فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

فرامرز بهمني در سال 1342 ه ش در شهر زاهدان در خانواده اي متوسط چشم به جهان گشود دوران دبستان و راهنمايي را در زادگاهش پشت سر گذاشت و در دوره دبيرستان به جبهه اعزام گرديد . اودر مدت حضور در جبهه دوبار مجروح شد.مدتي بعددر رشته فيلمسازي تحصيلش را ادامه داد. اوقات فراغت خود را به تربيت جوانان شهر« زاهدان »و فعاليت در بسيج مي گذراند و همواره به تشكيل كلاسهاي فرهنگي مبادرت مي ورزيد. او مدتي نيز در اداره كل بازرگاني سيستان وبلوچستان به كار اشتغال داشت . سرانجام حدود يكسال پس از شهادت برادر بزرگوارش، «فرزاد» در عمليات «والفجر ده » در منطقه خرمال بر اثر برخورد بامين به شهادت رسيد.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران زاهدان،مصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
 
 

 
خاطرات

 

فريدون بهمني برادر شهيد :
فرامرز در سال 1343 در شهرستان زاهدان بدنيا آمد و محل سکونت ايشان از زمان تولد شهرستان زاهدان، خيابان امام خميني فعلي بوده.
شهيد فرامرز فرزند سوم خانواده بود و پسر دوم خانواده درآن زمان امکانات خاصي نبود ، تلفن موردي بود. هر خانه اي تلفن نداشت، حمام نداشت حمامهاي عمومي بود در سطح شهر اکثرا حمامهاي عمومي سطح شهر مي رفتند. امکانات خاصي نبود حتي آن زمانيکه ما بچه بوديم يادم هست که تلويزيون نداشتيم و تلويزيون تازه درسطح زاهدان آمده بود و توي همين پارک شهرداري يک تلويزيون آورده بودند و اکثر مردم آنجا استفاده مي کردند.
تحصيلات ابتدايي را در آن محلمان با يک مقداري فاصله مدرسه بود تحت عنوان مدرسه سيرجاني که الان هم هست روبروي مصلا هست.
تحصيلات ابتدايي را با همديگر آنجا بوديم بعد خدمتتان عرض کنم تحصيلات دوره راهنمايي را در مدرسه راهنمايي گذرانديم که بعد از اتمام دوره راهنمايي ديگر مسيرمان از همديگر از لحاظ تحصيل جدا شد و ايشان خدمتتان عرض کنم که دبيرستان امام خميني رفتنند و کم کم نزديک بود به دوران انقلاب و آن شور وشوقي که در محصلها بود و آنها را يک مقداري از تحصيل هم باز مي داشت.
رشته تحصيلي اش که فرهنگ و ادب بود يا اقتصاد بود دقيقا حالا خاطر ندارم فکر مي کنم فرهنگ و ادب بود و با توجه به اينکه از لحاظ تحصيلي از همديگر يک مقداري جدا شده بوديم زياد از لحاظ ميزان موفقيتش در تحصيل دقيقا چيزي به خاطرم نيست نسبتا خلاصه درسش را مي خواند به هر حال کج دار و مريز به هر جور بود.
با رفتن من به سربازي سال 60 بود که من ثبت نام کرده بودم براي سربازي و ايشان هم خدمتتان عرض کنم بدون اجازه پدر و مادر رفته بود ثبت نام کرده بود براي جبهه که اولين بار اينها از جلوي درب مسجد جامع اعزام شدند به جبهه هاي حق عليه باطل و ما هم به اتفاق خانواده گرچه مادرم خيلي ناراحت بود و خيلي به لحاظ اينکه علاقه به فرزند داشت و اولين بار بود که فرزندش ازش جدا مي شد، مثل خيلي از مادران ديگر و با توجه به اينکه اوايل جنگ بود و شدت جنگ و حملاتي که نيروهاي عراق داشتند بود ولي با اين ديگر بدرقه اش کرديم و به جبهه اعزام شد با ساير برادراني که درآن مقطع زماني رفتند .
فرامرز بسيار پسر پر جنب وجوش، بسيار فرد اجتماعي، خوش برخورد و با مردم خوب مي جوشيدند و تو اين چند سال علي الخصوص در دوران جنگ تحميلي فعاليت زيادش علاوه بر حضور در جبهه حق عليه باطل بحث فرهنگي بود که ايشان يک اعتقاد زيادي نسبت به او داشت و سعي مي کرد در قالب پايگاههاي بسيجي که تشکيل شده بود در سطح شهر و ايشان خودش به عنوان فرمانده پايگاه بسيج يکي دو تا بود که خاطرم هست يکي در هشتاد دستگاه بود که ايشان مسئول پايگاه بودند به حساب در پايگاه بسيج انصار الحسين بود که ايشان فعاليت داشتند و من از نزديک مي ديدم به عينه مي ديدم که ايشان خيلي از جوانهايي که ايشان فعاليت داشتند و من از نزديک مي ديدم به عينه مي ديدم که ايشان خيلي از جوانهايي که شايد زمينه انقلابي داشتند ولي خوب او سعي مي کرد که اکثر جوانها را با خودش دوست کند و اينها را بياورد به سمت پايگاه و به سمت اينکه شرکت در اردوهايي که تشکيل مي داد. کلاته مي برد، مشهد مي رفتند خلاصه يک جوري که اين جمع گروهها را بوجود بياورد و اين بچه ها را نزديک مي کرد با جبهه و فرهنگ جبهه آنها را آشنا مي کرد و خيلي از اين جوانه را که شايد اصلا زمينه نداشتند با ايشان رفتند به جبهه و خيلي ها به شهادت رسيدند خيلي ها هم الان حضور دارند. و روي بحث فرهنگي خيلي ايشان فعال بودند بسيار پر نشاط، سر نترس داشت واقعا با اينکه از من کوچکتر بود ولي واقعا سر نترس داشت و توي جبهه هم يادم مي آيد که همان بشاشي و همان طراوت را توي جبهه هم داشت. خيلي پسر شوخي بود با همه شوخي مي کرد و يکسري يادم مي آيد که بعد از عمليات فاو بود اوايل سال 65 که برادرشهيدم فرزاد در عمليات فاو زخمي شدند ايشان را به بيمارستان برده بودند و فرامرز واقعا حدود چهار ماه شايد اگر درست گفته باشم حدود چهار ماه در بيمارستان تهران از اين مراقبت مي کردند و به صورت همراه بسيار زحمت کشيد براي شهيد فرزاد و زماني هم که با همديگر در کربلاي 5 در جبهه بودند اينقدر در کنار خودش برادرش به شهادت رسيد و جسد و پيکر پاک شهيد فرزاد را خودش با تمام صبرو تحملي که از جانب خدا به او عطا شده بود جنازه را به زاهدان آورد و در مراسمش هم خيلي فعال شرکت داشت.
فعاليتهاي ورزشي راچون جثه خيلي قوي اي داشت قد بلندي داشت و اگر بگوييم که يک رشته خاصي را دنبال مي کرد نه ولي به عنوان يک کسي که حداقل ورزش را دوست داشت و سعي مي کرد در همه پشتوانه هاي ورزشي يک سرکي به قولي بکشد واليبال خلاصه در اکثررشته هاي ورزشي شرکت مي کرد.
او از همان کوچکي بچه پر طاقت ،واقعا با صبرو تحمل بود خدا شاهد است . شايد بگويم از همه ما اين بچه از همان کوچکي هم صبرو تحملش بالاتر بود.قوي ناملايمات شايد دو روز هم غذا نمي خوردباريش مسئله اي نبود يا مثلا خداي نکرده مريض نمي شد فبيمار مي شد يادم مي آيد يکسري تصادف کرده بود با موتور خيلي ناجور ولي با اين حال سعي نمي کرد خودش را توي بستر بيماري نمي انداخت . خيلي روحيه بالايي داشت .
علاقه داشت که شايد دوستانش بهتر از من بدانند چون اکثر زمان را بيشتر با دوستانش بود در جبهه جنگ بود شايد ما کمتر نتوانستيم با هم باشيم ولي علاقه اش زياد مادي نبود.اکثر دوست داشت توي جمع باشد در حقيقت حلقه دوستي بين يک گروه را مي خواست هميشه پيوند بدهد و در حقيقت دوستي و محبت را رواج مي داد.
يادم مياد يکي از آرزوهايش که براي من خيلي جالب بود اين بود که در زمان جنگ هميشه مي گفت که من از خدا آرزودارم که زخمي و عليل نشوم.مي گفت که مي خواهم يک دفعه بروم روي يک ميني يک چيزي که به شهادت برسم. اينکه دستم قطع بشود عليل بشوم که کي بخواهد دست من را بگير دوست ندارم. يکي از آرزوهايش که داشت و من هميشه تو ذهنم هست همين بود.
بحث مديريت يک چيزي هست که بعضي اوقات مي بيني يک فرد هيچ درس مديريت هم نخوانده اما انگار در ذاتش و در خونش مديريت هست. يک موقع يکي را مي بيني که مديريت هم مي خواند اما در مرحله اجرا توان اجرايش را ندارد . شهيد فرامرز از آن افرادي بود که که در حيقت همان طور که گفتيم سر نترس داشت و سعي مي کرد هميشه حرفش را بزند و آدم مسئوليت پذيري هم بود و در مقابل مسئوليتهاي که به او واگذار مي شد واقعا احساس مسئوليت مي کرد و توتن اين را که عدهاي تحت فرماندهي اش باشند حيطه نظارتي داشته باشد و بتواند عدهاي را رهبري بکند يعني به نظر من توان رهبري گروه را حداقل مي دانم داشت و مي توانست آنها را راهنمايي بکند.

ورودش به بسيج و بحث جبهه و فعاليتهاي در ارتباط با جبه و جنگ از همان سال 60 بود.
ما هر مقوع که مي ديديم يک پايش تو جبهه بود يک پايش اينجا بود. بعد اينکه دانشگاه هم قبول شد ه بود در تهران درس مي خواندو درسش را ول کرد و رفت به جبهه که فکر مي کنم همان اواخري بود که به شهادت رسيد.ولي زياد شايد بگويم از سال 61 که پايش به جبهه باز شد بحث جنگ بود ما زياد نمي ديمش يعن حاقل در هر سال شايد چند ين ماهش را توي جبهه بود.
ديپلمشان را که به طور عادي نتوانستند بگيرند. به لحاظ آن مسئله جنگ بعد از در اواسط جنگ بود که ايشان موفق شد ديپلمش را بگيردو بعدش هم شرکت کرد در رشته خلباني در سپاه پاسداران هم قبول شده بود بعد در رشته فيلم سازي قبول شده بود که رفت آنجا .
خودم دقيقا نمي دانم عمليات شده بود يا نشده بود من اطلاعي ندارم اون به من چيزي نگفته بود. ولي بعضا من از دوستانش مي شنيدم که اون يکي دوبا ر مجروح شده که من به عنوان برادرش اطلاع خاصي ندارم.
ايشان در گردان 409 بود ، فرمانده يکي گرودانها گردان 409 را بر عهده داشتند.
اين بچه، خيلي آدم اجتماعي بود خيلي آدم خوش برخوردي بود هميشه دوست داشت تو جنگ باشد، آدم شوخي بود بحث مسئوليتش اصلا مطرح نبود با همه جدي رفيق بود. و لذا بچه ها هم به همان نسبت اين را دوست داشتند. الان که حتي بعد از چندين سال است که هنوز که هنوز هست که به شهادت رسيده هنوز بعضي اوقات من دوستانش را مي بينم هميشه حداقل يک خدابيامرزي براش مي گويند و اين نشان دهنده اين هست که حداقل با مردم يک برخورد خوب و انساني داشت.
درست دو سه ماه قبلش يعني فکر مي کنم دي ماه 66 بود بند يک برگ ماموريت از زاهدان گرفتم به جبهه اعزام شدم و مستقيم هم رفتم به جبهه و گفتم بروم به گردان 409 و در گروهان خود اخوي شهيد بهمني بتوانم آنجا يک چند ماهي در جبهه باشم. وقتي من آنجا نتوانستم ايشان را ببينم ما يکي دو روز مانديم آنجا تا ايشان از جايي که رفته بودند مطلع شدند که من آمدم خيلي ناراحت شد. يادم هست آمد و خيلي با هم به قولي مجادله کرديم که چرا آمدي تو تازه ازدواج کردي خيلي ها هستند که مجردند مي آيند و من هستم توي يک خانواده نمي شود دو نفر باشند و ما يک شهيد داديم و من مصر بودم که بايد بايستم و اشکالي ندارد . شهيد بهمني رفت و خلاصه به فرمانده گردان حاج محب فارسي خيلي صحبت کرد و پا فشاري کرد که حاج آقاي فارسي گفتند که شما بايد برگردين چون از يک خانواده دو نفر با توجه به اينکه يک شهيد دادين نمي شه نگه داريم. خلاصه ما با ترفند و خلاصه هر جور کلک بود عذر ما را خواستند. يادم مي آيد وقتي مي خواستيم با هم خداحافظي بکنيم ما را تا نصفه راه با موتور آورد و سر يک دو راهي بود که آنجا ماشينهايي مي آمدند شايد بگويم آخرين باري بود که من در جبهه اون خدابيامرز و ديدم. وقتي مي خواستيم خداحافظي بکنيم ناخواسته خدا شاهد هست اشکها از چشممان مي ريخت هم از او و هم از من، هرکار مي کردم خودم را کنترل بکنم نمي شد. همديگر را بغل کرديم و خلاصه حدود 10 دقيقه اي همين جور اشک مي ريختيم . ديگر حتي خداحافظي هم نکرديم و من سوار ماشيني شدم و آمدم که ايشان بعدش يک سري آمدند زاهدان و يک چند روزي بودند و عمليات يادم مي آ يد از اين منطقه مي خواست انجام شود و به حساب در اين مقطع زماني که متاسفانه به دليل لو رفتن عمليات ،عمليات لغو شدو بعد از يک محور دييگر که همان غرب کشور استان سليمانيه بود از انجا شروع شد . اين آخرين باري بود که من ايشان را ديدم و اتفاقا يادم مي ايد سالگرد شهيد فرزاد ما بود شهيد محمد خدمتتان عرض کنم ما سر مزار بوديم اعلام کردند گردان 409 وارد زاهدان مي شود . عيد بود و مي خواستيم سالشان را برگذارکنيم . مادرم گفت که فرامرز هم دارد مي آيد. الحمدالله بعد من اتفاقا با چند تا از دوستانش ديدم آمدند سر مزار و چيزي نگفتند. گفتند گردان دارد مي آيد . اتفاقا من رفتم سر پليس راه و آنجا ايستاديم همه توي اتوبوس ها رد مي شدند و من سراغ فرامرز اين ورو اون ور . گفتند که نيست توي اتوبوس بعدي . اتوبوسها هم آمدند و رد شدند و خلاصه از اين بنده خدا خبري نشد و همين طور توي ذهنم افتاد توي قلبم يک چيزي ساعقه اي خورد و يکي از دوستانش آمد که فرامرز مجروح شده و در بيمارستان مازندران هست . بعد از چند روز ما مي خواستيم برويم منطقه که خبر آوردند به شهادت رسيده و جنازه اش را مي خواهند به زاهدان بياورند .
ما خيلي تلاش کرديم که همان اوايل به شهادت رسيده بود نحوه به شهادت رسيدنشان را البته با توجه به اينکه جنازه اش را که ما ديديم مشخص نبود که روي مين رفته يک پا کلا نداشت. پاي چپش به طور کامل نبود پاي راستش خيلي آسيب ديده بود. دست راستش قطع شده بود و خيلي ترکش هم توي صورتش بود . معلوم بو د شيميايي هم شده بود که ظاهر امر که روي مين رفته ولي خوب من از دوستانش به طور دقيق متوجه نشديم بالاخره اين جريان به شهادت رسيدن اخويمان به چه نحوي بود ه ولي خوب مشخص بود که ،چون هميشه پيش قدم بود در همه کاره و من مطمئن هستم آن شب هم پيشقدم بود که خوب قسمتش هم بوده که به شهادت برسد .


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : بهمني , فرامرز ,
بازدید : 211
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,871 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,972 نفر
بازدید این ماه : 3,615 نفر
بازدید ماه قبل : 6,155 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک