فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

فريدون حاتمي

 

 سال 1343 ه ش در روستاي «مجنده »درشهرستان «اردبيل» به دنيا آمد وتا کلاس اول راهنمايي ،در اردبيل به تحصيل پرداخت .
فريدون با مشاهده ي تبعيض هاي آشکاري که حکومت شاه روا مي داشت ،ناراحت مي شد.او مي ديد که حکومت ايران که بايد نماينده مردم ايران باشد ،نوکر آمريکا وکشور هاي اروپايي است واين را بدترين اهانت به مردم وطنش مي دانست.
صبر مردم ايران پايان يافته بود وبا شروع انقلاب نشانه هاي فروريزي پايه هاي حکومت ظالمانه ي شاه آشکار و آشکار تر مي شد.
او نيز مانند تمام هموطنانش وارد ميدان شده بود تا حکومتي را که جز ننگ،فقروفساد دستاوردي براي کشور نداشته ؛از بين ببرند.
با تلاشهاي مردم حکومت شاه سرنگون شد ونسيم آزادي در ايران بزرگ شروع به وزيدن کرد.
«فريدون»خوشحال از نابودي ظلم وستم در هر جايي که احساس مي کرد نياز است وارد ميدان مي شد.
جنگ شروع شده بود وجوانمرداني نياز بود تا در مقابل کفتارها که براي تاراج ونابودي ايران به بيشه ي شيران وارد شده بودند ؛بايستند ودر اين ميان فريدون همدوش فريدونهاي ديگر رفت تا با خشم مقدسش کفتار ها را فراري دهد؛چنانچه تا ابد هيچ کفتاري جرات وارد شدن به ايران، قلمرو شيران را نداشته باشد.
او در جبهه ماند تا به سمت فرمانده خدمات رزمي لشکر 31 عاشورا منصوب شد . در سال 66 در حالي که در خاک عراق در تعقيب متجاوزين به خاک ايران بود وتلاس داشت با عقب راندن آنها شهرهاي مرزي ايران را نيز از تير رس آتش توپخانه ي دشمنان خارج کند بر اثر اصابت ترکش توپ به شهادت رسيد .
تا فريدون حاتمي با نسل ضحا کان در افتاد پاي در ميدان نهاد و شور عشقش در سر افتاد
صر صر شوم خزاني تا وزيد از دره مرگ لاله خونين ما بر خاک گلشن ،پر پر افتاد
منبع:"روايت سي مرغ"نوشته ي گروهي،نشرکنگره ي بزرگداشت سرداران وشهداي آذربايجان،اردبيل-1376



خاطرات
برگرفته از خاطرات شفاهي همرزمان وخانواده ي شهيد
شهر خالي از سکنه بود .اهالي به خاطر موشک باران عراقي ها ،آن را تخليه کرده و هر يک خود را به جايي رسانده بودند .خانه ها بي قفل و کليد ،کوچه ها بي رهگذر ،خيابانها سوت و کور ،در غرش موشکها و هجوم ويراني ،در فراغ ساکنانش غريبي نمود که دست تقدير ،اموال مردم را چگونه رقم خواهد زد !؟آيا همچون خرمشهر ،نمايش غارتگري دشمن را دوباره بر جان و تن خويش حس خواهد کرد ؟
در اولين روز ورودمان به شهر در يکي از خانه هاي نسبتا بزرگ و مجهز استقرار يافتيم .منزل از هز نظر نشان مي داد که صاحب متمکن و مرفعي داشته است .وسايل يدکي و ابزارهاي مختلف کشاورزي در انبار آن انباشته بود .نامه اي بر سر در ورودي خانه ،نظر هر ميهمان تازه واردي را به خود جلب مي کرد .خطوطش گوياي صداقت و خلوص انسانهايي بود که در يورش وحشيانه خصم ؛آن دم که حفظ جان را بر سوداي مال و ثروت ترجيح داده ،پاي در گريز بي شتاب داشتند ؛لحظه اي درنگ کرده و نوشته بود :
الف –تمام تجهيزات اين خانه متعلق به کشور اسلامي است .
ب – هر رزمنده اي از امکانات خانه همانند منزل خود استفاده نمايد حلالش باد .
ج – هر کس نماز بخواند و درستکار و با ايمان باشد و خلافي نکند حلالش باد
د – تمام لوازم يدکي در خدمت کشاورزي منطقه است که ان شا الله !بعد از پايان جنگ از آن استفاده خواهد شد .

او اين نامه را طومار صداقت مي ناميد و چه نيک و جانانه در قبال حفظ و حراست اموال اهالي اين شهر ،احساس مسئوليت مي نمود .تلاش بي وقفه او در اين روستا ستودني است .بچه ها بارها او را در پهنه همين صداقتش آزمودند .
تابستان گرم و سوزان خوزستان ،نيروهايي را که از مناطق سرد سير به اهواز و دزفول مي آمدند ،سخت رنج مي داد .آتش دشمن نيز اين حرارت طاقت فرسا را دو چندان مي نمود .آبادان و دزفول زير بمباران دشمن به آتش کشيده شده ،بيشتر امکانات شهر و ساختمانها از بين رفته بود .به فريدون پيشنهاد کردم بهتر است براي رفاه حال بچه ها از کولرهاي گازي خانه هاي ويران استفاده کنيم .او آن را رد کرد و گفت :اينها اموال مردم است و نمي شود بي اجازه صاحبانش مورد استفاده قرار داد .

کم سن و سال بود و با وجود اين به کارهاي بزرگ علاقه داشت .در شرکت اکباتان در قسمت سيم کشي ساختماني به کارش گرفتند .پس از چندي مهارت يافت .بچه ها او را استا فريدون مي گفتند .زبر و زرنگ بود و به همه کمک مي کرد .در محيط کارگاه ،تهيه غذاي ياران را نيز بر عهده مي گرفت .
زمزمه هاي انقلاب شروع شده بود که او نيز در مسير انقلاب قرار گرفت و با تلاشهاي پيوسته در خدمت آن به جان کوشيد و به زودي در خط امام و اسلام اصيل گام نهاد و از جريانات ظاهر فريب دوري جسته ،با مردم همگام و هماواز شد .بعد ازپيروزي انقلاب شوق تحصيل دوباره ،در وجودش زبانه کشيد و به زادگاهش مراتجعت نمود .او قبل از آن که به تهران عزيمت کند ،جزو شاگردان ممتاز مدرسه روستاي خود بود . اما چون ادامه تحصيل در ولايت خود برايش ميسر نگشت ،مجبور به ترک آن شده ،در يکي از مدارس راهنمايي اردبيل ثبت نام کرد و سال اول را با موفقيت به پايان رسانيد .
دريغا !که اين آرامش روحبخش ديري نپاييد و دست تجاوز گر شيطان بزرگ از آستين عراق در آمد و به تطاول گلهاي زيباي انقلاب ما پرداخت .در اين برهه بود که فصل تازه اي در تاريخ معاصر ما گشوده شد و سطر سطر اين کتاب خونين ،با خون دلاور مردان ايثار گر و غيرتمند به رشته تحرير در آمد .حسينيان زمان براي آبياري گلستانهاي آزادي به پا خواستند و با بذل جان و نثار خون ،روح و جان تازه اي به مهد آزادي آزادگان بخشيدند .
فريدون ،اين دلاور مرد بزرگ ،همراه با پيشگامان راه حق و حقيقت ،سينه خود را آماج حمله هاي غارتگرانه توفان وحشت انگيز ناجوانمردان بد کيش و بد کنش نموده ،پس از طي يک دوره سه ماهه رزمي عازم جبهه هاي جنگ شد و به عضويت سپاه در آمد .دو سال از خدمت او در سپاه گذشته بود که به عنوان معاون گردان خدمات رزمي لشکر 31 عاشورا انتخاب و جزو سرداران نام آور شد و هر چه در توان داشت در خدمت جبهه و جنگ به کار گرفت .

من در درپدافند هوايي کار مي کردم و دوست نداشتم که جزو افراد خدمات باشم ؛اما مکلف به انجام وظيفه در اين واحد شدم .تا آن روز حاتمي را نمي شناختم ،ولي از شجاعت ها و رشادتهاي او مطالبي را شنيده بودم .بسيار علاقه داشتم او را ببينم .وقتي از مرخصي بر گشت ،در همان روز اول با او انس گرفتم و پيوسته با همديگر بوديم .من به صداقت و ايمان و بي بامکي او دل بستم و از وي جدا نمي شدم .يکي از شيوه هاي کار او اين بود که هر آنچه را از دشمن به جاي مي ماند سر و سامان داده ،در اختيار رزمندگان قرار مي داد .

تازه به بمو رسيده بوديم .در بالاي تپه اي کنار قطعه سنگي چمباتمه زده مي خواستم طلوع خورشيد را نظاره کنم .در خاطرات روز اول جبهه سير کردم .فريدون رو به من کرد و گفت :پير رزمنده !بچه ها را مي بيني ،همه خاکي شده اند .من گفتم :فريدون بچه هاي خدمات از اول خاکي بودند و خيلي هم با هم صميمي هستند .او سرش را با لا گرفت و گفت :اين را مي دانم ولي منظورم گرد و غباري است که بر سر و روي بچه ها نشسته است .
بلند شد و گفت :وقتي مي بيني ،چرا نشسته اي ؟دستم را گرفت و با هم به سوي بچه هاي خدمات رفتيم .در يک چشم به هم زدني ،همه براي احداث حمام صحرايي آماده شده بوديم .هنوز چند روزي نگذشته بود که دوشهاي آب گرم ،گرد و خاک نلاشي از خستگي کار و غربت را از سر و تن بچه ها مي شست .اما همچنان خاکي !بودند .


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان اردبیل ,
بازدید : 280
[ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,734 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,426 نفر
بازدید این ماه : 7,069 نفر
بازدید ماه قبل : 9,609 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 1 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک