فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

حسن وكيل زاده

 

سال 1346 ه ش چهار سال بعد از آغاز نهضت امام خميني در 15 خرداد 1342در روستاي ديزج اسكو در خانواد ه اي مذهبي چشم به جهان گشود .
چند سال بعد با خانواده اش به تبريز عزيمت نمود . تحصيلات ابتدائي و راهنمائي را در مدرسه ابوريحان واقع در خيابان عباسي با كسب رتبه شاگرد ممتاز به اتمام رساند وبعد براي ادامه تحصيل در دبيرستان شهيد مدني (دهقان سابق ) ثبت نام کرد .
زماني به دنيا قدم گذاشت كه نهال انقلاب جوانه زده و امواج رهايي بخش اسلام به خروش آمد ه بود .
از سربازاني بود كه با رهبري امام خميني به ياري اسلام شتافتند وبراي پايداري اسلام فداكاري وجانفشاني بسياري كردند. اومشمول فرموده امام بود كه در جواب شاه خائن که از يارانش سوال کرده بود؛ وامام در پاسخ گفته بودند :سربازان من در گهواره ها هستند.
در كودكي شعارهاي حسيني را بر دل و زبان داشت و به دنبال فرصت بود تا به آنها جامه عمل بپوشاند . زمان گذشت وانقلاب اسلامي به رهبري امام عزيزمان آغاز شد, آن موقع حسن در سن 10 سالگي بود كه براي سرنگوني شاه ملعون همراه پدر و برادرش در راهپيمائي ها ومبارزات برعليه رژيم ستم شاهي شركت مي كرد .
ايمان و آگاهي ايشان بود كه خود را از فساد و تاريكي دوران پهلوي دور نگه داشت و با قيام امام خميني خود را به ساحل حقيقت و روشنائي رساند .
رژيم جنايتكار پهلوي سرنگون شد وانقلاب اسلامي به رهبري امام خميني به پيروزي رسيد .
بعد از انقلاب اسلامي حسن در مسجد و پايگاه بسيج فعاليت چشمگيري داشت ؛بيشتر اوقات خود را با همسنگرانش در مسجد و پايگاه بسيج براي خدمت به اسلام و مسلمين مي گذراند . هميشه پيشتاز مبارزه با افكا ر منحرف بود.
به امام خميني ويارانش عشق مي ورزيد .هميشه مي گفت:سعي كنيد از امام امت كه ولي فقيه و راهنماي ما و نائب به حق امام زمان (عج) است پيروي كنيد و به فرامين آن بزرگوار جامه عمل بپوشانيد ، كه همه مديون اوهستيم .
او در دورره ي دبيرستان ثبت نام مي کند اما قبل از آنكه وارد دبيرستان شود بدون اطلاع پدر و مادر به بسيج مي رود و عضو اين نهاد مردمي مي شود.
يك هفته مانده به آغاز سال تحصيلي 1360 , حسن پدرش رابه بسيج برد و با اينكه به دليل سن کمي که داشت ,مسئولين مانع رفتنش به جبهه مي شدند اما با برخوردي قوي ومحكم وبا اعتقاد راسخ به ولايت فقيه و انقلاب اسلامي وبا اصرار رضايتنامه ي پدروموافقت مسئولين را به دست آورد .او موفق شددرسي ام شهريور1360 به آرزوي ديرينه خود يعني حضور در جبهه نبرد حق عليه باطل ودفاع از کشوربرسد.
باشور وشوق به تهران ميرود . از او مي خواهند در تهران بماند و در آنجا خدمت کند .چند هفته اي در تهران براي حفاظت زندان اوين مي ماند اما طاقت نمي آورد و به كردستان ميرود .اودراولين ماموريت خود که 45 روز طول مي کشد با فداكاري و از خود گذشتگي در آزاد سازي روستاها وشهر هاي كردستان از وجود ضد انقلاب ودشمنان مردم ,به خصوص در منطقه كامياران و مريوان فعاليتهاي چشمگيري مي كند. از نظر جسمي كوچك بود اما رفتن به منطقه كوهستاني كردستان و آشنا شدن با جنگهاي طاقت فرساي کوهستاني قدرت وتوانائي جسمي خوبي به او داد.با آغاز امتحانات ثلث اول به تبريز بر مي گردد و با فعاليت بيشتر در كلاس درس، موفق مي شود امتحانات را با نمرات خوب پشت گذارد. اومدرسه ودرس خواندن را سنگر دوم معرفي مي كند .
دريادداشتهايش مي نويسد:
"وقتي كه در آبانماه سال 1360 از جبهه كردستان برگشتم خواستم تحصيل خود را ادامه دهم .روزها برايم سخت مي گذشت حتي نمي توانستم در كلاس بنشينم . اين را نيز ياد آور بشوم كه من قبل از اينكه به جبهه بروم به درس علاقه زيادي داشتم وآنهم به رشته علوم تجربي ,چرا كه مي خواستم بعد از اتمام تحصيل خدمتي به اسلام ومملكت اسلامي بكنم ولي بعد از اينكه از جبهه برگشتم ديگر آن علاقه خود را از دست داده بودم چرا كه جبهه عالمي ديگر است وانسان را به سوي خود جذب مي كند.
ديگر عاشق جبهه شده بودم ,عاشق جهاد و اين علت باعث شد آن علاقه اي كه به درس خواندن داشتم از من شسته شود .جبهه جائي هست كه همه را وادار مي كند به سوي او برگردد. تمام علاقه هاي فرد را از خودش ميگيرد وكسي هم كه به جبهه برود همه ميدانند عاشق شهادت خواهد شد و به شهادت عشق خواهد ورزيد .من چند ماهي بااينكه روزها برايم سخت مي گذشت نشستيم وچند مرتبه نيز به پدرم گفته بودم كه بگذاريد به جبهه بروم ولي ميگفتند حالا تو درست رابخوان كه مدرسه نيز سنگر است .
ناحق نگويم كه پدرم نيز راست مي گفت ولي چه كار مي توانستم بكنم ,عاشق جبهه شده بودم؛ نمي توانستم درس بخوانم . روزها با سختي مي گذشت تا اينكه اوائل اسفند ماه سال 1360 بود كه به پدر م پيشنهاد كردم كه به جبهه بروم چون مي دانستم در عملياتي صورت خواهد گرفت. پدرم نيز قبول كرد و در دهم اسفندماه سال 1360 که خواستم به جبهه اعزام بشوم ديگر شاد بودم . چون به چيزي كه عاشقش بودم رسيدم ."
سال اول دبيرستان را نيمه تمام مي گذارد و عازم جبهه مي شود. حسن با رفتن به جبهه روح تازه اي به خود گرفت و در جهت تكامل روحي وجسمي براي رسيدن به خدا حياتي ديگر يافت.او در طول چهار سال که درجنگ وجبهه حضورداشت ، دلاور مرد سنگر جبهه ها و يكي از رهروان و شيفتگان حسيني بود.
در سن نوجواني با جبهه آشنا شد و عاشقانه در رابطه با جبهه فعاليت مي کرد. وقتي هم به مرخصي مي آمد تلاش بسياري را براي جذب نيرو مي کرد. اودر مساجد و محله حاضر مي شد و دوستان وآشنايان را براي اعزام به جبهه دعوت ميكرد.
هميشه دنبال اين بود كه كي عمليات خواهد شد تا با بيرون کردن متجاوزين به کشور , دل مردم وامام را شاد كند .اولين عمليات بزرگي كه حسن در آن شركت نمود عمليات پيروزمندانه فتح المبين بود كه در اول فروردين ماه 1361 به آزادسازي مناطق غرب شوش و دزفول وبا پيروزي رزمندگان اسلام انجاميد .
عمليات بعدي الي بيت المقدس بود که در ارديبهشت ماه 1361 انجام مي شود و نتيجه آن آزاد سازي سوسنگرد و خرمشهر است. اين عمليات که به اعتراف کارشناسان نظامي دنيا معجزه ي ايرانيان نام گرفت شور و شوقي در مردم و رزمندگان به وجود آورد كه مي توان گفت سرنوشت جنگ به نفع جبهه اسلام تغيير کرد .حسن از اينكه در اين عمليات هم با پيروزي و سربلندي و با دستي پر به آغوش مردم بر مي گشت خيلي خوشحال بود .مردم به استقبال او ورزمندگان ديگر شتافتندو در راه آهن تبريز با قرباني كردن گوسفند و پخش شيريني به آنها خوشامد گفتند.
بعد از مراسم استقبال براي تجديد ميثاق با شهداي عمليات با پاي پياده از راه آهن تا مزار شهيدا ن در وادي رحمت رفتند .
وقتي از همسنگرانش كسي به شهادت مي رسيد خيلي ناراحت مي شد و مي گفت: من چطور ميتوانم در جلو چشم اين خانواده هاي شهدا ظاهر شوم , آنها فرزندان و اموال خود را براي دفاع از اسلام وکشورداده اند و دين خود را به اسلام ادا كرده اند و با ايماني قوي و قامتي بلند ايستاده اند .
او بعد از اتمام مرخصي به جبهه بر ميگردد و عاشقانه در عمليات رمضان كه بيست و سوم تير ماه 1361 در منطقه شلمچه شروع شده بود ,به عنوان آرپي چي زن ودر خط مقدم ,جلوي تانكهاي عراقي ميرود وبعد از چند ساعتي جنگيدن با تركش توپ از ناحيه لب و سينه مجروح شده و به پشت جبهه انتقال مي يابد كه با هواپيما مستقيم به تبريز مي آورند و در بيمارستان بستري مي شود .
بعد از عمل جراحي و درمان به منزل ميرود وچند ماهي در منزل استراحت كرده و دوباره باعشقي بيشتر به خدا عازم جبهه مي شود و در انتظار عملياتي ديگر لحظه شماري مي كند .
او قبل از عمليات نامه اي نوشت که حاكي از عشق به شهادت و ديدار معشوق بود .
"پدرم و مادرم دنيا زود گذر است وماهم در اين دنيا ماندني نيستيم ، روزي آمده ايم و روزي هم به طرف معشوق خويش خواهيم رفت پس ما ترس از شهادت نداريم ما با آغوش باز شهادت را طالبيم .
مرگ اگر مرد است گو پيش من آي
تادر آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من از او عمري ستانم جاويدان
اوزمن دلقي ستاند رنگ رنگ
بس چه بهتر است كه درباره من ناراحت نشويد كه ما نيز در راه خدا ميجنگيم و در راه او نيز به شهادت ميرسيم."
ا و مرگ را تحقير كرده بود ومانند هزاران رزمنده ي ديگر به سوي كمال وشهادت پيش مي رفت. در عمليات مسلم ابن عقيل كه در مهر ماه سال 1361 در منطقه غرب سومار آغاز مي شود شركت مي نمايد و از ناحيه گردن و پا و كتف مجروح مي شود .بعد از بهبودي در عمليات والفجر مقدماتي والفجر يك با شهامت و شجاعت و با مسئوليتي بيشتر شركت مينمايد . و وقتي مسئولين لشكر ، فداكاري و ايثارگري هاي ايشان را مشاهده ميكنند در سال 1361 بدون گذراندن دوره آموزشي سپاه ,به عنوان پاسدار رسمي پذيرفته مي شود وبعد بنا به مصلحت مسئولين پس از عملياتهاي ذكر شده در سال 1362 به تبريز آمده وبه عنوان محافظ آيت ا... ملكوتي امام جمعه تبريزبرگزيده مي شود و بيش از يكسال آنجا مي ماند .
با علاقه اي كه به جبهه وجنگ داشت روزها برايش به سختي مي گذشت. درطي اين مدت چندين بار جهت اعزام به جبهه به مسئولين مربوطه مراجعه كرد ولي از طرف آنها پذيرفته نمي شد که ايشان به جبهه برود.بعد از درخواستها و اصرار هاي زياد در آبانماه سال 1364 با عشقي سرشار به جبهه اعزام مي شود ودر نوشته اي مي نويسد:
"بنده حقير و روسياه خيلي گناهكارم در نمازهايتان از خدا برايم مغفرت بخواهيد و دعا كنيد از كارواني كه در حال حركت به سوي سعادت ابدي است و سرور آن كاروان ابا عبداله الحسين (ع) مي باشد و تا روز قيامت حركت اين كاروان ادامه دارد ؛عقب نمانم."
او به اين خواسته ديرينه خود رسيد و پس از يادگيري آموزشهاي متعدد به خصوص آموزشي غواصي به عنوان مسئول دسته در عمليات والفجر 8 كه در اواخر سال 1364 انجام گرفت ومنجر به آزادي بندر فاوعراق گرديد شركت نمود و بعد از اين عمليات به مرخصي آمد و براي تشكيل و سازمان دهي مجدد گردانها ,شبانه روز در محله ها و مساجد از مردم جهت اعزام به جبهه دعوت به عمل مي آورد . در آن موقع به عنوان كادر گردان مشغول خدمت بود و از نزديك مشكلات جبهه را درك ميكرد . آخرين مرخصي و ديدارش با خانوده ودوستان قبل از اعزام سپاهيان حضرت محمد (ص) در سال 1365 بود كه اوهم جهت تبليغ و دعوت مردم به جبهه ؛به مرخصي آمده بود.
اوهمراه با کاروان سپاهيان محمد(ص) به جبهه رفت وآماده براي عملياتي ديگر شد .حسن قبل از عمليات مسئوليت معاون فرماندهي گروهان غواصي را به عهده داشت . عمليات كربلاي 4 در دي ماه 1365 آغاز مي شود ولشگر اسلام با هجوم به دشمن ضربات سختي ر ابر آنان وارد مي كند .
15 روز بعد ، عمليات بزرگ كربلاي 5 در منطقه شلمچه آغاز مي شود وحسن نيز در اين عمليات پيشاپيش نيروها ي عملياتي حركت مي كند وپيمودن مسافت 7 كيلومتري درزيرآب در ساعات اول عمليات ، بعد از شكستن خط پدافندي دشمن به كانال و سنگر هاي فرماندهي دشمن وارد مي شوند .
اوکه در اين عمليات سرگرم پاکسازي سنگرهاي دشمن و از بين بردن نيروهاي دشمن بود ؛در ساعت 30/1 دقيقه شب با شليك گلوله از سوي دشمن كافربه شهادت رسيد و به لقاء الله پيوست تا به آرزوي ديرينه خود كه همانا ديدار با معشوق است برسد .
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران تبريز ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد



وصيتنامه
بسم الله الرحمن الرحيم
نگوئيد آنانكه در راه خدا كشته شدند مردگانند ،بلكه زندگانند و ليكن در نمييابيد .
قرآن کريم
حمد و سپاس خدايي را كه عالم هستي را آفريد وسپس انسان را خلق نمود و با نازل كردن قرآن و با فرستادن پيامبران وامامان ، و نائبان بر حق امام زما ن (عجل) در طول تاريخ ، حق و باطل را براي انسان مثل روز روشن شناساند و ستيز با باطل را به حق جويان راستين آموزش داد و هدف از اين پيكار با باطل را براي انسان مشخص نمود.
بار خدايا ،شكر گذارم از اينكه در اين دنياي ظلم و ستم و تاريكي كه همه جا را فرا گرفته ، برايم آگاهي عطا فرمودي تا اينكه بتوانم راه و هدف خويش راباز يافته و وجودم را از نفس كه اسيرش بودم و هر لحظه در زير موجهاي درهم شكننده درياي ظلم و ستم به عمق تاريكي فرو ميرفتم ، نجات دهم وتوانستم خود رابه ساحل حقيقت و روشنائي كشانم .
بار الها خود گواهي از آن لحظه اي كه در راه هدف , خويش را باز يافتم و راه رسيدن به لقاء تو را شناختم وراه خونبار مولا حسين (ع) رالمس كرد م .هر لحظه قطعه قطعه شدن در راه تو را آرزو كردم واين را فهميدم كه نمي توانم گناهانم را پاك كنم مگر با شهادت ، اين خون رنگينم هست كه مي تواند مرا از معصيتها غسل دهد .
واما امت شهيد پرور وحزب الله و اقشار مختلف مردم بدانيد كه ما جان خودرا به خاطر كشور گشائي نداده ايم بلكه به خاطر رضاي الله و براي پياده شدن حكومت واحد جهاني اسلام و براي گسترش اسلام در سرتاسر گيتي ، پس اين را ه بهترين راه براي همه گان است و پويندگان اين را ه مقدس در نزد خدا روزي دارند و در روي زمين همانند شمع محفل بشريت مي سوزند.
امت حزب الله سعي كنيد از امام امت كه ولايت فقيه و راهنماي ما ونائب به حق امام زمان (عجل) است پيروي كنيد و بر فرامين آن بزرگوار جامه عمل بپوشانيد كه شهدا وما همه مديون اوهستيم .
نگذاريد عده اي خدا نشناس ,خونهاي پاك شهدا را پايمال كنند .سعي كنيد در صحنه انقلاب اسلامي حضور داشته باشيد و در مراسمي كه به نفع اسلام و انقلاب برگزار مي شود با صفوف فشرده شركت نمائيد . پيامم به جوانان اين است كه دنيا زود گذر است و خيلي هم بي وفا ، پس اين هواهاي نفساني ودنيا را زير پاي خود گذاشته وبه جهاد در راه خدا بشتابيد والگوئي براي آيندگان باشيد .
پدر ومادر عزيزم ، درباره شهادت من هيچ گونه ناراحت نشويد واز خدا براي خودتان صبر بخواهيد و در برابر دشمنان و دوستان ناآگاه خم به ابرو نياوريد و با سرافرازي در مقابلشان بايستيد .پدر و مادر مهربانم شما زحمات زيادي براي من كشيده ايد وحق زيادي بر گردن من داريد ومن نيز نتوانستم براي شما مفيد باشم. بالاخره همه از اين دنياي فاني مي روند ومن هم امانتي از طرف خداوند در دست شما بودم وخداوند امانتش را خواست وشما هم با رضايت و روسفيدي وبراي رضاي حق تعالي امانت را باز گردانيديد ونيز سعي كنيد خواهرانم وبرادرانم را طوري تربيت كنيد كه عاشق به الله و راه الله باشند .شما هم در مقابل اين زحمات بايد اجر و پاداش را از خداوند متعال بخواهيد من از همه شما خيلي شرمنده هستم .مرا حلال كنيد .
برادرانم شماها بايد رهرو شهيدان باشيد و نگذاريد اسلحه خونين برادرتان در زمين بماند بنده از شماها خيلي شرمنده و خجل هستم چون به شما ها نيز زحمات زيادي داده ام .
وبرادرم اسماعيل كوچولو بدان كه بعد از شهادت دائي ات نام ايشان را براي شما نامگذاري كرديم بايد همانند شهيدي كه هميشه در عشق شهادت مي سوخت وبه آن عشق ميورزيد ,باشي. تو در زماني قدم به اين دنيا نهادي كه رزمندگان اسلام با گامهاي استوار در جبهه هاي حق عليه باطل مي رزميدند وتعدادي از آنها در هر عملياتي عاشقانه پر كشيده و به لقاء الله مي پيودند وتو هم بايد همانند رزمندگان در ميدان رزم باباطل بجنگي واين را به ياد داشته باشي كه نام تو مسئوليت زيادي بر دوش تو گذاشته و بايد همانند اسماعيل در قربانگاه عشق عمرت را به پايان برساني واين خواست خدا بود كه تو چشم به جهان بگشائي ومن هم چشم از اين جهان ببندم اميدوارم در طول عمرت يك فرد آگاه و آشنا به احكام ,وآزاد مرد باشي .
بنده عاجزانه از همه تان طلب حلاليت مي كنم واز شما ها مي خواهم در عبادات و راز و نيازهايتان به درگاه پروردگار متعال بنده حقير را دعا كنيد تا خداوند از گناهان من بگذرد ودر آخر تمام كساني كه از اول تا به حال با بنده آشنائي دارند يا اين وصيتنامه را مي خوانند با بزرگواري خودشان مرا حلال كنند .خداوند همه شما را در خدمت به اسلام و مسلمين موفق بدارد .ارادتمند شما :حسن وكيل زاده
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار




آثارباقي مانده از شهيد
وقاتلوکم حتي لاتکون فتنه
بار خدايا ،معبودا من با اينكه لياقت ندارم كه اسماء تو را به زبان آورم و برروي كاغذ جاري كنم ، ولي چه كنم كه عاشقم ، عاشق جامه عمل پوشانيدن به آيه شريفه بالا كه در كتاب آسماني براي ما فرستاده اي هستم .چه خوش است تحقق بخشيدن به اين آيه شريفه و قتال در راه تو و ريشه كن كردن فتنه از عالم و چه عالي است در اين را ه به خون خود غلطيدن ، بار خدايا مرا آنچنان به خونم غلطان ، كه خون همه جاي بدنم را بپوشاند تا جائي که بدنم را با خونم غسل بدهم و از ناپاكيها وگناهان پاك گردم وبه سوي تو با پاكي بيايم. خدايا ، من خيلي گناه كرده ام و فرامين تو را به نحو احسن عمل نكرده ام ,ناآگاه بودم وحالا كه مقداري آگاهي برايم بخشيد ه اي مي خواهم گذشته هايم را جبران كنم ولي چطور ، اگر تو كمكم نكني واز دستم نگيري ، هدايتم نكني وگناهانم را نبخشي ، چطور ميتوانم .
بار الها پناهم بده ومرا از درگاهت نران با اينكه هرچه مجازاتم كني كم است وحقم هست ولي به كرم ولطف ورحمت تو اميد دارم وميدانم كه تو صاحب كرامت و رحمتي ، و بندگان خود را از رحمت خود بي نصيب نمي سازي .بخشنده ومهربان هستي.
به اوصافي كه صاحبش هستي ؛بار خدايا مرا بپذير و از گناهانم درگذر و از شناخت ائمه اطهار و شهيدان راستين راه خودت ما را بي نصيب مگردان .انشاء الله .



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي ,
بازدید : 206
[ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,875 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,567 نفر
بازدید این ماه : 7,210 نفر
بازدید ماه قبل : 9,750 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک