فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سبزي مسجد ,محمد

 

سال 1342 ه ش از خانواده اي روحاني و متوسط در روستاي زارنجي از توابع شهرستان شاهين دژ به دنيا آمد .پدر محمد ، امام جماعت مسجد روستا بود.
محمد دوره ابتدايي را در مدرسه روستاي زارنجي گذراند و پس از نقل مكان خانواده به شهرستان بناب ، دوره راهنمايي را در مدرسه تربيت بناب پشت سر گذاشت . محمد از همان دوران كودكي به تحصيل علاقه فراواني داشت و چون پدرش واعظ بود به دروس حوزوي علاقه مند شد و با وجود سن كم در كنار پدرش به ايراد سخنراني و موعظه مي پرداخت .
در دوره تحصيل پس از فراغت از درس در خانه فرشبافي مي كرد و اوقات فراغت خود را صرف كمك به امرار معاش خانواده مي كرد . دوران تحصيل دبيرستان او با پيروزي انقلاب مصادف شد . او تحصيلات خود را تا سال سوم دبيرستان ادامه داد و پس از آن به منظور حضور در جبهه ترك تحصيل كرد .
محمد سبزي با شروع جنگ تحميلي پس از گذراندن دوره آموزش نظامي در پادگان امام حسين (ع) تهران به جبهه گيلانغرب اعزام شد و در عمليات آزادسازي شهر بوكان شركت داشت .
از خصوصيات بارز محمد خلاقيت و قدرت ابتكار بود . از جمله كارهايي كه وي در طول جنگ در پايگاه انجام داد و به آن اهتمام داشت ، منسجم كردن نيروها و بسيج كردن آنها براي اعزام به جبهه بود . به همين منظور پيشنهاد كرد كه يك تيم فوتبال تشكيل شود كه تمام اعضاي آن از بسيجي ها و اعضاي داوطلب جبهه باشند . اين پيشنهاد جامه عمل به خود پوشيد و يك تيم فوتبال قوي به وجود آمد كه بعدها نام آن را « فجر بناب » گذاشتند . اين تيم فوتبال يك گروه منسجم و همفكر را به وجود آورد كه چند تن از اعضاي آن بعدها به شهادت رسيدند . هم اكنون نيز تيم فوتبال فجر بناب به ياد محمد سبزي فعال است .
درباره فعاليتهاي پشت جبهه محمد سبزي يكي از همرزمان وي چنين نقل مي كند :
در يكي از روستاهاي اطراف بناب ، گروهي ضد انقلاب وجود داشت كه گاه به گاه ناامني و مشكلاتي را براي اهالي به وجود مي آورد . ما تازه از جبهه رسيده بوديم كه اين موضوع را به ما اطلاع دادند . من و محمد سبزي به همراه شهيد قائمي به آن منطقه رفتيم و پس از شناسايي منطقه ، با هدايت و آرايش نظامي سنجيده محمد سبزي ، ضد انقلاب را محاصره و دستگير كرديم و به نيروهاي اطلاعات تحويل داديم .
محمددر عملياتهاي رمضان ، والفجر مقدماتي ، والفجرهاي 1 ، 2 ، 4 ، عمليات خيبر و بدر حضور داشت و لياقت و شايستگي خود را نشان داد . به همين سبب به فرماندهي گروهان منصوب شد و پس از مدتي جانشيني فرماندهي گردان را به عهده گرفت .
در عمليات بدر نيروهاي گردان تحت فرماندهي محمد سبزي جزو نيروهاي خط شكن بود و او در پيشاپيش نيروها با بَلَم ( نوعي قايق محلي جنوب ) به پيش مي رفت . وقتي بلم او به خط دشمن نزديك شد يكي از نيروهاي عراقي نارنجكي را به داخل بلم پرتاب كرد كه منفجر شد و در اثر آن محمد سبزي به شدت مجروح گرديد و قريب به هفتاد تركش به قسمت هاي مختلف بدن او اصابت كرد و به بيمارستان مسلمين شيراز انتقال يافت . يكي از همرزمان وي در خصوص مجروحيت محمد سبزي مي گويد :
زماني كه او در شيراز بستري بود براي احوالپرسي نزد وي رفتيم . به محض ديدن ما اولين سؤالي كه كرد از وضعيت شهيد مهدي باكري بود و ما نمي خواستيم درباره شهادت آقا مهدي صحبتي كنيم . سپس از فرمانده گردام امام حسين (ع) شهيد اصغر قصاب عبداللهي سؤال كرد كه باز هم ما نگفتيم كه شهيد شده است . ولي انگار خودش متوجه شده بود به شدت گريه كرد و گفت : « من نخواهم گذاشت كه بين من و آقا اصغر فاصله زيادي بيفتد . » يك قطعه عكس از شهيد قصاب به همراه داشت كه مرتب به آن نگاه مي كرد و مي گفت : « اصغر اين بار حتماً مي آيم . »
همرزم ديگري نيز مي گويد :
زماني كه به ديدار محمد در بيمارستان شيراز رفتيم ، حال ايشان بسيار وخيم بود با اين حال به ما دلداري مي داد و مي گفت : « مرا از اينجا بيرون بياوريد ، الان در جبهه ها به من احتياج دارند . » بالاخره با اصرار ايشان نزد دكتر رفتيم و دكتر را راضي به ترخيص ايشان كرديم ولي زماني كه با آمبولانس قصد داشتيم او را از بيمارستان خارج كنيم به دليل جراحت عميقي كه در شكم داشت بخيه هاي شكم وي باز شد و دوباره ايشان را بستري كردند .با اين حال مرتب اصرار مي كرد كه مي خواهم در مراسم تشييع جنازه بچه ها شركت كنم . در هر صورت ايشان را به بناب منتقل كرديم و با اينكه وضعيت جسماني بسيار وخيمي داشت ، خواست كه در مراسم شهداي بدر سخنراني كند . پس از اصرار فراوان محمد را به مسجد جامع بناب برديم و وي سخنراني عجيب و غير قابل توصيفي كرد كه با وجود سن كم همه را تحت تأثير قرار داد .
در مرحله ی تكميلي عملیات والفجر 8 در منطقه فاو درخاک عراق انجام شد ، پس از آنكه گردان محمد به عنوان نيروي خط شكن عمل كرد و مأموريت خود را به خوبي انجام داد به گفته دوستانش محمد در ساعت حدود چهار صبح به ايشان حال عجيبي دست داد و به آنها گفت : « شايد امروز شهيد شوم . » پس از آن فعال تر از قبل به ايفاي وظيفه پرداخت و مأموريتهاي محوله را به انجام رساند . سرانجام زماني كه در بالاي خاكريز ايستاده بود تركشي به گردنش اصابت كرد . بدين ترتيب محمد سبزي جانشين فرمانده گردان امام حسين (ع) پس از 60 ماه حضور در جبهه و در حالي كه هنوز از جراحات عمليات بدر رنجور بود ، در كنار درياچه نمك در منطقه فاو - بصره در تاريخ 7 ارديبهشت 1365 به شهادت رسيد . پس از شهادت وي امين شريعتي فرمانده لشكر 31 عاشورا در يك سخنراني درباره اين شهيد گفت : « من بسيار متعجبم كه آن قلب نترس و روح شجاع چگونه در اين بدن نحيف و كوچك سبزي جاي مي گرفت . »
اودر وصیتنامه اش می نویسد:هيهات ! هيهات ! هيهات ! ما پيش مي تازيم تا عروس شهادت را در آغوش بگيريم ، نه به اميد آنكه پيروز شويم . اي خداي بزرگ چرا اين قدر عاشق حسين هستم . نه تنها من بلكه تمامي همرزمان راه حق ، پاسداراني كه خون و جان و مال و عيال و تمامي مسائل مادي برايشان مهم نيست . بسيجياني كه بدون آرم و بدون توقع عاشقانه شهيد مي شوند ... .
آرزو دارم حتي جسدم در بيابانها بماند و آنقدر در زير آفتاب سوزان بمانم كه تا بتوانم اولاً راه حسين (ع) عزيز را بپيمايم و دوم گناهام پاك شود . خدايا من شمعم ، مي سوزم تا راه را روشن كنم . فقط از تو مي خواهم كه وجود مرا تباه نكني و اجازه دهي تا آخر بسوزم و خاكستري از وجودم باقي بماند .
آرامگاه شهيد محمد سبزي در گلستان شهدای امام حسين (ع)درشهرستان بناب واقع است .
منبع:"فرهنگ جاودانه های تاریخ"(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)نوشته ی یعقوب توکلی,نشر شاهد,تهران-1384



وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
«یا ایتها النفس المطئنه ارجعی الی ربّک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی».
خدایا من شمعم،می سوزم تا راه را روشن کنم. فقط از تو می خواهم که وجود مرا تباه نکنی و اجازه دهی تا آخر بسوزم و خاکستری از وجودم باقی نماند.خدایا به میدان مبارزه آمده ام با دشمنانی که دولتهای بزرگ پشتیبانشان بودند پنجه در افکندم در حالیکه از ضعف های خود آگاهی داشتم،امّا به اسلحه شهادت مجهز شدم و با قدرت و ایمان و عشق به میدان آمدم.
خدایا من دلسوخته ام ،از دنیا وارسته ام و از همه چیز خود دست شسته ام و دیگر از کسی بیمی ندارم و دلیلی ندارم که تسلیم ظلم و کفر شوم.من می سوزم تا راه حق را روشن کنم.
خدایا؛خسته و دل
شکسته ام،مظلوم از ظلم تاریخ و پژمرده از جهل اجتماع و ناتوان در مقابل طوفان حوادث،ای بزرگ با اتّکا به ایمان به تو و با توکّل و رضای کامل به فرمان تقدیرت و به خاطر رسالت بزرگی که بر دوش ما گذاشته ای و بیاد علی، بی همتایی انسانیت و براه حسین،بزرگ شهید عالم خلقت من گستاخانه می عاشقانه در دریای مرگ شنا میکنم و در طوفانهای حوادث غرق می شوم و با اژدهای مرگ پنجه در افکنم و با شمشیر شهادت سینه ظلم و کفر را می درم.
خدایا تو را شکر می کنم که راه شهادت را به من گشودی دریچه ای پر افتخار از این دنیای خالی به سوی آسمانها باز کردی و لذّت بخش ترین امید حیاتم را در اختیارم گذاشتی،خدایا همه روزه به دریای مرگ فرو می روم در دریایی از خوف و وحشت غوطه می خورم و چه انتظار بی جایی دارم...مگر محمّد ظاهراً پیروز شد؟با آن رسالت خدایی مگر حسین سرور شهیدان بهترین میوة باغ رسالت و امامت اینچنین مظلومانه به خاک و خون غلطید،زیرا شخصیّت پاک و انسانی حسین بر یزید غیر قابل هضم بود امّا می توان انتظار داشت که ما پیروز شویم وهمای پیروزی بر ما سایه افکند و دیو ظلم و کفر به زانو در آید و عدل و عدالت براجتماعی عالم امروز دامن بگسترد و پرچم پر افتخار علی،که با خون پاک حسین،بهشتی،چمران،کلاهدوز،باقری،باکری،یاغچیان،زین الدین،مشهدی عبادی و آذری رنگین شده است بر فراز تاریخ به اهتراز در آید؟
هیهات!هیهات!ما پیش می تازیم تا عروس شهادت را در آغوش بگیریم نه به امید آنکه پیروز شویم
،ای خدای بزرگ چرا اینقدر عاشق حسین هستم نه تنها من بلکه تمامی هم رزمان راه حق و نور پاسداران،پاسدار این که خون و جان و مال و عیال و تمامی مسائل مادی برایشان مهم نیست بسیجیانی که بدون آرم عاشقانه شهید می شوند آفرین بر شما،اکبر ها،قاسم ها،و ننگ بر کسی باد که نزدیک 4 سال از جنگ می گذرد ولی جبهه را ندیده اند حساب شهداء با آنها و حساب مجروحین و مفقودین و اسراء با آنها و حساب مادران شهداء با آنها و حساب حسین و حسینیان و خدای بزرگ در روز قیامت مشخصات چه خواهد شد،این را باید همه بداند که بهشت را به بهاء می دهند نه به بهانه.
ظاهراًسنگ انقلاب را به سینه زدن ولی عمل نکردن و ظاهر سازی کردن مهم نیست و اینکه برای این انقلاب خون را باید داد.
ریشه درختان این مرزو بوم را باید با خون آبیاری کرد باید جان داد و باید فدای این امام وانقلاب شد باید عملاًبه امر امام لبیک گفت.
«یا ایها الذین امنو لم تقولون ما لا تفعلون»
برای مردم چیزی را نگویم که عمل نمی کنم،قرآن در این آیه می فرماید چرا آنی را می گویی که عمل نمی کنی.
ای جوانان سعی کنید در جوانی گناه نکنید و الا در پیری چیزی نمی توانید انجام دهید سعی کنید که جوانیتان مثل آن جوانی باشد که در شب عروسی به حضور پیامبر رسید و در خواست اجازه به میدان شد و رفت و شهید شد.توبه کنید گناهان خودتان را پاک نمائید تا بلکه در روز قیامت جوابی برای خدا داشته باشید در همه حال به فکر خدا باشید نه مثل این باشید؛
وقـت محنت گشتـه است الله گـو
چون که محنت رفت گوید راه کو
وقت خودتان را در مساجد و پایگاهها صرف نمائید و از دروغ گویی دوری نمائید برادران رزمنده و مردم حزب الله از غیبت و افتراء گفتن خودداری کنید و از همة مردم انتظار دارم که در دانشگاه جبهه ثبت نام نمایند و بسوی جبهه ها بشتابند که دشمنان اسلام نفسهای آخر خود را می کشند محکم و مستحکم باشید و سلاح بدست بگیرید و راه شهداء را ادامه دهید که بهشت زیر سایه شمشیر است و جهاد دری است از درهای بهشت و ای عزیزان از خدا غافل نباشید که شیطان در همه حال در کمین است و با ذرّه ای غفلت به کمین می افتید دنیا زود گذر است و ما مسافریم و باید به خانة خودمان بر گردیم.
در آخر از دوستان و آشنایان می خواهم که مرا حلال کنید و از بدیهای ما بگذرید آرزو داشتم که قبل از مردن امام را زیارت نمایم ولی لیاقت آن را نداشتم و آرزو دارم حتّّی جسدم در بیابانها بماند و آنقدر در زیر آفتاب سوزان بمانم که تا بتوانم اولاً راه حسینعزیز را بپیمایم و دوم گناهانم پاک شود.
خداحافظ امام عزیز و روحانیّت مبارز و حجت الاسلام خامنه ای و حجت الاسلام رفسنجانی.
برای پدر و خانواده ام وصیتنامه شخصی دارم و در ضمن از برادران( حسن قهرمانی) و (معازمی) طلب حلالیت و گذشت و بخشش می نمایم.
خدایا،خدایا،تا انقلاب مهدی،حتی کنار مهدی(عج)خمینی را نگهدار والاسلام 15/9/1363 دزفول

«مخصوص خانواده ام»
پدر و مادر و برادر بزرگم و برادران و خواهران عزیز چند مطلب مخصوص مهم برای شما دارم خانواده عزیز این را می دانم که از اوّل زندگانی برایتان فرزند و برادر خوبی نبودم،نتوانستم در مقابل زحمتهای بیکران پدر عزیز و مادر مهربانم باشم.
پدر جان هر وقت خواستی مرا یاد کنی دشت کربلا و امام حسین، آنکه تمام یاران خود را از دست می دهد فرزندان،برادران و اصحاب نزدیک خود را فدای اسلام می کند و دست به سوی خدا می کند و می گوید بار الها رضم بقضائک.پدر جان ما از سوی خدا آمدیم و باید به سوی آن نیز برگردیم.
مادر جان من از تو شرمنده و رو سیاهم و از تو می خواهم مثل لیلا باشید و اگر خبر شهادت مرا به شما دادند هیچ ناراحت نباشی و حتّی خوشحال شوید مثل زینب مشت خود را گره کن محکم در مقابل دشمنان اسلام.
به جان امام عزیز دعا کنید مادر جان سعی کن در شهادت گریه نکنی تا یک لحظه هم که شده دشمنان اسلام شاد باشند.برادر جان از تو می خواهم که همیشه از پدر و مادرمان حفاظت کنید و هر چه قدرمی توانی در سپاه بمان که تنها ارگانی است که می تواند ما را پاک نماید و اسماعیل و مهدی را طوری تربیت کن که سربازان اسلام باشند رضا جان تو هم هرچه قدر توانستی درس بخوان تا بتوانی برای اسلام خدمت نمایی خواهر و زن داداش از شما می خواهم که در مقابل دشمنان اسلام مقاومت کنید.
در آخر از تمامی دوستان،آشنایان حلالیّت می خواهم که اگر بدی دیده اند مرا حلال نمایند پدر جان حساب آنهایی که با اسلام دشمن هستند و آنهایی که دوستان بدتر از دشمن هستند در روز قیامت مشخص خواهد شد .
همیشه امام را دعا کنید و رزمندگان اسلام را نیز دعا کنید و مادر جان شاد باشید و شکر کنید من در جایی دیگر نمردم این یک افتخار برای تو که در آن دنیا با حضرت فاطمه(س) محشور خواهید شد. فرزند شما محمّد سبزی
11/11/1362



خاطرات
برگرفته از خاطرات شفاهی خانواده ودوستان شهید
مجروح شده بود. چندان خون از پيكرش رفته بود كه ضعفى محسوس از حركاتش پيدا بود. با اين حال و وضع، در خانه بسترى بود و من در ترديد بودم كه با اين وضع چگونه او را براى سخنرانى دعوت كنيم. از طرفى جهت سخنرانى براى گروه‏هاى بسيجى ( كه تازه با سپاه بناب همكارى خود را شروع كرده بودند ) كسى بهتر از او سراغ نداشتيم. زيرا او كسى است كه بارها در جبهه به استقبال مرگ رفته است. از سال 1359 در جبهه‏هاى غرب و جنوب، از گيلانغرب تا خرمشهر حضور داشته و در عمليات‏هاى متعددى مانند رمضان، بيت‏المقدس، والفجر مقدماتى، خيبر و ... شركت كرده است. از اينها گذشته او چهره‏اى شناخته شده براى رزمندگان شهر است و شيوه بيانش نيز جالب و گيراست.
بالاخره خود را قانع كردم و به منزلشان رفتم. شايد خنده‏دار است كه از مجروحى كه در بستر افتاده و ياراى حركت ندارد، براى سخنرانى دعوت شود، اما ما اين كار را كرديم و از او خواستيم كه از خاطرات خود و فداكارى‏هاى رزمندگان براى بسيجى‏هاى نوجوان صحبت كند.
- طاقت حركت ندارم!
به آرامى اين چنين گفت، اما دعوت كنندگان دست بردار نبودند.
- برانكارد مى‏آوريم!
اين را من گفتم و در وقت موعود برانكارد را آورديم و مجروح را بر روى برانكارد به محل سخنرانى برديم و با همان وضع وارد مسجد جامع شديم. آوردن سخنران با برانكارد در ابتدا همه را تحت‏تأثير قرار داد. همه در سكوت محض منتظر شنيدن سخنانش بودند. بعد از لحظاتى سخنرانى و خاطره‏گويى شروع شد. آنچنان شيوا و شيرين از فداكارى‏ها و ايثارهاى رزمندگان سخن گفت كه... صداى هاى هاى گريه مستمعين در مسجد پيچيد. (محمد) از شب‏هاى عمليات مى‏گفت، از لحظه‏هاى خداحافظى، از عمليات رمضان و نبرد تن با تانك، از والفجر مقدماتى مى‏گفت، از حماسه‏هايى كه در تنگه حاجيان آفريده شد. از خرمشهر مى‏گفت، از لحظاتى كه رزمندگان اسلام پس از نبردى سهمگين و سنگين دشمن را به هزيمت وا داشتند و صدايى سينه به سينه در ايران پيچيد: (خرمشهر آزاد شد...)
سخنرانى كه تمام شد چهره‏ها از گريه خيس بود. محمد را با برانكارد به خانه برگردانديم.
در مسجد النبى( بوى محمد) را استشمام می کنم.... حال خوشی است. اينجا هم ياد (محمد) در سينه دارم. بگذار دل بسوزد و خاكستر شود. خدايا! براى توست. در همين مدينه چه جوان‏هايى كه در ركاب پيغمبر به شهادت رسيدند.
زفاف را در ميدان بود. حتى فرصتى براى غسل نداشت. خون شهيدان را زآب اولى‏تر است. شهيد مى‏شود و ملائك غسلش مى‏دهند و حنظله (غسيل الملائكه) معروف مى‏شود...
پيش از آنكه خبرش را بياورند، خوابش را ديده بودم. نمى‏خواستم با كسى بگويم. اما مادرش نيز در عالم رؤيا ديده بود كه ... آن شب كه خوابش را ديده بودم، شب واقعه محمد بود، درست همان شب. چند روز بعد يكى از فرماندهان سپاه آمد به خانه ما... يك لحظه نگاهش با نگاهم گره مى‏خورد. سر پيش مى‏اندازد. مى‏خواهد چيزى بگويد، اما نمى‏تواند. اما پيشتر از آنكه او لب وا كند، خودم همه چيز را مى‏دانم. لحظاتى به سكوت مى‏گذرد. انگار منتظريم تا خبرى را كه خود مى‏دانيم از زبان او بشنويم. سر پيش انداخته و نگاهش را به گل‏هاى قالى دوخته است... گويى همين امروز است و همه چيز لحظه به لحظه از مقابل چشمم مى‏گذرد... گويى همين ديروز بود كه روانه مدرسه شد. همين ديروز بود كه به (حوزه) رفت. همين ديروز... انقلاب كه شد 14 سال بيشتر نداشت.
با اين همه يك لحظه آرام و قرار نداشت... همين ديروز هفده ساله بود. هنوز جنگ شروع نشده بود، و سال 1359 اولين ماه‏هاى خود را پشت سر مى‏گذاشت كه روانه كردستان شد. هيجده ساله بود كه به گيلان غرب رفت و بعد از مراجعت از آنجا، جامه سبز پاسدارى را به تن كرد و باز هم به جبهه برگشت. خودش چيزى نمى‏گفت، از ديگران مى‏شنيديم كه محمد فرمانده است. او ديگر در شهر طاقت زيستن نداشت. مثل مسافرى كه براى رسيدن به مقصد شتاب مى‏كند. هميشه براى رفتن به جبهه عجله داشت. در بناب مسوول آموزش نظامى بسيج بود. اما شوق جبهه راحتش نمى‏گذاشت. يك بار كه از جبهه آمد، عمليات والفجر مقدماتى پايان گرفته بود، به جبهه كه برگشت والفجر يك آغاز شد... در والفجر چهار همراه نيروهايش رو در روى تانك‏هاى دشمن ايستاده بود. بچه‏هاى (گردان قاسم) هنوز از آن حماسه يادها دارند... (گردان قاسم) مى‏داند كه محمد در خيبر چه كرد... در (بدر) زخمى شد. زخمى در نزديكى قلب و زخمى بر پا. بچه‏ها به پشت خط انتقالش مى‏دهند. يكى از رزمنده‏ها تعريف مى‏كرد: در عمليات بدر پيشاپيش نيروها حركت مى‏كرد. روز دوّم عمليات بود. و دشمن سعى مى‏كرد به هر نحو ممكن رزمندگان را از مواضع تصرف شده عقب براند. اما رزمندگان بى‏هراس به سنگرهاى دشمن حمله مى‏بردند و محمد پيشاپيش همه بود. نيروها چنان به هم نزديك شده بودند كه فكر مى‏كرديم تا لحظاتى ديگر جنگ تن به تن شروع خواهد شد. فاصله ما با دشمن هر لحظه كمتر مى‏شد به نحوى كه نيروها دست به نارنجك برده و به سوى همديگر پرتاب مى‏كردند. با انفجار نارنجكى محمد بر زمين افتاد...
يكى از دوستانش مى‏گفت: (وقتى محمد را با برانكارد به بيمارستان منتقل مى‏كردند با اينكه از شدت خونريزى حالش وخيم بود، ولى همچنان به كسانى كه در اطرافش بودند، از جبهه مى‏گفت و آنان را براى رفتن به جبهه تشويق مى‏كرد)
مى‏خواهد چيزى بگويد اما نمى‏تواند. هزار زمزمه از درون خود مى‏شنوم: پيش از آنكه تو بگويى، خود مى‏دانم چه شده است. تعبير آن خواب... لحظاتى به سكوت مى‏گذرد.
- مى‏دانيم، محمد شهيد شده است!
من بودم كه چنين گفتم و بغض‏ها وا شد...
اكنون شش ماه از رفتن محمد مى‏گذرد و من و مادرِ محمد (مسجد النبى) را مى‏بوييم. مى‏خواهيم نماز بگزاريم. لحظاتى بعد حس مى‏كنم كه مادر محمد را چيزى مثل شوق و اندوه در خود گرفته است. (چه شده است؟) سؤال مى‏كنم.
محمد را... محمد را ديدم. همين چند قدم جلوتر از من به نماز ايستاده بود. به سويش رفتم. اما رفته بود. باز دو ركعت نماز خواندم و دوباره محمد را مشاهده كردم كه در حال نماز است. باز به سويش رفتم اما...
يقين مى‏دانم كه مادر، محمد را ديده است و يقين مى‏كنم كه محمد به (مسجد النبى) آمده است.
نظامى‏گرى و اخلاق و عرفان را به هم درآميخته بود. با آن رفتار روحانى و اخلاق لطيف يك نظامى زبده بود. كاربرد علم جنگ را منحصر به جبهه نمى‏دانست. هنگامى كه از جبهه به ديار خويش برمى‏گشت، آموخته‏ها و تجربه‏هاى جنگى خود را به عنوان (مسؤول آموزش نظامى بسيج بناب) به ساير رزمندگان و بسيجى‏ها انتقال مى‏داد. آنچه را كه در جبهه فرا مى‏گرفت، در ايام مرخصى و استراحت به ديگران مى‏آموخت. حتى روزهاى مرخصى خود را نيز صرف جنگ و جبهه مى‏كرد. در اولين اعزامش به جبهه جنوب، فرماندهان لشكر لياقت و توانايى وى را دريافتند. در عمليات رمضان، 18 سال بيشتر نداشت و با لياقت تمام از عهده فرماندهى گروهان برآمد. پس از عمليات رمضان، در اسفند 1360 دوره آموزش مخابرات را طى كرد و از آن پس به عنوان مسوول گروهان مخابرات در سپاه پاسداران باختران، به منطقه سرپل ذهاب عزيمت كرد و در سه عمليات محدود شركت جست. هرگز در نبرد آرامش خاطر خود را از دست نمى‏داد. در سخت‏ترين شرايط با توكل خدا پيش مى‏رفت...
ما پيش مى‏رفتيم. خط دشمن شكسته شده بود. آشفتگى و پراكندگى بر نيروهاى دشمن حاكم بود و رو به هزيمت نهاده بودند. دشمن شكست خورده بود و اغلب نيروهايش براى گريختن از معركه تلاش مى‏كردند. با اين حال هنوز منطقه پاكسازى نشده بود و احتمال داشت كه برخى از نيروهاى دشمن در سنگرها و كانال‏ها مخفى شده باشند. در اين حين دريافتيم كه حدود 20 نفر از نيروهاى عراقى كه از قافله فرارى‏ها عقب مانده بودند، در يكى از كانال‏ها هستند. آنان داخل كانال مخفى شده بودند و نظر ما اين بود كه بدون درگيرى اسيرشان كنيم. (محمد سبزى) براى اين كار چاره‏اى انديشيد. او لباس يك افسر عراقى را بر تن كرد و به طرف كانال رفت. همه با اضطراب و نگرانى نظاره‏گر محمد بودند كه به طرف كانال مى‏رفت. اگر يك حركت غير عادى مى‏كرد. كشته شدنش حتمى بود. اما محمد با خونسردى و آرامش تمام تا نزديكى كانال رفت. عراقى‏ها ابتدا برايش احترام گذاشتند. لحظه‏ها مى‏گذرد. ناگهان عراقى‏ها متوجه مى‏شوند كه اين افسر عراقى، ايرانى است! و تا دست به سلاح ببرند، محمد در يك عكس‏العمل فورى اسلحه خود را مى‏كشد. عراقى‏ها تسليم مى‏شوند: انا مسلم!... محمد از طرف كانال مى‏آمد. اما تنها نبود. 18 نفر سرباز عراقى نيز با او مى‏آمدند.
گردان امام حسين (ع)، گردان خط شكن، گردان استقامت... گردانى بود كه در والفجر 4 در مقابل پاتك‏هاى سهمگين و سيل تانك‏هاى دشمن پايدارى كرد... محمد به گردان امام حسين (ع) پيوست. هيچكس نمى‏دانست فرمانده گردان امام حسين (ع) نيمه شب كجاست؟ شب كه از نيمه خود مى‏گذشت، فرمانده گردان پتوى سياهى بر مى‏داشت، از سنگرها فاصله مى‏گرفت و در گوشه‏اى خلوت مى‏كرد. روى بر خاك مى‏نهاد و زار زار مى‏گريست...
خدايا! تو را شكر مى‏گزارم كه راه شهادت را بر من گشودى و دريچه‏اى از اين دنياى خاكى به سوى آسمان‏ها باز كردى...
اى خداى بزرگ! چرا اينقدر عاشق حسين هستم! ديگر جان و مال برايم مهم نيست.
خدايا!... دنيا زودگذر است و ما مسافريم... بايد به منزل دائمى برگرديم...
ما پيش مى‏تازيم تا شاهد شهادت را در آغوش گيريم...
خدايا...
انتظار به سر رسيد. عمليات عظيم والفجر 8 آغاز شد. نيروهاى گردان امام حسين با عبور از امواج خروشان اروند حماسه‏هايى آفريدند كه هرگز از يادها نخواهد رفت... در ادامه عمليات، گردان امام حسين مأموريت يافت كه با يورش به مواضع دشمن، مناطقى از محور عملياتى كارخانه نمك (فاو) را به تصرف درآورد. اين عمليات محدود با نام (يا مهدى) در هفتمين روز ارديبهشت 1365 در منطقه عملياتى والفجر 8 آغاز شد. در همين روز، فرمانده دلاور گردان امام حسين (ع)، گردان خود را به خدا سپرد: (محكم و استوار باشيد. سلاح به دست گيريد و راه شهيدان را ادامه دهيد كه بهشت زير سايه شمشيرهاست و جهاد، درى است از درهاى بهشت...) اكنون همه مى‏دانند كه فرمانده گردان امام حسين هر شب و شب‏هاى قبل از عمليات والفجر 8 چه سودايى در سر داشت. شب كه از نيمه خود مى‏گذشت. فرمانده گردان پتوى سياهى برمى‏داشت، از سنگرها فاصله مى‏گرفت و در گوشه‏اى خلوت مى‏كرد. دور از چشم همه، روى بر خاك مى‏نهاد و مى‏گريست.
كسى او را در خلوت ديده بود... فرمانده گردان امام حسين (ع) روى بر خاك نهاده بود و زار زار مى‏گريست و رايحه زمزمه عطر آلودش در شب مى‏پيچيد:
خدايا چه گناهى مرتكب شده‏ام كه مانع از اجابت دعايم مى‏شود... عنايت كن و مرا هم به درگاه خودت بپذير.

مادرشهید:
زماني كه محمد را حامله بودم در خواب دیدم كه حضرت رسول (ص) فرزندي نمازخوان و متقي به من عطا كرد اين مسئله سبب شد كه نام فرزندم را محمد بگذاریم .

پدر شهید:
چند روز به تولد دومين فرزندم ( محمد ) مانده بود كه فضاي خانه ما نوراني شد و بوي عطر و عنبر همه جا را گرفته بود و اين براي من بسيار عجيب بود .

برادر شهيد :
به دليل اينكه من و محمد فاصله سني كمي داشتيم ، در مدرسه روستايمان در يك كلاس درس مي خوانديم . روزي در كلاس وقتي معلم طبق روال هميشگي مشقهاي بچه ها را خط مي زد ، محمد متوجه مي شود كه يكي از همكلاسي ها خيلي بي تاب و نگران است و تكاليفش را ننوشته است . در همين حال آن همكلاسي بدون اينكه به محمد بگويد دفتر او را برمي دارد . وقتي معلم سر مي رسد مشقهاي او را خط مي زند و محمد چيزي نمي گويد . معلم سراغ مشقهاي محمد را مي گيرد و او مي گويد : « دفترم را نياوردم . » و معلم ، محمد را تنبيه مي كند . پس از كلاس وقتي پرسيدم كه چرا وقتي دوستت دفترت را برداشت به او چيزي نگفتي ! در پاسخ گفت : « عيبي ندارد بالاخره او برداشت ديگر چه مي گفتم ؟! »

مصطفی عبدالجباری:
زمانی که جنگ آغاز شد با تمام وجود از همه چیز دست کشید و راهی جبهه ها شد . در تمام عملیاتی که ایران برای بیرون کردن متجاوزین وتعقیب آنها انجام داد, حضور فعال داشت. درهرجایی که مسوولین صلاح می دانستند با جان و دل خدمت می کرد. هنگام نزدیک شدن عملیات ,حال و هوای دیگری داشتند و چه عاشقانه مناجات همراه با گریه و زاری سر می دادند.

رسول زارع زاده:
شهید محمد سبزی معاون گردان حضرت امام حسین(ع) بود. خلق و خوی به خصوصی داشت. همیشه با بچه ها خیلی گرم بود .با بچه ها فوتبال بازی می کرد با بچه ها شوخی می کرد و ارتباط خاصی داشت .همیشه مانند برادر بزرگ با برادران رفتار می کرد طوری که یک روز گردان امام حسین (ع) مأموریت یافت برای انجام عملیات "یا مهدی"که ادامه والفجر هشت بود, به محور عملیاتی برود .محمدبا یکی از گروهان ها چند روز قبل برای نفوذ به مواضع عراقی ها خیلی تلاش می کنند . یک شب در این در گیری ها او به شهادت می رسد. در حالی که گردان در پشت سرآنها یعنی کنار اروند رود منتظر عملیات بود. وقتی علیرضا صادقیان این خبر را به ما داد خدا شاهد بود بچه ها همگی گریه می کردند . خیلی با بچه ها انس گرفته بود .
محمدسبزی یک اسوه به یاد ماندنی و تبلور عشق و ایثار و یک فرمانده نمونه و مهربان برای همه بچه های گردان بود. که این خصوصیات فردی ایشان را درکمتر کسی می توان یافت.

سید حسن شکوری:
محمد سبزی را همه رزمندگان لشکر31 عاشورا می شناسند و رزمندگان لشکر به خصوص گردان خط شکن امام حسین(ع). این گردان را با محمد سبزی می شناختند. او فرماندهی پرتوان و مدیر و مدبر و گمنام بود .متانت و وقار از سراسر وجودش نمایان بود و در عزاداری ها و برنامه های معنونی چنان حالی پیدا می کرد که گویی وجودش کاملاً خدایی شده است. این سردار شهید و بزرگوار کلید معنویت و شجاعت گردان امام حسین (ع) به شمارمیرفت ,چرا که اکثربرنامه های معنوی گردان را شخصاً برنامه ریزی می کرد و برنامه های آموزشی را نیز با توجه به منطقه عملیات و نوع عملیات شخصاً پیگیری و اجرا می نمود . در عملیات چنان با قدرت ظاهر می شد که تمامی برادران رزمنده و حتی فرماندهان از ایشان درس و روحیه می گرفتند.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي ,
بازدید : 147
[ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,753 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,445 نفر
بازدید این ماه : 7,088 نفر
بازدید ماه قبل : 9,628 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک