فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

بندار,هاشم

بيست و دوم فروردين ماه سال 1344 ه ش در روستاي حسين آباد متولد شد.
کودکي پر جنب و جوش بود و با صحبت هاي شيرين بقيه را مي خنداند.
فاطمه بادل ( مادرش ) مي گويد: «زماني که چهار ساله بود مي گفت: مي خواهم به کربلا بروم. اغلب دوستان و همسايگان را وعده ي رفتن به کربلا و زيارت مي داد. در ماه محرم و صفر در هيات هاي سينه زني شرکت مي کرد و از عزاداران امام حسين (ع) پذيرايي مي کرد.»
در روز عاشورا و تاسوعا در تغزيه خواني شرکت مي کرد و به عنوان يکي از بچه هاي امام حسين (ع) و يا يکي از طفلان مسلم (ع) بود.
در پنج سالگي پدرش فوت کرد و او به همراه ديگر برادرانش در مغازه ي پدر مشغول به کار شد.
به مادرش بسيار احترام مي گذاشت و در کارهاي خانه به او کمک مي کرد.
دوره ي ابتدايي را در مدرسه آستانه پرست فعلي و دوره ي دبيرستان را در مدرسه ي مدرس مشهد به پايان برد. به خاطر شروع جنگ تحميلي تحصيلات دبيرستان را رها کرد و به جبهه هاي حق عليه باطل شتافت.
به خاطر علاقه به خواندن کتاب عضو کتابخانه بود. کتاب هاي مذهبي، شهيد مطهري و محمود حکيمي را مطالعه مي کرد.
اوقات فراغت به ورزش هاي شنا، فوتبال و کوهنوردي مي پرداخت. عضو بسيج بود به مسجد مي رفت. علاوه بر کار در مغازه ي پدرش درس نيز مي خواند.
به نماز بسيار اهميت مي داد. در جلسات قرآن حضور مي يافت. در دعاي ندبه، توسل و کميل شرکت مي کرد و يکي از فعال ترين افراد حاضر در اين جلسات بود.
مشکلات را تا جايي که مي توانست حل مي کرد. به مستضعفين کمک مي رساند. مسائل ديني را رعايت مي کرد. خمس مي داد. صله ي رحم را به جا مي آورد.
او از افرادي که در کنار خيابان مي ايستادند و براي مردم مزاحمت ايجاد مي کردند، ناراحت بود. با آن ها صحبت مي کرد تا به راه راست هدايت شوند.
هاشم بندار فردي معاشرتي، اجتماعي، خوش اخلاق و خوشرو بود، به طوري که کسي از او ناراحت نبود.
مادر شهيد مي گويد: «اخلاق و رفتار او طوري بود که حتي پيرمرد 70 ساله به او سلام مي کرد.»
قبل از انقلاب در راهپيمايي ها شرکت مي کرد. زماني که دوازده ساله بود، همراه من در راهپيمايي ها شرکت مي کرد. من او را با خود به تظاهرات مي بردم. يک روز در تظاهراتي که در راه آهن بود، ماموران رژيم به طرف تظاهرکنندگان تيراندازي مي کردند و گاز اشک آور مي انداختند، به طوري که چشم هايمان باز نمي شد. او به من مي گفت: مادر، نترسي چيزي نيست. و بعد ما توانستيم با کمک مردم از آن معرکه نجات پيدا کنيم.
او با اين که دوازده ساله بود، در تظاهرات شرکت مي کرد و به همراه دوستانش بر روي ديوارها شعار مي نوشت. او در درگيري هاي نهم و دهم دي ماه و 22 بهمن ماه حضور داشت. به پخش اعلاميه مي پرداخت و شب تا صبح اعلاميه هاي امام را در داخل منازل مي انداخت.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در بسيج فعاليت مي کرد و شب ها در خيابان به نگهباني مي پرداخت. مسئول آموزش بسيج بود و به نيروها اسلحه شناسي را آموزش مي داد.
او با مخالفين انقلاب و اسلام صحبت مي کرد تا آن ها را اصلاح نمايد. با کساني که عقيده اي مخالف با انقلاب داشتند معاشرت نداشت. با کساني رفت و آمد مي کرد که با او هم عقيده باشند. علاقه ي زيادي به امام داشت و به شدت از امام و و انقلاب حمايت و پشتيباني مي کرد. با ضد انقلابيون درگير مي شد و به مخالفت با آن ها برمي خاست. براي مبارزه با منافقين و ضد انقلابيون چندين بار به کردستان اعزام شد. مخالف ايده هاي بني صدر بود.
در 14 سالگي به جبهه رفت. سنش براي رفتن به جبهه کم بود، به همين خاطر کپي شناسنامه اش را دست کاري کرد تا بتواند به جبهه برود.
اودر مصاحبه اي در مورد جنگ گفته است: «جبهه و جنگ مانند قلب انسان است. اگر قلب از کار بيفتد، تمام اعضاي بدن از کار مي افتند. اگر در جنگ خللي وارد شود، کشور سقوط مي کند. پس بايد تلاش کنيم جبهه ها را پر کنيم و امام را تنها نگذاريم تا هرچه زودتر پيروز شويم.»
در بيشتر عمليات از جمله، عمليات ام الحسنين، طريق القدس، فتح المبين، فتح بستان، شکست حصر آبادان، آزادي سازي خرمشهر، رمضان، بدر، خيبر، والفجرها و کربلاها، چه در لباس يک بسيجي عاشق امام و چه به عنوان فرمانده ي گردان رزمي شرکت داشت. دوره ي آموزش فرماندهي را در تهران گذرانده بود.
در جبهه مدتي بي سم چي و مدتي فرمانده بود. در فتح قله هاي الله اکبر در کنار شهيد چمران و همرزمان ديگر، بي سيم چي بود و بعد فرمانده ي گردان ليله القدر شد. همچنين فرماندهي گردان رزمي مخابرات را نيز برعهده داشت.
مي گفت: «تا زماني که جنگ باشد در جبهه مي مانم.» او بسيار متواضع و فروتن بود. ذکر مسئوليتش او را رنج مي داد. مي گفت: «ذکر مسئوليت همراه اسم لزومي ندارد.»
او چه زماني که بي سيم چي بود و چه زماني که عنوان فرماندهي داشت، کارهايي فراتر از حد مسئوليتش انجام نمي داد. او بسيار متواضع بود. سنگر ها را جارو و چاي درست مي کرد.
محمد اميري ( همرزم شهيد ) مي گويد: «اولين بار اعزامم به جبهه در واحد مخابرات بودم. در منطقه ي حميديه ي اهواز شهيد بندار را ديدم که فرماندهي مخابرات را برعهده داشتند و در حال شستن لباس هاي شخصي خود بودند. هرچه اصرار کردم که اجازه دهند من اين کار را انجام دهم، نگذاشتند.»
در سال 1362 عضو رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شد.
در عمليات بدر در منطقه ي هورالعظيم او فرمانده ي گردان ليله القدر بود. در شبيخوني که عراق زد، باعث شد که آن ها شکست بخورند و از 300 ـ 400 نفر نيرو فقط 13 ـ 14 نفر باقي مانده بود و نزديک قريب بود که آن هم اسير شوند و تنها يک قايق موتوري بود که توان حمل 14 نفر را نداشت. ابتدا آن ها تمام بي سيم ها را از بين بردند تا رمزي به دست دشمن نيفتد. شهيد به همراه 5 نفر ديگر در آن محل ماندند و بقيه را به پشت جبهه منتقل کردند. سپس آن ها با يک قايق پارو زدند و خود را به نيزار رساندند. حدود 18 ساعت در آن نيزارها ماندند و بعد با همان قايق به پشت جبهه برگشتند.»
هاشم در زمان عمليات از افراد آگاه و مقتدر دعوت مي کرد تا خودشان را به عمليات برسانند. او با نيروها در خصوص عمليات مشورت مي کرد و نيروها را از لحاظ قدرت بدني مي سنجيد و بعد آن ها را گلچين مي کرد و هر کدام را در واحدي که توانايي داشتند، قرار مي داد. مثلاً عده اي در واحد تخريب، عده اي براي واحد اطلاعات و عده اي براي ادوات و براي هر کدام يک مسئول انتخاب مي کرد.
او چندين مرتبه به طور سطحي مجروح شده بود. در يکي از عمليات ها شيميايي شد. در سال 1362 در عمليات والفجر يک از ناحيه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت. با اين که مسئولين اجازه ي ماندن او را در سپاه مشهد داده بودند ولي او قبول نکرد. مي گفت: «اين جا برايم مانند زندان است.»
به خانواده اش توصيه مي کرد: «به جبهه بياييد و در جنگ شرکت کنيد و از مملکت خود دفاع کنيد. راه شهدا را ادامه دهيد. از خط رهبري فاصله نگيريد. بچه هايتان را در اين راه تشويق کنيد. تقواي الهي را پيشه نماييد. حجابتان را رعايت کنيد. امام را تنها نگذاريد. بايد در جنگ پيروز شويم تا همه به کربلا برويم.»
هاشم منطقه ي جنگي را کاملاً مي شناخت. زماني که ماشين حمل اسلحه مي رسيد، سريع خودش را به آن جا مي رساند و در پايين آوردن اسلحه کمک مي کرد. بسيار فعال بود و فقط در زمان خواندن نماز کفش هايش را از پا بيرون مي آورد. در شب هاي حمله نماز شب مي خواند. سرش را روي خاک مي گذاشت و آن قدر گريه مي کرد که خاک خيس مي شد. زماني که نيروها از نگهباني برمي گشتند و سرما خورده بودند، او لباس هايش را به آن ها مي داد تا گرم شوند و اگر کفش کسي سوراخ بود، چکمه اش را به او مي داد. گاهي خودش نگهباني مي داد. او از جبهه و جنگ و از پيشرفت آن تعريف مي کرد. مي گفت: «امام را تنها نگذاريد او نايب امام زمان (عج) است. مبادا از حرف امام سرپيچي کنيد. آرزو داشت شهيد شود. به همين خاطر وصيت نامه اش را خيلي زود نوشته بود.
هاشم بندار در تاريخ 16/6/1366 در جزيره ي مجنون و در حال ساختن سنگر، بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحيه ي سر و چشم به شدت مجروح شد. به طوري که يک چشمش از بين رفته بود و پس از مدتي در بيمارستان امدادي، در تاريخ 1/7/1366 به شهادت رسيد.

فاطمه بادل ( مادر شهيد ) مي گويد: «زماني که در بيمارستان امدادي بستري بود و به ملاقاتش رفتم، در بخش بود. سرش را عمل کرده بودند، جراحات زيادي داشت يک چشمش را کاملاً از دست داده بود و يک طرف صورتش به شدت آسيب ديده بود. وقتي مرا ديد، گفت: مادر، نگران نباشيد من فقط سرما خورده ام و داخل چشمم خاک رفته است، با شستشو خوب مي شود.
صغري بندار ( خواهر شهيد ) نقل مي کند: «زماني که به ملاقاتي او رفتم، از شدت درد پاهايش را به هم مي ماليد. به او گفتم: «هاشم، درد داري؟ گفت: نه. مي خواستم ملافه ام را درست کنم.»
هاشم بندار در تاريخ 19/6/1366 که در منطقه عملياتي بر اثر اصابت ترکش مجروح شد. در تاريخ 21/6/1366 در بيمارستان شهيد کامياب بستري گرديد. سرانجام در تاريخ 1/7/1366 به درجه رفيع شهادت نايل گشت. پيکر مطهرش در بهشت رضا (ع) دفن مي باشد. بعد از شهادت او بسياري از اقوام به خاطر اين که نتوانستند عظمت روحي او را درک کنند، متاسف بودند.
منبع:"فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ(زندگينامه فرماندهان شهيداستان خراسان)"نوشته ي سيد سعيد موسوي,نشر شاهد,تهران-1385



وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
خداوندا، از گناهان من درگذر. خدايا، مواظب اين بنده ي ضعيف باش، زيرا که اگر او را به خود بگذاري، از جاده ي اصلي منحرف مي شود. پروردگارا، اگر نماز و روزه هايم مورد قبولت واقع نشده است، به بزرگي خودت از من بگذر. معبودا، توفيقي ده که با شهادتم دين خود را ادا کنم. بر خانواده ام صبر و شکيبايي عنايت کن. اجر آنان را با گريه و زاري کم نکن. خدايا، رهبر و بنيانگذار جمهوري اسلامي را که زندگي دوباره به ملت ايران داد، تا انقلاب حضرت مهدي (عج) نگهدار و سلامتي به او بده.
مادرم، مي دانم که ناراحتيد، اما مگر ام البنين (ع) و حضرت فاطمه زهرا (س) ناراحت نبودند، مگر حضرت زينب (س) از نزديک برادرش را در خون نديد. اکنون اين حسين است که بر جماران نشسته، او نايب امام حسين (ع) و نايب امام زمان (عج) است. پس هيچ فرقي بين آن ها نيست. خواهرانم، صبر داشته باشيد، همانند حضرت زينب (س) که برادرش را در گودال قتلگاه ديد و صبور بود.
برادرانم، اگر راهم را ادامه ندهيد، دچار عذاب الهي خواهيد شد و اگر راه مرا ادامه دهيد (که همان راه امام و شهدا است ) پاداش بزرگي در نزد خدا خواهيد داشت.
و اي اقوام و خويشان، دنيا ارزشي ندارد. عمل خوب انجام دهيد و لحظه اي از راه امام و انقلاب جدا نشويد. هاشم بندار



خاطرات

مادرشهيد:
«از همان بچگي بسياري از مسائل را رعايت مي کرد. با خواهر زاده اش کشتي مي گرفت و چون او سه سال داشت و سيد بود، خودش را عمداً به زمين مي انداخت تا او ناراحت نشود.»

صغري بندار , خواهر شهيد:
«احترام خاصي به افراد سيد مي گذاشت. همسرم و بچه هايم سيد بودند. هر وقت آن ها را مي ديد از جا بلند مي شد و به آن ها سلام مي کرد. با اين که چهار ساله بود، بسيار با معرفت و فهميده بود. با فرزندم ( که دو سال اختلاف سني داشت ) بازي مي کرد و به او بسيار احترام مي گذاشت، مي گفت: او سيد است.»

مادر شهيد :
«يک روز برگه اي را پيش من آورد و گفت: مادر، اين برگه را امضاء کن. مي خواهم براي خواهرم نخ تعاوني بگيرم. من هم آن برگه را امضا کردم. بعد گفت: پس مي توانم به جبهه بروم. گفتم: تو به من دروغ گفتي. گفت: اين دروغ مصلحتي است و شما گفته بوديد: اگر همه ي شما (بچه ها) به جبهه برويد من ناراضي نيستم. پس حالا ناراحت نباشيد و افتخار کنيد که ما به جبهه مي رويم.» اولين بار از طريق بسيج به جبهه هاي حق عليه باطل شتافت. به خاطر علاقه اش به جبهه و جنگ، اطاعت از امر رهبري، لبيک گفتن به نداي امام، دفاع از دين و اسلام به جبهه رفت.
مي گفت: «بايد اين انقلاب حفظ شود و نبايد بگذاريم اين کشور به دست بيگانگان بيفتند.»

فاطمه بادل ( مادر شهيد ) مي گويد: « به او مي گفتم: لباس سپاه را بپوش تا من ببينم. مي گفت: اين لباس سپاه مقدس است. او هميشه با لباس ساده در خيابان رفت و آمد مي کرد. با اين که فرمانده بود ولي هميشه ساده پوش بود.»
همچنين مي گويد: «هر وقت به او مي گفتم: بيا دامادت کنم. مي گفت: فعلاً جبهه و جنگ مهم تر است و تا زماني که راه کربلا باز نشود و فلسطين را آزاد نکنيم، ازدواج نمي کنم. تا آخرين قطره ي خون در جبهه مي مانم و اگر جنگ پايان يافت و من زنده بودم، آن موقع ازدواج مي کنم.»

ابوالقاسم بندار ,برادر شهيد:
« همرزمانش مي گفتند: همزمان با عمليات والفجر هشت دستور فتح تپه هاي کله قندي صادر شد. شهيد بندار فرمانده ي گردان بود. همزمان با بالا رفتن از تپه ها، دشمن نيز از آن سوي تپه ها در حال بالا آمدن بود. ما ده دقيقه زودتر به قله رسيديم و با درايت خاصي توانستيم پيروز شويم.»

«در منطقه به او «هاشم شش کله» مي گفتند، چون تنها بي سيم چي اي بود که تمام رمزهاي بي سيم هاي فعال در محور را حفظ بود. يک روز در بستان بودم که او براي ديدن من آمده بود. وقتي او را ديدم، تمام سر و صورتش تاول زده بود وحالت خرابي داشت. گفتم: چه شده است؟ گفت: در محور ابوسعيد عراق براي شناسايي رفته بوديم که آن جا محلي باتلاقي بود و مجبور بوديم شب را در آن جا بمانيم و پشه ها ما را نيش زدند.»

محمد اميري:
«فرمانده اي مقتدر بود، اخلاق بسيار خوبي داشت. در اکثر عمليات ها حضور داشت. اگر در مرخصي بود، سريع خودش را به عمليات مي رساند و حتي از دوستانش دعوت مي کرد تا در عمليات ها حاضر شوند. با نيروهاي تحت امرش بسيار با مهرباني برخورد مي کرد. اگر سربازي تحت امرش اکثراً جوان بودند. چون در واحد مخابرات به افرادي نياز است که حافظه قوي داشته باشند تا بتوانند کد و رمزها را حفظ کنند. به همين جهت افراد تحت نظرش اکثراً جوان بودند.»

«در گردان از يک بسيجي که به صورت افتخاري و يا قراردادي به جبهه اعزام شده بود تا يک پاسدار رسمي، شهيد بندار با ضوابطي که در نظرش بود با هر کدام به صورت خاصي برخورد مي کرد. نيروها از نحوه ي برخورد ايشان ناراحت نمي شدند. از لحاظ جثه ضعيف بود. اگر خودش را معرفي نمي کرد، کسي متوجه نمي شد که او فرمانده ي گردان رزمي مخابرات است.
او وقتي را هم اختصاص به نيروها مي داد. با آن ها صحبت مي کرد و مشکلات آن ها را برطرف مي نمود. در واحد مخابرات بچه ها مي توانستند از تلفن هاي صلواتي استفاده کنند و با خانواده هايشان تماس بگيرند. براي اين کار بايد امضاي مسئول مخابرات در نامه مي بود. زماني که شهيد بندار به ماموريت مي رفت، نامه ها را پيشاپيش امضا مي کرد و به من مي داد تا در صورت لزوم از آنها استفاده کنيم. به نيروهاي تازه وارد، آموزش هاي مختلفي مي داد. اولين آموزش، آشنايي با انواع و اقسام بي سيم ها و بعد کلاس قرآن و زبان بود. در پادگان هر شب دعاي توسل خوانده مي شد.
خواندن دعاي سفره و هفت سوره از قرآن جزو برنامه هاي هر شب بود. به خصوص در رزم هاي شبانه براي آمادگي روحي نيروها قرآن تلاوت مي شد. شهيد بندار بسيار مهربان بود. غذا را در سر يک سفره با نيروهايش مي خورد. در نماز جماعت همه با هم شرکت مي کردند، نيروها را صبح براي خواندن نماز بيدار مي کرد. »

مادر شهيد:
« او در يکي از حمله ها به همراه يکي از نيروها حدود 16 ساعت را روي آب پارو زدند تا خود را به نيزار برسانند که به دست عراقي ها نيفتند و غذايشان يک بسته بيسکويت بود. به او مي گفتم: چرا جلوي دوربين نمي روي تا با تو مصاحبه کنند و ما تو را ببينيم. مي گفت: من در آن جا فرصت اين کارها را ندارم. بسيار فعال بود. زماني که به مرخصي مي آمد به جمع آوري نيرو براي جبهه مي پرداخت. مسئول تدارکات بود. در زمان مرخصي اگر شروع عملياتي را با خبر مي شد، سريع خودش را به منطقه براي شرکت در عمليات مي رساند. حتي اگر مجلس عروسي داشتيم، نمي ماند. مي گفت: در آن جا به من احتياج است و بايد خودم را به عمليات برسانم.» او بيشتر از مرخصي هاي تشويقي استفاده مي کرد.
به او چهار ماه مرخصي داده بودند ولي او فقط 15 روز استفاده کرد و بعد دوباره به جبهه رفت. مي گفت: «نمي توانم تحمل کنم که رزمندگان در جبهه باشند و من در اين جا پشت ميز بنشينم.»

برادر شهيد:
«زماني به مرخصي مي آمد که يکي از همرزمانش شهيد مي شد و مي خواست در مراسم آن شرکت کند و بلافاصله پس از اتمام مجلس، به جبهه مي رفت. مي گفت: خانه و زندگي من جبهه است و تا زماني که امام دستور داده اند در جبهه ها بمانيد و جبهه را پر کنيد، من در جبهه مي مانم. در مدت شش سالي که در جبهه بود، تمام مرخصي هايش نيمه تمام مي ماند و سريع به منطقه برمي گشت.»

خواهر شهيد:
«زماني که به مرخصي مي آمد، ابتدا به خانه ي ما سر مي زد و مي گفت: چون بچه هاي شما سيد هستند واجب است که به ديدن شما بيايم. دخترم ازدواج کرده بود و او در مراسم ازدواجش نبود. زماني که به مرخصي آمد براي کادويي آورد که عکس امام بود و پشت آن عکس نوشته بود: هديه ي ما رزمندگان اين است.»
دوبار در جبهه مجروح شده بود، يک بار ترکش به گيج گاه و يک بار ديگر ترکش به کمرش خورده بود. فاطمه بادل مي گويد: «حدود يک ماه در بيمارستان بستري بود و به ما چيزي نگفته بود. زماني که ترکش به سرش خورده بود، چند روز در بيمارستان تبريز و چند روز در بيمارستان امدادي مشهد بستري بود. بعد از بهبودي نسبي دوباره به جبهه رفت. ترکش به نزديکي گيج گاهش خورده بود و چون نزديک گيچ گاه بود، آن را از سرش بيرون نکردند. به همين خاطر بعضي اوقات حالش بد مي شد و ترکشي نيز به پشتش خورده بود و جراحات زيادي داشت، با اين حال چند مرتبه خون اهدا کرده بود که بعد از شهادتش کارت هاي اهداي خون را در وسايلش پيدا کرديم.»

برادر شهيد:
«از جبهه براي مادرم چيزي تعريف نمي کرد که ناراحت نشوند. زماني که مجروح و در بيمارستان بستري بود به مادرم چيزي نگفته بود، تا اين که حالش خوب شد و بعد به عنوان مرخصي به خانه آمد.»

محمد اميري:
«ايشان هميشه مي گفتند: نبايد اجازه بدهيد که اين انقلاب به دست بيگانگان بيفتد. بايد با تمام وجود آن را حفظ کنيم. بعد از شهادت ايشان اولين نفري که وصيت نامه ي ايشان را خواند، من بودم. در وصيت نامه توجه خاصش به امام حسين (ع) و توسل به ايشان ديده مي شود.»

خواهر شهيد:
«دفعه ي آخري که مي خواست به جبهه برود، در خانه ي ما بود. چون زن داداشم از مکه آمده بودند، او فقط يک روز براي ديدن آن ها ماند و بعد بلافاصله به جبهه رفت. من او را از زير قرآن رد کردم. به او گفتم: کي ازدواج مي کني؟ گفت: اين دفعه اگر زنده برگشتم حتماً ازدواج مي کنم. هر وقت به مرخصي مي آمد، بسيار ناراحت بود. مي گفت: اين دفعه هم شهيد نشدم. بادمجان بم آفت ندارد.
آرزوي شهادت را داشت. در آخرين مرخصي از تمام اقوام و خويشان خداحافظي کرد.
در آخرين حضورش در جبهه به همرزمانش گفته بودم: «در طي 6 سال گذشته، هرچه از طرف خداوند مورد امتحان واقع مي شدم، تجديد مي گشتم، ولي اين بار مي خواهم مدرک قبولي ام را بگيرم.» 


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان رضوي ,
بازدید : 240
[ 1392/04/25 ] [ 1392/04/25 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,564 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,256 نفر
بازدید این ماه : 5,899 نفر
بازدید ماه قبل : 8,439 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک