فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

شاکري,سيد ابوالفضل

 

سوم فروردين ماه سال 1332 ه ش در شيروان چشم به جهان گشود.
مادرش مي گويد: «قبل از تولد او بچه هاي ديگرم در هنگام تولد از بين مي رفتند، از خدا خواستم که اگر زنده بماند اسمش را ابوالفضل بگذارم که وقتي بزرگ شد سقا شود. بعد از تولد او را به مدت چهل روز در داخل سنگ بيز (غربال) گذاشتم که به زمين نچسبد. طبق رسوم محلي عمل کردم. بعد از چهل روز به حرم مطهر امام رضا (ع) رفتم و در آن جا نذر کردم که تا هفت سالگي موي سرش را اصلاح نکنم، بعد به کربلا بروم و در مقابل وزنش طلا به حرم امام حسين (ع) در کربلا بريزم.»
همچنين مي گويد: «در هنگام شير دادن وضو مي گرفتم، بعد به او شير مي دادم.»
در هفت سالگي وارد مدرسه شهيد عابدي فعلي شد. تا سوم راهنمايي درس خواند و بعد از آن ترک تحصيل نمود. به کتاب هاي شهيد مطهري علاقه داشت و آن ها را مطالعه مي کرد. فرايض ديني را از سن تکليف انجام مي داد. نمازش را مرتب مي خواند. بيشتر اوقات بعد از نماز قرآن مي خواند. مادرش مي گويد: « يک شب که از نيمه گذشته بود، از خواب بيدار شدم و ديدم که مشغول عبادت است و با خدا راز و نياز مي کند. به او گفتم: وقت نماز نيست که نماز مي خواني. گفت: مگر بايد وقت نماز باشد. هر وقت عبادت انجام دهي خوب است.»
قبل از انقلاب در راهپيمايي ها عليه رژيم طاغوت شرکت مي کرد. بارها کتک خورد. او در آن زمان که خانه آقاي صبوري مورد حمله قرار گرفته بود، از آن جا بسيار دفاع کرد.
نوارهاي امام و شهيد مطهري را گوش مي داد. اعلاميه هاي حضرت امام را پخش و در باره ايشان بسيار صحبت مي کرد. درتظاهرات و جريانات انقلاب حضور داشت. در تمام دوران انقلاب حاضر بود، در سرکوبي ضد انقلاب نقش داشت.
بعد از پيروزي انقلاب وارد کميته و سپاه شد. در اين مقطع او فردي مذهبي، شجاع و اهل دعا و نماز بود. سيد ابوالفضل از بنيان گذاران سپاه شيروان و مربي آموزش بود. در همين راستا مطالعات فراواني داشت تا بتواند با تسلط فراوان نيروها را آموزش دهد.
در اول انقلاب وارد کميته انقلاب اسلامي شد. سپس آموزش نظامي برادران و خواهران بسيج را برعهده داشت. او در برخورد با ضد انقلاب و منافقين و ديگر گروهک هاي ملحد پيش قدم بود و تا سرحد جان از انقلاب دفاع مي کرد.
در 27 سالگي با خانم مرضيه اميري پيمان ازدواج بست و ثمره چهار سال زندگي مشترک دو فرزند به نام هاي مصطفي (متولد 1362) و زهرا (متولد 1363) است.
همسر ايشان مي گويد: «من چون علاقه ي شديدي به سادات داشتم و او فردي متدين و با اخلاق بود، قبول کردم که با او ازدواج کنم.»
گاهي با وجود خستگي استراحت نمي کرد و در کارهاي خانه به همسرش کمک مي کرد.
با شروع جنگ تحميلي اولين کسي بود که در سال 1359 از شيروان به جبهه هاي حق عليه باطل رفت. هدف او دفاع از مملکت، ناموس مردم و اسلام بود.
مي گفت: «وظيفه داريم جبهه ها را پر کنيم، چون پيرو ولايت فقيه هستيم.»
معتقد بود بايد در جنگ پيروز شويم و دشمن را بيرون کنيم ، حتي اگر زندگي، زن و بچه هايمان را در اين راه فدا کنيم. او دوست داشت، وظيفه اي را که اسلام بر دوشش گذاشته است، به نحو احسن انجام دهد.
در جبهه چزابه معاون فرمانده گردان بود و در جبهه هاي کوشک، خرمشهر، کرخه و عمليات بدر و عمليات رمضان حضور داشت. در لشکر 5 نصر فرماندهي گردان را به عهده داشت , فرمانده گردان زرهي بود.
همسر شهيد مي گويد: «شهيد مي گفت: من يک بسيجي ساده هستم. بعد از شهادتش فهميديم که او فرمانده ي گردان بوده است.»
در پشت جبهه مربي آموزش نظامي سپاه بود. براي جذب نيروي بسيج تلاش زيادي مي کرد. در حمايت خانواده هاي شهدا، رزمندگان و بسيجيان فعال بود. هنگام برگشتن از جبهه به شيروان به ياد شهيدان و براي اين که خانواده هاي آن ها فراموش نشوند، جلسات دعاي ندبه برگزار و تمام بسيجي ها را جمع و سرويس اياب و ذهاب فراهم مي کرد.
مادر شهيد مي گويد: «به او مي گفتم: خداوند تازه به تو فرزندي داده است، بمان، بعداً به جبهه برو . مي گفت: حالا که فرزندم را ديدم، بايد بروم که دوستانم تنها هستند.»
او وقتي از جبهه برمي گشت با فرزندانش بازي مي کرد. اگرچه خسته بود. به همسرش مي گفت: «بچه ها را نبايد به من وابسته کني. چون اگر شهيد شوم احساس غربت مي کنند.»
رضا ايوازه مي گويد: «در تمام عمليات رزمي پيشتاز بود. روحيه مقاوم خوبي داشت. او در عمليات رمضان ( در سال 1361 در شلمچه ) مقاومت زيادي در برابر دشمن بعثي از خود نشان داد و با شجاعت خود به نيروها روحيه داد و محور عملياتي را تا رسيدن نيروي خودي نگهداشت.»
زماني که در جبهه ي چزابه در 80 متري خط دشمن قرار داشت، شب تا صبح چندين نوبت از نيروهايش در سرتاسر خط ( که زير آتش بودند ) خبر مي گرفت.
در کردستان يک بار در حال اسارت، وقتي او را مي بردند، به خاطر طوفان بين راه در گودالي افتاده بود و دشمن او را نديده بود. چوپاني از دور او را مشاهده کرده بود و شهيد شاکري از او خواسته بود نيروهاي خودي را به ايشان نشان دهد ، که عاقبت به ياري خدا و امام زمان (عج) نجات پيدا کرده بود.
او بسيار رفتار خوبي داشت. نماز شب مي خواند و در برابر مشکلات مقاوم و صبور بود و از سختي ها هراس نداشت. در نمازها، مراسم مذهبي ، دعاي توسل و کميل جبهه شرکت مي کرد.
امر به معروف و تولي و تبري را سر لوحه ي کار خود قرار داده بود. او در روز عاشورا بدون کفش در مراسم امام حسين (ع) شرکت مي کرد.
چندين بار در جبهه مجروح شده بود. او با دلاوري و شجاعت بي نظير با دشمنان خود جنگيد و در اين راه همچون شهداي کربلا سر خود را در راه اسلام از دست داد و بدن بي سر او تشييع شد.
سيد ابوالفضل شاکري در 21/12/1363 بر اثر اصابت ترکش به ناحيه سر و متلاشي شدن آن به شهادت رسيد. که پيکر مطهر ايشان پس از حمل به زادگاهش در بهشت حمزه شيروان دفن شد.
از ابتداي ورود به سپاه سيد ابوالفضل در مسئوليت هاي مختلفي قرار گرفت و از پس همه ي آن ها بر آمد و مهمترين اين مسئوليت ها عبارت اند از :
فرمانده آموزش سپاه شيروان
مسئول تعاون سپاه شيروان
فرمانده عمليات سپاه شيروان
فرمانده گروهان 16 تيپ 21 امام رضا (ع)
جانشين گردان شهيد هاشمي نژاد در21 امام رضا (ع)
فرمانده گردان زرهي در لشکر5نصر
منبع:"فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ(زندگينامه فرماندهان شهيداستان خراسان)"نوشته ي سيد سعيد موسوي,نشر شاهد,تهران-1385


وصيت نامه
بسم رب شهداء و صديقين

الذي خلق الموت و الحيوه ليبلوکم ايکم احسن عملا
آن است خدايي ، که مرگ و زندگي را آفريد تا بيازمايد که کدام يک از شما نيکوکار تر است.
با سلام به رهبر کبير انقلاب و با درود به روح پاک شهداي حسيني تا شهداي خميني. اينک که مي رود تا استکبار جهاني به همت رزمندگان شجاع ايران به زباله دان تاريخ سپرده شود و پرچم اسلام در سراسر گيتي به اهتزازدر آيد ، خداوند منان را بسيار سپاس گذارم.
اينجانب سيد ابوالفضل شاکري فرزند عباس ، با شور و شوق به رهبر ، به نداي هل من ناصر ينصروني حسين زمان لبيک مي گويم و جان بر کف ، براي دفاع از اسلام عزيز و ميهم شريف ، آماده ي اجراي فرمان رهبري مي باشم و افتخار و آرزويم شهادت در اين راه است.
بزرگترين در خواست من از شما امت حزب اله اين است که قدر و مقام امام را اوج بنهيد و پيرو راستين ايشان باشيد ، او فرستاده ي رحمت و بر حق است. قلب من جايگاه هميشگي او است.
پيام ديگر من به شما مادر عزيز و برادر و همسر گرامي و تمام دوستان و آشنايان و اقوام اين است که اگر کسي کوچکترين ناملايمتي از من ديده است ، به کرم خود مرا عفو نمايد. در شهادت من صبور باشيد و زياد گريه نکنيد. تقاضا دارم ، در صورت امکان برايم يک سال نماز قضا و يک ماه روزه بگيريد. شب هاي جمعه که رحمت الهي به روي همه باز است ، برايم از خداوند طلب عفو نماييد.
دوستان! تاکيد من اين است ، که حتما سعي کنيد ، شهيد از اين دنيا برويد. چون شهيد از اسماء مبارک خداوند است. و شهيد هميشه نظر مي کند. به وجه الله. شهادت تنها معامله اي بي ريا بين عاشق و معشوق است. هنگامي که آتش عشق به منتهي درجه ي خود رسيد ، معشوق ، آتش به جان مي افکند. و او را پروانه وار مي سوزاند.
شهيد سوخته ي عشق خداست. شهادت تنها راه رهيدن از مرگ است. چرا که خداوند مي فرمايد: ولا تحسبن الذين قتلو في سبيل الله امواتا بل احيا عنده ربهم يرزقون... ما که ماندگار اين جهان نيستيم ، چرا براي هميشه زنده بودن را بر نگزينيم.
به اميد پيروزي رزمندگان اسلام و بر افراشته شدن پرچم لا اله الا الله. بر فراز تمام گيتي. مشتاق ديدار ديگر دوستان شهيد در بهشت حمزه ي زيارت هستم.
15/ 2/ 1363 سيد ابوالفضل شاکري


خاطرات
همسر شهيد :
«وقتي من و فرزندانم مشکلي داريم بر سر مزار او مي رويم و با او درد دل مي کنيم و مشکلات را با او در ميان مي گذاريم و همواره شاهد بودم که بعد از دو روز بيشتر مشکلات حل مي شود. مدتي پيش به مسافرت رفتيم، وقتي برگشتيم احساس کردم عطر و بويي خاص فضاي خانه را پر کرده است، به فرزندانم گفتم: در مدتي که ما نبوده ايم، پدرتان در منزل بوده است.»

«هميشه بعد از نماز به ائمه اطهار (ع) سلام مي دهم و به شهيد هم سلام مي دهم. يک روز گفتم: آيا شهيد سلام مرا مي شنود؟ شب خواب ديدم که او مي گويد: بله. مي شنوم.»

«براي دخترم خواستگار آمد، پس از جواب مثبت خواستم ،که براي داماد هديه اي خريد کنم، ولي به خاطر اين که درآمدي نداشتيم، فکر کردم متوسل به روح شهيد شوم. وقتي به بانک براي دريافت حقوق ماهيانه رجوع کردم، مبلغ يکصدهزار تومان اضافه به حساب واريز شده بود که آن از توجه و عنايات شهيد بود و اعتقادم چند برابر شد.»

اکبر عليپور :
«بنده بارها در جبهه شاهد عبادت و راز و نياز او بودم. او عاشقانه در برابر خدا گريه مي کرد و تقاضاي شهادت داشت که به آن آرزو نيز رسيد.»

«قبل از شهادتش دوست داشت که ساختمان خود را تکميل کند تا خانواده اش سرپناهي داشته باشد و با راحتي و آرامش زندگي کنند.»

مادر شهيد:
دهمين فرزندم نيز از بين رفت. از خدا خواستم که اگر يازدهمين فرزندم زنده بماند ، اسمش را ابوالفضل بگذارم تا در مراسم عزاداري امام حسين (ع) سقايي کند. بعد از چهل رو ز او را به حرم امام رضا بردم.
در آنجا نذر کردم ، تا هفت سالگي موهاي سرش را اصلاح نکنم و بعد از آن به اندازه ي وزن موهايش ، طلا به صندوق امام رضا بريزم. او صحيح و سالم به دنيا آمد و نامش را به نام جدش ابوالفضل گذاشتم.

علي نور ور زاده:
نزديکي هاي انقلاب بود. بعد از درگيري با عمال شاه ، شب در مسجد جامع شهر ، با حضور عده ي زيادي از مبارزين تحصن کرديم. تا صبح را آنجا به سر برديم. در اين مدت بعضي ها مسجد را ترک کردند و رفتند و عده اي نيز ماندند ، مزدوران رژيم ، قصد حمله به مسجد را داشتند.
با ابتکار سيد ابوالفضل و برخي از دوستانش ، به نرده هاي مسجد ، برق وصل کردند تا آنها نتوانند وارد صحن مسجد شوند. مدتي بعد از متفرق شدن مامورين ، ما نيز بيرون آمديم.

علي اکبر علي پور:
يک روز در مقابل دبيرستان زينبيه (آريا مهر سابق) تجمع کرديم. عده اي از ماموران شهرباني به ما حمله کردند. در اين ميان ، من و سيد ابوالفضل نيز بي نصيب نشديم و چند باتوم خورديم.
به طرف منزلمان در خيابان 20 متري فرار کرديم. وارد منزل شديم و در را از داخل بستيم ، ولي ماموران دست بردار نبودند. آنها در را باز کردند و با خوردن باتوم ديگر ، مجبور به فرار شديم. از آنجا به طرف شير کوه روانه شديم و از دست آنان نجات پيدا کرديم.

علي اکبر علي پور:
درشهر اعلام شد: اگر کسي به قصد اغتشاش بيرون بيايد ، راه باز گشت نخواهد داشت. براي مقابله با اين ترفند عمال شاه ، همراه با سيد ابوالفضل ، در صدد تدارک يک راهپيمايي بر آمديم. حدود 30 نفر در مقابل دبيرستان زينبيه جمع شديم و راهپيمايي را شروع کرديم.
آن روز حدود 300 کماندو از بجنورد ، براي ايجاد امنيت وارد شيروان شده بودند. بدون هيچ واهمه اي ، تظاهرات را تا پمپ بنزين ادامه داديم و بعد از سخنراني يک معلم مبارز ، متفرق شديم.

برات توحيدي:
يک بار در تظاهرات مشهد شرکت کرديم. چند نفر از شخصيت هاي مذهبي در صف اول قرار داشتند. مامورين رژيم قصد ترور آنان را داشتند. با فاصله اي نه چندان دور دو، سه مامور با فرمانده شان ، در کنار يک تير بار آماده و مسلح ايستاده بودند.
وقتي سيد ابوالفضل از نقشه ي مامورين آگاهي يافت ، به طور غافلگيرانه به مامور نزديک شد و با سرعت تير بار را از دست سرباز گرفت و تير بار را به طرف فرمانده نشانه گرفت و شليک کرد ، ولي به او نخورد. درگيري شروع شد وغ همگي موفق به فرار شديم.

سيد ابراهيم آسايش مقدم:
سيد بوالفضل در دهه ي محرم خيلي ساکت و غمگين به نظر مي رسيد. در مراسم عزاداري و سينه زني ، از شدت گريستن ، شانه هايش تکان مي خورد مرا تحت تاثير قرار مي داد. در يکي از شب ها ، مدت ها طول کشيد تا توانستم ، آرامش کنم.

امام وردي رمضان زاده:
مدتي در صدا و سيماي تهران نگهبان بوديم و روزها در سطح شهر ، گشت داشتيم. يک روز ، چند جوان در پارک نزديک صدا و سيما ، قصد مزاحمت براي ديگران را داشتند. دوستان تصميم گرفتند آنان را بازداشت کنند.
سيد ابوالفضل آنان را از اين کار منصرف کرد و گفت: شايد اين کارشان بر اثر نا آگاهي بوده است. ما بايد سعي کنيم آن ها را با نصيحت و امر به معروف و نعي از منکر راهنمايي کنيم و گرنه تنبيه و کتک کاري مشکلي را حل نخواهد کرد.

علي نور زاده:
سيد ابوالفضل بر خلاف من ، کار کردن را بسيار دوست داشت. مشغول ساختمان سازي بود که به نزدش رفتم. آن روز ، کت و شلوار تازه ام را پوشيده بودم.
نزديک شد و با دستان خاکي اش محکم به پشتم زد و کتم را خاکي کرد. سپس گفت: علي آقا! بيا جلو تر. از خاک نترس. ما همه از خاکيم. کتم را در آوردم و تا غروب با هم کار کرديم.

احيا محمد مردانپور:
تازه ازدواج کرده بود. با مشورت دوستان ، کادوي ارزان قيمتي گرفتيم و به ديدنش رفتيم. او گفت: بچه ها! دستتان درد نکند. راضي به زحمت شما نبوديم.
سپس کنار من نشست و گفت: باعث و باني اين کار ها تو هستي ، چرا بچه ها را اذيت کردي؟

برات توحيدي:
با سيد ابوالفضل ، براي جذب نيرو و تبليغات به روستا ها مي رفتيم. در يک روز سرد زمستان به روستايي رسيديم. مردم نزديک مسجد جتمع جمع شده بودند. عده اي نيز گريه مي کردند.
وقتي علت را جويا شديم ، گفتند: يکي از اهالي بيماري سختي دارد و وسيله اي نيست تا وي را به دکتر برسانيم. شاکري گفت: سريع ماشين را آماده کنيد در حال حاضر ، نجات اين بيمار واجب تر از هر کاري است. خيلي سريع ، او را به دکتر رسانديم. با لطف و عنايت خدا و درايت سيد ابوالفضل ، او نجات پيدا کرد.

علي اکبر علي پور:
تازه از جبهه بر گشته بوديم. سيد ابوالفضل به سراغم آمد تا به سر کشي پايگاه روستا ها برويم. هوا بسيار سرد بود و برف سنگيني روي زمين را پوشانده بود
هنگام شب به يکي از روستا هاي سر حد رسيديم.
در آن هواي سرد که آب ها يخ زده بودند ، سيد ابوالفضل به طرف رود خانه رفت و يخ ها را شکست و وضو گرفت.

احيا محمد مردانپور:
روي يکي از تپه هاي اطراف سنندج مستقر شده بوديم. از چهار سو به طرفمان گلوله مي باريد. در قسمت مشرف به جنگل آتش دشمن شديد تر بود. فرمانده گردان گفت: چند نفر داوطلب به سوي آن قسمت جنگل حمله کنند.
اولين داوطلب سيد ابوالفضل بود.

علي اکبر علي پور:
در امور خير ، پيش قدم بود. يک بار جلسه اي در سپاه تشکيل داد.
سيد ابوالفضل سر صحبت را باز کرد و در مورد کمک به مستمندان مقدمه چيني نمود.
در آن روز ، نفوذ کلامش به حدي بود که بچه ها از حقوق ماهانه شان که 1500 تومان بود ، 300 تا 500 تومان به اين امر اختصاص دادند. چند نفر ، شبانه به خانواده هاي محروم سر زديم و آن هداياي نا چيز را تقديم کرديم

اکبر فياض:
اوايل انقلاب براي نگهباني به بسيج مرکزي رفتيم و در داخل مناره هاي مسجد جامع پاسداري مي داديم. روزي وقتي سيد ابوالفضل ، اسلحه ژ 3 را تحويلم داد گفت: برادر جان! قد شما که نيم نمي شود. چگونه اسلحه را به شما تحويل بدهيم؟
سالها گذشت تا اينکه با برادر شاکري همکار شدم. يک بار به او گفتم: سيد! يادت مي آيد آن موقع به من چه گفتي؟ با خنده گفت بله. يادش به خير! آن موقع اسلحه ژ – 3 از قد شما بلند تر بود.

علي اکبر علي پور:
سيد ابوالفضل مشغول بنايي بود. مرتب به هم سر مي زديم. سخت مشغول کار بود و آرزو داشت ، کار ساخت خانه اش زود تر تمام شود. يک بار به شوخي به او گفتم: سيد! خانه ي جديدت را درست مي کني ولي خودت از آن استفاده نخواهي کرد.
از اين شوخي من خيلي خوشحال و مسرور شد ، چون بالا ترين آرزويش شهادت بود و در نهايت نيز چنين شد.

محمد علي قهرماني:
پست نگهباني اش تمام شده بود. بعد از او نوبت کشيک من بود ، وقتي بيدار شدم ، به ساعت نگاه کردم ، ديدم دو ساعت از وقت نگهباني من گذشته بود. به سيد ابوالفضل گفتم: چرا بيدارم نکردي؟ گفت: ديدم غرق خوابي ، حيفم آمد بيدارت کنم

برات توحيدي:
در جايگاه نماز جمعه ، در سميناري سرود جالبي در مدح علي (ع) بر گزار گرديد. سر گروه سرود ، نوجواني روستايي بود.
وقتي با او صحبت کردم گفت: پدرم از اول ميانه اي با انقلاب و جنگ نداشت. يک بار که آقاي شاکري به روستايمان آمد ، به خاطر برخورد خويش با پدرم ، وي جذب انقلاب شد به عنوان مبلغ جبهه و جنگ در روستاهاي بخش سر حد رفت و آمد مي کرد.

محمد رضا گلي:
چند وقتي سيد ابوالفضل را کمتر مي ديدم. يک روز صبح که به سپاه رفتم ، اورا ديدم. پرسيدم: ابوالفضل از خانه مي آيي؟ گفت: نه يک هفته اي است که خانه ام را نديده ام. گفتم چرا؟
گفت: آن قدر درگير کار سپاه هستم که فرصت نمي کنم به خانه سر بزنم.

محمد علي قهرماني:
در چزابه ، فاصله ي خاک ريز ما و دشمن بسيار نزديک بود جنازه ي شهدا در بين خاکريز ها مانده بود. از بين ما ، شاکري بيشتر تلاش مي کرد تا جنازه ي شهدا به طرف خاکريزمان بياورند.
هنگام شب ، با عده اي بسيجي به سراغ شهدا مي رفت و آن ها را به پشت مي گرفت و مي آورد. با اين که دشمن دوربين مادون قرمز داشت ، ولي او جانانه به کارش ادامه مي داد.

برات توحيدي:
در يک عمليات ، نقطه ي کوري وجود داشت که انجام عمليات را مشکل مي کرد. بعد از مشورت با هم ، شاکري گفت: اگر بخواهيم در اين شرايط عمليات را لغو کنيم ، وضع بد تر خواهد شد. بايد با توکل به خدا پيش برويم. فاصله ي بين نيروها تا تپه ي شهدا که محل شروع عمليات بود ، حدود يک کيلو متر بود. اين محدوده بسيار هموار بود و عبور از آن بسيار خطر ناک.
اولين ماشين حرکت کرد تا نيروها را به طرف تپه ببرد. در همان هنگام طوفان شديدي بر خاست. به طوري که جلوي پايمان را نمي ديديم. با استفاده از اين طوفان پيشروي را شروع کرديم. چند ساعت بعد به پيروزي هاي شيريني دست پيدا کرديم.

محمد ريحاني:
در عمليات ميمک 24 ساعت در محاصره بوديم. شاکري با درايت و شجاعت ، ديوار محاصره را شکست و نيروها را نجات داد. او با داشتن دو ويژه گي مهم « مديريت قوي» و«شجاعت» توانست خود را به عنوان يک نيروي کار آمد و توانا مطرح نمايد.
بارها برخي از فرماندهان ارتش قبل از عمليات هايشان ، با سيد مشورت مي کردند.
عباس چمني:
گرما بسيار آزر دهنده بود. با اين که پاسي از شب مي گذشت ولي گرما همچنان بيداد مي کرد. در نيمه هاي شب ، هوا کمي خنک مي شد و ما مي توانستيم چند ساعتي را به راحتي بخوابيم. وقتي همه مي خوابيدند ، سيد ابوالفضل بي سر و صدا وضو مي گرفت و نماز شب مي خواند. يک شب مشغول خواندن دعا و نماز بود که رُتيلي وي را گزيد. ولي او کسي را بيدار نکرد تا کمکش کند.

علي اکبر علي پور
عمليات بيت المقدس بود. اعلام گرديد: زمان شروع عمليات يک يا دو بعد از نيمه شب خواهد بود. ساعت هفت شب بود که سيد ابوالفضل از ما جدا شد. بعد از مدتي سراغش را گرفتم. کمي دور تر ، داخل سنگري نشسته بود و مشغول راز و نياز بود. ا ز چشمانش معلوم بود که بسيار گريه کرده است. وقتي اطراف را نگاه کردم ، دو خمپاره کنار او اصابت کرده بود ولي هيچ کدام عمل نکرده بود.

مرضيه اميري:
در دفتر چه ي خاطرات سيد ابوالفضل آمده است: با عده اي از نيروها ، اسير دشمن شديم. چشم ها و دست هايمان را بستند. جاي را نمي ديديم. در آن هنگام گفتم: خدايا! دلم مي خواهد آزاد شوم تا رو در رو با دشمن کشته شوم.
طوفان شديدي به راه افتاد. در ميان گرد و خاک طوفان ، با زحمت و تلاش زياد ، دست هايم را باز کردم. کسي ديده نمي شد. بعد از مدتي پياده روي ، هوا آرام شد. در راه به چوپاني بر خوردم با راهنمايي او ، نيروهايمان را پيدا کردم.

همسر شهيد:
چند ماه بيشتر به شهادتش نمانده بود. با اين که بچه هايش را خيلي دوست داشت و همچون کودکي با آنها بازي مي کرد ، ولي يک روز به من گفت: : سعي کن بچه ها زياد به من وابسته نشوند. چون نمي خواهم ، عزيزانم بعد از شهادتم احساس غربت و دلتنگي کنند. در مقابل اين جمله اش سکوت کردم و به فکر برو رفتم.

احيا محمد مردانپور:
در آخرين خدا حافظي مان با خنده گفتم: ابوالفضل! خيلي نوراني شده اي. ما را هم شفاعت کن. گفت: به نظر شما آيا اين سعادت نصيبم خواهد شد؟ اشک از چشمانم جاري شد. صورتش را بوسيدم و گفتم: ان شا الله خدا نگهدارت باشد. وقتي از هم جدا شديم. تا جايي که چشم کار مي کرد ، از پشت سر نگاهش کردم. به دلم گواه شده بود که اين بار شهيد خواهد شد.

اکبر فياض:
صحن مصلاي نماز جمعه پر جمعيت بود. رزمندگان آماده ي اعزام بودند در ميان آن ها ، چهره ي سيد ابوالفضل بيشتر آشنا بود. براي بدرقه ي اش به مصلي آمده بودم. هنگام خداحافظي گفت: اکبر آقا! ما الان عمودي مي رويم ولي خدا کند ازآن طرف افقي بر گرديم.

عباس چمني:
گلوله ي تانک سر سيد ابوالفضل را قطع کرده بود ، از اين رو شناختن جنازه اش مشکل بود. ساعت چهار و پنج بعد از ظهر خبر شهادت شاکري را به من رساندند. از من خواستند که براي شناسايي جنازه اش به معراج شهدا بروم.
باور نمي کردم ، چنين اتفاقي افتاده باشد. وقتي با جنازه اش رو به رو شدم او را شناختم. همچون سزورمانغ حسين بن علي (ع) سرش از پيکرش جدا شده بود.

همسر شهيد:
بعد از شهادت سيد ابوالفضل ، هميشه در پايان نماز ، بعد از سلام به ائمه اطهار (ع) به سيد ابوالفضل سلام مي کردم. يک روز بعد از نماز ظهر گفتم: آقا سيد! من که بعد از هر نماز به شما سلام مي کنم آيا صداي سلام مرا مي شنوي؟ همان شب در عالم خواب سيد را ديدم. فقط يک جمله گفت: بله مي شنوم.

همسر شهيد:
دخترمان به سن تکليف رسيده بود. به او قول دادم بعد از ماه مبارک رمضان ، چند النگو هديه برايش بخرم. عيد سعيد فطر از راه رسيد. وقتش بود تا به وعده ام عمل کنم ، ولي آن ماه پس اندازي نداشتم. نگران شدم.
به حضرت ابوالفضل (ع) توسل جستم. تا بتوانم به قولم عمل کنم. از بانک موجودي ام را سوال کردم. با اين که حقوق ماهانه من 22000 هزار تومان بود ، گفتند: در حساب تان 100000 تومان موجود است. با شنيدن اين خبر گريه ام گرفت.

همسر شهيد:
يک روز خود کاري را از جيب سيد ابوالفضل برداشتم و مشغول نوشتن مطلبي شدم. سيد گفت: خانم اين خود کار بيت المال است. نبايد از آن استفاده شخصي کرد. براي اين که من ناراحت نشوم گفت: ايراد ندارد ، در عوضش يک خود کار مي خرم و به جاي آن مي گذارم.

همسر شهيد:
يک روز مشغول نظافت منزل بودم. سيد ابوالفضل پسرمان را داخل زنبيلي گذاشت و از منزل خارج شد. وقتي دوستانش وي را ديدند ، پرسيدند سيد! چرا پسرت را داخل زنبيل گذاشته اي؟ با خنده گفت: مادر ش را اذيت مي کرد ، مي خواهم بفروشمش.

علي اصغر حقيقي ثاني:
پاتك دشمن شديد مي شد . ساعت سه بعد از ظهر يكي از برادران عزيز بنام سيد ابو الفضل شاكري كه از شيروان و به عنوان معاون دوم گردان بود, آرپي جي داشت و زير خاكريزي كه در زير چهار راه مرگ بود ,كمين گرفت . تانكهاي دشمن حدود ده تانك بودند كه به جلومي آمدند . در اين حال از پنج تانك جلويي يكي از تانكها جلوتر از بقيه تانكها افتاد و چهار تانك بعدي در پشت سر اين تانك مي آمدند . همينكه اين تانك به روي خاكريز رسيد سر لوله خود را به طرف نيروهاي ما گرفت و از آنطرف برادر سيد ابوالفضل شاكري گلوله آرپي جي را به طرف اين تانك نشانه گرفت خارج شدن گلوله توپ دشمن از لوله با شليك كردن آر پي جي اين برادر همزمان بود . دو گلوله از دو لوله همزمان شليك شده بودند گلوله توپ دشمن سر ابوالفضل شاكري را با خود برد و گلوله آر پي جي شهيد تانك دشمن را در سر همان خاكريز به آتش كشيد و بقيه تانكهاي دشمن با آتش كشيدن اين تانك فرار كردند و صداي تكبير رزمندگان ما بلند شد و براي فرار كردن تانكهاي دشمن برادران خوشحال شدند و به يكديگر تبريك مي گفتند : تا اينكه دشمن از آن منطقه عقب نشيني كرد . بعد جنازه شهيد را كه پشت خاكريز نقش بر زمين بود جمع كرده و برداشتند و دست و بازويش را بوسيدند و بعد او را روي دست گرفتند و با قايق به معراج شهدا بردند . ‌



آثار باقي مانده از شهيد
پس از اسارت به دست كومله ها در كردستان چشمهايمان را بستند و دست و پاهايمان را زنجير زدند. همانگونه كه ما را مي بردند، گفتم: خدايا اگر چنانچه موسي بن جعفر را به غل و زنجير كشيدند، من از او بهتر نيستم اما از تو مي خواهم كه زندگي مرا به دست اين از خدا بي خبران به اتمام نرساني، مي خواهم همچون حسين (ع) در راه خدا و در راه كربلا به شهادت برسم،‌ همانطور كه با خدايم راز و نياز مي كردم، طوفاني شديد به پا شد و من در گودالي افتادم. بعد از مدتي طوفان قطع شد و هيچ سر و صدايي به گوش نرسيد .سرم را روي سنگي كشيدم و چشمانم را باز كردم، ديدم كسي اطرافم نيست، خدا را شكر كردم كه اين گونه بندگانش را نجات مي دهد. بلند شدم آهسته از گودال بالا رفتم در فاصله اي مرد چوپاني را ديدم كه كنار گوسفندانش نشسته بود. خودم را به هر نحوي بود به او رساندم. از من سؤال كرد آيا طرفدار خميني هستي يا نه؟ گفتم از ياران خميني هستم، دست هايم را باز كرد و بعد زنجيرهاي پاهايم را. از او راه رزمندگان را پرسيدم و او نشانم داد با تشكر از او جدا شدم، اما هرچه رفتم رزمندگان را نيافتم، به نزد چوپان برگشتم او راه را به من نشان داد و من را به رزمندگان رساند و از من جدا شد. من به جايي كه از خدا آرزويش را مي كردم برگشتم و خدا را شكر و سپاس نمودم.

شهيد در دفترچه يادداشت خود نوشته است:
«دنيا به ما جنگ طلب و جنگ افروزمي گويد: اما ما اين را درک کرده ايم که دنيا مي داند ما جنگ افروز نبوده ايم، بلکه يک روز برخاستيم ديديم که دشمن در خانه ماست و تا پشت ديوار اهواز پيش آمده که اين حق ماست که از خود دفاع کنيم و بجنگيم. ما اجازه نمي دهيم يک وجب از خاک ما در زير پاي حاکمان غاصب باقي بماند.»


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان شمالي ,
برچسب ها : شاکري , سيد ابوالفضل ,
بازدید : 307
[ 1392/04/28 ] [ 1392/04/28 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,878 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,570 نفر
بازدید این ماه : 6,213 نفر
بازدید ماه قبل : 8,753 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک