فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

شهيد سيد محمود قرشی

سيد محمود اولين فرزند خانواده قرشي در هفدهم ارديبهشت ماه سال 1332 در دهستان كزاز، روستاي كلاهدوز، شهرستان اراك در خانواده اي با ايمان ديده به جهان هستي گشود. پدرش سيد نبي، مردي زحمتكش و كشاورز بود و از راه كشاورزي و دامداري مانند همه اهالي روستا زندگي را مي گذراند. مادرش بتول خانم نيز مانند همه زنان روستايي در انجام كارهاي كشاورزي به او كمك مي كرد.
سيد محمود در آغوش گرم خانواده، دوران كودكي را گذراند. و پرورش يافت. در همان روستا به دبستان رفت و تحصيلات دوران ابتدايي را آغاز كرد. او از ابتداي كودكي مانند بسياري از كودكان روستا به پدر و مادرش كمك مي كرد تا با دستهاي كوچك خود از محروميت و فقر خانواده اش بكاهد به همين دليل از كودكي با طعم فقر و سختي و كار و تلاش آشنا گشت. زماني كه وي دوره شش ساله ابتدايي را پشت سر نهاد، شرايط ادامه زندگي خانواده قرشي در روستا بسيار سخت و مشكل شده بود. خانواده قريشي در سال 1347 براي كار و تأمين شرايط بهتر زندگي به تهران مهاجرت كرد. سيد محمود در اين دوران پانزده ساله بود.
سيد محمود با رسيدن به شهر تهران در اولين فرصت براي كمك به تأمين معاش خانواده مشغول كار شد و به كار ساختمان و جوشكاري پرداخت او از كاركردن لذت مي برد و در كار سستي و ضعف نشان نمي داد. او با داشتن كار سخت و خستگي ناشي از كار روزانه تصميم گرفت به تحصيلات خود ادامه دهد و براي اين كار به صورت شبانه تحصيل دوره متوسطه را آغاز نمود.
سيد محمود از نظر تقوي و پرهيزكاري در ميان جوانان هم ولايتي نمونه و الگو بود. او واجبات و احكام شرعي را با عشق و علاقه انجام مي داد و به مسائل اخلاقي و مذهبي پايبند بود.
روزها از پي هم مي گذشتند و سيد محمود با كسب تجارب جديد به كارگري ماهر و با تجربه تبديل گشت. او موفق شد در كنار افزايش مهارت حرفه اي، تحصيلات متوسطه را به صورت شبانه با اراده اي محكم به انجام رسانده و در سال 1351 مدرك ديپلم خود را بگيرد.
با گرفتن ديپلم و فرا رسيدن دوران خدمت سربازي، سيد محمود به خدمت مشغول گشت و پس از پايان خدمت در سال 1353، وقتي برگه پايان خدمت خويش را دريافت نمود و به خانه وخانواده بازگشت، تصميم گرفت مغازه اي تهيه نموده و كارگاه آهنگري خود را تأسيس كند. او با اراده و تصميم جدي و با كمك خانواده و پس اندازي كه داشت، توانست كارگاه آهنگري را راه اندازي كرده و به كار و كسب بپردازد.
سيد محمود با پايان بخشيدن به خدمت سربازي و شروع كار در كارگاه آهنگري به فكر تشكيل خانواده افتاد.
خانم فريده عظيميان همسر سيد محمود درباره ازدواج خود مي گويد:
« ما در آبان ماه سال 1354 با يك مراسم بسيار ساده در حد برگزاري يك مهماني، ازدواج كرديم حتي من لباس عروسي هم نپوشيدم و زندگي مان را در خانه عموي سيد محمود شروع كرديم.»
با گذشت يكسال از ازدواج سيد محمود، اولين فرزند او در سال 1355 به دنيا آمدكه نام محسن را براي فرزندش انتخاب كرد. سيد محمود در اين سالها سخت به كار و تلاش براي امرار و معاش و كمك به خانواده خود سرگرم بود.
با فرا رسيدن سال 1356 و در نيمه دوم آن سال رويدادهاي مهمي اتفاق افتاد كه در پي آن جرقه هاي نهضت اسلامي در ايران زده شد. توهين به حضرت امام خميني (ره) در روزنامه اطلاعات آن زمان، قيام مردم قم و كشتار آنها از سوي نيروهاي ارتش شاهنشاهي آتش انقلاب را در جامعه و در دل مردم شعله ور ساخت. تبريز پس از قم به پا خاست و شهرهاي بزرگ يكي پس از ديگري صحنه قيام و اعتراض گشت. كم كم شعار مرگ بر شاه همه ايران را در بر گرفت و راهپيمايي و تظاهرات خيابانها را از مردم انقلابي پُر كرد.
تظاهرات روز تاسوعا و عاشوراي حسيني بزرگترين پيام را به محمد رضا پهلوي، شاه مستبد ايران داد و او را مجبور به فرار از كشور ساخته و مردم را در روز 26 دي ماه سال 1357 به جشن و پايكوبي وا داشت. در پي فرار شاه، رهبر آزاده و محبوب ملت ايران در روز 12 بهمن ماه به كشور بازگشت و ده روز پس از آن با شكستن حكومت نظامي و تسليم ارتش به اراده ملت، نظام 2500 ساله شاهنشاهي و استبداد در ايران فرو ريخت و جشن پيروزي انقلاب اسلامي در روز 22 بهمن ماه سال 1357 با ياد شهيدان به خون خفته انقلاب اسلامي در سراسر كشور بر پا گشت.
سيد محمود در روزهاي انقلاب، همپاي مردم به تظاهرات مردمي پيوست. او كه طعم فقر و تبعيض را چشيده بود، با دردهاي كهنه از رفتار رژيم فاسد پهلوي پا به ميدان مبارزه گذاشته و براي پيشبرد انقلاب و بر پايي حكومت اسلامي مي كوشيد.
با پيروزي انقلاب اسلامي، سيد محمود براي حفاظت از انقلاب اسلامي در برابر ضد انقلاب و عناصر وابسته به رژيم شاهنشاهي، به نهاد كميته انقلاب اسلامي سجاد در خيابان مجيديه پيوست و پس از آن با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در ارديبشهت ماه سال 1358 به خدمت اين نهاد در آمد.
حدود يك سال و نيم از پيروزي انقلاب اسلامي گذشته بود، تابستان سال 1359 آخرين روزش را پشت سر مي نهاد همه براي فرداي آن روز در فكر رفتن دانش آموزان به مدرسه ها بودند كه ناگهان هواپيماهاي متجاوز عراقي بر فراز شهر تهران و چند شهر بزرگ ديگر پديدار گشته و بمب هاي خود را بر سر مردم بي دفاع و فرودگاههاي كشور ريختند. با اين حمله جنگي هشت ساله آغاز شد. نيروهاي متجاوز و دشمن بعثي مرزهاي غربي و جنوبي را پشت سر نهاده و به خاك ايران پا گذاشتند.
همه كشور از اين خبر غافلگير شد. اما امام خميني (ره) با ايراد سخناني حماسي و آرامش بخش ملت را براي دفاع از كشور بسيج و آماده ساخت. مردم براي رفتن به جبهه هاي مقاومت آماده مي شدند. جوانان شور و شوق بيشتري داشتند. هر كس سعي مي كرد از هر راهي كه مي تواند زودتر خود را به مناطق جنگي برساند و كمك كند.
سيد محمود با شروع جنگ تحميلي در اولين فرصت به عنوان راننده آمبولانس به جبهه هاي نبرد اعزام شد كار او انتقال مجروحان جنگ و رزمندگان به بيمارستان بود. او در اين مدت با حوادثي برخورد كرد كه عزم وي را در خدمت به دفاع مقدس دو چندان ساخت و اولين تجربه سيد محمود از ميدان نبرد سر آغاز تحول ديگري در زندگي او شد. سال 1359 دومين فرزند سيد محمود به دنيا آمد.
همسر محمود در اين باره مي گويد:
سيد محمود بسيار دوست داشت كه دختري داشته باشد تا اسمش را مريم بگذارد و حتي مدتها پيش از تولد او اين اسم را انتخاب كرده بود. روزي كه دخترم مريم به دنيا آمد سيد محمود از شادي در پوست خود نمي گنجيد او به همين مناسبت هديه هاي زيادي به من داد عشق و علاقه سيد محمود به مريم و همين طور مريم به ايشان محبتي الهي بود و امروز پس از گذشت سالهاي متمادي روز و ساعتي نيست كه مريم بدون ياد و خاطره پدرش بگذراند.»
او مي افزايد:
« سيد در جمع خانواده بسيار با محبت بود با همسر و فرزندانش رفتار صميمانه داشت خوش خلقي و مهرباني او در بين بستگان زبانزد بود. من و بچه هايم بيشتر اوقات در اراك منزل پدر و مادر ايشان بوديم.
او در ماههاي محرم و صفر براي برپايي مراسم عزاداري حضرت امام حسين (ع) فعاليت مي كرد.
جنگ هنوز ادامه داشت و وارد دومين سال خود شده بود. كسي از پايان آن خبر نداشت. سال 1361 به دليل نياز بيشتر جبهه ها به راننده لودر، سيد محمود به عضويت ستاد مركزي پشتيباني جنگ جهاد سازندگي در آمد. تا بتواند از اين طريق به جبهه ها اعزام گشته و كمك بيشتري به رزمندگان كند. او پس از عضويت در ستاد پشتيباني جهاد سازندگي براي گذراندن دوره آموزشي رانندگي لودر به اراك رفت و پس از پايان دوره عازم جبهه هاي جنگ شد.
سيد محمود از اولين روزهاي جنگ و به دفعات در جبهه و عمليات مختلف شركت جُست از جمله عمليات بيت المقدس كه 30 دقيقه بامداد روز 10 ارديبهشت ماه سال 1361 به اجرا در آمد و منجر به فتح خرمشهر شد.
پس از عمليات بيت المقدس سيد محمود در عمليات مسلم بن عقيل شركت كرد اين عمليات در محور سومار به صورت نيمه گسترده از تاريخ نهم تا سيزدهم مهرماه سال 1361 به مرحله اجرا در آمد. در اين عمليات بيش از صد كيلومترمربع از خاك عراق آزاد گرديد و رزمندگان اسلام ضمن تأمين دشت سومار بر تنگه هاي مرزي تسلط يافتند و شهر مندلي عراق در ديد و تير رس آنان قرار گرفت.
سيد محمود با روحيه اي قوي و عزمي استوار و با تمام توان در اين عمليات درخشيد و هر چه مي گذشت، تجربه به دست آمده و فراز و نشيب هاي عمليات او را بيش از گذشته در كار خود متبحّر مي ساخت. او سنگر سازي بي سنگر بودكه بر فراز لودر بي هيچ پناهي در برابر آماج گلوله ها و تركش ها در برابر دشمن پنجه در پنجه مرگ مي افكند و لودر او چون شير غرّان دل خاك را مي شكافت تا سنگر و خاكريزي و سر پناهي براي رزمندگان اسلام مهيا سازد.
سيد محمود پس از عمليات مسلم بن عقيل سر افرازانه به مرخصي رفت و پس از ديدن خانواده و رسيدگي به امورات زندگي در پشت جبهه، دوباره عزم حضور در جبهه كرد.
همسر ايشان درباره آخرين اعزام وي مي گويد:
« دفعه آخر كه به جبهه مي رفت رفتار ظاهري او بسيار تغيير كرده بود او به طرز عجيبي مهربانتر و با گذشت تر و نوراني تر از هميشه شده بود اين مطلب را همه اطرافيان او متوجه شدند وقتي براي خداحافظي به اراك نزد پدر و مادرش رفت آنها هم همين نظر را داشتند و مي گفتند اين بار رفتار و اعمال سيد محمود فرق كرده است. همه ما مي دانستيم كه او ديگر بر نخواهد گشت گويا خود او هم مي دانست كه شهيد مي شود چرا كه در آخرين نامه اي كه براي من فرستاد نوشته بود جواب نامه مرا ديگر نده، شايد به دست من نرسد همين طور هم شد. پيكر او زودتر از نامه اش به دست ما رسيد.
او درباره روزهاي رفتن سيد محمود به جبهه مي افزايد:
بار آخري كه از جبهه به تهران آمد، اول محرم بود، قرار بود ده روز در تهران مانده و دوباره به جبهه بر گردد. روز قبل از تاسوعا و عاشورا با پسرم محسن به دفتر مركزي جهاد سازندگي رفت گويا آنجا فهميده بود كه همين روزها عملياتي در پيش است. با اصرار زياد از مسئولين جهاد اجازه گرفته بود تا او نيز در اين عمليات شركت كند. وقتي به خانه برگشت گفت: من بايد به جبهه بروم. من به او گفتم شما كه قرار بود تاسوعا و عاشورا در خانه و پيش ما باشي و هنوز چند روز ديگر مرخصي داري. اما او اصرار داشت كه هر چه زودتر به منطقه برگردد و برگشت و چند روز پس از رفتن او عمليات محرم شروع شد.
عمليات محرم در دهم آبان سال 1361 در منطقه شمال فكّه با هدف آزاد سازي ارتفاعات منطقه و با رمز مبارك يا زينب (س) در چهار محور آغاز و در طي سه مرحله اجرا شد.
سومين مرحله عمليات محرم چهار شب بعد در ساعت 22 با هدف تسخير ارتفاعات غربي، و دامنه هاي غربي جبال حمرين، جاده هاي تداركاتي دشمن و تأمين اهداف فتح شده در مراحل نخستين عمليات، آغاز گشت.
صبح روز سوم عمليات سيد محمود براي زدن خاكريز به سوي خط مقدم حركت كرد.
رزمندگان براي سومين بار پس از عبور از بلندي هاي حمرين به سوي چاه هاي نفت منطقه يورش مي برند و تمام موانع را پشت سر مي گذارند. در آستانه ورود به شهرك زبيدات، تانك هاي مستقر در بلندي ها و شيارها آخرين تلاش را انجام دادند تا مانع ورود رزمندگان به شهر شوند. آر پي چي زن ها تعدادي از آنها را شكار كردند و باقيمانده تانك ها گريختند و در سمت زبيدات موضع گرفتند . پس از در هم شكستن آخرين مقاومت هاي دشمن، رزمندگان اسلام وارد شهر تخليه شده زبيدات شده و تعقيب دشمن تا غرب شهرك ادامه يافت.
سيد محمود در منطقه عين خوش با تلاش و كوشش فراوان و با اخلاص و ايمان قوي مشغول انجام مأموريت بود، صداي غرش لودر و انفجارهاي اطراف در هم مي پيچيد، خطر دشمن از عزم سيد محمود لحظه اي نمي كاست اما در لحظه اي اصابت گلوله خمپاره در پيش روي او انفجاري در نزديكي وي ايجاد نمود كه تركش هاي آن به سمت راست بدن او اصابت كرد. تركش ها به اندازه و شدتي به وي برخورد كرد كه سمت راست بدن آن مجاهد را متلاشي ساخت و سيد محمود قرشي با بدني چاك چاك و غرق در خاك و خون به شهادت رسيد.
همسر آن شهيد درباره رسيدن خبر شهادت وي مي گويد:
« در روزهايي كه عمليات محرم شروع شده بود من به اتفاق بچه ها به خانه خواهرم رفته بودم. راديو لحظه به لحظه مردم را در جريان اخبار جنگ مي گذاشت. دل شوره عجيبي داشتم. دلم گواهي اتفاقي را براي سيد محمودي مي داد تا بالاخره زنگ خانه به صدا در آمد. برادر سيد محمود با حالتي آشفته و رنگ پريده وارد خانه شد. رنگ رضا از ناراحتي و غم شديد خبر مي داد. از او پرسيدم چه اتفاقي افتاده گفت هيچي نشده. او را به جدّش قسم دادم كه راستش را بگويد. با اصرار زياد من گفت: محمود زخمي شده من مي دانستم كه دل شوره ام بي حكمت نيست و او ديگر باز نخواهد گشت. از آنجا به قصد بيمارستان از خانه خودمان خارج شديم وقتي به سر كوچه رسيدم با ديدن جمعيتي كه در كوچه و جلوي خانه ما ايستاده بود فهميدم كه سيد محمود شهيد شده است. ديگر چيزي نفهميدم و آن شب را تا صبح در بيمارستان بستري بودم. ما هفت سال زندگي مشترك با هم داشتيم در آبان ماه سال 1354 ازدواج كرديم و در آبان ماه سال 1361 او به شهادت رسيد.
شهيد سيد محمود قرشي با اخلاص تمام و ايماني راسخ به خيل شهيدان انقلاب اسلامي و شهداي اسلام پيوست. پيكر پاك او پس از پايان عمليات به تهران منتقل گشت و در تهران با شكوه فراوان تشييع شد. سپس بدن مطهر او به شهر اراك زادگاهش، برده شد و در آن شهر نيز با حضور همكاران جهاد سازندگي و بستگان و اهالي روستا و هم ولايتي هاي وفادارش تشييع و در گلزار شهداي شهر اراك به خاك سپرده شد.



درباره : شهدای جهاد سازندگی ,
بازدید : 305
[ 1392/04/16 ] [ 1392/04/16 ] [ هومن آذریان ]
 

شهيد اسماعيل سليمي

سيزده روز از مرداد ماه سال 1330 مي گذشت، در غروب آن روز فرزندي در خانواده سليمي به دنيا آمدكه به مناسبت تقارن روز تولد او و روز چهلم فوت پدر بزرگش، نام وي را اسماعيل گذاردند. اسماعيل فرزند سوم و اولين فرزند پسر در خانواده سليمي و كودكي زيبا رو و پر جنب و جوش بود، و به همين سبب مورد توجه خانواده و آشنايان گشت. اسماعيل از كودكي وابستگي بسياري به مادر داشت و مادر او نيز در تربيت اسماعيل كوشش فراواني كرد.
اسماعيل در كنار مادر مهربان و با راهنمايي پدر متدين خويش رشد يافت. او از كودكي دست در دست مادر، به جلسات قرآن و روضه مي رفت. بدين ترتيب عشق به قرآن و مذهب جعفري از ابتداي كودكي در وجود وي ريشه گرفت.
اسماعيل تحصيلات ابتدايي را در دبستان تديّن كه در خيابان ري در جوار امامزاده يحيي قرار داشت گذراند. او دوره شش ساله ابتدايي را به دليل دارا بودن هوش و ذكاوت، با موفقيت كامل پشت سر نهاد.
خواهر اسماعيل درباره نحوه درس خواندن او در در دوره ابتدايي مي گويد:
« اسماعيل هر وقت از مدرسه به خانه مي آمد، جلو راهرو تمام تكاليفش را انجام مي داد، كيفش را همانجا مي گذاشت و به سراغ بازي فوتبال مي رفت و با اينكه من بيشتر از او درس مي خواندم او هميشه از من و ديگر برادرانم موفق تر بود. اسماعيل نه تنها در درس سر آمد دانش آموزان هم سن و سالش بود بلكه از لحاظ اخلاق نيز زبانزد همه آشنايان و دوستانش بود»
اسماعيل پس از پايان دوره ابتدايي، براي ادامه تحصيل وارد دبيرستان شد، دبيرستاني كه اكنون به نام دبيرستان امام صادق (ع) ناميده مي شود. او در دوره دبيرستان بيشتر اوقات را به مطالعه مي گذراند. مطالعه كتاب و حضور اسماعيل در مجالس مذهبي بر سطح آگاهي هاي اجتماعي وسياسي او مي افزود، به همين سبب در اوان جواني و در زماني كه به سن تكليف رسيد، به تقليد از حضرت امام خميني (ره) پرداخت و با هر سختي و مشقّتي كه بود، رساله ايشان را به دست آورد.
اسماعيل اغلب شب ها تا پاسي از نيمه شب با دوستانش مشغول بحث و گفتگو درباره مسايل روز و وضع اجتماعي و سياسي جامعه بودند و اين دوران براي اسماعيل، دوران آگاهي و آشنايي با وضع سياسي جامعه قرارگرفت.
او پس از پايان تحصيلات متوسطه و گرفتن مدرك ديپلم، به خدمت سربازي رفت. دوران سربازي اسماعيل در عجب شير و در يكي از روستاهاي آذربايجان شرقي گذشت. او در دوره خدمت سربازي به دليل برخورداري از هوش و استعداد فراوان، به درخواست فرماندهان ارتش، مشغول تدريس به فرزندان آنها شد. و درس هاي رياضي و فيزيك را به آنها مي آموخت.
دوران سربازي اسماعيل به سر آمد و پس از پايان خدمت، اسماعيل براي ادامه تحصيلات وارد دانشگاه كار شد دانشگاهي كه امروز به نام خواجه نصير الدين طوسي نام گرفته است. او رشته مهندسي مكانيك گرايش تأسيسات را براي تحصيل انتخاب كرد و مشغول تحصيل گشت.
محيط دانشگاه براي اسماعيل شرايط بسيار خوبي را در مبارزه اعتقادي و سياسي با رژيم پهلوي فراهم مي ساخت. او يكي از اعضاي اصلي انجمن اسلامي دانشگاه بود و با گسترش فعاليت هاي وي، چندين بار در طول مدت تحصيل از سوي مأموران ساواك دستگير و زنداني شد. اما هر بار كه دستگير گشت پس از چند روز باز جويي، به دليل اينكه مدركي عليه وي به دست نمي آوردند مجبور به آزادي او مي شدند.
پايان تحصيلات دانشگاهي اسماعيل با آغاز نهضت اسلامي ايران همراه گشت. او براي كمك به انقلاب اسلامي در بر پايي تظاهرات و راهپيمايي هاي دانشجويي نقشي فعال و سازنده داشت.
انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني (ره) در روز 22 بهمن ماه سال 1357 به پيروزي رسيد. اسماعيل كه در تمامي صحنه هاي مبارزه و انقلاب حضور داشت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي مي كوشيد در حفظ و حراست از انقلاب اسلامي در برابر دشمنان داخلي و عوامل باقيمانده از نيروهاي امنيتي وابسته به رژيم پهلوي، به پاسداري از انقلاب ملت ايران بپردازد. بدين سبب در اولين روزهاي تشكيل كميته هاي انقلاب اسلامي در اين نهاد مشغول خدمت گشت. او در زمان دولت موقت به دليل انتقاداتي كه به آن دولت داشت، براي مدتي در يك شركت خصوصي در زمينه رشته تحصيلي خود به كار مشغول شد، اما با گذشت زمان دريافت كه با توجه به شرايط زمان، شركت خصوصي محل مناسبي براي آرمانها و اعتقادات او نيست.
در روز 27 خرداد ماه سال 1358، امام خميني (ره) با صدور فرماني نهاد جهاد سازندگي را پايه گذاري نموده و از همه اقشار مردم خواستند تا همه با هم براي كمك به محرومين و ساختن كشور قيام كنند. مردم نيز با عشق و شور فراوان فرمان حضرت امام (ره) را پاسخ مثبت داده و داوطلبانه به جهاد سازندگي پيوستند. دانشجويان جوان در اين حركت بيش و پيش از ديگران پرچم سازندگي را در پي فرمان رهبر انقلاب اسلامي به اهتزاز در آورده و به سوي روستاها براي سازندگي حركت كردند.
اسماعيل نيز همزمان با روي كار آمدن دولت شهيد رجايي به نهاد جهاد سازندگي پيوست و در دفتر مركزي جهاد سازندگي مشغول خدمت شد. او پس از مدتي به دليل رشته تحصيلي خود به سمت مسئول كميته آبرساني دفتر مركزي جهاد سازندگي انتخاب گشت. او در اين سمت مسئوليت برنامه ريزي و نظارت بر فعاليت هاي آبرساني به روستاهاي محروم را بر عهده داشت و در جهاد سازندگي به صورت شبانه روزي ، با تمام وجود به خدمت محرومين و روستاييان پرداخت.
فعاليت اسماعيل در جهاد سازندگي محدود به امور آب رساني نبود او هر كاري كه مي توانست براي كمك به اهداف جهاد سازندگي انجام مي داد و به درخواست مسئولين دفتر مركزي جهاد سازندگي براي خريد وسايل مورد نياز جهاد در تاريخ 21/ 1/ 1360 به كشورهاي كره شمالي، ژاپن و هندوستان اعزام گشت.
زندگي اسماعيل بسيار ساده بود با وجودي كه يك متخصص بود وي مي توانست با كار كردن در شركت هاي خصوصي در آمد بالايي را به دست آورد، اما با وجود نياز مالي، به حقوق كم در جهاد سازندگي بسنده كرد تا اهداف و آرمان هايش را دنبال كند. براي او ماديّات ارزش نداشت و عشق او به امام خميني (ره) و مردم و پيشرفت كشورش، وي را به كار و كوشش بيشتر در جهاد سازندگي وامي داشت.
اسماعيل روز به روز بر پيشرفت كار آب رساني و خدمت به محرومين روستايي مي افزود. قدرت فكري و توان كاري او بسياري از مسايل و مشكلات را حل مي كرد. او بيش از هر چيز به روستاييان ستمديده توجه داشت. در انجام كار احساس مسئوليتي شديد داشت. خطاها و اشتباهات دوستانش را متذكر مي شد. اكثر روزهاي پنجشنبه را روزه مي گرفت و زندگي ساده اي را براي خود اختيار كرد.
سال 1360سازمان مجاهدين خلق، چهره منافقانه خود را در مخالفت و دشمني با نظام جمهوري اسلامي ايران كاملا آشكار ساخت. آنها با اعلام جنگ مسلحانه به رو در رويي مسلّحانه با ملت ايران پرداخته و دست به كشتار مردم بي گناه زده و هر فرد مسلمان معتقدي را كه بر مخالفت خود احساس مي كردند با منطق گلوله به خاك و خون مي كشيدند.
خواهر اسماعيل درباره خاطره اي قبل از شهادت وي مي گويد:
« يك هفته قبل از زمان شهادت اسماعيل او به همراه يكي از دوستانش به بهشت زهرا براي زيارت مزار شهيد آيت اله دكتر بهشتي رفته بود و در حالي كه به عكس آن بزرگوار مي نگريست، مي گويد: «آيا من لياقت ندارم كه خانه اي نزديك شما داشته باشم.»
خواهر وي درباره تهديد اسماعيل از سوي منافقين مي افزايد:
روز شهادتش مصادف با 25 ماه صفر بود كه همه در خانه پدرم براي پختن آش نذري جمع شده بوديم. اسماعيل ، همسر و فرزندش هم آمده بودند. اسماعيل نزد پدرم رفت و به او گفت كه مورد تهديد منافقين قرار گرفته است.
همسر اسماعيل درباره آن روز مي گويد:
روز شهادتش، اسماعيل قبل از رفتن، سه بار از پله ها پايين رفت و برگشت و پسرش را صدا زد و گفت: « احسان نمي خواهي بيدار شوي، بابا را ببيني.»
اما احسان كوچك در خواب بود و نمي دانست كه اين آخرين ديدار را نبايد از دست دهد و پدرش رفت.
عصر اولين روز آذر ماه سال 1360 بود. اسماعيل به همراه برادر و يكي از دوستانش با خودروي سفيد رنگ جهاد سازندگي از خيابان پيروزي عبور مي كردند. پشت چراغ قرمز موتور سيكلتي با ايجاد صحنه تصادف ساختگي خود را به ماشين آنها زد. اسماعيل شيشه اتومبيل را پايين كشيد تا با آنها صحبت كند كه ناگهان فرد موتور سوار دستمال سفيد رنگي را كه در داخل آن نارنجكي قرار داشت به داخل خودرو انداخت. اسماعيل از صداي برخورد دستمال و شيئي داخل آن متوجه موضوع شد و به برادر خود گفت اَشهدت را بخوان. اسماعيل خم شد و دستمال حاوي نارنجك را برداشت تا از خودرو به بيرون پرتاپ كند اما لحظه اي متوقف ماند. چشم او به جمعيت افتاد كه در اطراف خودرو بودند و تصور انفجار نارنجك و خطر آن براي جان مردم او را از اين كار بازداشت. او روي نارنجك خم شد و لحظه اي بعد صداي انفجار نارنجك همه مردم را متوجه اسماعيل و همراهانش ساخت. مردم به سوي خودرو دويدند. دست اسماعيل قطع شده و خون از بدن او جاري بود. پاي برادرش به شدت آسيب ديد. يك چشم دوست همراه اسماعيل نيز از دست رفت، اما اسماعيل فدا شدن خود را بر ايجاد خطر براي مردم ترجيح داد و با آغوش باز از سفير وصل استقبال كرد. مردم كوشيدند او را به بيمارستان برسانند اما شدت جراحات به حدي بود كه فرصتي براي مداوا باقي نگذاشت. اسماعيل در بين راه بيمارستان به شهادت رسيد او از قربانگاه عشق سربلند پرواز كرد و هستي خويش را به هستي پايدار پيوند زد تا به ديدار حق شتافته و در كنار اولياء خدا به آرامش ابدي دست يابد.
پيكر پاك شهيد اسماعيل سليمي در روز تشييع او همچو برگي بر فراز موج هاي بر آمده از عشق، بر دست هاي همكاران جهاد سازندگي و مردم خداجوي شهر به هر سو موج مي زد و پس از انجام مراسم با شكوه وداع با شهيد اسماعيل سليمي، پيكر آن شهيد از آغوش پر مهر و سوز خانواده داغدارش جدا گشت و در قطعه 24 شهداي بهشت زهرا به خاك برگشت. اما نام و ياد او و خدمات خالصانه و پر ارزش وي براي هميشه در ياد تاريخ خدمت و سازندگي روستاها باقي ماند و راه او همچو جريان آب زلالي كه تشنگان را سيراب مي سازد در بستر تاريخ انقلاب اسلامي همواره پايدار خواهد ماند.



درباره : شهدای جهاد سازندگی ,
بازدید : 202
[ 1392/04/16 ] [ 1392/04/16 ] [ هومن آذریان ]

« تمامي فكرهايم را كرده بودم، مصلحت اسلام و مملكت قرآني ما اين بود كه در جبهه ها حضور پيدا كنم. تهران و محيط شهري برايم تنگ بود، دائماً در رنج و اذيت بودم. رفتم تا جاي مرتضي، جمال و فرهاد را پر كنم، اسلحه بر زمين افتاده آنها را برادرم و عَلَم اسلام را به دست گيرم و به سوي دشمن هجوم برم. »
« از وصيت نامه شهيد»
شانزده روز از مرداد ماه در تابستان سال 1343 گذشته بود خانواده شعيبي علي آبادي در انتظار نو رسيده اي بودكه در آن روز با صداي گريه اي كه حاكي از سلامت وي بود، پا به عرصه دنيا گذاشت. تهران آن روز خيلي گرم بود و گرماي وجود نو رسيده اي كه پدر و مادر نامش را فرهاد گذاشتند بر گرماي آن روز افزود.
فرهاد سومين فرزند خانواده شعيبي علي آبادي و تنها پسر خانواده بود به همين سبب پدر ومادر و خواهرانش علاقه بسيار زيادي به او داشتند. فرهاد از كودكي وابستگي خاصي به مادرش داشت تا جايي كه هيچ چيز نمي توانست او را از مادرش جدا سازد.
او در دوران كودكي اغلب به همراه پدرش به مسجد مي رفت و در جلسات قرآن شركت مي كرد تا جايي كه در سن هفت سالگي در مسجد محلّه مكّبر شد. آشنايي وي با تعاليم ديني با حضور زياد در مسجد و محافل قرآني از زمان كودكي شكل گرفت و پايه تربيت ديني او نيز در مسجد گذاشته شد.
فرهاد با رسيدن به سن تحصيل به دبستان رفت و پس از آن با گذاردن تحصيلات دوره راهنمايي، براي ادامه تحصيل در مقطع دبيرستان رشته اقتصاد را انتخاب نمود. او در دوران تحصيل با تلاش و نظم درگذراندن دروس و سالهاي تحصيل موفق بود و مدرك ديپلم متوسطه را نيز در رشته اقتصاد گرفت.
آغاز دوران نوجواني فرهاد با بروز انقلاب اسلامي در ايران همراه شد. تظاهرات در راهپيمايي ها و شعارهاي مرگ بر شاه، او را نيز همراه خانواده به خيابانها كشيد تا در پيشبرد انقلاب و پيروزي امام خميني (ره) بكوشد. تكبيرهاي شبانه بر بام خانه براي هميشه در خاطره او ماند و همچنين روز 26 دي ماه سال 1357 زماني كه شاه از ايران فرار كرد و در پي آن 12 بهمن ماه روزي كه امام (ره) به وطن و آغوش مردم بازگشت.
پيروزي انقلاب اسلامي در روز 22 بهمن ماه و جانبازي و فداكاري شهيدان انقلاب اسلامي براي هميشه تاريخ در ذهن و قلب او ماند و درسهاي انقلاب اسلامي را سرحوله زندگي آينده اش قرار داد.
فرهاد در دبيرستان بودكه نهاد جهاد سازندگي به فرمان حضرت امام خميني (ره) براي سازندگي روستاها در روز 27 خرداد ماه سال 1358 تشكيل شد.
او در د بيرستان به فعاليت هاي فرهنگي و انقلابي پيوست و با شكل گيري بسيج مستضعفين فعاليت خود را در اين نهاد آغاز كرد.
مدت زيادي از پيروزي انقلاب اسلامي نگذشته بود كه جنگي تمام عيار و هشت ساله از سوي رژيم بعث عراق و به نيابت از قدرتهاي جهاني بر ملت ايران تحميل شد. تجاوز دشمن عراقي در مرزهاي زميني در مناطق غرب و جنوب كشور مردم بي دفاع را در برابر گلوله ها و آتش دشمن قرار داد . مردم بسياري كشته و آواره شدند. حملات هوايي عراق در شهرها بسياري از مردم بي گناه را به خاك و خون كشيد و دشمن انتظار داشت كه ملت ايران در همان روزهاي اول دست هاي خود را در برابر دشمن بالا نگه داشته و هستي و نظام خود را تسليم دشمن سازد. اما سخنراني حماسه حضرت امام خميني (ره) انقلابي ديگر آفريد. همه ملت براي مبارزه با دشمن و جهاد در راه خدا بسيج شدند. جبهه هاي جهاد در روز هاي اول شور و نشاط فوق العاده اي پيدا كرد.
فرهاد پس از انقلاب اسلامي در حوزه فعاليت هاي فرهنگي تلاش ويژه اي داشت و در بسيج نيز به حفاظت از انقلاب اسلامي و خدمت داوطلبانه پرداخت. او با شروع جنگ تحميلي دل در گرو جبهه و جهاد داشت اما سن و شرايط او اقتضاي حضور در جبهه نداشت. اما با گرفتن مدرك ديپلم و فرا رسيدن زمان انجام خدمت سربازي شرايط حضور او در صحنه هاي جهاد فراهم آمد. او در خدمت سربازي به مدّت نه ماه در جبهه هاي جنگ حضور داشت و اين دوره تجربه بزرگي براي وي بود.
فرهاد پس از پايان خدمت سربازي به عضويت دفتر مركزي جهاد سازندگي در آمد و با اخلاص و همت والا به انجام وظيفه و خدمت پرداخت. او بيست سال داشت كه در سفر ي با خانواده اش به رودبار رفت و زمينه ازدواج وي در آنجا فراهم گشت. مراسم خواستگاري و ازدواج در همانجا شكل گرفت و او همراه با همسرش به تهران بازگشت و در خانه پدري، زندگي مشترك با همسرش را شروع كرد.
زندگي فرهاد صرف انقلاب اسلامي شده بود. روزها در جهاد سازندگي فعاليت داشت و شب ها در مسجد به فعاليت فرهنگي و بسيج مي پرداخت. او در اولين فرصتي كه پيدا كرد و دوباره عازم جبهه شد اما بر اثر برخورد تركش از ناحيه پا مجروح گشت و براي مداوا به تهران بازگشت. جهاد سازندگي به دليل نياز به حضور و فعاليت فرهاد با توجه به جراحت پايش مانع از رفتن دوباره او به جبهه مي شد. اما فرهاد مي خواست به جبهه اعزام شود.
مادر بزرگوار فرهاد در اين باره مي گويد:
« فرهاد هميشه بيرون از منزل بود يا در منطقه بود يا در مسجد محله فعاليت داشت. شب ها دير به خانه مي آمد. اما دو روز بود كه در خانه بود من تعجب كردم كه چرا به جهاد نرفته است. تلفن خانه زنگ زد فرهاد گوشي را برداشت فهميدم كه مسئول فرهاد در جهاد سازندگي با او صحبت مي كند و از او خواسته است كه براي كار به جهاد سازندگي برگردد. فرهاد به او مي گفت شما من را ممنوع الجبهه كرده ايد و من مي خواهم به سپاه بروم و خود را دايم الجبهه كنم. به او گفتند ما شما را در اينجا احتياج داريم اما حالا شا بياييد، ما شما را به منطقه مي فرستيم. فرهاد خوشحال شد و همان لحظه با پاي زخمي اش به جهاد سازندگي رفت.»
ايشان درباره روحيات فرهاد مي افزايد:
« فرهاد بسيار مهربان بود و هميشه همه هوش و حواسش در منطقه بود شب ها دير به خانه مي آمد و زماني هم كه مي آمد، كم مي خوابيد و كم غذا مي خورد، هيچ وقت سير نمي خورد و هميشه مي گفت: چگونه سير بخورم و سير بخوابم در حالي كه رزمندگان زير آتش توپ و خمپاره دشمن هستند.»
او در طول حضورش در جهاد سازندگي بارها به جبهه رفت و در عمليات مختلف شركت داشت. او با تمام وجود در راه خدا دل به جهاد سپرده و از تمام وجودش به جهاد و شهادت عشق مي ورزيد.
يكي از همرزمان وي درباره عشق او به شهدا و شهادت مي گويد:
« فرهاد با همرزمانش بسيار مهربان بود. هنگامي كه يكي از دوستانش به شهادت مي رسيد بالاي سر او مي رفت و كف پاي شهيد را مي بوسيد و هنگامي كه فرهاد به شهادت رسيد دوستانش نيز همين كار را با او كردند.»
او تا آخرين روزهاي جنگ به جهاد و مقاومت ادامه داد و بار آخر در سال 1367 عازم جبهه شد.
مادر وي درباره آخرين اعزام او چنين مي گويد:
« آخرين باري كه فرهاد به تهران آمد خرداد ماه سال 1367 بود. پس از اينكه در مراسم ياد بود پدر همسرش در رودبار شركت كرد به اتفاق همسرش به تهران آمد. به مسجد محلّه رفت، با تمام دوستان، آشنايان و خانواده شهدا خداحافظي كرد و به خانه آمد و به من گفت: من را ساعت سه بيدار كن مي خواهم بروم. من مي دانستم كه او اين بار براي آخرين بار آمده و اگر برود ديگر باز نخواهد گشت. مردّد بودم كه او را بيدار كنم يا نه. مي دانستم كه اگر بيدارش نكنم از دست من ناراحت مي شود. بالاخره پس از كلنجار رفتن با خودم بيدارش كردم. او نماز خواند و با من خداحافظي كرد تا جلو در خانه با او رفتم و او را از زير قرآن رد كردم و پشت سرش آب ريختم و آرزو كردم كه او سالم برگردد، اما در دلم غوغايي بود.»
فرهاد براي آخرين بار به جبهه و مناطق عملياتي شلمچه رفت او خود را آماده ديدار شهيدان و خداوند شهيدان مي ساخت. گرماي شوق وصال احساس گرماي منطقه را از او گرفته بود.
روز بيست و سوم خرداد ماه سال 1367 بود و دشمن آخرين تلاش خود را براي تسلط بر منطقه و جلوگيري از شكست همه جانبه به خرج مي داد. فرهاد به عنوان خمپاره انداز در حال اجراي مأموريت بود و با آرامشي عجيب مي جنگيد گويا از سرنوشت زيباي خويش آگاه است.
قلب او تندتر از هميشه مي زد و زمين و زمان در نگاه عميق او رنگ باخته بود صداي شليك گلوله ها حاكي از تير اندازي نزديك دشمن بود اما فرهاد همچنان به مأموريت خود عمل مي كرد و لحظه اي دست از نبرد برنمي داشت. سفير وصال در زماني به او رسيد كه سينه اش مالامال از عشق ديدار دوست بود. سينه ستبر او آماج گلوله دشمن شد و قامت بلند فرهاد بر خاك نشست. همرزمانش به سوي او آمدند و او را در آغوش گرفتند تا در لحظه آخر ديدارش با او گفتگو كنند. فرهاد به شهادت و آرزوي خود رسيد اما همرزمانش همچنان در ادامه راهش استوار و نستوه به جهاد ادامه دادند تا دفاع مقدس را به سرانجام پيروزي رسانند.
پيكر پاك شهيد فرهاد شعيبي علي آبادي از ميدان نبرد به آغوش خانواده در تهران بازگشت و در ميان اشك و سوز همكاران جهاد سازندگي و مردم و دوستان و همرزمانش با شكوه فراوان تشييع شد و طبق وصيت وي در قطعه 40 بهشت زهرا به خاك سپرده شد.
وصيت نامه و دست نوشته هاي شهيد فرهاد شعيبي علي آبادي هنوز باقي است و وصيت او به همكارانش در جهاد سازندگي هنوز در سينه و پيش روي همه ماست كه توصيه كرد:
« همكاران جهادگرم، مواظب باشيد كه برخي حجاب ها در مقابل ديدگان ما نباشد و به وسيله آنها خود را گول نزنيم تا به طريقي كم كاري و اشكال هاي خود را توجيه كنيم. دقت كنيم، در مقابل اين ملّت عظيم الشأن، از جهت عملي كه انجام مي دهيم، و انتظاري كه به خصوص خانواده شهدا از ما دارند.» 



درباره : شهدای جهاد سازندگی ,
بازدید : 292
[ 1392/04/16 ] [ 1392/04/16 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

:: تعداد صفحات : 1592 صفحه قبل 1 2...1582 1583 1584 1585 1586 1587 1588 1589 1590 1591 1592 صفحه بعد

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,872 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,973 نفر
بازدید این ماه : 3,616 نفر
بازدید ماه قبل : 6,156 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک