فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

جعفري ,محمدعلي

 

اولين روز تابستان هزار و سيصد و چهل و يك ه ش به دنيا آمد .همه انتظار چنين روزي را مي‌كشيد تا يك بار ديگر نام ائمه را در خانواده خود زنده كنند. از قبل با مشورت همسر نام‌هايي را براي پسر يا دختر بودن انتخاب كرده بودند. محمدعلي براي اين پسر نام زيبنده‌اي بود.چهار پنج ساله شد كه مادرش را از دست داد و سايه پر مهر و محبت او از خانه رخت بربست.
دو برادر و يك خواهر دارد. از نظر تحصيل تا سوم دبيرستان خواند و با شروع انقلاب وارد عرصه فعاليت اجتماعي شد. در رونق بخشيدن به كتابخانه باغزندان نقش داشت. با دوستان و برادرش در پخش اعلاميه‌هاي انقلابي و شركت در تظاهرات و راهپيمايي‌ها سهم خوبي را در پيروزي انقلاب داشت.
با تشكيل بسيج با اين نهاد همكاري کرد و از اين طريق به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شاهرود درآمد. چهار بار و بيش از پانزده ماه در جبهه حضور پيدا كرد. از تك تيراندازي تا فرمانده گروهان نقش ايفا كرد.
در سال هزار و سيصد و شصت و دو ازدواج كرد و در سال شصت و چهار صاحب دختري شد. مدتي از خدمتش در سپاه محافظ امام جمعه شاهرود و حدود يك سال هم محافظ آيت‌الله مشكيني در قم بود.
آخرين بار در سي‌ام شهريور هزار و سيصد و شصت و پنج به منطقه اعزام و مسؤوليت فرماندهي گروهان ابوالفضل به او سپرده شد. در عمليات كربلاي پنج شرکت داشت و در سخت‌ترين محور عملياتي وارد عمل شد. در همين عمليات و در منطقه شلمچه در بيست و يكم دي هزار و سيصد و شصت و پنج مفقودالاثر شد. پس از پنج هزار و دويست و پنجاه روز پيكرش در منطقه شلمچه توسط گروه تفحص شناسايي و تحويل خانواده شد.پس از تشييع باشكوه در گلزار شهداي باغزندان شاهرود در كنار ديگر دوستان شهيدش آرام گرفت.
منبع: پايگاه اينترنتي کنگره بزرگداشت سرداران و3000شهيد استان سمنان




وصيت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
انالله و انا اليه راجعون: همه از خداايم و بازگشتمان به سوي اوست.
اگر شهيد شدم، بر مزارم گريه نكنيد و اگر اسير شدم انتظار آمدن يك اسير را نكشيد. اگر مجروح شدم به ملاقاتم هجوم نياوريد و اگر ناپديد شدم فراموشم كنيد. به ياد شهيد گم گشته در قبرستان كه رفتيد براي من فاتحه‌اي بخوانيد.
پدرم! آيا از اين كه از وجود پر ثمر عمرت يك شهيد پرورش يافته و در مكتب الهي وارد شده افتخار نمي‌كني؟ از اين كه توانسته‌اي در مهمترين برهه از زمان و آن هم در زماني كه اسلام عزيز مورد حملات گوناگون گرگ‌هاي عصر و شب قرار گرفته است، قرباني ناقابلي را اهدا كني خرسند نيستي؟
شما با فرستادن من به جبهه قدم بزرگي در راه اسلام برداشتيد. اسلام فعلاً خون مي‌خواهد و اين ما هستيم كه بايد براي انقلاب خون بدهيم.
اين راه را از روي منطق و عقل قبول كرده‌ام و مي‌دانم راهي را رفته‌ام كه حسين عليه‌السلام در اين راه جان خود را فدا كرده است.
مردم حزب‌الله! گفتارهاي پير جماران، يوسف عزيزمان، بت‌‌شكن دوران و اين ابر مرد تاريخ را از صميم دل پذيرفته و كاملاً از او پيروي كنيد. رهبر و مرجع خود را هيچ وقت تنها نگذاريد و فقط در خط ولايت فقيه كه خط امام زمان عجل‌الله است باشيد و هيچ وقت از اين خط انحراف پيدا نكنيد. محمدعلي جعفري




خاطرات
بازنويسي خاطرات ازحبيب الله دهقاني
حسين,برادر شهيد:
محمدعلي در جبهه رفتن نسبت به ما كه بزرگتر بوديم سبقت مي‌گرفت. دو سه بار رفته بود. سرپرستي پدر و بچه‌ها به عهده‌ي من بود. از طرفي هم در آموزش و پرورش بودم. گفتم:« چند باره كه داري مي‌ري ولي من به خاطر باباشون نتونستم برم. اين بار تو بمون من برم. ».
گفت:« داداش! وقتي تو سر خونه و زندگي هستي، بابا خيالش راحته. فكر كردي ثواب رسيدن به پدر و مادر كمتر از جبهه است؟ قول مي‌دم دفعه بعد بمونم و تو بري. ».

همسر شهيد:
پسر عمه‌ام بود. او را مي‌شناختيم. قبل از انقلاب مثل همه جوان‌هاي انقلابي در تظاهرات، راهپيمايي‌ها و فعاليت‌هاي دانش‌آموزي شركت مي‌كرد. با برادرم حسين خيلي گرم و صميمي بود. در پخش اعلاميه و نوار سخنراني با هم مي‌رفتند. يك بار داشتند اعلاميه پخش مي‌كردند كه مأمورين ساواك متوجه شدند و تعقيب‌شان ‌كردند. توي خانه بودم. ديدم در زدند و آمدند توي حياط. داداشم يك بسته اعلاميه را از زير لباسش درآورد و توي باغچه زيرخاك كرد. از نفس نفس زدنشان معلوم بود كسي آنها را تعقيب كرده است.
مادرم گفت:« پسر! چي شده؟ كجا بودين؟ ».
گفت:« صداش رو در نيار. داشتيم اعلاميه پخش مي‌كرديم كه مأمورا فهميدن. من و محمدعلي از كوچه‌ پس كوچه‌ها زديم و اومديم. ».
توي خانه آمدند و مشغول صحبت شدند. سر و كله‌ي‌ مأمورها پيدا شد. وقتي چيزي پيدا نكردند، دست از پا درازتر برگشتند.

علي خاني,برادر خانم شهيد:
چند سالي فرمانده گردان كربلا بودم و انتخاب كادر گردان هم به عهده خودم بود. محمدعلي هم چند باري با ما به جبهه آمده بود. از نيروهايي بود كه براي آينده گردان مي‌شد رويش حساب باز كرد. آدم نترس، شجاع و مديريت نظامي‌اش هم خيلي خوب بود. مسؤوليت يكي از دسته‌ها را به او دادم. از وقتي كه سپاه، حفاظت حاج آقا طاهري امام جمعه وقت شاهرود را به او داد، نتوانست اعزام شود.
چند بار به من و بعضي از دوستان در گردان و فرماندهي سپاه مراجعه مي‌كرد كه اسمش را در ليست كادر گردان بنويسد. آقاي طاهري آدم حسّاسي بود و هر كسي را براي حفاظت قبول نمي‌كرد. كادر را آماده كرديم و بچه‌هاي بسيجي زيادي هم ثبت‌نام كرده بودند. محمدعلي پيشم آمد و التماس و درخواست كه هر طوري شده، من هم اين بار با شما بيايم. گفتم:« من جواب آقاي طاهري رو نمي‌تونم بدم. خودت مي‌دوني. پس برو صحبت كن، اگه رضايت داد باشه. ».
موضوع اعزام را با حاج آقا طاهري در ميان ‌گذاشت. او هم تلفن زد:«چرا جعفري رو دارين مي‌فرستين جبهه؟ او محرم اسرار زندگي منه. اگه نيرو كم دارين و واقعاً جبهه به او نياز داره من حرفي ندارم. خودم هم آماده‌ام برم.».
گفتم:« حاج آقا! نيرو به اندازه كافي داريم، ولي او خودش خيلي اصرار داره كه بياد جبهه. ».
قول دادم اسمش را از ليست حذف كنم. ماندنش در شهر كار را براي من سخت‌تر مي‌كرد. بايد او را توجيه مي‌كردم كه حاج‌آقا حاضر نشدند كسي را به جاي تو به او معرفي كنيم.
دلش خيلي پر بود. بغض كرد و گفت:« گناه من چيه كه بايد بمونم. خب اين همه پاسدار يكي رو كه خود حاج آقا قبول كنه بگذارن جاي من. اين طوري خوبه يكي پشت سر هم بره جبهه و يكي هم مثل من چند وقت پشت جبهه بمونه؟ شايد هم بعضي‌ها فكر كنن تو خودت نمي‌خواي دامادت رو ببري. ».
گفتم:« حالا كه مي‌بيني دلم مي‌خواد تو رو ببرم اما حاج آقا قبول نكرد. اين دفعه رو بمون تا دفعه بعد يك كاريش مي‌كنم. ».
كمي كه آرام شد، گفت:« از وقتي كه اين لباس سبز رو پوشيدم خلاف دستور مسؤولين عمل نكردم. تو فرمانده‌ام هستي، هر چي بگي اطاعت، چون اطاعت از فرماندهي اطاعت از امامه. ».

همسر شهيد:
براي شركت در نماز جماعت مي‌رفت مسجد. گاهي هم با هم مي‌رفتيم. بعد از نماز با دوستانش داخل مسجد يا بيرون مسجد مي‌ايستادند و صحبت مي‌كردند. بعد از چند بار حوصله‌ام سر ‌رفت. گفتم:« اگه مي‌خواي بعد از نماز يك ساعت منو جلوي مسجد سر پا نگه‌داري، ديگه باهات نمي‌يام. ».
گفت:«بهترين زماني كه بچه‌ها همديگر رو مي‌بينن موقع نمازه. يكي از جبهه خبر مي‌ده. يكي از موقعيت سياسي مملكت حرف مي‌زنه... ».

از جبهه آمده بود. يك جلد قرآن را از ساكش در آورد و به من داد. گفتم:« چرا قرآن رو برگردوندي؟ همون جا مي‌دادي به بچه‌ها. ».
گفت:« قرآني رو كه برده بودم همون جا گذاشتم. اين يکي ديگه است. يكي از دوستام داده كه اين جا به نيتّش بخونيم و ثوابش رو هديه كنيم به روح شهدا. ».

حسن,برادر شهيد:
از وقت ازدواجش گذشته بود. دلمان مي‌خواست هر چه زودتر او را سر و سامان بدهيم. پدرم مي‌گفت:« باباجان! دلم مي‌‌خواد تا سرم رو زمين نگذاشتم بهت زن بدم. اگه مادرت بود تا الآن برات کاري مي‌کرد. ».
بهانه مي‌آورد:« ببينيم کار جنگ به كجا مي‌كشه. اگه خودم تنها باشم و شهيد بشم غصه‌اش كمتره. اونهايي كه زن و بچه دارن و شهيد مي‌شن براي خونواده‌شون خيلي سخته. ».
آنقدر گفتيم گفتيم تا اين كه راضي شد. دختر دايي‌مان را پيشنهاد داديم. خيلي طول نكشيد نظرش را اعلام كرد. خواستگاري كرديم و قرار عروسي گذاشتيم.
يك مراسم ساده و بي‌آلايش برگزار شد و زندگي‌شان را شروع كردند.

همسر شهيد:
آخرين بار كه مي‌خواست به جبهه برود، دو سه بار خداحافظي كرد و تا بيرون حياط رفت و برگشت. هر بار كه برمي‌گشت براي دخترش سفارش مي‌كرد:« زهرا! جان تو و جان مريم. ».
گفتم:« قبلاً ساكت رو مي‌گرفتي و يك بار خداحافظي مي‌كردي و مي‌رفتي، حالا چي شد؟ ».
گفت:« خودت مي‌دوني كه جونم بسته به جون مريمه. هر چه مي‌بوسمش، باز دلم مي‌خواد يك بار ديگه ببوسمش. ».
گفتم:« حالا كه اين طوره نرو! ».
گفت:« خدا بچه رو شيرين كرده كه به موقع ما رو امتحان كنه. همين كه پام رو از شهر بيرون بگذاريم و برسيم منطقه خيلي از اينها فراموش مي‌شه.».

علي خاني,برادر خانم شهيد:
قبل از عمليات كربلاي چهار و پنج به همراه گردان كربلا به منطقه آمده بود. فرمانده گروهان ابوالفضل بود. من هم جانشين فرماندهي تيپ دوازده قائم عجل‌الله بودم. گردان‌ها براي آمادگي بيشتر آموزش مستمر و فشرده مي‌ديدند.
هر روز به گردانها سرمي‌زديم تا كم و كسري‌هاي آنها را تأمين كنيم. خيلي طول نكشيد مأموريت تيپ در منطقه شلمچه ابلاغ شد. مقرّ تاكتيكي فرماندهي را در منطقه داير و فرماندهان گردانها و مسؤولين رده‌هاي پشتيباني را نسبت به مأموريت هر كدام توجيه كرديم.
مأموريت گردان كربلا، عبور از پنج ضلعي‌ها و سنگرهاي يوني شكل كه از طرح‌هاي اسرائيلي بود. شب عمليات من در مقرّ تاكتيكي بودم و گردان هم براي زدن به خط مي‌بايست از پيش ما بگذرند. يكي از گردان‌هايي كه مسؤولين روي آن حساب مي‌كردند، همين گردان بود. مأموريت سنگيني هم به او واگذار شده بود. در مسير آنها ايستادم و به استقامت و توكل به خدا سفارش مي‌كردم. او را با بي‌سيم‌چي‌ ديدم كه خيلي جدّي و با روحيه‌اي عالي نيروهايش را جلو مي‌برد. عمليات شروع شد. حفظ اين منطقه براي دشمن خيلي اهميّت داشت.
از زمين و آسمان گلوله مي‌باريد. دو طرف آتش مي‌ريختند. منطقه شد جهنم. گردان با موفقيت توانست پنج ضعلي‌ها را تصرّف و به نخلستان‌ها برسند. نزديك صبح شده بود. دشمن تك سنگيني كرد و از ما تلفات گرفت. با فشاري كه آوردند، مسؤولين دستور برگشت دادند.
همرزمش تعريف مي‌كرد:« وقتي وارد نخلستان‌ها شديم هوا داشت روشن مي‌شد. آتش دشمن سنگين بود، تا جايي كه زمين‌گير شديم. همون جا محمدعلي تير خورد. دستور برگشت رسيد كه سالم بود توانست برگردد. اصلاً امكان انتقال مجروحين و شهدا نبود. مشخص نشد كه او شهيد شد يا عراقي‌ها او رو اسير گرفتن. ».
تا ساليان سال از وضعيت او خبر نداشتيم.

همسر شهيد:
نوشته بود:« اگر شهيد شدم مادر ندارم كه برايم اشك بريزد، پس يك تكه يخ كنار تابونم بگذاريد تا قطراتش به جاي اشك مادرم به روي من بريزد.».




آثار باقي مانده از شهيد
مصاحبه در جبهه
هدفم از آمدن به جبهه اين است که راه شهداي انقلاب اسلامي را ادامه بدهم و اسلحه به زمين افتاده آنها را بردارم تا بتوانم تكليف شرعي را كه به عهده ما گذاشته شده انجام بدهم.
خاطره‌ام از جبهه اين است كه قبل از اين كه وارد عمليات محرم بشويم، يكي از برادران امام زمان عليه‌السلام را خواب ديده كه وقتي وارد عمليات مي‌شويم باران مي‌آيد و شما را ياري مي‌كند.
يک ساعت قبل از اين كه به عمليات برويم، امدادهاي غيبي خداوند شامل حال ما شد.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , سمنان ,
برچسب ها : جعفري , محمدعلي ,
بازدید : 172
[ 1392/05/02 ] [ 1392/05/02 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 3,540 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,712,641 نفر
بازدید این ماه : 4,284 نفر
بازدید ماه قبل : 6,824 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک