فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

حيدري,اسد الله

 

از خانواده اي متوسط بود. سال 1341 ه ش در روستاي سلطانيه واقع در استان زنجان به دنيا آمد . پدرش به کار بنايي و نجاري اشتغال داشت . او را در 4 سالگي براي فرا گيري قرآن به مکتبخانه فرستادند و پدرش چون سواد قرآني داشت بر پيشرفت فراگيري وي نظارت داشت . مادر ش درباره او مي گويد :
او از همان کودکي به آداب و دستورات ديني و نيز نمايشهاي مذهبي مانند تعزيه خواني علاقمند بود .گاه با همراهي ديگر بچه ها به اجراي چنين نمايشهايي مي پرداخت . همچنين در ايام عزاداري با کمک همسالان خود هيئت و تکيه اي تشکيل مي داد و به اجراي مراسم عزاداري مي پرداخت .
اسدالله دوره ابتدايي را با چند سال تاخير از سال 1351 تا 1356 در مدرسه زادگاهش گذراند . در اوقات فراغت در کشاورزي و دامداري کمک مي کرد و تابستانها براي بهبود در آمد خانواده در کارخانه ايران ترانسفو به کار مي پرداخت .
در سال 1352 در حالي که يازده ساله بود و در کلاس دوم ابتدايي تحصيل مي کرد ، پدرش را از دست داد . تحصيل او در مقطع راهنمايي با مبارزات مردم دردوران انقلاب اسلامي همزمان شد . در اين زمان تقريبا شانزده ساله بود و با جسارت در رساندن پيام انقلاب به زادگاهش فعاليت مي کرد . او عکسهاي امام خميني را با کمک اعضاي خانواده مي فروخت و در آمد آن را صرف تهيه اعلاميه و چسب براي چسباندن آنها به ديوارهاي شهرمي کرد . همچنين نوارهاي سخنراني حضرت امام را تهيه و پخش مي کرد و براي مردم در خصوص انقلاب اسلامي سخن مي گفت . فعاليتهاي او به حدي رسيد که موجب نگراني برادر بزرگترش شد . مادرش مي گويد :
برادرش يک روز به من گفت : به اسد بگوييد چنين نکند ، مي آيند و او را مي گيرند . اسد الله هم در جواب گفته بود : ما براي کشته شدن َآماده ايم .
او به تلاشهاي خود ادامه داد و روزي نوار سرود خميني اي امام ... را از بلند گوي مسجد فاطمه الزهرا در روستا پخش کرد . در مدرسه با معلماني که تفکر مخالف با جريان انقلاب داشتند مودبانه به بحث مي پرداخت و اين امر موجب شد در درس مربوطه نمره قبولي نگيرد . روزي يکي از مسئولان مدرسه ، گروه زيادي از بچه ها و جوانان انقلابي را به پاسگاه فرستاد . او با مشاهده اين صحنه گفت : روزي خانه تان را ويران مي کنيم و همين طور هم شد . پس از پيروزي انقلاب آن فرد را به جرم همکاري با رژيم سابق و ارتباط با فرقه بهائيت دستگير و اموالش را ضبط کردند .
اسد الله در آستانه ورود حضرت امام به ايران ، براي شرکت در مراسم استقبال عازم تهران شد . مادرش در اين باره مي گويد :
اسد الله هنگام رفتن چنان ذوق و شوق داشت که گفتم به پيشباز پدرش مي رود در جواب گفت شما چه ساده ايد ! پدر و پدر بزرگ کجا و امام کجا ؟
در مدتي که براي استقبال از امام در تهران بود ، خانواده اش حدود يک هفته از او بي خبر بودند . خاله اش که در تهران ساکن بود گفته بود آن قدر اين مسير ها را رفت و بر گشت که کفش هايش پاره شد و مجبور شد پوتين تهيه کند .
در بازگشت ، نوار سخنراني حضرت امام در بهشت زهرا را به روستا آورد .پس از بازگشت با بروز کمبود نفت با کمک برادرش به جيره بندي و تقسيم عادلانه آن بين مردم پرداخت . در همين زمان با تشکيل گروهي متشکل از دوستان خود ، به کمک محرومين و روستاييان در کار کشاورزي و اقدامات فرهنگي شتافتند . پس از پيروزي انقلاب و اتمام دوره ي راهنمايي ، حدود سه ماه در چلو کبابي در تهران مشغول به کار شد ؛ ولي پس از مدتي به پيشنهاد برادر بزرگش ، حجت الله ، که عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بود ،از اين کار دست کشيد و در سال 1358 به سپاه پاسداران پيوست .

همزمان با خدمت در سپاه ، تحصيلات خود را ادامه داد و تا سال دوم دبيرستان را در دبيرستان علامه حلي گذراند .ولي به دليل اشتغال بسيار در سپاه پاسداران انقلاب موفق به ادامه تحصيل نشد . در سال 1359 براي مقابله با ضد انقلاب به بانه و سپس به پاوه و ديواندره اعزام شد . وقتي براي مرخصي از کردستان به منزل آمد ، به هنگام مراجعه به جبهه ، مادرش از او خواست تا بازگشت برادرش حجت الله از جبهه صبر کند ، در پاسخ گفت : ما در اگر ما نرويم ، پس چه کسي بايد برود ؟ در مدت حضور در جبهه بيشتر در جبهه کردستان خدمت مي کرد اما مدتي نيز به جبهه هاي جنوب به منطقه دارخوين رفت که فرمانده آن سردار رحيم صفوي فرمانده سابق سپاه بود .
با آشکار شدن خيانت وفرار بني صدر ، در اولين عمليات سپاه با فرماندهي امام خميني و رمز" فرمانده کل قوا خميني روح خدا "شرکت کرد .پس از آن در مهر ماه مدتي به زنجان بازگشت . در سال 1360 در عمليات ثامن الائمه (ع) که براي شکستن محاصره آبادان شرکت داشت . قبل از آن با شروع ناآرامي هاي ضدانقلاب در کردستان ، در اولين اعزام به بوکان رفت و در گروهي که از رزمندگان زنجاني تشکيل شده بود به جنگ با ضد انقلاب پرداخت .اوآنجا در محاصره افتاد و دستگير شد ولي بعد از مدتي آزاد شد و در پاکسازي شهرهاي سنندج ، ديواندره و تکاب نقش موثري ايفا کرد .
در مدت حضور در سپاه از فعاليت در زادگاه خود غافل نبود . از جمله براي ترغيب کتابخواني ، کتابخانه عمومي سلطانيه را احداث کرد و کتابهايي را به آنها اهدا کرد. اين کتابخانه هنوز داير است و علاقمندان از آن استفاده مي کنند .
علاوه بر اين به جمع آوري کمکهاي مردمي براي جبهه مي پرداخت و مراقب اوضاع بود و براي مقابله با فعاليتهاي گروهک منافقين و فرقه بهائيت تلاش مي کرد . از اين رو مورد خشم عناصر اين گروهکها بود . روزي که با موتور سيکلت از خياباني در زنجان عبور مي کرد ، افرادي او را با خودرو تعقيب کردند و از عقب به موتور سيکلت او زدند و او را به جوي کنار خيابان انداختند .
يک روزاو يکي از افراد گروهک منافقين را به سپاه تحويل داد . به هنگام خارج شدن از سپاه ، مادر آن شخص با مشاهده اسد الله او را به باد نفرين گرفت . اسد الله وقتي بر گشت به مادرش گفت : امروز مادر يک زنداني به قدري برايم دعا کرد که حد نداشت ؛ مي گفت : انشا الله مقابل گلوله قرار بگيري ، مادرت به عزايت بنشيند و ... مادرش گفت : اين دعا کردن است ؟ جواب داد : بله ، براي زود تر شهيد شدن من دعاست . در چنين ماموريت هايي سعي مي کرد از حد اعتدال خارج نشود و در برخورد با افراد ، در عين رعايت ادب و احترام ، وظيفه خود را انجام مي داد . محمد رضا حيدري ، برادرش نقل مي کند :
در يک مورد اسد الله مجبور بود براي پيگيري قضيه اي به محل خاصي برود . در آنجا دو پيرمرد را ديد و براي آن که اهانتي به آنها نشود ، آن دو را با احترام به بيرون هدايت کرده بود تا به راحتي ماموريتش را به انجام برساند ، اين رفتار وي تاثير مثبتي روي آنان بر جاي گذاشته بود ، به طوري که آن دو پيرمرد هر گاه ما را مي ديدند از ادب و احترام اسد الله مي کردند .
او هميشه با نهايت احترام با مادرش رفتار مي کرد ؛ هيچگاه پايش را در حضور مادرش دراز نمي کرد ؛ در عين حال مي کوشيد در ضمن گفتگو ، مادرش را براي تحمل شهادتش آماده کند . مادرش نقل مي کند :
از شهادت دوستانش بسيار سخن مي گفت . به او مي گفتم چرا اين قدر از شهادت مي گويد ؟ در جواب گفت : شهادت نصيب هر کسي نمي شود . گفتم اگر شما زنده بمانيد و خادم اسلام باشيد هم خدمت کرده ايد . جواب داد : مادر ، شهادت چيز ديگري است و اگر قسمت باشد نصيب مي شود .
روزي در ضمن صحبتهايش گفت : حضرت امام بعد از شنيدن خبر شهادت فرزندش ، سجده شکر به جا آوردند ولي شما در شهادت من آبروي مرا مي بريد . گفتم : نه چنين نمي کنم ؛ هر چند دلم نمي خواهد شهيد شوي ولي در صورت شهادتت برايت گريه و زاري نمي کنم و چنين هم کردم . اسد الله با شنيدن اين حرف ، بسيار شاد شد و گفت : مادران بايد چنين باشند تا فرزندان شهيد از آنها به وجود بيايد .
اسد الله قبل از آخرين اعزام به جبهه ، در سال 1360 به همراه مادر و يکي از دوستانش (آقاميري ، که بعدها به شهادت رسيد ) به زيارت امام رضا (ع) شتافت .
با طراحي عمليات فتح المبين ، پيرو سياست دعوت سپاه از نيروهاي کار آمد ، به خاطر شناختي که از توانايي هاي اسد الله حيدري وجود داشت ، از او و تقي لو براي حضور در عمليات دعوت به عمل آمد . برادر رحيم صفوي پس از حضور آنان در منطقه آنها را به تيپ فجر شيراز معرفي کرد و گردان المهدي را به دست آنان داد . تقي لو ، فرماندهي و اسد الله حيدري ، معاون فرماندهي گردان را به عهده گرفتند که نيروهاي آن از شهرستان کازرون بودند . با آغاز عمليات در منطقه کوههاي ميش داغ و سايت 5 ، گردان المهدي در 8 فروردين 1361 وارد عمليات شد . در همين عمليات بود که اسد الله حيدري پس از خلق حماسه هاي جاودانه به شهادت رسيد .
درباره چگونگي شهادت او دوستانش چنين روايت کرده اند :
در عمليات فتح المبين ، گردان المهدي به خط دشمن زد . از يک سنگر تير بار عراقي مدام به سوي نيروهاي در حال پيشروي تير اندازي مي شد . حيدري مي گويد : خودم به جلو مي روم و تير بار را خاموش مي کنم . خود را به کنار سنگر رساند و نارنجک را به داخل آن انداخت اما همين که براي انداختن نارنجک بلند شد ، تير بارچي سينه و قلبش را نشانه گرفت . نارنجک منفجر شد و تير بار چي کشته شد اما حيدري نيز به شهادت رسيد .
وي به هنگام شهادت 20 سال داشت . پيکر اسد الله حيدري را در گلزار شهداي سلطانيه به خاک سپرده اند .
منبع:فرهنگ نامه جاودانه هاي تاريخ (زندگينامه فرماندهان شهيد استان زنجان)نوشته ي يعقوب توکلي،نشر شاهد،تهران-1382



وصيت نامه
...مادرم در نبود پدرم زحمات زيادي برايم کشيده است ، اميد وارم بتوانم زحمات او را جبران کنم و او نيز راه حضرت زينب را ادامه دهد . اسدالله حيدري



خاطرات
مادرشهيد:
در اوايل که وارد سپاه شده بود مدت 9 روز براي ماموريت به منطقه بيجار رفت و ما هيچ از او خبر نداشتيم . به همراه دامادمان به محل استقرار آنها رفتيم . اسد الله وقتي ما را ديد از اينکه به دنبال او رفته ايم ناراحت شد . به او گفتم : آخر من هم پدرت بوده ايم و هم مادرت و تو را با زحمت بزرگ کرده ام .در جواب گفت : ديگر مرا فراموش کنيد و از من چشم بپوشيد .

به زيارت امام رضا (ع) رفته بوديم.در حرم يک لحظه متوجه اسد الله شدم و ديدم چنان گريه مي کند که مرا نيز متاثر ساخت . او را در آغوش کشيدم و پرسيدم از امام رضا چه مي خواهي که چنين عجز و ناله مي کني ؟ گفت : شهادت مي خواهم .
وقتي از زيارت بر مي گشتيم ، چند روزي به عيد نوروز مانده بود ، به همين دليل از و خواستم در ايام عيد در منزل بماند و پس از عيد به جبهه برود . در جواب گفت : جبهه اصل است و خواهر و مادر و عيد و ... فرعند . به علاوه چون حکم فرماندهي ام را داده اند بايد بروم . به او گفتم : اسد جان قبل از اينکه بروي صدايت را ضبط کن . و او اين شعر ترکي را سه بار خواند و ضبط کرد :
اي نه نه جان جبهه دونوب گولوستانا
همسنگريم بايتب قانا
من ميدان جنگه گديرم
الاهه تاپشيردم الاهه تاپشيردم
اي مادر جان جبهه به گلستان تبديل شد
همسنگرم در خون غلطيده
من به ميدان جنگ مي روم
خدا حافظ ، خدا حافظ
مادر اسد الله که خود قريحه شعري داشت ، در جواب دو بيتي فرزند ، ابياتي سرود و اين چنين خواند :
شهيد والا اي داليمين داياغي
ها را گئتدين اي بئش گونون قونا قي
ننه سنه توي توتوبدور
نيه سنه اولدو سنگر گلين اوتاغي
شهيد بالا اي نو گل دلاور
سن ديمشن دعا اله پيروز اولسون ايراني
گللم سني کربلايه اپاررام
شهيد اولدون اوزون عمرون قوتاردي
يا خشي مني کربلاي آپاردين
ترجمه شعر :
فرزند شهيدم اي پشتيبانم
رفتي اي مهمان پنج روزه
مادر برايت تدارک عروسي ديده بود
چرا براي تو سنگر حجله عروسيت گشت
فرزند شهيدم اي نو گل دلاور
خودت گفتي دعا کن تا ايران پيروز شود
تا بيايم تو را به کربلا ببرم
شهيد شدي و عمر درازت تمام شد
خوب مرا به کربلا رساندي
اسد الله با شنيدن شعر مادر گفت : مادر روحم را جلا دادي . و از خانه خارج شد . مادرش به ياد مي آورد : او چنان با عجله از خانه خارج شد که وقتي براي بدرقه اش رفتم ، او را نيافتم . برادرش نيز مي گويد : وقتي خود را به محل اعزام نيروها رسانديم ، گفتند : چند لحظه پيش اعزام شدند و ما ديگر او را نديديم .


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان زنجان ,
برچسب ها : حيدري , اسد الله ,
بازدید : 255
[ 1392/04/30 ] [ 1392/04/30 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,581 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,273 نفر
بازدید این ماه : 6,916 نفر
بازدید ماه قبل : 9,456 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک