فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

جبلي ,عليرضا

 

سال 1339 ه ش  در خانواده اي متوسط و مذهبي در تبريز به دنيا آمد . پدرش فروشنده قند و شكر بود و وضع اقتصادي متوسطي داشت و مستأجر بودند . عليرضا دوره آموزش را با رفتن به كودكستان آغاز كرد . دوران دبستان را در مدرسه دانش تبريز گذراند و در تمام اين دوران ، در انجام تكاليف خود فعال و كوشا بود .
اوقات فراغت را با فروش تنقلاتي كه مادرش تهيه مي كرد ، مي گذراند و يا با برادر بزرگترش بازي مي كرد . از همان دوران كودكي فعال بود و اجازه نمي داد كسي در حقش اجحاف كند . تحصيلات راهنمايي را در مدرسه رازي و دبيرستان را در مدرسه دهخداي تبريز گذراند و موفق به اخذ ديپلم در رشته رياضي فيزيك شد .
با شروع انقلاب ، فعاليت خود را با پخش اعلاميه و شركت در راهپيمايي ها و تظاهرات آغاز كرد و در مجالس سخنراني مسجد شعبان كه توسط شهيد آيت الله قاضي طباطبايي برگزار مي شد ، حضور مي يافت . پس از حمله نيروهاي نظامي شاه به تظاهركنندگان مسجد قزلي او را با چشمان اشك آلود ناشي از گاز اشك آور به خانه بازگرداندند . در تظاهرات 29 بهمن تبريز از مدرسه نيمه تعطيل خارج شد و در راهپيمايي شركت كرد . همچنين در فعاليت هاي مسجد جامع براي تهيه كوكتل مولوتف ، فعاليت چشمگيري داشت و تمام اين كارها را وظيفه خود مي دانست و مي گفت كه آرزوي پيروزي انقلاب را دارد .
بعد از پيروزي انقلاب ، وارد سپاه شد و تغييرات روحي او از همين زمان يعني در سن هجده سالگي آغاز شد . او جزو اولين افرادي بود كه در سپاه نام نويسي كرد و به عضويت آن درآمد . دوران آموزش نظامي را در كوه هاي شاهين دژ گذراند و بعد از آن در پادگان آموزشي سپاه خاصبان استان آذربايجان شرقي ، به آموزش سياسي و نظامي سپاهيان و بسيجيان پرداخت . با شروع جنگ تحميلي ، در مسجد زادگاهش كلاس قرآن و اسلحه شناسي داير كرد و بعد از آن تصميم گرفت عازم جبهه شود .
از جزء اولين گروه از افراد اعزامي به جبهه ها ( سوسنگرد ) بود . نقل است كه در دهلاويه مخزن آبي بود كه نشانه عراقي ها شده بود و با استفاده از آن نشانه خط را مي زدند و از همين طريق هم بود كه شهيد چمران را به شهادت رساندند و اين عليرضا بود كه با نارنجك منبع آب را كه خطرساز بود منفجر كرد و نشانة عراقي ها را از بين برد . او از جمله نيروهايي بود كه تا پايان محاصرة سوسنگرد ، در منطقه حضور داشت و با حداقل نيرو توانست بعد از هشت روز مقاومت به همراه شهيد علومي و مرتضي ياغچيان نجات يابد .
در بازگشت از جبهـه ، خانـواده او را كمتـر مي ديدنـد . به گلزار شهـدا ( وادي رحـمت ) مي رفت ؛ در مسجد محلة عمو زين الدين تبريز به اتفاق آقاي انصاري به كودكان و نوجوانان آموزش قرآن مي داد . برنامه هاي قرآني و تواشيح او چندين بار از تلويزيون پخش شد . در امر كمك رساني به جبهه فعال بود و ساير اوقات را در سپاه مي گذراند .
با هر انحرافي از خط امام و اسلام مقابله مي كرد . در جريان توطئه حزب خلق مسلمان تبريز و تسخير بعضي از پايگاه هاي آن فعاليت داشت . براي مقابله با شورشهاي ضد انقلاب داخلي دركردستان به آنجا رفت و در درگيري ها حضور مستقيم داشت . همواره به خانواده و دوستان و همـكاران توصيـه مي كرد : « امام را تنها نگذاريد و از انقلاب اسلامـي كه حافـظ ارزشهـاي اسلام است محافظت كنيد و با ضد انقلاب همراهي نكنيد و از آنها كه به ظاهر در لباس حزب اللهي و يا روحاني تظاهر مي كنند دوري كنيد . دفاع شما از روحانيت به حق باشيد . »
عليرضا اوقات فراغت خود را بيشتر با مطالعه كتابهاي شهيد مطهري ، ورزش و تلاوت قرآن پر مي كرد . محمدرضا بازگشا نقل مي كند :
علاقة او به قرآن بسيار بود تا جايي كه در عمليات بدر به همراه ايشان كه معاون گردان بود به جايي مي رفتيم و او در حال تلاوت قرآن بود تا آن را ختم كند . در اين هنگام براي من وضعيتي پيش آمد كه لاعلاج شدم و عليرضا آيات باقي مانده را قرائت كرد و ختم قرآن كرد و بعد به كمك من شتافت . حتي زماني كه گردان درگير عمليات بدر بود ، فاصله زماني كه سوار ماشين بوديم تا به سوي قايقها برويم را به تلاوت قرآن پرداخت . به خودسازي و رعايت فرائض ديني اهميت خاصي مي داد و حتي در جبهه نوارهاي ويدئويي آيت الله شيخ حسين مظاهري را دربارة خودسازي براي بچه هاي گردان تهيه كرده بود تا از آن استفاده كنند .
عليرضا جبلي قبل از عمليات والفجر مقدماتي ، فرماندهي يك گردان رزمي را بر عهده داشت . روزي مشاهده كرد بعضي از افراد در اداي فريضة صبح كوتاهي مي كنند . ناراحت شد و زماني كه در يادگيري مسائل زرهي نيز از آنها كوتاهي ديد بسيار عصباني شد و با آنها برخـورد جدي كرد . به همين سبب فرماندة لشكر - مهدي باكري - او را بركنار كرد . او سعي مي كرد شأن و اعتبار پاسداري از اسلام و انقلاب را در بالاترين حد آن حفظ كند .
در طول حضور در جبهه ها چهار بار مجروح شد ؛ در عمليات رمضان ، مسئول گروهان دو بود كه با دوشكا به بالاي سرش زده بودند و زخمي شده بود . وقتي دوستان براي عيادت به منزلش رفتند ، خنديد و تعريف كرد : « وقتي زخمي شدم يك لحظه ديـدم بالاي سرم ستــاره ها مي چرخنـد همـان طـور كـه در كارتـونهـا يك نفـر مي افتـد پاييـن و بالاي سرش ستـاره هـا مي چرخند . » با اين گونه حرفها بچه ها را مي خنداند .عليرضا جبلي ، سرانجام در تاريخ 22 اسفند 1363 ، در عمليات بدر به شهادت رسيد .
او چهل و هشت ماه در جبهه هاي نبرد حضوري مستمر داشت و در عملياتهاي مختلفي چون خيبر ، والفجر ، رمضان ، بيت المقدس و بدر در قسمت هاي مختلف جنگيد . جنازه او را تاريخ 4 فروردين 1364 ، در گلزار شهداي تبريز به خاك سپردند .
منبع:"فرهنگ جاودانه هاي تاريخ"(زندگينامه فرماندهان شهيد آذربايجان شرقي)نوشته ي يعقوب توکلي,نشر شاهد,تهران-1384



وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. قرآن کريم
در قاموس شهادت واژه وحشت نيست . امام خميني
به نام الله و به نام آنكه هستي ام از اوست، آمدن از اوست و باز گشتم به اوست و تنها ما امانتي هستيم در نزد پدر و مادرانمان . امانتي كه خداوند آنرا داده و باز پس خواهد گرفت چنانكه خداوند درقرآن مجيد مي فرمايد:« انّا لله و انّا اليه راجعون »
سلام برانبيا ء,سلام بر اوصيا و سلام بر ائمه طاهرين و سلام برحضرت ولي عصر ( عج) يگانه منجي عالم بشريت و سلام ودرود بر نائب بر حقش حضرت امام خميني, اين ابراهيم بت شكن زمان .سلام و درود بر شهداي گلگون كفن اسلام عزيز و سلام و درودبي كران بر خانواده هاي محترم شهداء اين اسطوره هاي صبر و ايثار و استقامت
و شجاعت.
پدر و مادر عزيزم : حال كه مي خواهم روانة جبهه شوم پاي در پوتين مي كنم و روانة جهاد با كفر و الحاد جهاني مي شوم و سينة دشمن را نشانه مي روم نه اينكه كينه دارم بلكه مي خواهم ظلم و جور را در هم كوبم و دينم را احيا كنم و نگذارم يزيديان زمان طمع در آئين دين ما، ملّت ما، سرزمين ما داشته باشند بلكه با در هم كوبيدن اين ستمكاران انقلاب اسلامي ايران را به اكثر نقاط جهان صادر نماييم و آنرا در نهايت به
صاحب اصلي خود حضرت ولي عصر( عج) بسپاريم.
بار الها تو خود شاهد هستي كه بنده اين راه را آگاهانه انتخاب نموده ام و بر اين انتخاب افتخار مي كنم و بر خود مي بالم و از تو مي خواهم كه مرادر اين راه ثابت قدم و استوار گرداني و شهادت را كه آرزوي ديرينه ام مي باشد نصيبم فرمايي؛ گرچه مي دانم لايق شهادت نيستم.
بارخدايا : گرچه بندة حقير نتوانستم آنطور كه بايد خدمتي به انقلاب و اسلام عزيز بنمايم، بلكه اين خون ناقابل من بتواند جبران آن همه گناه و معصيت گردد.
بار الها از تو مي خواهم اگر زيادي گناهانم سبب شود كه شهادت نصيبم نگردد ,به گناهانم قلم عفو بكشي زيرا كه خود وعده دادي كه اولين قطرة خوني كه از شهيد مي ريزد تمامي گناهان او پاك مي گردد.
بار پروردگارا از تو مي خواهم توبة اين بندة گناهكار و عاصي و رو سياه را بپذيري و در زمرة و صفوف عظيم شهداء قرار دهي و اگر اين قطرة خون نا چيز و جان ناقابل بنده آن ارزش را دارد كه در راه گسترش اهداف اسلام و انقلاب اسلامي ريخته شود ,پس آن قدرت را به بنده عطا بفرما تا بتوانم با شجاعت و شهامت وايثار و شهادت حسيني با دشمن كافر روبرو شوم. آري ما در فرهنگ غني اسلام آموخته ايم بلي ما در مكتب حسين( ع) آموخته ايم كه زندگاني مادي نكبت بار است و نبايد منتظر باشيم تا مرگ ما را در بستر فرا گيرد بلكه بايد مثل مولايمان حسين( ع) به سراغ حيات اخروي و زندگاني جاويد گام برداريم و در نهايت به سوي معبود خويش بشتابيم. مگر آدمي چند بار مي ميرد؛ مگر بيش از يكبار مي ميرد، پس چه بهتر كه اين يكدفعه در راه خدا باشد .
چه زيبا گفت معلّم و استاد شهيد مطهري كه : شهيد شمع تاريخ است.
برادران، دوستان و خويشاوندان عزيز امروز روز امتحان است. دنيا مزرعه آخرت است .امروز روز ياري اسلام عزيز است. روز جهاد و روز اتفاق و روز اتّحاد است. يا
بايد حسيني شد و گرنه در صفوف يزيديان قرار مي گيريد. آري امروز روز جهاد است، جهاد در همة جبهه هاي الحاد چه داخلي با منافقين و توده و چه بيروني با شياطين شرق و غرب و صدام كافر اين عروسك و بازيچة ابر جنايتكاران تاريخ. آري امروز روز ياري اسلام است ,به خدا سوگند اگر كوچكترين غفلتي بكنيد و مشغول نفاق و غرق در زندگاني مادي شويد دين خود را نسبت به شهداء، اين جوانان و شاگردان مكتب حسين( ع ) انجام نداده ايد و در روز قيامت همه شما را پاي ميز محاكمة خواهيم كشانيد.
بيايد به فكر اسلام و به فكر جنگ و مستضعفين باشيد و به جنگز د ه ها و مستمندان كمك كنيد و در زير پرچم توحيد جمع شو يد و از تعصبات قومي و بو مي دست بردار يد كه اسلام نفي كنندة همة اين تعصبات است. اي امت مسلمان، اي پويندگان راه حسين( ع) بياييد دور هم جمع شو يد و به ر يسمان الهي چنگ بز نيد و متحد شويد و امام عز يز را ياري كنيد و تنهايش نگذار يد و با صفوف متشكل خود هر چه شيطان است اعم از بزرگ و كوچك از صفحة روزگار برچينيد و به زباله داني تاريخ افكنيد.
هرگز فريب افراد منافق و از خدا بي خبر و ساير گروهك هاي الحادي را نخوريد و روحانيت مبارز متعهد و آگاه را رها ننماييد و همواره جهت مبارزه با كفّار و ابر قدرتهاي شيطاني از روحانيت دفاع كنيد و از الهام بگيريد و به شايعات يك عده مزدور گوش فرا ندهيد كه مي خواهند با يك سري شايعات پوچ شما را منحرف سازند .
كساني پيدا شوند كه چه آگاهانه و چه نا آگاهانه مي خواهند چهرة انقلاب اسلامي و سپاه را در جامعه لگد مال نمايند و قداست سپاه را با شايعات بي اساس از بين ببرند؛ بدانند كه هرگز حلالشان نخواهم نمود و در پيشگاه باري تعالي شكايت خواهم كرد. برادران عزيز به ريسمان الهي چنگ زنيد و يك لحظه از ياد خدا غافل نشويد و تقوا را پيشه خود سازيد. باشد كه راه اسلام و شهداء را ادامه دهيد و فكر هرگونه تجاوز به حريم اسلام را از دشمنان سلب نماييد .
از كليه برادران سپاهي و بسيجي و ديگران كه كم و بيش با آنها بر خورد داشته ام حلاليت مي طلبم ,باشد كه حلالم نمايند.
پدر و مادر عزيزم : مي دانم در اين مدتي كه مهمان شماها بوده ام شما را خيلي اذيت كرده ام از شما مي خواهم مرا حلال نماييد, گرچه نمي دانم در اين سفر چه حادثه اي برايم پيش مي آيد ولي همين قدر مي دانم كه اگر كشته شوم هر چند در راه اسلام باشد داغي بر دلتان گذاشته ام. از شما مي خواهم برايم گريه و ناله نكنيد و در پيش دوستان شاد و در پيش دشمنان سرتان را بالا بگيريد و افتخار نمائيد تا داغ گريه و غم و اندوه از دست دادن پسرتان را بر دل دشمنان بگذاريد و بر مزارم جوان ناكام ننويسيد كه كامي بهتر از شهادت سراغ ندارم.
در آخر از شما پدر و مادر عزيزم و برادران و خواهرانم مي خواهم در خط امام و اسلام حركت كنيد و تحت هيچ شرايطي امام را تنها نگذاريدو پيرو راستين و سر سخت ولايت فقيه باشيد. سعي كنيد احكام شرعي را مو به مو رعايت نماييد. از برادرانم خسرو و غلامرضا و رضا حلاليت مي طلبم خصوصاً خسرو كه در اين مدت خيلي او را اذيت نموده ام از هر دو خواهرانم مي خواهم در غياب من ناراحت نباشند زيرا كه برايشان الگويي بهتر از زينب( ع) سراغ ندارم. از شما مي خواهم زينب وار رسالت شهيدان را بگوش جهانيان برسانيد.
از برادرم خسرو مي خواهم كه رضا را فردي مؤمن، متعهد، متّقي بار بياورد. در آخر همة شما را به خداوند بزرگ مي سپارم و از خداوند تبارك و تعالي مي خواهم به شما صبر و شهامت عنايت فرمايد . والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار از عمر ما بكاه و بر عمر رهبر افزا
2/11/ 1363 عليرضا جبلي

 

 

خاطرات
محمدرضا بازگشا:
قرار بود عملياتي انجام شود و نيروهاي ما و ارتش ، ادغام شده بودند . ما يك گروهان داده بوديم به گردان 124 لشكر 21 حمزه و آنها يك گروهان به ما داده بودند . قرار شد عليرضا كه مربي رزمي - تاكتيك بود و در كارش مهارت خاصي داشت ، منطقه را براي نيروهاي ارتش توجيه كند و اين كار را چنان كامل انجام داد كه نيروهاي ارتش توجيه شده ، بدون استثنا مي گفتند كه ما بر خلاف دفعات قبل كه كوركورانه عمل مي كرديم ، اين بار مي دانيم كه چگونه بايد عمل كنيم ، منطقه را مي شناسيم و آگاهي كافي داريم و ياد گرفتيم چگونه از كانالهاي حفر شده خارج شده و آر.پي.جي. بزنيم .

براي مرخصي به تبريز آمده بوديم كه يكي از نيروهاي گردان كه اهل سردرود - شهري نزديكي تبريز - بود ما را به باغ خود دعوت كرد و در بازگشت از ميوه هاي باغ چيد و در كارتن خالي تلويزيون و ضبط صوت ريخت و به ما داد تا براي خانواده ببريم . عليرضا بعدها برايم نقل كرد كه وقتي به محله رسيدم با خود فكر كردم كه الان مردم مي بينند و تصور مي كنند كه به پاسدارها تلويزيون و ضبط صوت داده اند و براي آن كه رفع سوء ظن كنم ، كارتن ها را سوراخ كردم تا ميوه هاي داخل آن مشخص باشد .

خسرو جبلي , برادر شهيد :
براي كار به تهران رفته بوديم و در بازگشت براي خريد بليط به راه آهن رفتم . عليرضا را در آنجا ديدم كه در حال خريد بليط براي افراد گردانبود و به من گفت : « براي شما هم بليط تهيـه مي كنم . » براي تمام بچه هاي گردان بليط دولتي تهيه كرد و براي من بليط شخصي گرفت و با قطارها به اتفاق هم به تبريز برگشتيم كه اين آخرين ديدار بود . هميشه مي گفت : « از سوء استفاده از موقعيت خود متنفرم . » به همين علت با تمام علاقه و عشقي كه به « پاسداري » داشت ، ولي هيچ گاه با لباس سپاه به منزل نمي آمد .

محمدرضا بازگشا:
در عمليات بدر حمله آغاز شد . عراقي ها جلو آمده بودند و گردان هاي امام حسين (ع) و سيدالشهداء (ع) خط مقدم را شكستند و عراقي ها پا به فرار گذاشتند . در اين زمان من ( فرمانده ) يك گروهان به فرماندهي شهيد عباس قائمي و عليرضا جبلي را به خط مقدم فرستادم ولي قبل از رسيدن به منطقه عملياتي ، فرمانده گروهان عباس قائمي به شهادت رسيد ، اما گروهان با راهنمايي عليرضا جبلي به طرف خط حركت كرد . در آنجا عليرضا به اتفاق چهل نفر در مقابل دو گردان عراقي مقاومت كرده و جنگيدند .
روحيه نيروهاي عراقي به قدري ضعيف شده بود كه از حمله كردن خودداري مي كردند و فرمانده عراقي كلت را كشيده بود و آنها را وادار به پيشروي مي كرد و در غير اين صورت ، آنها را مي كشت . عراقي ها وقتي شرايط را چنين ديدند ، با آر.پي.جي. 11 ، رزمنده ها را هدف قرار دادند و عده اي از آنها را به طرز فجيعي به شهادت رساندند در حالي كه مهمات و فشنگهاي نيروهاي همراه عليرضا تمام شده بود .
در اين زمان عليرضا از پشت بي سيم به من گفت : « اينجا يك آر.پي.جي. 11 ، هست كه ما را خيلي اذيت مي كند و فشنگهايمان هم تمام شده است . » گفتم : پسر ، آدم نمي گويد فشنگهايمان تمام شده بلكه مي گويد نخود و كشمشمان تمام شده است . كه عليرضا هم بعد از اين حرف به من گفت : « نخود و كشمشمان تمام شده است . » با اين حال با دست خالي در مقابل دو گردان عراقي ايستاد و اين در شرايطي بود كه اگر عراقي ها به خط نفوذ مي كردند و به خط مقدم مي رسيدند ، حتماً آنجا را مي گرفتند و اگر خط را دوباره مي گرفتند در آن منطقه هيچ كس نمي ماند و همه كشته مي شدند . دو گردان عراقي با دو نفر تيربارچي تا ساعت دوازده ظهر مقابله كردند و بچه ها نمي توانستند آنها را بيرون كنند و در مقابل آنها عليرضا به اتفاق چهل نفر از بچه ها ايستاده بودند كه از اين عده چهار نفر برگشتند .
آنها دربارة نحوة شهادت عليرضا تعريف كردند كه : « ابتدا به گردن عليرضا تير خورد و در حالي كه خون از گردنش جاري بود ، دستمالي از جيب درآورد و به گردنش بست و بچه ها به همديگر نگاه كردند و منتظر عكس العمل او بودند تا ببينند چه دستوري مي دهد . با آن كه حال عمومي اش خوب نبود ، بعد از بستن دستمال به جنگ ادامه داد و به ما هم دستور داد كه : « سعي كنيد فرمانده عراقي ها را بزنيد تا از وادار كردن نيروهايش به حمله جلوگيري شود . » ولي هر قدر نشانه رفتيم تير به او نخورد . يك گردان از نيروهاي عراقي ، تعدادي توسط فرمانده آنها و مابقي توسط رزمنده ها از بين رفته بودند و تقريباً توانسته بوديم عراقي ها را متوقف كنيم كه تيري به قلب عليرضا خورد . » و در شرق دجله ، در تاريخ 22 اسفند 1363 ، به شهادت رسيد .

محمد رضا بازگشا :
در عمليات بدر عليرضا به همراه يک گروهان به سمت چپ محور حرکت کردند.فرمانده گروهانمان در اول کار شهيد شده بود و گروهانش را عليرضا تحويل گرفته بود.ماموريت ما تسخير خط دوم عراق بود.عراقي ها پس از شروع عمليات آنجا ها را رها کرده و فرار کرده بودند عقب تا سازماندهي مجدد بکنند ودوباره هجوم بياورند که به فاصله کمي اين کار را کردند و با استعداد بيشتر از دو گردان نيرو براي باز پس گيري خط دومشان – به صورت سازمان يافته – هجوم آوردند به سمت خطي که عليرضاي ما با نيروهاي اندک باقيمانده اش – حدود چهل نفر – مستقر بودند .
عليرضا با بي سيم به من گفت که فشنگمان تمام شده است خنده ام گرفته بود .
بابا مستقيم نمي گويند که فشنگمان تمام شده ،مي گويند نخود وکشمشمان تمام شده برگشت گفت " باشد، نخود و کشمشمان تمام شده .
او با آن وضعيت در مقابل دو گردان نيروي مجهز دشمن مقاومت وفرماندهي مي کرد...
قرار بود از سمت چپ گروهان عليرضا الحاق به عمل بيايد و نيروهاي بني هاشمي – خدا بيامرز – (گردان علي اصغر)برسند آنجا و مستقر بشوند.عليرضا پيگير اين امر بود.-
-باز گشا، گردان علي اصغر نيامد؟! تعداد کم نيروهايش را به فاصله 500 متر از هم پخش کرده بود..."گفتم عليرضا به همديگر نزديک بشويد اينجوري خطرناک است او خودش واردتر بود ...
چهار نفر از نيروهايش حالت شوک پيدا کرده و برگشته بودند پيش من. از آنها سوال مي کردم که عليرضا چطور زخمي شد ؟... مي گفتند – اول يک تير به گردنش زدند او چفيه اش را از گردنش باز کرد و بست روي زخم ... روحيه بچه ها با سرپا بودن وخميده بودن عليرضا ارتباط مستقيم پيدا کرده بود. همه ازهم مي پرسيدندعليرضا طوري اش که نشده؟! اما شده بود ... قبلا با بي سيم تماس داشتيم.مي گفت باز گشا اينجا عراقي ها خيلي جلو آمده اند.و آن شوکه شده ها مي گفتند – بلي همانهايي بودند که قبلا خط دوم را رها کرده و همه تجهيزات برجا مانده شان را خراب کرده بودندکه به دست ما ها نيفتد. دو گردان بودند,به اضافه فرمانده کلت به دستشان. هر کدام از نيروها جلو نمي آمد با يک گلوله کله اش را داغان مي کرد . اينها را داشتيم مي ديديم ...
مي گفتند :- عليرضا از بچه ها خواسته بود آن فرمانده را بزنند . خودش هم خيلي تلاش کرده بود. عراقي ها يک آر پي جي 11 هم داشتند که خيلي اذيتمان مي کردو تلفات مي گرفت.
اين را خودش هم گفته بود و خواسته بودم دو نفر را بفرستد خاموشش کنند. اين بار عراقي ها با قدرت زياد و حساب شده وارد شده بودند وحالا عليرضا بود با کمتر از سي چهل نفر و دشمن –دو گردان – با آن فرمانده سمج عصباني شده شان .
عليرضا مقاومت کرده بود و من به جرات مي توانم بگويم که اگر سردار عمليات بدر آقا مهدي باکري است دومينش عليرضا جبلي بود. او تا آخر دوام آورده بود و نگذاشته بود نيروهاي دشمن جلوتر بيايند چرا که اگر مي آمدند نيروهاي پشت سري را هم سر جمع مي ريختند داخل آب هور و آن وقت فاتحه همه چيز همان اول کار خوانده مي شد. او از نظر تاکتيک جنگي زحمت زيادي کشيده بود.
زخم عليرضا خونريزي مي کرده که درگيري به اوج خود مي رسد . صدايش از آن سوي بي سيم عوض شده بود. حادثه اي در پيش بود. از ساعت دوازده شب قبل به اين طرف هي با بي سيم گفته بود:« گردان علي اصغر... علي اصغر !» باز گفته بود و باز هم و اين بار نا اميدانه و خسته و از پا افتاده : -
باز گشا ! گردان علي اصغر نيامد که !
من هم به آقا مهدي – خدا بيامرز – با بي سيم گفتم و جواب آمد :
- مي آيند ... مي آيند .
و الحاق حاصل نشده بود ...عليرضا تنها بود و تنها تر حتي ! صدايي که صداي او نبودولي اصرار داشت او باشد گفت:
- عليرضا خيلي وقت پيش شهيد شده بود. مدتي بعد از زخم گردنش يک تير هم به قلبش زدند و... افتاده بود.
صدا مال قادر طهماسبي بوده مي گفتند :
-قادر هم گلگدن کشيد وبلند شد سر پا .روز عاشورا بود . قادر راه افتاد به طرف عراقي ها . تير اندازي مي کرد و جلوتر مي رفت . تا اينکه نامردها زدند کشتندش !

صالح بيرامي :
دورا دور با شهيد جبلي آشنا بودم اما پيش از عمليات خيبر توفيق و افتخار آشنايي پيدا کردم به عنوان جانشين گردان حر از قدرت و توانايي و مديريت بالاي او براي کمک به فرمانده گردان و اداره عمليات گردان استفاده کنم. هميشه دنبال تربيت بچه ها و کادر سازي بود و هر روز صبح نحوه سازماندهي گروه ها و دسته ها و نحوه طي دوره هاي آموزشي را پي گيري مي کرد . در حين تواضع و فروتني نظم و انظباط خاصي نظارت و کنترل بالايي بر دسته ها گروه ها در عمليات داشت و مواظب از هم گسيختگي نيروهاي و دسته ها بود.
شهيد جبلي نمونه بارز وبرجسته عمل به تکليف بود. يکبار بنده به خاطر مشکلاتي که در گردان حر به ووجود آمده بود ,به او گفتم : اي کاش عليرضا تو فرمانده گردان مي شدي در جوابم گفت:ما دنبال پست و مقام نيستيم بايد دنبال حل مشکل برويم و ايشان واقعا با تعبد و اخلاص خود چنين براي حل مشکلات گردان برخورد مي کرد.
در صحنه هاي عمليات نيز نمونه بارز شجاعت و ايثار بود. از لحظه اي كه درحال سوارشدن به بالگرد بوديم به بچه ها روحيه مي داد، شعر مي سرود و مخصوصاً درلحظه اي كه بالگرد حامل گروهان ما كه شهيد جبلي نيز باما بود با مشاهده ميگ عراقي سريعاً و با دستپاچگي به روي آب هور شيرجه كرد , تقريباً همه سقوط هلي كوپتر را به خاطر سرعت غيرمترقبه و موشكهاي ميگ، حتمي مي ديدند, ولي شهيد جبلي فرياد تكبير را دربين بچه ها ندا داد وهمه جان تازه اي يافتند و خداوند نيز لطف و حجت خود را جهت جلوگيري از سقوط هلي كوپتر فروريخت و آرام بر پد خشكي فرودآمد.
درشبي كه جهت شكستن خط دشمن در روي پل شهيد حميد ( پل شيطات) در داخل كانال ، عليرضا همچون آذرخش درجلو حركت مي كرد و به ديگران اميد و روحيه مي داد، لحظه اي از وضعيت دشمن غافل نبود تا اينكه نزديكي دشمن , ناگهان رگباري به طرف ايشان باريدن گرفت و از ناحيه پا مجروح شد. نزديك دشمن بوديم و چون زخمي بود ,بايد ضجه و ناله مي كرد ولي با روحيه و شادابي خاص مي خواست با بچه هاي گردان پيش برود و با اصرار برادر بازگشا فرمانده شجاع گردان حر وشهيد زنده به عقب انتقال داده شد , درحاليكه در داخل كانال دست به دست به عقب مي رفت به همه روحيه و اميد مي داد و بعد از دو ماه نيز كه خط به يمن لطف الهي و پافشاري شهيد مهدي باكري و همت لشكريان اسلام تثبيت شده بود و لشكر جهت تداوم آموزش درپشت تپه هاي رملي جاده سوسنگرد مستقر شده بود عليرضا با پاي لنگ و مجروح به منطقه آمد، اتفاقاً در محل گردان اولين نفر بود كه از ماشين پياده شد و من زيارتشان كردم. گفتم: بابا چه خبر؟ به اين زودي برگشتيد و درجوابم فقط خنديد و گفت: فلاني خيلي خسته شده بودم از بيمارستان و شهر و دنيا بدم مي آمد و ازخانه پنهاني فرار كردم.

سال 62 13قبل از عمليات خيبر، قرار بود در پشت جبهه يك مانور بزرگ نظامي به نام قدس صورت بگيرد، با اينكه مسئولين لشكر قبلاً تصميم گرفته بودند كه برادر عليرضا جبلي به عنوان فرمانده گردان عمل كننده وارد عمل شود ولي بنا به مصلحتي قرار براين شد كه برادر شيرزاد كه قبلاً در عملياتهاي بيشتري شركت كرده بود به جاي برادر جبلي واردعمل شود. فرماندهان لشكر مانده بودند كه چگونه به برادر جبلي بگويند كه برادر شيرزاد فرمانده گردان عمل كننده مي باشد و شما به عنوان معاون ايشان انجام وظيفه كنيد.
بالاخره نمي دانم برادر جبلي از كجا به موضوع پي برده بود كه با كمال تواضع و خلوص نيت آمده و برادر شيرزاد را به عنوان فرمانده گردان و خود را معاون وي معرفي كرد. بعداً از جبلي پرسيدم چرا اينكار را كردي؟ جواب داد: « فرقي نمي كند برادر، ماهمه خدمتگزار اسلام و قرآن هستيم هركجا باشيم مسئله اي نيست مهم اين است كه بتوانيم فرد مفيدي براي انقلاب و سربازي شايسته براي امام عزيزمان باشيم.»


برگرفته از خاطرات شفاهي خانواده ودوستان شهيد
گلزار شهداي تبريز مملو از شقايقهاي عاشقي ست كه درانجماد خاك خفته اند و شهيد عليرضا جبلي يكي از شقايقها است . سال 1339 (ه.ش) همواره به خود خواهد باليد كه عليرضا جبلي درآغوش او به موجوديت خاك ايمان آورد. والدين مهربانش به او آموخته بودند كه پرواز با دو بال علم و عمل ميسر است و او علم را در دبيرستان دهخدا چنگ زد و عمل را بعدها درآنسوي دجله.
اعتراض و انزجار سالهاي قبل از انقلاب را با شركت در تظاهرات و راهپيمائيها فرياد كشيد و از توزيع اعلاميه هاي امام التزاز روحي برد. او خطابه هاي شهيد محراب آيت ا... قاضي طباطبائي را با گوش جان شنيد و درايام سوگواري حضرت سيد الشهداء عاشقانه برسر و سينه زد و رستخيز محرم را گرامي داشت. انقلاب پيروز شد و او خود را در تاريخ 25/9/58 به سبزپوشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي رساند و پس از طي يك دوره آموزش نظامي به سمت جاده هاي كردستان جاري شد و كوههاي كردستان به يمن حضور مباركش سرتعظيم فرود آوردند و هنوز چندي نگذشته بود كه آتش جنگ شعله ورشد و شهيد عليرضا جبلي مظلوميت سوسنگرد را تاب نياورده و خود را به عمليات شكست حصر سوسنگرد رساند. مدتي بعد به پشت جبهه برگشته و درپادگان سيد الشهدا(خاصبان) تبريز به آموزش نيروهاي مخلص رزمنده پرداخت. دوباره عطش جبهه دركوير تنش زبانه كشيد و او طاقت اين هجر را نياورده به جبهه برگشت و خاك جبهه را به نشانه تبرك توتياي چشم ساخت. درعملياتهاي بيت المقدس، رمضان، والفجر4 و خيبر برخصم زبون تاخت و به پاس دشمن ستيزي اش ابتدا فرمانده يكي از گردان هاي زرهي سپاه و سپس به معاونت فرماندهي گردان حضرت علي اكبر(ع) منصوب گرديد.
در تاريخ 24/1/61 در عمليات افتخارآفرين بيت المقدس شركت كرد و به دليل تجربه هاي ارزشمندي كه در طول حضورش در جبهه كسب كرده بود به فرماندهي دسته پياده گماشته شد و مأموريت ويژه خود را درانهدام ماشين جنگي و نيروهاي شكست خورده دشمن به نحو احسن به انجام رساند.
ابتكار و خلاقيت خويش را با سمت فرماندهي گروهان به معرض نمايش گذاشت و درسخت ترين شرايط نبرد، با دشمن درگيرشده و با نيروهاي تحت امرش جانانه مقاومت كرد و لرزه براندام كفرانداخت. قبل از عمليات والفجر مقدماتي به جانشين گردان زرهي منصوب و با مديريت ويژه و جان نثاري، خاطره جانبازيهاي ياران حسين بن علي (ع) را دركربلاي ايران زنده كرد و به نيروهاي خود دل و جرأت مبارزه با دشمن بخشيد در عملياتهاي والفجر مقدماتي و والفجر يك در منطقه فكه زير آتش شديد دشمن پا به پاي رزمندگان حضورداشت و با صلابت و استواري و آرامش خاطر هدايت گردان زرهي را به عهده داشت، درمقابل فشار دشمن خم به ابرو نمي آورد و وجودش درجمع رزمندگان مايه بركت و باعث تقويت روحيه آنان بود.با تلاش همه جانبه براي آموزش،سازماندهي وآماده سازي نيروها،ازهيچ كوششي دريغ نمي ورزيد.
عليرضاجبلي با هدايت قوي رزمندگان به قلب لشكر كفر در جزاير مجنون حمله برد واهداف از پيش تعيين شده را با موفقيت به تصرف درآورد و به پاس خلوص و شجاعت و استعدادهاي درخشان اش به سمت جانشين گردان حضرت علي اكبر(ع) تعيين و منصوب گرديد.
پيكر مطهرش همواره باغي از زخم بود و هر زخم يادگاري از عملياتي. او درشبهاي عمليات بسيار مي گريست و به شهادت عشق مي ورزيد و مولايش حسين بن علي(ع) را در شبهاي زيارتنامه به شفاعت مي طلبيد و قطره هاي اشك را چونان كبوتران عشق درآسمان چشمانش رها مي كرد. تا اينكه عمليات بدر فرارسيد و او درهاي آسمان را به روي خود بازديد. جانشين فرمانده گردان علي اكبر(ع) _ عليرضا جبلي _ با تني مجروح و جسمي خسته در تاريخ 22/12/63 (ه.ش) جام گواراي شهادت را لاجرعه سركشيد و ديدار معبودش را با آخرين تبسم به زمين و زمان نشان داد.

اينجا جاده العماره بصره است.
عمليات بدر آغاز شده است: يااللَّه، يااللَّه، يااللَّه... يا فاطمة الزهراء، بچه‏هاى گردان على‏اكبر بعد از كيلومترها پياده‏روى و عبور از آب‏هاى هورالهويزه به طرف شرق دجله حركت كرده‏اند. پياده‏روى از وقت اذان مغربِ ديشب شروع شده است و اكنون ساعت 3 بامداد، ما تا پشت خط دشمن را درنورديده‏ايم و ... اينجا جاده العماره - بصره است.
در ادامه راهپيمايى به جاده رسيده‏ايم. ساعت 3 بامداد است. حدود ده ساعت پياده‏روى مداوم خستگى در تنمان ريخته است. ما در منطقه‏اى قرار داريم كه عقبه دشمن است. جاده را مى‏بنديم. ايست و بازرسى به طور كامل اجرا مى‏شود. درگيرى و انهدام نيروهاى دشمن. »عليرضا جبلّى« جانشين گردان، نبرد را هدايت مى‏كند. موج وحشت در منطقه مى‏پيچد. نيروهاى دشمن با خبردار شدن از حضور نيروهاى ايرانى به وحشت و حيرت افتاده‏اند. »نيروهاى ايرانى در اينجا چه مى‏كنند؟!«
درنگ جايز نيست. بايد تا صبح اهداف مورد نظر را تصرف كنيم تا عمليات به نتيجه برسد. پيش مى‏رويم. مقصد ما قرارگاه فرماندهى سپاه سوّم ارتش عراق است. به كنار دجله كه مى‏رسيم، از آب دجله وضو مى‏گيريم و در قلب دشمن نماز صبح را به جا مى‏آوريم. كم‏كم صبح مى‏دمد. از فرط خستگى طاقت حركت نداريم. لحظاتى بعد از نماز استراحت مى‏كنيم. با ديدن »جبلّى« كه هرگز خسته‏اش نديده‏ايم، غبار خستگى از تن مى‏تكانيم. هوا دارد روشن مى‏شود برمى‏خيزيم. پاها ناى حركت ندارد و پلك‏ها سنگينى مى‏كند. حركت مى‏كنيم. ناگهان صداى غرش تانك‏هاى دشمن را مى‏شنويم. تانك‏ها پيش مى‏آيند و ما پيش مى‏رويم، تلاقى تن و تانك، ماييم و سلاح‏هايى كه در دست داريم. ماييم و خدا. از هر طرف ما را مى‏كوبند. آتش... آتش... تانكى شعله‏ور مى‏شود. با سلاح‏هاى سنگين آتش به سرمان مى‏ريزند و ما نه آتش پشتيبانى داريم و نه نيروى كمكى. ما به فرماندهى »عليرضا جبلّى« در عقبه دشمن مى‏جنگيم...

دومين روز عمليات بدر بود. در شرق دجله بوديم. بى‏سيم به صدا درآمد و آقا مهدى ما را خواست. به سنگر فرماندهى عراقى‏ها كه در خط دوم عراق بود و اكنون در دست نيروهاى ما بود، رفتيم. آقا مهدى ما را مأمور كرد تا به درخواست فرماندهى لشكر نجف به جناح آن لشكر برويم و در مقابل دشمن كه از طريق پل‏هاى كوچك به منطقه وارد شده و با لشكر نجف درگير بود، بايستيم. قرار شد گردان‏هاى امام حسين (ع) و حرّ به دشمن ضربه بزنند و گردان على‏اكبر، كه فرماندهى‏اش به عهده من بود، به عنوان احتياط در كانال بماند و در وقت لزوم با دستور فرمانده لشكر وارد عمل شود. گراى كانال دست دشمن بود و ما زير آتش شديد توپخانه دشمن بوديم. سه شبانه‏روز بود كه نخوابيده بودم. پاهايم در پوتين تاول زده بود و به شدت خسته بودم. همه نيروها وضعى اين چنين داشتند. از طرفى شهادت برادرانم را مى‏ديدم...
معاون گردان على‏اكبر، عليرضا جبلّى با 35 نفر از برادران بسيجى، جاى خالى دو گردان را در منطقه پر كرده بود. جبلّى سرسخت‏ترين نيرويى بود كه در عمر خود ديده بودم. عليرضا جبلّى و 35 نفر بسيجى در مقابل انبوه نيروهاى دشمن... حماسه‏ايست كه بايد گفته شود...
در سوّمين روز عمليات بدر اغلب اين عزيزان و فرماندهان گروهان به شهادت رسيدند. اكثر نيروهاى باقى مانده هم زخمى بودند... از شدت خستگى چشم‏هايم نمى‏توانست جلو را ببيند... پتو را روى سرم كشيده بودم كه انفجار شديدى را احساس كردم. حالت خفگى پيدا كرده بودم. خون با فشار از بينى و گوش‏هايم بيرون مى‏زد...
كارى كه عليرضا جبلّى و آن 35 عزيز ما در »بدر« كردند، حماسه‏ايست كه بايد گفته شود. چند نفرى كه از آن گروه زنده برگشتند، تعريف مى‏كردند كه مقاومت و رشادت بچه‏ها طورى بود كه دشمن تصور مى‏كرد با چند گردان روبرو شده است و حتى ما فرمانده عراقى را مى‏ديديم كه نيروهايش را - كه حاضر به جلو آمدن نبودند - با كلت مى‏زد. آنان تعريف مى‏كنند كه عليرضا جبلّى هفت زخم عميق از تركش بر بدن داشت و حالتش طورى بود كه بچه‏ها هر لحظه با نگاه از هم مى‏پرسيدند؛ هنوز زنده است يا نه؟ ولى او مى‏دويد و مى‏جنگيد... اگر عليرضا جبلّى و نيروهاى معدودش نمى‏توانستند در آن قسمت جلوى دشمن را بگيرند، عده زيادى از نيروهاى ما قتل‏عام مى‏شدند، چون پشت ما آب بود و سنگرى براى دفاع نداشتيم.
خلوص سرّيست ميان خداوند و بندگان برگزيده‏اش. خلوص يعنى در آيينه هر لحظه از عمر خدا را ديدن، با خدا سودا كردن...

بار الهى!... از تو مى‏خواهم كه مرا در اين راه ثابت قدم و استوار گردانى و شهادت را كه آرزوى ديرينه‏ام مى‏باشد، نصيبم فرمايى...
ما در مكتب حسين (ع) آموخته‏ايم كه زندگى مادى، نكبت بار است. نبايد منتظر مرگ در بستر باشيم، بلكه بايد مثل مولايمان امام حسين )ع( به سراغ حيات اخروى و زندگى جاويد گام برداريم و به سوى معبود خويش بشتابيم... امروز، روز يارى اسلام عزيز است...
اين حرف‏ها در تمام كردار »جبلّى« به عينيت درآمده بود.سوگند به خدا كه پسر ابي طالب با مرگ مأنوس‏تر است از طفل با سينه مادرش. از هر عملياتى زخمى به يادگار بر تن داشت و هرگز از زخم و جان دادن نمى‏هراسيد. حتى در لحظاتى كه مرگ بر سرِ ما سايه مى‏گسترد، اين عليرضا بود كه با فريادهاى »اللَّه‏اكبر« مرگ را به بازى مى‏گرفت.
در سوسنگرد ديدمش. در پشت تپه‏هاى رملى جاده سوسنگرد، كلاس‏هايى براى كادر لشكر تدارك ديده شده بود. ما هم براى طى دوره تداوم آموزش در آنجا بوديم. همه در كلاس‏ها شركت مى‏كردند. »آقا مهدى« خودش تاكتيك مى‏گفت. روزى براى شركت در كلاس مى‏رفتم كه با ناباورى ديدم »عليرضا« از خودرو پياده شد. اولين نفرى بودم كه مى‏ديدمش. لنگ لنگان راه مى‏رفت. هنوز زخم پايش خوب نشده بود. تعجب كردم:
- چه خبر بود... لااقل مى‏گذاشتى زخم پايت خوب شود...
- خيلى خسته شده بودم. ديگر از بيمارستان و شهر و دنيا بدم مى‏آمد...
گفت و خنديد.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي ,
بازدید : 172
[ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,848 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,540 نفر
بازدید این ماه : 7,183 نفر
بازدید ماه قبل : 9,723 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 1 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک