فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

يحيايي ,حسين

 

سال هزار و سيصد و چهل و سه ه ش در اولين روز از دومين ماه سرد زمستان، مصادف با نيمه شب بيست و دوم ماه مبارك رمضان، حسين با تولدش گرمي و نشاط خاصي به كانون خانواده بخشيد.
چون دو پسر قبل از حسين فوت كردند، پدر و مادرش نذر كردندتا او زنده بماند. در يازده ماهگي‌اش او را به پابوس امام رضا عليه‌السلام بردند تا نذرشان را ادا كنند.
تا سن پنج سالگي در روستاي آبخوري بود. بعد از آن به روستاي فضل‌آباد عطاري نقل مكان كردند. پدرش قهوه‌چي بود و به اين طريق امرار معاش مي‌كرد. تا كلاس چهارم ابتدايي را در اين روستا خواند. با مهاجرت به سمنان، پنجم را در دبستان رفعت خواند. پس از پشت سر گذاشتن دوران ابتدايي به مدرسه راهنمايي رفت. كلاس سوم راهنمايي بود كه انقلاب پيروز شد. مثل بچه‌هاي هم سن و سالش در تظاهرات و راهپيمايي‌ها شركت مي‌كرد.
براي دبيرستان در مدرسه شبانه هفت تير مشغول تحصيل شد. روزها سركار مي‌رفت و شب‌ها درس مي‌خواند. او در كارهاي نقاشي و بنايي مهارت خاصي داشت و از اين طريق خرج تحصيلش را در مي‌آورد. همزمان با تحصيل در دبيرستان، در حوزه علميه سمنان درس مي‌خواند و طلبه بود.
بعد از پايان ديپلم در دانشگاه تربيت معلم شهيد بهشتي تهران قبول شد. در دوران تحصيل در تهران، دو بار به جبهه رفت و هر دفعه يك ماه ماند. پس از گرفتن مدرك فوق ديپلم به سمنان آمد. در آموزش و پرورش مشغول شد. او روستاهاي محروم را جهت تدريس انتخاب مي‌كرد. همزمان با تدريس در مدرسه راهنمايي در روستاي سطوه، شب‌ها كلاس نهضت سوادآموزي تشكيل مي‌داد. او در اين راه سختي‌هاي زيادي كشيد. زماني كه در روستا بود، بعد از تعطيل شدن از مدرسه به مسجد مي‌رفت. نماز جماعت برپا مي‌كرد. بعد از نماز سخنراني مي‌كرد و احكام را به مردم ياد مي‌داد. او مردم فقير و نيازمند روستا را مي‌شناخت و به آنها كمك مي‌كرد.
سال اول تدريس او كه به پايان رسيد، سپاه از او دعوت به همكاري كرد. براي گذراندن دوره نظامي به پادگان شاهرود رفت. به مدت پانزده روز آموزش نظامي ديد و سپس براي امتحان به قم رفت. او از آن‌جا در شهريور سال شصت و پنج به جبهه اعزام شد. در لشكر هفده علي‌بن ابيطالب به سِمت معاون عقيدتي سياسي مشغول خدمت شد. بعد از يك ماه به مرخصي آمد. براي تعيين تكليف به آموزش و پرورش رفت و حكم مأموريت نامحدود براي جبهه گرفت. او ازدواج نکرد تا سر انجام در بيست و دوم دي ماه شصت و پنج، در عمليات كربلاي پنج در شلمچه، با اصابت تركش به سر به شهادت رسيد.
پيكر مطهر طلبه و معلم شهيد در امامزاده يحيي سمنان به خاك سپرده شد.
منبع: پايگاه اينترنتي کنگره بزرگداشت سرداران و3000شهيد استان سمنان



وصيت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان عزيز كه با خون مطهر و معطّر خود جبهه‌ها را آذين بسته و چراغاني نموده‌اند. گرمي و خروش اين خون‌ها، فريادگر آزادي و استمرار دهنده راه خاندان علي عليه‌السلام است.
درود و سلام بر خاندان اكبر و سرور بزرگ عالميان حضرت محمد مصطفي صلي‌الله عليه و آله. درود بيكران از كران تا كران بر امام، مولا و عزيز دلم امام خميني، رهبر فرزانه انقلاب ايران.
خدايا! ما را حسيني واقعي بميران.
خدايا! رزمندگان اين مردان پاك‌باخته حسين را پيروز گردان.
خدايا! دلم از زندان دنيا گرفته است. زنداني كه در هر قسمت حيله‌گري انسان‌هاي شرق و غرب در آن وجود دارد.
خدايا! دلمان را به نور ايمان و معرفت نسبت به خودت روشن و منور فرما؛ زيرا، دل‌هاي خاموش بوي عطر دل‌انگيز عشق به تو را استشمام نكرده‌اند. اين دل‌هاي مرده فقط در بند مال دنياست.
خيلي عجيب است كه انسان‌ها در اين دنياي فاني كه هيچ دلخوشي در آن نيست، دور خود را حصاري كه از دروغ، تهمت، تكبر، غيبت، خودپسندي، شرك و نفاق درست شده، كشيده‌اند. اينان در حقيقت مرده‌هاي متحرك مي‌باشند.
بارالها! دل، جان و روحم فقط تو را مي‌خواهد. مهربانا! ديگر طاقت ماندن در ميان دنيا و مردمانش را ندارم. مرغ روحم مي‌خواهد از وادي گناه و ماده كوچ كند و به ماوراي عشق و صفاي روحاني فرود آيد.
اي انسان‌ها! روح را الهي كنيد و از مسير دنيا خارج شويد. فقط و فقط رضاي خدا را بطلبيد.
پدرم! كه رنج فراوان كشيدي و سختي‌ها را برخودت هموار كردي تا مرا بزرگ كني، خداوند به تو جزاي خير و توفيق عبادت و بندگي عنايت فرمايد!
پدرجان! دعا كنيد، چون دعا مخ عبادت، بنيان و اساس دين و سلاح بزرگ مبارزه با شيطان و نفس مي‌باشد. من در اين سال‌هاي آخر در بيشتر نمازهايم شما را دعا مي‌كردم.
پدر گرامي‌ام! از خدا خواسته‌ام به شما مقاومت و صبر در برابر مشكلات بدهد. مرا ببخشيد! با شهادتم امام حسين عليه‌السلام را در نظر داشته باشيد كه عباس داد، علي‌اكبر و علي‌اصغر كوچكش را در راه خدا داد، براي مظلوميت او گريه كنيد.
مادرم! شب‌هاي سختي را كه براي پروراندن من رنج كشيدي، گريه‌هايي كه كردي و غصه‌هايي كه خوردي هرگز فراموش نمي‌كنم.
مادرم! قبول دارم كه فرزند خوبي براي شما نبوده‌ام، اما عاجزانه مي‌خواهم كه از همه برايم حلاليت بطلبيد.
برادران عزيزم! راه شما را شهدا و راه شهدا را امام حسين عليه‌السلام مشخص كرده است. جبهه‌ها را در همه حال تقويت كنيد.
و شما خواهران ارجمندم! تكليف شما را حضرت زينب‌سلام‌الله عليها مشخص نموده است. مثل او با مشكلات مبارزه كنيد و آنچه را كه براي يك زن مسلمان در اسلام سفارش شده:« حجاب، تربيت خوب بچه‌ها، مهرباني با همسران. » را به نحو احسن انجام دهيد تا شهدا از شما راضي باشند.
دامادهاي عزيزم! شما نيز حسيني عمل كنيد. زندگي، سخن و كردارتان را حسيني كنيد.
اي روحانيون! اي حزب‌الله، اي سپاهيان و اي همه جان‌هاي عاشق، مسؤوليت شما سنگين بود و حالا سنگين‌تر شد. حركت بزرگ خود را آغاز كنيد! دل‌هاي خود را راهي كوي عاشقان كنيد! فرياد بلند خود را از بلنداي قله عشق و ايمان بر سر نفس امّاره فرود آوريد؛ زيرا، همه مصيبت‌هاي دنيا از نفس امّاره است.
اگر مرارت‌هاي دنيا را به خود نچشانيد و در حقيقت اگر الهي نشويد غير الهي هستيد. سختي‌هاي دنيا را بچشيد تا رضاي خدا را درك كنيد.
امت حزب‌الله! سنگرنشينان اسلام را در جبهه‌ها ياري و از خانواده‌هاي شهدا دلجويي كنيد.
اي دليران وادي عشق! شربت محبت امام حسين عليه‌‌السلام را نوش كنيد. با همديگر مهربان و با محبت باشيد. قدر يكديگر را بدانيد و به هم‌نوع ياري رسانيد.
اي انسان‌ها! از خبرچيني و گره در كار هم انداختن بپرهيزيد. ذلت و تنهايي انسان، لحظه‌اي كه وارد قبر شود، بند كفنش را باز كنند و صورت او روي خاك كف قبر قرار گيرد مشخص مي‌شود. تنها همدم انسان در اين لحظه‌ها عمل اوست. مونس محتكران احتكار و مونس غيبت‌كنندگان غيبتهاشان مي‌باشد.
پدر بزرگوارم! شما وصي من هستيد، در اجراي وصيت‌نامه‌ام. كتابهايم را بعد از بررسي اهل فن به كتابخانه عمومي سمنان واگذار نماييد.
مبلغ دو هزار تومان از پولم را به مدرسه راهنمايي سطوه هديه كنيد!
مدت سه پنج‌شنبه و جمعه روزه نذري بدهكارم. مبلغ پانصد تومان از پولم را خمس بدهيد.
اگر در توان شما بود بعد از هر نماز صبح برايم زيارت عاشورا بخوانيد، همانطور كه من انجام مي‌دادم. اگر نتوانستيد حداقل صبح دوشنبه هر هفته يا ماهي يك مرتبه زيارت عاشورا بخوانيد، چون خيلي ثواب دارد.
اي انسان‌هاي مسلمان! قرآن بخوانيد و حق مسجد را برآوريد و حقوق مومنين را درست به جاي آوريد.
از همه دوستان، آَشنايان و همسايه‌ها طلب بخشش و حلاليت مي‌طلبم.
از دوستان معلم و دانش‌آموزانم طلب بخشش دارم. اگر تندي، بدي، خشونت و هر عمل بدي را كه از من ديده‌اند، بر من فقير و بدبخت ببخشند.
خداوند ان‌شاءالله به همه شما پاداش خير عنايت كند!
خرم آن روز كه از اين منزل ويران بروم
راحـت جان طلبم و ز پي جانـان بروم
چون صـبا بـا تـن بـيمار و دل بي‌طاقت
به هـوا داري آن ســرو خرامــان بروم
دلم از وحشـت زنـدان سكندر بگرفت
رخـت بربندم و تا ملك سليـمان بروم
ور چو حافظ بـزنم ره به بـيابـان جنون
هـمره قـافــله سـالار شهـيــدان بروم حسين يحيايي

 

خاطرات
باز نويسي خاطرات از فاطمه روحي
پدر شهيد:
يك بار به اعتراض بهش گفتم:« حسين جان! مي‌شه يک كم وقتت رو براي ما هم بگذاري تا تو رو ببينيم؟ هميشه خدا يا پايگاهي و يا مدرسه. ».
كمرش را خم كرد. دستم را گرفت بوسيد و گفت:« بابا! من خاك پاتم. منو ببخش! ».
گفتم:« عزيزم! خدا تو رو به ما ببخشه. مي‌دوني كه ما هم حق داريم. ».
چند لحظه سكوت همه جا را فرا گرفت. به ساعتش نگاه كرد و گفت:«بابا! با اجازه شما بايد برم. بچه‌ها توي پايگاه منتظرم هستن. ».
از حرفش خنده‌ام گرفت. گفتم:« بعد از اين همه بگو و مگو باز كه تو برگشتي به سر خط. ».
بعد گفتم:« برو بابا، خدا به همرات! مواظب سلامتي خودت هم باش!».

محمدعلي ,برادر شهيد :
زماني كه كوچك بوديم، بچه‌ها را جمع مي‌كرد داخل اتاق ما، بعد از اذان ظهر نماز جماعت مي‌خوانديم. او به مادر مي‌گفت:« مامان! بنشين و به نماز خوندن ما نگاه كن، اگه اشكالي در نماز خوندن بچه‌ها است بعد از نماز بگو تا رفع اشكال كنيم. ».
مادر وقتي شور و شوق ما و حسين را مي‌ديد، خيلي خوشحال مي‌شد. ما به اين طريق سعي مي‌كرديم درست نماز خواندن را ياد بگيريم. از زمان كودكي زمينه روحانيت در وجودش پيدا بود.

پدر شهيد:
گفتم:« حسين! مي‌دوني وقتي بچه آدم بزرگ مي‌شه، پدر و مادر چه نقشه‌ها براش دارن؟ ».
با لبخند مليحي گفت:« نه بابا، چون پدر نشدم كه اين احساس رو درك كنم. ».
گفتم:« دلمون مي‌خواد يک دختر خوب رو برات بگيريم. ».
گفت:« باشه براي بعد. ».
هيچ وقت به اين آرزوي‌مان نرسيديم.

مادر شهيد:
در تربيت معلم دانشگاه تهران كه بود، دوبار به صورت بسيجي اعزام شد. هر دفعه بعد از آموزش به سمنان مي‌آمد و مي‌گفت كه جبهه رفته بوده است. با ذوق و شوق از حال و هواي جبهه تعريف مي‌كرد:« بابا! خودت بايد بياي اونجا رو ببيني وگرنه هر چي بگم، حتي نمي‌توني تصور كني كه چطور جايي است. ».

مهدي آقايي:
آقاي حيدري مي‌گفت:« حسين معلم ما بود در نهضت سوادآموزي. غروبها به خاطر كار زياد و رسيدگي به گاو و گوسفند وقت رفتن به كلاس رو پيدا نمي‌كرديم. اگه هوا باروني و سرد بود، وضع بدتر از اين مي‌شد. اصلاً نمي‌تونستيم به مدرسه بريم. وقت امتحان شده بود. اگه كسي هم مثل من موقع امتحان غايب بود، حسين برگه امتحاني رو به خانه آن شخص مي‌برد و از او امتحان مي‌گرفت. شخصي به نام آقاي محمدخاني چوپان بود. با برف و باروني شدن هوا احتمالاً گوسفندان جو و علف نداشتن. چوپانها دلشون خون مي‌شد و اصلاً حال و حوصله امتحان و مدرسه رو نداشتن. وقتي حسين ديد آقاي محمدخاني غايبه، پنجاه تومن از جيبش در آورد. به من داد و گفت:’ اين پول رو به يک موتور سوار بدين تا دنبال او بره.‘ ايشون توي روستاي كلاته بودن. فرستاد دنبالش. او هم مجبور شد بياد امتحان بده. حسين براي از بين بردن بي‌سوادي خيلي تلاش كرد. ».

محمد اسماعيل‌زاده :
در خانه نشسته بودم و داشتم مطالعه مي‌كردم. با شنيدن صداي زنگ، خودكاري را كه در دستم بود، لاي كتاب گذاشتم و كتاب را بستم. به طرف در حياط حركت كردم. در را كه باز كردم، با دو سه تا از بچه‌ها رو به رو شدم. گفتند:« آقاي مدير! يک ماشين اومده كه با شما كار دارن. ».
گفتم:« باشه، الان مي‌يام. ».
لباسم را پوشيدم و از منزل خارج شدم. جواني را با چهره‌ي مهربان و تو دل برو همراه مردي مسنّ ديدم كه داخل ماشين نشسته بودند. با ديدن من از ماشين پياده شدند. چنان گرم و صميمي با همديگر احوال پرسي كرديم كه گويا آشنايي چند ساله بوديم و فقط چهره همديگر را گم كرده بوديم.
او خودش را حسين يحيايي معرفي كرد و گفت:« اگه خدا بخواد، مي‌خوام بيام به بچه‌هاي اين روستا خدمت كنم. ».
حكم ابلاغ را به من نشان داد و گفت:« ابلاغم رو براي مدرسه راهنمايي ميرزا رضاي كرماني زدن. ».
گفتم:« قدمت روي چشم حسين آقا! بچه‌هاي اين روستا به شما نياز دارن! كي بهتر از شما؟ ».
بعد از كلي گپ و گفتگو گفتند:« بايد يک خونه براي حسين پيدا كنيم.».
گفتم:« كلبه درويشي ما قابل شما رو نداره. ».
پدر حسين مردي محترم و متواضع بود. او دست روي شانه‌ام گذاشت و گفت:« پسرم! شما لطف دارين، اما حسين مي‌خواد توي اين روستا زندگي كنه؛ بايد يک خونه داشته باشه. ».
با هم گشتيم و يك خانه خوب و مناسب برايش تهيه كرديم.

وحيد محبي:
او در تحصيل راسخ و استوار بود و سختي‌هاي زيادي را تحمل مي‌كرد. حسين اگر حرفي به زبان مي‌آورد، به ياد اهل بيت بود. سكوتش ذكر و فكر بود.
هرگاه در محفلي دوستانه سخني از عرفان و عارفان مي‌زديم، او چنان تحت تأثير قرار مي‌گرفت كه شور و شعف را در وجناتش احساس مي‌كرديم. آنقدر شيفته و دلباخته خداوند بود كه روح لطيفش در ملكوت پرواز مي‌كرد.

محمد اسماعيل‌زاده:
سال شصت و چهار مدرسه ميرزا رضاي كرماني، با كمبود معلم مواجه بود. حسين وظيفه داشت بيست و چهار ساعت در هفته تدريس كند. من و او اين مدرسه را اداره مي‌كرديم. به خاطر كمبود نيرو او پنجاه و چهار ساعت به تدريس مي‌پرداخت؛ بدون هيچ شكايت و چشم‌داشتي. با اخلاق و رفتارش طفل گريز پاي را جمعه به مكتب مي‌آورد.
يك روز بهش گفتم:« حسين‌جان! بيشتر از حد توان از جسم خود كار مي‌كشي. با اين وضعيت خيلي خسته مي‌شي. ».
با چهره‌اي گشاده و متبسم گفت:« اين بچه‌هاي معصوم، امكان تحصيل در شهر رو ندارن. اگه كم كاري كنيم از تحصيل محروم مي‌شن. ».
بعد مي‌گفت:« محمدآقا! خدا كمك مي‌كنه كه كار رو خوب پيش ببريم.».
با كار و تلاش خستگي ناپذيرش آن سال، در مجموع مدرسه نود درصد قبولي داشت.

بعد از پايان كلاس به جاي اين كه به خانه‌اش برود، به مسجد محل مي‌رفت و نماز جماعت را برگزار مي‌كرد. دانش‌آموزان پشت سرش به طرف مسجد حركت مي‌كردند.
مردم روستا، در قلب كوير تشنه فرهنگ، از اين كار حسين استقبال كردند و دعاگويش بودند. بعد از نماز سخنراني مي‌كرد. دعاي كميل و دعاي توسل را با لحن زيبا مي‌خواند. به قول حضرت امام خميني رحمت‌الله عليه كه فرمودند:« وظيفه معلم هدايت جامعه به سوي الله است. » او به وظيفه‌اش خوب عمل كرده بود.

مسؤول پايگاه مقاومت بسيج بودم. شور و شوق بچه‌ها براي انجام كار در پايگاه، غير قابل وصف بود. از جمله اين افراد حسين بود. معاونت پايگاه را به عهده گرفته بود. در كارش خيلي احساس مسؤوليت مي‌كرد.
كارهاي متعددي مثل آموزش نظامي، تمرين رژه، تشويق نيرو جهت اعزام به جبهه و جمع‌آوري كمكهاي مردمي به عهده‌اش بود.

« اگر فرهنگ جامعه بالا برود، فقر فرهنگي از جامعه زدوده مي‌شود و بسياري از مشكلات حل مي‌شود. » اين طرز فكر حسين بود. مشغله كاري‌اش خيلي زياد بود. منزل او در روستاي مهدي‌آباد بود. به خاطر كمبود امكانات رفاهي، وسيله نبود كه او بتواند مسير دو تا روستا را طي كند.
ساعت شش عصر، از روستاي خود پياده به روستاي مجاور مي‌رفت. به خاطر تاريكي هوا و نبودن چراغ برق در امتداد جاده‌ها، مجبور مي‌شد، چراغ توري كوچكش را با خود ببرد. در تك‌تك خانه‌ها را مي‌زد و به هر سختي‌اي كه بود افراد بي‌سواد را جمع مي‌كرد و كلاس نهضت سواد آموزي تشكيل مي‌داد.
يك شب هوا طوفاني شده بود. باد زوزه مي‌كشيد و شلاق‌وار بر سر و صورت رهگذران فرود مي‌آمد. با چراغ توري‌اش از منزل بيرون آمد. هنوز چند قدمي نرفته بود كه باد چراغ را خاموش كرد.
به خاطر سردي هوا، كنار بخاري دراز كشيده بودم. ناگهان صداي در را شنيدم. رفتم در را باز كردم. حسين بود. سلام و احوال‌پرسي كرديم. گفتم:« بيا تُو! ».
گفت:« نه، مزاحم نمي‌شم. يک كبريت مي‌خوام چراغم رو روشن كنم.».
گفتم:« توي اين سرما و تاريكي كسي سر كلاس حاضر نمي‌شه، نمي‌خواد بري! ».
با لبخند مليحي گفت:« كبريت برام بيار، داره ديرم مي‌شه. ».
گفتم:« حسين! امشبه رو كوتاه بيا و نرو! ».
كبريت را از من گرفت. بعد از اين كه چراغ را روشن كرد، گفت:«محمود آقا! فكر نمي‌كني تاريكي جهل بدتر از تاريكي هوا باشه؟ ».
گفتم:« خوب چرا! ».
گفت:« الان زمستونه، ممكنه بيشتر وقت‌ها هوا سرد و طوفاني باشه، اگه بخوام طبق شرايط جوي پيش برم كلاسم تعطيله. ».
هر دو با هم خنديديم. دست بر شانه‌اش زدم و گفتم:« احسن بر اين غيرت و همت پسر! ».

بار دوم كه به مرخصي آمده بود، خيلي خوشحال بود. گفت:« شنيدم ديگه مدرسه كمبود نيرو نداره. ».
گفتم:« آره، درست شنيدي. ».
به مدرسه آمده تا به همكاران و دانش‌آموزان سر بزند. بهش گفتم:«مأموريت جبهه كي تموم مي‌شه؟ ».
گفت:« با خداست. »
ديدم چيزي را كادو كرد و به من داد. گفتم:« حسين جان! اين چيه؟ ».
گفت:« چيز قابل داري نيست، كادوي عروسيته. ».
بوسيدمش و گفتم:« شرمنده‌ام كردي. ان‌شاءالله براي عروسي تو هديه بگيرم! ».
لبخند زد و گفت:« راضي‌ام به رضاي او. ».
خداحافظي كرد و رفت. ديدارمان به قيامت كشيد.

عليرضا,برادر شهيد:
يكي از اهالي روستاي سطوه تعريف مي‌كرد:« برو بياي پنهاني و رفتارهاي مشكوكش كنجكاوم كرده بود. تصميم گرفتم ماجرا رو دنبال كنم تا بفهمم اون وقت شب، براي چي و به كجا مي‌ره؟ او نيمه شب‌ها از خانه بيرون مي‌رفت. يک شب بيدار موندم. به ساعت كه نگاه كردم، دوازده و نيم رو نشان مي‌داد. شال و كلاه كردم. كشيك دادم تا او از خانه خارج شد. او جلو و من تقريباً با فاصله پشت سرش حركت كردم. بعد از طي مسافت بين دو روستا، از اين كوچه به اون كوچه، پيچ و خم و... رو پشت سرگذاشت. پلاستيكي كه من توي تاريكي غليظ شب نتونستم محتويات اون رو ببينم، روي دوشش بود. فكرهاي جورواجوري مثل يک خط ممتد از ذهنم عبور كرد. خودم رو جمع و جور كردم و باز هم با نگاه دنبالش كردم. به در خانه‌اي رسيد. توقف كرد. از در و ديوار خانه مي‌شد فهميد كه آدم‌هاي توي اون چه حال و روزي دارن. در زد. خودش رو گوشه‌اي گرفت تا ديده نشه. در باز شد. پسر بچه‌اي كه دست به چشمان خواب آلودش مي‌كشيد، نيم تنه‌اش داخل چارچوب در بود و سرش رو بيرون آورد. او جز بسته داخل پلاستيك كسي رو نديد. براي اون بچه‌ اون‌قدر عجيب نبود كه براي من بود.
او پلاستيك رو برداشت و در رو بست. حسين از همون راهي كه اومده بود به طرف خانه‌اش برگشت. نفس در سينه‌ام حبس شد. احساس حقارت كردم. ».



آثار باقي مانده از شهيد
تا زنده‌ام راهي جز راه حسين را نخواهيم و نخواهم رفت. اينها حسينيان هستند كه چندين روز بدون مهمات و بدون آب و غذاي كافي، در مشهد شهادت مي‌ايستند و راه را بر كافران مي‌بندند.
تفكر و دورانديشي از اهم اموري است كه مسلمان بايد داراي اين حكم باشد و در اين راه حكيم و حاكم باشد.

سلام بر حضرت ولي عصر عجل‌الله كه همه جهان منتظر فرج مولا و صاحبش مي‌باشند.
سلام گرم و صميمي از پشت كوههاي زاگرس، از منطقه جنگي و بزرگ و پر از روح ايمان جنوب. سلام به شما پدر و مادر جليل‌القدرم. درود خدا بر شما عزيزان باد! اميدوارم كه حال شريفتان خوب و خوش بوده باشد و هيچ كسالت روحي و جسمي نداشته باشيد.
مادرعزيزم! خدا مي‌داند و به خودش قسم كه شما را دوست مي‌دارم؛ ولي چه كنم كه جبهه و هواي جبهه نمي‌گذارد راحت بنشينم.
شايد فكر كنيد جبهه سختي‌هايي دارد، اما صفاي مناجات و نماز رزمندگان در سنگر و حسينيه ياد كربلا را در دلها زنده مي‌كند.
ان‌شاءالله خدا قسمت كند تا همه به جبهه بيايند و دلها را نوراني كنند. براي من هيچ دل نگراني نداشته باشيد و با خيال راحت زندگي كنيد. ان‌شاءالله روزي پيچ راديو را باز كنيد كه مي‌گويد:« راه كربلا آزاد شد! ». سلامم را به اخوي‌هاي عزيز، خواهران مكرمه و دامادهاي گرامي برسانيد.

اعوذ بالله من‌الشيطان الرجيم. بسم‌الله الرحمن الرحيم. الحمدالله علي رب العالمين...
خداوند كسي را كه محبوب اوست به بلا، گرفتاري و مشكلات دچار مي‌كند. به قول شاعر كه مي‌گويد:
هـركـه در اين بزم مقرب‌تراســت جـام بــلا بيـشترش مي‌دهند
هركه بود طالب ديــدار دوسـت آه و دم نيــشتـرش مي‌دهند
انسان بايد هر لحظه از خودش بپرسد:« هدفم از آمدن به اين دنيا چه بود؟ ». ما انسان‌ها فقط براي اين به دنيا نيامده‌ايم كه بخوريم و بخوابيم. به دنيا آمده‌ايم تا به كمال برسيم و دل‌هايمان را بتخانه گناه نكنيم.
خان بي‌درد چه ‌داند اشك‌گرم وآه سرد دردمند پخته بايد تا شناسد درد ما
شدگواه عقل عاقل گونه‌هاي سرخ او شاهدان عشق ما اين‌گونه‌هاي ‌زرد ما
كسي كه در بند دنيا باشد، معني اين جمله‌ها را نمي‌فهمد. انسان واقعي بايد از تمجيدهاي بي‌ارزش، هواهاي دنيوي و از عشق‌هاي مجازي ببُرد تا به وصل او برسد. در حقيقت به دنيا پشت پا بزند.
خوشا آنان كه با عزت زگيتي بساط خويش برچيدند و رفتند.
زكالاهاي ايـن آشـفـته بازار مـحبت را پـسنديـدنـد و رفتند.
خوشا آنان كه درميزان وجدان حساب خويش‌سنجيدند و رفتند.
نگرديـدنـد هـرگز گرد باطل حـقيقت را پـرستـيدند و رفتند.
خوشا آنان‌ كه‌ در اين ‌صحنه‌ خاك چوخورشيدي ‌درخشيدند و رفتند.
خوشا آنان كه از پيمانه دوست شراب عـشق نوشـيدنـد و رفتند.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , سمنان ,
برچسب ها : يحيايي , حسين ,
بازدید : 232
[ 1392/05/02 ] [ 1392/05/02 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,346 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,447 نفر
بازدید این ماه : 3,090 نفر
بازدید ماه قبل : 5,630 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک