فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات «تک» شروع شده بود و بچه ها بایداز روی دژ رد می شدند اما هنوز چند متری از مین باقی مانده بود. یک دفعه دیدیم، مسئول گروهان بلند شد و اعلام کرد برای باز کردن بقیه ی معبر، احتیاج به داوطلبِ استشهادی داریم.
یکی از رزمندگان بسیجی دامغانی، واقعه ای را که شخصا شاهد آن بوده است این گونه بیان می کند: مرحله ی سوم عملیات بیت المقدس بود. ما بچه های دامغان را به تیپ 7 دزفول (که بعدها شد«لشکر7 ولی عصر(عج)) مامور کرده بودند. یکی از آرپی جی زن های گروهان ما، آن شب برادر «ابوتراب کاتبی» بود و من کمک آرپی جی زن ایشان بودم. محوری را که به ما محول شده بود، درست یادم نیست، اما هر چه بود، باید از میدان مینی که مقابلمان بود رد می شدیم و می رفتیم روی دژی که پشت میدان مین بود. در عملیات بیت المقدس، گردان های سپاه و ارتش به صورت ادغامی عمل می کردند، فرمانده گروهان بچه های شاهرود و دامغان هم ستوان شهید محمد رضا کلائی بود. برای همین مقادیری از امکانات ارتشی ها هم در اختیار گردان قرار داشت. برای رد شدن از میدان مین، تعدادی «اژدربنگال»در اختیار بچه های تخریب بودکه وقتی به پشت میدان مین رسیدیم، با آن ها شروع کردند به باز کردن معبر. فکر کنم دو تا از «اژدربنگال» ها عمل نکرد و معلوم شد در بین مسیر، وقتی خمپاره ای نزدیک ستون نیروها خورد، به آن ها ترکش اصابت کرده و از کار افتاده اند. «تک» شروع شده بود و بچه ها بایداز روی دژ رد می شدند اما هنوز چند متری از مین باقی مانده بود. یک دفعه دیدیم، مسئول گروهان بلند شد و اعلام کرد برای باز کردن بقیه ی معبر، احتیاج به داوطلبِ استشهادی داریم. در گروهان ما، دو روحانی حضور داشتند که بچه ها آن ها را با نام «حاج رضا » می شناختند؛ اسم و فامیل هر دو شان «رضا بسطامی» بود اما سن و سالشان با هم فرق می کرد. حاج رضای جوان، بین بچه های دامغانی محبوبیت زیادی داشت. آدم شوخ طبع و دلچسبی بود و بین بچه ها خاطر عزیزی داشت. نشان به آن نشان که وقتی مسئول گروهان، تقاضای داوطلبِ استشهادی کرد، این «حاج رضا» بلند شد. یک نفر دیگر هم بلند شد که نمی شناختمش. فرمانده گفت «یا علی». شیخ رضا هم رفت طرف میدان مین. بچه های دامغان و شاهرود شروع کردند به سر و صدا کردن. دل هیچ کس رضا نمی داد که حاج رضا برود. ایشان که بلند شد، چند نفر دیگر هم ایستادند و صدا زدند که ما می رویم، حاج آقا نرود. حتی یک نفر، دست او را گرفت و سعی کرد ایشان را بنشاند، اما حاج رضا، رفت و به موازات عرض میدان مین خوابید و شروع کرد به غلت زدن و چند لحظه بعد، با صدای انفجاری، نفر بعدی جلو رفت و کنار جنازه ی تکه تکه شده ی حاج رضا دراز کشید و شروع کرد به غلت زدن که ایشان هم در همان میدان به شهادت رسد ولی معبر باز شد و ما از کنار اجساد این دو عزیز، عبور کردیم و خودمان را به آن سوی دژ رساندیم. بازدید : 273 [ 1392/04/18 ] [ 1392/04/18 ] [ هومن آذریان ]
پس از تشییع پیکر برادر شهیدش گفت: کنار قبر حسین قبری را برای من خالی نگهدارید؛ بیش از ۱۰ روز از شهادت برادرش نگذشته بود که او هم در عملیات کربلای ۱، «آزادسازی شهر مهران» مظلومانه به شهادت رسید.
شهید سید محمدرضا دستواره قائم مقام لشگر 27 محمد رسول الله(ص) بود که در عملیاتهای مختلفی نقش آفرینی کرد. او در کنار فرماندهانی چون حاج احمد متوسلیان و شهید رضا چراغی ماندگار شد. 13 تیرماه سالروز شهادت سید رضا دستواره است که در عملیات کربلای1 و در راه آزادسازی مهران سال 1365 به سوی یاران شهیدش پرکشید. قائم مقام فرماندهی لشکر27 محمدرسول الله(ص) شهید سید محمدرضا دستواره در سال 1338 در خانوادهای مذهبی و مستضعف در جنوب « تهران» به دنیا آمد.گرایش دینی و علایق مذهبی از همان کودکی در رفتار شهید دستواره به وضوح نمایان بود و هر روز افزایش مییافت. او به تلاوت قرآن و شرکت در مسابقات قرائت قرآن علاقه وافری داشت. با اوج گیری انقلاب اسلامی،در تظاهرات و فعالیتهای مردمی شرکت فعال داشت و در این زمینه چند بار توسط عوامل رژیم پهلوی دستگیر شد. سال 1357 زمانی که در سال آخر دبیرستان درس میخواند نه تنها خود فعالانه در تظاهرات و اعتراضات عمومی علیه طاغوت شرکت میکرد، بلکه دوستان همکلاسی و برادران کوچکترش را نیز به این امر ترغیب و تشویق میکرد. به واسطه حضور فعال و مستمری که در صحنههای مختلف داشت توسط عوامل رژیم شناسایی و در روز 14 آبان سال 1357 در دانشگاه تهران دستگیر و روانه زندان شد، اما پس از مدتی از زندان آزاد شد. به هنگام ورود حضرت امام خمینی(ره) فعالانه در مراسم استقبال از حضرت امام(ره) شرکت کرد و مسئولیت امنیت قسمتی از میدان آزادی را به عهده گرفت. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی جهت پاسداری از دست آوردهای انقلاب به جمع پاسداران کمیته انقلاب اسلامی پیوست و طی چهار ماه خدمت خود در این نهاد انقلابی، زحمات زیادی را در جهت انجام ماموریتهای مختلف و تثبیت حاکمیت انقلاب اسلامی تحمل کرد. سپس به خیل سپاهیان پاسدار پیوست و بلافاصله داوطلبانه طی ماموریتی عازم کردستان شد. او همراه فرماندهان عزیزی چون شهید چراغی و حاج احمد متوسلیان، زحمات زیادی را در مقابله با ضدانقلاب کشید. بعد از آزادسازی شهر مریوان همراه حاج احمد متوسلیان و سایر برادران رزمنده وارد شهر مریوان شد. از آنجا که این شهر جنگ زده پس از آزادی با مشکلات متعددی مواجه بود و سازمانها و موسسات دولتی تعطیل شده بودند، به دستور متوسلیان، پاسداران در مراکز و ادارات مختلف از جمله شهرداری، رادیو و تلویزیون مشغول خدمت شدند. شهید دستواره نیز ماموریت یافت تا کالاهای ضروری مردم را تهیه کرده و در اختیار آنان قرار دهد. او به نحو احسن این ماموریت را انجام داد و در روزهای عملیات نیز مانند سایر برادران، سلاح به دست در قلههای مریوان با ضدانقلاب و دشمن بعثی جنگید. ایشان مدتی نیز فرماندهی پاسگاه شهدا، در محور مریوان را به عهده داشت. هنگامی که سردار متوسلیان ماموریت یافت تیپ محمدرسول الله(ص) را تشکیل دهد، او همراه سایر رزمندگان به سمت جبهههای جنوب عزیمت کرد و در آنجا به علت مهارت در جذب نیرو مامور تشکیل واحد پرسنلی تیپ شد. کنار قبر حسین قبری را برای من خالی نگهدارید شهید دستواره به همراه سرداران لشکر محمد رسول الله(ص) برای یاری رساندن به مردم مسلمان و ستمدیده لبنان و شرکت در نبردهای رمضان و مسلم بن عقیل به فرماندهی تیپ سوم ابوذر منصوب شد و تا زمان عملیات خیبر در همین مسئولیت به خدمت صادقانه مشغول بود. در عملیات خیبر بعد از شهادت فرمانده دلاور لشکر محمدرسول الله(ص) – «شهید حاج همت» و واگذاری فرماندهی به «شهید کریمی» – سید به عنوان قائم مقام لشکر 27 حضرت رسول(ص) منصوب شد. پس از شهادت برادر کریمی در عملیات بدر، به عنوان سرپرست لشکر جنگید و در نهایت با انتصاب فرماندهی جدید لشکر، او همچنان به عنوان قائم مقام لشکر در جنگ حضور داشت. مناطق اشغالی کردستان و صحنههای مختلف جبهههای جنوب کشور بویژه عملیات والفجر8 و جاده ام القصر (در فاو) شاهد دلاوریهای عاشقانه و جانفشانیهای این شهید است. از خصوصیات بارز شهید، خوشرویی، جذابیت، صفای باطن، اخلاص و توکل به خدا بود. به گفته همرزمانش، جایی که او بود غم و اندوه بیرون می رفت. او در روحیه دادن به رزمندگان نقش به سزایی داشت. از شجاعت بالایی برخوردار بود. تا هنگام شهادت 11 بار مجروح شد ولی هرگز از پای ننشست. در عملیات کربلای 1 – که برادرش حسین در خط پدافندی شهید شد – جهت شرکت در مراسم تشییع و تدفین او به تهران رفت. ولی بیش از سه روز در تهران نماند و به منطقه بازگشت. وقتی به وی گفته می شود که خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت می ماندی و بعد بر می گشتی، در جواب می گوید به آنها گفت کنار قبر حسین قبری را برای من خالی نگهدارید. بیش از 10 روز از شهادت برادرش نگذشته بود که در عملیات کربلای 1، «روز آزادسازی شهر مهران» از چنگال دشمن بعثی، مظلومانه به شهادت رسید. دربخشی از وصیتنامهاش میخوانیم:"من نتوانستم آنطوری که میخواستم به اسلام خدمت کنم، شما از امام پیروی کنید و به نظام مقدس جمهوری اسلامی خدمت کنید..." همرزمان شهید دستواره خاطرههای بسیاری از او نقل کردهاند از جمله آن خاطرات زیر است: رجزخوانی شهید دستواره برای بعثیها گلوله از همه طرف مىبارید. مجال تکان خوردن نداشتیم. سه نفرى داخل سنگرى که از کیسههاى گونى تهیه شده بود، پناه گرفته بودیم. بقیه بچهها، هر کدام در سنگرى قرار داشتند. نیروهاى ضد انقلاب، مقر سپاه مریوان را محاصره کرده بودند. براى این که فرصت مقابله به ما ندهند، براى یک لحظه هم آتش اسلحههاىشان خاموش نمىشد. همان طور که گوشه سنگر پناه گرفته بودیم و لبه کیسه گونىها بر اثر اصابت گلوله پاره پاره مى شد، سید محمدرضا دستواره با تبسم همیشگى گفت: - بچه ها! مىخواهید حال همه ضد انقلاب ها رو بگیرم؟ با تعجب پرسیدیم: «چطورى؟ آن هم زیر این باران تیر و آر پى جى؟!» سید خندید و گفت: «الان نشان مى دهم چه جورى» و به یکباره بلند شد. لبه سنگر تا کمر او بود و از کمر به بالایش از سنگر بیرون. در حالى که خنده از لبانش دور نمى شد، فریاد زد: - این منم سید رضا دستواره فرزند سید تقى ... و سریع نشست. رگبار تیربارها شدت گرفت. لبخند روى لب ما هم جان گرفت. سیدرضا قهقهه مىزد و مىگفت: - دیدى چه جورى شاکیشون کردم ... حالا بدتر حالشون رو مى گیرم. هرچه اصرار کردیم که دست از این شوخى خطرناک بردارد، ثمرى نبخشید، دوباره برخاست و فریاد زد: - این سید رضا دستواره است که با شما حرف مى زند... شما ضد انقلابهاى احمق هم هیچ غلطى نمىتوانید بکنید... و نشست. رگبار گلوله شدیدتر شد و خنده سیدرضا هم. با شادى گفت: «مىخواهید دوباره بلند شوم؟». آخرین خداحافظی همسر شهید دستواره از او خاطرهای را چنین نقل میکرد: شهید سید محمدرضا دستواره وقتی برادر کوچکش، سید حسین به شهادت رسید، او مدام از او صحبت می کرد و می گفت: سن حسین کمتر از من بود کمتر از من هم در جبهه بود، ولی چون خالص بود خدا او را طلبید. واقعاً میسوخت و من تا آن زمان او را آنطور ندیده بودم. وقتی از مراسم برادرش برگشتیم اندیمشک، رفت منطقه. شب دوشنبه بود که تماس گرفت و گفت: شب دعای توسل بگیرید. گفتم: مگر خبری هست؟ که ایشان تاکید کرد: شما سعی کنید دعای توسل بگیرید و مرا نیز حلال کنید. من باور نکردم و طبق عادت خود ایشان به شوخی گفتم: میخواهید احساسات مرا تحریک کنید؟ گفت: نه خانم، این دفعه با دفعههای دیگر فرق میکند. شما مرا حلال کنید. گفتم: من که از شما بدی ندیدم شما باید مرا حلال کنید. گفت: من از شما جز خوبی چیز دیگری ندیدم، شما همیشه به خاطر من آواره بودید. تا آن موقع هیچ وقت این طوری خداحافظی نکرده بودیم. بازدید : 173 [ 1392/04/18 ] [ 1392/04/18 ] [ هومن آذریان ]
ابشان، چندین بار به ایران سفر نمود و با مسئولان جمهوری اسلامی دیدار کرد. عکس زیر که در یکی از سفرهای او به ایران، در صحن اصلی مجلس شورای اسلامی(در ساختمان سابق مجلس) برداشته شده است.
پایه های جنبش حزب الله لبنان،در سال 1982 و همزمان با تهاجم رژیم صهیونیستی به لبنان گذاشته شد. آن روزها، سید عباس موسوی، طلبه ی جوانی بود که رهبری گروهی از جوانان شیعه ی لبنانی را بر عهده داشت و در بکی از ورودی های بیروت، به مقاومت علیه اشغالگران صهیونیست مشغول بود. سه سال بعد، جنبش حزب الله لبنان، با صدور بیانیه ای، رسما اعلام موجودیت نمود و شیخ صبحی طفیلی، به عنوان اولین دبیرکل آن معین گردید.در این زمان، سید عباس موسوی، یکی از اعضای معتبر و محبوب شورای فرماندهی حزب الله بود. شش سال بعد، سید عباس موسوی، به عنوان دومین دبیرکل حزب الله لبنان، رهبری مقاومت را در دست گرفت و سرانجام در 27 بهمن ماه سال 1370، خودروی حامل وی و همسر و فرزند خردسالش، توسط بالگردهای آپاچی ارتش اسراییل، هدف قرار گرفت و هر سه به شهادت رسیدند. سید عباس موسوی، در سال های حیات خود، چندین بار به ایران سفر نمود و با مسئولان جمهوری اسلامی دیدار کرد. عکس زیر که در یکی از سفرهای او به ایران، در صحن اصلی مجلس شورای اسلامی(در ساختمان سابق مجلس) برداشته شده است. سید عباس موسوی در آن روز، به عنوان میهمان ویژه ی نمایندگان مجلس، چند دقیقه ای را در میان نمایندگان گذراند و شاهد فعالیت های مجلس بود. روحمان با یادش شاد
بازدید : 241 [ 1392/04/18 ] [ 1392/04/18 ] [ هومن آذریان ]
|
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |