فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

رسول حدادزاده

 

15 خرداد 1344 ه ش دو سال پس از قيام 15 خرداد مردم ايران عليه رژيم مزدور پهلوي به رهبري امام خميني ( ره) , در يك خانواده مذهبي در تبريز به دنيا آمد . دوران كودكي را در محيطي مذهبي و با آموزشهاي ديني به سر برد .در سن 6 سالگي وارد مدرسه شد و دوره دبستان را در مدرسه كوزه كناني ( شهيد ستارزاده فعلي ) و تحصيلات راهنمائي را در مدرسه امير كبيرفعلي با نمرات ممتاز به پايان رساند . دوران تحصيلات ابتدايي اش قبل از انقلاب اسلامي بود ولي با راهنمائي هاي خانواده در مجالس قرآني و ديني از جمله كلاسهاي مكتب قرآن در مسجد قاليچلو شركت کرد وتعاليم ديني را آموخت.
اين مسجد در دوران قبل از انقلاب و در دوران جنگ تحميلي کانون حضور مردم متدين تبريز بود وآن مکان مقدس در آگاه سازي مردم و حمايت از انقلاب اسلامي نقش به سزائي داشت.
دوران تحصيلات راهنمائي اش همزمان با وقوع بزگترين پديده سياسي قرن بيستم يعني شكوفايي انقلاب اسلامي ايران بود وآوردگاهي ديگر براي نمايش عظمت اسلام .
دراين زمان رسول 13 ساله بود و از طرف خانواده به سبب سن پايين از رفتن به تظاهرات منع مي شد اما به طور مخفيانه از خانه بيرون مي رفت و در تظاهرات عليه رژيم پهلوي شركت مي کرد . در مواقعي كه اجازه خروج از خانه به ايشان داده نمي شد د ر خانه مي نشست و با نوحه خواني و سرودن شعرهاي انقلابي در برابر عكس حضرت امام ( ره) مي گريست و با رهبر خود درد دل مي كردو از اينكه هنوز به سن تكليف نرسيده تا در راه رهبرش جهاد كند تاسف مي خورد .
با پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل پايگاه مقاومت بسيج در مسجد قاليچلو ، ايشان در اين نهاد انقلابي عضو شد و در آموزشها و اردوهاي تشكيل شده شركت نمود .او شبها با نگهباني در محل عليه فعاليتهاي مخرب ضد انقلاب فعاليت مي کرد. اين دوران همزمان با شروع تحصيلات متوسطه او بود و ورودش به دبيرستان فردوسي تبريز, محلي كه در آن زمان ، صحنه فعاليتهاي سياسي و گروههاي مختلف سياسي بود .
اوبا همكاري بسيجيان ديگر ، عليه گروهكهاي الحادي و منحرف فعاليت نمود و در اين راستا سختي هاي زيادي متحمل شد. هم زمان با درگيري هاي موجود در كردستان و نيز تشكيل واحد احتياط كميته انقلاب اسلامي(سابق) در اين نهاد عضو شدو فعاليت هي زيادي از خود يادگار گذاشت.
با شروع جنگ تحميلي توسط صدام وبه نمايندگي از دنياي ستم و دورويي ؛ در دل ايشان غوغايي به پا شد . پس از يك سال از شروع جنگ تحميلي با تلاش زياد, درس و تحصيل را به قصد دفاع از دين ، ناموس و وطن رها نمود و در سال 1360 براي اولين بار به جبهه هاي نبرد اسلام با كفر اعزام شد .
از اولين حضورش در جبهه هاي جنگ تا شهادت به طور مستمردر جبهه حضور داشت. او در جبهه داراي مسئوليتهاي زير بود: آرپي چي زن , تيربارچي ,فرمانده دسته پياده و فرمانده گروهان پياده .اوبا اين مسئوليتها در عمليات طريق القدس , بيت المقدس , رمضان , مسلم بن عقيل ( ع) , والفجر مقدماتي , والفجر يك , خيبر و بدر شركت نمود.
د ر سال 1364 در دوره آموزشي ديدباني توپ خانه د راصفهان شركت كرد و با كسب رتبه سوم اين دوره را به پايان رساند .با احراز اين رتبه ,پيشنهاد اعزام به يكي از كشورهاي خارجي براي تكميل آموزشهاي ديدباني توپ خانه به ايشان شد .اما او به دليل احساس نياز به حضور در جبهه هاي جنگ و نزديك بودن زمان عمليات عليه دشمن از قبول اين قبول ان پيشنهاد خو داري كرد و به جبهه هاي نبرد اعزام شد.
اودر طول 3 سال آخر حضور در جبهه مسئوليتهاي زير را به عهده گرفت. ديده بان توپخانه لشگر 31 عاشورا , معاون واحد ديده باني لشگر 31 عاشورا , فرمانده واحد ديدباني لشگر 31 عاشور و فرمانده اطلاعات عمليات ديده باني قرارگاه نجف در
محور شلمچه .او د راين مدت با رشادتهاي وصف ناپذيري در عمليات يا مهدي يا صاحب الزمان (عج), كربلاي 4 , والفجر 8 , كربلاي 5 , كربلاي 8 شركت نمودند .
ده روز از بهار سال 1366 گذشته بود ؛رسول حدادزاده دربازديد از پستهاي ديدباني منطقه عملياتي كربلاي 8 مورد اصابت تركش موشک كاتيوشا قرار گرفت و با جراحات از ناحيه چشم و جمجمه به آرزوي ديرين خود رسيد و به ياران شهيدش پيوست.
اودر در طول 6سال حضور در جبهه هاي نبرد حق عليه كفر 84 مرتبه مورد اصابت گلوله و تركش قرار گرفت و چند بار نيز با گازهاي شيميايي به كار رفته از طرف دشمن مسموم شد . بارها در بيمارستان بستري شد .هفده مرتبه از بيمارستان به قصد ادامه عمليات فرار کرد وبا داشتن جراحات التيام نيافته در ادامه عمليات شرکت کرد در موقع شهادت جانباز 40 % بود.
در پايان فقط به يکي از رشادتهاي او اشاره مي شود:
در عمليات والفجر 8 ايشان هدايت و ديدباني 24 آتش بار که در مجموع 144 قبظه توپ وخمپاره انداز بود را بر عهده داشت.اين آتشبارها بايد بر روي يكي از تيپهاي دشمن در منطقه فاو كه براي ضد حمله آمده بودند آتش مي کرد تا آنها توان وامکان رسيدن به نيروهاي پياده را نداشته باشند. درنتيجه هدايت خارق العاده و شگفت انگيز آتش آتشبارهاي خودي بر روي اين يگان دشمن اثري از آن تيپ باقي نماند .
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران تبريز ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد



وصيتنامه
بسم الله الرحمن الرحيم
يا اَيتَها الْنَفْس المطْمئنه ارجِعي الي ربك راضيه مرضيه فَادخُلي في عِبادي وادخَلي جنَّتي »
قرآن کريم
با سلام به محضر مبارك مهدي موعود امام رمان ( عج ) و با سلام و درود فراوان به فرزند خلف مهدي موعود ، خميني بت شكن و با درود بي كران به شهيدان به خون خفته اسلام از هابيل گرفته تا شهداي عمليات رمضان و شهدايي كه بعداً تقديم اسلام خواهيم كرد. با سپاس ازپروردگاري كه ما را در عصري قرار داد كه در آن عصر فرزندي از سلاله اسلام وقرآن به نام خميني قدعلم كرده و سپاس پروردگاري را كه ما را از پيروان و جانبازان آن بنده خالصش قرار داد و سپاس خدايي را كه ما را لايق ديد و شربت گواراي شهادت را به ما نوشانيد .
سلام به امت شهيد پرور, به امتي كه اين شهيدان را در دامن خود پروراند و حزب الله را دوباره زنده ساخت و آواي دلنشين اسلام وقرآن را گوش مستضعفين جهان رساند .
آه , پروردگارا من چه وصيتي مي توانم به اين امت حزب الله داشته باشم, امتي كه هميشه و هر زمان در شاديها و غمها در سختيها و بلاها د رشكست و پيروزي در مبارزه با منافقين داخلي و دشمن زبون خارجي به نداي امام خويش لبيك گفته و براي پاسخ به نداي هل من ناصراً ينصرني وشهادت از يكديگر سبقت مي گيرند .
اما نه سخني چند با اين ملت دارم .
آري وصيت من اين است كه چون ما در داخل اين انقلاب هستيم درست نمي دانيم
كه اين انقلاب به آمريكا و شوروي چه ضربه اي زده و بهتر از همه اين ابرقدرتها مي دانند كه اين انقلاب آنان را به چه روزي انداخته است. پس مطمئنا در صدد انتقام خواهند آمد و چنان كه تا به امروز كرده اند .
هر روز توطئه اي پيچيده تر از توطئه قبلي خواهند كرد وبراي آگاه شدن از اين توطئه ها بايد كاملا گوش به فرمان رهبر باشم . بايد در نماز جمعه ها و دعاي كميل ها و تشييع جنازه ها شركت فعالانه داشته باشيم و مبادا شب جمعه اي فرا رسد كه در در دعاي كميل شركت نداشته باشيم . شهيدي را در شهرمان به خاك سپارند كه ما در آنجا نباشيم . من به نوبه خود در پيشگاه پروردگارم از آن قومي شكايت دارم كه در ميانشان اشخاصي مي زيستند كه براي رضاي خدا از بدن جان و مال دريغي نداشتند ولي عده اي نام بي طرف را بر خود نهادند و همچنان بر عقيده خود استوار ماندند .من به بي طرفها مي گويم كه بر سر مزار من نيايند و در تشييع جنازه من شركت نكنند حتي اگر از نزديكترين فاميل من باشند .
مگر آن كه از لجاجت دست بردارند و راه حق يعني راه خميني را پيشه كنند . وصيت ديگرم اين است كه مبادا ثانيه اي و حتي يك هزارم ثانيه اي رهبر عزيزمان را تنها گذارند چرا كه او فرزند زهراست و آيا مي توانيم د رآن دنيا پاسخ گوي زهرا اطهر(ع)باشيم, پس خميني را ترك نكيند و او را در مبارزه با امپرياليسم و كمونيسم تنها نگذاريد .
نه، نه، نه به خدا عاجزم از اينكه زهرا(س) از من بپرسد كه فرزندم در زمان شما قيام كرد و چرا شما به او ياري نكرديد. آري به خدا عاجزم و خدايا تو را گواه و شاهد مي گيرم بر زهرا (س)كه من تا آخرين ثانيه عمرم و تا آخرين قطره خوني كه د ر بدنم داشتم به خميني وفادار ماندم و در راه پاك او كه راه انبيا ء و پاكان است جنگيدم و آخر شهادت را به آغوش گرم فشردم . خدايا تو را گواه مي گيرم كه من راه شهادت را انتخاب نكردم مگر به رضاي تو كه رضاي تو براي من نيكوست و رضاي خلق بدون رضاي تو براي من تلخ و ناگوار است.
و آخرين وصيتي كه مي توانم به امت شهيدپرور داشته باشم اين است كه مبادا سلاحي را كه از دست من به زمين افتاده بي صاحب گذارند . اميدوارم كه فردا سلاحم را از زمين برداشته و دشمني را كه من نتوانستم بكشم او بكشيد .
اما سخني چند با پدر و مادر : پدر و مادر عزيزم اميدوارم كه مرا بخشيده باشيد و از اينكه در طول اين عمر كوتاهم نتوانستم فرزندي شايسته برايتان باشم معذرت مي خواهم و كاري نمي توانم برايتان بكنم جز اينكه خدا را گواه مي گيرم كه اگر شهادت نصيب من شد و اگر خدا قرباني شدن مرا قبول كرد و مرا از اهل بهشت قرار داد قسم بر مهدي موعود كه به بهشت نروم مگر آن كه با شما باشم. مادر عزيزم و پدر مهربانم مي دانم كه چه آرزوهايي براي من داشتيد و اين را نيز مي دانم كه به آرزويتان در مورد من نخواهيد رسيدو عصاي پيري شما خواهد شكست و ديگر يار و ياوري براي پيري شما نخواهد ماند ولي چه كنم كه معشوقم الله است و به راستي كه خدا بالاترين معشوق هاست و هيچ عاشقي را در مقابل او تاب مقاومت نيست و عاشق بايد به سوي محبوبش بشتابد گرچه د راين راه از تمامي علايق مادي بگذرد .
مادرم اين را بدان كه حجله من سنگري بود كه پاسداري به خون پاكش غوطه ور بود و آرزويم ديدنم كربلا و ورد و آهنگم در آخرين لحظه عمرم اين است: خدايا ، خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار از عمر ما بكاه و بر عمر او بيفزا .رزمندگان ما را پيروزشان بفرما .از صحنه روزگار منافقين را بردار. اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمداً رسول الله اشهد ان علي ولي الله. رسول حدادزاده



خاطرات
هرگز او را شادتر از آن روز نديده بودم، از روزي که لباس سبز سپاه را بر تن کرده بود، هميشه متبسم بود، اما آن روز شور و حالي ديگر داشت. انگار لباس بهشتي بر تن کرده بود و از شور و شادي در خود نمي گنجيد. سنگر به سنگر پيش بچه ها مي رفت. گويي مي خواست ديگران نيز او را با آن لباس سبز ببينند، رسول که مي آمد، با آن لباس سبز سروي را مي مانست بلند و متواضع، آسمان خاکي. رسول که مي آمد، رايحه شگفتي با او در فضا موج مي زد، رايحه اي غريب و آشنا، رايحه بهشت.... وقتي به طور رسمي لباس پاسداري پوشيد، 11 اسفند 1365 بود. 11 اسفند نقطه عطفي در زندگي رسول بود، چه سال ها که پشت سر نهاده بود تا به 11 اسفند 65 برسد....
پانزدهم خرداد 1344 در محله «چوستدوزان» متولد شد. 12 سال بيشتر نداشت که خروش آسماني و آذرخش آساي امام، خفتگان را بيدار کرد و لرزه بر اندام طاغوتيان افکند. آشوب و آتش انقلاب سراسر کشور را دربرگرفت و رسول با اينکه تازه پاي به عرصه نوجواني مي گذاشت، در مدرسه عشق ـ بسيج ـ ثبت نام کرد. روزها به تحصيل و آموزش سپري مي کرد و شب ها همچون ديگر نوجوانان مظلوم و مقاوم اين ديار تفنگ بر دوش مي افکند و به پاسداري مي پرداخت.
رسول در دوره تحصيل در دبيرستان، در آتش ناملايمات آبديده شد و طعم شيرين تحمل رنج در راه خدا را با تمام وجود دريافت. در دبيرستان بود که اعضاء و هواداران گروهک هاي ملحد و التقاطي در حق رسول جفاها روا داشتند و از آزار و توهين و ضرب و شتم وي دريغ نکردند، اما رسول هرگز خم به ابرو نياورد و پيوسته مبارزه خود را با گروهک ها ادامه داد...
اينکه همان نوجوان پرشور ديروز، لباس پاسداري بر تن کرده بود ... و ما چه مي دانيم لباس پاسداري چيست؟ ... چرا آن روز که رسول لباس پاسداري بر تن کرده بود، شور و حالي ديگر داشت؟ انگار لباس بهشتي بر تن کرده بود! آيا لباس پاسداري لباسي است چونان لباس همه کساني که به خدمت ارتش ها و نيروهاي رزمي در مي آيند؟ ... با آن لباس سبز رازهايي است که جز پاسداران حق کسي بدان رازها آگاهي نمي يابند. بگذار رازي فاش شود... رسول حدادزاده درست در چهلمين روزي که آن لباس سبز را پوشيده بود، جام شهادت نوشيد، يعني در روز بيست و يک فروردين 1366. در حين بازديد از پست ديده باني منطقه عملياتي کربلاي هشت، ترکش توپ کاتيوشا ديده و سرش را شکافت.
چنان کسي که خلعت بهشتي اش مي بخشند، اين گونه مي گفت: « اي مردم!... به خدا من عاجزم از اينکه حضرت زهرا (س) از من سوال کند که فرزندم در زمان شما قيام کرد، چرا او را ياري نکرديد؟
خدايا! تو را گواه مي گيرم که من تا آخرين لحظه عمر و تا آخرين قطره خونم به امام خميني وفادار ماندم و در راه پاک او، که راه انبياست، جنگيدم و در آخر شهادت را در آغوش گرفتم.
خدايا! من راه شهادت را انتخاب نکردم مگر به رضاي تو.
اي امت شهيد پرور! مبادا سلاحي را که از دست من افتاد، بر زمين واگذاريد.
اي مادر! اين را بدان که حجله من سنگري بود که در آن پاسداري در خون خود غوطه ور شد و آرزويم زيارت کربلاست.»
آري، رسول براي پاسدار شدن، از دنيا بريده بود. از همان هنگام که در سال 1360 در لبيک به نداي امام درس و بحث و مدرسه را وانهاد، به دنبال گم کرده خود بود... نوجوان شانزده ساله اي که در عمليات طريق القدس، در آزاد سازي بستان، چالاکتر از نسيم از سينه خاکريز بالا مي رفت و با آتش آر.پي.جي خود تانک هاي دشمن را شعله ور مي کرد، رسول حدادزاده بود. همين نوجوان چالاک در «بيت المقدس» عراقي ها را کلافه کرد. او در اين عمليات با تيرباري که مدام از گلويش آتش مي ريخت، شجاعت ها و جسارت ها را از خود نشان داد. در عمليات رمضان مسئول دسته شد. در مسلم بن عقيل معاون فرماندهي گروهان را بدو سپردند و در عمليات والفجر مقدماتي، والفجر يک، خيبر و بدر فرماندهي گروهان را به رسول واگذار کردند... و هنوز رسول بسيجي بود.
اواخر سال 1363 به عنوان «پاسدار وظيفه» در واحد توپخانه لشکر مشغول خدمت شد. دوره آموزش ديده باني را با رسيدن به رتبه ممتاز در اصفهان به پايان برد و از آن پس در عمليات والفجر هشت به عنوان ديده بان توپخانه لشکر عاشورا خطرها کرد. در اين عمليات هدايت و ديده باني 24 آتش بار (144 قبضه) بر عهده رسول بود. با ديده باني وي روي يکي از تيپ هاي دشمن در منطقه فاو ـ که خود را براي پاتک مهيا کرده بود ـ آتشي اجرا گرديد که در نتيجه تيپ دشمن به کلي تار و مار شد. رسول همه اين موفقيت ها را از خدا مي دانست و روز به روز ارتباطش با آسمان بهتر و بيشتر مي شد...

آن روز من شهردار سنگر بودم، هنگام شام به سنگر رفتم که قابلمه غذا را بردارم. از سنگر صداي ناله و هاي هاي گريه مي آمد و صداي روحاني و معطر، زمزمه اي غريب و آسماني در فضا مي پيچيد: «الهي قلبي محجوب و نفسي معيوب و عقلي مغلوب.... يا غفار يا غفار يا غفار...» به سنگر نزديک تر شدم. کسي همچنان ابر بهاران مي گريست و چونان مادران داغديده مويه مي کرد. آرام در ورودي سنگر ايستادم و نگاهي به درون سنگر کردم. کسي دستانش را به قنوت گشوده بود، کسي بال هاي پروازش را وا کرده بود و زلال اشک بر سيماي مظلومش جاري بود... رسول بود رسول .... خلوتي با خداي خود داشت. آرام بازگشتم. حال آن که مي دانستم شهيدي را در حال قنوت ديده ام.
با چنان حالات معنوي و روحاني شجاعتش قابل وصف نبود. و آن شجاعت در لحظه هايي که از انفجار و آتش کوهها مي لرزند و صخره ها متلاشي مي شوند، آشکار مي شود. در آن لحظات است که شجاعت رزمنده قابل درک است، لحظاتي که ترکش ها و تيرها صفيرکشان از کنارت مي گذرد و آدم آن گونه به گلوله ها و ترکش ها نزديک مي شود که گرمي آنها را بر صورت خود حس مي کند. زمين و زمان مي لرزد... و کربلاي پنج اين گونه بود. نقطه اوج جنگ و روزهاي سرنوشت ساز ستيز. رسول معاون واحد ديده باني لشکر بود. به عنوان رابط آتش در سنگر فرماندهي نزد فرمانده لشکر بودم. سنگر بسيار ناامن بود و هر لحظه انفجار گلوله هاي خمپاره و توپ سنگر را مي لرزاند. آن روز، انگار آتش دشمن قطع شدني نبود. هرکس به سنگر فرماندهي مي آمد، جراحت مي خورد و برمي گشت. بعد از ساعاتي رفت و آمد به سنگر فرماندهي قطع شد و همه کار خود را از طريق بي سيم رو به راه مي کردند. آتش دشمن به قدري سنگين بود که حتي براي ما غذا هم نياوردند. در آن روز رسول چهار بار براي هماهنگي هاي لازم به سنگر فرماندهي آمد و آخرين بار که از ما خداحافظي مي کرد، فرمانده لشکر گفت: «... رسول! فقط تو هستي که ما را ياد مي کني!»
و آن شجاعت، شجاعتي است که به انسان «متوکل» بخشيده مي شود. رسول بعد از رسيدن به فرماندهي ديده باني لشکر نيز، از خط مقدم دور نمي شد. گويي همان ديده بان ساده بود... همان ديده باني که مي بايست خدا را روزي مي ديد... همان ديده باني که سراپايش نقش جراحت گرفته بود. دهها بار تير و ترکش بر پيکرش نشسته بود، چند بار با گازهاي شيميايي دشمن مصدوم در جبهه بيمارستان را ترک کرده بود. ديگر براي او مرگ و زندگي يکسان بود، زيرا زندگي را در مرگ مي ديد، مرگي که پل عبور به سوي بهشت است و اين گونه بود که در زير باران تير و ترکش و انفجارهاي بي وقفه گلوله هاي توپ، در خط مقدم، آن گونه راه مي رفت که گويي در خيابان هاي تبريز حرکت مي کند... روانه خط مقدم بوديم و کربلاي پنج ادامه داشت، کربلاي پنج که به تعبيري جنگ توپخانه بود. گلوله هاي توپ و خمپاره مدام در کنار ما منفجر مي شد، با شنيدن صفير هر گلوله من خيز مي رفتم اما رسول، انگار که خبري از آتش و انفجار نيست. با اطمينان و بي هيچ اضطرابي به راه خود ادامه مي داد. گويي تشنه ترکشي بود که او را از اين حصار تنگ عالم مادي برهاند. حتي روزي که آن اتفاق معجزه وار رخ داد، تفاوتي در حال او احساس نکردم.... با يکي از بچه ها پشت دژ رسيدند، گلوله توپي درست به جايي که آنها نشسته بودند، فرود آمد. رسول رو به من کرد و به آرامي گفت: «اگر ما را صدا نکرده بودي، اکنون به آرزوي خودم رسيده بودم.»
و رسول به آرزوي خود رسيد. درست در چهلمين روزي که لباس پاسداري را بر تن کرده بود، فصل سرخ سرنوشت او رقم خورد. گويي هنوز مي بينمش. لباس سبز و تازه پاسداري پوشيده است. شادابتر از هميشه مي آيد و از گونه هايش شکوفه مي ريزد. با آن لباس سبز سروي را مي ماند بهشتي. وارد سنگر که مي شود، عطر شگفتي فضاي سنگر را در برمي گيرد و روح ما را تازه مي کند، عطر آسمان!....
منبع:"گل هاي عاشورايي2"نوشته ي جلال محمدي,نشرکنگره ي شهدا وسرداران شهيدآذربايجان شرقي,تبريز-1385



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي ,
بازدید : 316
[ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,701 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,393 نفر
بازدید این ماه : 7,036 نفر
بازدید ماه قبل : 9,576 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک