فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

 

جهادگر شهيد حاج محمدحسن كسايي

فرمانده گردان انصار ستاد پشتيباني و مهندسي جنگ جهادسازندگي استان آذربايجان‌شرقي

بيان قاصر و قلم عاجزتر از آن است كه در مورد كسي سخن بگويد كه به مسماي نامش محمد و ستودة خدا و خلق خدا بود و انتخاب او از سوي حضرت حق شاهدي بر اين مدعا است. او كه حسن را مؤخر نامش حمل مي‌فرمود، براستي حسن بود و بر حُسن انتخاب مراد و پيمودن سبيل عرفان كه قاموس عارفان طريقت حتي به شهادت منتهي مي‌شود، موثق و مؤيد.
وقتي دربارة شخصيت بارز سردار رشيد اسلام، مرد جبهه و جنگ و ايثار، شهيد محمدحسن كسايي، با برادر بزرگوارش حاج محمدعلي كسايي در شهرستان مرند به گفتگو پرداختيم، چنين بازگو نمودند.
«حسن، مرحلة تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در شهرستان مرند گذراند و پس از اخذ ديپلم موفق شد به دانشگاه راه يابد و در دانشگاه مشغول تحصيل در رشتة ادبيات فارسي شد. وي علاقة شگرفي به خدمت در سنگر مدرسه داشت. لذا پس از اتمام تحصيل در دانشگاه به استخدام آموزش و پرورش درآمد و در شهرستان ممقان چند سالي مشغول فعاليت بود كه سال‌هاي 56 و 57 با قيام مردم به رهبريت روحانيت، ايشان در خدمت عالم و عارف جليل، شهيد محراب آيت‌الله مدني اعلي‌الله مقامه بود كه بسيار به نزد آن آيت خدا مشرف مي‌شد و كسب فيض مي‌نمود، تا اين كه حركت انقلابي امت مسلمان شروع شد و وي در آذرشهر و ممقان به عنوان نمايندة معلمين و دبيران مذهبي معرفي شد كه در تمام جلسات و اعتصابات فرهنگيان شركت كند. تمام افكارش پيرامون مسائل اسلامي بود چه در محيط دبيرستان چه بعد از وقت تدريس در منزل، كه در منزل، دانش‌آموزان بسياري كه حاج‌حسن معلم آنان بود از ايشان استفاده مي‌كردند كه قبل از شهادت حاج‌حسن، چند تن از آن عزيزان به فيض عظيم شهادت رسيدند».
شهيد كسايي پس از پيام تاريخي امام امت در رابطه با تشكيل جهادسازندگي با برادرش اقدام به تشكيل جهادسازندگي شهرستان مرند نمودند.
به نقل برادر و همسنگرانش وي از مديريت والايي برخوردار بود. در برخورد با نيروها يك حالت تواضع و فروتني و در عين حال جدي در كار بود. سعي بسيار زيادي در رشد نيروها داشت و آنها را براي هرچه بيشتر خدمت به اسلام و مسلمين مي‌پروراند. اگر اشكالي از كار يا كسي مي‌ديد آن را مستقيم بازگو نمي‌كرد كه موجب دلسردي فرد يا گروهي بشود، بلكه با يك حالت خاصي كه در خور يك برخورد اسلامي بود رفتار مي‌كرد.
در همان اول تشكيل جهادسازندگي محمد معتقد بود كه بايد از نظر فرهنگي در روستاها زياد كار بشود، به همين دليل خود در رابطه با برنامه‌هاي تبليغي اهميت بسزايي قائل بود.
در سال 63 كه استان پي به شخصيت بارز وي بُرد، بنا شد شهيد بزرگوار در جهاد استان فعاليت خود را ادامه دهد و از طرفي آموزش و پرورش هم در چندين مورد از وي خواسته بود كه به آموزش و پرورش با توجه به نياز شديدي كه احساس مي‌شد، برگردد، لكن اين درخواست‌ها مقارن بود با تصميم حاج‌حسن كه در جبهه حضور مستقيم داشته باشد.

برادر شهيد كسايي در اين رابطه مي‌گويد:
«حاج حسن بدون اطلاع از برادران جهاد استان به بسيج رفت و خودش را در سطح خواندن و نوشتن معرفي نموده و در زمان تقسيم ردة كاري، مسؤول دستة وي اسم حاج حسن را از ليست نيروها مي‌خواند كه: «حاج حسن كسايي كه خواندن و نوشتن مي‌داند، در واحد خمپاره‌انداز كار كند»، بالاخره از همان طريق اعزام مي‌شود و به جبهه مي‌رود.
نهايتاً يكي از مسؤولين مهندسي رزمي سپاه او را مي‌شناسد و اطلاع مي‌دهد كه وي مسؤول جهاد مرند مي باشد كه بدين طريق اعزام شده‌ است. در حالي كه مي‌تواند واحد مهندسي رزمي را اداره كند. بالاخره او را شناخته و به واحد مهندسي دعوتش مي‌كنند كه مدت 6 الي 7 ماه در آنجا مي‌ماند، بعد مسؤول دفتر نمايندگي امام در جهاد استان تكليف كرد كه بيايد ستاد پشتيباني و به فعاليت در آنجا ادامه دهد.
شهيد ساجدي يك روزي مي‌آيد به آذربايجان شرقي و به حاج حسن پيشنهاد مي‌كند كه در منطقه با هم كار كنند، بالاخره با توجه به موقعيت منطقه كه به وجود وي احساس نياز مي‌شد به عنوان فرماندة گردان انصار جهادسازندگي استان آذربايجان‌شرقي به منطقه رفت»
شهيد كسايي جهادگري فعال و سخت‌كوش بود كه صميميت و سادگي را با تهذيب اخلاق درهم آميخت و با استعداد خويش رو به سوي كمال و ترقي نهاد و اگر مسير زندگيش به صحنه‌هاي نبرد و شهادت نمي‌كشيد از آينده‌سازان جامعة فرداي انقلاب اسلامي بود. اما خداي متعالي شهادت را برايش برگزيد.

يكي از همرزمان شهيد كسايي مي‌گويد:
«حاج حسن يك فرد موفقي بود و تمام كارهايش را فقط محض رضاي خدا انجام مي‌داد و توقع هم نداشت كه ديگران بيايند و فعاليت‌هاي ايشان را ببينند و در عين‌حال تمام موفقيت‌هايش را به حضرت حق نسبت مي‌داد. تمام كارهايش توكل به خدا بود و سعي مي‌كرد تمام مشكلاتش را با عنايت به پروردگار متعال انجام دهد. در مناطق عملياتي جهادگراني كه با حاج حسن كار مي‌كردند، اكثراً مجذوب وي مي‌شدند.»

همرزمان حاج حسن نقل مي‌كنند كه:
«اكثر شب‌ها در منطقه به نزديك‌ترين محل در خط مقدم مي‌رفت و ظهر را در پايگاهي ديگر و عصر در پايگاه ديگر بسر مي‌برد و اكثر اوقات در محورها نزد بچه‌هاي رزمنده و جهادگر بود. مطلب قابل توجه اين¬كه هرگاه كسي مي‌خواست بداند حاج حسن در پايگاه يا موقعيتي مي‌باشد يا نه، وقتي ظهر بود از اذان گفتن حاجي متوجه حضور او مي‌شد. در هر شرايطي چه در خط، چه در موقعيت، چه در محل پشتيباني، وقتي ظهر مي‌شد مي‌ايستاد و اذان مي‌گفت.
نقل مي‌كنند در رود كارون بر روي دوبه‌اي مشغول كار بود كه يكي از بچه‌هاي جهادي از راه مي‌رسد و متوجه مي‌شود وقت ظهر فرا رسيده و حاج حسن هم گرم كار. مي‌گويد: حاجي ظهر شده، يكباره دست از كار مي‌كشد و در روي همان دوبه در وسط آب شروع به اذان گفتن مي‌كند.
شهيد كسايي معتقد بود كه يك شب نمازجماعت با نيروهاي رزمنده در منطقه براي من بهتر است از يكسال نماز در شهر! او مي‌گفت: انسان لذت مي‌برد با آن انسان‌هاي معصوم زندگي كند با آن نيروهاي خالص و مخلص، رانندگان لودر و بلدوزر.
يكي از عزيزان جهادي كه با شهيد كسايي كار مي‌كرد، نقل مي‌كند كه در حين عمليات در خط مقدم حاج حسن سوار بر لودري كه راننده داشت مي‌شود و با او به گفتگو مي‌پردازد؛ رانندة لودر به حاج حسن مي‌گويد: شما برويد پائين، اينجا تير مستقيم مي‌زنند، حاجي در جواب مي‌گويد: اين تيرها مگر مخصوص بدن مطهر شماست؟! اين تيرها به شما بخورد ولي به ما نه؟! عجيب‌تر آنكه حاج حسن طوري بر روي لودر قرارگرفته بود كه اگر احياناً تير يا تركشي به طرف رانندة لودر آمد، به خودش بخورد و خلاصه جان‌پناه رانندة لودر باشد. بعد از لحظاتي حاجي آرام از لودر پياده مي‌شود ولي چنان پائين مي‌آيد كه رانندة لودر متوجه نشود كه حاجي زخمي شده است. آري مردان راستين حق، داراي چنين روحيه‌اي هستند.
يكي از همرزمانش مي‌گويد:
«شهيد كسايي يك انسان مخلصي بود كه در راه انقلاب اسلامي براي محرومين و روستاييان خدمت مي‌كرد. در جهاد شب و روز برايش فرقي نمي‌كرد. همتش اين بود كه از محرومين دستگيري كند. اما در مورد تواضع ايشان، بايد گفت: در حالي كه فرماندة جهاد بود. مستخدم جهاد مرند مي‌گفت: من هر وقت صبح زود به جهاد مي¬آمدم، مي‌ديدم حاج حسن آقا جهاد را آب و جارو كرده است. او خودش را رييس ديگران نمي‌دانست؛ بلكه مسؤول كاري مي‌دانست كه برعهده‌اش بود»

يكي از همرزمانش مي‌گويد:
«چند تن از بچه‌هاي مخلص و فداكار در حين عمليات به شهادت رسيده بودند و وي ناراحت بود و دائم در فكر بود. نيروها ميآمدند و بي‌تابي مي‌كردند كه يكباره حاج حسن همه را جمع كرد و بر ايشان سخنراني كرد و گفت: خستگي حزب‌الله را خداوند خودش استراحت مي‌دهد. اگر يك مقدار خسته شده باشند مجروحشان مي‌كند و اگر كلي خسته شده باشند شهيدشان مي‌كند، حالا ناراحت نباشيد آنان كه شهيد شدند موقع وصالشان رسيده بود.
حاج حسن به¬عنوان فرمانده گردان جا و مكان مشخص نداشت. چون معمولا سنگر فرماندهي در بيشتر جاها با ساير سنگرها فرق مي‌كند، ولي وضع ظاهري حاج حسن با كسي فرق نداشت، بلكه بيشتر اوقات از همه خاكي‌تر و روغني‌تر بود. در همة كارها حتي در سفره انداختن، نان پخش كردن، غذا پخش كردن شركت داشت.
يكروز در منطقه به اتفاق ايشان به يكي از قرارگاه‌هاي ارتش رفته بوديم، مي‌خواستيم كاري در رابطه با عمليات مهندسي تحويل بگيريم. نزد برادري كه سرهنگ بود رفتيم به محض ديدن ما و اينكه از جهاد نزد وي رفته بوديم پرسيد شما يك حاج‌آقا كسايي داريد؟ مي‌گويند كه جداً فرد بسيار خوبي است و دائما در خط مقدم كار مي‌كند. آيا شما ايشان را مي‌شناسيد؟ حاج كسايي خودش گفت: بله مي‌شناسيم. برادر ارتشي گفت حتماً سلام مرا به او برسانيد. حاجي گفت چشم! بدون اينكه خودش را مطرح كند، آنجا را پس از انجام كار ترك كرديم و من هم چون مي‌دانستم كه راضي به معرفي نيست از معرفي حاجي خودداري كردم.
قبل از عمليات كربلاي(5) بود كه در يكي از قرارگاه‌هاي واقع در اهواز بوديم كه كارهايمان تا نصف شب طول كشيد پس از اين¬كه از قرارگاه بيرون آمديم به منطقه نرفتيم و قرار شد شب بمانيم و صبح به منطقه برويم كه براي استراحت حاجي گفت به قرارگاه كربلا برويم. وقتي آمديم نيمه شب بود، نگهبان قرارگاه گفت تا اين موقع شب كجا بوديد، گفتيم كار داشتيم. گفت من نمي‌توانم شما را راه بدهم، حاجي ديگر حرفي نزد چراكه تابع مقررات بود، با اينكه خود يك فرمانده بود؛ اما از موقعيت خويش برخلاف مقررات استفاده نكرد و رفتيم توي ماشين استراحت كرديم.
وي در رابطه با پذيرفتن كارهاي مشكل و خطرناك هميشه پيش‌قدم بود. ضلع‌غربي جزيره مجنون شاهد فداكاري‌هاي حاج حسن مي‌باشد. حاجي يك‌بار در جزيرة مجنون مجروح گرديد كه فوراً به اورژانس منتقل شد، وقتي براي ديدنش به اورژانس رفتيم، ديديم دست و پايش بشدت مجروح شده و بيشتر اعضايش باندپيچي است تا چشمانش را باز كرد گفت: حال بچه‌ها چطوره؟! نمي‌گفت پايم و دستم درد مي‌كند؛ با آن وضعي كه مجروح شده بود نگران حال بچه‌ها در منطقه بود. عجيب‌تر آنكه فرداي آنروز سردار رشيد ما با عصا به منطقه نزد نيروها آمدند...

حجت‌الاسلام خاتمي مسؤول دفتر نمايندگي امام در جهاد استان آذربايجان‌شرقي از خاطرات خود پيرامون شهيد كسايي مي‌گويد:
«حاج محمد حسن كسايي از نظر خصوصيات اخلاقي و ويژگي‌هاي بارز يك مسلمان عامل به احكام و مقلد امام(قدس‌سره) بود. از مشخص‌ترين امتيازاتي كه مي‌توان به اجمال به آن اشاره كرد اينكه ايشان يك دانشمند و اهل مطالعه بود و سعي مي‌كرد به معلومات خود بيافزايد و اين¬را براي خود يك وظيفه مي‌دانست كه معلومات مذهبي و مكتبي خودش را بالا ببرد.
مسئلة حضور ايشان در جهاد استان و جبهه، خود يك شرح مفصل ديگري دارد كه بايد از زبان دلاوران گمنام و سنگرسازان بي‌سنگر شنيد. بايد از وجب به وجب خاك جزيرة مجنون پرسيد كه حاج حسن كه بود؟! بايد از دشت شلمچه، از رود خروشان اروندرود، از كارون، منطقة دارخوين، بايد از نهر زوجي پرسيد كه حاج حسن كه بود؟! آنها حرف دارند و نطق ملكوتي دارند، حالا ما نطق آب و خاك و گل را نمي‌توانيم بفهميم اين نقص از ما است و مخصوص اهل دل است.
مي‌شود گفت: تمام خصوصيات بسيار بارزي كه يك رزمندة اسلام و يك جهادگر با تقوي بايد دارا باشد ايشان داشت. منتها چند چيز بود كه بهتر است ديگران هم بدانند؛ يكي مسئلة تعبد و عامل به احكام بودن ايشان بود، مخصوصاً مقيد بودن براي خودسازي. تنها انجام واجبات كفايت نمي‌كند بايد مستحبات را هم انجام داد، اين بود كه نماز شب او ترك نمي‌شد و همچنين روزة مستحبي كه حداقل در هفته دو روز را روزه مي‌گرفت و جالب اينكه وقتي در جبهه بود اين دو روز را براي خود نذر كرده بود و روزه داشت. و روزي هم كه به لقاءالله رسيد پنجشنبه بود، يعني با برپايي نماز شب و روزه، آنها را اتصال دادند به خون و شهادت و با خون افطار كرد.
شهيد كسايي عملاً ثابت كرد «اللهم لك صومت» چون بخاطر خدا روزه داشت افطار هم مهمان خدا شد، با روزي خدا افطار كرد. «و علي رزقك افطرت» منتها با بالاترين روزي‌ها «عند ربهم يرزقون» و اين فوز عظيمي است كه نصيب هر كسي نمي‌شود. مطمئناً مقبوليت مي‌خواهد...»

همسر شهيد كسايي مي‌گويد:
در تيرماه سال 1360 شمسي با شهيد كسايي ازدواج نمودم. و ازدواج ما بر اساس «الهي رضاً برضائك و تسليماً لأمرك» بود. در ازدواج تصميم گرفتيم كه پشتيبان امام و ولايت‌فقيه باشيم و پشت‌سر امام حركت كنيم. در اولين اعزامشان از بنده سؤال كرد كه چه احساسي دارم آيا ناراحت هستم. گفتم بله از نظر عاطفي ناراحت هستم ولي از نظر مذهب و منطق ناراحت نيستم. ما با هم پيمان بستيم كه پشتيبان امام و انقلاب باشيم و به دستورات ولايت‌فقيه گردن نهيم. وقتي مي‌خواست به جبهه برود، وصاياي خود را به صورت شفاهي بازگو كرد و گفت: من نمي‌گويم كه لايق شهادت هستم، ولي اگر لطف خدا شامل ما نيز گشت و در رديف شهداء قرارگرفتيم اين كارهايي كه مي‌گويم انجام بده. به او گفتم به صورت كتبي بنويس، گفت بدان¬كه «خون شهيد خودش آنچه را كه بايد گوشزد كند، خواهد كرد.
هميشه توصيه‌اش اين بود كه در شهادتش صبور باشم مثل زينب (سلام‌الله عليها) براي امام حسين(ع). همچنانكه زينب(س) پيام‌رسان امام حسين(ع) بود، منهم زينب ايشان باشم و زينب‌گونه. بسيار انسان والائي بودند و بسيار صبور. علاقة وافري به امام و ولايت‌فقيه داشتند. راجع به هر مسئلة اجتماعي، سياسي، مذهبي و هر مسئلة ديگر ايشان مي‌گفت: وقتي حكومت ما حكومت جمهوري اسلامي و حاكم ما ولايت‌فقيه است، اينجا ديگر معطلي ندارد، مراجعه كنيد به ولايت‌فقيه، هرچه نظر مبارك ايشان بود همان است و لاغير». علاقة شديدي به خانواده‌هاي شهداء داشتند. هرگاه به مرخصي چند روزه مي‌آمد حتماً با خانوادة شهداء ديدار داشتند و تأكيد داشتند كه اگر خانوادة شهيدي در روستاهاي دورافتاده باشد، برويد و به آنها سر بزنيد و اگر تازه شهيد شده در شام غريبان شهيد شركت كنيد و خودش هم اينرا به نحو احسن انجام مي‌داد.
از وسايل زندگي يك فرش داشت كه يكروز آمد و گفت فلاني من تصميم دارم اين فرش را به خانواده‌اي كه از نظر مادي در حد ضعيفي قرار دارند انفاق كنم و اين خانواده، خانوادة شهيد هم هستند. بنده هم موافقت كردم، فرش را جمع كرديم و برديم حياط منزل و مشغول شستن آن شد و به من گفت كسي از اين موضوع اطلاعي پيدا نكند. در بين شستن فرش مادرش گفت مي‌خواهي چه كار كني گفت مي‌خواهم بروم عوضش كنم و واقعيت هم همنين بود، مي‌خواست از طريق انفاق آن¬را بفروشد و بهايش را در آخرت از خدا بگيرد. ساعت دوازده شب بود، در ماه مبارك رمضان در ليالي‌قدر، كه فرش را بدوش گرفت و رفت و فرش را به آن خانواده داد و هرچه اهل خانه اصرار مي‌كنند كه شما چه كسي هستيد خودش را معرفي نمي‌كند و برمي‌گردد.
وقتي حقوق مي‌گرفتيم از حقوق ماهيانه مقداري را براي مايحتاج برمي‌داشتيم و بقية آن¬را في سبيل‌الله به مستمندان مي‌داديم و كل حقوق ما با هم مي‌شد 10 الي 12 هزار تومان اما 2 تا 3 هزار تومان بيشتر براي مخارج برنمي‌داشتيم. او در جهاد كار مي‌كرد و من در آموزش و پرورش شهيد حاج حسن آقا به من گفته بود يكي از وصيت‌هاي من اين است كه هرچي از من باقي ماند ـ آنرا به صورت قرض‌الحسنه به مردم بده، به آنهايي كه خودت مي‌شناسي نيازمندند و يك سوم آن را بلاعوض ببخش!
اولين‌باري كه در جزيرة مجنون از ناحيه پا و دست مجروح شدند، منزلمان در اهواز بود. به من گفت اين مسئله را كسي متوجه نشود ولي چون از طريق تلويزيون با حاجي مصاحبه و از ايشان فيلمبرداري كرده بودند و مي‌خواستند آن را در تلويزيون پخش كنند، من به ايشان گفتم بهتر است با منزلتان تماس داشته باشيد چون ممكن است از طريق تلويزيون ببينند و ناراحت شوند، گفت تو زنگ بزن، گفتم خودتان بزنيد، شايد خودتان صحبت نكنيد بيشتر ناراحت شوند. بالاخره خودش تلفن زد و با حالت شوخي و خنده گفت: كمي زخمي شدم و جزئي است مبادا در تلويزيون ببينيد و فكر كنيد چه خبر است؟در عمليات كربلاي(5) نيز از ناحية دست و كتف و كمر مجروح شد. وقتي به «مرند» اعزام شد، فرداي آنروز اول‌وقت، واقعاً جاي تعجب بود، بلند شد و در حاليكه زخم‌هايش خيلي عميق بود به جهاد رفت.
هيشمه توصيه‌اش به من اين بود كه مبادا خودت را با خانواده‌هايي مقايسه كني كه زندگي عادي خود را سپري مي‌كنند مبادا به آنها نگاه كني و بگوئي چرا من زندگي عادي ندارم. آنموقع ضرر مي‌كني خودت را با خانواده‌هايي مقايسه كن كه همسرانشان در راه خدا شهيد شدند و چند فرزند از خودشان باقي گذاشتند و درآمدي ندارند. حضرت امام براي خودسازي فرموده‌اند كه در امور مالي خود را با پايين‌تر از خود و در امور معنوي هميشه خود را با بالاتر از خود مقايسه كنيد تا بتوانيد تكامل بيابيد.
از آن عده رزمندگاني كه خانواده‌هاي خود را به منطقه برده بودند، يعني در اهواز، از ستاد مواد كوپني براي آنها معين شده بود، مانند پودر لباس‌شويي و مقداري موادغذايي، ولي حاج حسن آقا اجازه نمي‌دادند كه ما آن كالاها را دريافت كنيم. كوپن همراه برده بوديم و از آنها استفاده مي‌كرديم و هيچگاه از وسايلي كه از ستاد مي‌آمد استفاده نمي‌كرديم. يكبار پودر لباس ما تمام شده بود و معطل بوديم. ايشان فقط دو دست لباس بسيجي داشتند، يكدست را مي‌پوشيد و يكدست را مي‌شستم. يك بار كه معطل شده بوديم ايشان مقدار كمي پودر لباس‌شويي از ستاد گرفتند و گفتند: مبادا از اين پودر، لباسي را كه من در منزل مي‌پوشم بشويي. فقط لباس كار مرا با آن پودر بشوي. هميشه مي‌گفت: سعي كنيم در مورد بيت‌المال بستانكار باشيم نه بدهكار...»

شهادت
سردار رشيد اسلام، شهيد حاج محمدحسن كسايي بالاخره در آخرين هفتة ماه مبارك شعبان‌المعظم ثمرة چندين سال مجاهدة نفساني و ناله‌هاي شبانه‌اش را از معشوق گرفت، شايد حضرت حق‌تعالي او را به ضيافت الله رمضان دعوت فرمود و او هم لبيك اجابت گفت و اين است رمز جاودانگي انسان، انساني كه به مراحلي از كمال الي‌الله برسد كه «ادعيتم فيها الي ضيافة الله» در حق او جامه عمل بپوشد و پس از تطهير درون و معطر شدن به خون خود به معراج رود و در ضيافت الهي در رمضان مهمان حضرت باشد...
آري، دل عاشق او تمناي پرواز داشت، آنهم در شبي كه درهاي آسمان¬ها را گشوده‌اند. در شبي كه به حق نزول افواج فرشتگان به عرصة مادي خاكيان است. در شبي به بلندي قدر، در قدري به وسعت ايمان و عشق.
آن گاه كه ديگر لودر و بلدوزر در خط اول قدرت رفتن نداشت، سردار رشيد ما، كار اطلاعات عمليات را ناجم مي‌داد كه آتش دشمن، پيكر استوارش را بوسه‌وار بر زمين رساند و پس از انتقال به بيمارستان پس از چند ساعت، وقتي وصال نزديك مي‌شد كه مجاهد دلاور به فراسوي ابرها مي‌نگريست، آرزويي كه همة عمر در عمق چشم‌هاي مرطوبش نگهداشته بود. اكنون با نواري از خون بر چهره نقش كرده بود. از گدار زمينيان به وسعت ملكوتيان راه گشود، و به عهد «الست» خويش وفا كرد (تاريخ 24/1/66 روز عروج او به آستان ملكوتيان است).
«خدايش هر لحظه بر سرور و آرامش ابديش بيفزايد»



درباره : شهدای جهاد سازندگی ,
بازدید : 243
[ 1392/04/16 ] [ 1392/04/16 ] [ هومن آذریان ]

بيست و شش روز از مهر ماه سال 1322 مي گذشت كه علي اكبر و محبوبه خانم، دومين فرزند خود را از خالق هستي گرفتند. فرزندي سالم و تندرست كه نامش را عزيز اله نهادند.
خانواده پارسي خانواده اي درستكار و زحمتكش بود. علي اكبر پدر خانواده با كوشش و تلاش فراوان زندگي خانواده خود را را تأمين مي كرد بدين سبب خانواده پارسي از نظر اقتصادي در مشقت و سختي زندگي مي كردند اما صفا و محبت موجود در خانواده كه اعضاي آن بعدها به نُه نفر رسيد، تحمل همه فشارها و سختي ها را براي اعضاي خانواده آسان مي ساخت.
عزيزاله عليرغم تنگدستي و ضعف مالي خانواده توانست به تحصيل ادامه دهدوپس از پايان دوره شش ساله ابتدايي به تحصيلات خود در دوره متوسطه ادامه داد او با زحمت فراوان توانست مدرك ديپلم متوسطه را دريافت كند. عزيز اله اززماني كه به ياد داشت و از زمان نوجواناني مجبور بود در كنار تحصيل كار كند و براي تأمين درآمد و كمك به تأمين زندگي خويش و خانواده اش تلاش كند. او يك برادر و پنج خواهر در كنار خود داشت به همين علّت از سن نوجواني به كارهاي مختلفي روي آورد. كار در رشته عكاسي و نيز در رشته جوشكاري بيشترين دوره كار وي را شامل مي شد. او به عكاسي علاقه خاصي داشت. عزيز اله به كارهاي هنري و فني علاقه مند و دوستدار طبيعت و گياهان بود.
با گرفتن مدرك ديپلم متوسطه، عزيزاله در سال 1341 به خدمت نظام وظيفه مشغول شد، اما با گذشت مدتي به دلايل پزشكي از خدمت سربازي معاف گشته و به خانواده بازگشت.
پس از معافيت پزشكي عزيزاله در سال 1342 در وزارت كشاورزي استخدام و به كار مشغول شد او به دليل ارتباط با طبيعت و علاقه به حيات طبيعي و گياهان از كار در وزارت كشاورزي خوشحال بود. عزيز اله چند سالي به كار در وزارت كشاورزي اشتغال داشت تا زمان تشكيل خانواده مستقل براي وي فرا رسيد. وي در سال 1345 به خواستگاري خانم حرمت السادات آهنگران رفت و پس از پذيرش خواستگاري، پس از برگزاري مراسمي ساده ازدواج نموده و زندگي مشترك را با ايشان آغاز نمود.
عزيزاله در وزارت كشاورزي صادقانه كار مي كرد و هنگامي كه نهضت اسلامي در ايران پديد آمد او نيز همراه مردم به جريان انقلاب اسلامي در كشور پيوست. او از نزديك با درد و رنج كشاورزان و ظلم و ستمي كه بر آنها مي رفت آشنا بود و دوست داشت با تغيير نظام سياسي كشور، خدمت بيشتري براي مردم به ويژه كشاورزان و روستاييان محروم انجام شود. تا اينكه با فداكاري مردم و به بركت خون شهيدان انقلاب اسلامي و رهبري پيامبر گونه حضرت امام خميني (ره)، انقلاب اسلامي ايران در روز 22 بهمن ماه سال 1357 به پيروزي رسيد.
با پيروزي انقلاب اسلامي،كار و تحرك در وزارت كشاورزي بيشتر شد. توجه به كشاورزان و روستاييان پايه فعاليت هاي وزارت كشاورزي قرار گرفت و همكاران وزارت مانند عزيز اله نيز از اينكه در دوره سازندگي پس از انقلاب اسلامي سهم بيشتري در خدمت به مردم خواهند داشت، خرسند بودند.
بيش از يك سال و نيم از پيروزي انقلاب اسلامي گذشته بود و تابستان سال 1359 آخرين روزخود پشت سر مي گذاشت فرداي آن روز، روز بازگشايي مدارس بود. ناگهان آسمان شهر تهران و چند شهر بزرگ ديگر مورد تجاوز هواپيماهاي رژيم بعثي عراق قرار گرفته و فرودگاه مهر آباد و برخي شهرهاي بزرگ بمباران شدند. صداي انفجار بمب ها، مردم شهر را متوجه خود كرد. پس از آن، خبر حمله ارتش متجاوز عراق از طريق مرزهاي زميني – دريايي و هوايي به جمهوري اسلامي ايران از سوي اخبار سراسري راديو به گوش همه ملت ايران رسيد.
خشم مردم از تجاوز دولت عراق و رژيم بعثي صدام حسين شعله ور شد. امام خميني (ره) با ناچيز دانستن ارتش و اقدام رژيم عراق، مردم را به دفاع از كشور و نظام جمهوري اسلامي فرا خواندند.
شور دفاع و جهاد در سراسر ميهن موج مي زد. همه مردم به ويژه جوانان در صدد رفتن به خط مقدم جبهه نبرد با دشمن بودند. نيروهاي عراقي مناطق مرزي را در غرب و جنوب كشور پشت سر گذاشته وبه سوي شهرهاي مرزي حركت كردند. ارتش وحشي عراق هر جنبنده اي را در سر راه خود نابود مي ساخت. مردم بي دفاع بي رحمانه كشتار شده و تمام زندگي مردم و تأسيسات اقتصادي، توليدي و عمومي در معرض نابودي قرار گرفت.
در وزارت كشاورزي تصميم گرفته شد امكانات و تجهيزات مستقر در مناطق جنگي جنوب به ساير مناطق منتقل شود تا از تخريب آنها توسط ارتش دشمن جلوگيري گردد.
روزهاي اول جنگ بود. دو هفته از شروع جنگ بيشتر نمي گذشت. تعداد زيادي از همكاران وزارت كشاورزي براي مقابله با دشمن و انتقال تأسيسات و تجهيزات وزارت كشاورزي از مناطق جنگي جنوب، داوطلب اعزام به اين مناطق شدند.
عزيزاله با شور فراوان آماده اعزام بود. روز چهاردهم مهرماه سال 1359 روز اعزام عزيز اله وبيست و هشت نفر از همكاران وزارت كشاورزي به جبهه هاي جنوب تعيين شد.
عزيزاله كه در آن زمان صاحب دو فرزند دختر به نامهاي زهرا و معصومه بود به دليل حضور بچه ها در مدرسه امكان ديدار آنها را نيافت اما از همسز خويش حلاليت طلبيد و با عشق و علاقه فراوان به دفاع از كشور و اسلام با خانواده خداحافظي كرد و رفت.
عزيز اله همراه با 28 نفر از همكاران وزارت كشاورزي به سمت اهواز حركت كردند. وقتي به اهواز رسيدند اوضاع جنگي شهر هويدا بود. آنها به سوي آبادان حركت كردند و پس از رسيدن به منطقه پنج روزي را به كار و انجام مأموريت محوله مشغول بودند. كار آنها خارج ساختن امكانات و تجهيزات از دسترس دشمن بود. از سوي ديگر ارتش بعثي عراق به پيشروي و تصرف مناطق مرزي ادامه مي داد. شرايط سختي بر منطقه حاكم بود اما عزيز اله با همكارانش توانستند با موفقيت مأموريت خود را انجام دهند. آنها به سوي دارخوين درحال حركت بودند ولي از تصرف جاده دارخوين توسط نيروهاي ارتش دشمن اطلاعي نداشتند. ناگهان با تير اندازي سربازان عراقي اتوبوس آنها متوقف گشت. سربازان دشمن عزيز اله وهمه همكاران وزارت كشاورزي را از اتوبوس پياده كرده و به عنوان اسير جنگي با خود بردند. راننده اتوبوس به دليل اينكه اهل بلغارستان بود توانست از چنگال سربازان عراقي خارج شده و خود را به تهران برساند.
خبر اسارت عزيز اله و همكاران وزارت كشاورزي به سرعت در همه جا پيچيد اما هيچ اطلاعي از آنها بعداً به دست نيامد، حتي پس ازپايان جنگ و تبادل همه اسرانيز جستجو براي يافتن آنها به جايي نرسيد.
همسر بزرگوار شهيد عزيز اله پارسي پس از اين واقعه همواره انتظار بازگشت او را مي كشيد و فرزندانش زهرا و معصومه هنوز گرماي آغوش پدر را در قلب خود به يادگار دارند. هرگاه خبري از بازگشت اسرا مي شد همسر عزيز اله با چشماني اشكبار و منتظر، چشم به بازگشت او سفيد مي كرد ولي او هيچ گاه نيآمد تا اينكه حرمت السادات آهنگران همسر با وفاي عزيز اله نيز در سال 1378 در سن 56 سالگي بر اثر ايست قلبي به عالم باقي پر كشيد تا همسر خويش را در عالم ديگر دريابد.
خانواده براي شهيد عزيز اله پارسي هيچگاه مراسم عزاداري بر پا نكرد و هنوز بازگشت او را انتظاري مي كشند. و پايان اين انتظارطولاني در روزي كه همه نهان ها آشكار مي شود به سر خواهد آمد. اما تا آن زمان ياد و نامش هموار در قلب همكاران و فرزندانش باقي خواهد ماند. 



درباره : شهدای جهاد سازندگی ,
بازدید : 300
[ 1392/04/16 ] [ 1392/04/16 ] [ هومن آذریان ]

عابدين، فرزند علي اكبر و معصومه خانم در روز دوم اردبيهشت ماه سال 1333 در شهر مرزي قصر شيرين در خانواده عباسي پا به عرصه وجود گذاشت. عابدين فرزند دوم خانواده بود. خانواده اي كه خداوند در سالهاي بعد چهار فرزند ديگر نيز به اعضاي آن عطا فرمود.
دوران كودكي عابدين با بازي هاي كودكانه و در كنار پدر و مادر و برادر و خواهرانش درشهر قصر شيرين گذشت، او تحصيلات شش ساله ابتدايي را در همان شهر گذراند و تحصيلات متوسطه را در رشته طبيعي ادامه داد.
عابدين در دوره نوجواني وجواني علاقه زيادي به مطالعه و ورزش بوكس داشت. او از دوران دبيرستان به دليل ارتباط با معلم رياضي خود كه فردي آگاه و آشنا به مسايل اجتماعي و سياسي بود كم كم نسبت به محيط پيرامون خود آگاهي بيشتري كسب كرد و به صحنه فعاليت هاي انقلابي كشيده شد و مبارزه خود را با رژيم پهلوي آغاز كرد.
عابدين ديپلم خود را در رشته طبيعي گرفت و در همين دوران بود كه به دليل فعاليت هاي زياد مذهبي و سياسي در سال 1352 از سوي مأموران ساواك دستگير و زنداني شد. او هشت ماه شكنجه و زندان ساواك را تحمل نمود، اما از راهي كه انتخاب كرده بود، بازنگشت.
سال 1353، سال دوره خدمت سربازي عابدين بود. او براي انجام خدمت به شهر اصفهان رفت و پس از آن به منطقه عجب شير اعزام گشت و تا پايان خدمت در اين منطقه سربازي خود را گذراند.
عابدين دوست داشت در امتحانات انستيتو تكنولوژي كرمانشاه و در رشته مكانيك شركت كند و به تحصيل در اين رشته ادامه دهد، اما اين خواسته او بر آورده نشد و تقدير او چنين بودكه در سال 1355 به تشكيل خانواده بپردازد. او با اعتقاد به احكام شرعي به ويژه رعايت حجاب واخلاق اسلامي، همسر مورد علاقه خويش را انتخاب كرد و پس از خواستگاري، مراسم عقد آنها در سال 1355 برگزار گشت. عابدين چون مشغول كار نشده بود ازدواجش را به تأخير انداخت و پس از استخدام در وزارت كشاورزي در سال 1356، پس از يكسال از زمان عقد، مراسم ازدواج آنها برگزار شد و زندگي مشترك و جديد عابدين و همسرش در كمال صميميت و سادگي آغاز گشت. يادگار زندگي مشترك عابدين تنها فرزند او بود كه نامش را رضا نهاد.
سال 1356 در نيمه دوم خود، حوادث انقلابي بسياري را در پي داشت. توهين روزنامه اطلاعات آن زمان به حضرت امام خميني (ره)، خشم مردم انقلابي و مقلدان حضرت امام (ره) و روحانيون قم و سراسر كشور را برانگيخت.
مردم شهر قم به پا خاسته و به اين رفتار رژيم پهلوي اعتراض كردند اما اعتراض آنها با آتش سلاح و كشتار تعداد زيادي از مردم بي گناه پاسخ داده شد. به دنبال آن تبريز به پا خاست و شهرهاي ديگر نيز يكي پس از ديگري به قيام برخاسته و چرخ انقلاب با سرعت بسيار حوادث انقلاب اسلامي را يكي پس از ديگري پشت سر نهاد.
عابدين نيز در برپايي تظاهرات و راهپيمايي ها فعالانه مي كوشيد. او با قم ارتباط داشت و به همراه دوستان مبارزش اعلاميه هاي حضرت امام (ره) كه از نجف و پاريس مي رسيد را چاپ و تكثير نموده و در بين مردم و در ميان تظاهرات و راهپيمايي ها پخش مي كردند.
با شدت يافتن فعاليت هاي انقلابي و مبارزات عابدين عليه رژيم پهلوي، ساواك به دليل شناخت و سابقه اي كه از عابدين داشت او را تحت نظر قرارداد و در ماه مبارك رمضان سال 1357 وي را بار ديگر دستگير و زنداني كرد.
همسر عابدين در مورد نحوه دستگيري او مي گويد:
« ماه رمضان سال 1357 نزديك اذان صبح مأموران ساواك به خانه ما مراجعه كردند و سراغ عابدين را گرفتند، من كه فكر مي كردم آنها از همكاران او هستند به آنها گفتم كه او در مسجد است. بعد از رفتن آنها پدر عابدين كه مأموران ساواك را شناخته بود به خانه آمد و گفت كه آنها مأموران ساواك بودند. عابدين در خانه مجلات مكتب اسلام، اعلاميه هاي امام خميني (ره) كتاب هاي مرحوم جلال آل احمد، دكتر شريعتي و چيزهاي ديگري داشت كه به محض رفتن مأموران، فوري تمام آنها را جابجا كرديم و به خانه يكي از بستگان در خارج از شهر قصر شيرين منتقل و مخفي كرديم. مأموران پس از دستگيري عابدين به خانه آمدند و هر چه جست و جو كردند چيزي به عنوان مدرك نيافتند. نزديك دو ماه از عابدين خبري نداشتيم تا اينكه حجت الاسلام غروي، امام جماعت قصر شيرين كه با عابدين ارتباط داشت به شهرباني مراجعه كرد و خواستار آزادي او شد.
آنها نيز چون مدرك محكي از عابدين نداشتند با وساطت حجت الاسلام غروي، عابدين را آزاد كردند، اما او را خيلي شكنجه كرده بودند. آنها عليرغم ماه مبارك رمضان، عابدين را به زور غذا مي دادند. من نيز در آن موقعيت شرايط بسيار بدي داشتم. فرزندم كوچك بود. فارغ التحصيل نشده بودم. امتحان داشتم به ناچار امتحاناتم را به شهريور موكول كردم.»
پس از مدتي عابدين براي بار سوم در اويل دي ماه سال 1357 دستگير و زنداني شد كه مجدداً با وساطت حجت الاسلام غروي پس از 48 ساعت آزاد گشت. دامنه اعتراضات مردم به رژيم پهلوي بسيار بالا گرفته بود. روز به روز درگيري ها و تظاهرات خياباني مردم بيشتر مي شد و اين مخالفت ها و اراده مبارزان و انقلابيون در پيگيري اهداف انقلاب اسلامي، محمد رضا پهلوي، آخرين شاه ايران را در روز 26 دي ماه سال 1357 مجبور به فرار ازكشور ساخت. پس از فرار شاه، حضرت امام خميني (ره) رهبر انقلاب اسلامي پس از پانزده سال تبعيد به آغوش ملت بازگشت و با رهبري او و فداكاري هاي مردم و به بركت خون شهيدان انقلاب اسلامي، انقلاب ملت ايران در روز 22 بهمن ماه سال 1357 به پيروزي رسيد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي عابدين به كمك دوستان و افراد انقلابي شهر، كميته هاي انقلاب اسلامي شهر قصر شيرين را تشكيل دادند و به پاسداري از نهضت اسلامي پرداختند. هنگامي كه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شكل گرفت، عابدين به صورت افتخاري با سپاه پاسداران قصر شيرين همكاري كرد و مسئوليت برقراري امنيت مرزي در شهر خسروي نيز به او سپرده شد.
عابدين پس از مدتي به دليل سابقه استخدام و فعاليت در اداره كشاورزي قصر شيرين، به عنوان مسئول اداره كشاورزي خسروي منصوب گشت.
همسر عابدين درباره شرايط زندگي مشترك خود در اين دوران مي گويد:
« از طرف اداره كشاورزي خانه سازماني بزرگي در شهر خسروي در اختيار ما گذاشتند و ما از قصر شيرين به مرز خسروي نقل مكان كرديم و حدود هشت ماه در آنجا زندگي كرديم»
وي درباره شخصيت وخصوصيات عابدين در زندگي مي افزايد:
« در طول مدت زندگي، مهرباني و محبت عابدين بي نظير بود. او احساس مسئوليت خاصي در برابر خواهران و برادران من داشت. در مدتي كه در خسروي زندگي مي كرديم عابدين نمي گذاشت من و خانواده ام نگران دوري از هم باشيم. سال 1358 پس از شهادت آيه الله مطهري، عابدين پاركينگ بزرگي را كه در كنار خانه بود را به كتابخانه عمومي اختصاص داد و نام آن را كتابخانه شهيد مطهري گذاشت.»
در سالهاي 1358 و 1359 درگيري هايي در نقاط مرزي آغاز شده بود و عابدين به صورت مستمر در اين درگيري ها كه منجر به زد و خورد مي شد نيز شركت داشت.
سال 1359 تعداد زيادي از ايرانيان از كشور عراق اخراج شدند. براي رسيدگي به وضع آنها، عابدين به عنوان سرپرست امور رانده شدگان كه از راه مرز خسروي وارد كشور مي شدند، منصوب گشت.
روز 21 فروردين ماه سال 1359 تعدادي خبرنگار از روزنامه اطلاعات براي تهيه گزارش درباره درگيري هاي مرزي به خسروي وارد شدند. عابدين آنها را به صورت ميهمان به خانه خويش برد. خبرنگاران دو روز ميهمان عابدين بودند.
همسر عابدين مي گويد:
« صبح روز 23 فروردين ماه سال 1359 عابدين به من گفت، براي بدرقه خبرنگاران مي روم و از آنجا به اداره كشاورزي خواهم رفت كه ببينم چه خبر است و بعد بر مي گردم، اصلاً فكر نمي كردم اين آخرين ديدار ما باشد. فصل بهار بود. بعد از ظهر مادرم به خانه ما آمد. او براي عابدين باقلا پخته بود. او باقلا پخته را خيلي دوست داشت. »
خبرنگاران براي تهيه آخرين گزارش هاي خود با بالگرد به پرواز در آمدند و عابدين همراه فرمانده سپاه پاسداران با خودرو آهو استيشن در حالي كه آذوقه و مهمات به همراه داشتند عازم منطقه شدند. مأموريت آنها به خوبي انجام شد و آنها به سمت شهر خسروي بازگشتند اما در مسير برگشت خودروي آنها به مين ضد تانك برخورد كرد وانفجاري مهيب خودرو و سرنشينان آن را در ميان خود گرفت. فرمانده سپاه پاسداران به شدت مجروح گشت و عابدين در همان انفجار جان به جان آفرين تسليم كرد. شهيد عابدين عباسي پس از يك عمر مبارزه و فعاليت انقلابي در تلاش و جهاد با دشمن به شهادت رسيد.
روز تشييع پيكر شهيد عابدين عباسي، شهر قصر شيرين يكپارچه سوز و اشك بود. جمعيت بي شماري پيكرآن شهيد را مشايعت مي كرد و با حضور فرماندهان و مسئولين شهر و سركار خانم دباغ كه از چهره هاي سرشناس انقلاب اسلامي بود، مراسم تدفين انجام و پيكر پاك شهيد عابدين عباسي در قصر شيرين به آغوش خاك سپرده شد. اما نام و ياد او همواره در شهر قصر شيرين و تاريخ جهاد و مقاومت ملت ايران باقي ماند. 



درباره : شهدای جهاد سازندگی ,
بازدید : 233
[ 1392/04/16 ] [ 1392/04/16 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

:: تعداد صفحات : 1592 صفحه قبل 1 2...1582 1583 1584 1585 1586 1587 1588 1589 1590 1591 1592 صفحه بعد

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,450 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,142 نفر
بازدید این ماه : 5,785 نفر
بازدید ماه قبل : 8,325 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 4 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک