فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

كربلايي محمدلو ,حسن

 

سال 1338 ه ش در خانواده اي فقير و مستضعف در تبريز متولد شد . خانواده اي مستأجر كه درآمد آن از طريق ميجوري ( مرتب كردن كفشهاي مردم در مساجد و مراسم ) يا حمل و نقل بار تأمين مي شد . حسن ، سومين فرزند خانواده بود .
او دوران ابتدايي را در مدرسه نظام ( شكوفه فعلي ) در محله دوچي تبريز ودر سال 1347 آغاز كرد و با موفقيت به پايان برد . در دوره راهنمايي به خاطر وضع بد اقتصادي خانواده ، روزها در بازارچه دوچي در كارگاه پيراهن دوزي كار مي كرد و بعد از ظهر در مدرسه رازي ( ميدان سامان ) تبريز ، شبانه به تحصيل ادامه مي داد . در كلاس سوم راهنمايي تحصيل را رها مي كند .
در سال 1360 به دوستش - يونس ملارسولي - گفت : « از كار كردن در بازار خسته شده ام . مي خواهم در سپاه خدمت كنم و در پايگاه حضور داشته باشم . ولي نمي دانم از چه راهي وارد شوم . » به دنبال آن با راهنمايي ملارسولي عضو بسيج مسجد شكلي ( آيت الله مدني فعلي ) شد و بعد از گذراندن آموزش نظامي ، به ديگران اصول اوليه نظامي را آموزش مي داد .
پس از سه ماه فعاليت پيگير وارد سپاه شد و بعد از گذراندن مراحل گزينش براي محافظت محل سكونت امام خميني - بنيانگذار انقلاب اسلامي - به جماران اعزام شد . شش ماه در جماران بود ؛ شش ماهي كه تأثير بسياري در روحيه او داشت تا حدي كه ديگر طاقت ماندن در پشت جبهه را نداشت . لذا به نزد حاج احمد آقا خميني رفت و اجازه خواست كه به جبهه برود .
احمد آقا مي پرسد : « شما بهتر از اينجا چه جايي را مي توانيد پيدا كنيد ؟ » حسن جواب مي دهد : « هر صبح كه چهره حضرت امام را مي بينم واقعاً شرمنده مي شوم كه چرا آن همه رزمنده به جبهه بروند و من اينجا باشم ؛ لذا خواهشمندم كه اجازه دهيد ما اين سنگر را تحويل ديگر برادران بدهيم . » با موافقت حاج احمد آقا خميني ، حسن از همان جا مستقيم به جبهه اعزام شد .
حسن به امام علاقه عجيبي داشت به طوري كه باقيمانده آبي را كه امام نوشيده بود نزد مادرش برد و توصيه كرد اين آب را به كساني كه مريض هستند ، بدهيد تا شفا يابند .
بعد از ورود به جبهه مسئوليت معاون فرمانده گردان حبيب بن مظاهر را به عهده گرفت . گرداني كه مأموريت آن به هنگام عمليات ، غواصي و خط شكني بود .
در جبهه بسيار كوشا بود و بدون توجه به مسئوليتش بسياري از كارها را خاضعانه انجام مي داد . به هنگام مرخصي ، تعدادي لباس خون آلود مي آورد تا مادرش بشويد .
به دنيا دلبستگي نداشت و معمولاً لباسهايش را با برادرش به طور مشترك استفاده مي كردند . عاشق مداحي اهل بيت (ع) بود . كمتر عصباني مي شد و هنگام عصبانيت فقط سكوت مي كرد . علاقه بسياري به آيت الله سيد اسدالله مدني(ره) داشت و در زمان فراغت به كوهنوردي مي رفت . در همين دوران در ساختن منزلي براي پدر و مادرش كوشش بسيار كرد و همواره مي گفت : « نمي خواهم بعد از من اگر مهماني آمد خانواده ام شرمنده باشند . » محل سكونت آنها اتاق استيجاري در كنار مسجد بود لذا زميني را به قيمت يازده هزار و پانصد تومان خريداري كرد و پول زمين را با فروش دوربين Canon خود به قيمت 9 هزار تومان و فروش يك فرش ديواري پرداخت . اما براي ساختن آن با مشكل مالي مواجه شد و با دريافت وام مسكن به ساخت آن اقدام كرد ولي پس از مدتي نيمه تمام كار را رها كرد و به سوي جبهه شتافت . يكي از دوستان او در بيان خاطره اي تعريف مي كند :
يك روز به اتفاق حسن كربلايي محمدلو و ديگران به راديوي عراق گوش مي داديم . متوجه شديم كه راديو عراق براي تضعيف روحيه رزمندگان مي گويد : « جنازه حسن كربلايي در ميان سايرين مشاهده شده و ما ( عراق ) اين فرمانده بزرگ را زده ايم . » بعد از شنيدن اين خبر حسن خيلي خوشحال شد و از قدرت اسلام ياد كرد و خدا را شكر كرد كه در قلب دشمن ترس ايجاد كرده ايم .علت اين ترس دشمن ، نبوغ حسن بود .
حسن ، هيكلي تنومند و قوي بلند داشت و دوستانش به شوخي به او « شاسي بلند » مي گفتند . در همين خصوص يكي از دوستانش مي گويد :
خيلي بلند بود . هنگامي كه به عمليات كربلاي 4 مي رفتيم يك گردان از نجف اشرف ، يك گردان از لشكر عاشورا و يك گردان از ارتش براي عمليات وارد شده بودند . در شب مهتابي به اتفاق حركت مي كرديم به مكاني رسيديم كه يكي از نيروهاي لشكر نجف اشرف به حسن گفت : « برادر دولاشو . » حسن در پاسخ گفت : « اگر دولا هم بشوم باز ديده مي شوم بايد سه لا شوم ؛ حالا قسمت هر چه هست آن هم با خداست . »
شوخ طبعي و در عين حال استفاده از فرصت براي تقويت روحيه نيروها از ديگر روشهاي وي در سالهاي حضور در جبهه بود . به گفته همرزمان در اواخر پاييز 1365 در پشت چادرها گودالي كنده بوديم و با دمبيل مراسم زورخانه اجرا مي كرديم و حسن گاهي اوقات اشعار زورخانه اي مي خواند .سرانجام ، او در عمليات كربلاي 5 در شلمچه نزديكي هاي صبح روز 19 دي 1365 بعد از شكسته شدن خط دشمن و به هنگام پاكسازي منطقه در اثر اصابت تركش به كتف چپ و سوراخ كردن سينه و قلب به شهادت رسيد .محل دفن شهيد حسن كربلايي محمدلو بنا به وصيتش در گلزار شهداي تبريز ( وادي رحمت ) مي باشد . آخرين توصيه هاي او به افراد خانواده اش چنين است : « در نمازهاي جماعت و راهپيمايي ها شركت كنيد . حجابتان را رعايت كنيد و سعي كنيد زينب (س) گونه رفتار كنيد . »
منبع:"فرهنگ جاودانه هاي تاريخ"(زندگينامه فرماندهان شهيد آذربايجان شرقي)نوشته ي يعقوب توکلي,نشر شاهد,تهران-1384



وصيت نامه
بسم رب الشهداء و صديقين
السلام عليك يا رسول الله ، السلام عليك يا اميرمومنان، السلام عليك يا حسين ابن علي ، السلام عليك يا ثارالله.
با درود به يگانه پرچمدار جمهوري اسلامي حضرت امام خميني و درود به شهيدان گلگون كفن و با سلام و درود به تمامي مستضعفين و مومنين جهان مخصوصا امت قهرمان و شهيد پرور ايران و با سلام و درود به خانواده عزيزم كه مرا به راهي رهنمود كردند كه سعادت است و نيكبختي .
اي انسانها گوش فرا دهيد كه به والله قسم به هر آن چه مي گويم چيزي جز حق نيست مات به جبهه ميرويم تا اسلام زنده بماند به جبهه مي رويم كه انتقام خون حسين را از يزيديان بگيريم به جبهه مي رويم تا دست تمامي مستكبران را از روي زمين قطع كنيم ما ميرويم تا شر هر بيدادگري بر كنيم . ما آن قدر خون بر زمين مي ريزيم كه سيل جاري شود و غرش سيل فريادي مي شود بر سر بيدادگران فريادي كه كاخ نشينان را ويران كند نسل شان نابود گردد ما پاي مي نهيم بر ميدان جنگ كه پاي حق به ميدان آيد تا آن منجي بيايد تا كه آن مهدي (عج) بيايد و حاكميت را در دست گيرد و انتقام ما را از ظالمان بگيرد پرچمي از نام ايزد بر فراز آسمان ها بر افرازيم كه پارچه اش را لباسهاي خونين حزب الله باشد. اري ما امت حزب الله خون خود را تقديم انقلاب اسلامي ايران مي كنيم چون هستي ما از انقلاب است انقلابي كه ما مردگان را زنده كرده . برادران فصل فصل جنگ است موقع حق گرفتن از ظالمان است بر خيزيد اي هر كه بر تو ستم شده فرياد زنيد كه شيطان رفته است. ان شاء ا... اگر خداوند مرا به سوي خود پذيرفت اگر جنازه اي داشتم در وادي رحمت دفنم كنيد و موقع رفتنم مردم را به سوي جبهه ها بخوانيد اما چند مطلبي به عنوان وصيت به پدر و مادر و برادران و خواران داغ ديده خود دارم ابتدا به پدرم عرض مي كنم درود بر تو و پدراني كه همچون ابراهيم فرزند خويش را به فرمان خداي متعال به قربانگاه فرستاديد بدانيد و آگاه باشيد كه اسماعيلتان هرگز از فرمان باري تعالي سرباز نمي زنند و مرگ سرخ را در راه خدا جز سعادت نمي دانند ما مرگ سرخ ( شهادت ) را بهترين نعمتهاي خداوند مي دانيم پدر جان از اين كه حس مي كردم در مكاني راحت در خانه قرار بگيرم و در سنگر جاي برادران شهيدم نباشم غمگين بودم من نمي توانستم به خود بقبولانم كه برادرانم در جبهه ها بجنگند و من راحت در خانه بنشينم از پدر و مادر و براردان و خواهرانم خواهشمندم كه بعد از شهادتم سياه نپوشند و عزا نگيرند و اگر گريه كردند براي حسين ابن علي (ع) بگريند . سخني با مادرم و مادران دارم سلام بر شما كه بالاخره بر احساس مادريتان پيروز شديد و فرزندانتان را روانه ميادين نبرد با كفار كرديد و گفتيد كه تو را در راه خدا هديه مي كنم مادر من افتخار مي كنم كه مادري از سلاله فاطمه زهرا (س) هستي ، مادر جان حالا وقت آن رسيده است كه رسالت زينب وار خود را نشان دهي گريه مكن. بخند و خوشحال باش هر گونه افسردگي و ناراحتي مطمئنا باعث عذاب روح من مي شود پس خوشحال و اميدوار باش ضمنا اميدوارم مرا به لطف و بزرگواري خود عمر كني چند جمله اي هم با برادران خود دارم آري برادر بهترين و برترين راهها همانا جهاد وشهادت در راه خدا است دراين راه كوشا باشيد راهي كه انتخاب كردم راه حقيقت و درستي است و از شما مي خواهم كه امام امت آن مجاهد كبير و عصاره حسين ابن علي رهبر انقلاب خميني بزرگ را ياري نماييد و او را تنها نگذاريد. چند جمله اي هم با خواهر خود دارم خواهرم زينب وار پيام شهيدان را به مردم برسان. و هيچ وقت بر مرگ من گريه مکن و خوشحال باش که برادرت در راه حق شهيد شد . خدايا اميدوارم دراين عمليات به من لياقت شهادت نصيب فرماييد خدايا از تو مرگي مي خواهم که در راهت تکه تکه شوم و يک قطعه از تنم پيدا نشود تا با اين مرگ از من روسياه راضي باشي خدايا زياد گناه کردم اميد آن دارم با مرگ خود اين گناهانم را خواهي بخشيد. اما دوستان عزيزم در اين وصيت نامه چند کلمه اي با شما سخن بگويم براردان تک تک شما عزيزان برايم معلم اخلاق بودي که من توانستم از شما درس اخلاقي بياموزم برادران جبهه ها را پر کنيد و نگذاريد سلاح برادران شهيد تان بر زمين بماند انتقام انها را بگيريد و دشمن آنها را نابود کنيد برادران رهبر عزيزمان را دعا کنيد و از خدا وند متعال بخواهيد تا اين رهبر عظيم را تا انقلاب مهدي (عج) حفظ فرمايد تا مردم در زير سايه چنين رهبري زندگي آرامي داشته باشند.
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار.
حسن کربلايي 3/10/1365



خاطرات
يونس ملارسولي:
شبي در محله شمس تبريز نگهباني مي داديم كه ماشيني با يك چراغ روشن به كنار ما رسيد . حسن ماشين را نگه داشت و داخل آن را نگاه كرديم ولي كسي را نشناختيم . حسن به راننده گفت : « وضعيت قرمز است چرا چراغتان را روشن كرديد ؟ » راننده به حسن گفت : « اين ماشين آيت الله مدني است و ما آزاد هستيم و به وظايفمان بهتر از شما آشنا هستيم . » حسن در پاسخ گفت : « ماشين هر كسي باشد ، وقتي قانون وضعيت قرمز مي گويد چراغها را خاموش كنيد ديگر حجت بر همه تمام است . » راننده ، حسن را تهديد كرد و گفت : « ما مي توانيم حالا برويم . » حسن در ماشين را باز كرد و گفت : « پياده شويد و به مسجد بياييد . تا ببينم چرا به اخطارها گوش نمي دهيد ؟ » در اين لحظه بود كه آيت مدني(ره) از ماشين پياده شد و حسن را در آغوش گرفت . او به مسجد آمد و در كنار ما نشست و در آن سال پايگاه مسجد شكلي به عنوان پايگاه نمونه معرفي شد.

رحيم صارمي:
يك روز در خط بوديم و عراقي ها خيلي اذيت مي كردند . حسن پيش من آمد و گفت : « رحيم نقشه اي كشيده ام . » گفتم : چه نقشه اي ؟ گفت : « يك جور توپ 60 ميليمتري درست كرده ام كه مي توان آن را با دست انداخت تا دشمن ببيند و بترسد . » شصت قبضه تفنگ ژ-3 را كنار هم گذاشت و شعله پوشهاي آنها را باز كرد . شب بلند شديم و رمز گذاشتيم تا در پنج منطقه فاو با اين سلاح شليك كنيم و فقط تك تير بزنيم . چون اگر رگبار مي زديم دشمن مي فهميد كه اين اسلحه ها خمپاره 60نيست . نفري يك تير شليك كرديم . حسن آمد و گفت : « عراقي ها به همديگر گزارش مي دهند كه ايراني ها اسلحه 60 خريده اند . » در اثناي اين گفتگو بوديم كه كاتيوشاهاي دشمن شروع به شليك كرد .

برگرفته از خاطرات شفاهي خانواده ودوستان شهيد
كربلايى بود، از قبيله كربلا بود، رهاتر از رهايى و روشنتر از روشنايى...
مى‏گفت: اى برادرانم! به خدا بهترين راه، همانا جهاد و شهادت در راه خداست و بدينگونه برادرانش را نسل امروز و آينده را به سوى روشنايى و رهايى فرا مى‏خواند.
مى‏گفت: خواهرانم! زينب‏وار پيام شهيدان را به ديگران برسانيد و براى من گريه نكنيد. و بدينگونه زينبيان امروز و آينده را به ابلاغ و تبليغ )پيام( شهيدان فرا مى‏خواند، زيرا مى‏دانست كه:
سرّنى در نينوا مى‏ماند اگر زينب نبود
كربلا در كربلا مى‏ماند اگر زينب نبود...
مى‏گفت: اى پدر عزيزم! درود خدا بر تو باد كه همچون حضرت ابراهيم ، به فرمان خداوند متعال، فرزند خويش را به قربانگاه فرستادى. بدان كه اسماعيل تو هرگز از فرمان بارى‏تعالى سرباز نمى‏زند و مرگ سرخ را در راه خدا جز سعادت نمى‏داند. و بدينگونه اسماعيل‏ها را به مذبح عشق دعوت مى‏كرد.
و اينگونه با خداى خويش نجوا مى‏كرد: خدايا! اميد دارم در اين عمليات، توفيق شهادت نصيبم فرمايى. بارالها! دوست دارم در راهت تكّه تكّه شوم... خدايا! اميد بخشش دارم.
به راستى آنكه كربلايى بود، آن رهاتر از رهايى و روشن‏تر از روشنايى كه بود؟ چه كسى كربلايى بود، حسن كربلايى!..
سلمان اين شعر را براى كربلايى‏ها گفته بود، براى حسن كربلايى، و چه كسى مى‏تواند او را اينگونه توصيف كند؟ چونان نسيم به خلوت مناجات و راز و نياز او بگذرد و بگويد:
در نماز و نيازش خدا بود
دست‏هايش به رنگ دعا بود
در شكفتن دل داغدارش
مثل يك لاله بى‏ادعا بود
و اينسان از بستگى و رستگى او خبر دهد:
بسته عشق بود او، وليكن
مثل پرواز در خود رها بود
ديشب از باد پرسيدم: اين عطر
از گلستان سبز كجا بود؟
گفت: شمعِ دلِ اين كبوتر
همنشين گُلِ كربلا بود

و داغ‏هاى عظيمى را كه از هجران شهيدان بر سينه‏اش نشسته بود، و جراحت‏هاى عميقى را كه بر دل داشت، اينگونه بيان كند:
مثل كوهى پر از استوارى
مثل بارانِ شب بى‏ريا بود
مثلِ امواج دريا گريزان
مثل آفاق بى‏انتها بود
زخم‏هاى عميقى به دل داشت
چون غروبى به غم مبتلا بود...

حسن كربلايى، كربلايى بود و مسافر. و تا رسيدن به كربلاى پنج، منزل به منزل كه نه، ميدان به ميدان راه پيموده بود. چه كلمات معطرى! كربلاى پنج!.. يا زهرا... يا زهرا... حسن كربلايى تا رسيدن به كربلاى پنجم در بيستم دى ماه 1365، بيست و هفت سال سفر را ره پيموده بود. از سال 1338، از زادگاهش تبريز تا بيستم دى ماه 1365، تا كربلاى پنجم. در خانواده‏اى مستضعف و مذهبى ديده به جهان گشوده بود. تا دوره راهنمايى تحصيل و درس و مشق را پى گرفته بود و از آن پس چونان همه محرومان، مدرسه را رها كرده بود تا ياورى باشد معيشت خانواده را. از همان دوران كودكى با مسجد و محافل الهى آشنا شده بود، بدينجهت در ماه‏هاى پر تپش انقلاب اسلامى يك دم از تلاش باز نايستاد و از آن پس، بعد از تشكيل سپاه به سلسله سبز پوشان پيوست و با شروع جنگ، از شهر و ديار بار سفر بست و تا كربلاى پنجم در ميدان استقامت ورزيد.
بدين راحتى نوشته مى‏شود: حسن كربلايى از ابتداى جنگ تا كربلاى پنجم در ميدان استقامت ورزيد و آشنايان جنگ مى‏دانند كه از شهريور 1359 تا كربلاى پنج در ميدان‏ها چه گذشته است.
او مرد جنگ بود. وقتى رزمنده‏اى خطى به يادگار از او مى‏طلبد، حسن از جنگ مى‏نويسد:

او در پاسدارى از )جماران(، شميم گلستان ملكوت را بوييده بود و رايحه روحانى مناجات‏هاى نيمه شب امام را شنيده بود... در عمليات‏هاى والفجر مقدماتى و والفجر يك با مسؤوليت معاون گروهان در گردان قدس جنگيد. از آن پس قائم مقام لشكر، شهيد حميد باكرى وى را براى طى دوره فرماندهى گروهان برگزيد و بدينسان حسن بعد از طى دوره آموزش فرماندهى گروهان، در عمليات والفجر دو حضور يافت.
در عمليات والفجر چهار مأموريتى صعب به گردان امام حسين واگذار شد. گردان مأموريت يافت تا ارتفاعات (خلوزه) را كه مشرف بر شهر (پنجوين) عراق بود. به تصرف درآورد. اين در حالى بود كه مقرّ فرماندهى نيروهاى عراقى در پنجوين بود و بدين جهت دشمن حساسيت خاصى نسبت به حفظ ارتفاعات خلوزه از خود نشان مى‏داد... گردان امام حسين هجوم صاعقه‏وار خود را آغاز كرد. در حالى كه فرمانده گردان، جانشين وى و جمعى ديگر از فرماندهان دسته‏ها و گروهان‏ها مجروح شده بودند و در حالى كه جمعى از رزمندگان گردان به شهادت رسيده بودند، حسن كربلايى پيشاپيش نيروهاى باقى مانده گردان، مأموريت را پى گرفت و با شجاعتى شگفت و جنگى جانانه پرچم جمهورى اسلامى را بر فراز ارتفاعات خلوزه به اهتزاز درآورد.
در مرحله سوم اين عمليات، در هنگام شناسايى و توجيه مسير حركت گردان، بر اثر برخورد يكى از رزمندگان با مين، به شدت زخمى شد. بعد از اندك مدتى كه هنوز جراحتش بهبود نيافته بود، به ميدان باز آمد و در عمليات شكوهمند خيبر شركت جست و فصلى ديگر از حماسه و پايمردى را در جزاير مجنون رقم زد. به راستى استقامت شگفت‏انگيز كربلايى بود كه دشمن با همه تلاش و آتش بى‏امان خويش در باز پس‏گيرى جزاير ناكام ماند.

حسن ميدان به ميدان والفجرها و خيبر را درمى‏نورديد تا به كربلاى خويش برسد، و كربلايى بودن خود را با نثار خون اثبات كند. در اين مسير بود كه وقتى مأموريت پدافند از پاسگاه زيد به لشكر عاشوراييان واگذار شد، مسؤوليت خط و فرماندهى گردان را برعهده گرفت. در اين مسير بود كه در بدر از وى به عنوان يكى از نيروهاى فعال معاونت طرح و عمليات لشكر نام برده مى‏شد. در بدر فرامين آقا مهدى را مو به مو اجرا كرد. آقا مهدى دو شب پيش از شروع عمليات فرمود: قايق‏ها و بلم‏هاى آماده شده براى دو گردان خط شكن، از پد شماره پنج به محل حركت اين دو گردان (اسكله مشخص شده) برده شود. و حسن كربلايى با جمعى ديگر از رزمندگان دو شب تا صبح فرمان آقا مهدى را اجرا كردند و حسن وقتى لبخند رضايت آقا مهدى را ديد، دانست كه مأموريتش را به خوبى انجام داده است. در اين عمليات آقا مهدى براى هميشه كربلايى‏ها را وداع كرد... و كربلايى‏ها جنگيدند و كربلايى با مسؤوليت جانشين فرماندهى گردان حبيب‏بن‏مظاهر ستيز را ادامه داد.
هنوز حسن را تا رسيدن به كربلاى پنجم منزل‏ها و ميدان‏ها بود. دلاورى‏هاى او در والفجر هشت همه را به شگفتى وا داشت و اين دلاورى‏ها از وى عجب نبود، زيرا از آتش و آهن هراسى نداشت و خود را به خدا سپرده بود. خودش اين را به من گفت.
خودم را به خدا سپرده‏ام. آنجا كه انسان با آهن پاره‏اى كوچك جان به جان آفرين تسليم مى‏كند بايد جان را به خدا سپرد.
و ترجمان كلام حسن يعنى لاحول ولا قوة الا باللَّه يعنى افوّض امرى الى اللَّه. بعد از عمليات والفجر هشت، در منطقه آزاد شده فاو با گردان حبيب‏بن‏مظاهر در خط پدافندى بوديم. روزى در داخل كانالى كه براى تردّد نيروها كنده شده بود، كربلايى را ديدم. داشت به خط جلويى مى‏آمد.
- محمد! چه خبر؟
با همان صداى صميمى‏اش از من پرسيد. گفتم: »هيچى! خبرى جز آتش كورِ دشمن نيست، اما با اين قد بلندى كه تو دارى، ديگر عراقى‏ها نيازى به ديده‏بان ندارند. قد بلند تو شاخص است، الان است كه عراقى‏ها اينجا را زير آتش مى‏گيرند!
حسن خنديد و پاسخ داد: اولاً تو خودت از من هم بلند قدترى! ثانياً من جانى در بدن ندارم، خودم را به خدا سپرده‏ام. جايى كه انسان با آهن پاره‏اى كوچك جان به جان آفرين تسليم مى‏كند و اين همه آهن پاره در منطقه ريخته مى‏شود، اين خداست كه هميشه حافظ ماست.! بدينگونه حسن، والفجر هشت را نيز طى كرد و به كربلاى پنجم رسيد. پيش از عمليات هر كس سيماى نورانى حسن را مى‏ديد، با اطمينان مى‏گفت كه شهيد خواهد شد. حسن اهل دنيا نبود، اهل آسمان بود. و اين را خودش گفت. و روشن است كه آسمانى‏ها در زمين نمى‏گنجند. آسمانى‏ها زمين را به زمينيان وا مى‏گذارند. خودش گفت كه: بايستى خدا را شكر كنيم كه در جبهه اسلام هستيم و آلوده دنيا نشده‏ايم.
در يكى از مأموريت‏هاى پدافندى، در خاك عراق بر اثر طولانى شدن مدت مأموريت و گرماى بيش از حد و هواى نامساعد به حسن گفتم: كى ما را با نيروهاى ديگر جابجا مى‏كنند؟ مثل هميشه ذوق شوخى‏اش گل كرد.
آقا محمد! روزى فرا خواهد رسيد كه ما در اينجا پير خواهيم شد و عصا به دست خواهيم گفت: كِى پاسپورت مى‏دهند ما به كشور جمهورى اسلامى برگرديم!..
بعد از اين حرف‏ها با حالتى جدّى گفت: بايستى خدا را شكر كنيم كه در جبهه اسلام هستيم و آلوده دنيا نشده‏ايم.
صبح روز بيستم دى ماه 1365 گواهى داد كه حسن آنگونه كه خود مى‏گفت هرگز آلوده دنيا نشده است. بعد از آغاز عمليات كربلاى پنج و شكسته شدن دژ مستحكم شلمچه، حسن در حالى كه مى‏كوشيد زخمى‏ها و شهدا را به طرف اسكله خودى منتقل كند، غرقِ خون شد...
كسى چه مى‏داند چرا تير مستقيم دشمن، قلب حسن را شكافت؟ كسى چه مى‏داند؟.. القلب حرم اللَّه...
بدينگونه حسن، كربلايى شد، خدايى شد...




آثارباقي مانده از شهيد
بسم‏اللَّه الرحمن الرحيم
با عنايت و لطف حضرت حق، كه فيض بيكرانش بر همه نيازمندان و گدايان درگاهش مى‏رسد.
برادر عزيزم! سلامتى شما را از خانواده متعال خواستارم و اميدوارم كه از خدمت براى اسلام و مسلمين خسته نشوى. حديثى تقديم حضورت مى‏كنم تا دست خطى از اين حقير داشته باشى:
پيامبر اكرم فرمود: هر كس بميرد در حالى كه نه جهاد كرده و نه فكرى براى جنگ كرده باشد، بر شعبه‏اى از نفاق از دنيا رفته است.
از خداوند متعال خواستارم كه هميشه عارف و عاشق بيدار دل و پيرو راستين بت‏شكن زمان حضرت امام خمينى باشى.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي ,
بازدید : 259
[ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,859 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,551 نفر
بازدید این ماه : 7,194 نفر
بازدید ماه قبل : 9,734 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 1 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک