فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات پسر عوجه ! تف بر این زندگی
من امشب شراب نمی نوشم ؛ مقداری آبجو می خورم ؛ زیرا بهتر از شراب است و به انسان نیرو می بخشد . بله قربان ! آبجو بهتر است . من هم با شما همکاسه می شوم . شبی تاریک بود . ترنم و موسیقی ام کلثوم در فضا می پیچید . فرمانده هنگ در افکارش گیج و سرگردان بود . می خواست پیروز شود تا از اين رهگذر بتواند به درجه دست اندازد . دوستانش پیشدستی کرده و به درجه های بالا رسیده بودند و فقط او بود که در مکان خودش هنوز در جا می زد . او از همان زمان ، در حالی که عزادار شانس خود بود ، در این منطقه که آن را نفرین شده می نامید ، در به دربه دنبال بختش می گشت . گاه مانند عاشقی که معشوقش را از دست داده ، می زد زیر گریه و قطره های اشک بر گونه اش جاری می شد . این دوست ما می دانست که در این مدت ، خیلی چیزها را از دست داده است ؛ خیلی . از بدبختی اش این بود که احساسات مخصوص به خود و هر آنچه را که داشت ، برای من رو کرد و من نیز این احساسات را در جمع افسران به بازیچه شوخی و مزاح می گرفتم. عقربه های ساعت ، نیمه شب را نشان می داد . همه در آماده باش صد در صد بودند . نیروهای احتیاط از گردانهای کماندویی سپاه اول به طرف خط اول حرکت کردند ؛ توپخانه نیز در آمادگی به سر می برد و افسران دیده بان به گروهانهای خط مقدم پیوستند. تانکها ، خمپاره اندازها و همه گروهانهایی که مسئولیت حمله را بر دوش داشتند ، سراپا آماده و گوش به فرمان بودند . فرمانده تیپ با فرمانده هنگ تماس گرفت و پس از تعارفهای معمول ، از وضعیت نیروها پرسید . روحیه نیروها عالی است ، قربان . ما منتظر اوامر شما هستیم تا مانند جرقه از روی آتش رها شویم . تو به پیروزی ات ایمان داری سرهنگ ؟ همچنان که به شب و روز ایمان دارم ، قربان ! بنا بر این ، عملیات ، ساعت 5/4 صبح دو شنبه آغاز و رمز شروع از مقر ما صادر می شود . به چشم قربان ! فرمانده را خبر بفرمایید و به او بگویید : ای کبوتر ، دنبال کن آنچه را ما کردیم . باید گفت فرمانده تیپ در دریای تردید و تخیل غوطه ور بود . او به هیبچ کس در تیپ اعتماد نداشت و خیلی حرص می زد که در چشم و دل فرماندهی به آوازه شهرت برسد . و اما فرمانده هنگ ، حمید هیثی ، او نیز به هیچ چیزی جز بی باکی اهمیت نمی داد و می خواست کالایش را از جاده ای که پر از مین است ، بخرد ! کیش شاه افسران عراقی عادت دارند که در غیبت همکاران خود ، زبان را آزادانه به چرخش در آورند و نسبت به هر کس که اسمش افسر است ، هیچ رحم و مروتی نداشته باشند . در آن شب که با فرمانده هنگ نشسته بودم ، در آمد که : از بین تمام افسران ، من برای اداره تیپ شایسته تر هستم . و بعد فرمانده تیپ را یاد کرد و گفت : او ترسو است . نمی داند چه باید بکند ! لحظه به لحظه با من تماس می گیرد و می گوید : روحیه نیروها چگونه است ؟ اگر نمی ترسد ، تماس گرفتن چه معنایی دارد ؟ او ، سرهنگ دوم تیپ را هم به باد انتقاد گرفت : این دماغ گنده خودش را فهمیده تر از همه می داند . روی شانه اش علامت قرمزی گذاشته تا با نفهمی و نادانی اش ما را فریب می دهد . و در آخر رو کرد به همه که : برادران ! من امشب می خواهم عادتم را کنار بگذارم و شراب بنوشم ، چه می گویید؟ نظرش را رد کردیم و گفتیم : چند ساعت دیگر به عملیات باقی نمانده است . توجهی به حرف ما نکرد و از پیک خواست شیشه های ویسکی را آماده کند . سپس شیشه ها را سر می کشید و با کنایه به صدام ، غرولند کرد که : شاه را کیش کن ، پسر عوجه ! تف بر این زندگی و بر این افسران . از لابه لای پرتوهای فانوس ، صورتش را نگاه کردم ؛ غرق در اشک بود و می خواند : امشب سرهنگ دوم ، سرتیپ می شود ! امشب ، قهرمانها باطل می شوند ! همین ، خنده غمناکی را بر لب نشاند ؛ چرا که هیچ کدام طالب دست و پنجه نرم کردن با هیولای مرگ نبودند . در ساعت 30/3 که منطقه در تاریکی غلیظی فرو رفته بود ، همهمه هایی بین بسیجی ها و افرادی که می دانستند در پشت کیسه شن های خط مقدم چه می گذرد ، در گرفت . به همین دلیل شروع کردند به تراشیدن ماموریتهای ساختگی تا از منطقه فرار کنند . در همین گیر و دار نیز سرهنگ دوم ستاد ، صبری ، با یک بیسیم به وزارت دفاع خوانده شد و خروج او ، به اضافه پخش شدن خبر حمله بین هسته های سربازان ، بعضی از آنها را قبل از افتادن در کوره درگیری ، به فرار وا داشت و بعضی نیز با فریادهای دروغین و آرزوی رسیدن به مدالهای شجاعت و هدایا ، خود را به رود سرنوشت سپردند . در ساعت 15/4 صبح ، چند نفر از مقر تیپ به مقر هنگ آمدند و نامه ای را که در آن زمان شروع و نام عملیات مشخص شده بود ، در دست سرهنگ حمید هیثی گذاشتند . او نامه را در زیر نور فانوس باز کرد و صدای قهقهه اش که با بوی ویسکی آمیخته شده بود ، در فضا پیچید . و بعد برگشت و به سربازها گفت : - این نسیم قهرمانی و شجاعت است . آن عده که از نیروهای استخبارات بودند ، پوزخندی زده ، فضاحت موضوع را کتمان کردند. درباره : نیروهای دشمن 2 , تمامی اطلاعات در مورد نیروهای دشمن , بازدید : 254 [ 1392/04/21 ] [ 1392/04/21 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
:: |
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |