فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

بالاپور ,محمد

 

دومين فرزند خانواده بالاپور در سال 1341 ه ش در شهرستان تبريز به دنيا آمد . پدرش مغازة شيشه بري داشت ، ولي از درآمد کافی براي اداره خانواده اش برخوردار نبود . خانه اي كه محمد در آن بزرگ شد ، شامل يك حياط چهل متري ، يك اتاق و يك دهليز تنگ بود كه بنا به گفتة مادرش : « بچه ها نمي توانستند پاهايشان را دراز كنند . »
وقتي محمد هفت ساله شد ، او را در دبستان ترقي ثبت نام كردند و او دوره دبستان را طي كرد ، و سپس وارد مدرسه راهنمايي فرهنگ شد و دوران راهنمايي را با موفقيت پشت سر گذاشـته ، و به مقطع متوسطه رسيد . به هنرستان صنعتي وحدت رفت و در رشته برق مشغول به تحصيل شد . اين دوران با اوج گيري انقلاب اسلامي مصادف بود ، و او نيز با وجود ممانعت خانواده ، مشتاقانه به خيابانها و به ميان تظاهرات مردم شتافت . يك بار در تظاهرات بر اثر استنشاق گاز اشك آور بيهوش شد . در اين ايام ، محمد و دوستانش در مجمعـي به نام كانـون یاس ، فعاليت هاي فرهنگي و سياسي مي كردند و به تكثير اعلاميه هاي حضرت امام خميني (ره) و نوارها و توزيع آنها مي پرداختند .
پس از پيروزي انقلاب در مسجد شالچيلار فعاليت مي كرد ، و سپس به مسجد شهيدي رفت . با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ، به عضويت اين نهاد درآمد . او در سپاه ، در واحد اعزام نيرو مشغول به كار بود و به جذب و اعزام نيروهاي بسيجي به جبهه مي پرداخت . همزمان تحصيل را ادامه داد و ديپلم گرفت .
محمد به دیدو بازدید ازاقوام وآشنایان اهميت زيادي مي داد و از اين طريق ، رابطة تنگاتنگي با فاميل برقرار كرده بود . از دوستان او در اين دوران ، نيكنام و قربان خاني بودند كه هر دو بعدها به شهادت رسيدند .
با شروع جنگ تحميلي ، او كه دانش آموز سال چهارم متوسطه بود ، شركت در جنگ را براي خود واجب دانست .او مي گفت : « بايد فرمان امام را لبيك بگوييم . » و به اتفاق بچه هاي مسجد ، روانه جبهه شد .
در طول سالهايي كه محمد در جبهه حضور داشت ، يك بار مجروح شد ، اما مجروحيت مانع از حضور مجدد وي در جبهه نشد . پس از بهبودي نسبي ، بلافاصله گفت : « بچه ها در جبهه تنها مي مانند و من بايد بروم . » و مي رفت .
تلاش هاي محمد تنها در جبهه خلاصه نمي شد . او و دوستـانش در پشت جبهـه ، فعاليت هاي خيرانديشانه بسياري در مورد محرومين انجام مي دادند . او به همراه چند تن از بچه هاي مسجد كه اكثر آنها بعدها شهيد شده اند ، حقوق هاي اندك خود را روي هم گذاشته و براي خانواده هاي بي بضاعت ، وسايل زندگي تهيه مي كردند .
حضور طولاني و تجربيات محمد سبب شد كه در سال 1362 ، به عنوان معاون گردان امام حسين (ع) انتخاب شود ، اما اين مسئوليت تأثيري در روحيه و چگونگي برخورد او با نيروها و ديگران بر جاي نگذاشت و تواضع و فروتني را همچون گذشته حفظ كرد . او در گردان امام حسين (ع) پا به پاي نيروهاي تحت امر فعاليت مي كرد و لحظه اي از پا نمي نشست . در آن زمان اصغر قصاب عبداللهي ، فرماندة گردان امام حسين (ع) بود . هنگامي كه اصغر قصاب عبداللهي در عمليات بدر در سال 1363 به شهادت رسيد ، از طرف سپاه به محمد گفتند كه تو بايد فرماندهي گردان را بر عهده بگيري ، ولي محمد از پذيرش آن سرباز زد و تا پايان عمر ، معاون گردان باقي ماند . مهرباني و سادگي رفتار محمد در گردان امام حسين (ع) سبب شده بود كه همه نيروها او را رازدار خود بدانند و حرف هاي خود را با او در ميان بگذارند . محمد نيز به طور پنهاني به آنها كمك مالي مي كرد و مشكلات آنان را مرتفع مي نمود و سنگ صبور آنان بود .
محمد براي مراسم تاسوعا و عاشورا اهميت زيادي قائل بود و همواره سعي مي كرد اين مراسم به صورت باشكوهي برگزار شود . در دهة محرم ، مراسم عزاداری امام حسين (ع) را كه يكي از برنامه هاي معروف گردان امام حسين (ع) بود ، رهبري مي كرد و طبل مي نواخت . از جمله مستحباتي كه محمد بالاپور به آن اهميت بسيار مي داد ، غسل روزهاي جمعه بود و به شدت به آن پاي بند بود . در روايات وارد است كه مداومت بر اين عمل مستحبـي ( در صورت عمل به تكاليف ديگر ) ، مانع از انهدام بدن بعد از مرگ مي شود . به همين خاطر ، بالاپور از جمله كساني بود كه به خوبي آن را مراعات مي كرد . علاءالدين نورمحمدزاده درباره آرزوهاي محمد مي گويد : « تنها و يا بزرگ ترين آرزويش شهادت بود . » اين آرزوي محمد بالاپور به زودي تحقق يافت و او در عمليات كربلاي 5 ، در شلمچه به شهادت رسيد .
پیکرمطهر شهيد محمد بالاپور ، چهل روز در بيابان شلمچه ماندن ، پس از تشييع در وادي رحمت تبریز آرام گرفت .
منبع:"فرهنگ جاودانه های تاریخ"(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)نوشته ی یعقوب توکلی,نشر شاهد,تهران-1384




خاطرات

پدرشهید :
روزي به او كه از هر فرصتي براي كار در مغازه و كمك به من استفاده مي كرد گفتم : كاش بتوانيم كاري بكنيم تا از اين خانه چهل متري خلاص شويم . در جواب گفت : « پدر بايد بروي وضع مردمي را كه در پاي كوه عون بن علي (ع) زندگي مي كنند را ببيني آن وقت خدا را صد هزار مرتبه شكر خواهي كرد . »

رقيه بالاپور, خواهرشهید :
وقتي كه براي اولين بار مي خواست به جبهه برود ، به خانه ما آمد و صد تومان پول خواست كه به او دادم و گفت : « مي خواهم به جبهه بروم اما پول نداشتـم كه از شما گرفتـم . فعلاً به پدر و مادر چيـزي نگوييـد . » اما بعد از چند روز پدر و مادر متوجـه شدنـد كه محمـد به جبهـه رفتـه است .

پدرشهید:
همواره پس از اتمام مرخصي و به هنگام عزيمت به جبهه به ما مي گفت : « ان شاءالله براي من اتفاقي نمي افتد و دوباره برمي گردم . » در همين رفت و برگشت ها توصيه فراوان مي كرد كه ما مطيع اوامر امام باشيم و همواره در راهپيمايي ها و نماز جمعه شركت نماييم .

رقيه بالاپور , خواهرشهيد :
روزي به منزل آمده و ديدم خانه پر شده است از اسباب بازي ، روغن ، برنج و ساير اقلام و از اين قبيل . از همسرم سؤال كردم اينها چيست و او پاسخ داد : « اينها را محمد و دوستانش براي مردم محروم و نيازمند تهيه كرده اند و شبها در اختيار آنان قرار مي دهند . » آنها در مي زدند و اقلامي را مي گذاشتند و مي رفتند و يا از روي ديوار به درون حياط مي انداختند بدون آن كه كسي آنها را بشناسد .

صمد بالاپور , برادر شهید:
جبهه هاي جنگ به شهادت رسيد ، در حالي كه هنوز مدت زيادي از زخمي شدن شوهر خواهرمان نمي گذشت . اما اين شهادت ، تزلزلي در ارادة وي ايجاد نكرد و سبب دوري وي از جبهه و جنگ نشد ، بلكه بيشتر از گذشته در ميدان جنگ حضور مي يافت و از طرفي ، سعي مي كرد پدر و مادرش را دلداري دهد و آنها را با مقام شهيد و شهادت آشنا كند .

رقيه بالاپور :
محمد از جبهه كه برمي گشت ما را به گلزار شهدا مي برد و مي گفت : « مادر جان نگاه كن بعضي از مادرها سه شهيد داده اند و حالا تو كه يك فرزند شهيد داده اي ، ناراحت هستي . »

علاء الدین نورمحمدزاده :
چيزي به خاتمة مرحله اول عمليات كربلاي 5 نمانده بود . من در واحد تداركات بودم ، ديدم مجروحي را مي آورند . جلوتر رفتم ، ديدم محمد است . با توجه به زخمهايي كه برداشته بود ، پس از مداواي سرپايي ، به پيش ما آمد . چون زخمهايش زياد و منطقه هم بسيار آلوده بود و هر آن احتمال عفونت مي رفت ، اصرار كرديم كه به پشت جبهه برگردد ، اما در جواب گفت : « با توجه به امر امام در اين موقعيت جنگ و با اين زخمهاي جزئي جبهه را رها كنم و بازگردم ؟ » بعد گفت : « موسي جلودار و نيل اندر ميان است . » با وجود اصرار ما ، محمد سوار ماشين شد و به طرف خط مقدم حركت كرديم . وسط راه رزمنده اي دست تكان داد تا او را سوار كنيم . وقتي سوار شد ، محمد گفت : « او را مي شناسم . برادرش شهيد شده و او تنها فرزند خانواده است . او را پياده كنيد . » اما هر چه به او اصرار كرديم پياده نشد . آمديم قرارگاه لشكر و بعد به گردان رفتيـم . او به چادر رفت و محمد به من گفت : « سريع برويم جلو . » به سرعت به سمت خط حركت كرديم . او به گردان رفت تا براي عمليات آماده شود . با آغاز عمليات ، او هم در عمليات شركت كرد و در حين عمليات به شهادت رسيد ، و جنازه اش بين دو طرف باقي ماند . بعد از چهل روز ، در ادامه عمليات كربلاي 5 ، عمليات كوچكي انجام شد و جنازه هاي عده اي از رزمندگان از جمله محمـد را پيدا كرديـم . خدا را به شهـادت مي گيرم كه پس از گذشت چهل روز ، هيچ تغييـري در ظاهر محمـد ايجـاد نشـده بود و حتي باند و پانسمـان سرش سالم باقـي مانده بود .

برگرفته از خاطرات خانواده وهمرزمان شهید
بعد از عملیات بدر برادرسید حسن شکوری فرمانده گردان امام حسین(ع) دو نفر معاون داشت یکی شهید بالا پور و دیگری شهید محمد سبزی یکی از رزمندگان که می خواست به مرخصی برود برگه مرخصی را به شیهد سبزی داد تا آنرا امضاء کند اما شهید سبزی برگه را امضاء نکرد. برادر رزمنده برگه را به شهید بالاپور داد تا امضاء کند شهید بالاپور با تواضع و فروتنی خاصی برگه را برگرداند و با التماس گفت: من به این کارها نمی رسم ولی اگر با من کاردیگری دارید من درخدمتم. حقیردراین حد نیستم که برگه را امضاء کنم.

بچه‏ها از هلالى‏ها خارج مى‏شوند. معاون گردان امام حسين در نوك يكى از هلالى‏ها ايستاده است و بى‏واهمه از باران تير و تركش، به شدت به سوى عراقى‏ها تيراندازى مى‏كند تا بچه‏ها بتوانند برگردند... جمعى از بچه‏ها از هلالى‏ها خارج مى‏شوند و جمعى شهيد. محمد آخرين نفريست كه مى‏خواهد باز گردد. رگبار مى‏زند و در يك آن شروع مى‏كند به دويدن. در يك لحظه عراقى‏ها با شدّت به سويش تيراندازى مى‏كنند و من با چشمان خودم محمد بالاپور را مى‏بينم كه بر زمين مى‏افتد...
محمد بعد از سال‏ها ستيز مداوم بر زمين مى‏افتد. از طريق‏القدس تا كربلاى پنجم را ميدان به ميدان درنورديده است و در اين ميدان...
قامت زخم‏آگين محمد بالاپور بر زمين مى‏افتد. اين را با چشمان خودم مى‏بينم...
محمد بالاپور در هلالى‏ها مى‏ماند و زخمى كه نصيب من مى‏شود، راهى پشت جبهه‏ام مى‏كند. كربلاى هشت كه انجام مى‏شود، بچه‏ها هلالى‏ها را مى‏گيرند. زنگ مى‏زنند و از من نشانى محل شهادت بالاپور را مى‏پرسند. پيكر محمد بالاپور بعد از اربعينى پيدا مى‏شود، تر و تازه، انگار لاله صبحگاهى كه شبنم‏ها بر چهره‏اش نشسته‏اند. اين را همه بچه‏ها مى‏گويند: »پيكرش چندان تر و تازه بود كه انگار چند لحظه پيش شهيد شده است و من مى‏دانم كه محمد هرگز غسل جمعه‏اش ترك نمى‏شد، حتى اگر در خط مقدم هم بود، آب مختصرى فراهم مى‏كرد و غسل جمعه را انجام مى‏داد.
پيكر آغشته به خونش را به شهر مى‏آورند ...
پروردگارا! تو را شاهد مى‏گيرم كه اين راه را با آگاهى كامل انتخاب نمودم و با تمام وجودم شهادت را كه سعادتى بس بزرگ است، مى‏پذيرم، چرا كه شهادت حدّ نهايى تكامل يك انسان است.

معاون گردان امام حسین (ع) وقتی شهید شد که دفتر کربلای پنجم رقم می خورد: 21/10/1365. در این تاریخ معاون مخلص گردان، 24 سال بیشتر نداشت...
صبح شب عملیات، وقتی او را دیدم، باورم نشد که او را می بینم. معاون گردان امام حسین، همین دیشب از ناحیه سر ترکش خورد و راهی پشت جبهه اش کردیم. تعجب می کنم. خودش است، محمد بالاپور. سرش باندپیچی شده و با همین وضع به خط برگشته است. می اندیشم «این بچه ها یک ذره به فکر سلامتی خودشان نیستند.»
ـ چرا برگشتی آقا محمد؟ اینجا که خبری نیست، ما هم که هستیم، شما برگردید....
با همان عطوفت و مهربانی پاسخم می دهد که: «نه! چیزی نشده است فقط کمی مجروح شده بودم!»
... وقتی بچه ها در «هلالی ها» به خون می غلتند، آقا محمد را می بینم.
ـ چه خبر آقا محمد؟
ـ چیزی نیست! اینجا هستیم...
و آتش و دود زمین و آسمان را گرفته است. قرار می شود به خط پدافندی خودمان برگردیم. آقا محمد را می بینم که بچه ها را یکی یکی به عقب می فرستد. تیراندازی عراقی ها یک لحظه قطع نمی شود. هلالی ها را زیر رگبار گرفته اند. و معاون گردان امام حسین (ع) در میان رگبار بی امان تیرها ایستاده و مدام به سمت عراقی ها تیراندازی می کند تا بچه ها بتوانند برگردند. هر نفری که از آنجا خارج می شود، عراقی ها با تیربار و آرپی.جی می زنندش. برخی از بچه ها شهید می شوند و محمد همچنان در میان باران تیر، به سمت عراقی ها تیراندازی می کند. جمعی از بچه ها برمی گردند و آنان که باید شهید می شدند، در همانجا می مانند با پیکری زخم آگین. آخرین نفر، معاون گردان است. رگبار می زند و در یک لحظه شروع می کند به دویدن. در یک آن عراقی ها با شدت به سویش تیراندازی می کنند و من با چشمان خودم محمد بالاپور را می بینم که بر زمین می افتد...

محمد بر زمین می افتد... غرق در خون! ... آیا شهید می شود؟ آیا دیگر رایحه راز و نیاز نیمه شبش در سنگر نخواهد پیچید؟... چه کسی وسایل عزاداری را مهیا خواهد کرد؟ ... هر سال محرم که فرا می رسد، آقا محمد برای مهیا کردن دسته عزاداری گردان امام حسین وسایل لازم را آماده می کند، طبل، لباس سیاه... حتی گردان های دیگر هم برای راه انداختن دسته های عزا از آقا محمد کمک می گیرند... و من یک لحظه تصور می کنم گردان امام حسین (ع) را بدون حضور محمد ... و دسته های عزا که «حسین، حسین» می گویند...
و محمد را می بینم که هنوز ایستاده است و تیراندازی می کند. هنوز می جنگد، که جنگ شیوه و آیین او بود، از عملیات های طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، مسلم بن عقیل، خیبر .... از میدان ها می آید. با اینکه سال ها در جبهه بود، اما پیوسته گمنامی را خوش می داشت. دوستتر داشت که در خط خلوص حرکت کند، و میان خلوص و گمنامی همیشه نسبتی هست و این راز را صاحبان اخلاص می دانند. در عملیات های متعددی شرکت کرده بود، با این همه هرگز از حضور خویش در عملیات ها سخن نمی گفت، در مسلم بن عقیل بود که «اصغر قصاب» به شجاعت و خلوص وی پی برد و ابتدا فرماندهی دسته را بر عهده اش نهاد تا در والفجر هشت جانشین فرمانده گردان امام حسین شد، این در حالی بود که در پشت جبهه نزدیک ترین دوستانش مسوولیت وی اطلاعی نداشتند و حتی خانواده اش، بعد از شهادت او دانستند که محمد، جانشین گردان بوده است. این همه به خاطر آن بود که محمد به خلوص رسیده بود و گرد ریا و خودنمایی را از آینه دل زدوده بود.
پدر یکی از بسیجی های گردان در گذشته بود، این بسیجی می خواست برای برگزاری مراسم درگذشت پدرش به تبریز برود و خانواده اش ـ که جز او کسی نداشتند ـ منتظر بازگشت او بودند. به نحوی مطلع شدیم که این بسیجی به شدت نگدست است. وقتی محمد موضوع را فهمید، بدون اینکه چیزی به کسی بگوید، همه کارهای لازم را انجام داد. همان بسیجی می گفت: «از دزفول تا تبریز نگران این بودم که آهی در بساط ندارم و پیش همه آبرویم خواهد رفت. اما وقتی به تبریز رسیدم دیدم همه چیز آماده است.» شاید همان برادر بسیجی اکنون هم نمی داند کسی که کارهای او را انجام داد، محمد بالا پور بوده است.
محمد چندان به امور دنیا بی اعتنا بود که حقوق اندک خود را نیز صرف امور خیر می کرد. اغلب هنگام اعزام به جبهه پولی با خود نداشت، زیرا قبل از اعزام، در بیمارستان های شهر به عیادت بیماران می رفت و برای آنان هدایایی می برد. گویی آنگاه که عازم جبهه می شد، می خواست سبکبارتر و سبکبال تر باشد.
و چرا محمد سبکبال و سبکبارتر نباشد، که هرگز جز به «وصال» نمی اندیشید، و می گفت باید تا جان داریم در راه وصال بکوشیم و از هر لذتی، جز لذت «دیدار» توبه کنیم. این را وقتی دانستم که از وی خواستم به یادگار کلماتی بر دفترچه ام رقم زند. و او نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
برادر عزیز!
از اینکه خواستید در دفتر پر ارزش شما که دستخط عده ای از شهدا در آن است. چیزی بنویسم، شرم می کنم و نمی دانم از شهدا و بسیجی های گمنام چه بنویسم. زیرا سخن گفتن از این بسیجی ها که حافظان اسلام و سربازان واقعی امام زمان (عج) هستند، بسی سخت و دشوار است. لذا بدون تعارف، عرض می کنم که بنده هر وقت با این عزیزان باشم، به آینده خود در کنار این عزیزان امیدوار می شوم. بسیجی ها را معلمی خوب برای خودم می دانم که فقط با اعمالشان به ما درس می آموزند...
منبع:"گل های عاشورایی2"نوشته ی جلال محمدی,نشرکنگره ی شهدا وسرداران شهیدآذربایجان شرقی,تبریز-1385




آثار منتشر شده درباره ی شهید
مقام شهادت، اوج بندگی و سیروسلوک درعالم معنویت است.
امام خمینی(ره)
پیام خون همۀ شهدای انقلاب اسلامی، استواری و تشکیل نظام قدرتمندانه ای است که برپایه قرآن استوار باشد. « مقام معظم رهبری » تبریز مانند مادری مهربان آغوش گرم خود را در سال 1341(ه.ش) برای کودکی گشود که « محمد بالاپور» نام داشت. او مثل کوچه های محله ثقه الاسلام ساده بود و سرشار از صمیمیت وصفا. او کودکی مهربان و تشنه فضیلت و کمال بود. تمام وجودش در عطش کسب مکارم اخلاق و فضایل انسانی می سوخت و علم و دانش برای او پنجره ای بود به سمت روشنایی و سرزمینهای ناشناخته. به همین خاطر تا کلاس سوم متوسطه از هنرستان تبریز بهره ها برد و پس از وقفه ای کوتاه در سال 1360 موفق به اخذ مدرک دیپلم گردید. درآن سالهای شوم و سرشاراز پلیدی و زشتی محمد دوشادوش دوستان و یارانش به مبارزه با نظام شاهنشاهی برخاست و برای فروریختن پایه های ظلم و ستم، در تلاشی جانگداز روز و شب را به هم پیوند داد. او که مسجد شالچیلار را مأمن و ملجائی مطمئن برای فعالیتهای خود می دید، ندای سرخ خود را از گلدسته های مسجد به پرواز درآورد تا اینکه طنین غریو او و یارانش طاغوت و طاغوتیان را به ورطه ذلت کشاند. انقلاب پیروزشد و شهید پس از تشکیل نهاد مقدس سپاه پاسداران درتاریخ 12/7/60 خود را به زینت لباس سبزآن نهاد آراست. دشمن آتش جنگ را افروخت و ناجوانمردانه به حریم خاک پاک میهن اسلامی دست یازید. مردان دلاور این مرز و بوم به دفاع از اسلام و تمامیت این خاک عزیز فراخوانده شدند و محمد یکی از این مردان غیور و شجاع بود که پس از گذراندن یک دوره فشرده نظامی در مرکزآموزش پادگان سیدالشهداء ( خاصبان) از طرف سپاه به همراه تعدادی از برادران به جبهه های نبرد عازم شد. او جبهه را مدینه عشق و صفا یافت و دل از جبهه کندن نتوانست. درعملیاتهای متعدد سپاهیان اسلام ازجمله آزادسازی بستان و فتح المبین و بیت المقدس به همراه بسیجیان و پاسداران غیور و فداکار ایران زمین شجاعانه جنگید و مفهومی تازه و بدیع به ایثار و از خودگذشتگی بخشید. او درعملیات مسلم بن عقیل یکی از نیروهای مخلص و بی هراس گردان امام حسین(ع) بود که درس شجاعت و ایثار را درمکتب خونین امام حسین (ع) آموخت و درفضائی آمیخته با عطرصفا و معنویت بهره ها جست و درارتفاعات سلمان کشته همراه با فرمانده دلاورش شهید قصاب وجب به وجب خاک را آکنده از حماسه و مردانگی کرد. رشادت شهید بالاپور در عملیات مسلم بن عقیل مورد توجه وعنایت شهید قصاب قرارگرفت و او را به عنوان فرمانده دسته پیاده انتخاب کرد تا به آموزش و سازماندهی نیروها بپردازد. او مجاهد راه خدا بود و خستگی و یأس را هرگز به وجودش راه نداد. برای خدا آمده بود برای خدا می جنگید و برای خدا عاشق شهادت بود. در عملیات خیبر به خاطر لیاقت و ایمان و اخلاصش بعنوان معاون گروهان درگردان امام حسین(ع) انتخاب شد و نیروهایش رادرامرخطیر شکستن خط به زیبایی تمام هدایت کرد گوئی رمز یا رسول ا... (ص) در ساعت 30/20 سوم اسفندماه 1362 آتش عشقی بود که درجان اوشعله انداخت و او مرگ را به بازی گرفت هنوز نیزارهای هورالهویزه و جزایرمجنون سرشار از بهت و حیرتی هستند که از نبرد آن دلاورمرد اسلام به خود گرفته اند. او که در عملیات والفجر8 بعنوان جانشین گردان امام حسین(ع) انتخاب شده بود به همراه برادران همرزمش شکوری و سبزی و پیشقدم برقلب دشمن تاخت. قیام قامتش هیچوقت درمقابل پاتکهای مذبوحانه دشمن شکست خورده, نشکست و جبهه عرصه گاه ایثار و پایمردی آن مجاهد نستوه و متواضع اسلام بود. تا اینکه کربلای5 از راه رسید، گویی آسمان مشتاق زیارت او بود و ملائک برای دیدنش صف کشیده بودند. اودرغروب خونین 21/10/65 در هلالی شلمچه عاشقانه جان خویش را تقدیم معبود خود کرد و به کاروان شهیدان کربلا پیوست تا در کنار مولا و مقتدایش حضرت حسین بن علی(ع) دلش آرام گیرد. تا چهل روز پیکر مطهرش برروی خاک خونین شلمچه مانده بود تا اینکه درعملیات کربلای هشت بعد از فتح هلالی ها به پشت جبهه انتقال یافت و پس از تشییع با شکوه، در وادی رحمت تبریز به خاک سپرده شد.
ستاد بزرگداشت مقام شهید



آثار باقی مانده از شهید
از بزم جهان باده گساران همه رفتند
مــا با کــه نشینیم چو یاران همه رفتند
برخیز که ماندیم در این راه پیاده
راهی است خطرناک سواران همه رفتند

توبه عاشقان
ازهرچه جزعشق رخت ای یارتوبه
تاجان بودکوشیم در راه وصالت
در باغ عالم از نظر برسنبل و گل
از هرنظر جز بررخت، استغفرا...
باخلق احسان، با خدا تسلیم و اخلاص
جزعاشقی از هرگناهی چون الهی
وزهرسخن جز ذکرت ای دلدارتوبه
کزهرچه غیرازلذت دیدار تو توبه
با یارسنبل سوی گل رخسارتوبه
وزهرعمل جزطاعتت صد بارتوبه
زین هردو بگذشی زهرکردارتوبه
کردیم بردرگاهت ای غفار توبه
ازخداوند متعال خواستارم که توفیق دهد آنچه می گویم عامل باشم. امیدوارم خداوند مارااز ادامه دهندگان راه شهدای اسلام قراردهد. محمد بالا پور 9/11/64



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي ,
بازدید : 272
[ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,735 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,427 نفر
بازدید این ماه : 7,070 نفر
بازدید ماه قبل : 9,610 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 1 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک