و عمل به آنها مي داد. او مقيد به انقلاب و ولايت فقيه بود. هميشه به اين فرزندم احساس خاصي داشتم چون در همه حالات زندگي کمکم مي کرد و مي گفت: مادر جان تا من هستم به چيزي فکر نکن.چند روز قبل از شهادتش، وقتي نماز مغرب و عشا خواندم، تسبيحات حضرت زهرا(س) را مي گفتم. ديدم نوري از آسمان وارد حياط شد و روي درخت گل محمدي که در حياط داشتيم نشست. همان موقع احساس کردم که فرزندم شهيد مي شود. در همان موقع از خداوند خواستم همانطور که مهرش را در دلم انداخته بود، مهرش را از من نگيرد و او را از من بپذيرد.
آثار باقيمانده ازشهيد يك نوشته از شهيد به امام زمان(عج) اي نسيم، اي باد بهاري. اي كه همه جا سرميكشي. من كه لياقت ندارم تا پيامي به آقاي خودم، امام زمان (عج) برسانم. ولي تو اي نسيم، اين پيام مرا به او برسان: درود بر تو باد و درود بر يارانت. آقاجان؛ ديدن تو آرزوي ماست. اما حيف كه از اين نعمت الهي محروميم. اما از وجود نازنين نائب برحقت بهرهمنديم. ديدن او و اجراي فرامين او، قدري از اين عطش و شوق ديدارت را فرومينشاند. از پروردگار متعال خواهانيم كه در ظهور تو ؛ عزيزترين اولياء، تعجيل فرمايد. تا با ياريات به كمك مستضعفان روي كره زمين كه امپرياليسم، صهيونيزم و كمونيزم، آنها را زير چكمههاي خود له ميكنند؛ بشتابيم. اميد كه در آن روز زنده باشم و در ركابت بجنگم. درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان چهارمحال و بختياري , بازدید : 149 [ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
آذريان، مصطفي آذريان,مصطفي
در سپيدهدم سيزده مهرماه 1331ه ش همزمان با محرم حسيني، در محلهاي فقيرنشين در شهرستان« بروجن» در استان« چهارمحال و بختياري» پا به عرصه وجود گذاشت.
تولد و زندهماندن او از الطاف خدا و ائمه، به خانوادهاش بود. پدر و مادرش نذر كردند او زنده بماند تا مجلس روضهخواني برگزار كنند و هموزن موهاي سرش تا هفت سال پول، نذر امام رضا (ع) كردند. در هفتسالگي وارد مدرسه« فرخي»در« بروجن» شد و پس از مدتي، همراه خانواده به « اصفهان» مهاجرت كرد. او در آنجا ضمن درسخواندن، كار هم ميكرد تا كمك خانواده باشد. مشكلات اقتصادي باعث شد مدتي ترك تحصيل كند و همراه برادرش در كارخانه ذوبآهن اصفهان مشغول كار شود. در اين دوران ضمن كاركردن، تحصيلاتش را هم ادامه داد. در مدت اشتغال به كار در كارخانه ذوبآهن اصفهان، جديت و تعهد قابل توجهي را از خود نشان داد و در سال 1353، به عنوان كارگر نمونه در اين كارخانه انتخاب شد. در سال 1350 و در سن نوزده سالگي ازدواج كرد. فعاليتهاي سياسي خود را از سال 1353، كه اوج خفقان و ديكتاتوري حكومت پهلوي بود، شروع كرد. در كارخانه ذوبآهن اصفهان رساله، نوارهاي سخنراني و پيامهاي امام خميني (ره) را توزيع ميكرد. در حاليكه اگر مأموران حكومت شاه، هر كدام از اينها را از كسي ميگرفتند، سالها زندان و شكنجه را براي او در پي داشت. حسن شهرت و جايگاه بالايي كه شهيد آذريان داشت، باعث ميشد تا همكاران و كساني را كه او به سوي انقلاب اسلامي و همراهي با نهضت امام خميني (ره) دعوت ميكرد، با رضايت خاطر بپذيرند. اين حسن شهرت به حدي بود كه در يك مورد وقتي دژخيمان رژيم شاه، نام شهيد آذريان را در ليست مظنونين قرار ميدهند، اين موضوع توسط مدير شهيد آذريان در كارخانه ذوبآهن اصفهان به او اطلاع داده ميشود تا حواسش را جمع كند. او براي فرارازچنگ ماموران حکومت شاه ،همراه چند تن از دوستانش به مشهد ميروند تا دستگير نشوند. مدتي بعد به نجفآباد ميرود و در آنجا، كارگاه در و پنجرهسازي تأسيس ميكند كه كارگاه او مركز فعاليتهاي سياسي و رفت و آمد فعالان سياسي ميشود. شهيد آذريان با انقلابيان اصفهان ارتباط برقرار ميكند و با شركت در جلسات آنها و انتقال اخبار و فعاليتها به شهر نجفآباد، فعاليتهاي انقلابي را گسترش ميدهد. مصطفي مدتي بعد به اصفهان ميرود و مغازه فروش ابزار ساختماني را تأسيس ميكند. زيرزمين مغازه او محلي براي نگهداري و توزيع اعلاميههاي امام (ره) و كتاب هاي سياسي و ضد حكومت شاه ميشود. مجدداً مأموران رژيم شاه، به فعاليتهاي او پي ميبرند و مصطفي مجبور ميشود كارش را رها كند و به نجفآباد برگردد. او مدتي را در نجفآباد و اصفهان به كار آزاد ميپردازد و در كنار آن در دبيرستان هاتف اصفهان ديپلمش را ميگيرد. حضور در اصفهان و ارتباط با مجامع ديني و مذهبي و حوزههاي علميه و روحانيت اين شهر، باعث تأثيرپذيري بيشتر او و ورود به عرصههاي گوناگون ميشود. شهيد آذريان نقشي فعال و تعيينكننده در تشكيل هيئت فاطميه (س) و تأسيس صندوق قرضالحسنه فاطميه (س) و ساخت مسجد و حسينيهاي با همين نام دراصفهان داشت. او با بهرهگيري مطلوب از فن بيان و سخنوري خود و با استفاده از دانش اساتيد و روحانيون اصفهان، افراد زيادي را به سوي طرفداري از نهضت امام خميني (ره) و عليه شاه بسيج ميكند. در آستانه قيام عمومي مردم، او مسئوليت انتقال و توزيع اعلاميهها و پيامهاي امام خميني (ره) و كتابهاي سياسي و ضد رژيم را از اصفهان به نجفآباد، بروجن و ساير شهرها و روستاهاي استان چهارمحال و بختياري به عهده ميگيرد و انجام ميدهد. با تشكيل جلسات هفتگي در شهرستان بروجن، اقدامات جدي و مؤثري را در افشاگري جنايات و ظلم شاه و دستگاه حكومت به عمل مي آورد. سال 1356، شعلههاي خشم مردم، فروزانتر ميشود و پايههاي لزران حكومت پهلوي، شروع به ريزش ميكند. مصطفي به صورت گستردهتر و علنيتر، به فعاليت ميپردازد و با همكاري دو برادر ديگرش، حسين و علي که بعدهادرراه دفاع ازکشور واسلام ناب محمدي (ص)به شهادت مي رسند، در سراسر استان چهارمحال و بختياري به فعاليتهاي گستردهاي دست ميزنند كه مصطفي، يكبار توسط ساواك دستگير ميشود و به شدت مورد ضرب و شتم و شكنجه قرار ميگيرد. انقلاب كه پيروز ميشود، او وارد كميتههاي انقلاب اسلامي ميشود و فرماندهي كميته 29 اصفهان را به عهده ميگيرد. 9 ماه در اين مقام خدمت ميكند و سپس وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ميشود. وقتي امامخميني دستور ميدهد براي محرومان خانهسازي شود، او به بنياد مستضعفان ميرود و به ساخت خانه براي محرومان ميپردازد. مدتي بعد به پادگان غدير اصفهان ميرود تا دوره آموزش عمومي سپاه را طي كند. در آنجا ضمن طي كردن اين دوره، با توجه به سوابق و مسئوليتهايي كه دارد، به عنوان مسئول آموزش نيروهاي بسيجي منصوب ميشود. او اين قسمت را در پادگان غدير اصفهان تأسيس ميكند و تلاشهاي زيادي براي آموزش نيروهاي بسيج انجام ميدهد. بعد از آن، مصطفي به فرماندهي سپاه نائين منصوب شده و با رفتار پسنديدهاي كه داشت، ارتباط صميمانهاي را بين مردم و سپاه ايجاد ميكند. مصطفي به رغم مسئوليتهايي كه دارد، هيچگاه از جبهه غافل نميشود. در مواقع عمليات خود را به جبهه ميرساند و در عمليات شركت ميكند. در پشت جبهه هم، با تلاش شبانهروزي به تقويت و ارسال كمك به جبهه اقدام ميكند. چندبار در جبههها زخمي ميشود. در عمليات بيتالمقدس و فتح خرمشهر، او اولين كسي است كه پرچم جمهوري اسلامي ايران را برفراز گنبد مسجدجامع خرمشهر به اهتزاز درميآورد. او در اين عمليات، مسئول تبليغات لشكر 14 امام حسين(ع) است و با اقدامات فرهنگي و تبليغي خود، تحول قابل توجهي در اين لشكر ايجاد ميكند. بعد از اين مسئوليت، به رياست ستاد لشكر 8 نجف اشرف منصوب ميشود و در اين لشكر نيز خدمات شاياني از خود به جا ميگذارد. او در سال 1362، به بيتاللهالحرام مشرف ميشود كه در بازگشت، خبر شهادت برادرش حسين آذريان را به او ميدهند. در مكه و مدينه متوجه ميشود كه زمينه كارهاي فرهنگي با توجه به حضور زائران از تمام كشورهاي مسلمان، فراهم است. پس با تأسيس كاروان، پنج بار به حج ميرود تا در آنجا پيام انقلاب و نهضت امام خميني (ره) را به گوش مردم برساند. او يكي از عوامل مهم در سازماندهي و برگزاري راهپيماييهاي برائت از مشركين در مكه بود. آن هم در سالهايي كه خفقان و ديكتاتوري شديدي از طرف حكومت سعودي اعمال ميشد. در سفرهاي حج هم، او نهايت استفاده را ميكند و با توجه به آگاهي و دانش عميقي كه از مسايل سياسي و اعتقادي دارد، سعي در انتقال آن به زائران ميكند. در سال 1363 به فرماندهي پايگاه سپاه در شهركرد منصوب ميشود و با تلاش بيوقفه، اين پايگاه را به سطح ناحيه ارتقاء ميدهد. بعد از آن به قائممقامي فرمانده سپاه ناحيه چهارمحال و بختياري منصوب ميشود و به خاطر عملكرد مطلوب و قابل تقدير در جلب رضايت مردم، آگاهي و تسلط بر امور و برخورد قاطع و اصولي با شرارتهاي عوامل خوانين محلي، مورد تقدير سازمان بازرسي كل كشور قرار ميگيرد. مصطفي در سال 1366، به فرماندهي پايگاه سپاه در كاشان منصوب ميشود و در اين سمت نيز، فعاليتهاي چشمگيري از خود بر جا ميگذارد. شهيد آذريان با اينكه در تمام سطوح مديريتي و فرماندهي سپاه، عملكرد قابل تقديري از خود به يادگار گذاشته، اما هيچگاه از اين همه موفقيت مغرور نشد و با انجام كارهاي سطح پايين مانند نظافت دفتر محل كارش، يا ساختماني كه در آن مديريت و يا فرماندهي ميكرد، الگويي براي ديگران بود. او فرقي بين خانواده خود و سازماني كه در آن كار ميكرد، نميديد. از خودروي شخصياش، بدون اينكه هزينهاي دريافت كند، در مأموريتهاي اداري استفاده ميكرد. تا جايي كه ساختمان تازه تأسيس يكي از واحدهاي سپاه فاقد يخچال است، او يخچال خانهاش را به آنجا ميبرد تامورداستفاده قرارگيرد. با كاركنان وظيفهاي كه تحت امر او خدمت ميكنند، مانند فرزند وبرادرش رفتار ميكند. وقتي متوجه ميشود سربازي براي ازدواج مشكل مالي دارد، مبلغي را طي يك چك و ده روز هم مرخصي تشويقي به او ميدهد. مصطفي عاشق امام خميني (ره) و انقلاب بود. او رمز پيروزي انقلاب اسلامي را، مكتبي بودن آن ميدانست و حركت رو به جلو و پويايي انقلاب را نتيجه رشادتها و زحمات ارزشمندي ميدانست كه از دست توانمند رزمندگان اسلام در جبهههاي حق عليه باظل نشأت ميگيرد. مصطفي آذريان بعد از پست فرماندهي سپاه كاشان، به دستور فرمانده كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، به سمت مشاور او در امور امنيتي منصوب ميشود و بعد از مدتي با توجه به علاقهاش به فعاليت در امور آموزشي، مسئوليت پشتيباني و اداري مالي اداره آموزش ستاد مشترك سپاه را به عهده ميگيرد. در پانزدهم اسفند 1365 به ياري تعدادي از دانشجويان دانشكده عقيدتي سياسي سپاه، كه در شمال شرقي درياچه قم در محاصره سيل قرار گرفتهاند، ميشتابد كه در ساعت 23 آنروز بالگرد حامل وي و همراهانش سقوط ميكند و او و همراهانش به شهادت ميرسند. منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران شهرکردومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
خاطرات حجه الاسلام انصاري زاد:
يكي از برادران بسيجي در دوران آموزش، با يك مشكل مادي مواجه شد. اين مشكل را با يكي از برادران مطرح كردم. بعد از راهي كه به گمانم نميرسيد و خودم هم نفهميدم، مشكل من حل شد و نميدانستم چه كسي اين كار را كرده است، ولي مصمم بودم او را بشناسم. با اصرار و پيگيري، متوجه شدم شهيد مصطفي آذريان به طور پوشيده و محرمانه اين اقدام خداپسندانه را انجام داده است. يكي از توفيقاتي كه خداوند به نائين تفضل فرمود، آمدن شهيد آذريان به اين شهرستان بود. او به زودي توانست با مردم ارتباط برقرار كند و قلوب آنها را متوجه خود سازد. در ماه مبارك رمضان، با يك برنامهريزي حساب شده سعي ميكرد در تمام مساجد نائين حاضر شود.
يكي از پزشکان كه در سال 1363 در حج با ايشان همراه بود طي نامه تشكر آميزي به ايشان مينويسد: بنده واقعاً از صميميت، پشتكار و استعداد شما، بسيار تحت تأثير قرار گرفتم و مطمئنم با اين خصايص، راهي جز ترقي و پيشرفت نداريد. از خداي بزرگ سعادت و موفقيت شما را خواستارم. وقتي آن شهيد بزرگوار شروع به خواندن دعاي ابوحمزه ميكرد، گويي حضار ديگر در اين دنياي زميني نبودند و روحشان در عالم بالا سير ميكرد. روح معنويت و عرفان، فضاي مجلس را احاطه مينمود و اين قدرتي بود كه خداي منان به شهيد آذريان داده بود.
پدرومادرشهيد:
از ويژگيهاي مشهود ايشان، احترام زايدالوصف نسبت به ديگران به خصوص پدر و مادر بود. هر بار كه والدين خود را ميديد، آنها را در آغوش ميكشيد و بر دستشان بوسه م ي زد.
همسرشهيد: در بين راه و حتي جادههاي خارج شهر كه ميرفتيم، اگر به يكي از دوستان و آشنايان برخورد ميكرد، امكان نداشت كه از خودرو پياده نشود و او را در آغوش نگيرد. همه افرادي كه او را ميديدند، شيفته اخلاق نيكوي او ميشدند.
ميگفت: «ما اين انقلاب را يك انقلاب الهي ميدانيم كه خداوند بر ما منت نهاد و از ميان امت ما امامي را برانگيخت ،همچون انبياء خودش. شهيد آذريان ميگفت: «وصف شهيد را شاهد ميداند و شاهد، خداوند منان است. ايشان هدف انقلاب را، اعتلاي پرچم لاالهالاالله در سرتاسر جهان ميدانست و ميفرمود: هدف ما اين است كه قوانين حقه اسلام، قوانين قرآن و مكتب توحيدي انبياء در اين جهاني كه در فشار ظلم و تباهي و جنايت است، حاكم شود. ايشان برخلاف برخي كه دنيا را مذموم ميدانند، دنيا را معبد انسانهاي پاك، محل نزول فرشتگان و محل ارتقاي انسان ميدانست. آثار باقيمانده ازشهيد
سخني پيرامون استراتژي آمريكا و شوروي در جهان
و در رابطه با كشور جمهوري اسلامي ايران و انقلاب اسلامي از آنجاييكه ما اين انقلاب را يك انقلاب الهي مي دانيم كه خداوند بر ما منت نهاد و از ميان امت ما امامي را برانگيخت، همچون انبياء خودش و در اين عصر طاغوت و فرعون زمان را سرنگون كرد. ما معتقد بر اين هستيم كه اين انقلاب در پيوند با انقلاب جهاني حضرت مهدي (عج) است و اين انقلاب را در چهارچوب جغرافيائي كشور ايران نميبينيم. بلكه معتقد هستم بر مباني عقيدتي خودمان كه (اَلاِسلامَ يَتلو ولا يُعَلي عَلَيه. والتزت لله لرسول و للمؤمنين). معتقديم كه قدرت اسلامي و قدرت حقيقي و قدرت و عظمت وآقايي از آن اسلام، رسول اوو مؤمنين است. و معتقد هستيم كه اسلامي كه قدرت حقيقي و قدرت ناشي از قدرت لايزال خداوند است.قدرتهاي موجود كه نتيجه استثمار و استعمار ملتهاي مستضعف جهان هست اينها قدرتهاي كاذب و نابودشدني هستند. وَ ما عِندالله باق (نحل 96 ) و ما عِندَ اللهَ خَير (ال عمران 198). بنا براين بر مبناي ايدئولوژي اسلامي طرح ما استراتژي انقلاب اسلامي در جهان و آماده شدن براي پيوستن به نهضت حضرت مهدي (عج) هست. بايد خودمان را و ملتهاي مسلمان را و مستضعفين جهان را آماده بكنيم زيرا خداوند منان وعده داده كه مستضعفين را بر مستكبرين جهان غلبه بخشد. وَ لَقَد نَتبنا فيالزَبُور مِن بَعدِ الذّكر اَنَّ الارضَ يَرِثُها عِبادي الصّالِحون (انبياء 105) دوم اينكه؛ اين استراتژي كلي ماست ولي در چارچوب قانون اساسي كشورمان استراتژي جمهوري اسلامي يك استراتژي دفاعي و بازدارنده است. در مقابل يك كشور و يا چند كشور كه به خواهند به ما حمله كنند. سوم اينكه؛ ما براي همين دفاع در مقابل يك يا چند كشور بايستي دشمن خودمان را و استراتژي آنها را بشناسيم. چهارم اينكه؛ما جنگ با عراق را جنگ با اين کشور نميبينيم. بلكه يك جنگ در رابطه با شكستن استراتژي امريكا و شوروي در منطقه ميبينيم. معتقد هستيم براي شكستن اين نظامها و تزهاي آمريكا وشوروي بايدآنها را بشناسيم و خودمان را تجهيز كرده و آماده كنيم براي مقابله با آنها.البته در آنچه گفته شد زمان مطرح نيست. مطلب پنجم؛ ديگر اينكه ما معتقد هستيم اين انقلاب اسلامي به دست خدا به ياري او و با ارادة خداوندي در اين گوشه جهان بوجود آمده و خداوند متعال هم حافظ اين اهداف خواهد بود. ولاتهنو و تحزنو و انتم العلون اِن كنتم مؤمنين. و باز براساس روايات و احاديث معتقديم كه العبد يُدير و الله يُقدر. تكليفمان در حد تدبير و انجام تكليف است. دفاع از مستضعفان در اين بخش از آيات به جهاد دعوت شده اييم كه در آن مال و جان داشته هايمان در معرض خطر نيست بلكه گروهي دور از ما خواه مسلمان و يا غير زير سلطه قرار گرفته اند و ميخواهند از تحت سلطه ستمگر بيرون آيند و ما نيز قدرت نبردو دفاع از آنها را داريم. اين مورد برما لازم است كه از حريم عدالت و حقوق انسانهاي تحت فشار دفاع نمائيم .چنانكه قرآن ميفرمايد: وَ مالكُم لا تَقاتَلُونَ في سَبيلِ اللهِ وَ المُستَضعَفين مِنَ الرِّجالَ وَالنِّساءِ وَالوِلدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا اَخرَجْنا مِنْ هذِهِ القريَهِ الظالمِ اَهْلَها وَاجْعلْ لنا مِن لَدُنكَ وَلِيّاً وَاجْعَلَ لَنا مِنْ لَدُنكَ نَصيراً. (نساء ـ 75). در اين آيه سخن از مستضعف است نه از ضعيف دومي كسي است ناتوان باشد. ولي مستضعف كسي است براثر مظالم ستمگران از نظر فكري و فرهنگي و اجتماعي و سياسي او را عقب نگهداشته اند. اين نوع جهاد ايثار گرانه و بهترين جهاد است .زيرا انسان خود را فدامي كند تا ديگري نجات يابند. تحميل عقيده ممنوع در اين بخش، آياتي مطرح ميشود كه هر نوع تحميل عقيده را ممنوع اعلام ميدارد. زيرا اعتقاد به يك اصل براي خود مقدماتي لازم دارد كه تا آن مقدمات حاصل نشود، اعتقاد به آن شيء، صورت نميپذيرد. قرآن در اين زمينه ميفرمايد: لااِكراهَ فِي الدينَ (بقره 255) اين آيه در رابطه با فرزندان يك نفر از انصار آمده كه يكي از آنها بر اثر تبليغ يك تاجر مسيحي، به مسيحيت گرايش پيدا نمود و اين كار براي پدرش كه ابوالحصين نام داشت گران آمد.او انتظار داشت كه پيامبر اكرم(ص) او را دستگير كند ولي اينكار را پيامبر انجام نداد. سپس اين آيه نازل گرديد. از آنجا كه اعتقاد به يك اصل، نياز به تفكر و انديشيدن دارد و در سايه يك رشته مقدمات (عقد قلب) فراهم ميگردد، قرآن به پيامبر خود دستور ميدهد كه: اُدعُ اِلي سَبيلِ بِالحِكْمَهِ وَالمُوعِظَهِ الحَسَنَهِ وَ جادَلَهُم بِالَّتي هِيَ اَحسَن (نحل 125) براي پروردگار خود با دليل و برهان نصيحتهاي زيبا دعوت كن و با آنان به نحو احسن بحث و مناظره نما. و آيه ديگري ميفرمايد: وَ قُلِ الحَقُّ مِنْ فيكُم فَمَنّ شاءَ فَليؤمِنُ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُر. (كهف 31) و باز ميفرمايد:وَ لَو شاءَ رَبُّكَ لامَنَ مَنّ فِي الارضِ كُلُّهُم جَميعاً اَفَاَنتَ تُكرَهُ النّاسَ حَتّي يَكُونُو مُؤمنينَ.(يونس99) اي رسول ما اگر خداي تو در مشيت ازلي ميخواست اهل زمين همه يكسر ايمان ميآوردند (چون نميخواستيم) تو كي تواني تا به جبرو اکراه همه رامؤمن و خداپرست گرداني . اِنْ نَّشَا نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِّنَ السَّماءِ ابَهً قَطَلَّتْ اَعْناقُهُمْ لَها خاضِعينَ (شعراء 4) (غم مدار كه) ما اگر بخواهيم از آسمان مشيت آيت قهري نازل گردانيم كه همه به جبر گردن زيربار ايمان فرود آرند. صلح بر اساس حقوق متقابل كتابهاي ابنسينا مثل شفاي ايشان بسيار ارزشمند است. دو طرز تفكر در دنياي اسلام بود. انديشه فلسفي مشاء و انديشه فلسفي اشراق. 1- طرز تفكر اينها از ارسطو گرفته ميشد. كه بزرگترين اين دانشمندان ابن سينا بود.البته يك تحول عظيم در گفتههاي ارسطو اين است بوجود آورد . البته بهترين دانشمندان فلسفي اسلام از اين كانال راه پيش بردهاند . 2- مايه دوم فلسفه اشراق بود كه رهبر اصلي آن افلاطون بودند و كمتر مبارزه كار بودند. از جمله شيخ شهاب الدين سهروردي را بايد نام برد. كه در فلسفه كتاب ارزشمندي به ناب كتاب الاشراق نوشته. قطب الدين شيرازي برآن شرح زده و ملاصدرا شرح را بر آن نوشته است. بشارتهاي عمده اشراق با مشاء. 1- افكار و حقايق رسيدن به حقايق جهان هستي است چگونه و از چه راهي مي شود سلوک كرد. افلاطون ميگفت يگانه راه تهذيب نفس و خودشناسي از كانال اشراق قلب بايد درك كرد (البته با عقيده به نقل) اين حرفها را ميزند. با تزكيه نفس پردههاي مادي عقب ميزدند و داستان به حقايق مي رسد. 2- اما فلسفه مشاء ارسطو، ميگفت با روش منطق و استدلال مي شود به حقايق راه يافت. اين عمدهترين اختلاف ميباشد. و لذا فلاسفه مشاءو اشراقيون و عكس آن، همه يکديگر رابه سخره مي گرفتند. اين دو خط فكري در دنياي اسلام وجود داشت و هركدام طرفداراني داشته. تا زمان ملاصدراي شيرازي، ايشان تحول بسيار عظيمي در دنيا فلاسفه به وجود آورده است. ايشان اول مشائي بود و لي بعدها كمكم تجديد نظر كرد .خود ايشان در مقدمه اسفار روشن، كار خود را شرح داده. استاد ايشان ميرداماد بود، كه مشائي بوده است. التائبون توبهكنندگان. توبه معني بازگشت و رجوع است و از اين نظر به فردي كه از گناه توبه ميكند تائب ميگويند. بازگشت به سير اليالله را توبه گويند. العابدون .عبادتكنندگان عبادت رابطه بين مخلوق و خالق است. انتقال و ارتباط بنده با مولا است و مواج مؤمن است. سخنگفتن با خداست و دل بستن به او است. الحامدون . سپاسگذاران انساني كه متوجه به نعمتهاي الهي است و در مقام سپاس است كه برآيد. خدا را حمد ميكند. حمدي كه شايسته اوست. شكرگذاري از نعمتهاي الهي بطور صحيح و به جا.نكته مهم اينكه پاسداري از دين خدا از بزرگترين نعمتهاست و شكر اين نعمت نيز بسي بزرگ است. السائحون ـ يعني روزهدارانند. الراكعون ـ ركوعكنندگان الساجدون ـ سجدهكنندگان الامرون بالمعروف و الناهون عنالمنكر از اين به بعد مسئوليت اين گروه را در ضمن بيان به صراحت روش ميكند: يعني اين گروه امر به نيكها ميكنند و از اخلاق خبيص دوري مي جويند و نميگذارند كه در جامعه بد عتي بوجود آيد و منكري در جامعه اسلامي مطرح شود. والحافِظونَ لِحُدودِ الله. و بشر المؤمنين يعني نگهدار و پاسدار حدود الهي هستند. و اين همان مسئوليت سنگيني است كه در قانون اساسي براي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تعيين شده است. و در آخر، بشر المؤمنين بشارت باد براي چنين مؤمناني. در حديثي از امام صادق نقل شده است كه عباد بصري ،در راه مكه با حضرت عليبنالحسين زينالعابدين (ع) برخورد نمود و ملاقات كرد ايشان را. او به ايشان عرض كرد جهاد با همه سختيهايش را رها ساختهاي و به حج كه آسان است پرداختهاي و حال آنكه خداوند ميفرمايد: اِنَّ اللهَ اشتَري مِنَ المُؤمِنينَ اَنفُسَهُم وَ اَموالَهُم بِاَنّ لَهُمُ الجَنَّهَ يُقاتِلُونَ في سبيلِ اللهِ فَيَقتُلُونَ وَ يُقتَلُونَ وَعْداً عَلَيهِ حَقّاً فِي التَّوراهِ والانجيل والقرآن وَ مَنْ اَوفي بِعَهدِه مِنَ اللهِ فَاسّتَبشِرو بِبَييعِكُمْ الّذي بايَعتُمْ بِه وَ ذالِكَ هوالفُوزُ العظيم (التوبه 111) حضرت سجاد فرمودند. اي عباد بصري آيه را تمام كن. بقية آيه را كه آيه التائبون العابدون باشد خواند. پس از خواندن، حضرت فرمود هرگاه چنين گروهي كه اين ويژگيها را داشته باشد مشاهده نموديم.جهاد با آنها برتر از حج است. نكته بسيار مهمي از اين حديث شريف ميتوانيم بياموزيم در زمان ائمه عليهمالسلام : 1- متوجه مي شويم كه چرا قيام و حركتهاي انقلابي در زمان ائمه سلامالله عليهم به نتيجه نهائي كه سرنگون رژيمهاي طاغوتي خلفا باشد، نرسيد؟ 2- چرا در تاريخ ائمه حركتهاي انقلابي از حدود زبان و لسان تجاوز نكرد؟ مگر محدودو در زمان زيدبن علي. 3- شايد رمز مسئله همين جملهاي باشد كه امام فرمودند؛ يعني گروه و دستهاي كه ويژگيهاي لازم را براي قيام دارا باشند ؛ متأسفانه نبودند. حتي در زمان حضرت امير سلامالله عليه. 4 - اگر امروز ميبينيم انقلاب اسلامي كه به رهبري فردي از تبار امامان هر روز گستردهتر ميشود به خاطر آنست كه مردم اين انقلاب به زودي خود را متصف به اوصاف مؤمنين نمودند خدا هم آنها را ياري داد. درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان چهارمحال و بختياري , بازدید : 256 [ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
طاهري سوركي، بيژن طاهري سوركي,بيژن
روستاي «سورك» در استان «چهارمحال و بختياري»، در اوايل ديماه سال 1332ه ش شاهد تولد كودكي بود كه بعدها يكي از شجاع ترين فرزندان اين آب و خاك شد. كودكي او همراه بود با مشكلات و سختيهاي فراوان، كه او، خانوادهاش و ساير مردم روستانشين ايران، در آن سالها با آن دست به گريبان بودند.
با مشكلات زياد بزرگ شد تا به نوجواني رسيد. اما نوجواني در آن زمان، مرحلهاي بود كه از بچههايي كه به اين سن ميرسيدند، انتظار فعاليتها و كارهاي يك مرد يا زن كامل را ميشد داشت. زندگي در صحرا و بيابانهاي سرد و خشن چهارمحال، از بيژن يك مرد به تمام معنا ساخت. او در اين سن با چوپاني به خانوادهاش كمك ميكرد تا امرار معاش نمايند. علاوه بر طبيعت بكر و خشن اين استان، وجود حيوانات وحشي و درنده مثل گرگ و پلنگ، باعث ميشود در خيلي از مناطق، بدون اسلحه امكان تردد در آن نباشد؛ اما شهيد طاهري از دوران نوجواني در اين مناطق به چوپاني ميپرداخت و چندبار درگيري با اين حيوانات را تجربه كرده و ترس از آنها نداشت. وقتي او به سن جواني رسيد، فعاليتهاي انقلابي مردم ايران نيز به اوج خود ميرسيد. او در تمام تظاهرات و راهپيماييها، حضوري فعال داشت و يكي از مبارزين و انقلابيون مطرح منطقه بود. علاوه بر حضور در تمام صحنهها، به ديگران هم سفارش ميكرد در مبارزات شركت كنند. جنگ كه شروع شد، او از طريق بسيج به جبهه شتافت و مدت 5 سال به صورت متوالي و متناوب در گردانهاي عملياتي حضور داشت. هيچگاه نشد كه در مرخصيها و حضور در خانواده، از مسئوليتش در جبهه و كارهاي خارقالعادهاي كه انجام ميداد، حرفي بزند. هر وقت از او ميخواستند از خاطرات و كارهايي كه در جبهه انجام ميدهد حرفي بزند، از كارهاي ديگران و از ايثارگريها رزمندگان تعريف ميكرد. در عمليات بيتالمقدس و قبل از اين كه عراقيها از خرمشهر فرار كنند، پاي او زخمي ميشود، او وارد شهر ميشود و بيتوجه به سربازان عراقي، وارد بيمارستان ارتش عراق شده و پاي زخمياش را به دكتر عراقي نشان ميدهد. دكتر پاي او را باندپيچي ميكند و وقتي شهيد طاهري ميخواهد از بيمارستان خارج شود، دكتر عراقي متوجه ميشود او ايراني است كه شهيد طاهري قبل از اين كه دكتر عراقي دست به كاري بزند، او را ميكشد و به نيروهاي ايراني ملحق ميشود. در يكي از عملياتهاي نفوذي كه او در شرق دجله، عليه نيروهاي عراقي انجام ميدهد، به سختي زخمي ميشود كه نيروهاي خودي از او قطع اميد ميكنند. اما با كمال تعجب، دو روز بعد او را در ميان خودشان ميبينند كه لنگان لنگان راه ميرود. وقتي از او سؤال ميكنند مگر تو شهيد نشدي، به خنده ميگويد: مگر بادمجان بم آفت دارد؟ او آن شب مقداري از مسافت بين نيروهاي ايراني و عراقي را، به صورت سينهخيز طي ميكند و وقتي صبح ميشود، خودش را داخل گودالي مخفي ميكند و شب بعد با پاي تيرخورده، و به صورت سينهخيز خودش را به نيروهاي ايراني ميرساند. درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان چهارمحال و بختياري , بازدید : 155 [ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
آذريان,نوروزعلي
در اين مجموعه كوتاه كه در واقع شمه اي پيرامون شخصيت والاي سردار رشيد اسلام، بسيجي عارف ،شهيد «نوروزعلي آذريان» مي باشد، قصد نداريم كه همه جزييات و مسئوليت هاي اين شهيد بزرگوار را بازگو نماييم.شهيد« آذريان» از جهت تقوي كم نظير و نسبت به دنيا و علاقه به آن بي اعتنا بود و در طول زندگي چيزي از مال دنيا نيندوخت. اودر برابر ستمگران و دست نشاندگان بيگانگان ودشمنان مردم ايران سخت گيروبي باك و در برابر مردم مهربان و صميمي بود.
بگذار تا همت والايش را بستائيم، بگذار جاودانگي شهيد عشق را كه در قربانگاه به شهادت ايستاد ما نيز شاهد شويم.او كه قلب لبريز از عشق و صداقتش را كريمانه ارزاني كرد و با بيداد درافتاد و ايمانش را براي ابد به ما هديه كرد. «علي» در سال 1339 ه ش در شهرستان «بروجن» در استان «چهارمحال وبختياري» پا به عرصه وجود نهادودوران طفوليت را در خانواده اي مذهبي سپري كرد.از همان ابتداي كودكي جلوه تقوا و خصوصيات بارزي در وي وجود داشت پس از گذشت اين دوران قدم به دبستان گذاشت و تحصيلات ابتدايي خود را در دبستانهاي «ضرغام» و «شهيد حبيبي» (جمال الدين سابق) به پايان رساند. تحصيلات دوران راهنمايي را در مدرسه« ارشاد» گذراند و همزمان در داروخانه «نوين »در«بروجن» به كار مشغول گرديد و تحصيلات دوران متوسطه را در دبيرستانهاي« شهداء بروجن» و« اديب اصفهان» گذراند .او در فرصتهاي آزاد و زمان فراغت در بيمارستان «عسگريه» اصفهان فعاليت مي کرد تا هم به تجاربش بيفزايد هم کمک هزينه اي براي تحصيل خود فراهم نمايد.در سال 1357 موفق به اخذ ديپلم رياضي شد .اين سال که اوج مبارزات مردم ايران برعليه حکومت ستم شاهي بود ،فرصت مغتنمي براي «علي»پيش آمد تا با فراغت بيشتري به مبارزاتش بپردازد. به علت بسته شدن دانشگاهها او روانه خدمت سربازي گرديد. دوره آموزشي سربازي را در« دوآب» در استان «مازندران» گذراند و سپس جهت خدمت به واحد بهداري ارتش در «سنندج» اعزام گرديد .او دوران احتياط را در بهداري پادگان «حنيف نژاد» به پايان رساندوپس از پايان خدمت به همراه همرزمانش در بيمارستان «عسگريه» مشغول به كار شد . پس پايان دوران خدمت وظيفه به پيروي از سنت رسول الله ازدواج کرد.ا و در سال 1362 وارد سپاه منطقه دوکشور در «اصفهان» گرديد و در بيمارستان شهيد آيت الله «صدوقي» مشغول خدمت شد.پس از مدتي مسئوليت امور دارويي و تجهيزات پزشكي سپاه دوم به وي محول گرديد و امور توزيع دارو بين داروخانه هاي سپاه دوم به عهده ايشان بود. بعد از آن مسئوليت اداره بهداري رزمي سپاه دوم نيروي زميني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در جنوب به ايشان سپرده شد .او با اينکه فرماندهي بهداري سپاه دوم نيروي زميني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را به عهده داشت ونوع مسئوليتش اقتضاء مي کرد درپشت جبهه باشد و بر ماموريت نيروهاي تحت امرش در يگانهاي تحت فرماندهي سپاه دوم نظارت کند؛ در چند سال حضور درجبهه ها ودر تمام عمليات،با حضور در خط مقدم جبهه به صورت مستقيم بر کارنيروهاي تحت امر خود نظارت مي کرد.اودر سمتهاي خود در جبهه وپشت جبهه فداكاري هاي بي شماري نمود. شهيد« آذريان» درآماده سازي و ارسال امكانات پزشكي واعزام نيروهاي پزشکي به جبهه نقش بسزايي داشت. او از ارتباط نزديک وصميمي اش با مقامات مسئول دراستان اصفهان مانند حاج آقا «طاهري»،امام جمعه وقت اصفهان وسردار «سيف الهي» فرمانده وقت سپاه دوم سيد الشهداء که قبل از پيروزي انقلاب اسلامي بر قرار شده بود ،استفاده مي کردواز آنها در جهت پيشبرد امورپزشکي وامدادگري در جبهه ها ياري مي جست. اوشخصا به کار بيمارستانهاي صحرايي در طول خط مقدم جبهه و رساندن امكانات لازم به آنها نظارت داشت. «علي» پس از سالها مجاهدت خستگي ناپذير در تاريخ 8/11/1365 در عمليات «كربلاي 5 »به همراه تني چند از همرزمانش ازجمله دكتر« احمد صادقيان» به درجه رفيع شهادت نائل آمد تا اجر زحمات بي دريغ خود را در طول عمر با برکت خود از خداوند متعال بگيرد،وعده اي که آفريدگار هستي به بندگانش داده. از وي دو فرزند به نامهاي ميثم و مائده به يادگار مانده است. گوشه اي از مبارزات قبل و بعد از انقلاب : قبل از انقلاب اسلامي در اعتصابات ومبارزات دانش آموزي نقش فعالي در شهر اصفهان و بروجن داشت. وي هنگام درگيريها در اصفهان، مجروحين را در زيرزمين هاي بيمارستان «عسگريه» مداوا مي نمود كه به همين دليل يكبار توسط ساواك دستگير و پس از مدتي آزاد شد. او درتظاهرات و مبارزات مردم« بروجن» نيز شرکت تاثيرگذار داشت . در انتقال اعلاميه هاي امام (ره) از «نجف آباد» و ديگر شهر ها فعاليت مي نمود. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در اصفهان با دوستان همرزمش از جمله شهيد حاج «مصطفي آذريان» و برادر مفقودالاثرش «حسين آذريان» در كنار روحانيت معظم اين شهر به فعاليت هاي ديني و سياسي مشغول بودند. «علي» در درگيريهاي كردستان با ضدانقلاب چهل روز در محاصره بودند كه پس از آزادي به ادامه مبارزه پرداخت و به هيچ وجه در راه اسلام و قرآن احساس خستگي نكرد. آري او از جمله مومنان بود كه به عهد خود با خدا وفا كرد و صدق خود را به ثبوت رسانيدند . منمبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران شهرکرد ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان چهارمحال و بختياري , بازدید : 203 [ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
|
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |