فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات بيات,قامت
در روستاي قره آغاج زنجان ودر سال 1340 ه ش به دنيا آمد . او دومين فرزند يک خانواده پر جمعيت بود ، دو خواهر و پنج برادر داشت . پدرش (يحيي ) در قره آغاج ، کشاورزي مي کرد . وقتي قامت يک ساله شد خانواده اش به زنجان مهاجرت کردند و پدر به شغل گاريچي و پس از مدتي به رانندگي مشغول شد . به اين ترتيب وضع اقتصادي خانواده بهتر شد . مادر قامت مه پاره بيات ، نيز براي کمک به در آمد خانواده قالي بافي مي کرد .
قامت قبل از ورود به دبستان مدتي به مکتبخانه نزد فردي به نام ملاعزت رفت و قرآن را فرا گرفت . تمام کوشش وي در مکتبخانه بر يادگيري سريع و بي وقفه قرآن بود . علاوه بر کلام قرآن ، پيش از رسيدن به سن هفت سالگي در کلاسهاي شبانه مدرسه ابتدايي شرکت مي کرد . پس از ورود به کلاسهاي روزانه در کلاسهاي شبانه هم با جديت درس مي خواند که پس از مدتي اوليا مدرسه از اين مسئله اطلاع يافتند و از ثبت نام وي در کلاسهاي شبانه خود داري کردند . او در کلاسهاي روزانه درس خود را دنبال کرد . قامت در دبستان خاقاني دوره ابتدايي را به پايان برد و در مدرسه راهنمايي انوري و سپس دبيرستان شريعتي (کنوني) تحصيل خود را ادامه داد . او همواره دوستان کمي داشت . وقتي مادر علت اين امر را سوال مي کرد که چرا فقط با چند نفر از بچه هاي محل رفت و آمد مي کند ؟ مي گفت : همين حد که اينها اهل نماز هستند براي من کافي است که با اينها دوست شوم . مادرش مي گويد : قامت با ديگر فرزندان من خيلي فرق داشت . او پسري نظيف و مسئوليت پذير بود . زماني که من منزل نبودم به خوبي از خواهران و برادران کوچک تر از خود مواظبت مي کرد و خانه را مرتب و تميز مي کرد و به خوبي از عهده کارها بر مي آمد .علاوه بر اين بسيار پر انرژي بود . وقتي پدرش به او و خواهر و برادرانش پول توجيبي مي داد تنها کسي که آن را پس انداز مي کرد قامت بود . او از همان پول توجيبي روزانه، يک دست کت و شلوار براي مدرسه اش به قيمت چهل تومان خريد . با آغاز نهضت اسلامي مردم ايران برعليه حکومت خود کامه شاه، قامت وارد مبارزه وسياست شد . قامت و دوستانش به شيشه هاي سينما سنگ مي زدند .آنها مي گفتند :چرا بايد سينما باز ولي مسجد بسته باشد . در درگيري با پليس به طرف آنها آجر پرت مي کردند و يا کوکتل مولوتف که شيشه را پر از بنزين بودرا آتش مي زدند و از پشت بامها به طرف نيروهاي انتظامي شاه ستمکار پرتاب مي کردند . ا و به نوارهاي سخنراني امام خميني گوش مي داد . چون فعاليت قامت و برادرانش در انقلاب زياد بود پدرشان تصميم گرفت آنها را به روستا ببرد . با حيله هاي مختلف آنها را سوار ماشين کرد ولي قامت ، يوسف و کريم در اواسط راه از ماشين پياده شدند و به شهر بازگشتند . وقتي مادرشان علت مراجعت شان را پرسيد ، قامت گفت : همه در شهر مي خواهند انقلاب کنند ، ما به روستا فرار کنيم ؟! عاقبت شاه ستمکار مجبور شد تسليم اراده مردم ايران شود ودر26دي ماه 1357از کشور فرار کند.چند روز بعد از آن همبا آمدن امام خميني به کشورانقلاب اسلامي به پيروزي رسيد. قامت بيات حالا با خيال راحت تر درس مي خواند .در خرداد 1358 ديپلم گرفت و پس از آن وارد سپاه پاسداران شد . بيشتر در سپاه بود، بقيه وقت خود را مطالعه مي کرد . مادرش مي گويد :اغلب تا نيمه شب بيدار مي ماند و کتاب مي خواند . علي رغم اصرار خانواده هر گز به ازدواج تن نداد . او مي گفت : در صورتي که ازدواج کنم نمي توانم به جبهه بروم . اين امر ، مرا از پرواز به درگاه حق محروم مي کند .نيمه دوم سال 1358 که دانشجويان پيرو خط امام به سفارت آمريکا که مرکزي براي جاسوسي وخرابکاري برعليه انقلاب اسلامي تبديل شده بود،هجوم بردند اوحضورداشت. به دلايل امنيتي اين گروگانها را در تهران نگه نداشتند و به صورت پراکنده به شهرهاي مختلف فرستادند . تعدادي از آنان را نيز به زنجان بردند . مسئول گروه حافظ گروگانها ،مرکب از عده اي از دانشجويان،پاسداران و افسران ، قامت بيات بود . بيات در غائله کردستان در مبارزه با ضد انقلابيون تجزيه طلب نيز شرکت داشت و با آغاز جنگ تحميلي عراق عليه ايران در 31 شهريور 1359 به فرمان امام مبني بر عزيمت به جبهه ها بدون آنکه منتظر اعزام بسيج و يا ستادي بشود به جبهه رفت . بيات دو ماه بعد از اولين عزيمتش به جبهه به زنجان بازگشت و به منظور تشکيل بسيج فعاليت پرداخت . او از ميان افراد سپاه زنجان براي آموزش مربيگري انتخاب و به تهران اعزام شد . پس از باز گشت از اين دوره مدتي در جبهه سومار فرماندهي يک گروه از پاسداران را به عهده داشت . بيات به دليل سوابق بسيار در جبهه و مديريت بالا به فرماندهي رسيد . او اولين فرمانده اعزامي از زنجان به منطقه جنگي بود و ساير نيروها زير نظر او با دشمن مي جنگيدند . او در ميان افراد تحت فرماندهي اش از محبوبيت خاصي بر خوردار بود . بيات ،در جبهه هم در اوقات فراغت را مطالعه مي کرد . با آنکه اوسمت فرماندهي داشت ،به کارهاي خدماتي وخدمت رساني به نيروهاي تحت امرش اقدام مي کرد. در زمينه انجام فرائض ديني ، اکثر اعمالش را در خفا انجام مي داد . در عمليات محرم در منطقه سپنتا ، بيات فرماندهي عمليات را بر عهده داشت . در مرحله اول عمليات ، آتش دشمن بسيار سنگين بود و قامت از ناحيه چشم ، پشت و پا مجروح شد ؛ ولي هيچ شکايتي نداشت . همرزمان وي بعد از چند روز که درد شديد شده بود از حرکات صورت وي متوجه درد و جراحت شدند و به اصرار َ، او را به تهران اعزام کردند . پس از اينکه تا حدودي بهبودي يافت به منزل رفت اما از مجروحيت خود به خانواده چيزي نگفت و تنها به اين جمله که زخمي شدم و در حال بهبودي است . اکتفا کرد . بيات با حاج ميرزا علي رستم خاني ؛ ابوالفضل پاکداد ، حميد احدي ، محمد ناصر اشتري ، مهدي مير محمدي ، محمود صدر محمدي دوست بود . همه ي اينها شهيد شده اند.هر گاه اينها در مکاني جمع مي شدند ؛ کشتي مي گرفتند ، به طوري که افراد تحت فرماندهي آنها تعجب مي کردند . بيات به محسن جزيمي که از نيروهاي تحت امرش بود گفته بود تو به من کاراته ياد بده و من به تو مسائل عقيدتي . بيات در عمليات بسياري مانند طريق القدس ، فتح المبين و ... فرماندهي نيروها را بر عهده داشت . او در وصيت نامه اش خود را چنين توصيف مي کند : من پاسدارم و وارث خون هاي پانزده قرن خط سرخ شهادت تشيع که در عصري استثنايي و پر خاطره قرار گرفته ام و مسئوليتها بر دوشم سنگيني مي کند . قامت بيات در عمليات والفجر مقدماتي ، در منطقه رقابيه در 18 بهمن 1361 به هنگام انجام عمليات شناسايي به همراه چند تن از فرماندهان ديگر ، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سرش به شهادت رسيدند . او اولين شهيد خانواده بود پس از شهادت قامت ، برادرش رحيم که در منطقه جنگي حضور داشت روي چهار پايه اي رفت و خطاب به رزمندگان گفت : اگر برادرم شهيد شده من هستم . او نيز بعد ها در جزيره مجنون به شهادت رسيد . جسد قامت بيات بعد از زيارت حضرت معصومه به زنجان منتقل و در قبرستان پايين شهدا به خاک سپرده شد . منبع:فرهنگ نامه جاودانه هاي تاريخ (زندگينامه فرماندهان شهيد استان زنجان)نوشته ي يعقوب توکلي،نشر شاهد،تهران-1382 وصيتنامه بسم الله الرحمن الرحيم من پاسدارم و وارث خون هاي پانزده قرن خط سرخ شهادت تشيع که در عصري استثنايي و پر خاطره قرار گرفته ام و مسئوليتها بر دوشم سنگيني مي کند . وقتي به آينده و گذشته مي نگرم و مي انديشم تنها دو راه در پيش روي خود مي بينم يکي اينکه همچون امام حسين (ع) و شهداي کربلا با تمام وجودم در راه خدا رفتن را انتخاب کنم و به صف شهدا بپيوندم و يا اينکه مانند طاغوتيها و يزيد ها حيوان وار بمانم و هيچ حرکت و هجرتي نداشته باشم و هيچ در هيچ شوم . در اين دنيا نزد خداوند و در برابر خون پاک شهدا و مجروحين مسئول و در آن دنيا نيز به آتش دوزخ گرفتار شوم .زماني که اولين راه را انتخاب مي کنم با موانع و سدهاي بي شماري رو به رو مي شوم . شياطيني که کمر به نابودي اسلام بسته اند و مي خواهند خون هزاران شهيد و مجروح را تباه کنند . بر هر مسلمان وظيفه شرعي است که با استعمارگران و شياطين بستيزد . شياطين خوب مي دانند که اگر اسلام پا بگيرد جايي براي آنها نيست به همين دليل همگي با هم متحد مي شوند تا اسلام عزيز و مظلوم را نابود کنند . به همين دليل تصميبم گرفتم به سوي الله و رشد انسانيت هجرت کنم و سرزمين خود را از دست شياطين و فتنه جويان شرق و غرب در آورم . به فکر سخنان امام مي افتم : مقصد ما مکتب ماست ، مکتب ما شهادت است و يا آنجا که پيشواي ما در هنگام شهادت در محراب عبادت مي فرمايد : سوگند به خداي کعبه رستگار شدم . آنگاه شهادت را بر مي گزينم . ما بايد در صحنه باشيم اگر نباشيم شيعه نيستيم به همين دليل چون خود راهم را بر گزيده ام در هنگام شهادت من طوري نباشد که دشمنان اسلام شاد شوند . اگر عزاداري مي کنيد بکنيد نقل و شيريني پخش مي کنيد بکنيد ولي طوري باشد که اسلام شکوفا و امام عزيز سر بلند باشند . از پدر و مادرم تشکر مي کنم و از دوستان و آشنايان حلاليت مي طلبم .قامت بيات خاطرات محمد سراجي وطن: من در سال 1360 به همراه يک گروه صد و پنجاه نفري عازم جزيره مينو شديم و مسئول ما قامت بيات بود . گروه ايشان عده اي جوان بودند که در طي جنگ اغلب شهيد شدند . قامت بيات به عنوان فرمانده ، فردي صميمي و آگاه بود . وقتي که دشمن پاتک مي زد خيلي سريع و به موقع بچه ها را آماده مي کرد و هرگز سريع تصميم نمي گرفت و همواره فردي صبور و خونسرد بود . سيد اشرف موسوي : در اتاقي که با بچه هاي ديگر مي خوابيد سعي مي کرد در پايين ترين قسمت اتاق بدون زير انداز بخوابد . ويژه گي هاي خاص بيات سبب شده بود اغلب فرماندهان او را بشناسند به همين دليل اولين کسي که به سمت فرماندهي گردان از جانب شهيد مهدي زين الدين – فرمانده لشکر 17 علي بن ابي طالب (ع)- انتخاب شده بود ، او بود . مهدي علي قنبري: براي حفاظت گروگانها بهترين افراد سپاه از جمله اصغر محمديان (شهيد) مهدي پير محمدي (شهيد) حسنلو(جانباز) و قامت بيات انتخاب شده بودند . جاذبه معنوي اينان به حدي بود که بعد از يک سال و اندي که گروگانها به زنجان منتقل شدند من و عده اي ديگر از دانشجويان به عضويت سپاه در آمديم . مادر شهيد: شهيد قامت پسر خيلي پاكي بود. از كودكياش يك روز من او را به مكتب گذاشتم تا قرآن خواندن را بياموزد. شهيد قامت صبحها براي فراگيري قرآن به مكتب ميرفت و بعد از ظهر به اكابر ميرفت. يك روز جشن ختم قرآن را برايش گرفتيم. البته شهيد بعد از آن تا ظهر جلسة قرآن ميرفت و بعد از آن هم به اكابر و هم به مدرسه ميرفت. او بالاخره تحصيلات دبيرستاني را به پايان رساند و موفق به اخذ ديپلم گرديد. يك روز ديدم كه دوستانش را به خانه دعوت كرده، وقتي از او پرسيدم: پسرم، اينها چه كساني هستند؟ چرا از بچه هاي همسايه براي خود دوست انتخاب نكردي؟ شهيد قامت در جواب گفت: اينها بچههاي قرآنخوان هستند. در دوران به ثمر رسيدن انقلاب شكوهمند اسلامي، شهيد قامت نقش بسيار فعالي داشت. يك روز شوهر خواهرم كه شاهد قضيه بود، اين چين نقل ميكند كه نيروهاي پليس و گارديهاي رژيم شاه مسجد ولي عصر را به محاصره درآورده بودند، در اين هنگام شهيد قامت كه يک دسته از مردم را رهبري ميكرد، گفت چرا سينما باز باشد، ولي مسجدها بسته! در اين هنگام به سينماها حملهور ميشوند و شيشههاي آنها را خرد ميكنند. هنگام بازگشت با يكي از دوستانش به هفت تن از نيروهاي پليس روبرو ميشوند و شهيد با يورش به آنها، يكي از آنها را به شدت مجروح كرده و بقيه از ترس فراري ميشوند. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي شهيد قامت به عضويت سپاه پاسداران در آمد و بعد از ديدن آموزشهاي لازم جنگي، خود نيز مشغول آموزش به نيروهاي بسيجي و سپاهي شد و با شروع جنگ تحميلي و حملة ناجوانمردانة رژيم بعثي و خونخوار عراق به ايران عزيز، شهيد قامت همراه با دوستانش براي نبرد با كافران به جبهه مقدم رفته و توانستند در مناطق غرب و جنوب جلوي پيشروي نيروهاي عراق را بگيرند. وي در منطقة دارخويين و سلمانيه مسئوليت فرماندهي را داشتند. شهيد قامت به من همواره ميگفت: اگر انشا الله به خواست خدا راه كربلا را باز كرديم، جهت زيارت قبر سيد الشهدا امام حسين (ع) خودم شما را به كربلا ميبرم، ولي اگر شهادت نصيبم شد، مادرم ناراحت نباش، زيرا شهادت در راه خدا انسان را از قفس جسم آزاد ميكند و به سوي آرزوهايش پرواز ميدهد. من هم قفس تن خودم آزاد و به سوي معبود و معشوقم پرواز ميكنم. قبل از شهادت چهرة وي چنان نوراني شده بود كه مشخص بود نور شهادت و نور الهي بر او تابيده و به آرزوي ديرينة خود، همان لقا ء الله ، خواهد رسيد. سردار عباسي : شهيد بيات فرماندة نيروهاي زنجان بودند و فرماندة شهداي زنجان هستند. ايشان اولين فرماندهاي بودند كه از زنجان به جبهه رفتند. ما همه در سپاه شاهد تقوا و رعايت مسايل شرعي و اطاعت از ائمه معصومين و روحانيت و امام در ايشان بوديم. شهيد در جبهه با يك ايمان خاصي ميجنگيد و هيچ گونه وحشت و ترس از دشمن نداشت. طرحهاي عملياتي شهيد بيات واقعاً طرحهايي كاملاً حساب شده و دقيق بود. در ن زمان ما چنين فرماندهان طراحي كم داشتيم. در رابطه با حفظ بيت المال ايشان خيلي دقت داشتند كه بيت المال حيف و ميل نشود و بين نيروها به صورت عادلانه توزيع گردد. محمد اسماعيلي: با اين كه تخصص شهيد بزرگوار مربي نظامي بود و طبيعتاً كار مربيگري يك مقداري همراه با خشونت و عصبانيت ميباشد، ولي آن مدتي كه ما با ايشان در دوره بوديم، شايد به جرأت عرض بكنم كه يك مورد هم ايشان را به صورت خشمگين و يا عصبانيت مشاهده نكردم و خيلي با برادران زيردست خود صميمي و مهربان بود. در طول مدتي كه با شهيد قامت بيات به عنوان فرماندة عمليات برخورد داشتم، روحية فروتني را به عينه در ايشان مشاهده كردم. ايشان هميشه خود را در بين همرزمانش پايينتر ميديدند و احساس ميكردند كه ديگران از ايشان بالاتر هستند و هيچ وقت با ما صرفاً به عنوان يك فرمانده امر و نهي نميكردند. با بچهها هيچ گاه برخورد نامناسب نداشتند و هميشه سعي ميكردند اخلاق اسلامي را خيلي دقيق رعايت بكنند. ايشان به عنوان يك فرمانده، شخصي الگو براي ديگران بود و همرزمانش از اخلاق ايشان تحت تاثير قرار ميگرفتند و از هر جنبه و بعدي كه فرض كنيم، ايشان از شجاعتي بالايي برخوردار بودند و از نظر كارايي و مديريت در حد بالايي قرار داشتند. از جنبة معنوي چنان قوي بودند كه بچهها تحت تاثيرش قرار ميگرفتند. علاقه ايشان به نماز: به حدي بود كه من يادم هست كه ايشان هميشه قبل از اين كه اذان گفته شود خود را براي بجا آوردن نماز آماده ميكردند و شايد هميشه با وضو بودند، قبل از همه به نمازي شتافتند و اين نشان ميدهد كه ايشان براي مسايل شرعي و به خصوص مسايل معنوي اهميت زيادي قايل بودند. اعمال فرماندهي در نهايت خونسردي يكي از خصوصيات بارز شهيد بود. يك شب عراقيها خواستند به ما شبيخون بزنند، نصف شب بود كه ما در منطقه سلمانيه مستقر بوديم. عراقيها شب حمله كردند و بلافاصله بچهها موضع گرفتند، شهيد قامت بيات با كمال خونسردي بچهها را هدايت ميكرد و آنها را جابجا ميكرد و سعي ميكرد كه روحية بچهها را كاملاً حفظ كند. ايشان خيلي مقيد بودند به اين كه پشت سر روحانيت در خط امام حركت بكنند و هر حرفي كه ولي امر مسلمين و امام عزيز در آن موقع بيان ميكردند، با جان و دل ميپذيرفتند و همة بچهها را در اين رابطه توجيه ميكردند و آن وظايف اصلي را به آنها گوشزد ميكردند. در اتباط با حفظ بيت المال ايشان با توجه به اين كه در آن موقع امكانات در سپاه محدود بود و شايد با آن امكانات اصلاً تصور نميشد كه ماموريتهاي محوله انجام بگيرد، ولي ايشان در ارتباط با حفظ بيت مال سعي ميكردند آن امكانات محدود را جاهاي مورد نياز مصرف نمايند. من يادم نميآيد حتي يك مورد ايشان لباسهاي پاسداريشان را در محل كار و يا در ماموريت از تنشان بيرون بياورند، خيلي منظم لباس ميپوشيد و سر كار حاضر ميشدند. در آن مدتي كه در جنگ بودند، براي نظم و انضباط و نظافت و پاكيزگي خيلي عنايت داشتند. از نظر برخورد اصولي و قاطعيت خيلي صريح بودند و ضمن اين كه هر كس با ايشان برخورد ميكرد كه كاملاً آن وجه فروتني و تواضع را در ايشان مشاهده ميكرد، ولي با اين حال در برخورد و دستوراتي كه ميدادند، خيلي صريح و قاطع بودند و اصرار داشتند آن چيزي كه به عنوان دستور است، بايد حتماً عملي شود. رحيم تاران: روحية عدالتپروري يكي از خصوصيت ايشان بود، يعني واقعاً عدالت در درونشان موج مي زد و در شجاعت حرف نداشت. از نظر تبعيتپذيري دستورالعملهايي كه از مركز ميرسيد، در زماني كه در قرارگاه بودند، كاملاً خود و ديگران را ملزم به اجرا ميكردند. ايشان در دارخويين مين كاشته بودند، دقيقاً يادم هست كه برادر رحيم صفوي فرمانده سابق سپاه، تماس گرفتند با قرارگاه غرب و گفتند ايشان را بفرستيد بيايد جنوب، زيرا تعدادي از مينهايي كه خودشان كاشته است، ما نميتوانيم آنها را خنثي كنيم، چون ميخواهيم عمليات انجام دهيم. اين عمليات هم قبل از عمليات فرماندة كل قوا بود و ايشان از سومار به مدت ده روز به جنوب رفتند و مينها را خنثي كردند. اين را بايد تصور كنيم كه يك نيروي تخريبچي وقتي كه اين مينها را خنثي ميكند، 90 % خطر را جلوي چشمش ميبيند، ولي با اين همه اين خطرها را ناديده ميگرفت. يادم هست كه دشمن از پشت به صورت تك دوراني يكي از خطهاي ما را محاصره كرده بود، ما با ايشان يكجا بويدم. من به او گفتم شما اينجا مواظبت كن، چون كنترل كلية نيروها با شماست، تا من بروم جلوتر و ايشان گفت نه، بالاخره يك مقدار صحبت كرديم و راضي شديم كه ايشان با يك دستة 24 نفره بروند كه در جناح چپ با نيروهاي تك كنندة عراقي برخورد كرده و يك گروهان اطلاعات و عمليات آنها را كه مجهز آماده بودند، محاصره كنند. به فوريت اينها را منهدم و شيرازة آنها را در هم ريختند و دشمن شروع به عقبنشيني كرد و عدهاي از آنها كشته و زخمي شدند. ايشان در تصميمگيري به موقع فوقالعاده بودند. من وقيقاً به ياد دارم كه در ارتفاعات كلهقندي منطقة سومار، عراقيها به درون نيروهاي خودي نفوذ كرده بودند. وقتي كه با هم آنجا رفتيم، سريع تشخيص دادند كه نيروهاي اطلاعات دشمن وارد نيروهاي خودي شدهاند و از هر طرف دارند ميكوبند. ايشان بلافاصله به بچهها دستور داد كه هر كس به سنگر خودش برگردد، وقتي كه اين كار انجام شد، نيروهاي اطلاعات عمليات دشمن شناسايي شد و اين خيلي تدبير ميخواهد كه در شب كه ديد آنچناني وجود ندارد، بتوان به آساني موقعيت را تشخيص داد. ايشان از اطلاعات و فنون نظامي به حد كافي مطلع و تجربه داشتند كه سريعاً متوجه نفوذ دشمن در داخل نيروهاي خودي شدند. محسن جزيمق: ايشان طوري از خود اخلاق نيكو نشان ميداد كه گويا كلاس اخلاق ديده باشد و يك بار به من تعريف كرد كه همة اين خصوصيات اخلاقي و تربيت اسلامي را مديون پدر و مادرمان هستيم. ايشان از نظر تربيت خانوادگي در سطح بسيار بالايي بودند و اين موجب شگفتي بنده بود. ايشان ميگفتند پدرم آنچنان جوي در خانواده ايجاد كرده بود كه بزرگي و كوچكي در خانواده رعايت ميشد و همة اعضاي خانواده احترام همديگر را حفظ ميكردند. ايشان در نخستين روزهاي تشكيل سپاه وارد سپاه شد و اولين گروهي كه براي آموزش اعزام شدند، 2 نفر بودند، يكي شهيد قامت بيات بود و ديگر شهيد اصغر محمديان و بعد از ديدن آموزش برگشتند و واحد آموزش ايجاد كردند و به برادران پاسدار آموزش دادند، اما حال كه سخن از شهيد اصغر محمديان پيش آمد، بايد بگويم كه اين دونفر ارتباط خاصي با هم داشتند و بسيار وابسته به هم بودند و اين ارتباط معنوي بود كه در اين مورد ميتوان گفت. اين محبت زآن محبتها جداست حب محبوب خدا حب خداست شهيد بيات بعد از اعزام به جبهه، در همان روزهاي اول، لياقت خود را نشان داد. با وجود اين كه تا آن زمان جنگي نديده بود، ايشان به عنوان مسئول تخريب در جبهه كار ميكرد و به جاهاي بسيار خطرناك ميرفتند و مواضع دشمن را مينگذاري ميكردند. پدر شهيد: قبل از شهادت قامت در خواب ديدم يك نفر با سيمايي نوراني آمده و پتو را از سر او كشيده و گفته بود: ما فردا قامت را به ميهماني خواهيم برد. گفتم: اشكالي ندارد، او را ببريد. همين كه از خواب بيدار شدم به يك نفر سفارش كرده بود كه برويد به قامت بگوييد هر چه زودتر خودش را به من برساند . آن روزها اوج عمليات والفجر مقدماتي بود، شهيد قامت بيات خود را سريعاً با موتور به من رساند و چند لحظهاي همديگر را ملاقات كرديم. در اين حين خوابم را برايش بازگو كردم. ولي شهيد قامت بيات تنها سكوت كرده و لبخند شادي بر لب نشاند و سپس بعد از خداحافظي دوباره به خط برگشت. نجم الدين تقيلو: شهيد بزرگوار قامت بيات يكي از اولين ساني بودند كه به عضويت سپاه پاسداران درآمدند و ايشان عضو شوراي فرماندهي سپاه بود و از اولين كساني بود كه دورة مربيگري را گذرانده بودند و نيز اولين فرماندة گردان از شهر زنجان در ابتداي جنگ بود. از روحية بالايي برخورار بودند و در طرحريزي عمليات جنگي بسيار دقيق و هوشيار بودند. واقعاً فردي جنگي و دلير و حماسهآفرين بودند. ايشان در دورة آموزش نظامي در پادگان امام علي (ع) شاگرد اول بودند. در جبهه نيز يكي از منظمترين گردانها را فرماندهي و هدايت ميكردند. در دارخويين با توجه به دستور بنيصدر خائن كه امكانات ارتش را در اختيار سپاه نگذارند، شهيد با ابتكار جالبي با قوطيهاي كمپوت، تعدادي مين درست كرده و در مسير دشمن مينگذاري كرده بود. مجيد نظري: ايشان در اوايل جنگ در محور دارخويين و در روستاي سلمانيه فرماندة نيروهاي اعزامي از زنجان بودند و در آن روزها آب مصرفي خود را به وسيلة گالنهاي بيست ليتري از رود كارون ميآورديم و چند نفري براي آوردن به لب كارون ميرفتيم تا گالونها را پر كنيم و به سنگرها بياوريم. شهيد بيات از آنجا كه فردي مخلص بودند، خود را از ديگران جدا و بالا نمي دانستند و با عمل خويش ديگران را به كار دعوت ميكردند، ابتدا خود براي آوردن آب پيشقدم ميشدند و چند گالن برداشته و سپس به ديگران ميفرمودند بچهها بيايند برويم آب بياوريم. علي محمد پيرمحمدي: زماني كه امام راحل بنيصدر خائن را عزل فرمودند، اين امر موجب شد كلية نيروهاي شركت كننده در عمليات كه بنده هم جزو آنها بودم، به انرژي اتمي دعوت شوم. شب حدود ساعت 9 بود، مراسم نوحهخواني و عزاداري برگزار شد. پس از نوحهخواني و عزاداري، شهيد قامت بيات فرمودند كه هر كس مشكل خانوادگي دارد، ميتواند در پشت خط انجام وظيفه كند و ضرورتي ندارد كه در عمليات شركت كند، اما كسي حاضر به خدمت در پشت خط نشد. دستور دادند يك كارتن خالي بياورند، هر كس وصيتي دارد، بنويد و به داخل كارتن بياندازد. كلية برادران حاضر در عمليات در رود كارون غسل شهادت نمودن و سپس گفتند هر كس به خط امام و به خط اهل بيت عصمت و طهارت معتقد است، ميبايست موازين شرعي را رعايت كند، از جمله با اسرا و مجروحان دشمن بدرفتاري نكنيد و تا زماني كه دستور تيراندازي صادر نشده، هيچ برادري حق تيراندازي ندارد. ساعت 4 صبح 21/3/60 عمليات با رمز «خميني روح خدا فرمانده كل قوا» بدون تيراندازي شروع شد و پس از فتح اولين خاكريز، صداي الله اكبر نيروهاي اسلام در دل دشمن آنچنان وحشتي انداخته بود كه در همان ساعات اوليه 950 نفر از نيروهاي دشمن به اسارت نيروهاي رزمنده در آمدند. ناصر ميانچي: از ابتداي ورود به سپاه در سال 60 با چهرة گرم و صميمي شهيد قامت بيات آشنا شدم و از همان زمان برخوردهاي آن شهيد بزرگوار برايمان خاطرهاي جالب بود. ايشان در مواجهه با عوامل ضد انقلاب و فساد بسيار قاطع، با شهامت و شجاع بودند، در حالي كه با دوستان بسيار متواضع و صميمي بودند. يكي از خاطراتي كه با آن شهيد در برخورد اول داشتم، در هنگام اعزام نيرو به جبهه بود. بعد از عمليات فتح المبين قرار بود حدود 20 الي 30 نفر از برادران عضو رسمي به جبهه اعزام شوند، معمولاً در همة اعزامهاي آن زمان شور و حال عجيبي در سپاه حاكم بود. غالباً بچهها اصرار داشتند در حالي كه مسئولين سعي ميكردند با نوبتبندي و غيره، امور جاري سپاه هم انجام شود. بعد از عمليات موفق فتح المبين شور و حال اعزام به جبهه قابل وصف نبود. ليست اعزام در دست شهيد قامت بيات بود. همه اصرار داشتند كه اسمشان وارد ليست اعزام شود و شهيد قامت نيز سعي در متقاعد كردن تك تك بچهها داشت، ولي كسي به اين صحبتها راضي نميشود. بالاخره كار به گريه و زاري كشيده و عدهاي از بچهها قهر كردند كه شما چرا پارتي بازي ميكنيد و غيره . . . شهيد بيات با خنده و مزاح با قول مساعد همه را قانع ميكرد. بعضي از بچهها در اعزام بعدي كه قرار بود به جبهه بروند، به شهيد قامت اعتراض ميكردند كه خودتان چرا ميرويد، بمانيد و كارهاي سپاه را انجام دهيد و غيره. شهيد قامت فقط سكوت ميكرد و تبسم معنيداري بر لب مينشاند . اين لبخند ايشان هنوز در ذهنم است. قبل از عمليات خدمت يكي از شخصيتها براي بازديد و ديدار بچهها به منطقه رفته بويدم. آنجا اصرار كرديم كه ما هم بمانيم و بعد از عمليات برميگرديم، ايشان باز هم لبخند معنيدار زدند و سكوت نمودند. بعد از عمليات كه به زيارت پيكر پاك آن عزيز پرواز كرده رفته بودم، همان لبخند معنيدار را بر لبان ايشان احساس كردم و آنجا بود كه معني تبسمهاي معنيدار ايشان را فهميدم. مجيد ارجمند: شهيد بزرگوار قامت بيات با توجه به خصوصيات عالي و برجستة اخلاقياش از چنان جذابيتي بين نيروهاي رزمنده برخوردار بودند كه نيروها در سختترين مراحل عملياتي و آموزشي احساس خستگي نميكردند، چرا كه شهيد خود پيشقدم در كارها بود. شهيد بيات با آن خلوص نيت و معنويت خاص و مديريت عالي كه در وجود ايشان خداوند به وديعه گذاشته بود، يكي از عوامل مهم از بين رفتن توطئههاي منافقين كور دل بودند. اولين ماموريت اينجانب جهت حضور در جبهة حق عليه باطل با فرماندهي شهيد قامت بيات بود كه در جزيرة مينو و به صورت پدافندي استقرار يافتيم و با تمام شايستگي و لياقتي كه ايشان از خود به نمايش گذاشتند توانستيم اين ماموريت خطير پدافندي را به همت ايشان و رزمندگان دلير به نحو احسن به انجام برسانيم. از ويژگيهاي بارزي كه همواره در ايشان مشاهده ميكردم، اين بود كه همواره و در همه حال در كنار نيروهاي خوش بود و سعي و تلاش ايشان حل مشكلات بچههاي رزمنده و بسيجي بود. ايشان از نظر نظم انضباط يك الگو و نمونه براي همرزمان خود بود و از نظر شجاعت، ايثار، گذشت و فداكاري در ميادين جنگ بر عليه كفار يك اسوه به شمار ميرفتند. چنانچه در ماموريت پدافندي جزيرة مينو چندين بار براي شناسايي دشمن با بلم به آن سوي اروندرود رفتند، ولي هيچ گاه حتي ترس و واهمه در دل اين شيرمرد كارزار وجود نداشت. احمد فتوحي: آشنايي بنده با شهيد قامت بيات در گردان آمادهسازي عمليات محرم بود و بعد هم اجراي عمليات محرم و در فاصلة مهياسازي و گسترش سازمان يگانهاي رزمي سپاه منجمله لشكر 17 علي ابن ابيطالب كه در خدمت آقايان بوديم تا زمان شهادت ايشان كه مصادف با يكي دو روز قبل از عمليات والفجر مقدماتي و در جهت آمادهسازي منطقة والفجر مقدماتي بوديم. با گذشت سالها، بعضي از مطالب فرار و از ذهن خارج ميشود، اما بعضي ويژگيها به قدري درخشندگي دارد و به گونهاي است كه در ذهنها حك مي شود . اولين ويژگي اين شهيد با توجه به اين كه در شروع عمليات محرم و در دوراني كه ما با هم كار مي كرديم، با توجه به اين كه ايشان سن كمي داشتند، 21 يا 22 سالشان بيشتر نبود و در دوران جواني، اما در عمليات محرم پيش من اين برادر شجاع و رزمنده درخشيدند كه بعد از اتمام عمليات با توجه به اين كه گسترش سازمان در سپاه مطرح بود، ايشان به راحتي پذيرفتند و مطرح شد به عنوان اين كه يك مهرهاي باشد جهت سازماندهي و تشكيل يكي از تيپهاي لشكر به نام تيپ الغدير به فرماندهي شهيد بزرگوار رضا حسنپور و ايشان هم در سمت جانشين ايشان و قائممقامي ايشان معرفي شدند و با توجه به همين مدت كم، اين مجموعه و برادرهاي ديگري كه بودند، با تدبير و مديريت خودشان بسيار محكم و قابل اعتماد ظاهر شدند. رمز سازماندهي در 45 كيلومتر در بين آنهايي كه اهل سازماندهي هستند، ميدانند گسترش سازمان همزمان با اين كه سازماني در صحنة نبرد شركت كرده، عملياتي را انجام داده و بعد هم ميخواهد جديداً به صورت يك سازمان مجزايي از ابتدا شروع كند، در حين دوران جنگ هم مهياي يك عمليات شود. هم سازمانش را تكميل كند، هم تجهيزات متناسب با آن سازمان را و هم مسايل پشتيباني كار بسيار سنگين و شاقي هست و هيچ چيزي جز اعتقاد، عشق به راه و بعد اين خلاقيتهاي فردي و اين استعدادهاي ذاتي و نهفته در دورة بعضي از افراد نميتوانستند در اين موفق باشند. من بارها كه صحبت ميشود، بعضي از چهرهها و عزيزان كه در طول جنگ عمر كوتاهي را داشتند، اما با بركت همواره برادرهايي هم من واقعاً غبطه ميخورم و تاسف ميخورم از اين كه شهادت براي اين عزيزان نميدانم. در هر حال و متاسفم از اين كه اينها عمرشان طولاني نبود از اين كه اينها نتوانستند آن جور استعدادهاي دروني خودشان را بروز بدهند و فرصت كافي نداشتند. يك جواني بود كه آن خودش را نشان داد در ظرف 5 الي 6 ماه از گردان و من قشنگ يادم است در عمليات محرم محور اين برادرها كه جنگ ميكردند به بسيار خوب بود، بسيار شجاعانه و خارج از حد انتظارات ظاهر شدند.توقعاتي را كه مجموعة لشكر 17 داشت، به طور كامل برآورده كردند و همين باعث شد كه ايشان در مدت بسيار كمي ارتقا پيدا كنند به جانشيني فرمانده تيپ ،يک جوان 21يا22ساله. مطالبي كه در اين زمينه بايد گفته شود، يكي از خصويات برجستة ايشان بود با توجه به اين كه در اين حال و هواي جواني و مسايل بسيار متعبد، مطيع و شايد من در طول اين 5 و 6 ماهي كه با اين بزرگوار كار ميكردم، يك مورد هم بحث اين كه حالا مشكلات جنگ و مسايل جنگ ايشان را خسته بكند و ترديد به خودش راه بدهد ،نبودم و خود اين اين ويژگي هاي بارز يك مجاهد في سبيل ا... ويك رزمندهاي است كه عليرغم اين فشارها و مشكلات مادي ميدان جنگ و با آن كمبودها و مسايلي كه داشتيم و با آن وضعيتي كه در آن مقطع زماني بود، براي گسترش سازمان و كمبود امكانات اصلاً ايشان را به فكر وانميداشت كه حالا با اين كمبودها يك مقدار ترديد و درنگ در اجراي ماموريت داشته باشد. ويژگياي كه من باز ميتوانم بگويم كه در آن با ورود آن ويژگي ايشان جان باخت و شهادتش هم گواه بر آن صدق و صفاي ايشان بود؛ اين بود كه همواره در صحنههاي نبرد تلاشش اين بود كه اگر پيشاپيش نيروهاي تحت امر حركت نميكند، دوشادوش آنها باشد .پيشاپيش ميرفت و همين گواه بر اين است كه دقيقاً ايشان يكي دو روز قبل از عمليات من قشنگ يادم هست كه با خودرو نفربر فرماندهي جهت بررسي آخرين وضعيتهاي عملياتي والفجر مقدماتي كه يك مرحله به عنوان جاي پا و يك گذرگاهي را ما در جنگل «عنقر» گرفته بوديم، پيشاپيش نيروهايشان با اين كه همة نيروها تيپ چندين كيلومتر عقبتر در منطقه تجمع بودند، ايشان رفتند و براي بررسي منطقه آخرين وضعيتها و در همين ماموريت بود كه ايشان به شهادت رسيدند. اينها به عنوان فرهنگ شهيد و شهادت مطرح بودند. به عنوان فرهنگ پيشتاز بودند، به عنوان فرهنگ اين كه همواره فرماندهي ما در طول جنگ با اين كه جوانهاي كم سن و سالي با تجربههاي بسيار كوتاه دوران جنگ بودند، اما يك فرمانده بود كه همواره دوشادوش نيروها حتي جلوتر از نيروها براي بررسي منطقه وضعيت خودشان و نهايتاً تصميم گرفتن براي نيروهاي بسيجي و يگانهايشان حركت ميكردند و اين يك فرهنگ است و اين يك ارزش براي ما . اين جوانهاي 20 ساله يا 21 ساله در مقابل ژنرالهايي ميجنگيدند كه 22 سال 25 سال و حتي 30 سال تجربة نظامي داشتند، يعني بسيار بيشتر از طول مدت عمر اين عزيزان تجربة نظامي داشتند، اما آن كه موفق و روسفيد از ميدان ميآمد بيرون اين جوانها بودند و رمز موفقيت كه به عنوان يك فرهنگ و به عنوان يك الگو ما ميتوانيم ارايه بدهيم اين هست كه آنها با گذشت و با محروم شدن از امكانات مادي و حداقل بهرهمندي،همواره پيشاپيش نيروها دل به درياي بلا ميزدند و همواره قبل از اين كه تصميمي را بگيرند، برنامه يا طرحي را براي مانور داشته باشد، خودشان منطقه را بررسي ميكردند از نزديك و از اين مهمتر اعتقاد به راه بود كه هيچ چيز در آن راه، مانع انجام ماموريت اين عزيزان نميشد، نه مشكلات مادي، نه مشكلات نيرويي و نه آن حركتهاي حريف يا دشمن كه در آن ميدان بود. من يادم هست گذرگاه جنگل عنقر از نظر معبر نظامي بسيار به ضرر ما و به نفع دشمن بود، يعني يك گذرگاه باريك. با توجه به يك زميني كه مناسب نبود، تپههاي رملي و شني اطراف اين گذرگاه را گرفته بودند. دشمني كه در نابود كردن تعداد زيادي از گردان هاي توپخانه اين منطقه را با آتش پوشانده بود كه در آن لحظات و در حين گذر از آن گذرگاه به فكر هيچ كس نميرسيد و هيچ معياري اين را قبول نميكرد كه ما از اين منطقه موفق وارد ميشويم و به صحنة نبرد ميرسيم، مگر همين اعتقاد به تكليف و انجام وظيفه و عشق به ولايت و نهايتاً پيشتاز بودن در صحنه بود. آثارباقي مانده از شهيد بسم الله الرحمن الرحيم 1) چيزي كه برايم شگفتآور بود، اين است كه اولين روزي كه ما را به خمپاره بستند، همه مثل بيد توي سنگرها ميلرزيدند و خيلي وحشت داشتند، ولي بعد از چند روز ديگر عادي شده بود، فقط گوش ميداديم به صداي گلوله و فوري سنگر ميگرفتيم و وحشتناك نبود. 2) در همين روز كه اولين نماز جماعت ظهر در زير پل اجرا شد، از نگاههاي برادران معلوم بود كه خيلي به همديگر احساس برادري دارند. 3) صبح كه از خواب بيدار شديم، پس از اقامة نماز قرار شد كه روزي 5 نفر براي استحمام به شهر بروند. امروز نوبت من بود، پنج نفر سوار ماشين شديم و به طرف دارخوين حركت كرديم. بعد از يك ربع به دارخويين رسيديم. بعد از نيم ساعت توقف از آنجا به طرف اهواز كه حدود يك ساعت راه بود و تمام جاده هم توسط سپاه در حال كنترل بود و نميگذاشت يك نفر شخصي به جبهه بيايد، حركت كرديم. نزديكهاي اهواز فردي كه در كنار جاده ايستاده بود، سوار كرديم و به شهر رسانيدم. شهر اهواز كه اكثر دكانها و مغازهها بسته بود مثل اين كه عدهاي هم شهر را تخليه كرده و به شهرهاي ديگر رفته بودند. بر روي ديوارها يا سر چهاراهها، روي تابلوهاي بزرگ نوشته بودند: خون شهدا به گردن كساني است كه شهرها را تخليه ميكنند. 4) براي جنگ با كافران سبكوار مجهز بيرون شويد و در راه خدا با جان و مال جهاد كنيد، اين كار شما را بس بهتر خواهد بود، اگر مردمي با فكر و دانش باشيد. قرآن کريم 5) آنان كه ايمان آوردند و از وطن هجرت گزيدند و در راه خدا با مال و جانشان جهاد كردند، آنها را نزد خدا مقام بلندي است و آنان به خصوص رستگاران و سعادتمندان عالماند. قرآن کريم 6) حدود 5/11 بود كه صداي توپخانة دشمن به صدا در آمد. بعد از شليك گلولههاي رسام كه به صورت رگبار بود، فضاي تاريك را روشن كرد، انسان را به ياد جشنهاي شاهنشاهي كه آتشبازي ميكردند، ميانداخت. بلافاصله رفتيم برادران را بيدار كرديم و گفتيم همه به سنگرها بروند. همه با تجهيزات كامل در سنگرهاي خودشان قرار گرفتند. در همين اثنا از 50 يا 60 متري آتش رگبار كلاشينكفها شنيده شد. بچههاي ما نيز شروع به تيراندازي كردند. بالاخره من تيربار را به يكي از برادرها تحويل داده و با دشواري يكي از برادران ابهري را برداشتم و پشت خمپاره قرار گرفتيم. تخمين مسافت و سمت زدن، بعد با گرداندن طبلكهاي خمپاره يك گلوله شليك كردم. بعد از انفجار اولين خمپاره، آن را تصحيح كردم. حدوداً هفت يا هشت خمپاره به طرف دشمن تيراندازي كردم. تقريباً يك ساعت از درگيري گذشته بود كه ناگهان ديديم دشمن به طرف شرق كارون ، سلمانيه را با سلاحهاي سبك و توپخانه مورد حمله قرار داده و مدام به طرف پل تيراندازي ميكند. همه ديگر فكر ميكردند كه محاصره شدهاند، يعني در حقيقت ما از سه طرف درگير بوديم. نيم ساعت گذشت و تيراندازي تقريباً قطع شده بود، زير پل رفتيم تا ببينيم چه خبر است. وقتي به آنجا رسيديم دو نفر از برادران رزمنده گفتند كه فشنگ تيربار رو به اتمام است و همچنين نارنجك تفنگي هم خيلي كم است. با يكي از برادران ابهري به سلمانيه رفته و مقداري مهمات و چند قبضه اسلحه و تيربار تهيه كرديم و به زير پل برگشتيم. همه نيروها در آنجا سنگر گرفته بودند، الا يك نفر. پرسيدم فلاني كجاست، گفتند كه رفته به سنگر جلويي سر بزند، بلافاصله من هم از نهري كه از كنار سنگر ميگذشت، به تنهايي به طرف جلو حركت كردم تا اين كه او را در جلو پيدا كردم. ناگهان كه به زير پايم نگاه كردم، يك جسد افتاده بود. هوا خيلي تاريك بود. آهسته خم شدم، دستم را به بدنش زدم، ديدم كه مرده . از نيروهاي عراقي بود. ديگر به جلو نرفتيم و از همانجا برگشتيم. در اينجا بود كه واقعاً به معجزة الهي كه همانا امداد غيبي است، پي بردم و به قدرت لايتناهي خداوند متعال شكرگزار شدم. عراقيها گاهي ميرفتند و از اطراف منطقه را دور ميزدند و ميآمدند در پشت ما قرار ميگرفتند و تيراندازي ميكردند، اما به علت اين كه خودشان كافر بودند و ميترسيدند، به جلو نميآمدند و بعد از كمي درگيري پا به فرار ميگذاشتند. 7) قلبها پر از مهر بود، انگار كه همه تازه به دنيا آمدهاند. من و يكي از برادرن قمي رفتيم جلو، جسد سرباز عراقي را بياوريم كه ديديم يك كلاشينكف و مقداري فشنگ در كنارش افتاده، برداشتيم و آن را آورديم. بعد باز با يكي از برادران به جلو رفتيم، ناگهان او گفت نگاه كن، ديديم در پشت تپهاي جنازة يكي از عراقيها افتاده، رفتيم در كنارش، يك آر پي جي 7 بود، آن را برداشتيم. باز كه از نهر به جلو ميرفتيم، ديديم كه يك آر پي جي 7 ديگري با مقداي مهمات و يك دستگاه بيسيم كه هنوز كانالهايش روشن بود و به عربي صحبت ميكرد. بعد مقداري مهمات كلاشينكف و سه تا سرنيز كلاشينكف افتاده بود. چنان كه از رد شان معلوم بود، از رگباري كه زده بوديم، اينها غافلگير شده و فرار كرده بودند. از خونهايي كه در زمين ريخته بود، معلوم بود كه زخمي هم شدهاند. روز جمعه، 23 آبان ماه، شب تا صبح درگير بوديم. جسدهاي دشمن را برداشتيم و با مهماتشان به اهواز فرستاديم. طرف صبح به آن صورت درگيري نبود، فقط يك بار هليكوپترهاي ما آمدند و مواضع دشمن را كوبيدند. بعد از ظهر طرح سنگربندي در مقر خودمان را ريختيم تا در موقع حملة دشمن بتوانيم خوب مقاومت داشته باشيم. جمله ذرات عالم در نهان با تو ميگويند روزان و شبان ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم 9) روز 27 سه شنبه روز تاسوعا، دشمن مثل مارمولك به لانة خود خزيده بود و اصلاً از توپخانههاي دشمن صدا شنيده نميشد. علتش هم به خاطر همان روز بزرگ تاسوعا و عاشورا بود. فقط شبها مثل ديوانهها خمپارهها و گلولههاي رسام پرتاب ميكردند و بعد رگبار ميزدند. از اين عمل دشمن معلوم بود كه خيلي در وحشت هستند. ما هر لحظه منتظر شنيدن دستور حمله از طرف مقامات بالا بوديم. 10) آتش دشمن آن قدر قوي بود كه كوچكترين حركتي نميتوانستيم انجام بدهيم. اما در مقابل، ايمان برادران رزمنده آن قدر بالا بود، گويا مثل كوهي در برابر آتش شعلهور ايستادگي ميكردند. 11) من در همين جا بود كه به حقيقت كلام خداوند پي بردم كه ميفرمايد: يك نفر مسلمان مومن ميتواند بيست نفر از كفار را به هلاكت برساند. ما نيز در مقابل آن همه نيروي عراقي بسيار اندك بوديم، ولي از هر لحاظ مصمم و قاطع كه توانستيم به حول قوة الهي به موفقيتهاي چشمگيري دست يابيم. مناجات پروردگارا در دنيا و آخرت به ما نيكي ببخشاي و از آتش دوزخ نگاهمان دار. خداوندا در اين مبارزه پايداري را بر ما فرو ريز و گامهايمان را استوار ساز و بر گروه كافران پيروزمان گردان. خداوندا بار سنگيني را كه توان برداشتن آن را نداريم، بر ما مگردان و بر ما ببخشاي و ما را بيامرز و بر ما رحمت آور. تو سرپرست مايي، ما را بر گروه كافران پيروز گردان. پروردگارا به آنچه فرو فرستادي، ايمان آورديم و پيامبر را پيروي كرديم، پس نام ما را در گروه شاهدان بنگار. پروردگارا م شنيديم كه بانگ ندا دهندهي بانگ ميزد: براي ايمان كه به خدايتان ايمان آوريد، ما هم ايمان آورديم، پس ما را بيامرز و گناهان ما را بپوشان و با نيكان بميران. خداوندا اين جهان را بيهوده نيافريدي، پاكي تو، ما را از عذاب آتش نگه دار. پروردگارا آنچه را كه به زبان پيامبرانت به ما نويد دادهاي، به ما ارزاني دار و در روز رستاخيز خوارمان مگردان. همانا تو پيمان خويش را نميشكني. خداوندا ما را با گروه ستمكاران همراه مگردان. پروردگارا بين ما و مردم ما راهي به حق گشاي و تو بهترين گشايشگر. خدايا ما را دستخوش ستمكاران مگردان و به رحمت خويش از شر كافران برهان. پروردگارا مرا پدر و مادرم را و مومنان را در روز حساب بيامرز. پروردگارا مرا به درستي در آور و به راستي بر آور و از سوي خويش توانايي نيرومنديم برايم قرار بده. خداي من، سينهام را بگشاي و كارم را آسان كن و گره از زبان باز كن تا سخنم را دريابند. شهيد در آستانة شهادت شهيد بزرگوار سردار قامت بيات حالات قبل از شهادتش گوياي اوجگيري روح شهيد و آماده شدن شهيد براي شهادت بود. طبق نوشتههاي موجود از شهيد و گفتههاي خانواده شهيد نيز گوياي همين مطلب است. در ذيل نوشتاري شهيد قامت كه نمايانگر انتظار شهادت است را ذكر ميكنيم. در مورخة 26/10/61 يكشنبه در خواب ديدم كه دو سه نوع غذا روي ميز هست و مشغول غذا خوردن هستيم، ناگهان شهيد اصغر محمديان را در كنارم ديدم كه به من مي گفت: چرا به خانة ما سر نميزني و از ما سراغ نميگيري؟ در اين هنگام شهيد محمديان به من گفت برويم خانة ما و من هم قبول كردم. آري گويا براي شهيد از عالم غيب الهام شده بود كه چند روز بعد به شهادت خواهد رسيد. بالاخره شهيد قامت بيات در تاريخ 18/11/61 در عمليات والفجر مقدماتي در منطقة كوههاي ميشداغ در حالي كه براي شناسايي به منطقة عملياتي رفته بودند، در اثر اصابت تركش خمپاره به درجة رفيع شهادت نايل آمدند و روحشان به ملكوت اعلي پيوست. آثار منتشر شده درباره ي شهيد هجرت نازم به ثبات قدم و همت قامت طوبي به مقام و شرف و عزت قامت پوشيده به تن خلعتي آن سرو قد از خون تا منظر گلزار شود قامت قامت سرباز كفنپوش و سرافراز وطن بود خود رفت و شرر زد به جگر هجرت قامت بر خنجر بيداد زمان سينه سپر كرد افزود به معيار عمل قيمت قامت در جلوهگه حسن بود قابل تحسين هم طلعت و هم صورت و هم سيرت قامت شد پيشقدم تا ره ايثار گشايد بردي به مصاف ديگران سبقت قامت بر گوش دل آواي بيات آيد از آن سو كان زمزمه باشد سبب شهرت قامت جانبازي او بر همه درس هنر آموخت ايثار فزود ارزش شخصيت قامت او رفت ز دلها نرود ياد عزيزش وه سر «كلامي» نشد از صحبت قامت كلامي زنجاني از ويژگيهاي اخلاقي شهيد به چند نمونه از آنها اشاره ميشود تا ارزش والاي اخلاقي شهيد بيشتر شناخته شود. 1) تواضع و فروتني از خصوصيات بارز شهيد محسوب ميشد. احترام به خصوصي به همرزمان و همسنگران خود داشتند و عقيده و نظر سايرين را ارج مي نهادند. 2) در ميدان جنگ آرامش و اطمينان خاصي داشتند كه نمايانگر ارتباط روح شهيد با خداوند تبارك و تعالي بود كه مصداق آية شريفة الا بذكر الله تطمئن القلوب بود. 3)نسبت به زيردستان لطف و محبت فوقالعادهاي داشت كه اين امر موجب علاقه نيروهاي تحت امر خود، به ويژه رزمندگان بسيجي به شهيد بود. 4) راز و نيازهاي مخفيانهاش با خداوند قادر و متعال كه نشانگر عظمت روحي و معنوي شهيد بود و بيانگر اخلاص و ايمان شهيد است. 5) احترام فوقالعاده به والدين و خويشان. 6) پاكدامني كه از همان اوان كودكي در محيط پاك و مذهبي خانواده با تربيت خاصي پرورش يافته بود. 7) شجاعت و شهامت و عدم بيم و هراس از دشمن. چنانچه شجاعت شهيد موجب روحيه گرفتن ديگر رزمندگان در مقابل نيروهاي متجاوز عراق در جبههها ميشد، به طوري كه اين امر در درگيريهاي اوايل جنگ در جبهة دارخويين كاملاً مشخص بود. 8) توكل به پروردگار يكتا. 9) اطاعت از ولايت فقيه، به طوري كه شهيد اين امر مهم را سرلوحة تمام مراحل و شئون زندگاني خود قرار داده بود. 10) اما شايد يكي از بزرگترين و برجستهترين ويژگي پسندة اخلاقي شهيد قامت بيات همچون ساير شهداي گرانقدر اسلام، تقوا و پرهيزكاري ايشان ميباشد. چنانچه اين تقوا و پرهيزكاري در گفتار و اعمال اين شهيد كاملاً مشخص بود و شهيد بيات مصداق آية« ان اكرمكم عندالله اتقاكم »بودند. ستاد بزرگداشت مقام شهيد درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان زنجان , برچسب ها : بيات , قامت , بازدید : 196 [ 1392/04/30 ] [ 1392/04/30 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
:: |
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |