فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

جلسه سري

 

سروان فهمي الربيعي: صبح روز یکشنبه 1984/6/22 فرمانده هنگ به مقر تیپ رفت . فرمانده تیپ که در جمع فرماندهان واحدهای تحت امرش ناراحت و دمغ بود ، با دیدن فرمانده هنگ ، استقبال گرم و خوبی از او کرد . البته این گشاده رویی بر می گشت به هم قبیله بودن آنان و اینکه هر دو از استان الانبار بودند و این استان ، به مسائل قومی و هم قبیله ای – نسبت به استانهای دیگر – بیشتر اهمیت می داد .
این رویارویی ، زمینه ای مناسب برای پیشنهاد فرمانده هنگ بود . او می خواست پیشنهاد خود را با تصمیم گیرندگان نقشه ها و طرحهای نظامی ، بدان امید که مورد استقبال قرار گیرد ، ارائه دهد ؛ به خصوص اینکه ما فهمیده بودیم افسران عالی رتبه همواره زندگی خود را با نوعی ترس از فرماندهی ارتش سپری می کنند و آرزویشان این است که با جانفشانی در راه فرماندهی و رهبران خود ، ترس خود را کور کنند.
بعد از گفت و گوهای فراوان ، فرمانده تیپ که در مستی کامل قرار داشت ، در جواب پیشنهاد فرمانده هنگ گفت:
جناب هیثی ! حقیقت این است که باید به خاطر این نقشه به تو تبریک بگویم . من همه امکانات تیپ را در اختیار تو قرار می دهم . تیپ ما آن قدر تحرک نداشته که فرماندهی با چشم شک و تردید به آن نگاه کرده و زبان حالش این است : این تیپ ، متعلق به کشور نیست و در آن عناصر مشکوک قرار دارند!
ساعت 4 بعد از ظهر ، سرهنگ دوم حمید هیثی ، در اتاق عملیات که به همراه دفتر فرمانده تیپ در زیر زمین حفر شده و پر از نقشه های عملیاتی منطقه بود ، نقشه حمله خود را با عصایی که در دست داشت ، برای فرمانده تیپ ، افسران ستاد و فرماندهان هنگهای دیگر تشریح کرد :
قربان ! ما از اینجا حمله را شروع می کنیم . در حقیقت ، طول جبهه هایي که آن را اشغال خواهیم کرد ، از اینجا شروع می شود تا اینجا .
فرمانده تیپ :
از چه نیرویی کمک می گیرید ؟
از نیروی هنگ قربان ، به اضافه آتشبار توپخانه و گروهان خمپاره .
فکر می کنی تعداد اسرا و کشته هایی که از دشمن می توانید بگیرید ، چقدر باشد ؟
فرمانده هنگ با ترس :
قربان ! دست کم پانصد نظامی و دویست غیر نظامی . ما می توانیم این روستا را که «علی آباد » نامیده می شود ، اشغال کرده ، دهها نفر از مردم آن را در داخل خانه هایشان بکشیم و مزارع و محصولات گوناگون و چهار پایان آنها را نابود کنیم .
فرمانده تیپ با دقت به نقشه نگاه می کرد و گاه گاه نیز نگاهی به افسران ستادش می انداخت و سخنان فرمانده هنگ را با وضعیت عمومی و امکانات موجود در تیپ ، سبک و سنگین می کرد . چیزی نگذشت که نگاهی به فرمانده هنگ کرد و گفت :
ببین ابا محمد ! من نمی خواهم این نقشه شکست بخورد . تمام حیثیت تیپ در گرو این عملیات است ؛ یا پیروزی ، یا آویزان شدن از طناب اعدام !
فرمانده هنگ جا خورد ! خیلی خوب می دانست که فرمانده تیپ در هنگام عصبانيت حتی به پدرش نیز رحم نمی کند . او یک روز گفته بود :
به خدا اگر برادرم از جبهه فرار کند ، خودم با این سر نیزه قطعه قطعه اش می کنم و خونش را سر می کشم .
فرمانده هنگ با اصرار در آمد که :
قربان ! به روی چشم ! دشمن به هیچ وجه نمی تواند در برابر ما مقاومت کند ؛ خصوصا اینکه توپخانه در عمق ، با قدرت ، مواضعش را زیر آتش خواهد گرفت و ما نیز تمام پلهای آنها را خراب می کنیم ؛ بنا بر این دشمن از کدام راه می خواهد به طرف ما بیاید .
در این لحظه ، یکی از افسران که سرهنگ دوم ستاد « صبری فراوی » نام داشت ، خودش را داخل معرکه کرد :
مگر فراموش کردی که اینها چطور از منطقه « کوشک البصری » عبور و به خرمشهر نفوذ کردند ؟
همه ، حتی فرمانده تیپ نیز ساکت شدند . در همین لحظه که فرمانده تیپ در دریای فراموشی غوطه ور شده و ترس سراپای وجودش را فرا گرفته بود ، ناگهان متوجه موضوعی شد که سرهنگ دوم صبری ، جرقه ای را زده بود . فورا مانند انسانهای گیج و ترسو ، جا کن شد . احساس می کرد که دستانش را در کوره آتشی قرار داده است که توان ندارد آنها را بیرون بکشد ؛ اما به هر حال باید طرحش ر ا تکمیل کند تا بتواند نظر فرماندهی را از این رهگذر جلب کند . او می توانست و وای به آن روزی که تصمیمش بر می گشت ؛ آن وقت ، نامش در فهرست خائنها و ترسو ها ثبت می شد ... بنا بر این می بایست طرحش را تا آخرین مرحله اجرا می کرد و مهم این نبود که چه کسی کشته می شود ؛ مهم این بود که او و رئیس جمهور ، از گزند حوادث ، جان سالم به در خواهد برد . در همین لحظه ، گوشه چشمی به افسران انداخت و با مخاطب قرار دادن فرمانده هنگ ؛ به زبان آمد :
نقشه را برای فرماندهان گروهانهایت شرح داده ای ؟
فرمانده هنگ فورا جواب داد :
بله ... بله .... قربان ! همه چیز آماده است . منتظر فرمان شما هستیم . خوب است . الان برگرد به واحدت . همین امشب ؛ بعد از هماهنگی با فرماندهی زمان شروع حمله را مشخص می کنیم .
قبل از آنکه فرمانده هنگ راه بیفتد ، سرهنگ دوم ستاد صبری گفت :
قربان ! فقط یک موضوع برای من حلاجی نشد ؛ و آن ، توانایی ما است در برابر ضد حمله ایرانیها . ما باید در حساب و کتاب خودمان ، جایی برای نیروهای احتیاط دشمن که در مربع 2843 و 2743 قرار دارند ، باز کنیم ؛ آنها خیلی زود می توانند وارد نبرد شوند .
فرمانده هنگ ، حرف سرهنک بصری را قطع کرد و گفت :
قربان ! دشمن در زمان حمله قادر به جمع آوری نیروهایش نیست و ما با در نظر گرفتن زمان مناسب برای یک حمله سریع ، چند گروه را برای تخریب پلها اعزام می کنیم و مانع از رسیدن نیروهای کمکی دشمن می شویم .
در اینجا بود که صبری گفت :
ممکن است دشمن راه حل دیگری را برای رساندن نیروهای کمکی اش در نظر بگیرد .
فرمانده تیپ ، وارد این پرسش و پاسخ شد و گفت :
مثلا چه راهی ، سرهنگ ؟
قربان ! هلیکوپتر .
این جواب ، مهر سکوت را بر لب فرمانده تیپ و همگان زد ؛ اما فرمانده هنگ که از قبل جواب مناسبی برای این لحظه آماده کرده بود ، گفت :
قربان ! ما در هنگام پیشروی ، نیروهایی را در دامنه کوهها پخش می کنیم . این نیروها به سلاحهای ضد هلیکوپتر مجهز هستند ؛ تازه ، اگر لازم باشد ، می توانیم در خواست پشتیبانی هوایی بکنیم .
همین دم ، فرمانده تیپ ، مثل تیری که از کمان خارج شود ، از صندلی اش جست و با خوشحالی گفت :
بله ، من از فرمانده لشکر در خواست می کنم که با اعزام یک دسته هواپیما ، کار شناسایی و پشتیبانی عملیات انجام دهد .
هنگامی که به مقر هنگ بر می گشتیم ، فرمانده هنگ از من پرسید :
به نظرت چطور بود سروان ؟
جلسه خوبی بود ، قربان . انگار قمار کردید . اگر شما نبودید ، افراد حاضر ، در مجادلات فراوان که سودی هم نداشت ، سرگردان می شدند .
احساس کردم که حرفم ، تلنگری به قلبش خورد . بعد از یک عطسه که همراه با بوی بدی به مشامم نشست ، خنده زنان زبانش را جنباند که :
درست است سروان . من تمام معلومات نظامی ام را رو نکردم . اینها بی سر و پاهایی هستند که فقط بلدند حرف بزنند .
در تاییدش آمدم :
واضح است ، قربان . مصداق آن را در حرف صبری دیدم . فکر می کرد که همه چیز فهم آن جماعت است و دیگران چیزی بارشان نیست .
با تاکید بر حرف من گفت :
بله ، او از من می ترسد . سروان فکر می کند هدف من ، رسیدن به مقام معاونت است . 


درباره : نیروهای دشمن 2 , تمامی اطلاعات در مورد نیروهای دشمن ,
بازدید : 249
[ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 271 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,709,372 نفر
بازدید این ماه : 1,015 نفر
بازدید ماه قبل : 3,555 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک