فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

 

شهيد اصغر رحيمي خرسند

در اولين روزهاي بهار سال 1312، روستاي صالح آباد كه آن روزها از توابع شهر ري و امروز جزو بخش مركزي اسلامشهر است، شاهد تولد سومين فرزند خانواده رحيمي خردسند بود، علي جان و فاطمه خانم نام فرزندشان را اصغر گذاشتند و تولد او را در آغاز بهار به فال نيك گرفتند.
علي جان پدر اصغر، مردي كشاورز و زحمتكش بود كه از راه كشاورزي و دامداري زندگي روستايي خود را اداره مي كرد و مادرش فاطمه خانم هم در انجام كارهاي كشاورزي يار و ياور او بود. اصغر وجود مادر را چندان حس نكرده بود كه درسن شش ماهگي با مرگ فاطمه خانم، تنهايي و غم سنگيني بر خانه علي جان و سه فرزند خردسالش سايه افكند.
علي جان روزهاي سختي را پشت سر گذاشت. نگهداري از سه كودك خردسال براي او ميسر نبود بدين سبب او دوباره ازدواج كرد و زندگي خود و فرزندانش را ساماني نو بخشيد.
اصغر دوران كودكي را در روستاي صالح آباد گذراند و توانست در سن تحصيل به مدرسه رفته و دوره شش ساله ابتدايي نظام قديم را پشت سر گذارد. اصغر از دوران كودكي در كنار پدر در انجام امور كشاورزي و دامداري به او كمك مي كرد و دست او از كودكي با كار و زحمت آشنا شد. او پس از پايان تحصيلات ابتدايي نتوانست به تحصيلات خود ادامه دهد و براي گذراندن زندگي وارد بازار كسب و كار شد.
اصغر با كار و تلاش فراوان به خانواده زحمتكش خود ياري مي رساند و با شور و نشاطي كه داشت، همراه با مهر و محبت فراوان، بر گرما و صميميت خانواده مي افزود.
اصغر با گذشت زمان به جواني لايق و مستقل تبديل شده بود. او احساس كرد كه زمان تشكيل خانواده فرا رسيده است و به همين علت در سال 1333 به خواستگاري خانم عزت كلهر رفت و با قبول خواستگاري، پس از مراسم عقد و ازدواج ساده، زندگي مشترك اصغر و همسرش آغاز شد.
اصغر كه در آن دوران از محيط روستا خارج گشته و به تهران آمده بود در يك شركت سازه هاي فلزي به ساخت داربست مشغول بود و به تدريج وضع مالي او بهتر مي شد و در طول سالهاي زندگي با تولد شش فرزند پسر به نام هاي كمال، علي، رسول، امير و ناصر روز به روز بر صميميت و گرمي خانواده وي افزوده شد.
اصغر فردي مذهبي و متدين بود او هميشه در برپايي مراسم عزاداري حضرت ابا عبداله الحسين (ع) پيشقدم و به اجراي احكام شرع پايبند و مقيد بود.
با آغاز نهضت اسلامي در سال 1356 او خيلي زود به صف انقلاب و مبارزه پيوست و در كنار مردم در ظاهرات و راهپيمايي عليه رژيم پهلوي شركت مي كرد. حوادث انقلاب پي در پي مي گذشت . اصغر نيز جريان اخبار و مبارزه را دنبال مي نمود. تا اينكه محمد رضا پهلوي در روز 26 دي ماه سال 1357 همراه با خانواده اش از كشور گريخت و در پي آن حضرت امام خميني (ره) رهبر انقلاب اسلامي و مرجع محبوب ملت ايران در روز 12 بهمن ماه وارد ايران شد و چيزي نگذشت كه با شكستن حكومت نظامي به فرمان امام خميني (ره)، مردم در روز 22 بهمن ماه سال 1357 جشن پيروزي انقلاب اسلامي را بر پا كردند.
تجربه انقلاب اسلامي براي اصغر درسي بزرگ بود. او كوشيد تا همراه انقلاب اسلامي باشد و در هر كجا كه لازم است براي پيشرفت انقلاب اسلامي كمك كند. مدت زيادي از پيروزي انقلاب اسلامي نمي گذشت كه در روز 31 شهريور ماه 1359، ارتش رژيم بعثي عراق به رهبري صدام حسين به قصد تصرف سه روزه تهران و بر اندازي نظام جمهوري اسلامي به ايران حمله كرد. فرودگاه تهران و چند شهر بزرگ بمباران گشت و مرزهاي غربي و جنوبي كشور مورد تجاوز دشمن قرار گرفت اما مردم انقلابي ايران در پي فرمان امام خميني (ره) براي رفع تجاوز دشمن به پا خاسته و به سوي جبهه هاي جنگ بسيج شدند.
عشق و شور حضور در جبهه هاي جهاد همه مردم به ويژه جوانان را در بر گرفته بود و اين عشق در خانواده رحيمي خرسند نيز جريان داشت. رضا فرزند دوم اصغر، پس از شنيدن نياز جبهه هاي جنگ در يكي از نمازهاي جمعه، به جبهه روي آورد و تا زمان شهادت دست از جبهه هاي نبرد حق عليه باطل نكشيد، تا به شهادت رسيد. پس از يك هفته خبر شهادت رسول (جمال ) دومين فرزند اصغر نيز به آنها رسيد و خانواده رحيمي خرسند با تقديم دو فرزند جوان به انقلاب اسلامي ايثار و فداكاري را به اوج خود رساندند.
اصغر با شهادت دو پسر جوان و رشيدش احساس كرد كه فرزندانش بر او سبقت جسته و راه سعادت را پيش از او و بيش از او درك كرده اند. او آرام و قرار نداشت، عشق نبرد و جهاد با دشمن متجاوز سراسر قلب او را تسخير كرده بود. به هر ترتيب كه بود خود را به جبهه هاي نبرد رساند او به جايي رفت كه فرزند شهيدش رضا هم در آنجا خدمت مي كرد. ستاد پشتيباني و مهندسي جنگ جهاد سازندگي فارس، ميعادگاه حضور او در جبهه هاي جنگ بود.
جانباز بزرگوار محمد علي مشهدي زاده همسنگر وي درباره حضور اصغر در جبهه هاي جنگ مي گويد:
« زمزمه حضور پدر شهيدان رضا و رسول خرسند در زمستان سال 1361 در واحد مهندسي رزمي جهاد سازندگي استان فارس مستقر در تپه هاي عين خوش،شنيده شد. فرماندهان در حال شناسايي محورها بودند. بچه هاي مهندسي هداياي مردمي را كه با كاميون وارد مقر مي شدند پياده ساخته و بين نيروهاي ارتش و سپاه پخش مي كردند. من آرزو داشتم حاج اصغر ، پدر اين شهيدان را ببينم. به طرف سنگر اداري و پرسنلي رفتم و براي اولين بار حاج اصغر را از دور ديدم. بچه هاي مقر به دليل سابقه حضور شهيد رضا رحيمي خرسند در مقر جهاد فارس و حضور بچه ها در مراسم شهادت وي در تهران، پدر شهيد و حاج اصغر را مي شناختند و به همين دليل نيروهاي قديمي و فرماندهان دور او را گرفته بودند. آن روز حسرت ديدار نزديك حاج اصغر بر دلم ماند.
داخل چادر بودم كه ديدم بچه ها حاج اصغر را به سوي چادر ما راهنمايي كردند. آنجا اولين ديدار من با حاج اصغر در چادر بود. خودم را به او معرفي كردم و از آن روز به بعد تقريباً تا شهادت حاج اصغر من با ايشان بودم.
در ستاد پشتيباني و مهندسي جنگ جهاد سازندگي فارس رزمندگان از هر قوم و با هر زباني جمع بودند و علت آن حُسن خُلق فرماندهان ستاد فارس بود.
حاج اصغر با داشتن حدود پنجاه و يك سال سن، توان بالايي داشت. همچون يك جوان شاداب بود و اثري از وابستگي به دنيا در او ديده نمي شد. اوايل حضور وي در جبهه، فرماندهان مخالف فعاليت او در خط مقدم بودند. اما او با اصرار زياد بالاخره به عنوان همراه لودر و بلدوزر كارش را در مهندسي رزمي شروع كرد. كار نيروي همراه لودر و بلدوزر آن بود كه در كنار راننده ها باشد و به آنها روحيه دهد و در صورت زخمي يا شهيد شدن هر يك از بچه ها، آنها را به عقب منتقل سازد و حاج اصغر با روحيه بالا و شجاعتي كه داشت همراه خوبي براي اين كار بود.
حاج اصغر در عمليات والفجر مقدماتي پا به پاي رزمندگان فعاليت مي كرد. شجاعت او زبانزد بچه ها شده بود. در عمليات خيبر و در منطقه طلائيه شدت آتش دشمن قابل وصف نبود، آن شب حاج اصغر، شادابي خاصي داشت. زير آن آتش شديد در كنار رانندگان لودر و بلدوزر حضور داشت. خط عراق نشكسته بود و بچه ها در موانع دشمن مانده بودند ما در حال احداث خاكريز در پشت موانع دشمن بوديم. رزمندگان به عقب بر مي گشتند. تنها جاي امن براي آنها خاكريز بود كه ما احداث مي كرديم. نيمه هاي شب بود تير بار دشمن از روبرو و تير بار بچه ها از پشت سر فضاي بالاي سر و دورو بر ما را پر از گلوله كرده بود. حاج اصغر هرچند وقت يكبار از ركاب لودر بالا مي آمد و به ما خسته نباشيد مي گفت، يا يك ليوان آب دست ما مي داد. او نمي خواست از لودر پياده شود و آب را بهانه كرده بود. ناگهان انفجار خمپاره اي صداي بلدوزر زارع را قطع كرد. با نور منوّر حاج اصغر را ديدم كه به سوي بلدوزر مي دويد. او به كمك بچه ها شهيد زارع را از بلدوزر پايين آورده و پشت لندكروز گذاشتند. حاج اصغر شهيد زارع را به عقب برد و بلافاصله برگشت.
در عمليات مهندسي كوشك نيز حاج اصغر حضور داشت. درآن زمان با توجه به فشار شديد دشمن روي رزمندگان در جزيره مجنون، فرماندهان تصميم گرفتند عملياتي را از منطقه كوشك انجام دهند، عملياتي كه نوع آن با عمليات ديگر متفاوت بود. اين عمليات مهندسي رزمي بود. قرار بود با لودر و بلدوزر به دشمن يورش برده وجلوي كمين هاي عراق خاكريز بزنيم تا دشمن نيروها و توپخانه خود را به طرف كوشك هدايت كند و فشار از روي رزمندگان در جزيره مجنون كم شود.
شب اول حاج اصغر در محور ما بود. ما وارد عمل شديم. خاكريز خط مقدم را شكافتيم و به طرف كمين هاي عراق حركت كرديم كه ناگهان دشمن متوجه حضور ما شد و منطقه را با آتش خود به جهنم تبديل ساخت. براي هر محور، ده رزمنده بسيجي داده بودند كه مسلح به كلا شينكف و آر پي جي بودند تا از ما محافظت كنند كنند كه به اسارت نيفتيم.
هنگام خاكريز زدن من در حال كار بودم صحنه هاي جالبي از روي لودر مشاهده مي كردم چون به اطراف اشراف كامل داشتم. در كنار لودر رزمندگان بسيجي با دشمن درگير بودند. دشمن با منوّر منطقه را مثل روز دشمن كرده بود. من حاج اصغر را پشت خاكريز در كنار رزمندگان بسيجي مي ديدم كه به آنها روحيه مي داد و در ميان آن همه آتش و دود و گلوله و تركش، شجاعت اين شير پير، توجه مرا جلب مي كرد. آن شب تا صبح كار كرديم و شكر خدا كسي از ما زخمي يا شهيد نشد.
صبح وقتي عقب برمي گشتيم، دشمن آتش سنگيني روي سرما مي ريخت. حاج اصغر را ديدم كه بچه ها را پشت لندكروز سوار كرده و جلو لودر و بلدوزر حركت مي كرد. يك لحظه همه جا را آتش و دود فرا گرفت. حاج اصغر سرش را پايين گرفت و فرمان را به طرف خاكريز چرخاند تا بچه ها در امان بمانند. شجاعت او باعث شد تصميم عاقلانه بگيرد چون اگر وسط خاك لندكروز را رها مي كرد، بچه ها همه زخمي يا شهيد مي شدند. شب بعد من در محور حاج سعيد بودم، باز هم حاج اصغر با ما بود. دشمن نسبت به شب قبل آماده تر بود تعدادي از دستگاههاي ما را زدند و بچه ها زخمي شدند. حاج اصغر زخمي ها را سوار پي ام پي مي كرد و به عقب مي فرستاد.
آتش دشمن شديدتر شده بود. آن شب عراقي ها دست بچه ها را خوانده بودند،آنها تصميم داشتند بچه ها را اسير كنند. نفرات عراقي تا نزديكي لودرها آمده بودند. درگيري سختي بين بسيجي ها و عراقي ها در گرفته بود. عراقي ها آن قدر نزديك بودند كه صداي آنها را بچه ها مي شنيدند. حاج اصغر در اين عمليات كه چهار شب طول كشيد به همراه برادران در محورها حضور داشت.
بعد از عمليات كوشك بلافاصله وارد مجنون شديم. حاج اصغر در جزيره روي تانكر سوخت كار مي كرد. وظيفه او اين بود كه زير آتش توپ و خمپاره و بمباران هواپيماهاي دشمن سوخت دستگاهها را تأمين كند. وقتي حاجي اين مسئوليت را بر عهده گرفت، ديگر ما مشكل نداشتيم، علتش شجاعت حاج اصغر بود. او به بمب و خمپاره اهميت نمي داد. حاج اصغر بايد پس از روشن شدن هوا سراغ دستگاهها مي رفت آنها را سوخت گيري مي كرد تا آماده كار شود. روزها در جزيره، هواپيماهاي دشمن دائماً در حال بمباران منطقه بودند مخصوصاً مقر جهاد سمنان كه مقر مهندسي بود و ما هم در مدت حضور در جزيره ميهمان جهاد سمنان بوديم. زير اين بمباران شديد حاج اصغر بايد با سوخت در منطقه تردد مي كرد.
كارها در جزيره به اتمام رسيد. بچه ها به مرخصي رفتند. ما هم با حاج اصغر وعده اي از بچه هاي تهران به تهران بازگشتيم من با حاج اصغر درتهران ارتباط داشتم. يك روز آمد سراغ من با هم به بهشت زهرا رفتيم. مرا كنار يك قبر خالي برد و گفت: بنشين و فاتحه بخوان. گفتم حاجي اين مزار كيست؟ گفت: مزار من، ما خنديديم و نشستيم و سر مزارش فاتحه خوانديم. چند روزي تهران بوديم، به مجروحين سر زديم و قرار برگشت به جبهه را گذاشتيم. ظاهرا ً فرزندان حاجي مخالفت رفتن او بودند و او از مخالفت بچه ها ناراحت بود.
روز موعود رسيد. اين آخرين سفر حاج اصغر بود. من با چند تا از بچه هاي تهران سوار اتوبوس و عازم آبادان شديم بلافاصله وقتي به آبادان رسيديم حاج خليل به من مأموريت داد تا مقرّي را در پشت جزيره مينو احداث كنيم و در جزيره مينو مشغول كارشويم. حاج اصغر از من جدا نمي شد گويا نقشه هايي در سرش داشت.
من با حاج خليل رفتيم به جزيره تا مرا نسبت به كار توجيه كند. چند قدم مانده بود به پل ورودي جزيره، سمت چپ جاي اصطبل اسب دواني بود كه قرار شد مقرّ را آنجا احداث كنيم.
حاج اصغر هم فرداي آن روز حاج خليل را راضي كرده بود كه در محور فعاليت كند و او هم موافقت كرد. حاج اصغر تداركات جزيره را بر عهده گرفته بود. حاج اصغر يكي از دلايلي كه دوست داشت با من باشد اين بود كه مي خواست آموزش لودر ببيند. گاهي حاجي را پشت لودر مي نشاندم و به او ياد مي دادم. اين ماجرا بارها تكرار شد اين موضوع ادامه داشت تا اينكه يك روز صبح قبل از اينكه مقررا ترك كند، مرا صدا كرد و خوابي را كه ديده بود برايم تعريف كرد. او گفت: پسر شهيدش رضا را در خواب ديده بود كه به او يك چشم داده است، حاج اصغر گفت يا شهيد مي شوم يا زخمي و از اين بابت خيلي خوشحال بود و از خوشحالي زير پوستش نمي گنجيد.
ظهر حاجي وارد مقر شده و حمام رفته بود وقتي او را ديدم به وي گفتم حاجي نوراني شده اي . ماخبر نداشتيم كه دقايق آخري است كه با حاج اصغر هستيم. ناهار را خورديم، او ظرفها را جمع كرد و پشت لندكروز گذاشت و خداحافظي كرد.
وقتي از در مقرّ بيرون رفت به سمت راست پيچيد. ناگهان صداي انفجار خمپاره گوشهايمان را كر كرد. دنبال محل برخورد خمپاره مي گشتيم،كه حاج اصغر غرق در خون وارد مقر شد. دستش را به شكمش گرفته و روده هاي او بيرون زده بود. ديگر توان حركت كردن نداشت. بر زمين افتاد. ما فكر كرديم او شهيد شد، حاجي را در داخل پتو گذاشتيم و با سرعت وي را به بيمارستان طالقاني رسانديم، هنوز شهيد نشده بود. دكترها كارهاي اوليه را روي حاجي انجام دادند و او را به تهران، بيمارستان شهيد مصطفي خميني (ره) اعزام كردند. ما خيالمان راحت شد كه حاج اصغر شهيد نشده، هرروز جوياي احوال او بوديم كه در تاريخ 21/ 5/ 1363، شهيد حسين عبداللهي، خبر شهادت حاجي را به ما داد. بچه ها با شنيدن اين خبر هركدام به گوشه اي رفتند و اشك ريختند.
شهيد حاج اصغر رحيمي خرسند بالاخره به آرزوي خويش رسيد و به ديدار فرزندانش رضا و رسول به جوار حق شتافت.
پيكر پاك آن شهيد با شكوه فراوان تشييع شد و در قطعه 26 بهشت زهرا در تهران در جوار فرزندانش به خاك سپرده شد اما نام او يادواره شجاعت و فداكاري است و يادمان پدران و پسراني است كه مردانه براي دفاع از نظام جمهوري اسلامي در برابر دشمن جهاد كرده و تا رسيدن به مقام والاي شهادت از پاي ننشستند تا سربلند و رستگار به جاودانگي و پايداري جهان باقي پيوستند. 



درباره : شهدای جهاد سازندگی ,
بازدید : 246
[ 1392/04/16 ] [ 1392/04/16 ] [ هومن آذریان ]

شهيد امير فتّاح زاده

نوروز سال 1343 دست در دست بهار رسيده بود. نوروز آن سال براي خانواده فتّاح زاده حال و هوايي ديگر داشت. آنها در انتشار تولد دومين فرزندشان بودند. انتظار طاهره خانم و نور اله در روز يازدهم فروردين به سر آمد و تولد امير شور و سر زندگي را در خانواده فتّاح زاده دو چندان ساخت و بر طراوت بهار و شادابي زندگي آنها افزود.
امير كه در شهريار به دنيا آمده بود، دوران كودكي خود را در كوچه باغ هاي آن شهر پشت سر گذاشت. سال 1350 وارد مرحله آموزش ابتدايي گشت و با موفقيت پنج سال تحصيل ابتدايي را گذراند او براي تحصيلات دوره راهنمايي در مدرسه اسدي ثبت نام كرد و اين دوره را نيز مانند دوره تحصيلي ابتدايي بدون مشكل و سختي به پايان برد.
امير در دوره نوجواني و تحصيلات دوره راهنمايي با تجربه اي بزرگ روبرو گشت. تجربه اي كه تكرار آن در تاريخ بسيار نادر خواهد بود. نهضت اسلامي ايران كه به رهبري حضرت امام خميني (ره) كه از سال 1342 آغاز گشته بود، در نيمه دوم سال 1356 مرحله تازه اي را رقم زد. با قيام مردم قم، شعله هاي انقلاب فروزان شد و در ادامه آن با شنيدن شدن خبر كشتار مردم قم، قيام مردم تبريز و شهرهاي بزرگ ديگر يكي پس از ديگري بر سرعت چرخ انقلاب اسلامي افزود.
تظاهرات و راهپيمايي 17 شهريور ماه سال 1357 تهران را منقلب ساخت. كشتار وسيع مردم به دست ارتش شاهنشاهي چهره ستمگر و جنايتكار خاندان پهلوي را آشكار ساخت. روز به روز دامنه انقلاب اسلامي گسترش مي يافت. در راهپيمايي عظيم تاسوعا و عاشوراي آن سال تير خلاصي بر پيكر نظام مستبد و شاهنشاهي در ايران بود.
محمد رضا پهلوي شاه ايران، با خانواده و بستگانش در روز 26 دي ماه از كشور گريخت و با ورود امام خميني (ره) رهبر مجبوب ملت ايران به كشور، چيزي نگذشت كه با تسليم ارتش و شكسته شدن حكومت نظامي از سوي مردم، روز 22 بهمن ماه سال 1357، انقلاب اسلامي ملت ايران به پيروزي رسيد.
امير در جريان تظاهرات و راهپيمايي ها همراه با مردم شركت داشت. او امام خميني (ره) را از زمان انقلاب اسلامي شناخت و عشق به امام (ره) از همان دوران در وجود او ريشه كرد.
با تعطيل شدن مدارس، امير با شركت در راهپيمايي ها، اولين تجارب فعاليت انقلابي خود را به دست مي آورد و تجاربي كه او در زمان انقلاب اسلامي با آن روبرو شد، مسير آينده زندگي اش را تغيير داد.
با پيروزي انقلاب اسلامي و بازگشايي مدارس و مراكز آموزشي، امير دوباره به مدرسه برگشت و تحصيلات خود را ادامه داد. او تحصيلاتش را در مقطع متوسطه در دبيرستان امام خميني (ره) ادامه داد و در سال 1361 موفق به دريافت مدرك ديپلم در رشته اقتصاد شد. امير در كنار درس و تحصيل در كنار پدرش كه مغازه ساندويچ فروشي داشت، كار مي كرد تا در تأمين مخارج خود و خانواده ياور پدر باشد.
سال 1359 و در آخرين روز تابستان آن سال، ارتش متجاوز عراق با خيال تصرف سه روزه تهران و بر اندازي نظام جمهوري اسلامي ايران مرزهاي هوايي دريايي و زميني ميهن اسلامي را پشت سر گذاشت و حمله گسترده زميني را در مناطق غربي و جنوبي كشور با استفاده از تجهيزات كافي و نيروهاي بي شمار آغاز كرد. اما با سخنراني امام خميني (ره) انقلاب ديگري در ايران صورت گرفت.
شور دفاع و جهاد همه اقشار ملت به ويژه جوانان را بر انگيخت.
روز اول مهرماه سال 1359، خبر جنگ و جهاد سخن همه دانش آموزان در روز اول كلاس و مدرسه بود. امير هم اخبار جنگ را مي شنيد و به سرنوشت جنگ حساس بود. او نيز مي خواست كاري كند اما شرايط او براي حضور در جبهه ها فراهم نبود تا اينكه با پايان تحصيلات متوسطه شرايط دفاع از كشور براي امير هم مهيا گشت.
امير در سال 1361 به خدمت سربازي رفت و به لشكر 21 حمزه سيدالشهدا در نيروي زميني ارتش پيوست. او كه در دوران دبيرستان به دليل علاقه به ورزشهاي رزمي در ورزش كونگ فو به مرحله دريافت كمربند مشكي رسيده بود پس از آموزش نظامي و حضور در ميادين جنگ، به جواني با تجربه و آزموده تبديل شد. دوره خدمت سربازي امير در تاريخ 26/ 7/ 1363 پايان يافت. پس از آن وارد بسيج سپاه پاسداران شد و براي مدتي با سازمان تبليغات اسلامي شهريار همكاري داشت. او چندماهي نيز در كميته امداد امام خميني (ره) در شهرستان شهريار فعاليت داشت تا اينكه به عضويت جهاد سازندگي در آمد. امير فعاليت در دفتر مركزي جهاد سازندگي را از اولين روز مرداد ماه سال 1365 آغاز كرد و به عنوان كمك كارشناس امور دفتري مشغول كار و خدمت شد. براي امير فعاليت در جهاد سازندگي جذّابيت خاصي داشت صفا و صميميت همكاران و جوانان پر شور و انقلابي جهاد سازندگي او را شيفته خدمت در اين نهاد انقلابي ساخت.
با پايان گرفتن خدمت سربازي و شروع به كار امير در جهاد سازندگي، خانواده او را به ازدواج ترغيب مي نمودند، اما او مي گفت: تا زماني كه جنگ و جهاد هست، احتمال شهادت هم هست و در اين شرايط ازدواج را به صلاح نمي دانست.
امير راه ديگري براي زندگي خود در پيش داشت. آنچه او در جبهه ها ديده بود تصوير ديگري از زندگي را پيش روي او مي گشود.
امير دو سال در جبهه هاي فكه- سوسنگرد- جزيره مجنون- فاو و هويزه با دشمنان جنگيد و در مسئوليت هاي امدادگري- تك تير اندازي- آر. پي . جي زن و خمپاره انداز و ساخت سنگر خدمت كرد.
او براي مدتي بر اثر شليك مداوم و زياد آر. پي. جي . به عفونت و خونريزي گوش مبتلا شد كه به همين علت به مدت بيست روز در بيمارستان امام خميني (ره) بستري گرديد و با همه اين خدمات كه انجام داد امير خود را همواره مرهون ومديون همسنگران و رزمندگان مي دانست. امير براي آينده تصميم خود را گرفته بود او به ازدواج و تشكيل زندگي دنيايي تن نداد تا سبكبال در مسير هدف حركت كند.
چند ماهي از حضور امير در دفتر مركزي جهاد سازندگي مي گذشت. روزهاي سرنوشت ساز جنگ در سال 1365 همه نگاه ها را به سوي جبهه هاي جنگ برگرداند حملات و بمباران دشمن به شهرها- بمباران هاي شيميايي و گسترش فشارها و حملات همه جانبه دشمن براي خنثي كردن حملات رزمندگان اسلام و موفقيت هاي به دست آمده بود، اما سپاه اسلام عزمي ديگر داشت. فرمان حضرت امام خميني (ره) براي تقويت جبهه هاي جهاد شور ديگري آفريد و سپاهي عظيم از نيروهاي داوطلب جهاد و شهادت فراهم آمد، سپاه يكصد هزار نفري محمد رسول الله (ص). امير نيز از سوي ستاد مركزي پشتيباني و مهندسي جنگ جهاد سازندگي عازم مناطق جنگي جنوب شد. آن روزها شلمچه حال و هواي ديگري داشت. عمليات كربلاي پنج خلاصه جنگ بود. دشمن تمام موانع، سلاح ها، تجهيزات، بمباران و فنون جنگي را با پشتيباني قدرتهاي خارجي به كار مي گرفت تا مانع پيشروي رزمندگان و تغيير سرنوشت جنگ شود اما رزمندگان اسلام استوار و مقاوم، سنگر به سنگر مقاومت نموده و بر فشار خود بر نيروهاي دشمن مي افزودند.
شلمچه در كربلاي پنج يكپارچه آتش بود. امير در گردان علي اكبر (ع) در لشكر محمد رسول الله (ص) مي جنگيد. او در كنار خود همسنگران زيادي را از دست داده بود. ياد همسنگراني چون شهيدان حسن محمدي، فرهمند و شيخ اكبر، قلب او را مي سوزاند و احساس مي كرد از كاروان شهيدان بازمانده است.
روز 23 دي ماه سال 1365 امير در گردان علي اكبر (ع) مثل هميشه با همرزمان خود در حال انجام مأموريت بود. او فردي با نشاط و شوخ طبع بود. او گاهي در شرايط خاص و در مواقع درگيري وانمود مي كرد به شهادت رسيده است. دوستانش به طرف او مي رفتند اما امير را زنده مي يافتند. شوخي هاي امير به سر زندگي و نشاط همرزمان و همسنگرانش كمك مي كرد و بر رفاقت و دوستي و محبت بين آنها مي افزود. ولي آن روز امير حال و هواي ديگري داشت. روزي كه امير براي آخرين بار عازم جبهه بود، زماني كه سوار اتوبوس شد و خداحافظي كرد، خواهر بسيار كوچك او از وي خواست كه از اتوبوس پياده شود. امير دل خواهر كوچك را نشكست و پياده شد. خواهرش صورت و زير گلوي او را بوسيد. همه خانواده و اطرافيان امير به گريه افتادند و حكمت اين بوسه آن لحظه بركسي فاش نشد. اما روز 23 دي ماه سال 1365 اين حكمت آشكار گشت.
نبرد به شدت جريان داشت. صداي انفجار خمپاره ها و سفير گلوله هايي كه از همه طرف زوزه كشان به اطراف برخورد مي كرد، جاي امني براي رزمندگان درشلمچه باقي نمي گذاشت. اما بر خلاف اين فشارها، رزمندگان روحيه و توان بيشتري مي يافتند. امير گرم جهاد و نبرد بود كه ناگهان خمپاره اي در نزديكي او منفجر گشت. تركش برّنده خمپاره به سر امير برخورد كرد و او بر زمين افتاد. وقتي گرد و خاك و دود نشست، همرزمان امير متوجه او شدند كه بر زمين افتاده است. فكر كردند باز هم امير شوخي مي كند به سوي او رفتند. وقتي نزديك شدند پيكر او را غرق در خون سرش ديدند. تركش به پشت سر امير خورده بود و او نفسي براي ادامه زندگي و چشمي براي ديدن ياران همرزمش نداشت. امير به شهادت رسيده و از دوستان خود پيشي گرفته بود. روز سختي بود. همه او را در آغوش گرفتند و بوسيدند و با امير براي هميشه وداع گفتند.
پيكر پاك شهيد امير فتاح زاده در سن 22 سالگي از جبهه هاي نبرد به خانه بازگشت. خانواده و بستگان و همكاران جهاد سازندگي، همرزمان، دوستان و مردم و مسئولين شهريار پيكر پاك او را همچون نگيني درخشنده در ميان خود گرفتند و پس از تشييع با شكوه در قطعه شهداي شاهزاده ابراهيم به خاك سپردند. اما ياد آن روز آخر كه خواهر كوچك شهيد امير فتّاح زاده برگلوي برادر بوسه زد، اشك را بر چهره خانواده فرو مي ريخت. آنها دوست داشتند بار ديگر او را مي يافتند و برآن سرو صورت سپرده به حق و گلوي خونين وي بوسه مي زدند تا قلب خويش را در سوز فراق و جدايي او تسكين بخشند، آرزويي كه به روز رستاخيز سپرده شد. 



درباره : شهدای جهاد سازندگی ,
بازدید : 344
[ 1392/04/16 ] [ 1392/04/16 ] [ هومن آذریان ]

شهيد حسين تقوي نصر آبادي

روز بيست و يكم آبان ماه سال 1332 در شهر اصفهان، اولين فرزند محمد كاظم و سيده رضيه خانم به دنيا آمد. خانواده تقوي نصر آبادي كه خانواده اي مذهبي و متدين بود به پاس ارادتي كه به حضرت ابا عبداله الحسين (ع) داشتند نام اولين پسر و فرزند خود را حسين گذاردند.
محمد كاظم پدر حسين، اصالتاً اهل شهر دارالعباده يزد بود امّا به دليل اينكه به حرفه معماري اشتغال داشت به اصفهان مهاجرت كرده بود و پس از تولد حسين، آنها تا چهار سالگي حسين در اصفهان اقامت داشتند و پس از آن دوباره براي زندگي به شهر يزد بازگشتند.
حسين قبل از رفتن به دبستان قرآن را نزد معلم قرآن در مكتب خانه فرا گرفت. او با عشق و علاقه قرآن، نهج البلاغه و احكام اسلامي را آموخت و از هر فرصتي براي خواندن قرآن بهره مي جست و در حفظ قرآن مي كوشيد. حسين به همراه پدر از سنين قبل از دبستان در جلسات قرآن، تجويد و حديث شركت داشت و همين تعليمات بود كه از او كودكي با اخلاق و نمونه ساخت.
حسين تحصيلات ابتدايي را در دبستان حكمت و دبستان شاه ولي يزد با موفقيت پشت سر گذاشت. او ازكودكي فردي فعال و پر جنب و جوش بود، با وجود سن كم نسبت به برادران و خواهرانش احساس مسئوليت داشت. براي پدر و به ويژه براي مادر احترام زيادي قائل بود و حاضر نمي شد كوچكترين رنجشي از وي به دل گيرند.
پدر حسين عليرغم تلاش و كوشش فراوان از در آمد زيادي برخوردار نبود و گذران زندگي براي حسين و چهار خواهر و پنج برادرش با سختي و همراه با مشكلات مي گذشت.
حسين با اتمام دوره شش ساله نظام قديم ابتدايي، براي ادامه تحصيل به دبيرستان آيت اللهي شهر يزد كه از دبيرستان هاي اسلامي بود، رفت. و كلاس هاي هفتم و هشتم را در اين دبيرستان خواند اما به دليل اينكه دبيرستان آيت اللهي يك دبيرستان خصوصي بود و پدر حسين توان پرداخت شهريه آن را نداشت، ناچار او به بازار كار وارد شد تا مخارج خود را به دست آورده و كمك خرج خانواده هم باشد. حسين كلاس هاي نهم و دهم را به صورت متفرقه امتحان داد و به پايان برد و پس از آن به صورت شبانه به تحصيل ادامه داد و كلاسهاي يازدهم و دوازدهم را در دبيرستان ايرانشهر گذراند تا بالاخره ديپلم خود را در سال 1351 دريافت كرد.
حسين در دوران تحصيل به مطالعه كتاب هاي مذهبي و سياسي روي آورد او فردي باهوش و منظم و مسئوليت پذير بود. وي پس از گرفتن ديپلم قصد ادامه تحصيل داشت اما پس اندازي براي خود نداشت. او با پشتكاري كم نظير در كنار پدر به كار معماري و بنايي ساختمان مشغول شد تا بتواند هزينه دانشگاه را فراهم سازد حسين روزها به كار پر مشقت ساختمان مي پرداخت و خود را آماده شركت در آزمون سراسري دانشگاه ساخت.
در سال 1352 حسين در آزمون سراسري شركت جست و موفق گرديد در دانشگاه صنعتي امير كبير ( پلي تكنيك) در رشته راه و ساختمان پذيرفته شود. او همراه با دانشجويان همشهري خود در تهران خانه اي را اجاره كرده و زندگي دانشجويي را آغاز كرد. حسين در طول تحصيل براي تأمين معاش و خرج تحصيل به كارهاي مختلفي پرداخت از جمله كتابداري، كمك و همكاري با اساتيد، تدريس و ساير كارهايي كه مي توانست براي او در آمد كافي ايجادكند.
حسين در طول تحصيل با انجمن اسلامي دانشگاه همكاري داشت و از مسئولين و گردانندگان برنامه كوهنوردي دانشگاه بود. او در سال تحصيلي 56- 1355 موفق به دريافت مدرك كارشناسي در رشته راه و ساختمان شد و بلافاصله در امتحان ورودي دوره فوق ليسانس نيز شركت كرد و در همين سال بود كه با يكي از دانشجويان هم دوره خود ازدواج نمود.
مراسم ازدواج آنها در سادگي تمام در دوم مرداد ماه سال 1356 برگزار و زندگي مشترك آنها آغاز شد.
سال تحصيلي 57- 1356 در دانشگاه در شرايطي آغاز گرديد كه در آبان ماه آن سال درج مقاله توهين آميز در روزنامه اطلاعات آن زمان، موج خشم و انزجار گسترده اي را در ميان مردم ايران بر انگيخت و پس از آن شهادت فرزند حضرت امام خميني (ره) بر دامنه اين موج افزود. قيام مردم قم و كشتار آنها به دست مأموران رژيم پهلوي خشم مردم را شعله ور تر ساخت و پس از آن شهرهاي مهم كشور يكي پس از ديگري به جرگه انقلاب اسلامي پيوستند.
دانشگاه نيز ميدان مبارزه سياسي دانشجويان با رژيم پهلوي شد. حكومت تصميم به تعطيلي دانشگاه گرفت و روز 13 آبان دانشگاه تعطيل شد. دانشجويان پس از تعطيلي دانشگاه به مردم پيوستند و حسين نيز فعاليت هاي انقلابي و مبارزات خود عليه رژيم پهلوي را در كنار مردم ادامه داد. او از تظاهرات خونين 17 شهريور تا نبرد و درگيري هاي مسلحانه بهمن ماه سال 1357 در همه صحنه ها حضور داشت و براي پيروزي انقلاب اسلامي كوشيد. حسين در زمان تظاهرات خياباني از سوي مأموران رژيم پهلوي دستگير و به مدت دو ماه در زندان بسر برد. اما با آزادي زندانيان سياسي او نيز از زندان رها گشت. او همراه همه مردم ايران، روز 22 بهمن ماه سال 1357 و روز پيروزي انقلاب اسلامي ايران را به چشم خود ديد. همراه اين پيروزي، حسين تولد اولين فرزند خود زينب را نيز جشن گرفت.
با بازگشايي دانشگاهها پس از پيروزي انقلاب، حسين هم به دانشگاه بازگشت. پس از حدود چهار ماه از پيروزي انقلاب اسلامي در روز 27 خرداد ماه سال 1358، فرمان تأسيس نهاد انقلابي جهاد سازندگي از سوي حضرت امام خميني (ره) براي سازندگي كشور و رسيدگي به وضع روستاها و كشاورزان و محرومين صادر شد. مردم ايران از همه اقشار به ويژه جوانان دانشگاهي با تخصص مختلف به اين حركت و نهضت سازندگي پيوستند.
حسين نيز در اولين روزهاي تأسيس جهاد سازندگي به خدمت در جهاد سازندگي پرداخت و براي تشكيل جهاد سازندگي در استان مركزي، راهي شهر اراك شد. او به مدت سه ماه براي تشكيل جهاد سازندگي استان مركزي و جذب نيرو در آن استان ماند. حسين از تاريخ 16/ 9/ 1385 در كميته فني جهاد سازندگي استان يزد فعاليتش را ادامه داد تا از تخصص خود براي خدمت به جامعه بهره بيشتري ببرد. زمان زيادي از اين دوران نگذشته بود كه جنگ تحميلي رژيم بعثي عراق عليه جمهوري اسلامي ايران در روز 31 شهريور ماه سال 1359 آغاز گشت. همه مردم براي دفاع از كشور بسيج شدند و همكاران جهاد سازندگي نيز تمام نيرو و امكانات خود را براي نبرد با دشمن سازماندهي كردند.
حسين از همان روزهاي اول جنگ با شركت در ستاد پشتيباني و مهندسي جنگ جهاد سازندگي به خدمت جبهه و جهاد در آمد و به دليل ارتباط و دوستي نزديك وي با شهيدان منتظر قائم، طرح چي و ناجيان، در پيشبرد مهندسي جنگ جهاد سازندگي تلاش فراوان كرد تا به سازماندهي فعاليت ها و خدمات جهاد سازندگي در جبهه ها بپردازد.
او در تابستان 1360 به درخواست استانداري ايلام از سوي دفتر مركزي جهاد سازندگي به آن استان رفت و مسئوليت اداره راه و ترابري استان را به عهده گرفت تا بتواند در پيشبرد اهداف جنگ با تخصص خود خدمت بيشتري را انجام دهد. تلاش و فداكاري حسين در پيشبرد اهداف جنگ نقش مهمي در انجام مأموريت هاي جهاد سازندگي در جبهه داشت و او به عنوان مديري لايق و همراه با همكاران جهاد سازندگي در ايجاد معبرو ساختن راههاي مورد نياز در مناطق جنگي در شرايطي سخت و جانكاه شبانه روز نمي شناخت. از روزي كه در اوايل جنگ با شهيد طرح چي در سال 1359 براي بازديد و بررسي وضعيت مناطق جنگي به خوزستان و ايلام سفر كرد، مشتاقانه به فعاليت در ستاد پشتيباني و مهندسي جنگ جهاد سازندگي و خدمت عاشقانه خود ادامه داد.
سال 1361 محمد صادق، برادر حسين به شهادت رسيد. خبر شهادت برادر براي حسين بسيار سنگين بود. او براي انتقال پيكر پاك برادر شهيدش عازم منطقه شد.
روز سيزدهم مرداد ماه بود و حسين در جاده همدان به كنگاور در حال حركت بود كه ناگهان خودروي او با خودروي ديگري تصادف كرد. حسين به شدت مجروح گشت. او مشتاق ديدار برادر شهيدش بود اما گويا سرنوشت ديدار آنها را در دنياي ديگري رقم زده بود. حسين بر اثر شدت جراحت و ضربه مغزي از ادامه راه باز ماند و در جاده همدان به كنگاور به شهادت رسيد و برادر شهيد خود را در عالم ديگر بازيافت.
خبر شهادت حسين از سوي استاندار ايلام به خانواده وي رسانده شد. تقدير بر اين بود كه هر دو برادر با هم تشييع و در آرامگاه خلد برين شهر يزد و در قطعه شهدا در كنار هم آرام گيرند.
روز تشييع و تدفين شهيد حسين و برادرش محمد صادق تقوي نصر آبادي، شهر يزد فرزندان دلاور شهيد خود را در حلقه محبت خويش گرفت . زينب چهار ساله و محمد حسين كه چند ماهي از تولدش بيشتر نمي گذشت، در آغوش محبت مادر با قلبي آكنده از سوز فراق با پدر شهيد خويش وداع گفتند، اما نام و ياد آن شهيدان بزرگوار در تاريخ فداكاري ها و جان بازي هاي دفاع مقدس باقي ماند. 



بازدید : 245
[ 1392/04/16 ] [ 1392/04/16 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

:: تعداد صفحات : 1592 صفحه قبل 1 2...1582 1583 1584 1585 1586 1587 1588 1589 1590 1591 1592 صفحه بعد

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,957 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,649 نفر
بازدید این ماه : 6,292 نفر
بازدید ماه قبل : 8,832 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک