شهيد بيژن ادريس كرمانشاهي در روز سي ام ارديبهشت سال 1340 در محله ارج خيابان شوش در منطقه 12 تهران در خانواده اي متوسط و مذهبي پا به عرصه وجود نهاد. پدر و مادر بيژن ساده زيست، معتقد و پايبند به اصول مذهب بودند و بيژن و پنج برادرش در چنين محيطي رشد يافتند.
بيژن كه در خانواده به نام حميد او را مي خواندند چهارمين فرزند خانواده بود او براي پدر و مادراحترام بسيار قايل بود. سخن مادر براي بيژن حجت بود و حرف مادر را بدون چون و چرا مي پذيرفت.
بيژن مانند بيشتر همسن و سالان خودش دوران كودكي را پشت سر گذاشت و دوره ابتدايي خود را در دبستان فرح بخش در همان محله ارج خيابان شوش گذراند.
انجام بازيهاي دسته جمعي با بچه هاي محله و انس با طبيعت و موجودات زنده از ويژگي هاي دوران كودكي او بود.
بيژن دوره راهنمايي را در مدرسه مهام و دوره متوسطه در رشته علوم تجربي را در دبيرستان كريم خان زند در همان منطقه 12 شوش گذراند.در دوره دبيرستان به مطالعه كتا ب هاي ديني و مذهبي علاقه زيادي نشان مي داد.
برادر بيژن مي گويد: « قبل از اوج گيري انقلاب اسلامي بيشتر با امام جماعت مسجد تير دوقلو(مابين ميدان شوش و ميدان خراسان) در ارتباط بودند.
دوران دبيرستان بيژن مصادف شد با اوج گرفتن مبارزات ضد رژيم شاهنشاهي و پيروزي انقلاب اسلامي ، بيژن در كنار بچه هاي محل و برادرانش فعاليت مي كرد . او با پخش اعلاميه هاي حضرت امام (ره) و راه اندازي تظاهرات خياباني تا اوج مبارزات پيش رفت. و در21 بهمن ماه سال 1357 در تسخير كلانتري 14 تهران حضوري فعال داشت.
پس از پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي و باز شدن مدارس، بيژن موفق به گرفتن ديپلم از دبيرستان كريم خان زند در رشته علوم تجربي شد و سپس به خدمت مقدس سربازي رفت ، شش ماه از خدمت او نگذشته بود كه جنگ تحميلي شروع شد و بقيه مدت سربازي را به اضافه شش ماه احتياط در ارتش گذراند. بعد از پايان خدمت سربازي، به عنوان بسيجي داوطلبانه به جبهه اعزام شد. پس از سه ماه خدمت در بسيج، اوايل سال 1361 بود كه وارد جهاد سازندگي شد.
برادر ايشان خاطره اي را در اين مورد تعريف مي كند و مي گويد: «زماني كه بيژن در جهاد سازندگي كار مي كرد يكي از كاركنان جهاد سازندگي كه از بيژن بزرگ تر و متأهل بود و به خاطر اينكه سابقه كارش كمتر از بيژن بود و به ادامه همكاري او نياز نبود در معرض قطع همكاري با جهاد سازندگي قرار گرفت اما بيژن مانع رفتن وي شده و به وي گفته بود» من مي خواهم به جبهه بروم، تو به جاي من بمان و به كارت ادامه بده و باز در همان زمان كه در جهاد سازندگي فعاليت مي كرد دوباره به جبهه رفت و در تيپ محمد رسول الله(ص) گردان حمزه سيدالشهدا به مدت يك سال در جبهه هاي نبرد به مبارزه و دفاع از كشور در برابر دشمن متجاوز پرداخت و با تمام وجود در انجام خدمت صادقانه و جهاد در راه خدا كوشيد.»
برادر كوچك تر بيژن مي گفت: « بيژن پس از رفتن به جبهه بسيار ساكت و كم حرف شده بود.»
برادر شهيد با بيان خاطره ديگري از شهيد مي گويد : « سال1362 زماني كه بيژن براي آخرين بار از جبهه به تهران آمد مادرم متوجه سيگار كشيدن بيژن مي شود و به او مي گويد: اگر سيگار كشيدن را ترك نكني شيرم را حلالت نمي كنم. يادم مي آيد آخرين باري كه به جبهه رفت دو ماه قبل از شهادتش بود، و من براي بدرقه اش رفتم، هر دو پشت وانت نشسته بوديم بيژن نصايح مادر را يادآوري كرد و از من خواست رضايت مادرم را همواره فراهم كنم و سفارش كرد هميشه به حرف مادرم گوش بدهم.»
بيژن براي بار سوم كه به جبهه اعزام شد در عمليات والفجر 4 شركت كرد و بعد از دو روز مقاومت سخت در تپه هاي كانيمانگا (پنجوين عراق) در تاريخ 10 /8/1362 بر اثر اصابت تركش به ناحيه سر و پا مجروح شده و به شهادت رسيد اما به علت آتش سنگين دشمن كه بر منطقه مي ريخت همرزمانش نتوانستند وي را به عقب بر گردانند و نام بيژن به عنوان بسيجي مفقودالاثر به خانواده اش داده شد و دو ماه بعد يكي از دوستان بيژن خبر شهادتش را به خانواده اش مي رساند.
اما پيكر پاك جهادگر مخلص، بيژن ادريس كرمانشاهي در منطقه پنجوين ماند تا اين كه پنج سال بعد، پيكر پاك او به همراه تني چند از همرزمانش به ميهن اسلامي باز گردانده شد.
درباره :
شهدای جهاد سازندگی ,
بازدید : 317