فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

موسويان ,سيد محسن

 

سال 1343 ه ش در روستاي النجق از بخش عجب شير استان آذربايجان شرقي در خانواده اي كم درآمد به دنيا آمد . تولد او كه سومين فرزند خانواده بود با وفات آيت الله العظمي سيد محسن حكيم ازفقهاي بزرگ شيعه همزمان شده بود ، به همين مناسبت او را سيد محسن نام نهادند .
از همان دوران كودكي به رعايت آداب و اعمال ديني مصر بود به طوري كه به گفته برادر بزرگترش سيد عباس ، در منزل او را شيخ صدا مي كردند .
تحصيلات ابتدايي را در دبستان ششم بهمن(سابق) واقع در روستاي شيشوان از بخش عجب شير شروع كرد و پس از نقل مكان به شهر تبريز ، در آن شهر به پايان برد . مقطع راهنمايي را در مدرسه پاسارگاد(سابق) گذراند . موقعي که مدرسه نبود همراه برادرانش به قاليبافي مي پرداخت .
در دوران مبرزات انقلاب با پلاكاردي كه خـود روي آن شعـار مي نوشت در تظاهرات شركت مي كرد . در يكي از آن روزها در اثر تيراندازي مأموران رژيم به سوي مردم عده اي زخمي شدند و او نيز كه در صحنه حضور داشت به ياري مجروحان شتافت و با لباسي خونيـن به منزل بازگشت . يك بار هم با همراهي ديگران لاستيكهايي را در خيابان منتهي به پادگان 03 عجب شير آتش زدند تا از حركت نيروهاي نظامي شاه خائن براي سركوب مردم جلوگيري كنند .
پس از پيروزي انقلاب اسلامي ، با شروع جنگ او در سال سوم راهنمايي تحصيل مي كرد . در همان سال عراق براي اولين بار شهر تبريز را بمباران كرد . در محكوميت اين اقدام از سوي مدارس راهپيمايي انجام گرفت . سيد محسن پس از بازگشت از راهپيمايي به منزل گفت : « من تحمل ماندن در خانه را ندارم و بايد به جبهه بروم . » از اين رو به قصد عزيمت به جبهه تحصيل را رها كرد اما با اصرار خانواده تا اتمام سال سوم راهنمايي صبر كرد .
ابتدا به عنوان بسيجي در جبهه شركت مي كرد . پس از مدتي به عضويت سپاه درآمد . در مدت هفتاد ماه حضور در جبهه چهار بار مجروح شد . به دليل شايستگي هايي كه از خود نشان داد از فرماندهي گروهان تا فرماندهي گردان سيدالشهدا در لشكر 31 عاشورا ارتقا يافت . اهتمام او در رسيدگي به امور گردان به حدي بود كه به ندرت براي ديدار خانواده به مرخصي مي رفت . حتي يك بار كه به دليل مجروحيت در منزل به سر مي برد ، گچ پاي خود را زودتر از موعد مقرر باز كرد و به جمع همرزمانش پيوست . مدتي هم در واحد پذيرش سپاه تبريز و همچنين در سپاه سردرود خدمت مي كرد . كاملاً مطيع دستور فرماندهان بالاتر بود . يكي از همرزمانش در اين باره مي گويد :
يك بار به گردانهاي متعدد لشكر پيشنهاد شده بود كه يكي از خطوط پدافندي را تحويل بگيرند اما هيچ يك نپذيرفته بودند . وقتي به سيد محسن موسويان مراجعه كردند او با آغوش باز اين مأموريت را پذيرفت و با آنكه نيروهايش به علت مرخصي شهري در سطح شهر پراكنده بودند به سرعت آنان را جمع و در خط پدافندي مستقر كرد .
همين خصلت وي به گردان سيدالشهدا جايگاه خاصي در ميان ساير گردانهاي لشكر عاشورا بخشيد . در عين حال از فكر آرامش نيروهاي تحت امر خود و رسيدگي به آنها غافل نبود . يكي از همرزمانش در اين مورد مي گويد :
حدود بيست روز قبل از عمليات بيت المقدس 2 ، گردان در موقعيت رحمانلو مستقر بود . فصل زمستان بود و نيروها در داخل چادر ، استراحت مي كردند . سيد محسن با آنكه پتوي اضافي موجود بود علي رغم سرماي شديد فقط از يك جفت پتو براي خوابيدن استفاده مي كرد . وقتي از او اين درباره سؤال كردم گفت : « احتمال دارد پتو براي نيروها كم بيايد و شايسته نيست من براي خودم از پتوي بيشتري استفاده كنم . »
در عمليات كربلاي 4 غواصان در اثر آتش سنگين دشمن نتوانستند از اروندرود عبور كنند و اين مأموريت به گروهان يك گردان سيد الشهدا محول شد . موسويان به هنگام توجيه مسئولان گروهـان وقتي با اعتراض آنان در خصوص امكان عملي شدن عمليات مواجه شد در پاسخ گفت : « الان تكليف است و بايد از عرض رودخانه بگذريم . » اما اين مأموريت به دنبال عدم موفقيت كل عمليات انجام نشد .
در عمليات بيت المقدس 2 در منطقه عملياتي ماووت ، گردان تحت فرماندهي موسويان موفق به فتح پاسگاه قميش و بلنديهاي اطراف تپه الاغلو شد . پيش از اين ، يگانهاي ديگر در تصرف تپه مهم الاغلو موفقيتي به دست نياورده بودند . اين مأموريت به فرماندهان ساير گردانها نيز پيشنهاد شده بود كه در نهايت سيد محسن موسويان كه همواره در پذيرش مأموريتهاي مهم و دشوار پيشقدم بود اين مأموريت را پذيرفت و خستگي ناشي از عمليات شب قبل و سرما و برف شديد و همچنين احتمال جدي پاتك نيروهاي عراقي هم مانع از اين امر نشد . وي شخصاً به همراه دو گروهان وارد عمل شد و با موفقيت نيروهاي عراقي را از تپه مذكور به عقب راند . سپس به هفت نفر مأموريت داد تا براي جلوگيري از فرار نيروهاي دشمن جاده پايين تپه را ببندند و قرارگاه مجاور آن را تصرف كنند . او پس از اتمام موفقيت آميز اين مأموريت ، در اثر اصابت تركش خمپاره در منطقه موسوم به « تكدرختي » در تاريخ 28 دي 1366 به شهادت رسيد . وي در حالي به شهادت رسيد كه حدود چهل روز از ازدواج او مي گذشت .
پيكر او در وادي رحمت تبريز به خاك سپرده شده است .
منبع:"فرهنگ جاودانه هاي تاريخ"(زندگينامه فرماندهان شهيد آذربايجان شرقي)نوشته ي يعقوب توکلي,نشر شاهد,تهران-1384

 



خاطرات
برگرفته از خاطرات شفاهي همرزمان وخانواده شهيد
ساعت‏هاست كه پياده پيش مى‏رويم. ساعت‏ها كه نه، قريب دو روز است كه صخره‏هاى صعب‏العبور و سينه كوهها را طي مي کنيم. زير پايمان ارتفاعاتى است كه سر بر آسمان مى‏سايند. گاه برف و گاه باران. زمستان است. بالاخره جاده در زير گام‏هاى ما به آخر خواهد رسيد. گردان سيدالشهداء به فرماندهى سيد محسن موسويان از پل چوبى مى‏گذرد. كوهى در آن سو و كوهى اين سو. سينه هر دو كوه با پل چوبى به هم رسيده است. از پل مى‏گذريم، زير پايمان رودخانه‏اى جاريست و ما قريب 100 متر از زمين فاصله داريم... از پل مى‏گذريم. خستگى ناشى از ساعت‏ها پياده‏روى در زير برف و باران را با تمام وجود حس مى‏كنم. ديگر بدن بر پاها سنگينى مى‏كند. گام از گام كه برمى‏دارى، مى‏پندارى بارى گران بر دوش دارى، و اين بار گران، كسى جز خود آدم نيست. با تمام خستگى به مقصد مى‏رسيم: ارتفاعات مأموريت ما. ادامه عمليات است. عمليات بيت‏المقدس دو اولين روز خود را سپرى مى‏كند و بچه‏هاى گردان حبيب‏بن مظاهر ديشب خط اول دشمن را در ارتفاعات قاميش شكسته‏اند. سيدمحسن مدام با بى‏سيم صحبت مى‏كند و نيروها را به ميدان مى‏كشد. سازمان نيروهاى دشمن به هم ريخته است و اينك از جاده بين قاميش و گوجار در هزيمت‏اند. در اين مرحله تعقيب و انهدام نيروهاى دشمن وظيفه‏اى است كه ما بر عهده داريم. فشار خستگى و بيخوابى توان نيروها را گرفته است. اما عاشقان را ايمانى است كه خواب و خستگى و زخم و آتش نمى‏شناسد. سيد محسن بچه‏ها را براى يورش به دشمن مهيا مى‏كند. ياراى سر پا ايستادن ندارم... يادم مى‏آيد در والفجر 8 سيدمحسن جانشين گردان ابوالفضل بود، با آن همه تلاش و تكاپو و فعاليت و جنگ بى‏وقفه چند روزى مى‏شد كه نخوابيده بود. بعد از چند روز كه مى‏بيند دارد از پاى مى‏افتد، مى‏رود تا ساعتى استراحت كند. بعد از 48 ساعت از خواب بيدار مى‏شود و متوجه مى‏شود كه خبر شهادتش را به خانواده رسانده‏اند!... با صداى سيدمحسن هجوم گردان سيدالشهداء آغاز مى‏شود. ساعاتى نمى‏گذرد كه يك فرمانده تيپ عراقى، همراه با تعداد زيادى از نيروهايش به اسارت درمى‏آيد. آنان را راهى پشت جبهه مى‏كنيم. چرخ‏بال‏هاى دشمن مواضع گردان ما را مى‏كوبند. اما اينها ديگر در سرنوشت عمليات تأثيرى ندارد. يك گروهان از نيروها در مواضع تصرف شده، مستقر مى‏شوند. سيدمحسن باقى بچه‏ها را مهياى رفتن مى‏كند. مقصد بعدى ما ارتفاع الاغلوست...
گردان سيدالشهداء اينك در ميدان عمليات است. عمليات ... واژه‏اى است كه در لغت نامه‏ها معناى بزرگى ندارد، اما در قاموس جنگ ما همين واژه، معانى بزرگ و وسيعى دارد، عمليات در قاموس جنگ به معانى بلندى اشارت دارد: شهادت، ايثار، استقامت تا پاى جان، زخم خوردن و پشت به دشمن نكردن و ...
مفهوم حقيقى عمليات را كسى مى‏داند كه در انتظار وقوع آن لحظه‏ها را شمرده باشد. قرار بود عمليات مدتى پيشتر انجام گيرد. گردان سيدالشهداء روزهاى انتظار را در پادگان شهيد قاضى سپرى مى‏كرد. هنوز خبرى از عمليات نبود و از طرفى مدت مأموريت اغلب نيروهاى بسيجى گردان رو به پايان بود و در اين حال نيروهاى آموزش ديده و حاضر به عمليات، بدون انجام عمليات رها مى‏شدند...
حوالى غروب سيدمحسن كادر گردان را فرا خواند: طبق دستور فرماندهى لشكر، عمليات در منطقه‏اى ديگر انجام خواهد شد. مهم اينكه نيروها بايد براى انجام عمليات آمادگى كامل داشته باشند، تا به اطلاع فرماندهى برسانيم. مسوولين دسته‏ها با نيروهاى خود صحبت كنند و تا نيم ساعت ديگر...
سيد محسن با چنان شور و شعف و شوق از عمليات سخن گفت كه گويى شب عاشوراست و آنانكه لبيك مى‏گويند، فردا در ميدان كربلا خواهند بود. هل من ناصرٍ ينصرنى!...
مسوولين دسته‏ها ماجرا را به اطلاع نيروها رساندند و پس از گفتگو با نيروهاى خود همه به نزد سيد محسن رفتند: نيروها براى ادامه مأموريت و انجام عمليات آماده‏اند..
زمزمه عمليات آتش در جان همه برافروخته بود. دقايقى نگذشته بود كه همه نيروهاى گردان از ساختمان‏ها بيرون ريختند. صداهاى به هم پيوسته رزمنده‏ها خود نويد حماسه‏اى ديگر بود.
- فرمانده آزاده، آماده‏ايم، آماده... فرمانده آزاده...
مى‏گفتند: ما مى‏خواهيم با فرمانده خود بيعت كنيم. ما براى انجام عمليات در هر منطقه آماده‏ايم.
شب سردى بود. نيروهاى گردان سيدالشهداء به همراه فرمانده خود به سوى مقر فرماندهى لشكر مى‏رفتند تا آمادگى خود را براى عمليات اعلام كنند: فرمانده آزاده، آماده‏ايم آماده... صداى پر صلابت رزمنده‏ها در فضاى پادگان مى‏پيچيد... شب سردى بود اما در سينه بچه‏هاى گردان به جاى دل، پاره آتشى مى‏تپيد...
ابتداى شب است و ما به طرف الاغلو در حركتيم. هنوز كسى از بچه‏هاى گردان شهيد نشده است. خدا مى‏داند قرعه به اقبال كه خواهد افتاد. من كه لياقتش را ندارم. گاهى فكر مى‏كردم كه اين شهيد است كه شهادت را انتخاب مى‏كنند، اما اكنون بر اين باورم كه شهادت اهل خود را برمى‏گزيند. كلام پيغمبر خدا به ذهنم مى‏آيد: چون آخرالزمان فرا رسد، مرگ، خوبان امت مرا گلچين مى‏كند. به راستى اين بار چه كسانى پر مى‏گشايند؟ معيار، خلوص است... بچه‏ها پيش مى‏روند؛ مجيد طائفه يونسى، محمد امينى و ... چه اشتياقى به رفتن دارند؟حس غريبى دلم را مى‏سوزد، آيا اين بار نيز از قافله عقب خواهم ماند؟ اگر چنين باشد چگونه به شهر باز خواهم گشت؟
- من نمى‏توانم به تبريز بروم، چون روى ديدن خانواده‏هاى شهيدان را ندارم... سيد محسن اينچنين گفت. وقتى كربلاى پنج تكرار شد. عاشوراى گردان سيدالشهداء در كنار كانال ماهى بر پا گرديد. بار ديگر ياران سيدالشهدا در خون غوطه‏ور شدند بعد از آن واقعه سيد محسن مى‏گفت: من نمى‏توانم به تبريز بروم...
اصلاً خود سيد محسن شور و حال ديگرى دارد. همه به پاكيزگى و خلوصش غبطه مى‏خورند. عشق و ارادتش به حضرت فاطمه زهرا در بيان نمى‏آيد، از كودكى با مسجد و مجالس مذهبى آشنا شده و از مسجد به جبهه آمده است...
سيد محسن نيروها را به پيش مى‏كشد، با اطمينان و بى‏هيچ ترديد. قصد ما بر اين است كه تا صبح قله الاغلو را تصرف كنيم. نيروهاى ويژه گروهان يك ) كه با ما همراه شده‏اند ( پيشاپيش نيروها در حركتند. ناگهان درگيرى آغاز مى‏شود. آتش شديد تانك‏هاى عراقى دامنه‏هاى برف گرفته را به آتش مى‏كشد. با هدايت سيد محسن نيروها آرايش مى‏گيرند و درگيرى شدت مى‏يابد. سيد با اطمينان به پيروزى دستورات لازم را مى‏دهد. او شديدترين نبردها را تجربه كرده است. بچه‏هايى كه در خيبر و بدر و والفجر هشت همراه سيد جنگيده‏اند، از رشادت‏هاى او حرف‏ها دارند. جوهره و توانايى فرماندهى سيد در بدر آشكار شد. در بدر فرمانده گروهان بود و مأمور شكستن خط دشمن. پيشاپيش نيروهايش به خط دشمن حمله برد و شهامت و رشادتى از خود نشان داد كه هنوز سينه به سينه نقل مى‏شود. مجروح شد اما تا توان داشت از ميدان برنگشت. بعد از والفجر هشت فرماندهى گردان را بر عهده‏اش نهادند. با اين همه تجربه، اينك نبرد شديدى را فرماندهى مى‏كند. ارتفاع الاغلو براى دشمن اهميت بسيار دارد و روشن است كه براى حفظ آن كوشش زيادى به خرج خواهد داد. صفير تيرهاى مستقيم حس بيدارى در جان آدم مى‏ريزد. شب مى‏گذرد و كم كم صبح نزديك مى‏شود. استقامت بچه‏ها به ثمر ميرسد و نيروهاى عراقى رو به گريز مى‏نهند. تعدادى تانك به غنيمت گرفته مى‏شود. يك دستگاه خودرو ايفاى عراقى به همراه نيروهايش منهدم مى‏گردد. حبيب صادقيانپور و عزيز دينى براى هميشه از ما خداحافظى مى‏كنند. ياد نصر 7 و ارتفاعاتش بخير، ياد دوپازا... ياد شبى كه گردان سيدالشهداء با فرماندهى سيدمحسن خطوط دفاعى دشمن را در هم ريخت...
شهدا را به عقب مى‏فرستيم. به آنان غبطه مى‏خورم كه سرافراز برمى‏گردند، سرافراز و رو سفيد در دنيا و آخرت. شب، آخرين ساعات خود را پشت سر مى‏گذارد. آتش نبرد فروكش مى‏كند. به دستور فرماندهى تيپ قرار مى‏شود گردان در همين منطقه خطى تشكيل داده و منطقه تصرف شده را حفظ كند. سيد دستورات لازم را مى‏دهد...
از گردان ما دو نفر شهيد شده است. خداحافظ ياران!... آنان به جبهه مى‏آمدند از دنيا خداحافظى كردند و به راستى كه همه نيروهاى گردان سيدالشهداء پيش از آنكه وارد ميدان عمليات شوند، دنيا را براى هميشه وداع گفته‏اند. فرمانده ما، سيد محسن، چند روز پيش از عمليات ازدواج كرده است. من المؤمنين رجالٌ صدقوا... سلام بر حنظله‏هاى دفاع مقدس!... براى آنان كه سيدمحسن را مى‏شناختند، آمدن او براى عمليات به فاصله چند روز پس از ازدواج، امر غريبى نيست. آنان كه سيد را مى‏شناسند، مى‏دانند كه او آنقدر از دنيا فاصله گرفته است كه ديگر دنيا او را نمى‏شناسد. آنان كه سيد را مى‏شناسند، مى‏دانند كه او حتى همان اندك حقوق پاسدارى‏اش را نيز در راه خدا انفاق مى‏كند و به رزمنده‏هاى عيالوار مى‏بخشد و اين، يعنى جهاد با مال و جان. اينك سيد محسن جان خود را به ميدان آورده است. در ميان آتش و انفجار و زير باران تير و تركش به هر سو مى‏دود و دستورات لازم را مى‏دهد... در اين حين، ستونى از نيروهاى دشمن به طرف ما مى‏آيد. نفرات عراقى از ارتفاعات سرازير مى‏شوند. غافل از اينكه منطقه توسط رزمندگان اسلام تصرف شده است.
به دستور سيدمحسن بچه‏ها روى جاده سنگر مى‏گيرند. آماده‏ايم تا پذيرايى جانانه‏اى از عراقى‏ها کنيم. سيدمحسن به دقت وضعيت را مى‏سنجد.
- تيراندازى نكنيد. صبر كنيد تا عراقى‏ها نزديك شوند...
دستور فرمانده گردان رعايت مى‏شود. دل‏ها در سينه‏ها مى‏تپد. هيچكس تيراندازى نمى‏كند. نيروهاى عراقى نزديك‏تر مى‏شوند. ما در اين منطقه حدود 60 نفر هستيم و نيروهاى عراقى يك گردان. با دستور سيدمحسن، آتش بچه‏ها شروع مى‏شود. نيروهاى عراقى كه غافلگير شده‏اند، انسجام خود را از دست مى‏دهند. گريز از معركه اوّلين و آخرين چاره نيروهاى عراقى است. مى‏گريزند و جنازه چند نفرشان بر زمين مى‏ماند...
مأموريت اصلى گردان تصرف الاغلو است. اندك اندك دوباره شب از راه مى‏رسد، بچه‏هاى گردان پس از ساعت‏ها پياده‏روى در زير برف و باران و پس از ساعت‏ها نبرد، براى يورش ديگرى مهيا مى‏شوند. حوالى عصر آخرين هماهنگى‏ها براى هجومى ديگر به عمل مى‏آيد. قرار است براى تصرف الاغلو، گردان سيدالشهداء از يال روبروى گوجار وارد عمل شود و پس از تصرف پيشانى كوه، راه را براى ادامه عمليات توسط گردان امام حسين باز كند. پس از آخرين هماهنگى‏ها، سيدمحسن از فرمانده تيپ، برادر جمشيد نظمى حليّت مى‏طلبد. ما را حلال كنيد... صداى سيد محسن روح آدم را مى‏لرزاند. صدايش، نگاهش، رفتارش مهربان‏تر از پيش است. ما را حلال كنيد... از زمين و زمان مرگ مى‏بارد. انفجار، تركش... انفجار، تركش... دشمن كه مواضع مهمى را از دست داده، در نهايت خشم منطقه را زير آتش شديد توپ و خمپاره گرفته است. قدم به قدم گلوله توپ فرود مى‏آيد و ثانيه به ثانيه گلوله خمپاره منفجر مى‏شود، ما را حلال كنيد... تاريكى شب و مه غليظ ارتفاعات را در آغوش گرفته است. گردان سيدالشهداء پيش مى‏رود. امكان ديد بسيار كم است. سيد محسن مدام موقعيت خودش را با بى‏سيم اعلام مى‏كند. در تاريكى پيش مى‏رويم. گويى سيد نگران است، مبادا مسير خودمان را گم كنيم. همچنان با بى‏سيم از موقعيت خود خبر مى‏دهد...
درگيرى آغاز مى‏شود. دشمن خط منظمى ندارد. مى‏جنگيم و پيش مى‏رويم. سيد محسن با فرمانده تيپ تماس مى‏گيرد. برادر نظمى، وضعيت گردان را سؤال مى‏كند. سيد به رمز مى‏گويد: مقدار زيادى از منطقه را تصرف كرده‏ايم. گردان امام حسين مى‏تواند حركت كند.
نبرد تا صبح به طول مى‏انجامد. فرمانده تيپ آخرين وضعيت را جويا مى‏شود. سيد محسن وضعيت را گزارش مى‏دهد: نيروهاى ما در نقاط حساس ارتفاع مستقر مى‏شوند، مى‏خواهيم يك خط دفاعى منظم تشكيل بدهيم... منطقه پاكسازى شده است..
هنوز گردان‏هاى ديگر در امتداد ارتفاع الاغلو لحظه‏هاى سنگين نبرد را پشت سر مى‏گذارند. فرمانده تيپ به طرف موقعيت ما مى‏آيد. با ما تماس مى‏گيرد. حدود 200 متر تا فراز ارتفاع فاصله دارند. برادر نظمى، موقعيت سيد را مى‏پرسد.
- من درست بالاى ارتفاع هستم. همينطور مستقيم بالا بياييد، همديگر را مى‏بينيم... برادر نظمى با بى‏سيم‏چى و ديگر همراهانش بالا مى‏آيند...
از جاى تركشى كه بر گردنش نشسته است، خون مى‏جوشد، سرخ سرخ... انگار اين تركش بر قلب من نشسته است. قلبم دارد مى‏سوزد، مى‏تركد. انگار خون از قلبم فواره مى‏زند. پيكرش را به كنار مى‏كشيم و ديگر جنازه‏ها را نيز؛ طائفه يونسى، محمد امينى، بى‏سيم‏چى گردان برادر آيت و محمدرضا فرهمند ...
خون پيراهنش را رنگين كرده است. پتويى روى جنازه‏ها مى‏كشيم، فرمانده تيپ و همراهانش دارند به طرف ما مى‏آيند... تمام خاطره‏ها در قلبم جان مى‏گيرد. اينك پيكر خونينش بر زمين افتاده است، نه او هنوز زنده است، زنده‏تر از پيش!... هنوز كوچه‏هاى )عجب‏شير( كودكى‏اش را به ياد دارد. هنوز شب‏هاى تبريز بسيجى نوجوانى را به ياد دارد كه سلاح بر دوش از كوچه‏هاى محله مى‏گذشت. هنوز پادگان ابوذر سيماى با صفاى پاسدارى را از ياد نبرده است كه با اصرار از پرسنلى جدا شد و به گردان ابوالفضل پيوست، هنوز ... همين چند لحظه پيش قلب بى‏سيم از صداى پر صلابتش مى‏تپيد:
- من درست بالاى ارتفاع هستم. همينطور مستقيم بالا بياييد، همديگر را مى‏بينيم!... فرمانده تيپ با همراهانش به فراز الاغلو رسيده است. نگاهش سيدمحسن را مى‏جويد. نمى‏بيندش.
- سيد كجاست؟
مى‏گويد و رو مى‏كند به جانشين گردان. معاون سيد نمى‏تواند حرف بزند. بغض گلويش را گرفته است. اشاره مى‏كند به پتويى كه روى جنازه‏ها كشيده‏ايم. فرمانده تيپ پتو را بلند مى‏كند و سيماى آسمانى سيد را مى‏بيند. انگار دوباره صداى سيد را مى‏شنوم: بالا بياييد، همديگر را مى‏بينيم... اينگونه همديگر را مى‏بينند، آخرين ديدار...
فرمانده تيپ از نحوه شهادتشان مى‏پرسد. معاون گردان جواب مى‏دهد: لحظاتى بعد از تماس با شما در حالى كه دستورات لازم را به برادر طائفه يونسى مى‏داد، يك گلوله خمپاره 60 در كنارشان منفجر شد و هر پنج نفر...
روز 27 دى ماه 1366، پيكر سيدمحسن و يارانش را از قله به پايين مى‏برند. سيد محسن براى آخرين بار به تبريز برمى‏گردد. بعد از كربلاى 5 مى‏گفت: من نمى‏توانم به تبريز بروم، چون روى ديدن خانواده‏هاى شهيدان را ندارم... و اكنون، سيد برمى‏گردد، سرافراز و روسفيد، سبكبال و آرام. سيد را برمى‏گردانند و تمام كوه‏هاى )ماووت( بر شانه‏ام سنگينى مى‏كند. و من ديگر نمى‏توانم به تبريز برگردم. چون روى ديدن خانواده‏هاى شهيدان را ندارم.
منبع:"ارتفاع عشق"نشر کنگره ي بزرگداشت سرداران ,اميران وشهداي آذربايجان شرقي



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي ,
بازدید : 300
[ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,691 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,383 نفر
بازدید این ماه : 7,026 نفر
بازدید ماه قبل : 9,566 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک