فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

قشمي ,کمال

 

سال 1342 ه ش در شهر زنجان ودر خانواده اي مذهبي متولد شد . از دوران كودكي نور ايمان و شهادت بر چهره پرفروغش نمايان بود . با وجود كمي سن علاقه شديد به شركت در مجالس ديني و مذهبي داشت . پس از به اتمام رساندن دوره ابتدايي، وارد دوره راهنمايي شدوبه تحصيل در مدرسه راهنمايي انوري پرداخت . همراه با اوج گيري انقلاب اسلامي در ميان توده هاي ميليوني مردم ايران ،او نيز حضورفعالانه خود را دوشادوش ملت مسلمان نشان داد و در ميان درياي خروشان و متلاطم ملت ايران فرياد مرگ بر شاه را سرداد . پس از پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت بسيج درآمد و فعاليت شبانه روزي خود را شروع كرد . با آغاز جنگ تحميلي عراق عليه ايران، اولين بار در فروردين ماه سال 1360 به جبهه هاي نبرد حق و باطل رفت .
هميشه خود را مطيع و پيرو ولايت فقيه مي دانست و به دوستان خود اين امر را سفارش مي كرد و آن را مايه هدايت و سعادت مي دانست . خود نيز با حضور مستمر در جبهه ها به فرمان امام آن را به اثبات رسانيد . در سال 1361 به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي زنجان درآمد و به فعاليتهاي انقلابي خود توسعه داد . اودر طول حضور خود در جبهه ها در عمليات متعددي از جمله عمليات بيت المقدس ، والفجر مقدماتي ، محرم ، رمضان ، والفجر 4 ، خيبر ، بدر و كربلاي 5 شركت كرد و چندين بار مجروح شد .
او وظيفه الهي سنگيني را كه بر دوش خود حس مي كرد در راه رضاي خدا و پيروي از ولايت فقيه به انجام رساند.
سوم تير ماه 1367 بيست و چهار روز قبل از پذيرش قطعنامه 598 وبسته شدن در شهادت بر روي مشتاقان ؛اودر جبهه ماووت شربت شهادت نوشيد و به ديدار معبود خود شتافت .
منبع:پرونده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثارگران زنجان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد



وصيتنامه

بسم الله الرحمن الرحيم
ضمن عرض سلام بر حضرت مهدي ( عج) و سلام بر نائب بر حقش روح الله اميد مستضعفان جهان و با درود به روان پاك تمامي شهيدان انقلاب و با درود و سلام بر ملت قهرمان و شهيد پرور ايران .
با درود بي پايان بر رزمندگان غيور كه از جان و مال خودگذشته و در جبهه ها حضور دارند .
پدر و مادر جان اگر من از جبهه برنگشتم ، شهيد و يا اسير شدم هيچگونه برايم ناراحت نباشيد ، كه شهيد در راه خدا داده ايد و اگر جنازه ام به زنجان نرسيد ناراحت نباشيد و حلالم كنيد و اگر جنازه ام رسيد در كنار قبر برادر شهيد قامت بيات دفنم كنيد ( اگر جا بود ).
اميدوارم كه خداوند اين لياقت را به من عطا فرمايد ، كه در راه او به شهادت برسم و تنها از شما خواهش دارم كه اگر شهيد شدم برايم سوگواري نكنيد و محله را چراغاني نماييد. هر روز براي امام عزير دعا كنيد . مادرجان اگر روزي بعد از من به حضور امام رسيدي از طرف من دست امام را ببوس و بگو : اي امام ، ما همه پاسداران و سربازان ،خدا را سپاس مي گوئيم كه همچون شما رهبري داريم و من از خداوند مهربان مي خواهم كه از عمر من روز به روز بكاهد و به عمر رهبر بيفزايد و شما را تا ظهور حضرت مهدي ( عج ) از همه خطرات حفظ فرمايد .
پدر و مادر مهربانم ميدانم كه شما آرزو داشتيد مرا داماد كنيد ولي بدانيد كه اين شهادت در ره خدا شيرين تر از دامادي براي من است و اميدوارم كه برادرانم را طوري تربيت كنيد كه در خط اسلام و امام باشند و راه او را ادامه دهند و در پايان از شما مي خواهم كه از همه دوستان و آشنايان حلاليت بطلبيد .
خدايا ، خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار . در ضمن به كساني كه آگاه نيستند بگوئيد كه جبهه را بي ارزش ندانند الان در جبهه هاي ما امام زمان ( عج) فرماندهي مي كند و ما هم افتخار مي كنيم به عنوان يك سرباز امان زمان (عج) در جبهه ها هستيم . اكنون در جبهه ها از پسر سيزده ساله گرفته تا پيرمرد هشتاد ساله مشغول فعاليت هستند . پسر سيزده ساله اي كه من خودم چند بار ديده ام كه در پايگاه بسيج گريه مي كند و مي گويد من هم بايد به جبهه بروم و مسئولان اعزام هم مي گفتند كه : هنوز براي شما زود است . وي اصرار مي كرد و مي گفت : نه مرا بايد بفرستيد.
اي آمريكا جنايتكار بدان كه ما تا آخرين قطره خون خود خواهيم جنگيد . بدان كه ما مي جنگيم ، مي ميريم و سازش نمي پذيريم و امام عزيزمان خوب فرمود : كه« آمريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند » خداوند انشاءالله امام عزير را براي ما تا انقلاب مهدي (عج) نگهدارد و دشمنان او را كه دشمنان اسلام هستند نابود كند .
والسلام 21/12/1362 كمال قشمي



خاطرات
پدرشهيد:‌
در اوايل انقلاب كوچك بودند . وقتي كه به تظاهرات مي رفت ، مي گفتم نرو تو بچه اي ولي او مي رفت و وقتي كه جنگ شروع شد . چند بار به جبهه رفت و من باز هم ممانعت مي كردم ولي او مي گفت تا وقتي كه جنگ هست من بايد بروم . دوستانم شهيد شده اند . من هم بايد بروم و از ميهن و اسلام وناموسم حراست كنم .امام دستور داده و ما بايد برويم . ايشان در جبهه ، 5 يا 6 بار مجروح شدند . از سن 10 سالگي به مسجد مي رفت و مانند بچه هاي ديگرم نبود . دعا مي خواند و نماز شب به جا مي آورد و وقتي به او اصرار مي كردم که ديگر به جبهه نرود مي گفت : نترسيد پدرجان هنوز به آن درجه نرسيده ام كه شهيد شوم . ايشان فردي موفق بودند. وقتي كه من مي خواستم حرف بيهوده بزنم ، مي گفت : پدرجان وقتت را با حرفهاي بيهوده تلف نكن . وقتي كه به جبهه مي رفت بسيار خوشحال بود و از همه حلاليت مي طلبيد و مي گفت : براي همه رزمندگان دعا كنيد . بسيار آرزو داشت به زيارت امام خميني برود ولي متاسفانه موفق به ديدار نشد .

برخوردش با خانواده بسيار خوب بودو با همه خوش رفتاري مي كرد. آخرين بار كه به جبهه مي رفت خيلي خوشحال بود و از همه ما حلاليت طلبيد .
يكي از دوستانش مي گفت وقتي كه در ماووت بوديم ، يك روز گفت بيائيد برويم شنا و رفتيم بعد از شنا گفت كه شهادت نصيب ما نشد و براي آن خيلي غصه مي خورد . ولي طولي نكشيد ، كه يك خمپاره همانجا فرود آمد و هر چهار نفر آنها به فيض شهادت رسيدند .
بعد از آن دايي و برادر شهيد جهت يافتن وي به جبهه رفته و سراغ كمال را گرفته بودند . نگهباني كه آنجا بود گفته بود كه من ديشب خواب ديدم شخصي آمد و به من گفت كه چرا مرا به زنجان نمي فرستيد ؟ آخر خانواده من چشم به راه و نگرانم هستند ، من گفتم نمي دانم توكي هستي ؟ واسمت چيست ؟ گفت : اسمم را روي پيراهنم نوشته ام و نگهبان مي گفت فردا كه بلند شدم رفتم به سراغ جنازه رفتم . ديدم در پيراهن يك جنازه نوشته شده كمال قشمي اعزامي از زنجان و آن وقت جنازه را به زنجان آوردند . بازتاب شهادت براي من تأثير چنداني نداشت چرا كه او به راه خودش رفته و به هدف مقدس خويش دست يافته بود. چيزي كه در من تأثير كرد ديدن صحنه اي بود كه مادر و خواهرش به چه حالي افتاده بودند . تمام اعمال وي براي ما خاطره بود و وقتي كه مي آمد به همه محبت مي كرد دعا و قرآن و نماز مي خواند و مي گفت من بايد تا آخر جبهه بروم و از اسلام ،ميهن و ناموس خود دفاع و حراست نمايم .

مادر شهيد:
اولين بار كه به جبهه رفت 13 ساله بود ولي من راضي نبودم و مي گفتم توبچه اي كجا مي روي ؟ چون قدش بلند بود ابتدا مسئول گروه اعزام وي را پذيرفته بود . ولي وقتي كه شناسنامه اش را ديده بودند از اعزام وي به جبهه منصرف شده بودند ولي خودش به تنهايي رفته و دو سال شناسنامه اش را بزرگ كرده بود وقتي كه خواست از من اجازه بگيرد من گفتم نه ، من طاقت نمي آورم گفت مي خواهي مرا در شيشه نگهداري كني ؟ مطمئن باش هر جا باشم و هر چه باشد سرنوشت و قسمتم آن خواهد بود . من هم ديدم كه او با وجود اينكه بچه است حرف خوبي مي زند و رضايت دادم و به منطقه سومار اعزام شد . اولين باري كه به مرخصي آمد به هنگام خواب برايش رختخواب پهن كردم.
ولي او جمع كرد و گفت تمام دوستان من در روي خاك خوابيده اند و هر موقع كه از دوستانش شهيد مي شدند مي آمد به داخل اتاق و به تنهايي گريه مي كرد و مي گفت مادر نمي دانم كه چگونه به من شير داده اي ؟ همه دوستانم شهيد شده اند و من مانده ام و من مي گفتم هر وقت قسمت شد شهيد مي شوي . رفتار خيلي خوبي داشت و از خدا مي ترسيد و مي گفت نمي توانم عاق والدين شوم . براي نماز بسيار اهميت قائل مي شد و در اول وقت به جا مي آورد و اكثر شبها بيدار مي شدم و مي ديدم كه در حال خواندن نماز شب مي باشد . آخرين باري كه مي رفت آمد و به من پول داد و گفت من مي روم و بسيار خوشحال بود و با دو نفر از دوستانش رفتند ولي ديگر برنگشت .

فيروز حيدري:
سال 1364 بود كه با ايشان آشنا شدم و چند بار هم به محل كار ايشان رفتم در سال 1365 بود كه به جبهه اعزام شديم . براي چندمين بار به گردان امام سجاد(ع) رفتم و ايشان فرمانده گروهان بودند و من تك تيرانداز بودم . در كربلاي 4 و 5 با هم بوديم خصوصيات اخلاقي وي طوري بود كه هميشه لباس بسيجي به تن مي كرد . من به او گفتم : همه پاسداران لباس فرم مي پوشند . تو چرا نمي پوشي ؟ علي گفت : تو نمي داني لباس فرم كفن ماست . من موقع عمليات بايد آنها را بپوشم . هدف او فقط رضاي خدا بود و زبان من عاجز از بيان آنهاست . شيفته كارخود بود . در كربلاي 4 و 5 زياد گريه و زاري مي كرد و به همه مي گفت مرا ببخشيد اگر موجب اذيت و آزار شما بوده ام . در عمليات شلمچه با هم بوديم كه مجروح شد . ايشان در دعاي كميل و توسل كه در سوله ها تشكيل مي شد هميشه مي آمد و آخر از همه مي نشست . براي نماز و مسايل معنوي و اخلاقي احترام خاصي قائل بود . برخورد وي با همه مثل يك برادر صميمي بود با اينكه فرمانده گروهان بودند . با بسيجيان طوري رفتار مي كرد كه گويي برادرانشان هستند و بسيار با آنان متواضع و مهربان بود . ايمان بسيار محكم و قوي داشت و در برابر همه چيز صبر و پايداري مي كرد . در مورد نظم و انضباط بسيار دقيق و حساس بود و رفتار و سخن وي طوري بود كه همه از او ابراز رضايت مي كردند . اطلاعات از فرماندهي و انجام دستورات آنان ، از خصوصيات شهيد بود . شهيد قشمي عاشق شهادت بود و آن را بالاترين كمال قرب به خدا مي دانست وقتي خبر شهادتش را شنيدم به حال خود گريه مي كردم و مي گفتم خوشا به حال او كه خداوند او را به بارگاه خود فرا خواند . 


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان زنجان ,
برچسب ها : قشمي , کمال ,
بازدید : 272
[ 1392/04/30 ] [ 1392/04/30 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,650 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,342 نفر
بازدید این ماه : 5,985 نفر
بازدید ماه قبل : 8,525 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 1 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک