در خانواده اي پرجمعيت ودر تبريز به دنيا آمد . پدرش نقاش ساختمان و مادرش خانه دار بود . مجيد دومين فرزند خانواده بود . در سن هفت سالگي در سال 1342 ه ش وارد مدرسه فيروز شد . تعداد زياد افراد خانواده و كافي نبودن درآمد پدر سبب شد مجيد از همان دوران ابتدايي در كنار پدر كار كند .
دوران راهنمايي و دبيرستان را در مدرسه بازرگاني سابق ( شهيد بهشتي فعلي ) گذراند . در اين سنين به نقاشي و تزئينات ساختمان با كاغذ ديواري مي پرداخت . اوقات فراغت را به مطالعه كتابهاي مذهبي و حضور در مجالس قرائت قرآن مي گذراند .
از دوران دبيرستان به همراه پدرش در جلسات درس آيت الله قاضي طباطبايي شركت و با افكار و انديشه هاي امام در همين جلسات آشنا شد . در سال 1353 ديپلم خود را گرفت و بلافاصله به خدمت سربازي رفت . در دوران سربازي در سنندج ، سرجوخه دسته بود . در همين زمان كه فعاليتهاي انقلابي عليه رژيم در حال شكل گيري بود به سفارش آيت الله قاضي طباطبايي مأمور شد سربازان را از تحولات سياسي آگاه سازد . به همين منظور اعلاميه هاي امام را كه در دفتر آيت الله قاضي تكثير مي شد بين سربازان پخش مي كرد .
با صدور فرمان امام خميني مبني بر تخليه پادگانها ، فرار كرد و به تظاهرات مردم عليه رژيم پيوست . با پيروزي انقلاب اسلامي در مسجد ميرعلي به جذب نيروهاي جوان پرداخت و پس از مدتي به همكاري با كميته شهيد آيت الله قاضي طباطبايي پرداخت . كميته مذكور در يكي از محله هاي فقيرنشين تبريز بود و وظيفه پخش ارزاق و مايحتاج اوليه زندگي در بين مردم فقير را بر عهده داشت . با آغاز جنگ تحميلي به عضويت سپاه درآمد و در بدو ورود به سپاه يك دوره آموزش چريكي طي كرد . پس از اين تمام وقت خود را در سپاه گذراند .
در اوقات فراغت آثار استاد مطهري و آيت الله طالقاني را مطالعه مي كرد . در سال 1359 از طرف سپاه به جبهه اعزام شد و در گردان شهيد مدني مستقر در سوسنگرد به خدمت پرداخت . از اين زمان به بعد جبهه مهمترين مسئله زندگي مجيد بود و همواره به برادرانش توصيه مي كرد در جبهه حضور داشته باشند . به همين دليل هر شش برادر مجيد در جبهه بودند .
زماني كه والدينش پيشنهاد كردند ازدواج كند پاسخ داد : « هنوز صلاح نيست . تا زماني كه جنگ است من در جبهه هستم . »
بسيار قانع بود . حقوقي كه از سپاه مي گرفت آن را به حساب 100 امام مي ريخت و مقدار ناچيزي براي خود برمي داشت و بقيه را به خانواده اش مي داد .
در عمليات فتح المبين در يك گروه هفتاد نفري به عنوان نيروي اطلاعات و شناسايي فعاليت مي كرد .
در دوران فرماندهي با صميميت برخورد مي كرد به طوري كه هيچ گاه مستقيماً فرمان صادر نمي كرد بلكه با رفتار و عملكرد درست ، افراد را راهنمايي مي كرد .
چندين بار زخمي شد . در عمليات سوسنگرد با تركش خمپاره از ناحيه دست راست زخمي شد و با نصب پلاتين ، استخوان آن معالجه شد و بلافاصله به جبهه بازگشت . در عمليات رمضان از ناحيه ران و سينه با تركش خمپاره مجروح شد و در بيمارستان اهواز بستري و مداوا گرديد و از همان جا به جبهه بازگشت . در هر دو مورد خانواده اش را از اين حادثه ها مطلع نكرد . در زمان مجروحيت و بستري در بيمارستان نماز شب مي خواند . مادرش مي گويد : « او بسيار كم غذا مي خورد . زياد عبادت مي كرد و قرآن مي خواند . »
در فرازي از وصيت نامه اش چنين آمده :
درود به شهداي كربلا ، درود به شهداي كربلاي ايران ، درود بي كران به رهبر عظيم الشأن ايران امام خميني كه مردم مسلمان ايران را از جهالت و بدبختي نجات داد . از پدر و مادرم خواهش مي كنم كه اگر من شهيد شدم گريه نكنند بلكه جشن بگيرند تا دشمن را مأيوس و سرافكنده سازند . پدرجان ! مادرجان ، برادران و خواهرم ! از شما خواهش مي كنم هميشه امر امام را به جا بياوريد و به ديگران نيز اين مسئله را سفارش كنيد .
سرانجام در عمليات مسلم بن عقيل در « تپه سليمان » در اثر تير مستقيم دشمن به شهادت رسيد.
مجيد الين شهيد خانواده محمدخانلي بود . پس از شهادت او ، دو برادر ديگرش - حبيب و عزيز - نيز به شهادت رسيدند . پيكر این شهدای گرانقدر درگلزار شهداي تبريز است .
منبع:"فرهنگ جاودانه های تاریخ"(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)نوشته ی یعقوب توکلی,نشر شاهد,تهران-1384
وصيتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
با درود به شهداي كربلا و درود به شهداي كربلاي سرخ ايران و درود بيكران به رهبر عظيم الشأن ايران امام خمينی كه ملت مسلمان ايران را از جهالت و بدبختي نجات داد .
از پدر و مادرم خواهش مي كنم كه اگر من شهيد شدم گريه نكنند بلكه جشن بگيرند تا ضد انقلاب را مأيوس و سرافكنده كنند.
پدر جان تو مي داني كه من چهار سال روزه دارم و تقريباً چهار سال هم نماز برايم به جا بياوريد و اگر انشاء الله شهيد شدم در وادي رحمت دفن كنيد . پدر جان و مادر جان از شما خواهش مي كنم كه هميشه امر امام را انجام دهید و به برادران و خواهرانم و به ديگران اين امر را سفارش كنيد مجيد محمدخانلي
خاطرات
پدرشهد:
مجيد به كساني كه معتقد به اسلام بودند توجه و علاقه نشان مي داد و هر گاه كسي كه بر خلاف دستورات اسلام حرفي مي زد ، عصباني مي شد . از زماني كه دستورات اسلام را درك كرد در شخصيت و رفتار او تغيير بسياري حاصل شد . به خصوص به من و مادرش احترام فراواني مي گذاشت و همين رفتار وي سبب شد كه فرزندان ديگر خانواده به ما احترام بگذراند .
مادرشهيد:
يك بار زخمي شده بود و در بيمارستان تبريز بستري بود . در طي سه روز تنها دو تومان خرج كرد .
داوود نوشاد:
در عمليات فتح المبين محور ما بايستي استتار مي شد اما نيروهاي تشكيل دهنده گردان از مناطق مختلفي مانند سوسنگرد ، بستان و دهلاويه بودند كه هماهنگ كردن اين افراد ، اقتدار و مديريت خاصي را مي طلبيد . اما مجيد محمدخانلي با رفتار سنجيده به راحتي مسئله را حل كرد و به راحتي تمام نيروها را براي عمليات استتار منسجم كرد . در سخت ترين مراحل فتح المبين حتي آنجا كه فرماندهان به بن بست مي رسيدند او با صبر و بردباري مسائل را حل مي كرد . اعتقاد داشت در كشور ايران كه تحول بزرگي چون انقلاب را پشت سر گذاشته مسئله بزرگي مانند جنگ را دارد ، بايستي تمام كوشش خود را براي پيروزي به كار ببريم . در عمليات بيت المقدس معاونت گردان شهيد آيت الله مدني را بر عهده داشت . پس از مدتي فرماندهي آن را بر عهده گرفت .
در عمليات فتح المبين ، من و محمدخانلي و شهيد غازاني و چند نفر ديگر از گروهان فاصله گرفتيم . ناگهان متوجه شديم حدود صد و پنجاه نفر عراقي به طرف ما مي آيند . ما فقط دو قبضه اسلحه كلاشينكف و چند عدد نارنجك داشتيم . در اين حال محمدخانلي با تدبير به موقع ما را به چند گروه تقسيم كرد . در همين عمليات يكي از محورهاي صعب العبور به ما محول شده و تقريباً تمام منطقه مين گذاري بود . يك ساعت به شروع عمليات مانده گروه تخريب جلو رفتند تا عمليات خنثي سازي را انجام دهند ولي چند مين منفجر شد و دشمن به حضور ما پي برد . موقعيت خود را به قرارگاه و برادر رحيم صفوي اطلاع داديم . هنگام شروع عمليات از رمز عمليات اطلاع نداشتيم كه محمدخانلي رمز « يا زهرا (س) » را انتخاب كرد و اين نشانه ارادت وي به حضرت زهرا بود . از هيچ كس و هيچ چيز ترسي نداشت . در عمليات به مخاطره افتاديم . بدين صورت كه به كانالي نزديك شديم در حالي كه به ما گفته بودند كانال پاكسازي شده ولي احساس كرديم عراقي ها در آن هستند . براي اين كه مطمئن شويم چند شليك هوايي كرديم بلافاصله عراقي ها از زير ما را به گلوله بستند ولي محمدخانلي فوراً نيروها را به مكاني هدايت كرد تا امنتر باشد . در نزديك ما يك دستگاه P.M.P متعلق به تيپ نجف قرار داشت كه گير كرده بود . با مشورت مجيد از خدمه آن دستگاه كمك خواستيم وبا شليك يك موشك ماليوتكا به طرف كانال ، عراقي ها بيرون آمدند و عده اي فرار كردند و عده اي اسير شدند .
ناصر شاطراميني:
در عمليات مسلم بن عقيل از طرف راست « تپه سليمان » يكي از گردانها مورد ضد حمله دشمن قرار گرفته بود . گردان ما كه در حال پيشروي بود براي كمك به گردان قبلي مدتي متوقف شد چون افراد آن كمي پريشان بودند و مي خواستيم به آنها كمك كنيم . در همين موقع عراقي ها يك خمپاره شصت شليك كردند و چون ما در يك نقطه جمع بوديم و خمپاره در نزديكي ما اصابت كرد عده زيادي زخمي و عده اي نيز شهيد شدند . محمدخانلي نيز زخمي شد و افراد او را در پناهگاهي قرار دادند . اين عمليات بسيار سنگين بود . نيروهاي دشمن در طي مدت كوتاهي پيشروي كردند و از بالاي تپه با تك تيري مجيد را به شهادت رساندند .
ناصر شاطراميني:
مأموريت ما اين بود كه دشمن را دور بزنيم . به همين دليل هر روز هفت يا هشت كيلومتر در رمل و شن و ماسه بسيار نرم راه مي رفتيم . محمد خانلي در مواقع مشكل و خطرناك با خونسردي ، اقتدار و تشخيص درست و به موقع بهترين عكس العمل را نشان مي داد . در عمليات بستان بين ما و دشمن خطي بود كه در آن كانالهاي بسيار حفر شده بود و برخي از آنها توسط عراقي ها پر شده بود ولي ما اعتقاد داشتيم كه دشمن نمي تواند يك روزه تمام كانالها را پر كند . محمد خانلي بدون احساس خستگي با پيگيري توانست كانالهاي مذكور را پيدا كند . او هيچ گاه احساس عجز و ناتواني نمي كرد . چه در كارهاي دشوار مانند حفر و آماده سازي سنگر و نگهباني در شب و چه در كارهاي عمومي مانند شستن ظرف و آماده كردن غذا . در مراسم مذهبي مانند دعاي كميل و توسل و يا عزاداري امام حسين (ع) ، نماز جمعه و جماعت بسيار فعال بود . در مدتي كه در سوسنگرد بوديم بيست و چهار ساعت در خط مقدم و بيست و چهار ساعت در پشت خط بوديم . همين كه به پشت خط مي آمديم پس از انجام كارهاي شخصي مجالس مذهبي را از جمله عزاداري امام حسين (ع) و روضه و مباحث ديني برپا مي كرد . بعضي اوقات در مرخصي هايمان به ديدار امام مي رفتيم . در حقيقت وقت كار با هم بوديم و هنگام عبادت ، شبها هر كس در گوشه اي به راز و نياز مي پرداخت .
برگرفته از خاطرات خانواده وهمرزمان شهید
مدتى است كه جنگ شروع شده است و عمليات سپاه تبريز شاهد تلاش و تكاپوى جوانانى است كه با هدفى مقدس در اين مكان فراهم آمدهاند. ناگهان در اين ميان او را مىبينم و با ديدنش شعفى تازه در دلم جان مىگيرد. احوالپرسى مىكنم. اما از چهره و حركاتش درمىيابم كه از چيزى ناراحت است. كمكم رشته صحبت باز مىشود و اشك در چشمانش حلقه مىزند. با خود مىگويم: چه شده است؟
اين چه وضعى است؟
اشك از چشمانش سُر مىخورد و گونههاى با طراوتش خيس مىشود.
چند روز است كه مصرانه از فرمانده عمليات تقاضا مىكنم كه اجازه دهد من هم به جبهه اعزام شوم، اما هر روز عذرى مىآورند
لحظاتى مكث مىكند،آرام به چهره دلنشينش مىنگرم، مىدانم كه تا راهى جبهه نشود، آرام و قرار نخواهد يافت. دلداريش مىدهم.
انشاءاللَّه به جبهه خواهى رفت
سربلند مىكند و با صدايى كه درد درونش در حرف حرف آن جارى است مىگويد.
ما اينجا ماندهايم و برادران ما در سوسنگرد به كمك ما نياز دارند. مگر ما براى خوردن و خوابيدن به سپاه آمدهايم؟
ديگر چيزى نمىگويد اما صداى برخاسته از اعماق جانش در گوشم تكرار مىشود مگر ما براى خوردن و خوابيدن
مىگويم: برادر! تحمل داشته باش. شما هنوز تازه دوره آموزش را طى كردهايد. انشاءاللَّه در اعزامهاى آينده به جبهه مىرويد
قطرات زلال اشك بر گونههايش مى غلتد مىدانم كه تحمل زيستن در پشت جبهه را ندارد به رودى مىماند كه تا به دريا نرسد، به آرامش نمى ر سد . با دقت به سيمايش مىنگرم. چشمانى نشسته در اشك... لبانش به نرمى تكان مىخورد.
من بايد بروم، من در اينجا نمىتوانم بمانم.
راهى برگزيده بود كه به ميادين ستيز و جراحت ختم مى شد . چرا كه او در خانوادهاى به برگ و بار نشسته بود كه عشق به سر سلسله شاهدان دشت كربلا حسينبن على در جانشان ريشه داشت. و اگر سفرهشان تهى از نان بود، قلوبشان سرشار از محبت و ايمان بود و اينگونه بود كه مجيد از طفوليت در دامن پاكيزه عفاف و عشق باليده بود و از زلال معارف الهى جرعهها چشيده بود
با شروع نهضت عظيم اسلامى و خيزش مردم مسلمان ايران به پيشوايى امام خمينى در اول قدم، به فرمان امام گردن نهاد. او كه در سال 1355 براى طى خدمت نظام وظيفه اعزام شده بود، با شنيدن دستور حضرت امام »ره« مبنى بر ترك پادگانها و دژهاى نظامى رژيم ستمشاهى، از پادگان سنندج فرار كرد و به صورتى عملى و فعال به مبارزه روياروى با رژيم استبدادى پرداخت. پس با پيروزى انقلاب اسلامى در بهمن 1357، به صف مجاهدان كميته انقلاب اسلامى پيوست و در مبارزه با مخالفين داخلى انقلاب و عوامل استكبار لحظهاى از پاى ننشست و با اطاعت از اوامر و رهنمودهاى شهيد آيتاللَّه قاضى طباطبايى،در خدمت به مجروحين و مستضعفين از تلاش و تكاپو دست نکشید.
با شروع يورش گسترده ارتش عراق به مرزهاى ميهن، فعالتر از پيش وارد صحنه شد و با پيوستن به صف سبزپوشان سپاه، در راستاى تشكيل (هستههاى مقاومت) مساجد ، نقش چشمگير خود را ايفا كرد. در اين مدت لحظهاى آرام و قرار نداشت و چونان كه پرنده آسمانگردى را در قفس رها كرده باشند، در اشتياق جبهه بال و پر مىزد. خود در تبريز بود اما گويى پيشتر از آنكه خود راهى جبهه بشود، قلبش فاصلهها را درنورديده بود. پس بىدرنگ دوره كوتاه مدت آموزش نظامى را طى كرد و از آن پس واژه مقدس جبهه ورد زبانش بود، مىگفت:
ما اينجا ماندهايم و برادران ما در سوسنگرد بىياورند
لحظهها ،دوباره جان مى گيرد . مجيد را مىبينم با چهرهاى گرفته و چشمانى نشسته در اشك. گويى هنوز صدايش را مىشنوم: من بايد بروم، من در اينجا نمىتوانم بمانم
سوسنگرد در فرهنگ رزمندگان به معناى نامِ شهرى نيست . وقتى نام سوسنگرد را مىشنويم، كربلا در دلهامان جان مىگيرد و اكنون، هر روزِ سوسنگرد عاشوراست. و مجيد از سوسنگرد باز گشته است. مىدانيم كه او را سر بازگشت نبود و از دست جراحت خوردهاش درمىيابيم كه به اجبار به پشت جبهه آمده است. ديرى نمىپايد كه راهى بستان مىشود و پس از مدتى باز مىگردد و لاجرم براى مدتى به بستر مىافتد تا زخم سهمگين پايش كه رهآورد سفر بستان است , التيام يابد. جراحت چنان صعب است و ژرف، كه ياراى بر پاى ايستادن را از او مىگيرد و شگفتا كه با زخمى چنان عميق و پيكرى خسته و رنجور طاقت جدايى نماز شب را نمىآورد و هر نيمه شب با پايى جراحت خورده، در پيشگاه شكوه الهى بر پاى مىخيزد و دست به قنوت مىگشايد
اللهم ارزقنى توفيق الشهادة فى سبيلك
گويى با اين زخم ها ، طعم شهادت را چشيده است. اخلاق و رفتارش آسمانىتر شده است. جذبهاى نهانى با نگاه مهربان و سيماى نورانىاش درآميخته است. چنان كه همه، با دقايقى آشنايى مجذوب و شيفتهاش مىشوند. به دنيا بيشتر از پيش بىعلاقهتر شده است. ربع حقوق اندك پاسدارىاش را هر ماه به حساب 100 امام واريز مىكند... با آن پيكر زخم خورده از دعاى كميل و نماز جمعه غافل نمىشود. با قرآن افزونتر از پيش مأنوس شده است و نماز را پيوسته در اول وقت و لحظات فضيلت به جا مىآورد... از گفتار و كردارش پيداست كه باز سرِ سفر دارد. زيرا هر كس كه ذوق حضور در جبهه را به ادراك نشست، در شهر زيستن را برنمىتابد و آن كس كه لذت راز و نياز در سرزمين آتش و خون را دريافت در سكوت عافيت ماندن نمىتواند...
همه را اشتياق عملياتى، بي قرار كرده است مىدانيم كه عملياتى بزرگ در پيش است . در چنين موقعى كه رزمندهها بوى عمليات را شنيدهاند، هيچكس حتى براى يك روز حاضر به ترك جبهه نمىشود و هر كس هم كه در پشت جبهه باشد، به هر نحو ممكن خود را به (خط) مىرساند
رزمندگان آذربايجان نيز در قالب دو گردان شهيد مدنى و شهيد قاضى از زمستان ديار خويش هجرت گزيده و در آستانه نوروز و بهارى ديگر به جنوب ,سرزمين آفتاب رسيدهاند.فرماندهى اين دو گردان بر عهدهعلى تجلايى است، مجيد جانشين گردان شهيد قاضى است و من نيز در همين گردان و در كنار او مىباشم. جنگ در سوسنگرد مجيد را آبديده كرده است. به نحو احسن مأموريتهاى شناسايى را انجام مىدهد و نيروها را براى انجام عمليات و يورشى سرنوشتساز به صفوف دشمن آماده مىكند
عاقبت لحظات موعود فرا مىرسد و گردان شهيد قاضى براى حركت به طرف(نقطه رهايىآماده مىشود. راهپيمايى آغاز مىشود. منطقه سراسر رمل است و راهپيمايى به غايت سخت، با اين حال گردان ما براى رسيدن به نقطه رهايىحدود 6 ساعت مداوم راه بسپارد.(مجيد)گردان را هدايت مىكند... اولين روز از بهار سال 1361 مىباشد، نوروز... و رزمندگان به سمت كربلا راه مىسپارند تا عيدى ديگر را به امام و ملت ايران ارمغان آورند. گردان در راه است و هر لحظه ممكن است كه نيروهاى ما توسط دشمن ديده شوند. هنوز دستور شروع حمله صادر نشده است و اگر دشمن نيروهاى ما را ببيند... اما مجيد كه تجربه ماهها نبرد را با خود دارد، نيروها را از مسيرهايى هدايت مىكند كه از ديد دشمن دور است
هنوز حمله آغاز نشده است . گروهانى كه (محمود اورنگى) فرماندهى آن را برعهده دارد، در گشودن معبرهاى ميدان مين دشمن، دچار مشكل مىشود. چندين مين منفجر مىشود و دشمن به منطقه حساس مىشود. اورنگى با تجلايى و صفوى تماس مىگيرد و به دستور فرماندهان عمليات در آن محور آغاز مىشود. دشمن تمام نيروهايش را متوجه محور ديگرى مىكند، بىخبر از اين كه حملهاى گسترده رزمندگان اسلام آغاز خواهد شد.
يا زهرا، يا زهرا، يا زهرا
عمليات فتحالمبين آغاز مىشود و نيروهاى ما صاعقهوار به مواضع دشمن هجوم مى برند . فريادهاى اللَّهاكبر در منطقه مىپيچد و لرزه بر اندام دشمن مىافكند. پيشروى آغاز مىشود و به سنگرهاى دشمن مىرسيم. پدافند دشمن به طور منظم و به صورت حفر كانال مىباشد. پاكسازى مشكل به نظر مىرسد. اما (مجيد) به شيوهاى خاص نيروها را هدايت مىكند و سنگرهاى خصم يكى پس از ديگرى پاكسازى مىشود.
منطقه در آتش و انفجار و گرد و غبار غرق شده است . تير و تركش از هر طرف مىبارد. در اين ميان آرامش خاطر و خونسردى مجيد برايم بسيار اعجابانگيز است. با ديدن او، آدم يادش مىرود كه در بين لحظات مرگ و زندگى نفس مىكشد. نيروهاى گردان ما در مواضع تصرف شده مستقر مىشوند. اما هنوز منطقه به طور كامل پاكسازى نشده است. مجيد، من و 6 نفر ديگر در نقطهاى مستقر هستيم. ناگهان متوجه مىشويم كه جمعى از نيروهاى دشمن به طرف ما مىآيند. به تخمين بيش از 80 نفرند، سرا پا مسلح، و ما 8 نفريم و دو قبضه كلاش و چهار عدد نارنجك. چيزى از دلم سر مىرود و حسى مثل اضطراب در رگهايم مىدود. مجيد را مىبينم؛ انگار نه انگار كه شايد تا لحظاتى ديگر كار از كار درگذرد. باز همان آرامش و اطمينان خاطر از سيمايش پيداست. دشمن 80 نفر و ما 8 نفر! مجيد با خونسردى تمام ما را به پشت خاكريزى مىكشد و آرايش مىدهد. آماده درگيرى مىشويم. لحظه لحظه نيروهاى دشمن به ما نزديك مىشوند. حتم دارم كه درگيرى نابرابرى آغاز مىشود و ما شهيد خواهيم شد. التهابى از دل به گونههايم مىرسد. از پشت خاكريز سرك مىكشم؛ به ناگهان نيروهاى دشمن مسير خود را تغيير داده و به سوى ديگر روانه مىشوند، با خود مىگويم:
بالاخره شرّشان را كم كردند و رفتند. نفسى به آرامش مىكشم. اما مجيد انگار كه هيچ اتفاقى نيافتاده است: رفتند!... و من از اين همه آرامش و اطمينان هنوز در شگفتم.
مسلمبن عقيل ، سفير صادق امام، در غربت كوفه تنها مى ماند . كوچه در كوچه تنهايى. مسلم و غربت، مسلم و شمشير و اسب و اندوه. مسلم آنگونه به شهادت مىپيوندد، اما نامش پرچمى است كه در جبهه به اهتزاز درمىآيد و عمليات مسلمبن عقيل در پاييز 1361 آغاز مىشود. مجيد كه از سوسنگرد تا بستان، از فتحالمبين تا بيتالمقدس و رمضان را منزل منزل طى كرده است، در (سومار) بيعت خود را به سر مىرساند، آنگونه كه مسلم بيعت خود را به انجام رساند. و پس از بيست و شش بهار زندگى با زخمى شكوفا بر سر به جاودانگى مىپيوندد.
من بايد بروم... من در اينجا نمىتوانم بمانم
پيكر شكوفهپوشش به تبريز باز مىگردد و خونش تا قيامت از جوشش باز نمىايستد: پدر و مادرم! از شما خواهش مىكنم كه هميشه امر امام را به جاى آوريد و اين را به ديگران نيز سفارش كنيد. زيرا امام بود كه ملت مسلمان ايران را از جهالت و بدبختى نجات داد
اگر من شهيد شدم، برايم گريه و زارى نكنيد، بلكه جشن بگيريد تا دشمن زبون را مأيوس كنيد...