فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سال 1339 ه ش در روستاي ارباب يکي ازروستاهاي  بخش پشت آب در زابل و در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي را در زادگاهش سپري کرد و براي ادامه تحصيل به «زابل» رفت. سال چهارم دبيرستان بود که انقلاب اسلامي به اوج خود رسيد. شهيد «بينش» که از زمينه هاي انقلابي و مذهبي بسيار برخوردار بود، به خيل انقلابيون پيوست. با همکاري دوستان همفکرش انجمن اسلامي را تشکيل داد و با گروهها منافق و ضد انقلاب به مبارزه پرداخت.
پس از آن همکاري با سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را آغاز کرد و از آنجا که فردي صادق و امين بود، مسئوليت واحد امور مالي زابل به وي سپرده شد.
در سال 1365 عازم جبهه گرديد و در عمليات افتخار آفرين«کربلاي پنج» شرکت جست. پس از مدتي خدمت در بخشهاي مختلف سپاه ،در سال 1367 به «ايرانشهر» انتقال يافت و مسئوليت امور مالي سپاه آن شهرستان را عهده دار گشت. در سال 1370 به «زاهدان» آمد و معاونت امور مالي سپاه ناحيه ي مقاومت استان به وي سپرده شد. سرانجام در مأموريتي که عازم «کرمان» بود، بر اثر سانحه تصادف به شدت مجروح شد و به بيمارستان «بقيه الله (عج)»در«تهران» انتقال يافت. اما معالجات سودمند نيافت و آن پاسدار مخلص اسلام به ملکوت اعلي پيوست.
بي اعتنايي به دنيا، خوشرويي، امانتداري و صداقت از مهمترين ويژگيهاي اخلاقي آن شهيد عزيز است. نسبت به پدر و مادر احترام زيادي قائل بود. در ايام سوگواري سيد الشهداء نوحه مي خواند و در تهيه مقدمات پذيرايي از عزاداران حسيني فعالانه شرکت داشت. او که قرآن را در کودکي و در مکتبخانه فراگرفته بود، آرزو داشت قاري قرآن شود. از ديگر ويژگيهاي مهم و آموزنده آن شهيد عزيز دقت در حساب زندگي بود. دفترچه اي داشت که سياهه طلبکاري و بدهکاريش را به طور دقيق در آن ثبت مي کرد و هرگاه به سفر مي رفت آن را به همکاران و يا خانواده اش مي سپرد.
منبع:"کبوتران بهشتي(1)"نوشته ي،عبدالحسين بينش وسلطانعلي مير، نشر کنگره ي بزرگداشت سرداران وشهداي سيستان وبلوچستان-1377
 
 

 
خاطرات

 

ابراهيم کمالي:
تاريخ 25/5/68 که اينجانب از مناطق جنگي برگشتم و خودم را به سپاه زاهدان معرفي کردم با ايشان آشنا شدم ، ايشان در امور مالي سپاه دهم کار مي کردند.
خاطرات از شهيد خيلي است ولي فرصت نيست چون هر وقت به ياد شهيد مي افتم اشک هايم جاري مي شود. به خاطر اينکه شهيد خيلي خوب بود. براي همسايه ها وبرادران سپاه تعهد اخلاقي واقعاً خوبي بود. شهيد کسي بود که به ما درس اخلاق مي داد و اخلاق خوبي داشت و بچه هاي کوچک محل از ايشان لذت مي بردند. موقعي که اين مرد شهيد شد و جسد ايشان را از تهران به زاهدان آوردند بچه هاي کوچک محل بيش از همه آمده بودند داخل حياط منزل اين شهيد و داشتند گريه مي کردند. موقعي که داشتم خاطرات شهيد را مي نوشتم داشتم اشک مي ريختم، خانم آمد پيش من گفت چي مي نويسي و چرا گريه مي کنيد. به خدا قسم مي خورم موقعي که برادرم شهيد شده بود اندازه اي که براي اين شهيد گريه و اشک ريختم براي برادرم اشک نريختم چون اين شهيد بسيار خوب بود. اين مرد اهل نماز و اهل مسجد بود، به خصوص موقعي که ماه رمضان مي شد هر شب يک ساعت به اذان مغرب مانده بود مي آمد دم منزل ما و محمد کيخا درب مي زد و مي گفت زود باشيد نماز دير شد حتي بچه هاي کوچک را با ماشين خود بر مي داشت مي برد براي نماز و روز جمعه براي نماز جمعه و بعد از ماه رمضان همانطور براي نماز مغرب و عشاء مي رفتيم مسجد و نماز مي خوانديم هر روز جمعه بعد از ظهر بچه هاي خودشان و بچه هاي مرا بر مي داشت مي رفت اطراف زاهدان.
بچه هاي خودم را عادت به سوت زدن داده بودم هر وقتي کاري با بچه هايم داشتم سوت مي زدم بچه ها سريع مي آمدند يک روزي شهيد بينش گفت کمالي بيا يک شرطي ببنديم، گفتم: چه شرطي؟گفت: اگر شما سوت زدي بچه هاي شما زود آمدند با صداي سوت شما يک شام دعوت ما باشيد و اگر نيامدند شما بايد مرا دعوت کنيد. گفتم باشد يک سوت بيشتر نزدم و سريع و سير بچه ها آمدند، شهيد گفت کمالي شما شرط را برديد. بچه هاي شهيد به بابايشان گفتند پدر ما مي رويم بيرون حياط يعني دور از حياط شما سوت بزنيد آيا ما هم مثل بچه هاي کمالي متوجه مي شويم و مي آئيم .شهيد:گفت: پدرجان سوت کمالي فرق مي کند با سوت من چون بچه هاي کمالي عادت دارند ولي شما عادت نداريد، ياد شهيد بخير باشد. يک روزي ما با شهيد رفتيم طرف کوه هاي گوربند جهت جمع کردن کلپوره (تلخي) رفتيم بالاي کوه شروع کرديم به جمع کردن کلپوره. من رفتم کلپوره هايي که شهيد جمع مي کرد مي دزديدم و شهيد از من را مي دزديد.
اين شهيد چنان خوب بود که تمام سربازان محل ايشان براي شهيد مي سوختند تا برسد به کارکنان. موقعي که شهيد را از تهران به زاهدان آوردند و ساعت تشييع شهيد يک سرباز از سربازان که اسمشان را به خاطر ندارم دم حياط شهيد نشسته بود با صداي بلند گريه مي کرد. من رفتم پيش اين سرباز گفتم: سرکار شما چه کاره اين شهيد مي شويد که اينقدر گريه مي کنيد؟ گفت: بنده 16 ماه است در تيپ خدمت مي کنم ، از شهيد کوچکترين بدي نديدم، او براي ما سربازان هم پدر بود و هم برادر بزرگ . هر وقت دلم براي خانواده ام تنگ مي شد مي رفتم پيش اين شهيد؛ در مدت خدمت احساس غريبي نمي کردم و هر روزي که مرخصي شهرستان مي رفتم به شهيد مي گفتم آقاي بينش بنده پول ندارم تا شهرستان بروم و يا پول هايم کم است او دست در جيب شخصي اش مي کرد و آن مقداري که داشت به من مي داد و موقعي که برمي گشتم مي بردم که پول هايش را پس بدهم قبول نمي کرد.
شهيد بينش براي همکاران، همکار خوبي بود و براي همسايگان، همسايه خوبي بود و کاري به کار کسي نداشت. شهيد خيلي خوب بود و اگر شما بيائيد از يک غريبه که شناخت کمي از او داشته باشد بپرسيد، متوجه مي شويد چه چيزهايي از ايشان تعريف مي کند تا برسد به همسايه ها، همکاران و يا مسئولين سپاه. همانطوري که امام مي گويد: شهادت معامله اي است که از طرف خداوند پيشنهاد مي شود تا در اين معامله مؤمن جان و مالش را در طبق اخلاص گذاشته و به معبودش تقديم کند و در عوض بهشت جاودان را به دست آورد.
بيشتر اوقات فراغتش را صرف کتاب و قرآن خواندن بود. از کساني که اهل نماز و مسجد نبودند و کساني که غيبت مردم را مي کردند و بدگوئي مردم را مي کردند بيزار بود. شهيد علاقه زيادي به دعاي توسل و کميل داشت. هرگاه در محل، شب هاي چهارشنبه و جمعه جلسات قرآن، دعاي توسل و کميل داشتيم اولين فرد ايشان مي آمدند. شهيد در محل کار منظم بود و با لباس فرم سرکار حاضر مي شد. بنده دم حياط خود مغازه دارم ساعت پنج صبح که بلند مي شدم ايشان را با لباس فرم پوشيده دم در حياط ايستاده ديدم، پرسيدم شما چرا صبح زود اينجا ايستاده ايد، گفت: شايد از سرويس جا بمانم، موقعي که از سرکار مي آمد ساعت چهار مي آمد باز هم از ايشان سؤال کردم آقاي بينش به شما اضافه کاري مي دهند، گفت: چه طور؟ گفتم چون دير از سرکار مي آيي، گفت: خداوند به ما اضافه کاري مي دهند نه بنده خدا. شهيد موقعي که معاونت مالي سپاه دهم بود با سرويس مي رفت و با سرويس مي آمد و موقعي که مسئول مالي تيپ بود باز هم با سرويس مي رفت و با سرويس مي آمد؛ شهيد هيچ وقت از ماشين بيت المال استفاده نمي کرد، از آنجا که يکي از اصول خودسازي دل کندن از دنياست، علي نيز همچون رهروان طريقت سعادت خود را در گذشتن از مسائل دنيوي و رسيدن به شهادت مي دانست.

سردار باغباني :
يادم مي آيد يک روز که بنده مسئول عمليات سپاه زابل بودم و براي جبهه برنامه اعزامي در پيش داشتيم و خود بنده هم توفيق حضور را پيدا کرده بودم. ايشان آمد گفت که بنده را اعزام نمي کنند. به هر حال به عنوان اينکه مي خواهم با بچه ها باشم به جبهه بروم ولو براي يک هفته. وقتي صحبت يک هفته اي شد گفتيم در اين هفته کاري نمي تواني انجام بدهي ؟ ايشان گفت: يک هفته بهانه است اگر مشکل يک هفته ما حل شود آنجا مي توانيم مدتش را بيشتر کنيم . گفتم: شما بايد با فرماندهي صحبت کنيد و اگر ايشان پذيرفت بنده هم حرفي ندارم.
ديدگاه هاي خيلي مناسب و خوبي را از نظر آگاهي و شناختي به خصوص در منطقه امنيتي از خودشان مي داد و به خصوص خصوصيت بارز ايشان در بحث مسائل امنيتي، اطلاعاتي، سر نگهداري ايشان و رعايت حدود و غثور که به دستش مي رسيد بود. ايشان در اطلاعات عمليات بود و به دليل ارتباط نزديک با ديگران باعث مي شد که از اخبار باخبر باشند و باز در همين جا تعداد بسيجياني که از جبهه بر مي گشتند براي تصفيه حساب مالي مطرح بود و کاملاً با اينکه مي نشست و صحبت مي کرد و در واقع اطلاعات کافي و مناسب را از بچه هاي بسيج يا همکاران مي گرفت و اين مسايل باعث مي شد که بيشتر به ايشان غبطه بخورند و خودشان را سرزنش کنند که چرا از اين خدمت ها نصيب ما نمي شود و در بحث رعايت مسائل شهدا به خصوص شهيدي که مي آوردند براي شهرستان سعي مي کرد که در واقع دين خودش را به طريقي ادا کند و با سرکشي و ارتباطي که با اعضا خانواده مي گرفت اين بود که در واقع يک طريقي خدمتي و خدمتگزاري را بکند و در واقع احساس مسئوليت که در اين رابطه داشت او را تسکين مي داد به خصوص که در موقع تشييع و تدفين شهدا خيلي مفيد مي دانست و توجه داشت که حالا که نقشي در عمليات نداشته بدين وسيله حضور خودش را پررنگ بکند و شهدا و يا ياد شهدا و رابطه با روندي که احساس مي کرد وظيفه اش است انجام مي داد.
در خصوص مدت زماني که ايشان در جبهه حضور داشت خوب و بنده هم در خدمت ايشان بودم اگرچه ايشان بيشتر به دنبال مسائل رزمي بود و به عنوان يک نيروي عادي خودش را مي دانست از شناختي که ما از او داشتيم و دوستاني که با او همراه بودند کاملاً شکسته نفسي ايشان محرز بود و علي الوجود اين قضيه که حدالامکان از مسئوليت دوري مي کرد و هميشه سعي بر اين داشت که ديگران را بر خود مقدم بداند و شکسته نفسي، تواضع و فروتني خاصي داشت که در واقع آن انتظار بود از ايشان و بيشتر دنبال اين مسائل بود مي خواست حضوري فردي در جامعه داشته باشد و مسائل جمعي و اين خصوصياتي بود که از اين شهيد بزرگوار مي دانستيم و وقتي که ديديم ايشان تن به قبول مسئوليت نمي دهند مجبور شديم در کنار خودمان بگذاريم و روحيه بالايي داشت که روي پرسنل هم تأثير گذار بود آنچه که بنده لازم به عرض مي دانم اين است که شهيد خيلي نسبت به مسائلي که در جبهه مي گذشت حساس بود و حساسيتش در واقع مي گفت اگر ما در مدتي که در جبهه حضور داريم خودمان را خالص و تطهير بکنيم طبعاً در پيروزي جنگ و موفقيت ما و در پايين آمدن تلفات ما تأثير بسزايي دارد و اين را به عنوان يک اصل تأکيد داشت هرچه و هر وقت بحث آموزشي مي شد ايشان روي اين جنبه بود که اگر ما توجه نکنيم به اصل آموزش و مثال مي زد که حال اگر مي خواهيم موفق باشيم و اگر مي خواهيم به ما ايراد نگيرند کاري از پيش ببريم ؟50 بيطاري نيروهاي بسيجي را برنامه ريزي کنيم و هميشه با لحن شوخي مي گفت اگر مي خواهيد شهيد بشويد همين جوري خوبه و اگر مي خواهيد شهيد کمتر بدهيد و عملاً فشاري پشت جبهه به خود بياوريم و اعتقاد به اين بود که هرچه عرق بيشتري در پشت جبهه بريزيم خون کمتري در ميدان هاي نبرد داريم و ايشان در بحث توسل ايشان به ائمه اطهار(ع)، انس با قرآن ، دعا کردن و انجام کارهاي خير و حسنه و بي ريا و عاميانه ؟50 و توجه داشتن به بحث مسائلي که حتي احساس مي شد از ديه برادران که ساده از کنار آن مي گذشتند و با توجه به روحياتي که داشت حتي بعضاً توجه داشت که مکروهي صورت نگيرد و تا حد المقدور در بحث مستحبات تأکيد فراوان داشت و در واقع مي گفت ما از اين کارها به جايي خواهيم رسيد. به دليل انجام اين اعمال تأثيرش را هم ما در او ديديم و براي همه دوستان که به نحوي با ايشان در ارتباط بودند مشهود بود.
وقتي قطعنامه پذيرفته شده بود ايشان توفيقي نصيب من شد که ديداري با هم داشتيم و يادم نيست که در زاهدان بود يا زابل و گفت ديدي که جنگ تمام نشد و ما مثل خيلي ها که مي توانستند نقش آفريني کنند تأثير داشته باشيم، ما عقب مانديم و من به او مي گفتم خوب مسئوليت که فقط به آنجا ختم نمي شد و ما پاسدار انقلاب هستيم و بايد توجه به مسائلي که مربوط به آينده انقلاب مي شود زياد است و تنها به اين جا ختم نمي شود و مي گفت: نه اين فرصت نصيب ما نخواهد شد و ما خيلي کم توفيق بوديم و باز اگر سفره شهادت باز بود شايد مي شديم و نسبت به اين موارد خداوند ايشان را به دليل اينکه دنيا براي ايشان سير شده بود و زندان بود، خدا مي خواست که با پاکي و اخلاصش از اين دنيا برود و به فيض شهادت رسيد و درود به روح پاک و معنوي و ملکوتي ايشان.

علي کيخا:
در مأموريتي که در سال 60 به زابل رفتم آشنا شدم و در آن زمان ايشان مجرد بودند و بيشتر وقت خودشان را در سپاه سپري مي کردند. ايشان مقيد به نماز اول وقت بودند. براي ايشان يک معيار مي تواند باشد چون بقيه دوستان حالا نمازشان را اول وقت مي خوانند بلکه ايشان تأکيد مي کردند و مشوق دوستان بودند براي خواندن نماز اول وقت که دست از کار بکشند و خودشان هميشه با وضو بودند. چند روزي را بنده در خدمتشان بودم و در سپاه زابل روحيات ايشان را از دور مي ديدم و ايشان انسان واقعاً خوش برخوردي بودند و خيلي باوقار. اوقات فراغت خودشان را با خواندن روزنامه يا مجله و يا ساعتي را که دوستان براي ورزش تعيين کرده بودند به ورزش، مخصوصاً رشته فوتبال که خيلي هم علاقه داشتند شرکت مي کرد و در تيم مقابلش فرمانده سپاه آقاي حسيني بودند، خيلي حال و هواي خوبي داشت. انسان شاداب و پر جنب و جوشي بود. مدتي هم در سال 65 ايشان را در جبهه ديدم، ايشان در گردان 409 بودند بعضي مواقع که همديگر را مي ديديم ايشان به شوخي مي گفتند که بنده زياد به جبهه نيامدم و نمي دانم چگونه با دشمن بجنگم و خيلي شکسته نفسي مي کرد. مرد بسيار شوخ طبعي بود و شوخي هاي مؤدبانه مي کرد و سعي مي کرد دوستان را بخنداند ولي کسي را نمي رنجانيد. بعد از آن در سال 69 بود که بيشتر با ايشان آشنا شدم در زمينهايي که از طرف مسکن و شهرسازي به ما واگذار شده بود، در دو تا قطعه اي که در واقع با ما همسايه مي شدند و به عنوان همسايه در کنار هم بوديم و زماني که ديدم ايشان همسايه من است خيلي خوشحال شدم، ايشان هم متقابلاً خوشحال شدند و دعا مي کرديم بقيه کساني هم که همسايه ما مي شوند هم عقيده خودمان باشند چونکه ايشان خيلي حساس بودند. ايشان در برخورد با همسايه يک اسوه و الگو بودند از ابتداي سکونت ايشان در محله ما، مراسم جلسات قرآن و دعاي توسل ايشان و چند نفر ديگر در محله برگزار بود و هر بار جلسه منزل يکي از اهالي محل بود و زماني که نوبت ايشان مي رسيد تأکيد داشتند که خانوادگي به منزل ايشان بيايند تا ثواب بيشتري نصيب ايشان بشود. در کل در اکثر مراسمات اجتماعي شرکت فعال داشتند. فردي مردمي و مردم دار بود. به مجالس مردم داري خيلي پايبند بودند. ايشان براي نامگذاري محله تلاش بسياري کردند چون قبل از نامگذاري محله نام مناسبي نداشت و ايشان تأکيد بر اين داشتند که نام مناسبي انتخاب کنند. ايشان جلسات را خيلي خوب کنترل مي کرد و با تأييد اکثريت حاضرين در جلسه نام محله را به کوي ثارالله تغيير دادند و بعد از مراحل نامگذاري به اتفاق ايشان به فکر تکه زميني بوديم براي احداث مسجد و خوشبختانه زميني را پيدا کرديم و نام آن را هم مسجد مقدس ثارالله گذاشتيم . شهيد از جمله افرادي بودند که در زمان کلنگ زدن مسجد توسط حاج آقا محمديان امام جمعه زاهدان در جمع آوري مردم محله تلاش بي وقفه اي داشتند و در اکثر کارهاي احداث مسجد اظهار نظر داشتند . با توجه به اينکه به علت بودجه مالي ساختمان مسجد احداث نشده بود جهت برگزاري مراسم ها و ايام محرم از چادر استفاده مي کرديم . ايشان جز اولين افرادي بودند که با ماشين خودش وسايل مورد نياز را به مسجد حمل مي کرد و دار بست ها را به کمک ديگران مي بستند و افراد را براي مراسم آماده مي کرد. تقريباً جزء اولين افرادي بودند که در زمين خاکي مسجد نماز خواندند. به پدر و مادرشان احترام زيادي قائل بودند و سعي مي کردند هفته اي يک بار به ديدن آنها در زابل برود و به آنها کمک کند. رعايت ادب را با ديگران داشته و بنده حقير نديدم که با کسي برخورد بدي داشته باشند. اگر خداي ناکرده يک زماني کسي از ايشان رنجيده خاطر مي شدند خودش پيش قدم مي شد و عذرخواهي مي کردند.
در مسائل سياسي ايشان ايده هاي بسيار خوبي داشتند. از بعضي سياست هاي دولت انتقاد مي کردند يا مي گفتند نبايد اينطور کنند که نظام تضعيف شود و ديدگاه هاي به خصوصي داشتند که مقصودش حفظ نظام بود. در گرفتن حقش از ديگران و خصوصاً تشکيلات سپاه خيلي خونسرد بودند و سعي مي کرد در خصوص حق خودش گذشت نمايد و اهميتي به اين مسئله نمي داد.
مسئله اي که بايد در خصوص اين شهيد يادآور شوم بحث درجه ايشان بود که متأسفانه سپاه برخورد خوبي را با ايشان نکرد. يک بار درجه سرواني ، يک بار درجه سرهنگ دومي. بعدها شنيديم که درجه سرگردي را براي ايشان تصويب کردند ولي خودش اصلاً پيگير اين قضيه نبود و حالا بالاخره اگر قرار باشد سپاه چيزي به ما بدهد خوب مي دهد ، همين حقوقي که داريم مي گيريم بس است. زماني که ايشان نماز جماعتي مي رفتند سعي مي کردند بچه هايش را با خود ببرند. از همين سنين کودکي آنها را با نماز و مسائل مذهبي پرورش مي داد و در جلسات قرآن هم آنها را مي برد و به بچه ها قرآن ياد مي داد، حتي دخترش طيبه که کوچکترين فرزندش بود ايشان هم آياتي را مي خواندند و خيلي خوشحال بود. با دوستان رفت و آمد خوبي داشتند. همه دوستان و همسايگان از ايشان راضي بودند و زماني که خبر شهادتشان را شنيدند خيلي ناراحت شدند و در سوگشان واقعاً گريستند.
ما مکلفيم که راه اين افراد برجسته و نمونه و اين عزيزان را ادامه بدهيم. ايشان تأکيد زيادي در بحث بيت المال داشتند که واقعاً براي بنده الگو و جالب بود و سعي مي کردند به دوستان به طريقي بفهمانند که در حفظ بيت المال و اموال آنها کوشا باشند يا با کنايه يا مستقيماً، به هر حال آنچه که بنده با وجود گذشت زمان از ايشان مي دانستم اين بود و اميدوارم که خداوند ايشان را با ائمه اطهار که ايشان هم خيلي علاقه مند به آنها بودند محشور بگردانند.

رضا ساراني :
صحبت هاي روزانه که ما را سفارش مي کرد در برخورد با ديگران چگونه باشيم و رفتار و کردارش همه براي من خاطره است. وقتي يک روز به ملاقاتش به بيمارستان رفتم از من سؤال کرد منصور سنچولي شهيد شد به دروغ گفتم نه در بيمارستان بستري است .گفت نه سنچولي رفت من براي خودم ناراحت نيستم و امروز آنقدر براي سنچولي گريه کردم که ديگر آب از چشمانم نمي آمد. در صورتي که از وضعيت خودش هم خبر داشت قطع نخاع است و مي گفت کاشکي سنچولي زنده مي ماند.
بيشتر با برادران سپاهي و روحاني و افراد باايمان و پيرو ولايت بود و واقعاً خودش بارها مي گفت صحبت کردن با افراد خلافکار کفاره دارد.
بيشتر وقتش رادر مساجد بود و بيشترين علاقه شهيد رفتن به زيارتگاه ها و مسافرت با خانواده بود که به زيارتگاه ها و جاهاي ديدني کشور بود.
هميشه سفارش مي کرد به ما که در بر خورد با ديگران چگونه باشيم.
بيشتر وقت ها که کنار هم مي نشستيم و صحبت مي کرديم مي گفت واقعاً انسان از لحاظ مرگ خبر ندارد که چگونه از اين دنيا برود و به چه صورت، مگر خدا خودش ياري کند. هميشه به فکر آخرت بود و به ما سفارش مي کرد.
از خدا ياري مي خواست و در هر مشکلي که برايش پيش مي آمد توکل بر خدا داشت و مي گفت بعضي وقت ها براي خرج مردم مي مانم ولي خداوند ياري مي کند و مي بينم پدرم از زابل برايم پول فرستاده است که انتظار نداشتم.
مردم واقعاً دوستش داشتند، از هيچ نظر بدي نداشت و به عنوان برادر ياد مي کردند و اگر کسي مشکل خانوادگي و غيره داشت براي راهنمائي به ايشان مراجعه مي کرد که راهنمائي کند.

زماني که شهيد در بيمارستان بود من رفته بودم پيش شهيد گفتم: مگر قرار نبود که شما برويد کرمان. گفت: سنچولي زنگ زد که( البته در جريان شهادت سنچولي نبود) برويم کرمان. گفتم: من با فرماندهي صحبت نکردم. ضمناً جلوتر من به سنچولي گفته بودم هر زمان که برويد کرمان من هم همراه شما مي روم بر اساس گفته قبلي ايشان به من اطلاع داد و قضيه حکم مأموريت را هم حل کرد. زماني که خواستيم حرکت کنيم همسرم چند مرتبه گفت: هر وقت کرمان رسيدي به من زنگ بزن .گفتم باشد از بس که زياد اسرار داشت، گفتم: چه خبر است زن باشد. هر لحظه که رسيديم تماس مي گيرم و گفت هر زماني که من مأموريت مي رفتم هيچ خبري نبود و اين اولين باري بود که با اصرار همسرم روبرو شدم.

قادر صياد اربابي :
نحوه آشنايي بنده با شهيد عزيز به اين شکل اتفاق افتاد که بنده دوستي داشتم (در واقع همکلاسي بودند) از همان روستاي ارباب و از آن زمان از طريق ايشان آشنا شدم و بعد هم خودم نيز وارد تشکيلات سپاه شدم و بيشتر با ايشان در ارتباط بودم.
شهيداز افرادي که به تعبير قرآن کريم مي فرمايد: «اينان زندگي آخرت را به دنيا ترجيح داده اند و به آفريدگار جهان کافر شده اند و خداوند کافران را هدايت نمي کند؛بودند.
اواز افرادي که ايثار و مردانگي و ترحم به ضعيفان و صدها صفت پسنديده انساني ديگر برايشان بي معناست، بي توجه به ضعيفان بي مسئوليتي در محيط کار و رفتار و روابط ناشايست به هم نوع خود و بي اعتنايي به حقوق ديگران در جامعه مي کنند و از حقايق و معنويات ديني دور شده اند؛ خيلي بدش مي آمد . برخوردش با اينگونه افراد امر به معروف و نهي از منکر و در حقيقت کارش جنبه ارشاد و هدايت آنها به راه راست بود.
در جمع دوستانه و مشورت ها نه تنها صاحب نظر بودند بلکه به نظرات دوستان اهميت ويژه اي قائل بودند و با توجه به اينکه ايشان نقش اساسي را ايفاء مي نمودند از نظر ديگران در جهت پيشرفت آن هدف، کمال استفاده را مي نمودند و در واقع با اين عمل پاک و خالصانه خودشان به ما مي آموختند که به اين جمع ها و دوستان و اينگونه مشورت ها ارج بگذاريم.
در واقع تمام شخصيت وجودي رفتاري شهيد از همان روزهايي که با ايشان آشنا شدم نه تنها از رفتارهاي متکبرانه تنفر داشت بلکه پيوسته با آن مبارزه مي کرد و همواره تلاش مي کرد روحيه اعتماد به نفس و شادابي خود را تقويت نمايد و خود به تمام معنا از لحاظ رفتاري الگو مطرح بود از نظر اخلاق و معاشرت و در واقع انساني مخلص بوده و به همين علت از محبوبيتي و در جمع رزمندگان و دوستان برخوردار بودند.
با توجه به اوصاف و روحياتي که در رابطه با خود شهيد که همه آنها حاکي از ايمان و سرشار از معنويت ايشان چه در برخوردها ، گفتارها و در مجموع در عملکرد وي به وضوح نمايان ، که اين امر موجب محبوبيت در بين همه افراد چه دوست و چه غير دوست شده و ذکر شد. در عوض خود شهيد نيز علاقه وافري به افرادي که داراي روحيات معنوي سرشار از ايمان و معرفت بودند و احترام خاصي براي آنها قائل بود.
بايد گفت در مجموع شهيد از افرادي که غيبت ديگران را مي کردند، حرف دروغ مي زدند و افراد مؤمن را به تمسخر مي گرفتند بدش مي آمد و به آنها امر به معروف و نهي از منکر مي کردند . به آنها سفارش دوري از صفات زشت و ناپسند را مي نمودند.
توجه به خدا و تنها از او ياري خواستن به قدري در زندگي شهيد عزيز چشمگير بود که براي بسياري تصور آن شايد مشکل به نظر برسد مگر آن عده از افرادي که با ايشان رابطه نزديک داشتند اين موضوع را درک کرده باشند و در واقع عبادت و بندگي ما به عنوان اساس و زيربناي زندگي از ويژگي هاي برجسته آن بزرگوار بود.
نماز شب، توسل مداوم به ائمه(ع)، توجه به مستحبات و ترک مکروهات، انس با قرآن و دعا، از لحاظ معنوي و عرفاني داراي خصوصيات برجسته اي بود. نماز اول وقت را تأکيد مي کرد و يکي از ارزشمندترين سرمايه نزد ايشان وقت بود و مي گفت وقت طلاست و بدون شک از طلا نيز گرانبهاتر است زيرا با صرف وقت مي توان طلا به دست آورد، اما با طلا نمي توان وقت از دست رفته را بازگرداند و همچنين توجه خاص به ائمه و شيفته اهل بيت (ع) و انس ويژه اي با قرآن داشت. بنده يک روز کار داشتم مي خواستم خدمت ايشان برسم درب را زدم و وارد اطاق ايشان شدم، ديدم ايشان تنها با قرآن مأنوس بود و زمزمه قرآن داشت.
شهيد هميشه در خصوص نماز اول وقت سفارش مي کرد و و به ما مي فرمودند نماز به فرد و جامعه ما نورانيت معنوي مي دهد و بهترين اثر و موجب سازندگي و آراستگي آدمي مي گردد و تنها وسيله اي مستحکم و دائمي براي ارتباط ميان انسان با خدا و تماس هميشگي مؤمن با خداست و يکي از توصيه هاي مهم ايشان مأنوس شدن با قرآن و به کارگيري و عمل به مفاهيم آن در زندگي روزانه بود.
آنچه از دوستان شنيده ام اين است که ايشان نيز همانند ديگر برادران ديني خود با طلوع انقلاب اسلامي ايران، صداي دلنشين وحدت و همدلي را شنيده و فعاليت هاي درخشاني قبل و بعد از انقلاب داشتند و زحمات زيادي را در اين راه متحمل شده و پس از انقلاب و تشکيل سپاه به عضويت سپاه درآمده و تا آخرين لحظه عمر در اين ارگان انقلابي مشغول خدمت و ايثارگري بود.
با توجه به اينکه شهيد عزيز در يک خانواده کشاورز و مذهبي چشم به جهان گشوده و از آغاز با رنج و زحمت و کار آشنا بود، بيشتر اوقات فراغت و بيکاري را به ياري پدر مي شتافت و در امر کشاورزي و کارهاي سخت يار و ياور پدر بود.
از صحبت ها و توصيه هاي ايشان فقط يک جمله که هميشه به آن سفارش مي کردند و در ذهنم مي باشد اين است که هميشه مي فرمودند: گوش به فرمان ولايت و ولي امرمان باشيد و هميشه و در همه جا پشتيبان و همانند يک سرباز واقعي باشيم که خداي ناکرده احساس تنهايي نکند و در اين رابطه خيلي سفارش مي کردند.
در مقابل بحران هاي سخت و دشوار بردبار و صبور بود و يکي از ويژگي هاي خوب شهيد اين بود که با صبر و شکيبايي به مصاف مشکلات مي رفت و با اتخاذ تدابير لازم آنها را از سر راه خود برمي داشت.
از جمله مواردي که ايشان حساس بود حفظ بيت المال بود و در حفظ بيت المال خيلي تلاش مي کرد . يکي از نقاط بارز اين شهيد بزرگوار اين بود که اولاً عصباني نمي شد و اگر موردي اتفاق مي افتاد و عصباني مي شد دير به خشم مي آمد . آنقدر با لطافت با زيردستان برخورد مي کردند و حتي بعضي اوقات نسبت به بعضي اشتباهات آنها، تفاغل داشته و چنين وانمود مي کرد که چيزي را نديده و يا نشنيده است . اين باعث شده بود که دوستان همچون پروانه دور شمع وجودش گردش کنند و او را دوست داشته باشند.
شهيد انساني بود که دنيا را آن گونه که بود شناخت و همه چيز را از خدا مي دانست .بيم از ميان رفتن نام و نشان او را فرا نمي گرفت و در سراسر عمر خويش جز به رضايت پروردگار فکر نمي کرد و غير خدا را کوچک و بي ارزش مي ديدند . از دنيا احساس بي نيازي مي کردند و جز رضايت پروردگار هدفي نداشتند. او ثابت و استوار در خط مستقيم ولايت فقيه باقي مي ماند و لحظه اي از تلاش در راه اجراي دستورهاي اسلام باز نايستاد سرانجام به آرزوي هميشگي خود که شهادت بود رسيد.
از نظر شهيد جامعه برتر جامعه اي است که افراد در سايه بيرق (پرچم) اسلام و رهنمودهاي مقام ولايت، از وحدت حقيقي برخوردار باشند و جامعه اي که از وحدت حقيقي برخوردار شد و روابط افراد بر محور همبستگي کامل استوار باشد، در مقابل دشمنان خود شکست نا پذير است.
يکي از خصوصيات و ويژگي هاي بارز شهيد بزرگوار حسن خلق و مهرباني بود و يک رابطه حسنه اي با افراد داشتند و در واقع انسان وارسته و پرهيزکار و آراسته به اخلاق بزرگي بود .
همان گونه که ايشان رابطه حسنه اي با دوستان و افراد داشتند، دوستان با توجه به ويژگي هاي اخلاقي و معنويتي که در وجود ايشان نهفته بود مجذوب او شده و اين امر باعث شده بود تا پروانه وار دور شمع وجودش گردش کنند و او را دوست داشته باشند.
بله ، بنده مدت چند سال با ايشان همکار بوده ام.


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : بينش , عبدالعلي ,
بازدید : 184
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,465 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,566 نفر
بازدید این ماه : 3,209 نفر
بازدید ماه قبل : 5,749 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک