فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

« خدايا من فرصت نداشتم، همين تيمم را به عنوان غسل شهادت بپذير »
«تنها دست خط شهيد از هنگام شهادت»
شهيد، حميد رضا تواضعي در روز 29 دي ماه سال 1338 در شهر تهران و در يك خانوادۀ اصيل و متديّن ديده به جهان گشود.
وي تا سن هشت سالگي را در تهران گذراند و بعد ازآن به همراه خانواده مدتي را در شهر مذهبي قم زندگي كرد و سپس خانواده وي به علت نياز پدرش به معالجه به تهران باز مي گردند.
حميد دوران ابتدايي را در دبستان « اوحدي» در قم به تحصيل پرداخت. با ورود به دبستان از همان ابتدا تلاش زيادي از خود نشان داد و با بهرۀ هوشي زيادي كه داشت سال هاي تحصيلش را به سرعت و با موفقيت كامل به عنوان دانش آموز ممتاز پشت سر گذاشت .
در همان سنين كودكي بود كه با قرآن و نماز آشنايي پيداكرد و از سن پنج سالگي در كنار مادرش به نماز مي ايستاد.
مادر شهيد مي گويد: « حميد رضا به رعايت حلال وحرام بسيار مقيد بود حتي در همان دوران نوجواني، به طوري كه هرگاه براي خريد مايحتاج خانه مي رفت و حواسش نبود كه پول داخل جيبش متعلق به خودش است يا باقيمانده خريدي كه كرده است ، اين موضوع را حتماً به ما مي گفت تا مطمئن شود پول باقيمانده خريد با پول شخصي او مخلوط نشود و مديون نماند.
حميد رضا تحصيلات متوسطه را درتهران ودر دبيرستان خوارزمي گذراند . در دوران تحصيل با مطالعه كتب مذهبي وسياسي، تلاش و كوشش خود را براي آگاهي و رشد فكري بيشتر خويش آغاز كرد. به گفته مادر شهيد، « او در بين بستگان بيشتر به خاله اش علاقه مند بود چون از نظر اعتقادي خيلي مذهبي بود و به همين دليل با پسر خاله اش نيز ارتباطي صميمي داشت.»
حميد رضا از همان دوران دبيرستان به بحث هاي سياسي علاقه مند بود، مادر شهيد به ياد دارد كه حميد رضا گاهي در بين صحبت هايش ، دائم از وابستگي كشور و از اينكه ايران هنوز در خيلي از مسايل اوليه وابسته است و توانايي توليد مستقل را ندارد گله مي كرد.
حميد رضا سالهاي آخر دبيرستان را در سال 1355 در آمريكا گذراند. به اين صورت كه دو سال را دركالج بود و بعد با انتخاب رشته « عمران و ساختمان» شروع به تحصيل كرد. مادر او مي گويد: « براي ديدن حميد رضا به آمريكا رفتم، درآنجا متوجه ساده زيستي وي شدم. عليرغم اينكه پدرش از نظر مالي وي را تأمين مي كرد، متوجه شدم كه حميدرضا اين پول را به جنوب لبنان و براي گروه دكتر چمران مي فرستد. و خود با سادگي زندگي مي كند. درآمريكا هم حميدرضا روحيات مذهبي خود را حفظ كرده بود به طوري كه بر روي ديوار اتاقش عكس هاي مذهبي و عاشورايي نصب كرده بود وهمچنين نوارهاي سخنراني حضرت امام (ره) راگوش مي داد.»
محل اقامت او درآمريكا شهر «يوجي» در «ايالت اورِگان» بود. وي درآنجا عضو انجمن اسلامي شده بود. مادر شهيد دراين مورد مي گويد: « وقتي ايشان به آمريكا رفته بود آقاي ناصر سبزعليان، مسئول انجمن اسلامي كه آن زمان حميدرضا عضو آن بود، به من اذعان كرد كه: گاهي فكر مي كنم حميد رضا حتي ازما كه مدتي است در اين راه هستيم قوه درك بالاتري دارد و او كجا و ما كجا»
پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، در سال 1358 تحصيلات خود را در آمريكا نيمه كاره رها كرد و به قصد خدمت به كشور و همراهي با مردم در پيشبرد اهداف انقلاب اسلامي به ايران بازگشت.
در ايران مدتي رشته ارتباطات را در مدرسۀ عالي ارتباطات خواند و مدرك فوق ديپلم را در اين رشته گرفت.
بعد از آن حميد رضا در روزنامه « جمهوري اسلامي» مشغول به كار شد و به حرفۀ خبرنگاري روي آورد. فعاليت سياسي او و دوستانش در دوران انقلاب با تشكيل جلسات مذهبي ادامه داشت و گاهي ممكن بود بعضي از كساني كه گرايش هاي كمونيستي و يا منحرف داشتند هم در اين جلسات شركت كنند. اما حميدرضا هميشه مي گفت: « كه مانع حضور آنها نشويد چرا كه ممكن است به راه راست بيايند .» او هميشه در تلاش بود تا به اين گونه افراد كمك كند تا در افكارشان اصلاحاتي به وجود آورند.
از چهره هاي فرهنگي و سياسي آن زمان كه حميد رضا با آنها در تماس بود آقاي فخر الدين حجازي بود كه ايشان ارتباط بسيار نزديكي با حميد رضا داشت.
حميد رضا يك انسان مسلمان و متعهد در همۀ ابعاد بود. مادر ايشان مي گويند: « وي هميشه به پدرش احترام مي گذاشت و در اين زمينه قابل قياس با هم سن وسال هايش نبود.»
او به فعاليت هاي تبليغي و ارشادي ادامه داد و در زماني كه در اثر فعاليت هاي جوانان ازخود گذشته اي چون او، دامنۀ آزادي فعاليت هاي سياسي وسيع تر شده بود، گروه گروه دوستان خود را به بازديد از نمايشگاه هاي كتاب مي برد . همه را به مطالعه و تحقيق تشويق مي كرد. از ديگر ابعاد شخصيت ايشان بُعد معنوي وي بود كه همواره در دعاها و نيايش هاي ديني مختلف شركت مي كرد و يا خود به ايجاد و برگزاري اين گونه مراسم اقدام مي نمود.
درخانواده برخوردي فوق العاده متين و مؤدبانه داشت و يكي از دلسوزان خانواده بود.
عليرغم فعاليت هاي زيادي كه در بيرون از خانه داشت، از هيچگونه كمكي در امور خانه به مادرش دريغ نمي ورزيد.
ازآرزوهايش كه هميشه ازآن سخن مي گفت، خدمت به مردم محروم حتي آنهايي بود كه در دورترين نقاط زندگي مي كنند. مادر شهيد مي گويد: « زماني كه حميد رضا عازم آمريكا بود؛ پدرش به ايشان پيشنهاد كرد، چون علاقۀ زيادي به خلباني داري سعي كن آنجا هم در همين رشته تحصيل كني ! ولي حميدرضا از پدرش خواست كه موافقت نمايد تا او در رشته راه و ساختمان درس بخواند تا وقتي كه به ايران بازگشت كارآيي بيشتري براي مردم محروم داشته باشد.»
در روز 27 خرداد ماه سال 1358 فرمان تاريخي امام (ره) براي ساختن خرابي هاي به ارث مانده از طاغوت صادر و جهاد سازندگي تأسيس شد. واندكي پس از آن حميد رضا به جهاد سازندگي پيوست و به فعاليت شبانه روزي در اين نهاد مقدس پرداخت.
زماني كه مرحوم آيت اله طالقاني جوانان و مردم را براي فرو نشاندن شورش ها و اغتشاشات گروهك ها در كردستان تشويق كردند، حميد رضا تمايل زيادي به رفتن نشان داد. به گفته مادرش: « زماني كه حميد رضا از يكي از مجالس سخنراني آقاي فخر الدين حجازي برگشت، تصميمش براي رفتن به كردستان و مبارزه با ضد انقلاب جدي تر شده بود، به طوري كه پس از آن وقتي به خانه رسيد شروع به بستن وسايلش كرد. همان روز حميد رضا به آرايشگاه رفت و وقتي كه به خانه برگشت به او گفتم: پسرم چقدر زيبا شدي و با گريه به او گفتم حميد اگر مي شود به كردستان نرو و منصرف شو! ولي حميد رضا نگاهم كرد وگفت: مادراجازه بده بروم. من موقعي كه ساكش را مي بستم مقداري ميوه برايش گذاشتم كه وقتي وي آنها را ديد با خنده گفت : مادرجان! مگر من مي خواهم به سفر تفريحي بروم؟ فقط براي من مقداري خرما بياور! بعد از سحر حميد رضا و دوستانش عازم شدند و پدرش تا ميدان انقلاب آنها را بدرقه كرد. و وقتي برگشت، در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، گفت: فكر نمي كنم حميد رضا ديگر برگردد.»
زماني كه گروه اعزامي، به شهر كرمانشاه مي رسند طبق خاطرات يكي از دوستان حميد رضا كه براي مادر شهيد نقل كرده است: « حميد رضا با ديدن يكي از نگهبان ها كه به علت كمبود نيرو مجبور به اضافه نگهباني بوده و بسيار خسته شده بود، از او مي خواهد برود و استراحت كند و خودش تا صبح به جاي آن نگهبان انجام وظيفه مي كند.»
صبح فرداي آن روز درسوم شهريور 1358 آن گروه عازم سردشت مي شوند و به محض رسيدن، افراد ضد انقلاب وابسته به گروهك هاي شورشي به خودروي حامل آنها حمله برده و آنها را به اسارت مي گيرند. چهار نفر ازآنها را چون لباس محلي كُردي به تن داشتند اسير و چهار نفر ديگر كه شامل حميد رضا تواضعي، ناصر تركان، حميد شيري و شهريار ملك اندي بود را در يك دادگاه صحرايي فرمايشي محاكمه و اعدام مي كنند . يكي از دلايل اعدام حميد رضا تواضعي همراه داشتن نهج البلاغه و قرآن مجيد بوده است .
در موقع شهادت فقط يك دست خط از حميد رضا به جامانده است، با اين عبارت كه: « خدايا، من فرصت نداشتم ، همين تيمّم را به عنوان غسل شهادت بپذير».
خانواده شهيد تواضعي از طريق راديو متوجه شهادت آن چهار شهيد كه حميد رضا نيز از جمله آنها بود مي شوند.
مادر شهيد مي گويد: « بعد از شنيدن خبر شهادت حميد رضا پسر خاله هاي او از طريق اروميه به سمت محل شهادت بچّه ها رفتند تا بتوانند جنازه ها را تحويل بگيرند. كه حتي با يكي از اكراد محلي جهت گرفتن جنازه قرار مي بندند و هزينه اي هم مي دهند ولي بعداً متوجه مي شوند كه او دروغ مي گويد. در راه بازگشت به آنها اطلاع مي دهند كه جنازه ها را تحويل گرفته اند و بالاخره شهدا را به تهران مي فرستند، جنازه ها بعد از 13 روز به تهران رسيد و مراسم عزاداري شهيد در مسجد ارگ، تهران و منطقه چيذر برگزار شد. وپيكر پاك شهيد حميد رضا تواضعي در قطعۀ 24 بهشت زهرا به خاك سپرده شد.»  



درباره : شهدای جهاد سازندگی ,
بازدید : 356
[ 1392/04/16 ] [ 1392/04/16 ] [ هومن آذریان ]

علي جان به همراه همسرش ثريا و دو فرزندش در روستاي جهيزدان از توابع شهرستان سراب زندگي آرامي داشتند . مرد مهربان و با تقوايي كه روزها را درمزرعه به كشاورزي مشغول بود و شب ها در كنار خانواده به فكر فردا و فرداها بود كه خداوند مولود تازه اي به او بخشيد و خانواده آنها را پنج نفره كردو به اين ترتيب بود كه «عبداله» در اول خرداد ماه سال 1321 نفر پنجم اين خانواده با صفا و ساده روستايي شد و چشم و دل پدر و مادرش را روشن ساخت. ثريا مادر مهرباني كه به او شيره جان مي بخشيد و علي جان پدر دلسوزي كه براي آينده اش فكرها در سر مي پرواند . و عبداله پسري بودكه نشاط و شادي را به آنها هديه كرد . عبداله بزرگ و بزرگ تر مي شد اما دست تقدير و مشيت الهي خيلي زود اين نشاط را ازآنها گرفت و علي جان فرصت ادامه زندگي نيافت و به رحمت ايزدي پيوست. عبداله كودكي را با بي پدري گذراند تا اين سرنوشت آغاز راهي سخت و دشوار در مسير زندگي براي او باشد. فرزند سخت كوش و فداكار علي جان در عين كودكي، پر تلاش و با گذشت بود و يار و ياور مادر در تامين زندگي.
طبيعت سرسبز آذربايجان شرقي محل جنب وجوش عبداله و ساير بچه هاي روستايي جهيزدان سراب بود و وقتي شب ها خسته از بازي به خانه بازمي گشت، مادر جاي خالي پدر را براي او پر مي كرد. او نه فقط مادر بلكه پدرعبداله نيز به شمار مي رفت.
عبداله دوران تحصيل را از مكتب خانه روستا شروع كرد و مادرش هرگز نگذاشت او با درس و مشق بيگانه شود. اما گرچه او فرزند آخر خانواده بود ولي محبت مادر را با تلاش و كوشش فراوان براي امرار معاش خانواده در كنار تحصيل پاسخ گفت و مرد نان آور خانه لقب گرفت. كار سخت در مزرعه و پركردن جاي خالي پدر از او نوجواني سخت كوش ساخته بود و همين تجربه باعث موفقيت او در كار و تحصيل شد. و او علاوه بر كشاورزي و تأمين مخارج زندگي با گذراندن مراحل تحصيل و به پايان رساندن دوران ابتدايي و راهنمايي و دبيرستان موفق به گرفتن ديپلم شد. سپس براي گذراندن دوران سربازي به خدمت وظيفه اعزام گشت.
با پايان خدمت سربازي به دليل مشكلات موجود در روستا و سختي تأمين مخارج زندگي مجبور به ترك روستا و زادگاهش شد وهمراه با مادر و برادران براي يافتن شغلي مناسب و فراهم كردن زندگي بهتر براي خود و خانواده اش به تهران مهاجرت كرد و در كارخانه شير پاستوريزه كه سالهاي پس از انقلاب اسلامي اداره آن به وزارت جهاد سازندگي سپرده شد مشغول به كار شد.
مادر عبداله كه به زندگي دو پسر بزرگش سرو سامان داده بود به فكر داماد كردن آخرين يادگار علي جان افتاد و با مهيا شدن شرايط مناسب، او را به تشكيل زندگي و ازدواج تشويق كرد. تا اين كه در سال 1346 عبداله با خانم رقيه وجداني ازدواج كرد. براي عبداله ايمان، تعهد و پايبندي به خانواده تنها شروط اين پيوند و همسرآينده اش بود كه آنها را در خانواده وجداني موجود مي ديد. لذا در كمال سادگي و به دور از هر گونه تشريفات، زندگي در زير يك سقف را شروع كردند. حاصل اين ازدواج پنج فرزند دختر به نام هاي فريبا، فرزانه، فاطمه، پروانه، و زهرا و تنها فرزند پسرش علي بود.
عبداله مردي متديّن و علاقه مند به اهل بيت (ع) بود و از زحمت كشان هئيت عزاداران سالار شهيدان حضرت امام حسين(ع) كه با عشق و علاقه به اين كار مي پرداخت. او ارادت خاصي به ائمه اطهار (ع) به ويژه حضرت امام رضا(ع) داشت و خود را شفا يافته ايشان مي دانست. آن طور كه خود نقل مي كرد، در ايام جواني سر دردهاي شديد مي گرفته كه پزشكان از درمان آن عاجز مي شوند و او به حضرت امام رضا (ع) متوسل شده و براي هميشه درد را فراموش مي كند.
با شروع دوران انقلاب اسلامي و مبارزات مردم عليه رژيم طاغوت او نيز به همراه سيل خروشان مردم، سرود مرگ بر شاه سر مي دهد و به فرمان امام خميني (ره) براي از بين بردن حكومت شاهنشاهي لبيك مي گويد. همسرش نقل مي كند. « در يكي از شب هاي انقلاب عبداله آرام و قرار نداشت و خواب به چشمانش نمي رفت و چون نمي خواست خانواده اش نگران شوند به آرامي مي خواست خانه را ترك كند كه من بيدار شدم و گفتم اگر مي خواهي بروي بايد ما را هم با خود ببري»
او در سنگر مبارزه با رژيم فاسد پهلوي ماند تا انقلاب اسلامي به پيروزي رسيدو پس از انقلاب اسلامي نيز همچنان به خدمتگزاري اهل بيت (ع) ادامه داد و در حسينيه توحيد جواديه تهران از اعضاي ثابت و تأثير گذار بود كه مراسم عزاداري سالار شهيدان را به خوبي و گسترده برپا مي كردند.
او مردي صبور،آرام وخوش اخلاق بودكه آزارش به كسي نرسيد و خانواده اش از او تلخي نديد و برادران و دوستانش جز نيكي و ايثار از او چيزي به ياد ندارند. حتي زمين هاي موروثي خود در روستا را به برادرانش بخشيد.
عبداله جان دوست كه با پيوند عميق به اهل بيت (ع) روحش را صيقل داده بود عليرغم ميل باطني و علاقه شديدي كه براي جهاد في سبيل الله و شركت در جبهه هاي جنگ حق عليه باطل داشت به دليل مشكلات خانوادگي و موانع زندگي نمي توانست براي دفاع از خاك ميهن به مناطق عملياتي اعزام شود ولي هميشه دلش با رزمندگان بود و به گفته همسرش «عاشق شهادت» . گويا سرنوشت عبداله با شهادت گره خورده بود كه دشمن زبون وقتي در مقابل دلير مردان شجاع در جبهه ها ي جنگ خود را ناتوان ديد به سوي مردم بي دفاع حمله ور شد و با موشك باران مناطق مسكوني سعي در رسيدن به اهداف پليد خود داشت . در يكي از اين حملات، هواپيماي دشمن بعثي بر فراز آسمان تهران، ميدان راه آهن را هدف قرار داد و به اين ترتيب عبداله جان دوست در نوزدهم فروردين ماه سال 1365 با بمباران ميدان راه آهن تهران و برخورد تركش به بدنش شهد شيرين شهادت را نوشيد و به سوي پروردگار خويش پرواز كرد. او آن روز قبل از خروج از خانه در حالي كه به ستون داخل حياط تكيه داده بود خوب به خانواده خود نگريست نگاهش حكايتي ديگر داشت گويا اين آخرين نگاه او به خانواده اش بود ولي در يك لحظه نگاهش را از همه چيز بريد و رفت و به آرزوي شهادت كه همواره ازآن صحبت مي كرد رسيد. تا از عرش برين شاهد هميشه تاريخ باشد.
پيكر پاك آن شهيد را با عزت و سر بلندي در رديف 11 از قطعه 40 در بهشت زهراي تهران و در ميان اشك و اندوه خانواده و بستگان و دوستانش به خاك سپردند



بازدید : 165
[ 1392/04/16 ] [ 1392/04/16 ] [ هومن آذریان ]

روز سوم خرداد ماه سال 1342 داوود علي ياري بابلقاني و برادر دوقلوي او در روستاي بابلقان در شهرستان ملاير، ديده به دنيا مي گشايند. آن ها پس از سه خواهر خود به دنيا مي آيند. اما پس از گذشت 20 روز از تولدشان برادر داوود از دنيا مي رود.
داوود را در خانه «علي يار» صدا مي زدند، او نزد خانواده از منزلت و احترام و توجه خاصي برخوردار بود. بعد ها به جمع خانواده غلامعباس علي ياري يك دختر ديگر اضافه مي شود. و تعداد فرزندان به پنج نفر مي رسد. چهار دختر و يك پسر.
از همان دوران كودكي عشق به اسلام و قرآن و محبت به اهل بيت (ع) در وجود داوود موج مي زد. زيرا از همان روزها مادر برايش از حماسه امام حسين(ع) از رشادت ها، و از شقاوت هاي قوم ظالمين مي گفت. و او همه وقايع كربلا را به گوش جان مي شنيد.
داوود با همۀ سختي هاي ناشي از وضع بد اقتصادي خانواده، دورۀ ابتدايي را در روستاي محل تولد خود و دوره راهنمايي را در روستاي همجواركه جوزان نام داشت گذراند.
او دركارهاي كشاورزي به پدر كمك مي كرد. اما فوتبال را هم خيلي دوست داشت و در هر وقت و فرصتي كه به دست مي آورد. با بچه ها فوتبال بازي مي كرد.
او مدافع انقلاب اسلامي بود و در مقابل كساني كه آن زمان طرفدار رژيم شاهنشاهي سابق بودند ايستادگي مي كرد. در دوره تحصيلات راهنمايي با ماشين روستا به جوزان كه محل تحصيل دوره راهنمايي او بود نمي رفت، مي گفت: راننده طرفدار رژيم شاهنشاهي است.
هجده ساله بود كه ازدواج كرد. سال ها قبل وقتي مهناز خانم كوچك بوده در رودخانه مي افتد پدر داوود او را نجات مي دهد و همان روز نيز او را براي پسرش خواستگاري مي كند. اين خواستگاري در سال 59 13در هجده سالگي داوود، منجر به ازدواج او با مهناز خانم شد. همسرداوود از اقوام دور آنها و ساكن روستاي با بلقان بود.
در سال 1361 داوود با وجود مخالفت هاي خانواده به خدمت سربازي رفت و حدود هفت ماه در كرمان خدمت كرد، پدر كه از دوري داوود ناراحت بود، به هر دري مي زند تا پسرش از رفتن به سربازي معاف شود دلايل محكمي هم ارائه مي كند ، اولاً خودش بالا 60 سال سن داشت و ثانياً داوود تنها فرزند پسر خانواده بود. پدر داوود از هيچ كوششي فرو گذار نكرد تا اينكه بالاخره داوود با پي گيري هاي پدر از ادامه خدمت سربازي معاف شد.
روز دوازده فروردين سال 1362 اولين فرزند داوود و مهناز خانم به دنيا آمد. داوود از كرامات سلمان فارسي براي همسرش تعريف مي كند و با جلب نظر او نام نوزاد را سلمان مي گذارند.
بعد از معافيت از سربازي ديري نمي پايد كه بي خبر از پدرو مادر به جبهه مي رود زيرا آنها مخالف جبهه رفتن تنها پسرشان بودند، حدود يك ماه بعد نشاني منزل دايي اش را داده سفارش مي كند تا به پدر و مادرش چيزي نگويند.
در رفت و آمدهايش از جبهه به منزل، پدر و مادر سعي مي كردنداو را از رفتن به جبهه بازدارند، ولي نيرويي عجيب داوود را به سوي جبهه هاي نبرد حق عليه باطل فرا مي خواند. نوروز سال 1362 به مرخصي نمي آيد و پدرش تا دو كوهه دنبال او مي رود اما او را پيدا نمي كند، داوود گاهي به پدر و مادر مي گفت: كاش برادر ديگري داشتم تا شما اين قدر نسبت به من حساس نبوديد.
روز هفتم دي ماه سال 1363 پسر دومش به دنيا مي آيد و داوود نام او را ابوذر مي گذارد . در همان روزها بود كه وقتي داوود به خانه برگشت مهناز خانم تاول و لكه هايي قهوه اي رنگ روي سينه و سر و دهان او مشاهده كرد. و داوود اصرار و تأكيد مي كند كه نبايد كسي از اين موضوع با خبر شود. به خصوص پدرو مادرش، او هيچ وقت براي پدر و مادرش از جبهه چيزي تعريف نمي كرد، مبادا خانواه اش نگران شوند.
گاهي وقت ها پدرش مي گفت: تو تنها پسرخانواده هستي و نبايد به جبهه بروي و پاسخ را مي شنيد كه: اگر بدانيد چقدر تك فرزند و تك پسر به جبهه مي آيند، پدر جان اگر همه مردم بنا به هر دليلي به جبهه نروند، مناطق جنگي از رزمنده خالي مي شود.
سال 1364 داوود به اتفاق همسر و دو فرزندش به تهران مهاجرت مي كنند و در منطقه صالح آباد واقع درمسير اتوبان بهشت زهرا در خانه اي اجاره اي اقامت مي كنند. و همان سال نيز وارد خدمت در جهاد سازندگي مي شود.
همسرش مي گويد: داوود بسيار با محبت و دلسوز بود سعي مي كرد تا جايي كه مي توانست در كارهاي خانه به من كمك كند.
مدتي بعد به كرج نقل مكان مي كند تا در زمين كوچكي كه پدر در كرج خريده بود خانه اي براي سكونت بسازد . خانه با كمك دوستان داوود ساخته مي شود و دراين زمان فرزند سوم آن ها مقداد نيز دركرج ديده به دنيا مي گشايد.
داوود پس از ساخت خانه در كرج و سكونت دائم، از پدر و مادر و خواهر وبرادرش درخواست مي كند كه تا به كرج آمده و با هم زندگي كنند.
در سال 1366، سال آثار جراحات و آلودگي هاي شيميايي در وجود داوود گسترش مي يايد و سرفه هاي شديد و ضعف و ناتواني، او را مستأصل مي كند. يك سال بعد اين علايم به اوج خود مي رسد. و در سال 1367 در بيمارستان امام خميني(ره) بستري شده واستفاده از اكسيژن براي اولين بار برايش تجويز شد ؛ اين در حالي بود كه همسرش فرزند چهارم شان را باردار بود و داوود قبل از به دنيا آمدن فرزندش نام اسماء را براي او انتخاب كرده بود داوود براي هر چهار فرزند خود قبل از به دنيا آمدن نامي را انتخاب مي كرد گويي كه از پسر يا دختر بودن آنها اطلاع داشت.
در شانزدهم اسفند ماه سال 1367 اسماء متولد شد، اسماء سيزده روزه بود كه پدرش را به شهرستان ملاير انتقال دادند تا در هواي پاك تنفس كند، روز به روز حال داوود رو به وخامت مي گذاشت تا جايي كه خبر ارتحال فوت حضرت امام (ره) و تألم ناشي از آن، اين وخامت را شديدتركرد.
روزها مي گذشت داوود هر روز بدتر از روز قبل مي شد؛ بگونه اي كه چفيۀ محتوي خاك را روي سينه اش مي گذاشتند و او پس از تيمم ، با اشاره نماز مي خواند.
نيازش به اكسيژن دائمي شد به ناچار او را به بيمارستان ملاير برده و وخامت وضع او باعث شد مدتي بعد از آن هم به علت پيشرفت بيماري به بيمارستان ساسان تهران منتقل شد. پس از آن با تشخيص براي ادامه معالجه به كشور آلمان اعزام شد بنياد جانبازان داوود را به دليل روحيه خوبش تنها و بدون همراه به آلمان اعزام كرد.
او قبل از عزيمت به آلمان به خانواده گفته بود «اگر تا يك ماه ديگر آمدم سلامتي ام را به دست نمي آورم ولي اگر ديرتر آمدم اميدي هست.» اوبه آلمان رفت و پس از يك هفته به انگلستان اعزام شد. داوود فهميده بود كه در انگلستان منتظر ريه پيوندي براي او هستند، اعتراض كرد و گفت نمي خواهم ريه بيگانه اي در سينه ام باشد، مرا به ايران برگردانيد. سفرش حدود يك ماه طول كشيد و مدتي نگذشت كه پيش بيني او به وقوع پيوست.
پس از بازگشت از انگلستان به بيمارستان ساسان منتقل شد. دوازده روز در بخش عمومي بستري بود، در اين مدت از شدت درد به خود مي پيچيد. و مرتب صدا مي زد! يا حسين، يا حسين، يا زهرا. به علت شدت درد اورا به ICU منتقل مي كنند حدود چهل روز در ICU به سر مي برد و روزهاي آخر به همسرش مي گويد: مي خواهم دخترمان اسماء را ببينم، اسماء را براي ديدار با پدرش آوردند و او پدر را از ميان 17 يا 18 بيمار ديگر تشخيص مي دهد.
داوود هر روز از روز پيش لاغرتر و رنجورتر مي شود. تا سرانجام در روز هفتم تيرماه سال 1370 ساعت هفت عصر در حالي كه از درد به خود مي پيچيد به آرزوي ديرينه اش رسيده و با ايست قلبي به ديدار معبود مي شتابد .
موقع عروج داوود كسي از نزديكان نزد اونبود. شب قبل از شهادتش مهناز خانم همسرش، نزد او بود به خانه بر مي گردد، و قبل از اين كه به بيمارستان بازگردد تلفني ازطرف بيمارستان به شوهر خواهر داوود زنگ مي زنند و خبرشهادت داوود را مي دهند و او نيز به مادر داوود خبر مي دهد. همسرش مي گويد: مادر او زن صبوري است، او نيز موضوع را به من نگفت وقتي به بيمارستان رسيدم با تخت خالي داوود روبرو شدم نمي خواستم باور كنم. شايد جانباز شدن داوود مقدمه اي بود براي قبول شهادت و از دست دادنش، من هميشه از خدا مي خواستم ا و بماند اگر چه دست و پايش قطع شود ولي او را از دست ندهم . واكنون نيز هميشه او را در كنار خود حس مي كنم.
همسرش مي گويد: در طول مدت سه سال جانبازي هر باركه قصد نوشتن وصيت نامه مي كرد. درد و سرفه هاي شديد امانش نمي داد ، او در اين مدت فقط توانست بگويد او را در روستاي بابلقان به خاك بسپارند.
پيكر پاك شهيد داوود علي ياري بابلقاني پس از شهادت به روستاي زادگاهش انتقال يافت و با مشايعت هم ولايتي ها، بستگان و آشنايان، در خاك روستاي بابلقان آرام گرفت.



درباره : شهدای جهاد سازندگی ,
بازدید : 191
[ 1392/04/16 ] [ 1392/04/16 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

:: تعداد صفحات : 1592 صفحه قبل 1 2...1582 1583 1584 1585 1586 1587 1588 1589 1590 1591 1592 صفحه بعد

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 3,545 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,712,646 نفر
بازدید این ماه : 4,289 نفر
بازدید ماه قبل : 6,829 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک