فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

عباس علي حاج اميني

 

سال 1333 ه ش در نجف آباد متولد شد. او پس از گرفتن ديپلم رياضي وارد دانشگاه اهواز شده با عنوان مهندس کشاورزي فارغ التحصيل گرديد. وي به فرمان امام از پادگان خدمت وظيفه گريخت ولي پس از پيروزي انقلاب سلاح هاي موجود در پادگان ذوب آهن را جمع آوري کرده، کميته انقلاب اسلامي نجف آباد را سازماندهي کرد. با شروع فعاليت گروهک هاي ضد انقلاب در شهر کرد، مهندس حاج اميني به عنوان يک معلم و جهادگر در تنوير افکار جوانان آن ديار کوشيد.
در سال 60 به جبهه اعزام شد و در اندک مدتي، نبوغ و استعداد خود را در فرماندهي نيروها به تماشا گذاشت. او در عمليات رمضان جانشين و در عمليات محرم فرماندهي گردان را بر عهده داشت.
عباس علي در جبهه براي نيروهايش علاوه بر فرماندهي شجاع معلمي دلسوز و فداکار بود، او چنان به نيروهاي بسيجي ابراز علاقه مي کرد که نيروهايش از دل و جان او را دوست داشتند و همين امر باعث شده بود گردان حاج اميني يکي از بهترين گردان هاي خط شکن لشگر 8 باشد.
در عمليات والفجر مقدماتي گردان او سه مرتبه خطوط دفاعي دشمن را در هم شکست و خود عباس علي نيز مجروح گرديد. شهيد حاج اميني در عمليات والفجر چهار فرماندهي يکي از محورهاي عملياتي را عهده دار بود و پس از آن که گردان او به تمامي اهداف مورد نظر رسيد در تاريخ 28/7/62 به آرزوي ديرينه اش شهادت رسيد.
منبع:"پرندگان مهاجر"نوشته ي محمد رضا يوسفي کوپايي،نشرلشگر8زرهي نجف اشرف،-1375



خاطرات
همسر شهيد:
زماني که شهيد حاج اميني معلم بود چون شاگردانش اکثراً از قشر مستضعف و بي بضاعت بودند او با ساده ترين لباس به مدرسه مي رفت. هيچ گاه لباس نو نمي پوشيد و حتي با دمپايي به مدرسه مي رفت و مي گفت:
«مي خواهم همرنگ شاگردانم باشم نمي خواهم بين من و آنها فاصله اي باشد.»
به لحاظ همين امر اکثر اوقات را با آنها مي گذارند، با آنها واليبال، بازي مي کرد و حلال مشکلات مالي و خانوادگي آنها بود.
آنها نيز بر سر مزار عباس خون مي گريستند چون نه تنها معلم بلکه دوست و راهنماي خويش را از دست داده بودند.

سردار شهيد احمد کاظمي:
سال اول جنگ تعدادي از بچه ها را در جبهه فياضيه آبادان مستقر کرده بوديم. جنگ سر و ساماني نداشت و در هر نقطه اي از خط، ابتکار، خلاقيت و شجاع بچه ها بود که مي جنگيد. شهيد کبيرزاده نيز از فياضيه به ما پيوست. فردي بسيار شجاع و ايثارگر بود و هميشه سخت ترين جا را انتخاب مي کرد.
يک روز او را در حالي که يک طرف صورتش را بسته بود ديدم. پرسيدم: «چي شده؟» گفت: «چيزي نيست.» بچه ها از من خواستند هر چه زودتر مجيد را وادار به عقب رفتن جهت مداوا کنم.
آنها مي گفتند: «ترکش به چشم مجيد خورده و ممکن است کار دستش بدهد.»
چون مجيد مثل چشمانم عزيز بود به او گفتم: «برو و چشمت را معالجه کن.» ولي گفت: «چشم تخليه شده ديگر معالجه بي فايده است.» مع الوصف جهت پانسمان، او را روانه بيمارستان کرديم.
او آن قدر عاشق جبهه بود که پس از اندک بهبود به جبهه بازگشت و سال ها با يک چشم جنگيد.

همسر شهيد:
شهيد عباس علي نسبت به درس خواندن بچه ها خيلي احساس مسئوليت مي کرد و بدون هيچ گونه چشم داشتي به بچه هاي همسايه ها، اقوام و آشنايان درس مي داد و مي گفت اين ها آينده سازان هستند.
هرگاه مي شنيد يکي از بچه ها در زمينه درسي موفقيتي کسب کرده است بي اندازه خوشحال مي شد و آنها را تشويق مي کرد.
وقتي به بچه هاي دبستان درس مي داد خيلي متواضعانه کنار آنها مي نشست و با زبان کودکانه مشکلات درسي آ نها را خيلي ساده برايشان بازگو مي نمود.

همسر شهيد:
اوايل ازدواجمان بود که براي تدوين کتابي در رابطه با کشاورزي، براي هنرستان ها از هر استاني يک نفر را معرفي کرده بودند تا در وزارتخانه گرد هم نشسته با همفکري يکديگر اين کتاب را تهيه و تدوين نمايند.
به اتفاق ايشان به تهران رفتيم. آن مسئول در برخورد اول، مرتب به سر و وضع و لباس ساده عباس نگاه مي کرد و مي پرسيد: «آقاي حاج اميني! مهندس حاج اميني! آقاي مهندس حاج اميني از استان اصفهان!»
عباس با تبسم گفت: «بله، خودم هستم بفرماييد.»

جعفر هاديان:
شهيد عباس حاج اميني روح بلندي داشت. نديدم هيچ گاه گريه کند. حتي در شرايط سخت و بحراني عمليات با صلابت سخن مي گفت و فرماندهي مي کرد.
يکي از نيروهاي مخلص بسيجي گردان بنام شهيد شمسيان به شهادت رسيد. به اتفاق شهيد حاج اميني و ديگر بچه ها به منزلشان در کوهپايه رفتيم. وقتي عباس مشاهده کرد مادر شمسيان نابيناست خيلي ناراحت شده حالش دگرگون شد و شروع کرد به گريه کردن. شايد تا آن موقع اشک حاج اميني را نديده بودم ولي آن روز حدود پنج دقيقه به شدت اشک ريخت.

جعفرهاديان:
شهيد حاج اميني دقت و وسواس زيادي در انتخاب کادر گردان به خرج مي داد و کساني را در راس فرماندهي مي گذاشت که تجربه و آموزش کافي ديده بودند.
يک بار که يک گروهان نيرو از يکي از شهرستان ها آمده بود، يک نفر نيز به عنوان فرمانده يا سرپرست همراهشان بود. وقتي گروهان به گردان حاج اميني ملحق شد، وي يکي از فرماندهان با تجربه را در راس گروهان قرار داد. آن برادري که از شهرستان تا جبهه گروهان را همراهي کرده بود به عباس گفت: «من نيز از عهده اين کار برمي آمدم چون آموزش هاي لازم را طي کرده ام.» شهيد حاج اميني که معتقد بود بايد جان بچه هاي مردم را دست کسي داد که مهارت لازم و احساس مسئوليت کافي داشته باشد گفت:
« به اين دليل که شما براي اولين بار به جبهه اعزام شده ايد نمي توانم اين کار را بکنم چون آموزش تئوري با تجربه عملي، کامل و کار ساز مي گردد.»

جعفر هاديان:
در عمليات محرم گردان ما به فرماندهي شهيد حاج اميني چند مرحله در عمليات شرکت کرده، تعدادي شهيد و مجروح داده بود بچه ها خسته از عمليات هاي مکرر بودند. مع الوصف يک ماموريت ديگر به گردان محول شده بود. شهيد حاج اميني به من گفت:
«برو بچه ها را آماده کن، امشب عمليات داريم.» گفتم: « من که نمي روم» البته چون وضعيت گردان را مي دانستم اين حرف را زدم چنان نگاهي به من کرد که از هر پر خاش و تنبيهي براي من که دوست صميمي او بودم بدتر بود.
سريع خود را جمع و جور کرده گفتم: «باشد همين الان مي روم.» خود او نيز سلاح به دست همراهم آمد و گفت: «برادران زود آماده شوند مي خواهيم برويم عمليات!» بدون هيچ مخالفتي همه بچه ها علي رغم خستگي زياد به دنبالش راه افتادند.

مهدي مختاري:
در عمليات محرم شب دوم در محلي استقرار يافتيم که امکان رساندن تدارکات به ما نبود. هوا خيلي سرد بود و زمين به لحاظ بارندگي شب قبل خيس بود. پتو نيز نرسيده بود و از سرما مي لرزيديم شهيد حاج اميني گفت: «بسيجي ها در اولويت هستند.» و پتوهاي خود را به بچه هاي بسيجي داده خود بدون پتو ماند.
ما نيز به پيروي از فرمانده پتوهاي خود را به بسيجي ها داديم و يادم هست در آن شب سرد پنج نفري روي زمين خيس خوابيده فقط با يک پتو روي خود را پوشانديم.

جعفر هاديان:
در عمليات محرم دشمن آتش شديدي روي سر گردان اجرا مي کرد به طوري که تمام گردان زمين گير شده بود. محل استقرار ما نيز روي جاده آسفالت بود و هيچ عارضه طبيعي جلوي ما نبود که پشت آن پناه بگيريم لذا هر لحظه توقف باعث ازدياد تلفات مي شد.
در اين آتش عباس حاج اميني از زمين بلند شده با آن قد و قامت بسيار بلند و کشيده تمام قد ايستاد و فرياد کشيد:
«چرا خوابيده ايد! چرا بلند نمي شويد! نهايتش اين است که يک گلوله و يا ترکش خورده شهيد مي شويد. مگر چه خبري از اين دنيا و زندگي در آن ديده ايد؟!»
در حالي که يک ترکش به گردنش خورده بود و در آن لحظه عراقي ها او را مي ديدند؛ حتي صدايش را مي شنيدند؛ او به سه فرياد گردان را از زمين بلند کرده به خط حمله برد.

جعفر هاديان:
ضرورت آموزش و آمادگي نيروها جهت شرکت در عمليات، امري بديهي است شهيد حاج اميني با وسواس و حساسيت فوق العاده اي به آموزش نيروها مي پرداخت.
او رزم هاي شبانه سنگيني که به خوبي با شب عمليات قابل مقايسه بود تدارک مي ديد و همه را در آن شرکت مي داد. در اين رزم هاي شبانه سخت گيري زيادي مي کرد و با افراد قاصر به شدت برخورد مي کرد.
شب قبل از عمليات نيز همه گردان را جمع کرده، ضرورت آموزش را يادآور مي شد. سپس مي گفت:
« از همه اين عزيزاني که در طي اين آموزش ها و رزم هاي شبانه، اذيت، ناراحت و دچار درد و سختي شده اند عاجزانه مي خواهم مرا ببخشند يا اين که بيايند قصاص نمايند. من آماده قصاص هستم.»
آن چنان با خلوص اين کلمات را ادا مي کرد که تمامي نيروهاي گردان گريه مي کردند.

مهدي مختاري:
در عمليات قرار بود پس از خفه کردن تيربارهاي دشمن، گردان ما پاسگاه فرماندهي دشمن را در ارتفاعات تصرف کند.
نزديکي هاي اذان صبح بود که قصد بالا رفتن از ارتفاعات را داشتيم. شهيد حاج اميني مي خواست گردان را متوقف کرده نماز بخوانيم و بعد از آن حرکت کنيم.
پيشنهاد دادم: «با توجه به روشن شدن هوا ممکن است دشمن متوجه ما شود و مقاومت بيشتري نمايد پس بهتر است نماز را در حالت پيشروي بخوانيم تا بتوانيم دشمن را غافلگير کرده با استفاده از تاريکي تا نزديک مواضع او برسيم.»
اين فرمانده قاطع و منطقي نظر مرا پذيرفت و با يک غافلگيري به صورت برق آسا پاسگاه را تصرف کرديم.

حسين علي مير عباسي:
شهيد حاج اميني از اين که مي ديد بعضي از جوانان سيگار مي کشند ناراحت مي شد چون به سلامت روحي و جسمي آنان لطمه وارد مي ساخت. به خصوص تحمل مشاهده رزمندگان سيگاري را نداشت و مي گفت: «هرکس سيگاري است بيايد اين طرف». و با دست محلي را نشان داد. حدود سي نفر جمع شدند، بقيه را مرخص کرد و مدتي از مضرات سيگار براي آنان سخن گفت.
پس از آن گفت: «من مي توانم تحمل سيگار و سيگاري را در گردان و بين رزمندگان بنمايم، کساني که نمي توانند سيگار را ترک کنند لطفاً از اين گردان بروند البته با گردان ها و واحدها صحبت کرده ام و مشکلي جهت پذيرش آنها نيست.»
حدود پنج شش نفر رفتند و بقيه به عباس قول دادند در اولين فرصت سيگار را ترک کنند و مردانه سر قول خود ايستادند.

حسين علي مير عباسي:
در عمليات والفجر مقدماتي وسط ميدان مين زير آتش يک تيربار که از درون سنگر کمين آتش مي کرد همه زمين گير شده بوديم. تحرک به طور کامل از نيروها سلب شده، بر اثر شدت آتش هر لحظه يک نفر به خون مي غلتيد.
شهيد حاج اميني فرياد زد و گفت: «چرا معطلي؟» چون من فرمانده گروهان يکم بودم. نگاهي به آتش شديد تيربار کرده گفتم: «آخه...» نگذاشت که بقيه حرفم را بزنم، گفت:
«آخه ندارد مگر نمي بيني تير بار دارد قتل عام مي کند؟ اگر نمي روي خودم با کادر گردان مي روم! «البته شوخي نداشت خودش مي رفت.»
گفتم: «باشد همين الان» و يک تيم ويژه به جلو فرستادم که خوشبختانه با دادن يک مجروح آتش تيربار خاموش گرديد.

حسينعلي مير عباسي:
عمليات والفجر مقدماتي با اين که تقريباً به همه اهداف از پيش تعيين شده رسيده بوديم نزديکي هاي ظهر مورد محاصره دشمن قرار گرفتيم. بر اثر شدت آتش امکان رساندن مهمات يا عقب نشيني منظم نيز نبود.
بعداز ظهر يک گردان پياده به کمک ما آمد. شهيد حاج اميني که از شب سه گردان را به خوبي هدايت و فرماندهي کرده بود، علي رغم اين که خسته تر از همه بود به کار انتقال مجروحان پرداخت.
در آن آتش شديد و محاصره دشمن که کمتر کسي جرات حرکت داشت با آمبولانس چند مرتبه مجروحان را به عقب منتقل نموده خود به جلو بازگشت.

کريمي:
در عمليات والفجر مقدماتي تقريباً آخرين افرادي که به عقب آمدند شهيد حاج اميني و يارانش بودند. از او پرسيدم:
«ميان آن آتش شديد و تعقيب نزديکي عراقي ها چگونه توانستي خود را با اين قد و قامت رشيد برهاني؟»
گفت: يکي از لودرهاي خودي در حال عقب نشيني بود که راننده اش هدف قرار گرفته و به شهادت رسيد ولي لودر مستقيم و به سرعت به سمت مرز ايران مي رفت ما نيز در پناه آن و با سرعت لودر مي دويديم.
عراقي ها هرچه به سمت ما تيراندازي مي کردند لودر سپر بلا شده به ما اصابت نمي کرد. نزديکي هاي خط خودي لودر در کانال حفر شده توسط عراقي ها افتاد و ما که سپر بلا را از دست داده بوديم سريع خود را به خط خودي رسانديم.

سيد مصطفي موسوي:
پس از هر عمليات، شهيد حاج اميني به مرخصي مي آمد و با هماهنگي با ساير رزمندگان به عيادت مجروحان و ديدار از خانواده شهداي آن عمليات مي رفتند.
بعد از عمليات والفجر يک قرار بود به روستاي الور از توابع نجف آباد رفته به ملاقات خانواده يکي از شهداي اين عمليات برويم.
خود را آماده کرده بوديم که چگونه با خانواده شهيد روبرو شويم و چه بگوييم. در را زديم. با تعجب ديديم خود شهيد در را باز کرد! همه خوشحال شديم و گفتيم نامت را در ليست شهدا ديديم.
گفت: «تشابه اسمي باعث اين اشتباه شده بود.» آن قدر خوشحال شديم که به جاي يک ساعت پيش بيني شده، چند ساعت در خدمت آن شهيد زنده! بوديم.

همسر شهيد:
آخرين باري که شهيد حاج اميني به جبهه اعزام مي شد، روحيه ديگري داشت. حالات و رفتارهاي او به نحو محسوسي تغيير کرده، تضرع و زاري او بيشتر شده بود.
او تقريباً از تمامي اقوام و آشنايان خداحافظي کرد و حلاليت طلبيد و سفارش ما را به اقوام کرد. آن قدر اين کارها را با عجله انجام داد و براي رفتن شتاب نمود که با دوچرخه به زمين خورد و دستش به شدت مجروح شد ولي حتي براي پانسمان دستش درنگ نکرد و سريع و عاشقانه به جبهه شتافت. گويي نداي پيک شهادت را مي شنيد.



آثار باقي مانده از شهيد

در حالي که اين مکتوب را مي نويسم که شهادت را با چشم خويش مي بينم. بر من مسلم است که اين سفر آخرين سفرم خواهد بود.
من حضور خدا را در جبهه ها مي بينم زيرا امدادهاي غيبي او را به وضوح ديده ام. آخرين خواسته من از خداوند شهادت در راهش بوده که فکر مي کنم اين نعمت را به من عطا خواهد کرد، زيرا مانند هميشه قلبم گواهي مي دهد خدايي که هميشه ياريم کرده اين بار نيز نعمتش را از من دريغ نخواهد ورزيد و به زودي به آرزويم خواهم رسيد.


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان اصفهان ,
بازدید : 237
[ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,708 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,400 نفر
بازدید این ماه : 7,043 نفر
بازدید ماه قبل : 9,583 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک