فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

حسين نفيسي

 

 سال 1341 ه ش در اردبيل به دنيا آمد . تحصيلات خود را تا مقطع اول راهنمايي در اردبيل گذراند وپس از آن به دليل مشکلات مالي وارد کار شد.با شروع خشم طوفنده مردم ايران بر عليه حکومت سمتشاهي او در پيشاپيش مبارزين بر حکومت شاه خروشيد وتا پيروزي انقلاب از پاي ننشست.
با پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت بسيج در آمد وبا شروع جنگ تحميلي راهي جبهه ها شد. او در نوبتهاي متناوب به جبهه رفت و مسئوليتهاي زيادي را بر عهده گرفت. آخرين بار در حاليکه فرماندهي يک گروه شناسايي لشکر 27 محمد رسول الله را به عهده داشت. در تاريخ 4/ 1/ 1367 در منطقه در بند يخان عراق در شهرحلبچه بر اثر بمباران شيميايي دشمن زبون ،به شهادت رسيد .
حسين نفيسي ،ز خونشت ايثار
به عرش معلاي حق ،پر گرفته
خوشا ،بخت او را ،که چون عشقبازان
زسر پنجه عشق ،ساغر گرفته
منبع:"روايت سي مرغ"نوشته ي گروهي،نشرکنگره ي بزرگداشت سرداران وشهداي آذربايجان،اردبيل-1376


خاطرات

پدر شهيد:
او خيلي فعاليت ميکرد . درسش که تمام شد در آگاهي دادن مردم فعاليت مي کرد . واقعاً انسان بود و در معرفت و اخلاق و آنقدر فعاليت مي کرد رفت و بعد برادرش شهيد شد و آمد و از جبهه نامه نوشته بود که من نمي توانم جبهه را رها کنم و بيايم براي مراسم برادرم و آمد در سالگردش 15 روز روزه گرفت، روزه داشت رفت جبهه و در راه خدا شهيد شد. مي گفت من در راه اسلام هستم او متدين بود.

برادر شهيد :
اول انقلاب با ما ارتباط داشت که از تهران اعلاميه را مي گرفت و تقسيم مي کردند. ما اين لياقت را نداشتيم که با ما باشد.

معمولاً ساواک و يا اطلاعات شاه به دنبال او بودند او نوار را آورده بود به خانه ما، سخنان امام را مرحوم عمويم در لاي گندم پنهان کرد و مأموران شاه قبل از انقلاب او را گرفتند و بعد از 48 ساعت بازداشت او را آزاد کردند.
قبل از انقلاب سال 56 آقاي مروج سخنراني مي کرد و ما 6 نفر بوديم و شرکت مي کرديم بعد از نماز مغرب و عشاء در آنجا هر روز صحبت مي شد و هر هفته مي رفتيم تا اينکه تظاهرات شروع شد و در مسجد مير صالح آنجا سخنراني بود و در مسجد ميرزا علي اکبر روحاني آمده بودند و سخنراني مي کردند و از اينجا تظاهرات ما شروع شد.

مادر شهيد :
اينطور که دوستانش مي گويند يک روز بعد از عمليات خيلي گرسنه و خسته بود و در کوه جورابش را پهن کرده بود.
و از قمقمه اش وضو مي گرفت و نماز مي خواند. دوستانش مي گفتند که مي بينند هواپيما دشمن از آسمان مي آيد و بمباران مي کند و بر اثر بمباران شيميايي عراق او به شهادت مي رسد با برادرش يک سال فاصله داشت. احترام به پدر و مادر و همسايه را داشت.

برادر شهيد :
من يک دختر داشتم که 3 سال داشت آمد دخترم را نشناخت .حتي در عروسي ام شرکت نداشت. عمرش را در جبهه بود و فکرش براي امام و انقلاب بود.

سال 61 در عمليات فتح آبادان که درزمستان بود او پاشنه اش را از دست داده بود. زخمي بود. به من اطلاع دادند اخوي بيمارستان است. من هم وسيله نداشتم از بچه ها موتور گرفتم هوا سرد بود و به بيمارستان طالقاني رفتم وضع پايش خيلي وخيم بود من که در بهداري بودم چنين وضعي برايم عادي بود.
وقتي من رفتم پايش را کنار کشيد و گفت تو ناراحت نباش. من 6 ماه در تهران به دنبال مداواي او بودم و بعد از مداوا رفت به تهران لشکر محمد رسول الله با بچه هاي اطلاعات آنجا خدمت مي کرد و برادرم که خداوند آنها را نزد امام زمان(ع) عزيز کند، مسئول شناسايي عمليات بودند . اخوي ديگري داشتيم که همرزم او بودند ابراهيم خليل در کربلاي 5 شهيد شد .
من زنگ زدم حسين، اخوي شهيد شده است و گفت: که وضعيت بحراني است اگر تو اجازه بدهي ما اينجا بمانيم سپس چون وضعيت بحراني است تو آنجا بمان من اينجا هستم و در اولين سالگرد شهيد آمد براي مرحوم برادرم.

بر گرفته از خاطرات شفاهي خانواده ودوستان شهيد:
حسين تازه پا به دبستان گذاشته بود و از اين که به مدرسه مي رفت خيلي خوشحال بود . به خانه بر مي گشت ،با صداي بلند آموخته هايش را تکرار مي کرد و با درک آنها خوشحال مي شد .از پدر مي خواست که برايش دفتر و قلم بخرد و او نيز که با تلاش شبانه روزي سعي مي کرد معاش خانواده را تامين کند ،با کمال خوشرويي ، خواسته فرزند را بر آورده مي ساخت .
حسين کم کم در آغوش خانواده قد بر مي افراشت و بزرگ مي شد . مدتي بود که از پدرش تقاضاي دفتر و قلم نمي کرد .مثل اين که متوجه شده بود که زندگي خانواده ،به سختي مي چرخد و مي ديد که پدر براي راحتي و آسايش آنها بيش از اندازه کار مي کند .او نمي خواست با خرج تحصيل خود ،باري ديگر بر دوش خانواده بيفزايد .فکري تازه در ذهن کوچکش خطور کرد .بهترين راه ،کار بود .از آن روز به بعد ،نصف روز را درس مي خواند و نصف ديگر را کار مي کرد و اين ،خيالش را تا حدودي آسوده مي نمود. .حا لا مي توانست قسمتي از هزينه تحصيلي را خود به دست آورد و نيز کمکي براي پدر باشد .

يکي از اعلاميه هاي امام تازه به دستمان رسيده بود .تکثير و پخش آن مشکل بود .با اين که محل تکثير ،امن و مناسب بود ،باز هم احتمال خطر وجود داشت .حسين شبها به سراغم مي آمد .اعلاميه ها را بر داشته ،در شهر پخش مي کرديم . او دل و جرات عجيبي داشت و هيچ واهمه اي به خود راه نمي داد .شبي مشغول پخش اعلاميه بوديم .ماموري به تعقيب ما پرداخت و خواست دستگيرمان کند .من در رفتم و حسين دستگير شد .چند روزي باز داشت بود اما پس از آزادي دوباره به فعاليتش ادامه داد .ديگر ،بازداشت برايش امري عادي شده بود و هر گز مانع ادامه کارش نمي شد .چند روزي پيش از شروع ماه محرم ،مرا ديد و گفت :امسال وظيفه مهمي داريم و بايد عزاداريها رنگ انقلابي به خود بگيرند .گفتم :اما اين خيلي دشوار است .جواب داد :خودمان شروع مي کنيم .از فرداي آن روز يک يک بچه ها را با اين هدف آشنا ساخت و محرم همان سال عزاداري ما سمت تازه اي به خود گرفته بود و با شعارهاي انقلابي در مساجد حاضر مي شديم و هماهنگ کننده گروهمان ،حسين بود .

درخت انقلاب ، تازه به بار نشسته و نواي دلکش پيروزي در آسمان ميهن اسلاميمان طنين انداخته بود .حسين در راه دفاع از آرمانهاي آن ،بيشتر شبها را در پايگاه به سر مي برد .تصميم گرفته بود در حد توان در راه شکوفايي انقلاب ،فعاليت کند تا اينکه آژير جنگ در سال 1359 آرامش جامعه را بر هم زد .حال لازم بود که فنون جنگ را فرا گيريم .با تشويق او در يک آموزش مقدماتي شرکت کرديم و آماده رفتن به جبهه هاي نبرد شديم .محل اعزام خرمشهر بود که با يورش ناجوانمردانه دشمن متجاوز به خونين شهر تبديل شده بود .وقتي به منطقه رسيديم به خط مقدم شتافتيم .توپهاي دشمن در نزديکي ما مستقر بود و صداي غرش ،لحظه اي قطع نمي شد .
همه جا در هم ريخته بود .حسين در کنارم بود و مدام به بچه ها روحيه مي بخشيد . از زمين و هوا گلوله مي باريد و حسين با همان آرامش هميشگي مشغول نبرد بود .مي گفت :جبهه جايي است که انسان را مي سازد و به خدا نزديک مي کند .به هر طرف مي نگرم صداي نعره شيران ميدان به گوش مي رسد .با گفتن اين سخنان شور عجيبي سراپايش را فرا مي گرفت و يا الله گويان دشمن را زير آتش رگبار قرار مي داد .
بلافاصله خمپاره هاي دشمن به سويمان نشانه رفت و ناگهان با اصابت ترکش خمپاره اي ،او از ناحيه پا زخمي شد و بر زمين افتاد .خواستم کمکش کنم .،قبول نکرد و ساعتي چند با همان وضع به نبرد ادامه داد تا اينکه با اصرار زياد به پشت جبهه منتقل کرديم .

نزديک به هفت سالي مي شد که در جبهه مي جنگيد .همان جا بود که اورا شناختم .برايم از دوستان شهيدش و عشق به معبود واقعي حرف مي زد و حالت عرفاني داشت ، بعضي از آيه هاي قران و اشعار عرفاني را حفظ مي خواند .
روزي در حالي که شبنم اشک بر گونه اش مي چکيد ،براي پدر و مادر خود نامه مي نوشت و از آنها در خواست مي کرد که دعا کنند تا به شهادت نايل آيد .
دلش براي وصال يار مي تپيد و هنوز اشک از چشمانش سرازير بود . غرق تماشاي حالت عرفاني اش بودم که ناگهان به خود آمد و دست از نوشتن بر داشت .دستي به شانه اش زدم و گفتم :چيه حسين ؟در چه فکري ؟گفت :شهادت .سپس نامه را تمام کرد و با هم بر خاستيم تا خود را براي رفتن به خط آماده کنيم .عمليات والفجر 10 شروع مي شد .پس از تهيه وسايل جنگي به راه افتاديم .ناگهان صداي بچه ها بر خاست .هواپيما !...هواپيما !...آنها از ترس پدافندها ،اوج گرفته بودند و از ارتفاع زياد بمباران مي کردند .علاو بر منطقه جنگي ،مناطق مسکوني شهر حلبچه را نيز مورد هدف قرار مي دادند .بمبها پي در پي فرو مي ريخت اما اينها با بمبهاي معمولي فرق داشتند .
شاهد صحنه رقت انگيز ي بوديم .اين ناجوانمردان پليد ،بمبهاي شيميايي بود که فرو مي ريختند .سريع دست به کار شديم و پيشگري هاي اوليه را شروع کرديم .اما لحظه موعود براي حسين فرا رسيده بود .پس از شليک چند گلوله ،در حالي که هنوز اسلحه در دستش بود ،پيکر بي جانش آرام بر روي زمين افتاد و روح آرزومندش در آسمان زيباي عشق به پرواز در آمده ،در کنار محبوب آرام گرفت .
نفرين جاودان بر سازندگان آن خر دل سياه شيميايي !کور بار آن شيميدان طراح اين پديده اهريمني که به فرمان ديوان روزگار با تعطيلي عاطفه ،بال سپيد فرشته معصوم نوباوگان اين کره مظلوم را در فشار وحشيانه خويش مي شکنند ..حرامت باد نشخوار آن لقمه به زهر آلوده اي که در قبال مرگ لبخند زندگي ،بر کام مي نهي ،اي دانشمند ضد انسان !
اي دشمن بشر !ننگت باد و دستت بريده باد آن دم که از فراز آسمان آبي ميهن خونرنگ ما ،دانه خردل مرگ آفرين بر کشتزارهاي سوخته از بيداد خزان استکبار ،فرو پاشيدي و چراغ هزاران باغ آرزو را خاموش کردي !
پنج هزار انسان !قربانيان آن نخستين نفس نکبت آلود تو ،چه مظلومانه در بستري از خاک و خون غلطيدند .امروز بند از بند تاريخ مي گسلد از ضجه کودکان حلبچه که چه سان داس مرگ ،ساقه ترد جوانه هاي هستي شان را به خاکستر کشاند .
عفريت پليد استکبار ،خون مي طلبد تا طلسم جادوي قصر وحشت خويش را در مقابل بارش خنجر طلسم شکن رزمندگان اسلام حفاظت کند .بمب افکن هاي عراقي اين ماموريت شوم را چه حقيرانه مي پذيرند و حلبچه را به دشت سوخته از سم و زهر تبديل مي کنند !حسين نفيسي يکي از انبوه قربانيان اين فاجعه ننگ آور جنگ تحميلي است .روان مظلوم جمله اين مظلومان عصر ماهواره هاي شيطاني ،تا ابد بر ظلمت سراي فرهنگ خشونت بي قبله استکبار نفرين مي فرستند و کروبيان تا حشر آيات رحماني ،بر گور شهيدان اين بيداد ،زمزمه مي کنند .

دو روز بعد خبر شهادتش در شهر پيچيد .پدر خنده غمگين بر لب ،پيشاپيش مردم به سوي گلزار شهيدان مي رفت تا گل آسيب ديده از هجوم وحشي شوم انديشان را به خاک سپارد .
اين دومين فرزند بود که به پيشگاه حق قرباني مي داد .در آستانه گلزار شهيدان ،گوسفندي ذبح کردند که با هزينه شخصي پدر شهيد آماده کرده بودند و اين ،شکرانه اي بود که پدر پاسداشت اجابت آرزوي فرزند را بر قدمگاه شهيدان ،به آستان حضرت حق نثار مي نمود .
شوريده شاعر نغمه خوان مظلوميت جنگ تحميلي ،عاطفه خويش را در سالروز بمباران حلبچه ،که حسين در آن جا به شهادت رسيد ،چنين مي گريد .
 

 
آثار منتشر شده در باره ي شهيد
حلبچه ،شهرجنون،شهر چاله هاي سياه
حلبچه ،لجه خون، زير هاله هاي سياه
حلبچه غنچه زرد – حلبچه پيکر سرد
حلبچه بقه درد – حلبچه مرگ نورد
حلبچه ساغر خردل به سر کشيد و شکفت
چکيد بر دهن غنچه و ژاله هاي سياه
هجوم ،گرگ آسا – شرر تگرگ آسا
نزول ،برگ آسا – حيات ،مرگ آسا
در اين کوير عطش نوش نا کجا آباد
فرو خزيد به کام شلاله هاي سياه
بساط ،حراجي – هجوم ،قيقاجي
حلبچه ،بغض ستم بود ،ناگهان ترکيد
نوشت با خط خونين ،رساله هاي سياه
سکوت شرم حضور – جمود خون شعور
رسوب شبنم نور – عروس زنده به گور
يتيم گونه فرو خفته بود در بر فقر
رسيد تحفه ز گردون ،نواله هاي سياه
فلک ،به يغما برد – شراب را از درد
شکوه را از گرد – حلبچه را از کرد
به جشنواره خردل ،چو آذرخش درخشيد
به نام صلح جهاني ،مقاله هاي سياه
سمند ،يالت سوخت – فرشته بالت سوخت
دمن ،غزالت سوخت – حلبچه ،خالت سوخت .
آذرخش(ائلچي)


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان اردبیل ,
بازدید : 233
[ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,637 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,329 نفر
بازدید این ماه : 6,972 نفر
بازدید ماه قبل : 9,512 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک