فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

مالکي,داريوش

 


  دوم تيرماه 1342 ه ش در شهرستان «فارسان» در استان «چهارمحال و بختياري» به دنيا آمد. تا پايان دوره تحصيلي ابتدايي رادر مدرسه «جلوه» اين شهر گذراند و در سال 1354 دوره راهنمايي را آغاز کرد. اواخر دوران تحصيلي راهنمايي اش مصادف بود با قيام مردم ايران بر عليه رژيم فاسد پهلوي. او با تأثير پذيري از اين قيام و آشنايي با ظلم و فساد دستگاه حکومتي، فعالانه در اين تظاهرات شرکت مي کرد و با نوشتن شعار در ديوارهاي شهر به افشاگري عليه ظلم و خيانت رژيم شاه مي پرداخت.
تا آخر مبارزه در صحنه هاي انقلاب حضوري فعال داشت و پس از اينکه انقلاب به پيروزي رسيد او بلا فاصله و پس از تشکيل کميته هاي انقلاب ،وارد اين نهاد شد و در آن حضوري فعال داشت. او ضمن خدمت در کميته انقلاب اسلامي در دوره متوسطه نيز مشغول درس خواندن بود. در سال 1359 و با آغاز جنگ تحصيل را رها کرد و وارد جنگ شد. چندين ماه در جبه هاي غرب جنگيد و هدايت برخي از پايگاههاي سپاه در اين منطقه را به عهده گرفت که عملکرد شاياني از خود به جا گذاشت. از جبهه که به مرخصي بر مي گشت استراحت برايش معنا نداشت و خود را وقف فعاليتهاي بسيج مي کرد. مدتي فرمانده مرکز آموزش سپاه درمنطقه «کوهرنگ» بود و در سال 1360 نيز به فرماندهي پادگان آموزش «بقيه الله اعظم (عج) »منصوب شد.
در نوبت دوم که خواست به جبهه برود برادرش اسفنديار را نيز به همراهش بردو با هم در چند عمليات دوش به دوش هم جنگيدند.
او در عمليات بيت المقدس، محرم، مسلم بن عقيل و ... به عنوان بي سيم چي، فرمانده دسته و فرمانده گروهان حضوري فعال و تأثير گذار داشت.
بعد از آن او به فرماندهي اردوگاه آموزشي سپاه در شهر«جونقان» منصوب شد و مدتي نيز مسئوليت اين اردوگاه را به عهده داشت. در عمليات والفجر مقدماتي با برادرش اسفنديار حضوري فعال داشت که در اين عمليات برادرش به شهادت رسيد. او اما تا آخر عمليات ماند و پس از اتمام عمليات خودش را به فارسان رساند و در مراسم تشييع جنازه برادرش سخنراني جذابي کرد که روحيه خانواده و مردم منطقه را دگرگون ساخت.
پس از شهادت برادرش، پدر و مادر او تصميم مي گيرند با فراهم نمودن شرايط ازدواجش، مانع از جبهه رفتن او شوند. در سال 1362 براي انجام تکليف الهي و سنت پيامبر(ص) با دختر عمويش ازدواج مي کند، اما ازدواج هم مانع از حضور او در جبهه نمي شود.
مدت يک سال در تهران و مشهد آموزشهاي مختلف نظامي را طي مي کند و يک مربي با تجربه و کارآمد، تاکتيک رزمي مي شود و در سال 1363 به عضويت سپاه در مي آيد.
با توجه به تخصص و کارآمدي او در آموزش تاکتيک هاي رزمي، در واحد آموزش نظامي سپاه چهارمحال و بختياري مشغول خدمت مي شود و در اين واحد خدمات و آثار ارزنده ايي را از خود به يادگار مي گذارد. در سال 1367 دوباره به جبهه رفت و به عنوان فرمانده محور تيپ 44 قمر بني هاشم (ع) در جبهه فاو مشغول خدمت بود که در همين ايام برادر ديگرش، کوروش مفقود الاثر شد. پس از خاتمه جنگ به فارسان برگشت و فرماندهي بسيج اين شهر را به عهده گرفت و مدتي نيز فرمانده عمليات سپاه فارسان بود.
در سال 1369 فرماندهي پادگان آموزش تيپ44 قمر بني هاشم(ع) را به عهده گرفت و اين به پيشنهاد خودش بود. چون معتقد بود در پادگان فضاي جبهه حاکم است و معنويت بيشتري دارد. او در اين مسئوليت نيز شبانه روز و صادقانه خدمت مي کرد. همسرش مي گويد: وقتي به او مي گفتم، بچه ها بهانه شما را مي گيرند. مي گفت: در پادگان700 ، 800 نفر نيروي بسيجي هستند که همه مثل بچه هاي من عزيزند و من نمي توانم آنها را رها کنم.
او علاوه بر اينکه فرمانده پادگان بود، با رفتار خود و با تواضع و فروتني به صورت عملي به نيروهايش درس مي داد. نيروهايي که تحت فرماندهي او آموزش ديده اند، او را به عنوان يک فرمانده کامل مي شناسند. او با اينکه مربي تاکتيک نظامي بود اما در آموزش به همه ابعاد آن توجه مي کرد و حساسيت خاص در مسايل عقيدتي داشت و با دقت اين امور را پيگيري مي کرد. هنوز پژواک آواز قرآن خواندن او در پادگان تيپ 14 قمر بني هاشم(ع) طنين انداز است.
اهل امر به معروف و نهي از منکر بود. اما به گونه ايي که مخاطبش هيچگاه احساس رنجش نمي کرد و به صداقت و خير انديشي او ايمان داشت.
در سال 1373 خدمت در کردستان را برگزيد، با اينکه دو تن از برادرانش شهيد و مفقود شده بودند و بر اساس ضوابط و قوانين او بقيه دوران خدمتش را مي بايست در محل سکونتش سپري کند، اما به کردستان رفت تا مزاحمتهاي ضد انقلاب را بر عليه مردم آن منطقه سرکوب کند.
شهيد «مالکي» در «کردستان» فرماندهي گردان امام حسين(ع) را به عهده گرفت. روزي که او وارد «الواتان» شد، ضد انقلاب که از سوابق او خبر داشت، پيامي به اين مضمون برايش فرستاد: مالکي نمي گذاريم از اين منطقه زنده بيرون بروي.
در کردستان نيز در کنار هدايت و فرماندهي نيروهاي تحت امرش به فعاليتهاي فرهنگي و مذهبي مي پرداخت. محل استقرار گردان تحت امر او نزديکي روستاي ساوان بود که اهالي آن سني مذهب بودند. اما در ماه محرم که شهيد مالکي دسته سينه زني راه مي انداخت. اهالي اين روستا تحت تأثير قرار مي گرفتند و در مراسم شرکت مي کردند.
تقدير الهي براي اين سردار نيز مرگ با عزت و شرف را رقم زده بود. او در 21/3/ 1373 بر اثر برخورد با مين به شهادت رسيد.
منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران شهرکردومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد


آثارباقيمانده ازشهيد
باز هم عمليات، عملياتي كه سرنوشت‌سازاست. عملياتي كه باعث مي شود مقدار زيادي از كشورمان آزاد و حلقه محاصره خونين شهر تنگ‌تر شود و جاده بصره خونين‌شهر به دست ما بيفتد.
فرمان به خط دادند. ما به خط شديم، همراه با سلاح خود .هركسي يك گلوله آرپي‌جي حمل مي نمود. آري اين بار عمليات به ياري خدا در خاك عراق شروع مي شد. قرار بود كه از خاك عراق به پشت نيروي دشمن حمله‌ور شويم. ما چند لحظه همينطوري كه با سلاح بوديم، سربه زمين گذاشتيم وباخدا رازونياز کرديم. بعدبلند شديم و به صف از خاك‌ريز مرزي وارد خاك عراق شديم. چه بگويم؟ رگبار ـ توپ ـ خمپاره براي ما مي‌آمد. دشمن سلاحهاي ضدهوايي را که براي شکارهواپيماوهلي کوپتردرجنگها استفاده مي شود رابرعليه رزمندگان اسلام به کار گرفته بودو به طرف ما تيراندازي مي‌كرد . ما به جلو مي‌تافتيم. صداي ردشدن گلوله‌هاي دشمن كه مثل ردشدن و صداي زنبور بود از هر طرف شنيده مي شد. ولي از آنجايي كه ما براي خدا مي‌جنگيديم. خداوند نيز لشگريانش را حفاظت مي‌كرد. چه بسا افرادي شهيد مي‌شدند و يا زخمي. اينها سعادتي بزرگ‌تر داشتند. بايد بگويم كه فرمانده ما امام زمان(عج) بود ما در اين صحنه خدا را مي‌ديديم. آنقدر عشق داشتيم كه يك لحظه از يكي از بچه‌ها پرسيدم: ساعت چند است؟اوگفت: 4. نمي‌دانم كه چطوري وقت گذشت نزديك نماز صبح شد. نماز را در حال حركت خوانديم و به پيش‌روي ادامه داديم .درحال پيشروي بوديم که از بي‌سيم اعلام كردند در پشت خاکريز مرزي موضع بگيريد. ما از خاك عراق به پشت خاکريز مرزي آمديم و با ميل‌هاي آهني وچيزهاي ديگري که از دشمن جا مانده بود مشغول ساختن سنگر شديم.
اينجا من و حسين قاسمپور و مجيد خسروي و حبيب‌الله معين و خسرو قاسمپور همديگر را پيدا كرديم. حبيب‌الله معين زخمي بود او را به پشت جبهه فرستاديم و مشغول كندن سنگر شديم. ساعت حدود8 صبح بود كه نفربرهاي پي ام پي خودي براي ما مهمات و وسايل لازم را آوردند. ما از داخل سنگر دشمن پتو برداشتيم و كف سنگر خود پهن كرديم و منطقه را زيرنظر گرفتم. ما چيزي نداشتيم بجز اتكا به نيروي لايزال الهي و آرپي‌جي و كلاش .در اينجا بود كه ديديم در سراسر جبهه‌دشمن با آرايش تانك‌ها در حال پيشروي است. ما اسلحه سنگين به جز آرپي جي 7 ـ آن هم با چندين موشك و اسلحه انفرادي چيز ديگري نداشتيم. فقط دست نياز به سوي خدا دراز مي‌كرديم و با نيروي ايمان ايستادگي كرديم. طوري مستقر شدند كه گلوله آرپي جي ما به آنها اثابت نكند. و شروع كردند به تيراندازي وخاك‌ريز را هدف شليك قرار مي‌دادند. ما غيراز سكوت كاري نكرديم. بر اثر انفجار گلولة تانك بر لبه ي خاك‌ريز يك تكة بزرگ گل از زمين بلند شد و به كمر من خورد. گفتم: خدايا پناه بر تو !! تعجب كردم كه چرابا اين ضربه واين حجم گل ولاي من مجروح نشدم. همينطور تانك‌ها به ما تيراندازي مي‌كردند. كه برادران جهادگر و برادران ارتشي نيز به كمك ما آمدند .برادران جهادي شروع كردن به جاده‌سازي و برادران ارتشي تانك‌هاي دشمن را زير خمپاره گرفتند. من شاهد آتش‌گرفتن تانك‌هاي دشمن بودم. ديدم كه با آتش گرفتن چندين تانك بقيه تانك‌ها فرار را بر قرار ترجيح دادند. و بطور كامل عقب‌نشيني كردند.
در راه دسته‌جمعي سرود مي‌خوانديم ويا نوحه مي خوانديم و سينه مي‌زديم . بعد از مدتي اتوبوس وارد جاده خاكي شد و ما را در منطقه عملياتي پياده نمود. در اينجا بود كه مهمات گرفتيم و سوارماشين هاي نظامي عازم خط مقدم شديم شب تاريكي بود. از دور گلوله‌هاي رسام و منورهاي دشمن که به طرف جبهه خودي شليک مي شد ،ديده مي شد. در نزديكي خط مقدم از ماشينها پياده شديم. و به خاك‌ريز خط مقدم جبهه رسيديم. بعد از مدتي سكوت و استراحت در پشت خاك‌ريز ،آماده‌باش دادند. ما آماده شديم و دسته‌دسته به آن طرف خاکريز‌رفتيم. دشمن به ما مسلط بود. ولي از آنجا كه خداوند لشكريانش را ياري مي‌كند دشمن ما را نمي‌ديد. به حالت خميده مدتي از راه را پيموديم.به نزديکي دشمن رسيده بوديم. صداي حرف‌زدن دشمن به گوش مي‌رسيد. جلو ما را مين‌گذاري كرده بودند .چند نفر از بچه‌ها جلوتراز ما رفتنه بودند و مشغول خنثي‌كردن مين‌ها بودند. به حالت سينه‌خيزمقداري مي رفتيم و به زمين مي‌خوابيديم .آتش دشمن آنقدر زياد بود كه آسمان بالاي سر مان نوراني بود. در اين‌حال گلوله‌اي از دشمن به نزديكي ما خورد و دو نفر از بچه‌هاي ما زخمي شدند. ما به پيشروي خود ادامه داديم. در جايي حركت مي‌نموديم كه مين‌گذاري بود و برادران جلوتر از ما راهي را باز نموده بودند. ما در زير رگبار مسلسل و آتش سنگين دشمن ذکر مي‌گفتيم وآماده مي شديم با جواب دندان‌شكن دشمن ملحد را خوار و زبون‌تر ‌سازيم. در حالي كه به طور خميده حركت مي‌كرديم يكي از رزمندگان را ديدم كه كوله حامل مهمات آرپي‌جي‌اش آتش گرفته. و بلندبلند الله اكبر مي‌گفت. در همين لحظات ناگهان موشكهاي آ ر پي جي منفجر شدند و بدن اين برادر در آتش عشق به خاكستر تبديل شد. خلاصه قلم و زبان گوياي اين لحظات نيست. دشمن متوجه ما شده بود .هرچه درتوان داشتيم به کار گرفتيم وبهد دشمن حمله کرديم.از اعماق وجودمان الله اکبر وياحسين مي گفتيم. تانك‌ها و نفرات دشمن در حال فراربودند. آنها پس از اينکه متوجه ماشدند مقداري مقاومت کردند ولي به زودي فهميدند که ياراي مقاومت ندارند. ما به سرعت در حال پيشروي بوديم. خاك‌ريزهاي دشمن زبون را كه در خاك وطن ما بناگذاشته بود، يكي پس از ديگري به تصرف خود درمي‌آورديم و مقدار بسيار زيادي از نيروهاي متجاوز بعثي را در پشت همين خاك‌ريزها به درك واصل مي‌نموديم. بعد به خاك‌ريز بزرگي رسيديم. آتش دشمن بسيار زياد بود و همچنان تيربارها، تانك‌ها، آرپي‌جي‌ها ،خمپاره‌ها و همه سلاحهاي اهدايي دشمنان مردم ايران توسط سربازان عراقي بر سر ما مي باريد. ولي با ياري خدا و هجوم لشگريان اسلام ؛صفوف دشمن درهم شكسته شد و دوباره با خواري فرار را بر قرار ترجيح داد. به اين خاك‌ريز كه رسيديم. ضجه‌هاي عجيبي به گوش مي‌خورد. سنگرهايي بود كه ازبتن مسلح ساخته شده بود وگلوله ي توپ به آنها نفوذ نمي‌كرد. لباس‌هاي عراقي‌ها را مي‌ديديم كه جهت خشك شدن روي طناب انداخته بودند. در زير درخت‌هاي نخل استراحت‌گاه‌هايي مجهز ساخته بودند. آنقدر وسايل جنگي از صداميان به جا مانده بود كه حد و حساب نداشت. با پرتاب نارنجك به داخل سنگرها؛ پس‌ماندهاي دشمنان زبون را نيز نابود مي‌ساختيم. نخل‌هايي در راه پيشروي ديديم كه بچه‌ها مي‌گفتند اين نخل‌هاي خرمشهر است. مدتي که از پيشروي گذشت، ما راه را گم كرديم و در دل نيروهاي عراقي به پيش‌روي ادامه داديم. تقريباً 6 كيلومتر ما درجبهه نيروهاي بعثي به پيش رفتيم و هرچه مهمات و ماشين و تجهيزات بود به آتش مي‌كشيديم. گروه ما بيش از 60 تا 70 نفر نبود. دشمن ما را ديد و جلو ما موضع گرفت . آتش دشمن زياد بود. ما باهم عهد کرديم تا آخرين قطره خونمان اينجا مقاومت نماييم. درگيري سخت بود. آرپي‌جي‌زنها تانك‌هاي دشمن را هدف گلوله خود قرار مي‌دادند. با آتش‌گرفتن چندين تانك بقيه تانك‌ها پا به فرار گذاشتند و رفتند. من متوجه شدم كه در محاصره نيروهاي بعثي هستيم .اتفاقاً با بي‌سيم با ما تماس گرفتند و گفتند كه شما راه را اشتباه رفته ايد. با هوشياري فرمانده و توسط علائمي كه از طرف نيروهاي خودي مخابره ‌شد، ما مجبور شديم راهي را كه رفته بوديم، برگرديم. اين راه را برگشتيم .درراه برگشت هم درگيري هايي با دشمن داشتيم ولي با کمک خدا و بدون هيچگونه تلفات و بعد از طي‌كردن مقدار زيادي راه به خاك‌ريز جاده اهواز ـ خرم‌شهر رسيديم. هوا كم‌كم روشن مي‌شد. با دنبال‌گرفتن همين خاك‌ريز ما به طرف خونين‌شهر در حال پيشروي بوديم . وقت نماز بود. نماز را در حال راه رفتن و زير آتش دشمن خوانديم. صداي خودروهاي خودي را از دور شنيدم كه جهت كمك به ما و كندن سنگر و آوردن مهمات آمده بودند.
خلاصه ما توانستيم كه وارد خرمشهر شويم و در آنجا موضع بگيريم. در سنگرهاي مزدوران بعثي، مدتي استراحت نموديم. من مدتي درازكشيده بود و يك چپيه روي سرم انداخته بودم كه ديدم يك آمبولانس در آن نزديكي ايستاد. و دو نفر از آن بيرون آمدند و دست و پاي من را گرفته و مي‌خواستند به آمبولانس ببرند. من بيدار بودم ولي چيزي نگفتم. يكي از بچه‌ها گفت كه اين زنده است. کلي خنديديم. هوا روشن شده بود. من پشت تيربار نشسته بودم كه ديدم چندين تانك و نفربر و خودرو دشمن به طرف ما مي‌آيند. من خود را آماده ساختم و بچه‌ها گفتند آمده‌اند تسليم شوند. گذاشتيم به خاك‌ريز ما رسيدند و از ماشين بيرون آمدند.آنها تند تند الموت لصدام مي‌گفتند و به دست وپاي ما مي‌افتادند و ما را مي بوسيدند. يكي از آنها جلو آمد و روي خاك افتاد و همچنان كفش‌هاي مرا مي‌بوسيد. او را بلند كردم و در آغوش گرفتم و يك عكس امام به او دادم .
در ضمن تعدادي خودرو به دست ما افتاد. فرداي آن شب با مقاومتي بي‌نظير از طرف نيروهاي ما خونين‌شهر عزيز به خرمشهر مبدل گرديد.


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان چهارمحال و بختياري ,
بازدید : 183
[ 1392/04/24 ] [ 1392/04/24 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,071 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,713,763 نفر
بازدید این ماه : 5,406 نفر
بازدید ماه قبل : 7,946 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 1 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک