فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

برات سقايي

 

برات سقايي دومين فرزند خانواده سقايي در 1 خرداد 1341 ه ش در شهرستان اردبيل متولد شد. پدرش از كاركنان شوراي اصناف اردبيل بود كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد. وي درباره انتخاب نام "برات" براي فرزندش مي گويد :
((در روز تولد حضرت مهدي (عج) متولد شد. چون مولود،پسر بود بچه ها مژدگاني خواستندو من هم دعا كردم كه خداوند به خاطر حضرت ولي عصر (عج) اين بچه را سعادت دهد كه در خط ائمه باشد . لذا اسمش را برات گذاشتم.))
برات تحصيلات ابتدايي را در مدرسه ي« رشديه » در سالهاي1352-1347 گذراند و مقطع راهنمايي را در مدرسه ي شهيد« ايادي»(فعلي) به پايان رساند،در سالهاي (1355-1352).سپس دوره متوسطه را آغاز كرد و تا سال سوم به تحصيل ادامه داد و بعد از آن ترك تحصيل نمود.
او در محيطي آكنده از صفا و صميميت پرورش يافت . در سنين نوجواني اوقات خود را بيشتر در خانه مي گذراند و در كارگاه فرش بافي كه در خانه داير كرده بودند كار مي كرد.با اوجگيري مبارزات مردم عليه رژيم پهلوي،«برات» نيز وارد صحنه هاي مبارزاتي شد و از اين زمان تغيير و تحولاتي در رفتارش پديدار شد. او در تمام صحنه ها و راهپيمايي هاي اردبيل حضوري فعال داشت. محمد سليمي اصل در اين باره مي گويد:
((در دوران انقلاب بود كه برات سقايي در كلية راهپيمايي ها شركت مي كرد و شبها به تنهايي به پخش اعلاميه و نصب تراكت و شعار نويسي مشغول بود و يادم هست كه در يكي از روزهاي سخت دوران انقلاب به من گفت : پسر عمو ، " بعد از ظهر درخانه باش با تو كار دارم ." حدود ساعت 4 بعد ظهر بود كه آمد و گفت : " راديو ضبط را بردار و اتاق ديگر برويم. " به اتاق ديگري رفتيم . از جيب خود نواري را در آورد و با هم به نوار سخنراني امام ( ره ) در فرانسه گوش داديم . سپس آن را تكثير و در بين جوانان پخش كرد . ))
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 در سن 16 سالگي به عضويت سپاه« اردبيل »در آمد و در سمت هاي مختلف همچون مربي آموزشي نظامي و كادر اطلاعات سپاه به ايفاي وظيفه پرداخت .
قبل از شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران جهت مقابله با گروهك هاي ضد انقلاب به«كردستان» اعزام شد . در اين منطقه بود كه در اثر اصابت گلوله از ناحيه دست به شدت مجروح شد . يكي از همرزمانش در اين باره مي گويد :
(( در كردستان بوديم كه خبر رسيد گروهي از دمكرات ها آمده و عده اي از زنان را با خود برده اند . به سرعت آماده شده و به منطقه درگيري رفتيم و به عناصر دمكرات حمله كرديم و زنان را آزاد نموديم . برات خيلي خوشحال بود ، از او پرسيدم كه چرا اين قدر خوشحال هستي ؟ گفت : "خوشحالم كه اجازه نداديم به اين زنان تجاوز شود . " گفتم از اين زنان دمكرات ها نيز دارند . در جواب گفت :" حفظ ناموس براي همه واجب و لازم است " . ))
بعد از عضويت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به سفارش و تاكيد داور يسري ( فرمانده سپاه اردبيل ) به فكر ازدواج افتاد و با دختري به نام «طيّبه صمد زاده» ازدواج نمود . مراسم ازدواج ، خيلي ساده و به دور از تجملات برگزار شد و مهرية عروس د رحدود يكصد هزار تومان بود .
برات براي اولين بار در سن 18 سالگي توسط سپاه اردبيل عازم جبهه هاي نبرد شد و در نيروهاي اعزامي از آذربايجان كه بعداَ به لشگر31 عاشورا تبديل شد به معاونت فرمانده گردان منصوب شد .
وي با اين كه تازه ازدواج كرده بود و حضور در جمع خانواده منطقي مي نمود ، حضور خود را در مناطق عملياتي لازم دانسته و در عمليات حصر آبادان و ثامن الائمه ( ع ) شركت كرد و براي بار دوم مجروح شد . يكي همرزمانش در اين باره مي گويد :
(( روزي با پدر برات سقايي برخورد كردم . وي با نگراني گفت : " برات مجروح شده و در يكي از بيمارستان هاي يزد بستري مي باشد . فردا به يزد برو و خبري براي ما بياور . " من هم صبح روز بعد با يكي از دوستانم عازم يزد شدم . برات سقايي را در بيمارستان يافتم و با هزار زحمت از دكتر ، ترخيص او را گرفتيم . در آن زمان بنزين كوپني بود و جلوي پمپ بنزين ها صف طويلي از اتومبيلها تشكيل مي شد . در بين راه به خاطر عجله تصميم گرفتم بدون نوبت بنزينم بزنم . شهيد با قسم دادن ما مانع اين كار شد و اظهار داشت : "مردم فكر مي كنند از لباس فرم سپاه سوء استفاده مي كنيم . " بين راه قرار شد پانسمان روي زخمش عوض شود . قبل از اين كار از من قول گرفت هرچه ديدم به خانواده اش نگويم . من هم قول دادم . هنگام پانسمان زخمش ، ديدم دو تا از انگشتهاي پايش قطع شده است . ))
درنهم آبان ماه 1360 «علي سقايي» ( برادر برات ) در عمليات آزاد سازي بستان درمنطقه عمليات طريق القدس به شهادت رسيد . برادر ديگر وي ، ابراهيم نيز مجروح شد . در سال 1361 پايگاه محله «يعقوبيه» را بنيان نهاد و با تشكيل كلاسهاي قرآن ، جوانان را تعليم مي داد . در همين زمان با جنگلباني و ستاد مبارزه با مواد مخدر نيز همكاري داشت . اما دوري از مناطق عملياتي را تاب نياورد و براي چندمين بار عازم جبهه ها شد . ‌مصطفي اكبري، يكي از دوستانش دربارة آخرين ديدار خود با برات مي گويد:
(‌( تازه از عمليات برگشته بوديم . برات قصد داشت همراه خيل عظيمي از بسيجيان منطقة اردبيل به جبهه اعزام شود و فرماندهي آن گروه اعزامي را به عهده داشت . با توجه به دوستي صميمانه از او درخواست كردم نهار رادر منزل ما بخوريم . بعد از خوردن ناهار برگشتيم و ديديم كه برادران اعزام شده اند . خيلي ناراحت شد . با ماشيني كه داشتيم به سرعت به محل تجمع نيرو ها رفتيم و به گروه اعزامي رسيديم . گريه كنان با من خداحافظي كرد و سوار اتوبوس شد ؛ غافل از اين كه اين ديدار ، آخرين ديدار ما خواهد بود . ))
سرانجام د رتاريخ 2 / 5 / 1361 در مرحله چهارم عمليات رمضان كه فرمانده گردان بسيجيان «اردبيل» بود در پاسگاه «زيد»در« شلمچه» از ناحي، شكم مجروح شد ، اما براي اين كه روحية نيروها تضعيف نشود از انتقال به پشت خط مقدم ممانعت به عمل آورد . نيروها پيشروي كردند و او در تنهايي به شهادت رسيد . پدرش درباره نحوة شهادت وي مي گويد :
(( روزي به من گفتند مژده كه ابراهيم از جبهه برگشته . با مادرش بيرون آمديم . ديديم كه با عصا مي آيد . مادرش خواست شيون فرياد كند من مانع شدم . از حال برات جويا شدم . ابراهيم گفت : " حمله شروع شد و من مجروح شدم و از برات خبري ندارم . " بعد ها از معاون سوم برات كه اهل سراب بود شنيدم كه گفت : " من ديدم كه برات از ناحيه شكم مجروح شده و محل زخم را با چفيه بستم . " نيروهاي تحت امر به او گفتند كه اجازه دهد وي را به عقب انتقال دهند . اما برات گفته بود كه روحيه بچه ها خراب مي شود . ساير مجروحان را به عقب انتقال دهند . بعد ها هم نتوانستيم او را پيدا كنيم . " ))‌ رحمان لطفي كه از مسئولين بهداري لشگر عاشورا بود، مي گويد :
(( شب مرحله چهارم عمليات رمضان بود . وقتي كه من به طرف خط مي رفتم برات را ديدم . زخمي شده بود و لنگان لنگان برمي گشت . گفتم تو را با ماشين به بهداري برسانم . گفت كه : " برو جلوتر اوضاع بد تر است . من برمي گردم . " هرچه اسرار كردم نپذيرفت . ظاهرا در راه مجددا در اثر تركش يا گلوله به شهادت رسيد . شب ، نيروها عقب نشيني كردند و حدود دويست نفر از شهدا و مجروحين جا ماندند كه شهيد برات سقايي از جملة آنها بود . ))‌
سرانجام بعد از گذشت 13 سال در سال 1374 پيکر شهيد« برات سقايي» از روي پلاك شماره« 502-212-jj »توسط گروح جستجوي مفقودين ،‌كشف و به« اردبيل» انتقال يافت و در گلشن زهرا ( ع ) به خاك سپرده شد .
منبع:"روايت سي مرغ"نوشته ي گروهي،نشرکنگره ي بزرگداشت سرداران وشهداي آذربايجان،اردبيل-1376



خاطرات
برگرفته از خاطرات شفاهي همرزمان شهيد
از گردنه زينل گذشتيم ،گرماي طاقت سوز کوير ،کلافه ام کرده بود .زير چشمي از آيينه به چهره معصومش نگاه کردم .احساس نمودم لبهاي خشکيده اش از کوير تفتيده ،تمناي آب دارد .گفتم :برات !خيلي ناراحتي ؟تبسمي کرد و شانه با لا انداخت :
نه ،خوبم .کمي سرعت گرفتم .به پدرش قول داده بودم که فردا در اردبيل خواهيم بود .او خيلي نگران بود و شنيده بود پسرش در يکي از عمليات ها ي ايذايي دشمن ،جراحاتي برداشته و به يکي از بيمارستان هاي يزد منتقل شده است .براي اينکه خانواده بويي از قضيه نبرده باشند ،از من خواست تا سري به او بزنم و اگر مقدور باشد به اربيل انتقالش دهم . سلامت برات را تلفني به وي خبر دادم . وبا رضايت شخصي از بيمارستان مرخص کرده ،به راه افتاديم .اتومبيل با تمام سرعت جاده را مي بلعيد ،اما اين رشته سري ناپيدا داشت .
مسير اين جاده به اين زودي ها تمام نشدني بود .چشمم به آمپر بنزين افتاد .عقربه نزديک نقطه قرمز بود و اين مشکلي ديگر !

اوايل جنگ بود .پالايشگاه آبادان تعطيل شده بود .صف طويل اتومبيل ها در نوبت بنزين ايستاده بودند .به سرعت پيچيدم .
با صداي پيچش ماشين چشمانش را باز کرد ،دست نحيفش را بر شانه ام گذاشت :چکار مي کني ؟گفتم :بنزين مي زنم .با انگشت به صف طولاني اتومبيل ها اشاره کرد .از حرکاتش فهميدم که از کار من ناراضي است و مي خواهد که ما هم به نوبت بايستيم .گفتم :ببين برات !تو زخمي هستي ،هوا هم خيلي گرم است خداي ناکرده ممکن است دچار ناراحتي شويم .گفت :نه اگر هوا داغ است ،براي همه اينهايي که ساعت ها به نوبت ايستاده اند نيز هست . اگر ممکن است مشکلي پيش بيايد ،باز براي همه است .تازه ما ادعا داريم که رزمنده اسلام هستيم اول بايد از قانون تبعيت کنيم .ما بايد حقوق مردم را رعايت کنيم .تو فکر مي کني به صلاح است که تنها به خاطر من قانون و حقوق مردم زير پا گذاشته شود ؟سخني نداشتم .از پمپ بنزين بيرون آمدم و به انتهاي صف رفتم .
دير وقت شده بود .لازم بود پانسمان زخمهايش عوض شود .به يکي از درمانگاه هاي بندر انزلي رفتيم از من خواست از اتاق بيرون بروم .چيزي متوجه نشدم .گفتم :چه فرقي مي کند ،بگذار بمانم .اصرار کرد که بهتر است بيرون بروي .به خاطر اصرارش دلم شور زد ،دانستم حتما اتفاقي افتاده .گفتم :رازداري مي کنم .ديگر چيزي نگفت . پزشکيار باند زخمهايش را باز کرد .ديدم دو انگشت پايش قطع شده است .گفتم :به من نگفته بودي انگشتانت قطع شده اند !گفت قرار نبود اعلاميه صادر کنم .از تو خواهش مي کنم به کسي نگويي .فکر مي کنم حتي مدتها پدر و مادرش نيز از قطع شدن انگشتانش بي خبر بودند .

عمليات رمضان با حمله سپاه اسلام به خاکريز دشمن شروع شد .
شبي تاريک ،دود و باروت و صداي انفجار همه جا پيچيده بود . حاج «دده کيشي» قناسه چي هم با ما بود .همه اورا دوست داشتيم، مثل پدري مهربان براي بچه ها بود .وقتي او را ديديم مانند کودکي مي شديم که همراه پدر به رزم آمده است .دلمان مي خواست شيطنت بکنيم و حاجي فقط مي خنديد .او قناسه را براي گذشته هاي دور ،آن روزهايي که هنوز جواني بيش نبود ياد گرفته بود .مرد رزم و عمل بود .و آن را در کوران زمان آزموده و به تجربه هاي قابل اعتماد ،تبديل کرده بود .سقايي هم او را دوست داشت ديروز که مسموم شده بود ،حاجي او را به درمانگاه برده ،تيمارش مي کرد .سقايي وقتي حاجي را مي ديد ،سر به سرش مي گذاشت و به ياد بازي گولن گولن (بخند بخند )کودکان ولايت ،مي گفت :حاجي بخندم يا مي خندي ؟و او فقط تبسم مي کرد و ديگر هيچ نمي گفت .در لحظه عمليات همراه حاجي بوديم .از خاکريز اول گذشتيم ،سقايي در بلنداي خاکريز ايستاده بود ،ديدم دست راست خود را بر سينه گذاشته ،خون از لاي انگشتانش بر زمين مي ريخت .فهميدم مجروح شده است اما جاي توقف نبود .او را به امان خدا رها کرديم و از خاکريز گذشتيم .يادم مي آيد اوايل تشکيل سپاه ارد بيل روزي که وي را براي آموزش ويژه به پادگان امام علي (ع) فرستاده بودند و آن روز ها خيلي کم سن و سال بود او را نپذيرفته ،گفته بودند که هنوز کودک است .مسئولين اردبيل توضيح داده بودند که سقايي توانايي خوبي براي اين کار دارد و با هزار مکافات قبولانده بودند که برات هم همان دوره ؛را طي کند .
در مراسم پاياني آن دوره من هم همراه يکي از مسئولين سپاه اردبيل شرکت داشتم .فرمانده پادگان به شوخي گفت :تا مي توانيد از اين دسته کودکان پيدا کنيد !اردبيل واقعا بيشه شيران است .و در حالي که با دست پشت برات مي زد گفت :و اين ،بچه شير !
تازه فهميدم که فرمانده خوب شناخته است .او شير بيشه غيرت بود .مرد رزم و ستيز بود .مرد ايثار و حماسه بود .با خدايش پيمان بسته بود که در راه او جهاد کند و مرگ شرافتمندانه را بر زندگي ننگين ترجيح دهد .
عمليات به پايان رسيد .با بچه ها باز گشتيم ديگر هيچ کس از برات خبري نداشت .او چه غريبانه شهادت را سر کشيده .

 

آثارباقي مانده از شهيد
پيامبر اكرم(ص) مى‌فرمايد به زيارت قبرها برويد كه آخرت را بياد شما مى‌آورد.
الهى هركس تو را شناخت هر چه غير تو بود بينداخت
هركس كه ترا شناخت جان را چه كند فرزند و عيال و خانمان را چه كند
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى ديوانه تو هر دو جهان چه كند
الهى دلى ده كه در شكر تو جان بازيم وجانى ده كه كار آن جهان سازيم
خدمت پسرعمويم ،نامه از كربلاى خوزستان ايران ملاحظه فرمايد.
پسرعموجان تنها آرزوى ما اين است كه امام را دعا كرده و به وصيت شهدا عمل كنيد اميدوارم در صحنه هميشه باقى بمانى و به گريه و زارى مادران شهيدان بيشتر توجه كنيد. حداقل هفته‌اى چند بار به خانه عزيز از دست رفته و مهمان خداوند متعال رفته باشيد. به پدر و مخصوصا مادرم دلگرمى بيشتر دهى كه پيروزى از آن ماست. فتح يا شهادت در مكتب اسلام هر دو پيروزى محسوب مى‌شود. پدرم را نگذاريد بيشتر ناراحت شود، چنانكه در شهادت على برادرم ناراحتى بيشترى مى‌كشد. خوشا به حال آن پدر و مادرى كه بند قلبش را فداى خدا مى‌كند. اگر سعادت نصيبم گرديد اگر خداوند متعال عذر گناهانم را قبول كرد به درجه شهادت نايل گشتم در سمت راست برادرم على دفن کنيد. اگر جايى نباشد كه انشاالله مى‌شود بغل دست شهيد عسگر الطافى آن مرد باايمان دفن مى‌كنيد. انشاالله وصيتى كه برايت دارم هديه‌اى كه مى‌فرستم به منزل خود نصب كنى اگر برگشتم ببينم . اگر شهيد شدم روحم مى‌بيند و اميد دارم شما و مشهدى سلام برادر بزرگم هيچ بهانه‌اى براى ترك نماز نداشته باشيد.
به اميد پيروزى حق بر باطل در تمام جبهه ها



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان اردبیل ,
بازدید : 161
[ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,786 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,478 نفر
بازدید این ماه : 7,121 نفر
بازدید ماه قبل : 9,661 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک