فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

رستم خاني ,ميرزاعلي

 

سال 1332 ه ش در روستاي علي آباد ودر يك خانواده مذهبي به دنيا آمد. پدر او با عشق و علاقه اي كه به علي داشت مي خواست که او ياور صديق براي دين خدا باشد. با توجه به اينكه در محيط روستا بود مشغول به كار كشاورزي در كنار پدر گراميش شد . بعد از چند سالي كه از عمر شريفش گذشته بود ،مدرسه در روستايشان داير شد .او همراه كار به درس خواندن نيز مشغول شد و تا پايان دوره ابتدايي مشغول تحصيل گرديد. سال 1355 به خدمت سربازي مي رود و با توجه به تعهدي كه نسبت به احكام اسلام از همان دوران كودكي داشت در خدمت سربازي هم از اداي واجبات غافل نمي شد. وي مي گفت: از 50 نفر سرباز بچه مسلمان 12 نفر روزه مي گرفتيم. در پادگان توزيع غذا همچون روزهاي قبل عادي بود و با اين شرايط حاكم، ما از روزه گرفتن غفلت نمي كرديم تا اينكه يك روز فرمانده پادگان آموزشي در پل دختر به ما گفت براي چه روزه مي گيريد؟ الان به حضور شما احتياج است از فردا نبايد روزه بگيريد و هر كس روزه بگيرد جريمه مي كنم. ولي ما چند نفر مي رفتيم در اردوگاه و يك چيزي پيدا مي كرديم و سحري مي خورديم و به هر ترتيبي كه مي شد روزه مي گرفتيم. در مورد نماز هم همين طور بود.
شهيد بزرگوار در سال 1357 خدمت سربازي را در مركز هوابرد شيراز به پايان رساند و به آغوش خانواده بازگشت. برگشتن ايشان مصادف بود با اوج گيري انقلاب شكوهمند اسلامي . از طرفي با توجه به تخريب روستاها و عدم توجه حکومت شاهنشاهي به روستا و روستائيان، ايشان تصميم مي گيرند كه به زنجان بيايند.
بعد از اسكان در زنجان در مبارزات و راه پيمايي ها به طور فعال شركت مي كردند.
سرانجام انقلاب اسلامي به رهبري امام بت شكن به پيروزي مي رسد . انقلاب كه دشمنان فراوان دارد وبايدپاسداري و حراست گردد. او درسال 1358وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي مي شود .
پيروزي انقلاب و ورود به سپاه را تولد دوباره خود مي دانست.
او مي گفت: علاقه شديد من به سپاه چنان بود كه انگار تازه متولد شده ام چرا كه مي بينم هيچ خط انحرافي در سپاه نيست و امام بالاي سر ماست و ما را به خوبي هدايت مي كند.
بعد از مدتي دشمنان اسلام كه تحمل شكوفايي اسلام را نداشتند شورشهاي كردستان را به وجود آوردند و ايشان نيز به فرموده امام كه :"غائله كردستان در مدت 24 ساعت بايد خاتمه يابد ."لبيك گفت و به منطقه درگيري اعزام شد كه فرماندهي گروه اعزامي را به عهده داشت. چهار نوبت به كردستان اعزام مي شود و با شجاعت تمام با دشمنان خارجي ومزدوران بيگانگان جنگ مي کندتا از تماميت ارضي ايران اسلامي دفاع مي كند.
پس از بازگشت از ماموريت هاي موفق خود به عنوان فرمانده پايگاه سپاه قيدار منصوب مي شود كه در اين هنگام دشمن قسم خورده ايران انقلابي، آخرين حربه نظامي خود را شروع مي كند . صدام بعثي دستور دارد حمله گسترده نظامي را عليه ايران اسلامي آغاز كند. ي اين بار نيز شجاعتش اجازه سكوت را به ايشان نمي دهد، و با اصرار و پافشاري از مسئولين سپاه زنجان درخواست مي كند به منطقه جنگي اعزام شود. بالاخره موافقت مسئولين را جلب نموده و به جنوب كشور (منطقه دارخوين) اعزام مي شود. چرا كه خط پدافندي نيروهاي سپاه زنجان در اوايل شروع جنگ در اين منطقه بود.
بعد از مدتي در اين منطقه از ناحيه شكم سخت مجروح مي شود كه چندين بار عمل جراحي روي او انجام مي گيرد و به مدت 4 ماه بستري مي گردد. همانطور كه اشاره شد اولين مسئوليت رزمي ايشان در اولين اعزام به عنوان فرمانده گروه بود. در مراحل بعدي اعزام، فرماندهي دسته و گروهان را به عهده مي گيرد تا اينكه در عمليات ثامن الائمه فرماندهي يك گردان را به ايشان محول مي كنند. شهامت و شجاعت ايشان در اين عمليات بروز مي كند و وظيفه خود را به نحو احسن انجام مي دهد.
او خودش را وقف جنگ نمود به طوريكه مي توان گفت ،در اكثر عمليات بزرگ و كوچك شركت كرده و نقش مهمي ايفا نموده است.
مدتي بعدبه دليل لياقت و شجاعتي كه داشت به فرماندهي تيپ در لشكر 17 علي بن ابيطالب (ع)منصوب شدند. در اين مسئوليت هم درخشيده و وظايف الهي و ديني خود را به خوبي انجام دادند. در عمليات خيبر كه به عنوان فرمانده تيپ عمل مي كرد آنچنان درخشيد كه از طرف قرارگاه به صورت تشويقي براي زيارت خانه خدا انتخاب شد.
او كه در روزهاي عمليات اولياء‌خدا را مشاهده و زيارت مي نمود حال بايد خانه خدا را هم زيارت كند تا آرزويش كه زيارت خانه خدا و پيامبر عظيم الشان (ص) و قبور ائمه اطهار (ع) است برآورده گردد.
بعد از اين به عنوان يك رزمنده وارد ميدان نبرد مي شود تا به حاجي ها بگويد كه رمي جمره از مكه شروع شده و ادامه دارد و هر جا كه شيطان باشد رمي جمره هم هست و رمي جمره واقعي همين است كه انسان شهوات خود را رمي و شيطان را منكوب نمايد ،کاري که او كرد. شهيد رستمخاني پيرو راستين ولايت فقيه بود و نسبت به حضرت امام (ره) ارادت خاصي داشت و همين پيروي از ولايت بود كه او را از خانواده جدا كرده و در خدمت جنگ قرار داد.
ارادت و علاقه خاصي به اهل بيت عصمت و طهارت داشتند و نسبت به عزاداري آنها مخصوصاً سرور شهيدان امام حسين (ع) علاقمند بود و به هر نحوي كه امكان داشت در عزاداري ها شركت مي كرد.
اودر طول خدمت پر برکت خود در يگان هاي مختلف سپاه خدمت صادقانه داشت و برايش مطرح نبود كه در چه لشگري باشد. بلكه عمده مسئله مكتب و پيشبرد آن بود. براي نمونه در لشگر 7 وليعصر (عج) ، لشگر 17 علي بن ابيطالب ، لشگر 8 نجف و لشگر 31 عاشورا خدمت كرده است و در هر يك از اين يگانها با مسئوليت هاي متفاوت خدمت صادقانه داشت.او رزم با بعثيون را سرلوحه برنامه خود قرار داده بود. آخرين مسئوليت ايشان فرماندهي تيپ در لشگر 31 عاشورا بود. اين مقام و منصب براي وي كم بود چرا كه او با تمام وجودش در خدمت جنگ بود اما براي او هدف فرمانده شدن و به مقامات بالا رسيدن نبود بلكه خدمت به بچه هاي شجاع سپاه و بسيج بود و اين مسئولين جنگ بودند كه تشخيص دادند وي لياقت فرماندهي را دارد و به اين مقام منصوب نمودند.
سردار شهيد اكثر اوقات عمر شريفش را در جبهه هاي نور عليه ظلمت گذراندند و به پشت جبهه كمتر مي آمدند مگر مواقعي كه زخمي مي شدند آن هم بهبود نيافته برمي گشتند و مشغول پيكار با متجاوزان بعثي مي شدند.
آخرين عمليات شهيد بزرگوار عمليات بدر بود. در آن عمليات طبق اظهار نظر همرزمانش حالت خاصي داشتند .
از آن شهيد بزرگوار چهار فرزند باقي مانده است كه نشانه روح بلند آن بزرگوار هستند. چرا كه با وجود همسر و چهار فرزند هرگز از وظيفه خود غافل نشد.
آري تولد سوم اين شهيد عزيز با پيوستن به معبودش با مرگ سرخ و آغاز زندگي جديدي در جوار حق و با نظر به وجه الله شروع مي شود و شهادت كه ميراث اهل بيت نبوت و ولايت است به او نصيب مي گردد و او را در صف شاهدان روز جزا قرار مي دهد.
منبع:پرونده شهيد درسازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران زنجان ومصاحبه باخانواده ودوستان شهيد



وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
به نام خدا و با سلام به رهبرمان خميني بت شكن و شهداي گلگون كفن.اميدوارم توانسته باشم با خون خود همراه خونهاي ديگر شهيدان، درخت اسلام را آبياري بكنم.
1- اي مادر عزيزم از تو مي خواهم كه صبور و شكيبا باشي و خوشحال باش كه تو فرزندت را در اين راه دادي و امانت الهي را خوب تحويل صاحبش نمودي و در مقابل تحويل امانت، صبر، اجر و پاداش از خدا بگير.
2- پدر، تو كه در تمام سختيهاي زندگي، بردباريت را در حد كمال نشان دادي، تو كه هميشه با اينكه مهر پدري داشتي مي گفتي هر كس به جبهه برود كار خيري انجام داده است و هيچوقت ناراحت نمي شدي. اكنون به جبهه مي روم و اميدوارم كه حقت را بر من حلال كني. خيلي وقتها انتظار مرا كشيده اي تا من از ماموريت برگردم و من خيلي كم نامه مي نوشتم. خودتان مي دانيد كه من براي رضاي خدا در جبهه ها بودم.
3- مادرم از تو خواهش مي كنم به هيچ عنوان ناراحت نباش، هر وقت ناراحت شدي ساير شهدا و مادرانشان را به ياد آور. چون خيلي از مادرهاي بي فرزند شده اند. اكنون كه اين حرفها را مي گويم احساس مي كنم كه انشاء الله مي روم و بر نخواهم گشت. احساس مي كنم آخرين لحظات است و از همه مي خواهم كه مرا ببخشند.
4- به فرزندانم مي گويم كه اگر بزرگ شديد انشاء الله راه اسلام و شهيدان را ادامه دهيد و تاريخ شهداء و انقلاب را خوب بخوانيد و از اسلام دست برنداريد به عنوان پدر وصيت مي كنم راه اسلام را برويد و اگر برايتان امكان داشته باشد درس بخوانيد و حجابتان را خوب رعايت كنيد و مانند يك شير زن و شير مرد شرافتمندانه زندگي كنيد.
5- سلام بر جواناني كه از حربه هاي دشمن نهراسيده و دلاورانه روانه جبهه ها شده و حصار مستحكم دشمن را كه با مغزهاي نظامي تمام ابر جنايتكاران ساخته شده بود شكستيد. براي اسلام و ايران افتخار آفريديد و آخرالامر به لقاء الله رسيديد . سلام بر اسلام كه ما و همه جوانان را از منجلاب فساد نجات بخشيد... ميرزاعلي رستم خاني



خاطرات
حاج سيفعلي رستمخاني، پدر شهيد:
خيلي فعال بود چه در انقلاب و چه در بعد از انقلاب. بعد از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي عضو سپاه پاسداران شد و در درگيريهاي كردستان و در جبهه ها شركت مداوم داشت و خود را كاملاً در اختيار جنگ قرار داده بود. بنده اصلاً نمي دانستم كه او چه مسئوليتي دارد و هيچ موقع هم نمي گفت. تا اينكه خودم به جبهه رفتم و ديدم كه فرمانده تيپ است.
خيلي زحمت مي كشيد و خيلي هم زخمي و مجروح مي شد. به او گفتم، يك زندگاني درست كن، يك خانه يا زميني. در جوابم گفت تا پيروز نشويم دست به هيچ كاري نمي زنم و خداوند كريم است.

مادر شهيد:
از دوران بچگي علاقه عجيبي به نماز و روزه داشتند و قبل از بلوغ هم نماز مي خواند و هم روزه مي گرفت. ما به او مي گفتيم هنوز تو كوچك هستي لازم نيست روزه ات را بگيري. مي گفت نه بايد هم نماز بخوانم و هم روزه بگيرم. جنگ كه شروع شد او خود را كاملاً وقف جنگ كرد و از 3 يا 4 ماه شايد 2 يا 3 روزي بيشتر به شهر نمي آمد . مي گفت نمي توانم در شهر بمانم. وي 4 يا 5 بار مجروح شد اما هيچگاه زخمي شدنش را به ما اطلاع نمي داد. هرگز اجازه نمي داد كسي محل جراحتش را ببيند. يكبار كه از ناحيه شكم زخمي شده بود براي مدتي دكتر به منزل مي آمد ايشان را مداوا مي گرد. من به حاجي گفتم مي خواهم زخمت را ببينم. گفت نه مادر جان نمي گذارم. تا اينكه خوابي ديدم و آن را برايش نقل كردم و بعد از آن گفت براي شما زخم را نشان مي دهم. وقتي كه پيراهنش را كنار زد ديدم كه شكمش پاره شده و روده ها داخل شكم همه ديده مي شد. من ناراحت شدم گفت مادر چيزي نيست يك كمي خراشيدگي پيدا كرده است.

ادريس رستمخاني ،برادر شهيد:
برادرم عاشق امام بود و اطاعت از دستورات امام را براي خود و ديگران واجب مي دانست. تبعيت از امام به حدي بود كه قبل از پيروزي انقلاب بنده كه سرباز بودم امام دستور دادند سربازان پادگانها را ترك كنند. يكي از اين روزها ديدم با خود يك دست لباس آورده و به من گفت جهت عمل به دستور امام بايد از پادگان فرار كني. در دوران جنگ بارها مي شد كه از جاهاي مختلف بدن مجروح مي شد و به كسي اطلاع نمي داد.
يكبار در يكي از جبهه هاي نبرد از ناحيه شكم زخمي شده بود، به علت عميق بودن جراحت، ايشان را به تهران بيمارستان ايران مهر اعزام كرده بودند. ما از طريق تعاون سپاه مطلع شديم. وقتي به عيادت ايشان رفتيم آنقدر حالش وخيم بود كه مرا نشناخت. دكتر معالجش گفت: اميدي براي زنده ماندنش نبود فقط معجزه شده است كه توانست از زير عمل زنده بيرون بيايد و انشاء الله رو به بهبودي مي رود. اكثر اوقات در جبهه به سر مي بردند و كمتر به مرخصي مي آمدند. وقتي هم به مرخصي كوتاه مدت مي آمدند وقتشان را جهت وقتشان را جهت انجام كارهاي جنگ در سپاه صرف مي كردند.

همسر شهيد:
همسرم عاشق الله بود و به خدا عشق مي ورزيد و به فرموده رهبر كبيرمان امام امت، بيشتر اوقات در جبهه بودند. كمتر به شهر مي آمدند. وقتي به مرخصي مي آمدند بيشتر روزها در منزل قرآن را با چنان صوت دل انگيزي تلاوت مي كردند که حال و هواي ملكوتي به خانه مي بخشيد. به ما هم سفارش مي كرد قرآن بخوانيد پيرو قرآن باشيد. ايشان براي به جا آوردن نماز اهميت خاصي مي دادند و به ما مي گفتند هرگز در خواندن نماز غفلت و سهل انگاري نكنيد. هميشه موقع رفتن به جبهه مي گفت: " بچه هايم را تربيت اسلامي کن و بگذار درس بخوانند تا به تحصيلات دانشگاهي دست يابند و براي جامعه مثمر ثمر واقع شوند.

زهرا رستمخاني، فرزند شهيد:
وقتي پدرم شهيد شد من 7 ساله بودم و كلاس اول را مي خواندم. نمي دانم كداميك از خصوصيات اخلاقي پدرم را ذكر كنم. از ايثار و فداكاري هاي او يا از حضورش در جبهه ها و جانفشاني هاي او يا از رشادتها و صبوري او، زبانم قادر نيست چيزي بگويم. فقط مي توانم بگويم كه پدر شهيدم واقعاً در يك كلام خوب بود. وقتي ايشان به خانه مي آمدند احساس آرامش مي كرديم. همه خوشحال و شاد بوديم. بسيار شوخ طبع بودند. به ما تاكيد مي كردند كه نماز را به موقع بخوانيد و حجاب اسلامي را رعايت كنيد و به درس خواندن اهميت زيادي قائل شويد.

سردار منصور عزتي:
در منطقه عملياتي بدر، نزديكي هاي اذان ظهر توانستم سردار شهيد رستمخاني را ببينم. چهره خسته و خاك آلود او همراه با صداي گرفته اش نشان از تلاش بي وقفه و بي خوابي چند روز گذشته را داشت. خوب مي دانستم كه عزيزي چون او كه در رزم صادق و شجاع و دليري زبانزد بود حتي در شبانه روز ساعت مختصري نيز نخوابيده است. مثل هميشه گرم و صميمي بود. دستمان را فشرد و با همان صداي گرفته و حزين شروع به صحبت كرد. تا صداي گرفته اش را شنيدم نا خود آگاه شرمساري در مقابل عظمت روحي او سراپاي وجودم را گرفت.

در عمليات بدر آتش دشمن بسيار سنگين بود. طوري كه هيچ كس توان حركت نداشت. بر اثر آتش شديد دشمن همه جا تاريك گرديد. و دود آتش همه جا را گرفت. لحظات بسيار سختي بود. گوئي از آسمان آتش مي باريد معمولاً در اين مواقع همه سعي مي كنند جا ن پناهي پيدا كنند. من به چهره حاجي خيره شده بودم. داشت با بي سيم صحبت مي كرد. تماس راديويي قطع شد. حاجي لحظه اي نشست و شاهد آتش بي امان دشمن بود. چهره همه ما را دود گرفته بود. خيره و مات و مبهوت بوديم و از طرفي آتش دشمن نيز لحظه اي قطع نمي شد. به طور غير قابل تصور حاج ميرزا علي يكدفعه بلند شد و سر پا ايستاده و خود را در معرض آتش و تركش ها قرار داد. هر چه اصرار كرديم حاجي بنشين، گوش نكرد. شدت آتش كه كاهش يافت به او گفتم اين چه كاري بود كه كردي؟ پاسخ بسيار جالبي شنيدم كه گفت منصور يكدفعه احساس كردم كه شدت آتش دشمن مي خواهد عزمم را بشكند و روحيه ام را نابود كند. با خود فكر كردم كه هدف اين آتش ها نه تن من بلكه اعتقادات درونيم مي باشد. لذا خواستم با اين كار مقابله نمايم. اين واقعه در عصر روزي اتفاق افتاد كه حاجي شب آن روز به شهادت رسيد. ويژگي هاي اخلاقي بارز شهيد صداقت، شجاعت، دليري و مصمم بودن و فعاليت بيش از حد در دفاع مقدس مي باشد.

رسول وزيري:
شهيد حاج ميرزا علي از اوايل سال 1358 وارد سپاه شد و با توجه به شجاعت، دلاوري و نيز روحيه رزمي كه داشتند در اكثر مناطق عملياتي حضور پيدا مي كردند. واقعاً هميشه مي درخشيدند و حماسه آفريني ايشان توجه همگان را به خود جلب كرده بود. شهيد بزرگوار سير رشد و ترقي خود را از مسئوليتهاي پائين شروع كرد و رسيد به حدي كه ما مي بينيم پس از شهادت سردار شهيد قامت بيات علم و بيرق سرداري و فرماندهي نيروهاي زنجان بر دوش ايشان نهاده شد. و سرانجام توانست در برابر اين مسئوليت سنگين و خطير الهي با سربلندي و روسفيدي در مقابل خداوند متعال بيرون آيد.
خاطره اي كه از دلاور جبهه ها شهيد حاج ميرزا علي نقل مي كنم مربوط به غائله درگيريهاي كردستان در سال 1358 مي شود. روزي با تعدادي از نيروهاي سپاه زنجان براي مقابله با اشرار و ضد انقلابيون به كردستان اعزام شديم. در پاكسازي منطقه بيجار در نزديكي يكي از روستاها، دشمن سر راه كمين كرده بود. من بودم، شهيد كرمي و شهيد رستمخاني. 3 نفره از يك طرف كمين، خواستيم ضد كمين زده و كمين را بشكنيم. دقيقاً اين صحنه يادم هست كه شهيد بزرگوار با توجه به علاقه اي كه رزم و عمليات داشتند ديگر توجهي به تيراندازي دشمن نمي كرد و سعي داشتند به هر صورت خودشان را به دشمن برسانند و گوي سبقت را از ما گرفته بود. سرانجام در اين گير و دار توانستيم با به هلاكت رساندن و زخمي كردن تعدادي از اشرار و مزدوران كمين آنها را در هم شكنيم.
از خصايص اخلاقي ايشان سخن گفتن بسيار دشوار است. ولي تا به اين حد مي توان گفت: شهيد رستمخاني فردي مخلص و فداكار و نسبت به دوستان و همرزمان خود صميمي و متواضع و از روحيه رزمي بالايي برخوردار بود.

خليل ابو بصيري:
خدمت خود را در سپاه از سال 1358 شروع كرد. با آغاز جنگ، به مناطق جنگي اعزام و رشادتهاي زيادي از خودشان نشان دادند. خاطره اي از ايشان نقل مي كنم كه مربوط به مرحله دوم عمليات بيت المقدس مي باشد. تعدادي از برادران بسيجي كه در عمليات مرحله اول شركت كرده بودند و ميل داشتند تعويض شوند يا جاي آنها نيروي ديگري بيايد. شهيد رستمخاني اين نيروها را جمع كرده و حدود 2 يا 3 ساعت براي آنها از آيات و روايات خواندند و آنها نيز با اشتياق قبول كردند كه مرحله بعدي عمليات را ادامه دهند.

رحيم تاران:
در رابطه با خصوصيات شهيد رستمخاني بايد بگويم كه ايشان در زمينه تقوا، تعهد، ايثار، شجاعت، صداقت، ديانت، و تبعيت از سلسله مراتب فرماندهي و بالاتر از آن اطاعت از فرماندهي امام يك الگو به شمار مي رفت. بنده در يكي از جبهه ها حدود سه ماه كنار هم بوديم. من نديدم حتي يك شب هم نماز شب ايشان ترك شود. شبها دست به نيايش برمي داشت. شايد اغراق نباشد قريب به اتفاق نظرشان اين باشد كه ايشان در شبانه روز 3 يا 4 ساعت بيشتر نمي خوابيد. استراحت چنداني نمي كرد. فقط به فكر جنگ و محور عملياتي بود. ايشان در تمام صحنه هاي دفاع چه كردستان و چه جنگ عراق عليه ايران پيش قدم بود. در مسائل عملياتي بسيار دقيق بود و تمام نيروها را حضوري در محورهاي عملياتي توجيه مي كرد.

در يك از عمليات شهيد رستمخاني به سردار شهيد اسلام مهندس مهدي باكري گفت: آقا مهدي دشمن خيلي فشار مي آورد اگر اجازه بدهيد ما خودمان را جلو بكشيم. آقا مهدي گفتند برويد ولي مواظب خودتان باشيد. خدا شاهد است بعد از اينكه ايشان نيم ساعتي بود كه رفته بودند من رفتم ديدم همراه با هدايت و فرماندهي نيروهايش، خود نيز به صورت تك تيرانداز ازآنها جلو زده و مي جنگد. ايشان هميشه سعي مي كردند در عمليات ما كمترين شهيد، بيشترين تلفات از دشمن بگيرند. اين خيلي شجاعت مي خواهد كه فرمانده تيپ باشي و به جاي نيرو هم تك تير اندازي كني و پيشقدم با همرزمانش بجنگد. اهل فن اگر بنشيند و علت پيشرفتهاي موفقيت آميز سپاه را در جنگ جستجو نمايد خواهند فهميد اين چنين سرداران شهيد و دلاوري وجود داشته اند كه باعث پيروزهاي شگرف در جنگ شده اند. فرماندهي ايشان فقط از پشت بيسيم محدود نمي شد. بلكه دوشادوش نيروهايش در صحنه هاي پيكار، فرماندهي فداكار و مخلص بود.

مصطفي بهراميون:
حاج ميرزا علي حقيقتاً مجسمه اخلاص و تواضع بود در حالي كه فرمانده تيپ بود اصلاً بروز نمي داد. با بسيجي ها شوخي مي كرد و نسبت به حفظ سپاه و حرمت پاسداري تاكيد فراوان داشت. تعبد و پيروي او از ولايت به حدي بود كه از جانش مايه گذاشت. نسبت به نماز و ساير عبادات التزام عجيبي داشت. يادم هست روزي ديدم رنگش زرد شده بود و اصلاً حال نداشت ولي ايستاده بود براي نماز. گفتم: آقاي رستمخاني چه شده؟ گفت: دل درد شديدي دارم و خيلي اذيت مي كند ولي با آن همه مريض حالي باز براي نماز ايستاده و آن را به موقع به جا مي آورد. خاطره اي از شهيد دارم در عمليات والفجر چهار ،تپه اي بود به نام تپه درختي. در يك مورد جهت تصرف آن با گردان امام رضا (ع) رفتيم و تعدادي شهيد داده و برگشته بوديم. از لشگر دستور دادند دوباره بايد برويد و آنجا را تصرف كنيد. آماده حركت شده بوديم كه صداي شهيد رستمخاني را از بي سيم شنيديم. از وي پرسيديم كه كجا هستي و از كجا صحبت مي كني؟ گفت من الان بالاي تپه درختي هستم. شهيد بزرگوار به تنهايي رفته بود و ديده بود كه عراقي ها عقب كشيده اند و در آنجا مستقر شده بود و به ما پيام دادند كه هر چه زودتر بيائيد كه عراقي ها دارند بالا مي آيند. اين مطالب حاكي از شجاعت و شهامت وي بود. به محلي كه قرار بود با يك گردان عمليات انجام دهيم ايشان به تنهايي جهت شناسايي رفته بود.

مجيد نظري :
صبور، با حوصله و شجاع بودند و داراي روحيه توكل به خداوند و از تواضع و فروتني برخوردار بودند.
در ميدان جنگ حتي در دشوارترين لحظات با آرامش و اعتماد بنفس عمل مي كردند و با توكل به خداوند، نيروهاي تحت امر خود را هدايت مي كردند. با زير دستان خود مثل يك برادر و دوست و نه به عنوان يك فرمانده برخورد مي كرد و نيروها را در برخورد اول مجذوب خود مي كرد و از طرفي رزمندگان غيور نيز به او عشق مي ورزيدند و او را دوست مي داشتند.

در يك عمليات شهيد رستمخاني خود و گردانش به محاصره دشمن در مي آيند. براي اينكه تضعيف روحيه اي در نزد نيروهايش پيش نيايد بدون اطلاع به نيروها مبني بر اينكه در محاصره دشمن قرار گرفته اند به نيروهايش تغيير مسير داده و چنان ماهرانه و بي سر و صدا نيروها را از محاصره خارج مي كند كه بچه هاي رزمنده متوجه نمي شوند و بعد از خروج از محاصره شهيد با لحن صادقانه و شوخ آميز به بچه ها مي گويد: "خانه آبادها در محاصره دشمن بوديم."

داوود جعفريان :
حدود 2 يا 3 روز قبل از عمليات رمضان با شهيد رستمخاني از خط پدافندي صحبت مي كرديم. ايشان خط پدافندي نيروهاي بعثي را به ما نشان مي دادند. مواضع و محلهاي نيروهاي پياده دشمن كه شايد در حدود يك كيلومتري از خط پدافندي نيروي ما فاصله داشت استقرار يافته بودند حتي تانكهاي دشمن مشهود بود. دشمن موانع زيادي ايجاد كرده بود و براي من باز كردن و عبور از آن همه موانع مشكل و غير ممكن مي نمود. اما شهيد رستمخاني با كمال اطمينان و اعتماد به نفس مي گفت همه آنها را فتح خواهيم كرد و همانطور شد كه ايشان مي گفت. از نظر برخورد با نيروهاي تحت امر خود فوق العاده خوش برخورد و خنده رو بود و در تمام صحنه هاي سخت حضور فعال داشت .به طوري كه بعد از عمليات جهت دفع پاتكهاي دشمن خود شهيد آر-پي-جي به دست گرفته بود و به شكار تانكهاي دشمن مشغول بود. نكات قابل توجهي كه بنده در اين عمليات از شهيد بزرگوار مشاهده كردم و براي من جالب بود عبارتند از:
1- توكل به خداوند و اطمينان و اعتماد به نفس فوق العاده
2- برخورد بسيار پسنديده و خوب با نيروهاي تحت
3- حضور فعال در تمامي صحنه هاي سخت و نبرد با دشمن.

مجيد تقي لو :
فرمانده لايقي بود و اين مسئله را در عمليات مختلف و در طول جنگ به اثبات رسانده بود. او فرمانده شجاعي بود.
يادم هست كه در عمليات بدر وقتي در پيچ همايون، دشمن شروع به پاتك كرد، قرار بر اين شد كه عده اي از برادران رزمنده مامور شوند و به جلوي دشمن بروند و هر طوري كه شده با آر – پي – جي جلوي حركت تانكهاي دشمن را بگيرند. وقتي كه جلو رفتيم ديديم كه يك نفر با بي سيم به خمپاره اندازهاي خودي "گرا" مي دهد. كمي كه جلوتر رفتم ديدم شهيد رستمخاني به تنهايي جلوي تانكهاي دشمن ايستاده و گرا مي دهد. وقتي كه از خمپاره اندازها مايوس شد مجددا! آر پي جي را برداشته و به تنهايي به سراغ تانكها رفت و توانست 2 دستگاه تانك را بزند و همين حركت ايشان باعث شد بچه ها روحيه پيدا كنند و همگي شروع به شليك كردند. واقعاً غوغايي بود و چندين تانك دشمن در آن منطقه نابود شد و مجبور به عقب نشيني شدند.

اصغر گنج خانلو :
شهيد رستمخاني را قبل از رفتن به لشگر 31 عاشورا مي شناختم چون در لشگر 17 علي بن ابيطالب (ع) با هم شبهايي عرفاني و راز و نيازهايي داشتيم.
ايشان براي سيد الشهدا (ع) خوب عرض ادب مي كرد و عشق مي ورزيد. به راستي زاهد شب بود. آن طور كه براي من روشن شده بود شهيد عاشق شهادت بود. قبل از عمليات بدر خيلي آرزوي شهادت داشت. دلش پر مي زد. ديگر قفس مادي برايش تنگ شده بود. من يادم هست در همان چند شبي كه گاهي شبها از سنگر بيرون مي آمديم لفظش اين بود كه فلاني مي خواهم بروم و بايد شهيد بشوم. هميشه با بچه ها برخورد شاد و خوبي داشت تا بچه ها دلتنگ نشوند علاقه خاصي به توسل داشت و علاقه عجيبي به اما امت داشت. خلاصه يك دنيا عشق بود.
مسـافران ولاء سوي آشنـا رفتنـد
گذشته از سر و جان در ره وفا رفتند
به بارگاه ولاء همنشين يكـديگرند
اگر چه راه شهـادت جدا جدا رفتند
به چشمه سار شهادت وضو گرفته ز خون
پي نماز به محـراب كبريا رفتند
ابراهيم اژدر رستمي:
من با شهيد رستمخاني از سال 1358 در سپاه آشنا شدم. مخصوصاً در پاكسازي هاي كردستان ايشان را بيشتر شناختم و فهميدم كه بسيار شجاع و آگاه به مسائل عمليات است.
درعمليات خيبر حاجي مرا براي شناسايي به جلو خط در جزيره شمالي مجنون مي برد. با هم سوار موتور شده بوديم و موتور را حاجي مي راند. رسيديم به منطقه اي كه عراق آنجا را شديداً مي كوبيد. تير بار شروع به تيراندازي كرد و گلوله ها را مانند قطره هاي باران بر سر ما مي ريخت. گفتم حاجي عراقي ها ما را ديده اند بيا مسيرمان را عوض كنيم. ايشان گفتند نه نترسيد.
شهيد بدون هيچ ترسي به من دلداري مي داد و مي گفت به گلوله ها و آتش فكر نكن تا اينكه به چند متري عراقي ها رسيديم. باز من گفتم آقاي رستمخاني ما را اسير مي كنند. حاجي گفت اينها ما را نمي بينند و شما متوجه نيستي. بعد از مدتي من فهميدم كه حق با حاجي بوده و آنها حتي يك گلوله هم نتوانستند به ما بزنند.

محمد كاظم مجتهدي :
شهيد رستمخاني مردي بود از قشر درد كشيده و با زندگي بسيار ساده و داراي روحيه شاد و شجاعت توام با تقوا و اخلاص . جز به انجام تكليف به چيز ديگري فكر نمي كرد. فردي بود كه هميشه از فرصتهاي به دست آمده در جهت بالا بردن اطلاعات و آگاهي اش به نحو احسن استفاده مي كرد. در برابر مشكلات و فشار ها بسيار بردبار و صبور بود. خيلي سخت كوش و تلاشگر بود. با اينكه در پست فرماندهي بودند ولي هميشه در كارهاي ساده و عمومي نيز شخصا شركت مي جست.
ما مدتي با هم بوديم بچه ها براي استحمام به شهر اهواز مي رفتند ولي ايشان در رود كارون استحمام مي نمود. من به او گفتم چرا به اهواز نمي آيي؟ گفت: براي اينكه اين جاده اهواز – آبادان باز شود تا من از روي اين جاده به آبادان بروم و در آنجا استحمام نمايم. تا اينكه در عمليات ثامن الائمه (ع) با هم بوديم. بعد از عمليات با يك ماشين كه رانندگي آن با من بود خواستيم به اهواز برويم من خواستم از جاده فرعي بروم. ايشان گفتند از جاده اصلي برو. من هم قبول كردم. وقتي مي آمديم رسيديم به روستاي سلمانيه. ايشان گفتند ماشين را نگه دار. من هم نگهداشتم پياده شد و بعد از مدتي گفت فلاني يادت مي آيد گفتم بايد از اين جاده به آبادان بروم! گفتم آري. گفت اين همان آرزوي من است كه به آن رسيدم. تازه من متوجه شدم كه ايشان چقدر در راه هدفش مصمم بودند.

سردار ميرجاني:
يكي از سرداران دلاور و شجاع كه در طول جنگ از ابتداي جنگ تا موقع شهادت درتمام صحنه‌هاي حضور داشت و تمام مراحل جنگ و به عنوان يكي از فرماندهان شجاع و قوي در عمليات حضور داشت، شهيد رستمخاني بعد از پيروزي انقلاب اسلامي وارد سپاه شده بودند و ابتداي جنگ كردستان عزيمت مي‌كند به كردستان جهت سركوب ضد انقلاب و بعد از شروع جنگ تحميلي اولين گروهي كه از سپاه زنجان اعزام مي‌شوند ايشان جزو اين گروه بودند. يك فردي بودند كه شديداً روحية عدالت‌خواهي و ظلم‌ستيزي در او وجود داشت. از نظر كاري يك فردي بودند كه اصلاً خستگي ناپذير بودند و در هر كاري فعال و منظم. فرماندهي گردان و تيپ به او واگذار شد، معمولاً برخوردش با نيروهاي زير دستش و فرماندهان تحت امرش به شكلي و به نوعي بود كه آنها راجذب مي‌کرد و تاثير مي‌گذاشت بر روي آنها و حتي در يك خط مي‌توانم بگويم هر كس يك مدت كمي با اين شهيد بود، كاملاً جذب مي‌شد به او و حتي اين جذابيت باعث مي‌شد كه به جنگ هم جذب شود و اين خود يك خصلتي است كه تمام سرداران 8سال دفاع مقدس ا اين روحيه برخورداربودند. خاكي بودن، صداقت، اين‌ها از جمله خصوصيات و خصلت‌هايي بودند كه در اين شهيدان وجود داشت و معمولاً تفاوتي بين فرمانده و مسئول و ديگر نيروها قائل نمي‌شدند. من اين يادم هست كه در يك عمليات، يكي از نيروها آمد در مورد فرماندة گروهان اعتراض كرد كه اين مسئله پيش آمده كه در مورد يك چيز جزيي صحبت‌شان شده بود. سريع به من دستور داد كه برو و اين قضيه را پي‌گيري بكن و اگر مقصر فرماندة گروهان باشد، بيايد و برخورد بكنيم. من رفتم و پي‌گيري كردم و ديدم كه يك حرفي شده و معمولاً اين وجود داشت به اصطلاح بين فرمانده و نيرو بعضي حرف‌ها معمولاً‌ پيش مي‌آمد. من گفتم او آمد پيش حاجي و آن برخوردي كه با او كرد، من بعد ديدم كه اثرش را گذاشته بود، يعني به حدي كه يك ماه بعد از آن كه صحبت مي‌كردم، مي‌گفت چه بسا من آن طوري كه مي‌رفتم يك سري خطاهايي از من روي مي‌داد و اين برخورد من را بيدار كرد و به اصطلاح من را به راه راست هدايت كرد و يك فردي بودند كه خيلي خوش‌ اخلاق و سريع با يك نفر اخت مي‌شدند و معمولاً با همه با صداقت برخورد مي‌كرد، يعني سعي مي‌كرد كه به اصطلاح سياست‌بازي نداشته باشد و صادقانه برخورد بكند. بعد نيروهايي كه به اصطلاح مي‌توانستند در جنگ موثر بيفتند، حالا در بين بسيجيان يا برادران سپاهي، به اين‌ها بها مي‌دادند و سعي مي‌كرد به طرف بالا بكشد و مسئوليتي بر عهدة آنها مي‌نهاد تا اين‌ها در جنگ نقشي داشته باشند و دقيقاً اين‌ها را تحويل بگيرد. به هر حال با اين روحيات به اصطلاح فردي كه اين روحيات در او وجود داشت،‌ در جنگ اين روحيات خودشان را نشان بدهد. از جمله خدمت‌هايي كه شهيد رستمخاني معروف بود در كل لشكرها و در جنگ فرد شجاع و نترس بود و دلير و نترس و مدبر. يك فردي كه دانشگاه نظامي نديده بود، فردي كه دوره ي عالي جنگ نديده بود، در عين حال فرد مدبر و مديري بودند كه در رابطه با عمليات‌ معمولاً‌ در شناسايي حساس بود. دقيقاً سعي مي‌كرد بعد از مراحل اوليه و مقدماتي خودش به اصطلاح در شناسايي حضور پيدا كند . در تمام شناسايي‌ها، حتي در بعضي عمليات‌ها بود كه لزومي نداشت كه در حد فرماندهي گردان در آن حد به جلو برود، ولي او شخصاً مي‌رفت و دقيقاً‌ شناسايي مي‌كرد. از جمله مناطقي كه من يادم مي‌آيد شهيد رستمخاني حساسيت داشتند روي آنها، يك منطقه‌اي بود به نام قصران كه فرماندهي تيپ و مركز فرماندهي تيپ عراق كه به اصطلاح آن نيروهايي كه سد بودند و در آنجا مستقر بودند و حضوروشناسايي هاي اين شهيد بزرگوار کمک شاياني در انجام عمليات در آنجا داشت.

من توفيق اين را داشتم كه در سال 61 13 بعد از عمليات بيت المقدس در منطقة جنوب در حسينيه و تيپ 17 قم كه بعداً نام تيپ 17 علي ابن ابي‌طالب(ع) شدو گسترش سازمان پيدا كرد، به عنوان لشكر 17 علي ابن ابي‌طالب(ع)درآمد،باشم. شهيد رستمخاني به عنوان فرماندة گردان اين تيپ بودند. يكي از فرماندهان خوب تيپ 17 قم بودند. آن موقع من به عنوان مسئول محور اطلاعات تيپ بودم و در آنجا با آن شهيد عزيز من آشنا شدم .سال 1361 كه خوب ديگر اين آشنايي ما ادامه داشت تا زماني كه بنا بر دستور فرماندهان بالاتر سلسله مراتب ما ابلاغ شد كه بنابه گسترش سازمان رزم سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، استان‌هايي كه جزو لشكر 17 بودند، كه گفتم به لشكر تبديل شده بود، تيپ 17 قم در سال 63 ابلاغ شد كه يكي از استان‌هايي كه جدا شد، استان زنجان بود كه رزمندگان استان زنجان از لشكر 17 جدا شدند و به لشكر 31 عاشورا رفتند. من تا آن زمان كه اين برادرها در لشكر بودند، خوب توفيق بيشتري بود كه بيشتر در كنارشان بوديم و از وجود پرفيض‌شان بهرمند مي‌شديم. از معنويات، از آن خلوص و اخلاص‌شان بهره بهرمند مي شديم و بعد از آن هم خوب چند مرتبه‌اي بوديم، منتهي با توجه به اين كه در يك يگان ديگر بودند، توفيق اين كه بيشتر در جوارشان باشيم، نبود و در نهايت كه خبر شهادت‌شان را به مادادند.
قبل از اين جدايي در سمت چپ پاسگاه زيد عراق بوديم. در آنجا حدود 3 كيلومتر خط تيپ بود كه 5/1 كيلومتر به راست و 5/1 كيلومتر سمت چپ پاسگاه زيد بود .يكي از گردان‌هايي كه در آن محور قرار بود در آن عمليات بكنند، رمضان بود. شهيد رستمخاني بود كه من گفتم به خاطر اين ارتباط كاري كه با همديگر پيدا كرده بوديم و ايشان قرار بود از آن محوري كه ما شناسايي مي‌كنيم از آن محور وارد عمل شود و عملياتش را انجام دهد. من به خاطر اين ارتباط چيزهاي زيادي از اين شيد بزرگوار ديدم كه واقعاً‌ نشان مي‌داد كه يك فرماندة بسيار خوبي و مدبر و مديري هست و هر چند كه آموزش‌هاي دانشكده‌هاي نظامي آنچناني نديده بود، اما به خاطر توكل زيادي كه به خداوند داشت و اين را من بارها توي صحبتي كه با هم داشتيم، از زبان ايشان شنيدم كه ما توكل‌مان به خداست، من توكلم به خداست و از خدا كمك مي‌خواهم، من از خدا مي‌خواهم كه كمكم بكند كه بتوانيم اين ماموريت و اين مسئوليتي كه به عهدة ما گذاشته‌اند انجام بدهيم. يك نكته‌سنجي خوبي داشت، يعني خيلي ريز بود، خيلي جزء مي‌شد كه روي كارها كه خوب بتواند آن كاري را كه بايد انجام بدهد، آن جوانب امرش را و آن اطلاعاتي كه در كنار آن حاشيه قضيه بايد داشته باشد تا بتواند آن ماموريت را انجام بدهد. خيلي نكته‌سنج بود و سوالات بسيار ريزي مي‌كرد، از بنده كه خوب مثلاً به چه شكل دشمن و زمين چه طوري است، مسير چه طوري است، موانع دشمن چه طوري است و سوالات ديگري كه حاكي از نكته‌سنجي ايشان داشت و اين كه بتواند اطلاعات كافي را در رابطه با انجام ماموريتش داشته باشد، بسيار دلسوز بود و اين دلسوزي ايشان را من بارها ديده بودم و خودش مي‌خواست كه اگر نيروهايش برادرهاي عزيز بسيجي كه امانت بود، دست ايشان و ايشان فرماندة ايشان بود،‌ اين‌ها را سالم و صحيح ببرد و آنها بدون اين كه كسي طوريش بشود، به قول معروف كسي خون از دماغ نيايدو بتواند آنها را به اهدافي که برايشان منظور كرده‌اند، هدايت كند. براي همين حاضر بود كه قبل از عمليات حتي جان خودش را به خطر بياندازد و بيايد منطقه ماموريتي را آنجايي را كه مي‌خواند از آن عبور كند و ما به عنوان نيروهاي اطلاعات حالا آموزش‌هايي را كه ديده بوديم و آن تجاربي كه داشتيم، مي‌رفتيم و شناسايي مي‌كرديم. ايشان انتظارشان اين بود كه ببريم و ايشان را توجيه بكنيم . اصرار داشتند كه حتماً يك شب مرا ببريد و اين كل مسيري را كه خودتان مي‌رويد، اين مسير را من ببينم كه من بتوانم توي برنامه‌ريزي‌مان و اين كه بتوانم نيروهايم را خوب هدايت بكنم. در شب علميات من ذهنم هست كه علي‌رغم اين كه ما، يعني تيپ ما توي ساعتي كه قرار بود عمليات بكند، يگان‌هاي همجوار دشمن را ديده بود و درگير شده بودند، عمليات قبل از حدوداً‌ آن ساعتي كه مقرر شده بود، انجام شد و ما حالا به دشمن نرسيده، يگان‌هاي همجوارمان، خصوصاً يگان سمت راست‌‌مان تو ذهنم تيپ امام سجاد بود، بچه‌هاي شيراز بودند و سمت چپ‌‌مان لشكر زرهي نجف بود، بچه‌هاي نجف‌‌آباد، يگان سمت ما كه بچه‌هاي شيراز بودند، تيپ امام سجاد آنها با دشمن درگير شدند. دشمن با آنها درگير شدند و عمليات لو رفته بود و ما حالا به خوبي تازه ميدان مين را پاكسازي كرده بوديم. يك معبر كوچكي درست كرده بوديم كه دشمن متوجه شد و واقعاً شهيد رستمخاني يك تدبير خوبي به كار برد. يك فرماندهي خوبي به كاربرد كه با اين كه دشمن متوجه شده بود و آتش شديدي مي‌ريخت در اين معبر، در كل منطقه ايشان با هدايت خيلي خوبي توانست تلفات بسيار بسيار جزيي كه من در ذهنم هست 2- 3 نفر ما در اين معبر مجروح و شهيد داشتيم، توانست كل گردانش را از معبر عبور بدهد و خط دشمن را به راحتي بشكند .
از خصوصيات اخلاقي ديگر ايشان اين بود كه برخورد خيلي خوبي داشت. من در ذهنم هست كه چه با مسئوليت رده‌هاي بالاترش كه واقعاً مطيع بود و سلسله مراتبش را رعايت مي‌كرد. بچه‌هايي كه زيرمجموعه‌اش بودند، با آنها برخورد بسيار خوبي داشت و من نديدم که ايشان بگويد‌ من فرمانده هستم و تو زير دست ما هستي، من مي‌ديدم كه برخورد بسيار دوستانه دارد و جاذبه و دافعه‌اش خيلي خوب بود، خيلي محبوب بود و هميشه سرش زير بود. كمتر به ياد دارم كه پر حرف باشد و صدا كند، هميشه آن سوالي كه از او پرسيده مي‌شد، در جلسات و يا مطلبي اگر نياز بود صحبت مي‌كرد. همان طور كه عرض كردم توكلش به خدا خيلي زياد بود كه اين فكر مي‌كنم رمز موفقيت او بود. در فرماندهي‌اش اخلاص داشت و كار براي رضاي خدا انجام مي داد. دل به اين چيزهاي مادي نبسته بود، دل به سلاح و تجهيزات و امكانات نيروي زياد نبسته بود و پيروزي از خدا مي‌خواست. اهل شب‌زنده‌داري بود، اهل عبادت بود، اهل نماز شب بود و شب‌ها بيدار بود و به عبادت خدا مشغول بود و دركل انسان وارسته‌اي بود. انسان مومن و متقي بود خوب كه اين خصوصيات باعث شد كه خدا هم بپذيردش و قبولش كند كه شهيد بشود.



آثار باقي مانده از شهيد
در عمليات رمضان ما عمليات كرده بوديم ودر خط پدافندي مستقر شده بوديم كه تصميم بر اين شد اكثر نيروها را جهت سازماندهي به عقب ببرند. و در خط پدافندي من با حدود 200 نفر جهت پدافند باقي مانديم. ما منتظر پاتك دشمن بوديم كه حدود ساعت 3 نصف شب صداي تانكها را شنيديم و ديديم كه آماده پاتك شده اند. حدود ساعت 8 يا 9 صبح تانكها لحظه به لحظه به ما نزديك مي شدند. بلافاصله من نيرو خواستم و با وجود اينكه نيروها جهت سازماندهي عقب رفته بودند حدود 120 نفر نيرو فرستادند كه مجموعاً 320 نفر شديم. اما با درگيري با دشمن 60 نفر با من باقي مانده و از طرفي تانكهاي دشمن هر لحظه نزديكتر مي شدند. من با فرماندهي تماس گرفتم و گفتم كه ديگر اميدي براي زنده ماندن ما نيست. لذا ديگر قادر به تماس نيستيم به بچه هاي مخابرات گفتم كدهاي رمز را پاره كرده و فركانس سيستم را به هم زنند و آماده شهادت شديم حدود ساعت 2 بعد از ظهر بود كه ناگهان دشمن دست به فرار و عقب نشيني زد و من به عينه امدادهاي غيبي را ديدم. در اين گير و دار يك برادري به نام فرهاد حاتمي از ناحيه پا زخمي شده بود به او گفتم برگرد عقب و به آمبولانس گفتم او را ببرند. ولي هر چه اصرار كرديم نرفت تا اينكه از پاي راست هم زخمي شد . اين بار به ايشان گفتم بايد بروي. باز هم نرفت تا اينكه خمپاره در كنارش افتاد و ايشان را به معبودش رساند و او شهيد شد. آري جلوه هاي ايثار و فداكاري در جبهه ها اين چنين نمودار بودند.

در عمليات خيبروقتي جزاير مجنون را تصرف كرديم هنوز در جزيره خطوط پدافندي برقرارنشده بود. من با شهيد حسن پور جانشين لشگر 17 علي بن ابيطالب (ع) در جزيره جنوبي با موتور سيكلت به جلو رفتيم تا وضعيت را ارزيابي كنيم. به علت اينكه پيشروي نيروهاي خودي ادامه داشت و خط پدافندي دشمن كاملاً مشخص نبود ما به جايي رسيديم كه در چند متري نيروهاي عراقي قرار گرفتيم و ديگر نمي توانستيم دست به اسلحه ببريم چون همه آنها ما را مي ديدند و آماده شليك بودند و راه برگشت به عقب هم نداشتيم. از موتور سيكلت پياده شديم و ديديم كه نيروهاي دشمن با تمام سلاح هاي خود ما را نشانه گرفته بودند ما نيز تنها يك قبضه اسلحه كمري با 3 تير فشنگ همراه خود داشتيم. شهيد حسن پور خواست برود به طرف نيروهاي عراقي كه به اصرار من قرار شد تا خودم به طرف آنها بروم و شهيد حسن پور قبول كردند. چند متري رفته بودم كه برگشتم و ديدم شهيد حسن پور دستش را گذاشته در جيب شلوار فرم سپاهي و با غرور تمام در حال قدم زدن بود. رفتار وي جرات مرا دو چندان كرد. سپس رو به نيروهاي عراقي كردم و با زبان فارسي و عربي به آنها گفتم بيائيد تسليم شويد و ما به شما امان مي دهيم. آنها فقط آماده تيراندازي بودند ولي هنوز شليك نمي كردند دوباره حركت كردم تا به 20 متري نيروهاي عراقي رسيدم و در حال ايستاده و تا نفس داشتم با صداي بلند 3 بار الله اكبر گفتم و با دست اشاره كردم و به آنها گفتم شما در محاصره هستيد بيائيد تسليم شويد. آنها با تكبير من به وحشت افتادند و تعدادي به عقب فرار كرده و تعداد 20 نفر نيز الدخيل خميني گويان به طرف ما آمده و خود را به ما تسليم كرده و اسير شدند و سپس آنها را به عقبه انتقال و تحويل نيروهاي خودي داديم. آيا اين غير از امداد غيبي چيز ديگري مي تواند باشد. ميرزاعلي رستم خاني

1- تقوا: در قرآن مجيد ارزش انسان ها و ملاك برتري بر ديگران بر حسب تقوا بيان شده است. آنجا كه خداوند مي فرمايد:
" ان اكرمكم عندالله اتقاكم" سوره حجرات آيه 13
"همانا گراميترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست."
2- اخلاص: قرآن كريم مومنين را امر به اخلاص در عمل و اعتقاد نموده است. آنجا كه مي فرمايد:
"فادعوالله مخلصين له الدين و لوكره الكافرين " سوره مومن آيه 14
"پس بخوانيد خدا را از روي اخلاص اگر چه كافران خوششان نيايد."
3- شجاعت و نترسيدن از دشمن:
"و كاين من قاتل معه ربيون كثير فما و هنوا بما اصابهم في سبيل الله و ما ضعفوا و ما اشتكانوا و الله يحب الصابرين" سوره آل عمران آيه 146
"چه بسيار رخ داده كه پيغمبري جمعيت زيادي از پيروانش در جنگ كشته شده و با اينحال اهل ايمان با سختيهايي که در راه خدا به آنها رسيده مقاومت كردند و هرگز بيمناك و زبون نشدند و سر زير بار دشمن فرو نياوردند و راه صبر و ثبات پيش گرفتند كه خداوند صابران را دوست مي دارد.
4- توكل به خداوند:"انما المومنون الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم و اذا تلبت عليهم آياته زارتهم ايمانا و علي ربهم يتوكلون" سوره انفال آيه 2
"مومنان حقيقي كساني هستند كه چون ذكري از خدا شود از عظمت و جلال خداوند دلهايشان ترسان و لرزان شود و چون آيات خدا بر آنها تلاوت شود بر ايمانشان افزوده شود و در هر كاري به پروردگارشان توكل مي كنند."
5- صبر و بردباري در برابر مشكلات:
"يا ايها الذين آمنو استعينوا بالصبر و الصلاه ان الله مع الصابرين: سوره بقره آيه 153
"اي كساني كه ايمان آورده ايد در پيشرفت كار خود صبر و مقاومت پيشه كنيد و به ذكر خدا و نماز توسل جوئيد كه خداوند با صابران است."
يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابرو اورا بطوا و تقوالله لعكم تفلحون" سوره آل عمران آيه 200
"اي اهل ايمان در كار دين صبور باشيد و يكديگر را به صبر و استقامت سفارش كنيد. يا آمادگي مراقب كار دشمن بوده و خدا ترس باشيد كه شايد رستگار گرديد."
6- تواضع و فروتني:
"و عباد الرحمن الذين يمشون علي الارض هونا" سوره فرقان آيه 63
"و بندگان خدا كساني هستند كه وقت راه رفتن بر روي زمين با تواضع و فروتني راه مي روند."
7- جهاد و تلاش در راه خدا و مبارزه با دشمنان دين:
"فضل الله المجاهدين علي القاعدين اجرا عظيما" سوره نساء آيه 59
"خداوند مجاهدين را بر نشستگان به اجر و ثوابي بزرگ برتري داده است."
يكي از ملاكهاي برتري انسان ها از ديدگاه اسلام همان مبارزه و جهاد در راه خداست.
8- اطاعت از ولي و رهبر الهي خود و خضوع و خشوع در نماز و اوصاف خوب ديگري كه در بخش خاطره ها ذكر شده است. همه ملهم از قرآن كريم و تعاليم معصومين (ع) مي باشند. به خاطر مقربان درگاهت به ما خاكيان هم لطف كن و ما را به اوصاف خوب انساني و الهي مزين نما
آمين يا رب العالمين


مناجات شهيد
"اللهم اجعل النور في بصري و البصيره في ديني و اليقين في قلبي و الاخلاص في عملي و السلامه في نفسي و السعه في رزقي"
خدايا قرار بده نور در چشمم، بصيرت در دينم، و يقين در قلبم، و اخلاص در عملم و سلامتي در نفسم و وسعت در رزقم.

اشعاري است در رابطه با عشق شهيد به وصال حق
همچون همه شهيـدان
اين است آرزويم
انـدر ره خميني
پويم ره كمـــــالم
يــا رب بگو شهـادت
معراج تا سعادت
كـي مي شود نصيبــم
پاسخ بده سوالـــم
اي شاهـــــدان تاريخ
ديدار تــازه گردد
فـــالي گرفته ام دوش
خونين نموده فالــم
آيم به سوي جنــــــت
تا رويتــــــان ببينم
ميهمـــان شوم شما را
گر حق دهد مجالــم
آه اي خـــداي رحمان
حال مـــــرا بگردان
از هجر مي گدازم
نزديك كن وصالم




آثار منتشر شده درباره ي شهيد

ســــــــــلام از ما در اين آشفته ايام
به رستمخاني آن ســـــــردار اســــلام
خدا را عـــــــاشقانه گفت لبيـــــــك
همان حاجي كه از خون بست احــــرام
چه مي داني تو از ميرزا اي عاشق
كه او مـست است و ما در حسرت جام
"شـــــــــنيدن كي بود مانند ديـــدن"
حديث كـــام نشنيـــــــــدست ناكــــــــام
هر آنچــــــــه ديگران بشنيد، او ديـــد
كه از مـــــولاي خود بگرفت الــــــهام
به دشمن تاخــــــت اندر حمله بـــدر
نبود او را هراس از مكـــــــــر صدام
به دلـــــــــها زنده خواهد ماند يادش
اگر چه در زمــــــانه بـود گمنـــــــــام
قسم بر جوشش خون شهيـــــــــدان
قسم بر صاحــــــــبان مجد و اكـــــرام
"شهيدان زنده اند الله اكــــــــــــبر"
به رضوان ربــشان بنموده اعـــــــزام
رسد آواي رستمخــــــــاني از غيب
به گوش جــــــان كه اي دلــــهاي آرام
نمائيد از شريـــــــــــعت پاســداري
به حـــق سوره توحيـــــــد و انعـــــــــام
كلامي زنجاني


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان زنجان ,
برچسب ها : رستم خاني , ميرزاعلي ,
بازدید : 249
[ 1392/04/30 ] [ 1392/04/30 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 274 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,712,966 نفر
بازدید این ماه : 4,609 نفر
بازدید ماه قبل : 7,149 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 5 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک