فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

پسر عوجه ! تف بر این زندگی

 

سروان فهمي الربيعي: بعد از رسیدن به مقر هنگ و خوردن غذاهای گرم با فرمانده هنگ او گفت :
من امشب شراب نمی نوشم ؛ مقداری آبجو می خورم ؛ زیرا بهتر از شراب است و به انسان نیرو می بخشد .
بله قربان ! آبجو بهتر است . من هم با شما همکاسه می شوم .
شبی تاریک بود . ترنم و موسیقی ام کلثوم در فضا می پیچید . فرمانده هنگ در افکارش گیج و سرگردان بود . می خواست پیروز شود تا از اين رهگذر بتواند به درجه دست اندازد . دوستانش پیشدستی کرده و به درجه های بالا رسیده بودند و فقط او بود که در مکان خودش هنوز در جا می زد . او از همان زمان ، در حالی که عزادار شانس خود بود ، در این منطقه که آن را نفرین شده می نامید ، در به دربه دنبال بختش می گشت .
گاه مانند عاشقی که معشوقش را از دست داده ، می زد زیر گریه و قطره های اشک بر گونه اش جاری می شد . این دوست ما می دانست که در این مدت ، خیلی چیزها را از دست داده است ؛ خیلی .
از بدبختی اش این بود که احساسات مخصوص به خود و هر آنچه را که داشت ، برای من رو کرد و من نیز این احساسات را در جمع افسران به بازیچه شوخی و مزاح می گرفتم.
عقربه های ساعت ، نیمه شب را نشان می داد . همه در آماده باش صد در صد بودند . نیروهای احتیاط از گردانهای کماندویی سپاه اول به طرف خط اول حرکت کردند ؛ توپخانه نیز در آمادگی به سر می برد و افسران دیده بان به گروهانهای خط مقدم پیوستند. تانکها ، خمپاره اندازها و همه گروهانهایی که مسئولیت حمله را بر دوش داشتند ، سراپا آماده و گوش به فرمان بودند .
فرمانده تیپ با فرمانده هنگ تماس گرفت و پس از تعارفهای معمول ، از وضعیت نیروها پرسید .
روحیه نیروها عالی است ، قربان . ما منتظر اوامر شما هستیم تا مانند جرقه از روی آتش رها شویم .
تو به پیروزی ات ایمان داری سرهنگ ؟
همچنان که به شب و روز ایمان دارم ، قربان !
بنا بر این ، عملیات ، ساعت 5/4 صبح دو شنبه آغاز و رمز شروع از مقر ما صادر می شود .
به چشم قربان ! فرمانده را خبر بفرمایید و به او بگویید : ای کبوتر ، دنبال کن آنچه را ما کردیم .
باید گفت فرمانده تیپ در دریای تردید و تخیل غوطه ور بود . او به هیبچ کس در تیپ اعتماد نداشت و خیلی حرص می زد که در چشم و دل فرماندهی به آوازه شهرت برسد .
و اما فرمانده هنگ ، حمید هیثی ، او نیز به هیچ چیزی جز بی باکی اهمیت نمی داد و می خواست کالایش را از جاده ای که پر از مین است ، بخرد !

کیش شاه
افسران عراقی عادت دارند که در غیبت همکاران خود ، زبان را آزادانه به چرخش در آورند و نسبت به هر کس که اسمش افسر است ، هیچ رحم و مروتی نداشته باشند .
در آن شب که با فرمانده هنگ نشسته بودم ، در آمد که :
از بین تمام افسران ، من برای اداره تیپ شایسته تر هستم .
و بعد فرمانده تیپ را یاد کرد و گفت :
او ترسو است . نمی داند چه باید بکند ! لحظه به لحظه با من تماس می گیرد و می گوید : روحیه نیروها چگونه است ؟ اگر نمی ترسد ، تماس گرفتن چه معنایی دارد ؟
او ، سرهنگ دوم تیپ را هم به باد انتقاد گرفت :
این دماغ گنده خودش را فهمیده تر از همه می داند . روی شانه اش علامت قرمزی گذاشته تا با نفهمی و نادانی اش ما را فریب می دهد .
و در آخر رو کرد به همه که :
برادران ! من امشب می خواهم عادتم را کنار بگذارم و شراب بنوشم ، چه می گویید؟
نظرش را رد کردیم و گفتیم :
چند ساعت دیگر به عملیات باقی نمانده است .
توجهی به حرف ما نکرد و از پیک خواست شیشه های ویسکی را آماده کند . سپس شیشه ها را سر می کشید و با کنایه به صدام ، غرولند کرد که :
شاه را کیش کن ، پسر عوجه ! تف بر این زندگی و بر این افسران .
از لابه لای پرتوهای فانوس ، صورتش را نگاه کردم ؛ غرق در اشک بود و می خواند :
امشب سرهنگ دوم ، سرتیپ می شود ! امشب ، قهرمانها باطل می شوند !
همین ، خنده غمناکی را بر لب نشاند ؛ چرا که هیچ کدام طالب دست و پنجه نرم کردن با هیولای مرگ نبودند .
در ساعت 30/3 که منطقه در تاریکی غلیظی فرو رفته بود ، همهمه هایی بین بسیجی ها و افرادی که می دانستند در پشت کیسه شن های خط مقدم چه می گذرد ، در گرفت . به همین دلیل شروع کردند به تراشیدن ماموریتهای ساختگی تا از منطقه فرار کنند . در همین گیر و دار نیز سرهنگ دوم ستاد ، صبری ، با یک بیسیم به وزارت دفاع خوانده شد و خروج او ، به اضافه پخش شدن خبر حمله بین هسته های سربازان ، بعضی از آنها را قبل از افتادن در کوره درگیری ، به فرار وا داشت و بعضی نیز با فریادهای دروغین و آرزوی رسیدن به مدالهای شجاعت و هدایا ، خود را به رود سرنوشت سپردند .
در ساعت 15/4 صبح ، چند نفر از مقر تیپ به مقر هنگ آمدند و نامه ای را که در آن زمان شروع و نام عملیات مشخص شده بود ، در دست سرهنگ حمید هیثی گذاشتند . او نامه را در زیر نور فانوس باز کرد و صدای قهقهه اش که با بوی ویسکی آمیخته شده بود ، در فضا پیچید . و بعد برگشت و به سربازها گفت :
- این نسیم قهرمانی و شجاعت است .
آن عده که از نیروهای استخبارات بودند ، پوزخندی زده ، فضاحت موضوع را کتمان کردند. 


درباره : نیروهای دشمن 2 , تمامی اطلاعات در مورد نیروهای دشمن ,
بازدید : 254
[ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 833 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,709,934 نفر
بازدید این ماه : 1,577 نفر
بازدید ماه قبل : 4,117 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک