فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات محمد انصار الحسيني
محمد در سال 1342 ه ش در خانواده اي متدين و مذهبي ديده به جهان گشود و از همان کودکي با تشويق والدين در جلسات قرآن ، مراسم مذهبي و صفوف نماز جماعت شرکت مي نمود . با شروع انقلاب شکوهمند اسلامي و نهضت خونين سال 1357 ايشان مجدانه در تظاهرات و مبارزات بر عليه حکومت خود کامه پهلوي شرکت مي نمود . روح بلند و ايمان قوي او باعث گرديده بود که در تمامي صحنه هاي انقلاب حضور فعال داشته باشد . سيد محمد علاقه زيادي به تلاوت قرآن و عبادت خالصانه داشت .
با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران چه در پشت جبهه و چه در خطوط مقدم جنگ حضر فعال و چشمگيري داشت و در اين راستا لياقت و شايستگي فراوان از خود نشان داد به طوري که مسئوليتهاي خطير و سنگيني بر د.وش وي گذاشته شد . ايشان در عمليات بسياري که توسط سپاه اسلام انجام شد،شرکت داشت و در مقاطع مختلف مسئوليت بهداري تيپ 44قمر بني هاشم(ع) ، تيپ 91بقيه الله(عج) و مسئول محور بهداري لشکر 14 امام حسين (ع) را عهده دار بود . صداقت شجاعت و اخلاص اين سردار بزرگ زبانزد بچه هاي رزمنده بود ، آنهايي که او را مي شناختند مجذوبل اخلاق خوب و بر خورد شايسته و اخلاق ايشان بودند . حضور مستمر ايشان در خط مقدم و در بين نيروهاي تحت امرش اثر قابل توجهي بر روحيه نيروها داشت . مسعود داوري يکي از همرزمانش شهادت اورا اينگونه بيان مي کند: ساعت 12 شب بود ، آتش دشمن بسيار سنگين بود . برادر انصار الحسيني راننده هاي آمبولانسي را براي تخليه مجروحين آماده کرده بودند . اما او کسي نبود که خود آرام و قرار داشته باشد . سوار يکي از آمبولانس ها شد و در بين مجروحين حضور پيدا کرد و مانند يک امداد گر ، فعالانه شروع به رسيدگي به آنها کرد و در حين انجام کار از سازماندهي نيروها نيز غافل نبود . در يک لحظه همراه گرد و خاک حاصل از انفجار موشک کاتيوشا به هوا رفت . لبهايش تکان مي خورد ، گر چه خاک آلود شده بود اما ايشان را شناختم . ترکش به ران او اصابت کرده و آن را متلاشي کره بود . سرش را روي زانو گذاشته و صورتش را پاک کردم ؛ صدايش به گوشم رسيد ، خيلي آهسته براي خودش زمزمه مي کرد .خواستم به او دلداري بدهم ، گفتم : آقاي انصار الحسيني مساله اي نشده انشا اله حالتان خوب مي شود اما در کمال تعجب ايشان با آن حالت روحاني که داشت گفت : من آرزوي شهادت را دارم و از خدا مي خواهم که مرا قبول کند . در آن لحظات ، به مادرش زهرا (س) خدا را قسم مي داد که شهادت را نصيب او نمايد . در آن لحظات سخت او اين آيه را بر زبان جاري مي کرد : يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربک راضيه المرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي . پس از آن نام فاطمه الزهرا (س) را بر لبان جاري ساخت . در زير آتش سنگين دشمن با کمک بچه ها او را به بيمارستان برديم . سر انجام اوبه آرزويش رسيد وشهيد شد. منبع:فرشتگان نجات،نوشته ي ،مرتضي مساح،نشرلشگر14امام حسين(ع)،اصفهان-1378 خاطرات امدادگران عليرضا يزدانخواه : ساعت 12 ظهر در بيمارستان صحرايي خاتم الانبياء مشغول گفتن اذان ظهر بودم و بچه هاي اورژانس و بهداري هم آماده انجام فريضه نماز مي شدند . در بيرون اورژانس يک نماز خانه صحرايي بر پا شده بود ، صفوف براي اقامه نماز شکل گرفت . در هميه هنگام مجروحي را به بيمارستان آوردند . من سريع به نزديک او رفتم ، رزمنده مجروح مرتب ذکر مي گفت ، اما صحنه خيلي عجيب آن بود که يک خمپاره 60 ميليمتري به بازوي ا اصابت نموده ولي عمل نکرده بود .و او را به روي تخت خوابانده و سريع يک سرم به او وصل کرده و با کمک بچه ها او را به اتاق عمل برديم . طبق دستور پزشک به علت خونريزي زياد چند واحد خون به او تزريق کرديم . بعد از آن تصميم گرفته شد که در همانجا خمپاره بيرون آورده شود . پزشک بيهوشي گفت " اين کار خطرناکي است و احتمال انفجار گلوله وجود دارد ، ولي پزشک جراح با توجه به وضعيت بيمار پافشاري مي کرد تا اين عمل هر چه سريعتر انجام شود . بالاخره تصميم گرفته شد تا با توکل به خداوند او را عمل کنند . در حين عمل حالت عجيب در اتاق عمل حکمفرما بود ، هر لحظه احتمال داشت خمپاره منفجر شود ، با ذکر و صلوات و با احتياط کامل بعد از دو ساعت تلاش با اتکا به خداوند متعال خمپاره بيرون آورده شد و عروق که خونريزي فراوان داشت بررسي و جلوي خونريزي گرفته شد ، بعد از آن يک آتل گچي به دست او گرفته و به اتاق ريکاوري منتقل شد . مجروح موقع به هوش آمدن ذکر امام حسين بر لب داشت و شور و حال عجيبي به وجود آمده بود . اين يکي از عجيب ترين جراحي ها بود که در طول جنگ اتفاق افتاده بود چرا که به جاي ترکش و .... خمپاره به رزمنده اصابت نموده بود . تعدادي عکس از زماني که مجروح را به اتاق عمل منتقل مي کرديم توسط بچه هاي اورژانس گرفته شد که در سطح کشور و به خصوص جبهه پخش شد و نمايشگاه هاي دفاع مقدس در معرض ديد همگان قرار گرفت . دکتر ايرج اميري : در سال 1364 مجروحي به نام علي صبوري ، 17 ساله ، پس از اينکه در اثر اصابت ترکش از جبهه به بيمارستان مشهد و تهران اعزام گرديده بود به بيمارستان شهيد صدوقي اصفهان انتقال يافت و بستري گرديد . مجروح با قطع عضو از ناحيه مچ دست و زانو راست مواجه گرديده و ساق پاي چپش نيز به اندازه 17 سانتي متر از استخوان درشت ني را نداشت . محل زخم و جراحت کاملا باز بود و استخوان نازک ني نيز به طور واضح ديده مي شد . مجروح توسط چند ين پزشک ويزيت شده بود و همگي بر قطع زانوي پاي چپ او نظر داده بودند ولي خودش نپذيرفته بود و هنوز اميد وار بود . پسي از مراجعه ا با ديدن وضعيت و روحيه اش پذيرفتم و با توکل به خدا طي سه مرحله عمل جراحي استخوان نازک ني او را به جاي استخوان درشت ني انتتقال داديم . پس از گذشت مدتي قطر استخوان نازک ني به اندازه ي کلفت شده که مي تواند فشار بدن را تحمل کند و نشکند . جالبتر اينکه اين مجروح با اراده قوي و روحيه فوق العاده در حال حاضر با پروتز مصنوعي دست و پاي راست و پاي چپ ترميم شده مي تواند راه برود و حتي رانندگي نيز بکند . در سال 1366 برادر مجروحي به نام نور احمد سلطاني اهل مشهد بر اثر اصابت ترکش خمپاره قسمت وسيعي از پوست و عضله و عصب زند اعلي و زند اسفل بازوي راستش از بين رفته بود و نيز دست راست او فلج و ناتوان شده بود . ايشان به چند متخصص اعصاب مراجعه کرده بود و به قول معروف او را جواب کرده بودند و همگي نظر داشتند که قابل جراحي نمي باشد . مجروح ناراحت و با دلي شکسته به بنده مراجعه کرد . من نيز به او گفتم اين کار يک متخصص جراحي اعصاب است با وجود اين ، بنده تلاشم را خواهم کرد اما شفا را از خدا بخواه . مجروح با تمامي صحبتها ، تصمبم گرفت که عمل شود .و با توجه به اينکه در حدود 15 سانتي متر از طول اعصاب زند اسفل و زند اعلي از بين رفته بود ، از اعصاب پا براي پيوند استفاده کرده و به اعصاب ضايعه ديده بازوي راست پيوند زده شد . به مجروح گفتم 5/1 سال طول مي کشد تا اين عمل نتيجه بدهد . در اين مدت فيزيو تراپي نيز براي او تجويز شد . در موقع خداحافظي به او گفتم : ما سعي خود را کرده ايم اما توصيه مي کنم تو که اهل مشهد و زاده آن آب و خاک هستي بروي و با توسل به امام هشتم شفايت را از او بخواهي . پس از گذشت چندين سال او که براي کاري به اصفهان آمده بود به من مراجعه کرد ؛ مشاهده کردم که دست راست او که فلج بود به کار افتاده و عصب ترميم شده است . براي اطمينان نوار عصبي نيز گرفته شد که بهبود عصب ها را نشان مي داد . اين مجروح از اينکه اين عمل در کشورش انجام گرفته خيلي خوشحال و مسرور بود و آن را مديون خون شهدا و الطاف رحماني امام رضا مي دانست . عليرضا صادقي: عمليات والفجر 8 شروع شده بود . شور و شوق وصف ناپذيري بر فضاي عمليات آنجا حکومت مي کرد . هر کسي در پي کاري بود . تيمهاي غواصي خود را براي عبور از اروند آماده مي کردند . از زمين وآسمان آتش مي باريد . لحظه به لحظه کسي در خون خود مي غلطيد . انبوه مجروحان در پشت اورژانس نشان از تراکم آتش دشمن داشت . حسين خرازي ضمن رهبري عمليات ، دلش براي مجروحان مي تپيد ، دستور داد تا مجروحين را پراکنده کنند تا دوباره آسيب نبينند و به تيمهاي پزشکي توصيه مي کرد تا با سرعت و بدون استراحت به کار درمان مجروحان بپردازند . ناگهان تعدادي پزشک وارد منطقه عملياتي شدند و به دستور حسين به درون اورژانس رفتند ، حالا ديگر به تعداد مجروحيني که تحت عمل قرار مي گرفتند افزوده مي شد . من وارد اورژانس شدم . صحنه عجيبي بود . بچه هاي جنگ با بدنهاي پاره پاره دردي داشتند فراتر از توصيف و پزشکان و پرستاران خدمتگذار نيز همدرد اينان بودند . درد ، درد زخم نبود ، درد ، درد عشق بود دردي که به جان اطباء نيز نشسته بود . آنجا همه درماني مي خواستند آسماني . براي کاري از سنگر اورژانس خارج شدم که ناگهان سنگر مورد اصابت گلوله هاي آتشين دشمن قرار گرفت . صحنه اي به ظاهر اسف بار به وجو د آمد آنچنان که نمي شد تشخيص داد که پاره هاي بدن مال کدام شهيد است . اما من هميشه به اين مي انديشم که درد مجروحان و پزشکان آن سنگر ، درد مشترک بود .دردي که سوداي پيوند با خداوند را جست و جو مي کرد . آن هنگامه خونين چيزي جز شباهتي انکار ناپذير با هنگامه عاشورا . آن روز دردمندان سنگر اورژانس درماني يافتند آسماني و جشني بر پا کردند جاوداني . حسن مامن پوش: در عمليات خيبر من مسئول دارويي و تجهيزات پزشکي بيمارستان صحرايي خاتم الانبياء بودم و دکتر رهنمون نيز به عنوان رئيس بيمارستان خدمت مي کرد . يک روز صبح قبل ار طلوع آفتاب که به اتفاق تعداد زيادي از مسئولين بهداري سپاه ، در سنگر فرماندهي جهت اقامه نماز آماده مي شديم گلوله توپ دشمن دقيقا به سنگر فرماندهي اصابت نمود ، گويي اين گلوله به دنبال شاخص ترين و يکي از با تقوا ترين افراد مي گشت . آري از ميان همه افراد داخل سنگر دکتر رهنمون با آن روحيه متعالي مورد اصابت قرار گرفت ، بلافاصله عمليات احياء ايشان را آغاز کرديم موثر واقع نگرديد و در حال انتقال به اورژانس به شهادت رسيدند . درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان اصفهان , بازدید : 257 [ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
:: |
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |