فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

هاشم زاده هريسي ,قاسم

سال 1338 ه ش  بودکه خبر تولد ش در هريس پيچيد .اسمش قاسم بود و چهره ي بهشتي اش پر از نورانيت و معصوميت .مادر مهربانش در سن 10 سالگي اورا تنهاگذاشت و آسماني شد او تنهائيش را به شهرستان قم برد تا در نزد برادرش به تحصيل علم و دانش بپردازد . علم و صنعت را به هم آميخته بود و همزمان با تحصيل علم به كارهاي فني نيز اشتغال داشت .آيات سبز قرآن در بندبند وجودش ريشه انداخته بود و هنگام تلاوت قرآن ملائك اورا درود و سپاس مي گفتند . تعاليم اسلامي را همچون كويري تشنه لب مي نوشيد و غرق در مطالعه كتابهاي اسلامي ، دنبال گمشده خويش مي گشت .در سال 1355 با اخذ ديپلم متوسطه در رشته اتومكانيك از شهرستان قم به تبريز آمد و در انستينوي فني تبريز تحصيلاتش ر ا ادامه داد . در آن سالها كه سياهي حامي و سايه بان هرپستي و بلندي بود او نيز آرام ننشست و همگام با برادرش بر عليه طاغوتيان شب پرست بيرق مبارزه افراشت و در اعتصاب دانشگاهها ومبارزات انجمنهاي اسلامي حضور فعال خود را تاريخ به يادگارگذاشت .
سال 1358 پس از ورود به آموزش و پرورش در پيشبرد مسائل فرهنگي و تقوا و اخلاق اسلامي همتي عظيم گماشت و به عنوان اولين مسؤول امور تربيتي در شهرستان هريس انتخاب و مشغول به كار شد و در نشر و پخش تعاليم اسلامي جديت فراوان کرد .
در شورشهاي ضد انقلاب دركردستان با الهام از رهنمودهاي پيامبر گونه امام امت ، لباس پيش مرگي حزب الله را برتن كرد و در مصاف با مزدوران جنايتكاراز هيچ كوششي دريغ نورزيد.
ناگهان صداي جغد گونه گلوله هاي دشمن در آسمان ميهن اسلامي پيچيد و دستهاي تجاوز گر, حريم حرمت سرزمين اسلام ناب محمدي ( ص ) را شكست . او نيز همچون ديگر جوانان غيرتمند اين مرز و بوم لباس رزم پوشيدو با رها ساختن سنگر آموزش و پرورش عازم جبهه هاي نور و روشنايي شد؛ گوئي مدينه فاضله خود را يافته بود و در گذشتن از تلخابه هاي جاري به آب بقاء رسيده بود.
تا عمليات بدر دل از جبهه نبريد .به احترام برگهاي زريني كه در دفتر جبهه وجنگ او مي درخشيد در عمليات مسلم بن عقيل به فرماندهي گروهان انتخاب و منصوب شد و نيز در همين عمليات از ناحيه سر زخمي شد ولي صحنه راترك نكرد ,او آخرين نفري بود که از اين عمليات به استراحت رفت.
درعمليات والفجريك با سمت معاون فرمانده گردان شهيدقدوسي در كنار شهيد صادق آذري فرمانده اين گردان در شمال فكه ودر جنوب شرهاني برنيروهاي دشمن متهورانه تاخت و لشگريان كفر را به خاك مذلت نشاند .
اوبسيجي عاشقي بود كه رايحه روح بخش عشق در خانه وكاشانه دلش پيچيده بود اوبسيجي عاشقي بود كه مهرباني در چشمهايش موج مي زد و از نگاهش مي شد بهترين غزل عشق به امام امت وامت امام راچيد . او بسيجي عاشقي بود كه درعمليات دشمن شكن خيبر با سمت معاون فرمانده گردان شركت كرد و از ناحيه دست به شدت مجروح شد.با اينكه دستش احتياج به عمل جراحي داشت ولي در خط مقدم ماند و در كنار رزمندگان اسلام حماسه آفريد .مژده عمليات بدر که به گوشش رسيد گوئي پنجره اي به سمت شهادت باز شده بود و بوي گلهاي بهشتي او را فرا مي خواند . سخنراني همرزم دلاورش اصغر قصاب قبل از عمليات اورا چنان متحول كرده بود كه شقايقخانه چشمهانش اشك آلود بود و زينت لبهايش جمله « الهم الرزقني توفيق الشهادت في سبيلك » عمليات شروع شد . در مرحله اول دل به درياي بلا سپرد و كران تا كران جبهه را از فرياد سرخ خود سرشار ساخت و در سنگري به وسعت ايمان فصلي از رشادت و حماسه را سرود و با قامتي استوار دشمن شكست خورده را به زانو در آورد . در مرحله دوم عمليات با اينكه موج زدگي شديدي پيدا كرده بود در كنار فرمانده دليرش شهيد اصغرقصاب ماند و شجاعانه جنگيد . در مرحله سوم عمليات در حاليكه پنج شبانه روز از شروع عمليات مي گذشت اما آن يل پرتوان جسور و متهور بر دشمن هجوم مي برد و خستگي را در خود راه نمي داد . لحظات آخر مرحله سوم بود كه زخمي شد و ملائك اطرافش را گرفتند .برادران رزمنده اش او را در برانكاردي گذاشتند كه از منطقه عملياتي بيرون ببرند ، دوباره زخمي شد و در كنار دجله خونين به سجده اي عارفانه رفت .در تاريخ 24/12/63 ملائك او را بر بال خود گرفته و به سمت آسمان اوج بردند .
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثارگران تبريز ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد



وصيت نامه
بسمه تعالي
بارالها ، تو را سپاس مي گويم زيرا حقيقت عشق را به من آموختي و در اين درياي مواج غرقه ام ساختي .توراسپاس مي گويم كه تمامي زنجيرهائي كه نفسم بروجودم كشيده بود گسستي و تنها طوق بندگي خودت را برگردنم آويختي .
خدايا ، چه زيباست زندگي در راه تو وشهادت براي تووشهادت براي تو، چه زيباست در مقابل تو به خاك افتادن و به خون تپيدن .تو اي خداي من ، اي معشوق من ، مرا منت نهادي كه بهترين راه تكامل را انتخاب كنم زيرا كه عشقت را در وجودم شعله ور ساختي و شهادت را نصيبم كردي .
اي مردم شريف ، دست اتحاد و برادري به هم بدهيد و مسائل غرعي را كنار بگذاريد و صلاح و عظمت اسلام و مسلمين را در نظر بگيريد .به عنوان يك مسلمان ، به امام لبيك گفته و مانند كوهي استوار در پشت سر امام بايستيد تا كاخهاي طاغوتيان را به لرزه در آوريد .قدر اين رهبر عزيز را بدانيد كه نعمت عظيمي ست و بايد شكر اين نعمت را به جاي آورد و گرنه كفران نعمت كرده ايد و در پيشگاه خداوند مسؤول هستيد .خانواده عزيزم ، در فراق من ناراحت نباشيد بلكه در برابر خداوند شاكر باشيد كه نعمت بزرگ شهادت را نصيب من كرد و اگر خواستيد گريه كنيد براي امام حسين ( ع ) گريه كنيد كه چطور مظلومانه به شهادت رسيد . قاسم هاشم زاده هريسي

 

خاطرات
برگرفته از خاطرات شفاهي همرزمان شهيد
لحظه به لحظه بر تعداد مجروحين و شهدا افزوده مى‏شود. دشمن با تمام توان فشار مى‏آورد و هنوز، نيروهاى ما با عزمى راسخ، سرسختانه مقاومت مى‏كنند...
ساعت 9 صبح روز جمعه است، 9 مهر ماه 1361. و عمليات مسلم‏بن عقيل از ديروز آغاز شده است. پس از چندين ماه انتظار عمليات شروع شده و اوّلين شب خود را پشت سر نهاده است. گردان ما همراه با يكى از گردان‏هاى تيپ محمد رسول‏اللَّه در عمليات حضور دارد. ديروز به طرف محور عملياتى )پاسگاه سلمان كشته( حركت كرديم. و پس از حدود 5 كيلومتر راهپيمايى، در يكى از شيارهاى منطقه جمع شديم و پس از ادغام با )گردان سلمان(، راس ساعت 7 شب حركت نيروها آغاز گرديد. پس از 2 ساعت پياده‏روى، در محلى به نام )چمدام( توقف كرديم و پس از به جاى آوردن فريضه نماز، حركت به طرف خط مقدم شروع شد. در تاريكى شب، سكوتى غريب بر همه جا سايه گسترده بود و تنها صدايى كه سكوت را مى‏شكست. صداى پاى دلاورانى بود كه به عزم يورش بر دشمن پيش مى‏رفتند و براى رسيدن به خط دشمن و نبرد رودررو ثانيه‏ها را مى‏شمردند. به علت برخورد با ميدان مين، عمليات حدود 3 ساعت به تأخير افتاد...
از ساعت 3 صبح، عمليات آغاز شد. با آغاز عمليات )پاسگاه سان واپا( به دست نيروهاى ما به سقوط كشيده شد و پس از عبور از ميادين مين و موانع بازدارنده، بدون درگيرى به اهداف اوليه عمليات دست يافتيم. نيروهاى عراقى با اطلاع از شروع عمليات فرار را بر قرار ترجيح داده بودند. با درگيرى مختصرى پاسگاه سلمان كشته نيز آزاد شده است. با دميدن صبح و روشن شدن هوا پاتك سنگين دشمن آغاز شد كه بر اثر مقاومت و رشادت رزمندگان اسلام، نيروهاى دشمن عقب‏نشينى كردند...
اكنون ساعت 9 صبح است. جمعه 9 مهر ماه 1361. دقايقى پيش بر فراز تپه سلمان كشته رسيده‏ايم و اكنون مشغول پدافنديم. بچه‏ها مى‏جنگند. سلمان كشته و ارتفاعات ديگر براى دشمن اهميت خاصى دارد. دشمن تمام توان خود را براى عقب راندن نيروهاى ما و باز پس گيرى دوباره سلمان كشته به كار گرفته است. دشمن با خمپاره، كاتيوشا، توپخانه و تانك مواضع ما را مى‏كوبد. وجب به وجب خمپاره و توپ فرود مى‏آيد. لحظه به لحظه بر تعداد مجروحين و شهدا افزوده مى‏شود. انگار آشوب قيامت به پا شده است. شدت آتش دشمن به حدّى است كه به تصور نمى‏آيد. تپه سلمان كشته در زيرباران آتش و آهن است. ايستادن بر فراز تپه يعنى در انتظار مرگ بودن... هر لحظه شهيدى بر خاك مى‏افتد. هنوز مواضع ما تثبيت نشده است و حتى سنگر مناسبى براى جنگيدن نداريم. دشمن با وقوف بر اين مسأله سعى دارد قبل از تثبيت مواضع، ما را عقب براند. يكريز آتش مى‏بارد و به دليل نداشتن سنگر مناسب هر لحظه رزمنده‏اى در خون غوطه‏ور مى‏شود. وضعيت غريبى است. نيروهاى گردان سلمان كم‏كم از تپه پايين مى‏آيند. فرمانده گردان ما با آقا مهدى فرمانده لشكر تماس مى‏گيرد و نيرو مى‏طلبد. نيروى كمكى مى‏آيد. اين را آقا مهدى مى‏گويد. انفجار پشت انفجار. شهيد پشت شهيد... مى‏خواهم داد بزنم. پس كجاست، اين نيروى كمكى؟ گردان دارد شهيد مى‏شود.
گردان ما همچنان بر فراز تپه است. فرمانده گردان ما، برادر سيد احمد موسوى با عزمى راسخ از مقاومت سخن مى‏گويد: يا ما هم مثل اين شهيدان كشته مى‏شويم و يا در مقابل دشمن مى‏ايستيم و تپه را حفظ مى‏كنيم. ما مى‏ايستيم و دفاع مى‏كنيم. كم‏كم پاتك دشمن شدت خود را از دست مى‏دهد و دشمن نااميد از باز پس‏گيرى سلمان كشته، دوباره نيروها را سازماندهى و تقويت مى‏كند و آخرين تير تركش خود را در كمان مى‏نهد.
ساعت 4 عصر، پاتك تازه دشمن از پشت پاسگاه سلمان كشته شروع مى‏شود. تانك و پياده نظام، تير مستقيم و تن‏هاى بى‏سر. نيروى پياده دشمن در پناه آتش تانك و توپخانه پيش مى‏آيد. اين بار تصميم دارند تا به تصور خود ضربه نهايى را وارد كنند. كم‏كم نيروهاى عراقى به داخل خاكريزى‏هاى ما در بالاى تپه نفود مى‏كنند. برخى از فرماندهان ما از قبيل برادر حبيب پاشايى، امينى و مجيد خانلو كه براى بررسى وضعيت نبرد و نيروها به تپه آمده‏اند، بچه‏ها را براى جنگيدن تشويق مى‏كنند. من هم مدام با ژ - 3 تيراندازى مى‏كنم. فرمانده گردان همه را به مقاومت فرا مى‏خواند. ناگهان گرد و غبارى از پشت سرم برمى‏خيزد. يك لحظه برمى‏گردم. صداى (اللَّه‏اكبر) برادر موسوى شنيده مى‏شود. موشك كاتيوشا درست در ميان نيروهاى ما منفجر شده است و اغلب نيروهاى باقيمانده گردان نيز بر خاك افتاده‏اند. تنها منم كه سالم مانده‏ام و فقط تركشى به سرم اصابت كرده است. با مشاهده اين صحنه به فكر آمبولانس مى‏افتم. از تپه پايين مى‏دوم تا آمبولانس بياورم. توى راه )آقا مهدى( را مى‏بينم كه به طرف بالا مى‏آيد.

- آقا مهدى )فرمانده لشكر( از من خواسته است كه فرماندهى گردان را بر عهده بگيرم، ولى تاكنون نپذيرفته‏ام...
با دقت به سخنانش گوش مى‏كنم. در اين مورد با من مشورت مى‏كند و من هم مى‏خواهم آنچه را كه صلاح مى‏دانم برايش بگويم. لحظاتى به سكوت مى‏گذرد. گويى سكوت يعنى )چرا نپذيرفته‏اى؟( به سخنانش ادامه مى‏دهد:
- اوّلاً خود را شايسته اين مسؤوليت نمى‏دانم و ثانياً معاونت، بى‏نام و نشان است و خدمت در اين مسؤوليت به خلوص نزديكتر...
زمانه شگفتى است. كثيرى از مردم براى رسيدن به مقامى جزئى و عنوانى كوچك دست از پا نمى‏شناسند و در اين راه به خود و ديگران جفا روا مى‏دارند و از هر چه كه از دستشان برآيد كوتاهى نمى‏كنند. اما در همين روزگار گروهى نيز هستند كه به بى‏نام و نشانى و خلوص مى‏انديشند و در اين راه، دنيا و مقام و رياست را زير پا مى‏نهند. اما اين از قاسم عجيب نيست. قاسم برادر من است و او را مثل خودم مى‏شناسم. مادرمان كه درگذشت، 10 سال بيشتر نداشت. به قم آمد و به تحصيل علم پرداخت. از همان كودكى و نوجوانى‏اش علاقه خاصى به قرآن و علم داشت. در كلاس‏هاى قرآن و عقايد حضور مى‏يافت. رغبتى شديد به مطالعه كتاب‏هاى دينى داشت و اغلب اوقاتش به تحصيل و مطالعه و كارهاى فنى مى‏گذشت. وقتى در سال 1355 تحصيلات متوسطه را در رشته اتومكانيك به سر رساند، براى ادامه تحصيل در انستيتو فنى تبريز از قم سفر كرد و به تبريز آمد. با شروع انقلاب اسلامى فعاليت‏هاى دينى و انقلابى‏اش شدت گرفت. پس از پيروزى انقلاب با علاقه خاصى كه به كار در عرصه فرهنگ داشت، به خدمت آموزش و پرورش درآمد و به عنوان اوّلين مسوول امور تربيتى زادگاه خود (هريس) انتخاب شد و با معلومات گسترده‏اى كه در حيطه مسائل دينى و سياسى داشت، عملكرد گروهك‏هاى ضد انقلاب را زير سؤال برد و چهره كريه آنان را در نزد دانش‏آموزان و مردم منطقه رسوا كرد. با شروع آشوب‏هاى كردستان، قاسم جزو اوّلين رزمندگانى بود كه با الهام از رهنمودهاى حضرت امام راهى كردستان شد.
با آغاز جنگ تحميلى قاسم راهى جبهه‏هاى جنگ شد تا از موجوديت نظام و انقلاب اسلامى دفاع كند. از آن زمان قاسم از جبهه برنمى‏گردد. او ديگر خود را وقف جنگ كرده است. در عمليات مسلم‏بن عقيل فرمانده گروهان بود و در والفجر يك جانشين گردان قدس و معاون سردار دلاور صادق آذرى:
در ساعت 11 شب 1361/1/21 عمليات با رمز يااللَّه، يااللَّه، يااللَّه شروع شد... مأموريت اصلى ما تصرف تپه 165 بود. بچه‏ها از هم خداحافظى مى‏كردند. صادق كه فرمانده گردان بود. پيشاپيش همه روانه شد. يكديگر را گرم در آغوش گرفتيم و براى آخرين بار وداع كرديم. صادق از همه بچه‏ها خداحافظى كرد. او از قبل خبر شهادتش را دريافته بود.
در ساعت 3 صبح با بى‏سيم به ما دستور حركت داده شد. من با گروهان يك همراه بودم. با عبور از كانال اول و ميدان‏هاى مين و سيم‏هاى خاردار و كانال طويل به خط دشمن رسيديم. وقتى به بالا رسيديم، ديدم نيروهاى گردان ما در آنجا توقف كرده‏اند. علت امر را جويا شدم. گفتند: صادق نيست!
گروهان 2 را به دنبال گروهان سيدرضا حركت دادم و بقيه نيروها را در منطقه پخش كردم... وقتى خبر شهادت صادق را به من دادند، دنيا در مقابل چشمانم تير و تار شد. سراغ سيدرضا را گرفتم. او هم شهيد شده بود. خبر شهادت پسر عمويم نيز به من رسيد. دلم مى‏تركيد. قاسم با چندين سال حضور مستمر در جبهه، در كوره جنگ آبديده شده بود و مى‏توانست مسووليت‏هاى مهم‏ترى را برعهده بگيرد. در عمليات خيبر با اينكه دستش به سختى مجروح شده بود و احتياج به عمل جراحى داشت، اما در گرماگرم نبرد ياران خود را تنها نگذاشت و همچنان در معركه ماند تا عمليات به پايان رسيد و پس از آن براى معالجه به پشت جبهه آمد. با روحيه و توانى كه در قاسم سراغ داشتم، مى‏دانستم كه به راحتى مى‏تواند از پس مسؤوليت فرماندهى گردان برآيد. اما با اين همه براى مشورت پيش من آمده است: آقا مهدى از من خواسته است كه فرماندهى گردان را برعهده بگيرم ولى تاكنون نپذيرفته‏ام.. و دليل مى‏آورد كه: اولاً خود را شايسته اين مسؤوليت نمى‏دانم و ثانياً معاونت بى‏نام و نشان است و ..
سكوت مى‏كند. منتظر است تا من لب به سخن بگشايم.
- تنها بى‏نام و نشان بودن كافى نيست. بايد امروز بار مسؤوليت‏هاى سنگين را بر دوش گرفت و با اخلاص و ايثار به وظيفه خود عمل كرد، چنان كه بسيارى از برادران مخلص ما اين مسؤوليت‏ها را بر عهده گرفته و عاشقانه مشغول خدمتند... اگر در پذيرفتن اين مسؤوليت عذرى دارى، پيش فرمانده لشكر برو و مسأله را به صراحت با او در ميان بگذار و با منطق و دليل رضايتش را جلب كن و اگر عذرت را نپذيرفت، با استمداد از خداوند، فرمان فرمانده لشكر را بپذير و در اجراى آن كوتاهى نكن..
قاسم مى‏رود و با آقا مهدى صحبت مى‏كند. آقا مهدى راضى مى‏شود كه در عمليات قريب‏الوقوع با مسؤوليت معاون گردان شركت كند و با آمادگى بيشتر در عمليات بعدى، فرماندهى گردان را برعهده بگيرد.
لحظاتى قبل از حركت به سوى دشمن )اصغر قصاب (براى گردان صحبت مى‏كند، از كربلا مى‏گويد، از امام حسين و شهيدان... قاسم حال ديگرى دارد، اشك است كه از چشمانش مى‏جوشد. گردان امام حسين به پيش مى‏رود... چه كسى مى‏داند كه در اين عمليات عاشوراى گردان امام حسين برپا خواهد شد. وصيت‏نامه‏ها را همچون امانتى معنوى به يكديگر سپرده‏اند، آنان كه مى‏روند، هرگز هواى بازگشت ندارند. مى‏روند تا برنگردند. چيزى در دنيا ندارند، زيرا خداوند حبّ دنيا را از قلوب آنان خارج كرده است. پس پيش از آنكه راهى شوند، وصيت‏نامه‏ها را مى‏نگارند: خداحافظ اى زمين! ما به سوى آسمان مى‏رويم...
خدايا! چه زيباست زندگى در راه تو و شهادت براى ديدن تو. چه زيباست در مقابل تو به خاك افتادن و چه زيباست به خون غلطيدن.
خدايا! تو شاهد باش كه تنها در راه تو قدم برداشته و تنها در مقابل تو به خون غلطيدم.
بار الها! تو را سپاس مى‏گويم، زيرا حقيقت عشق را به من آموختى و در اين درياى موّاج غرقه‏ام ساختى. تو را سپاس مى‏گويم كه تمامى زنجيرهايى را كه نفسم بر وجودم كشيده بود، گسستى و تنها طوق بندگى خودت را بر گردنم آويختى.
اى خداى من! مرا منّت نهادى كه بهترين راه تكامل را انتخاب كنم، زيرا كه عشقت را در وجودم شعله‏ور ساختى و شهادت را نصيبم كردى، كه تنها راه نجات و سعادت را... شهادت مى‏دانم.
اى مردم شريف! دست اتحاد و برادرى به هم بدهيد. چون كوهى استوار در پشت سر امام بايستيد تا كاخ‏هاى طاغوتيان را به لرزه درآوريد. قدر اين رهبر عزيز را بدانيد كه نعمت عظيمى است...
خانواده عزيزم! خداوند را شاكر باشيد كه نعمت بزرگ شهادت را نصيب ما كرد.
گردان امام حسين به پيش مى‏رود. چهره قاسم شكفته‏تر از هميشه است. گويى هاله‏اى از نور بر چهره‏اش حلقه زده است. نگاهش نيز رنگ و بوى ديگرى دارد. نگاهش كه مى‏كنم. دلم گواهى مى‏دهد كه قاسم در يك قدمى شهادت است. ياد صادق آذرى بخير! در آخرين عمليات لباس‏هاى تازه‏اش را پوشيده بود، شالى بر گردن داشت... مى‏دانست كه شهيد خواهد شد... همه مى‏دانند كه قاسم در عمليات صاعقه‏وارپيش خواهد تاخت. او در عمليات جز به نابودى دشمن نمى‏انديشد، هنوز همه از حماسه قاسم در والفجر 4 سخن مى‏گويند...
دشمن با تسلط كامل از بالاى تپه نيروهاى ما را مى‏كوبد. جاى درنگ نيست. يا بايد عقب‏نشينى كرد و يا به هر نحو ممكن تپه را به تصرف درآورد. نيروى خودى اندك است و جز سلاح سبك در اختيار نداريم. دشمن در بالاى تپه با تسلط كامل ما را مى‏كوبد. خمپاره پشت خمپاره... با اين وضعيت ميدانى از مين نيز ميان ما و نيروهاى دشمن وجود دارد و تصرف تپه غير ممكن به نظر مى‏رسد. قاسم با بى‏سيم صحبت مى‏كند.
- در هر شرايطى كه هستيد، فوراً براى تصرف تپه حمله كنيد...
دستور از حميد باكرى است. قاسم بى‏درنگ نيروها را مهياى حمله مى‏كند و خود پيشاپيش همه به طرف تپه يورش مى‏برد. بچه‏ها بى‏هراس از رگبار گلوله‏ها پيش مى‏تازند و دقايقى ديگر اسراى عراقى از تپه به پايين مى‏آيند. اكنون گردان امام حسين تاريكى شب را مى‏شكافد و پيش مى‏رود و قاسم هر لحظه به شهادت نزديكتر مى‏شود.
عمليات بدر آغاز مى‏گردد. قاسم را در مرحله دوم عمليات موج مى‏گيرد، اما دريادلان را چه بيم از موج و طوفان. با موج گرفتگى شديد همچنان در معركه نبرد و در كنار ياران مى‏ماند. پنج شبانه‏روز بى‏امان مى‏جنگد و با اينكه در اثر موج زدگى و نبرد مستمر قواى بدن به ضعف مى‏گرايد، اما همچنان مى‏جنگد و عمليات به مرحله سوم خود مى‏رسد. در ادامه مرحله سوم عمليات به شدت مجروح مى‏شود، شدت جراحت به حدّى است كه قاسم از پاى مى‏افتد. چنانكه توان حركت و سر پا ايستادن را از او مى‏گيرد... عاشوراى گردان امام حسين بر پا شده است و مردان عاشورايى عرصه پيكار را با خون خود رنگين مى‏كنند... قاسم را با برانكاردى به سوى پشت خط مى‏برند. نبرد با شدت هر چه تمام ادامه دارد. خمپاره‏اى ديگر منفجر مى‏شود و قاسم تركش ديگرى را مى‏پذيرد. زخم بر زخم! تركش طلايى!
دجله در بسترى از خون جارى است. قاسم را با برانكارد به عقب مى‏گردانند.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي ,
بازدید : 309
[ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,771 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,463 نفر
بازدید این ماه : 7,106 نفر
بازدید ماه قبل : 9,646 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک