فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

طهماسبي,قادر

 

به گواهى شناسنامه‏ات در پنجم تير ماه 1341 ه ش در تبريز به دنيا آمده‏اى. نوجوانى‏ات با انقلاب اسلامى و با فصل ظهور روح‏اللَّه پيوند خورد. تحصيلات متوسطه را در رشته الكترونيك به پايان بردى و از بهار سال 1360 تا آخرين لحظه عمر خويش در جبهه بودى و در عمليات بدر، در واپسين روزهاى اسفند ماه 1363 آسمانى شدى.
ما بازماندگان و گرفتاران دنيا همه را با بيوگرافى و شناسنامه مى‏شناسيم. به راستى ذكر تاريخ‏هاى تولد و شهادت و... اهالى آسمان را به ما مى‏شناساند؟
پيشتر از آنكه جنگ آغاز شود، جامه جهاد را بر تن كرده بودى. پاسدار شده بودى. و آنگاه كه طبل جنگ به صدا درآمد، مهياى ميدان شدى. در اين زمان قلب نبرد در سينه سوسنگرد مى‏تپيد...
گويى پاره‏اى از دل خود را در خشاب‏هاى خالى اسلحه جاى مى‏داديم. همه تعداد فشنگ‏هاى خود را مى‏دانستند:
- فقط پانزده گلوله
- فقط بيست گلوله
- فقط سه گلوله
- فقط ...
بغض گلويم را مى‏گيرد و حسرت و اندوهى عميق در ذرّه ذره وجودم رخنه مى‏كند. به راستى كه چقدر سنگين و دردآور است، پيش از آنكه خود خاموش شوى، اسلحه‏ات بميرد. و چقدر شيرين است ، كه در لحظه جان دادن نيز بتوانى ماشه را بچكانى. به انگشتان خاك نشسته‏است. نگاه مى‏كنم و با خود مى‏گويم: اى كاش هر انگشتم گلوله‏اى بود و در خشابش مى‏نهادم.
آخرين گلوله‏ها را در خشاب جاى دادم، زخمى‏ها در مسجد انباشته شده بودند و بچه‏ها به همديگر وصيت مى‏كردند. صداى تجلايى تكانم داد: تانك‏ها رسيدند.
در اين زمان كه دشمن با پنجه‏هاى وحشى خود گلوى سوسنگرد را مى‏فشرد، تو در آنجا بودى، در كنار تجلايى. وقتى حلقه محاصره سوسنگرد شكست، از جبهه بازگشتى. بازگشتى براى دوباره رفتن. دوره آموزش‏هاى تكاورى را طى كردى تا مهياتر از پيش به ميدان باز گردى.
هر آنكس كه به خلوص رسيده ) به قول يكى از بچه‏ها ( با خدا مستقيم كار مى‏كند. اهل خلوص براى گريز از هر رنگ و ريا، كارهاى خير خود را از همه نهان مى‏دارد.
در چادر نشسته بودم كه رزمنده‏اى وارد شد، ظروف غذاى چادر ما را در دست داشت:
- برادر! اين ظرف‏ها را بگيريد!
چه كسى ظرف‏ها را شسته است؟ سؤالى كه ابتدا به ذهنم خطور مى‏كند. مى‏پرسم: چه كسى اين ظرف‏ها را به شما داد؟
- نشناختمش... اينها را به من داد و گفت، بى‏زحمت اينها را به آن چادر بدهيد...
ظرف‏ها را مى‏گيرم و او مى‏رود. مى‏دانم كه بچه‏هاى خالص از اين جور كارها زياد مى‏كنند. چه بسا بچه‏هايى كه شب لباسهايشان را در ظرفى خيس مى‏كنند تا صبح بشويند، و صبح با لباس‏هاى شسته شده خود روبرو مى‏شوند. حتى بعضى وقت‏ها لباس‏ها را اتو هم مى‏كنند... مى‏دانم كه آنهايى كه اين كارها را انجام مى‏دهند، راضى به شناخته شدن نيستند. اما آدم دلش مى‏خواهد اينها را بشناسد.
گرماى جنوب آتش به جان آدم مى‏زند. مى‏خواهم به چادر برگردم و اندكى در سايه چادر استراحت كنم. قادر طهماسبى به طرفم مى‏آيد با يك بغل ظروف شسته شده.
- حاجى به چادر مى‏روى؟
بله. را كه مى‏گويم، ظرف‏ها را به طرفم مى‏گيرد: پس بى‏زحمت اينها را هم ببر. ظرف‏ها را مى‏گيرم و به طرف چادر خودمان روانه مى‏شوم. همين كه بچه‏ها مى‏بينندم، پشت سرهم تشكّر مى‏كنند.
- دستتان درد نكند!...
- شما چرا زحمت كشيديد!...
تازه مى‏فهمم كه قادر چه كار كرده است... بچه‏ها شرمنده‏ام مى‏كنند. رو مى‏كنم به آنها: اين ظرف‏ها را برادر طهماسبى به من داد مى‏گويم و ظرف‏ها را به زمين مى‏گذارم.
تو جانشين ستاد لشكر بودى. با آن وضعيت جسمى و جانبازى‏ات، همه مى‏خواستند تو را از انجام كار زياد و سنگين باز دارند. اما تو با آن دست معلول و پيكر جراحت خورده، شب و روز نمى‏شناختى. شهردار هميشه چادر ما تو بودى قادر!
همه بچه‏ها راز و نيازهاى شبانه‏ات را مى‏دانستند. با تو شوخى مى‏كردند:
- نيمه شب كسى دست مرا لگد كرد و ...
- نيمه شب پاى كسى به سرم خورد، آيا ثواب نماز شب كفاف ديه آن را مى‏كند؟!
و تو با هر كسى به زبان حال او سخن مى‏گفتى.
هميشه لبخندى مهربان، صورتت را دلنشين‏تر مى‏كرد. ما نمى‏دانستيم كه با اين صورت خندان و شكفته، دلى است داغدار. ما نمى‏دانستيم در راز و نيازهاى شبانه تو چه مى‏گذرد. در آن چادر كوچك كه در كنار چادر ستاد بر پا كرده بودى، نيمه شب‏ها چه مى‏گذشت؟ ما چيزى جز اين نمى‏دانستيم كه آن چادر كوچك هلالى چادر عبادت تو بود. ما از اسرارى كه در آن خيمه كوچك نهفته بود، بى‏خبر بوديم...
پيش از آنكه بدر آغاز شود، چهار روز تمام در عبادت بودى، در راز و نياز و سوز و گداز. در آن چهار روز، در صحيفه نگاهت راز شهادت به روشنى تمام آشكار مى‏شد، در آن چهار روز ) آن چهار روز پيش از عمليات ( به كجا رسيدى؟
جانباز بودى. برايت رخصت حضور در خط داده نمى‏شد. اما به هر ترتيبى بود از آقا مهدى رخصت حضور در خط را گرفتى. رخصت حضور در خطى كه خط خدا و اولياى اوست...
گويى در هر ثانيه هزاران گلوله توپ و خمپاره فرود مى‏آمد. شهيد مى‏شديم، زخمى مى‏شديم... شهيد مى‏شديم... آقا مهدى هم شهيد شده بود. بچه‏هايى كه از شهادت آقا مهدى باخبر شده بودند، شور حال ديگرى داشتند. گويى بعد از شهادت سردار عاشورائيان بازماندن را طاقت نمى‏آوردند. بچه‏هايى هم كه در قرارگاه بودند، به پيش ما مى‏آمدند...
در)روطه( در حال عقب‏نشينى بوديم. گلوله‏هاى توپ و خمپاره پياپى فرود مى‏آمد، باران آتش و آهن. انبوه نيروهاى دشمن در پناه آتش توپخانه و تانك به پيش مى‏آيند و نزديكتر مى‏شوند. اگر همينگونه پيش بيايند احتمال اسارتمان حتمى است... قادر طهماسبى تيربار را از دست رزمنده‏اى مى‏گيرد و به تنهايى به طرف انبوه نيروهاى دشمن هجوم مى‏برد. جمعى از نيروهاى دشمن بر خاك مى‏افتد. زمينگير مى‏شوند. قادر طهماسبى همچنان تيراندازى مى‏كند. رگبار تيرها به سويش سرازير مى‏شود...
شهادت تو خبرى غير منتظره و ناگهانى نبود. مى‏دانستيم كه شهيد خواهى شد و خود نيز مى‏دانستى. چندين روز پيش از شهادت خود نوشتى: اى خالق! اى كريم!... صفات تو در بعضى‏ها جلوه‏گر شده است... چندان صفا و صميمت در برخى از بندگان توست كه هنگام گفتگويشان، بال‏هاى.
ما براى پرواز گشوده مى‏شود، اين رزمندگان... تو خود نيز از آن رزمندگان بودى، از همانها كه صفات الهى در وجودشان متجلى مى‏شود و اشتياق پرواز در جانشان آتش برمى‏افروزد.
نوشتى: انسان روزى متولد مى‏شود و روزى مى‏ميرد و چه بهتر كه عمر خود را در راه اسلام و انقلاب سپرى كند. از ظلمات رهايى يابد و به سوى نور رود. نور اوست. همه چيز از اوست و بازگشت همه به سوى اوست... گناه نكنيد كه حساب دادن در آخرت سخت و مشكل است.
اكنون مى‏دانيم كه تو در سير و سلوك سرخ خويش از ظلمات رها شده و به نور پيوسته‏اى. زنجير ظلمات را گسسته‏اى و از بيت مظلم طبيعت رسته‏اى. مى‏دانيم... و مى‏خواهيم از تو بنويسيم، آنگونه كه آنان كه تو را نمى‏شناسند، چشمى به سيماى تابناك تو بگشايند، حال آنكه الفاظ و عبارات، توان توصيف آنانى را كه از بيت مظلم طبيعت به سوى حق تعالى و رسول اعظمش هجرت نموده و به درگاه مقدسش بار يافته‏اند، ندارد.
خبر شهادت تو، خبرى ناگهانى نبود. مى‏دانستيم كه شهيد خواهى شد. زيرا تو پيش از آن تا مرز شهادت رفته بودى. در عمليات بيت‏المقدس، در فتح خرمشهر جراحت خوردى، آنگونه كه از پاى افتادى. حتى تير خلاص نيز خوردى... تو را از خط مقدم در ميان پيكرهاى شهيدان به عقب آوردند. به سردخانه انتقالت دادند... و تو هنوز زنده بودى. پس از آن همه زخم و سفر تا مرز شهادت، جانباز به جبهه بازگشتى. تو مانده بودى تا با شهيدان بدر همسفر شوى، با تجلايى، اصغر قصاب... با خودِ آقا مهدى!...
و تو هنوز زنده‏اى، زنده‏تر از پيش!
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران تبريز ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي ,
بازدید : 217
[ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,697 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,389 نفر
بازدید این ماه : 7,032 نفر
بازدید ماه قبل : 9,572 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک