فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

عباسعلي غزنوي معروف به سلمان رضوي  سال 1343ه ش  در خانواده اي متدين ديده به جهان گشود. پس از گذرادن دوران طفوليت در آغوش خانواده، وارد دبستان گرديد. تحصيلاتش را تا سوم نظري ادامه داد و جهت گذراندن خدمت سربازي به عضويت رسمي سپاه در آمد. در فروردين 1365 ازدواج نمود که ثمره آن يک پسر مي باشد. يکسال پس از ازدواج از زابل به زاهدان اعزام گرديد و به عنوان قائم مقام قرار قرارگاه انصار مشغول به خدمت شد.
او در جبهه هاي «افغانستان» ،« کردستان» و « خوزستان» خاطرات به ياد ماندني از از خود به جاي نهاد و سرانجام در مورخه 6/3/68 در حال برگشت از مأموريت بر اثر تصادف دار فاني را وداع نمود.
منبع:"کبوتران بهشتي(2)"نوشته ي،عبدالحسين بينش وسلطانعلي مير،نشر کنگره ي بزرگداشت سرداران وشهداي سيستان وبلوچستان-1377

 

خاطرات
همسر شهيد:
تاريخ ازدواجمان سال 65 بود، پسر عمويم بود وشناخت کامل نسبت به ايشان داشتم، چون نسبت خويشاوندي داشتيم واو فرد مؤمن و باتقوابود حاضر شدم ازدواج کنم. در آن دوران مشکل اقتصادي بود و مدتي را در منزل پدري شهيد زندگي کرديم، منزل سازماني داشتيم و در حد معمول جامعه کم خرج و با قناعت بودند. هميشه وفادار و خود را خدمت کار انقلاب مي دانست.
اخلاق شايسته و مورد پسند داشت و از نظر ظاهري مورد پسند بودند. ايشان فردي با نظم و انضباط بودند و روز به روز حسنات بيشتري در ايشان ديده مي شود و اين همه مديون جلسات و کتاب هايي است که از طرف سپاه مي دادند.
در طول زندگي مشترکمان شاهد تغيير و تحولاتي در او بوديم، مثلاً اهميت زيادي به امورات زندگي مي دادند و سر وقت نماز را مي خواندند، در مراسم مذهبي شرکت و دوستانش را به اين کار ترغيب مي کردند، اوقات فراغت را بيشتر به کارهاي شخصي خود در خانه مي پرداختند. به صله رحم و مطالعه نشريات مي پرداختند.
کتاب هاي مذهبي و انقلابي از جمله نشريات سپاه مجلات و روزنامه ها، کتاب هاي شهيد دستغيب و مطهري و کتاب هاي اخلاقي و تربيتي. در کارهاي خانه کمک مي کردند و در امورات زندگي کمک وافري داشتند، در کارهاي شخصي خود از سليقه خوبي برخوردار بودند و در خانواده اهميت زيادي به نظم و انضباط مي دادند. در صورت ؟16 با دوستان و آشنايان برخورد مي کردند. دوستانش افرادي انقلابي، مؤمن و با اخلاق بودند، نمازشان را سروقت مي خواندند، تأخير انداختن نماز و تهمت را روا نمي دانستند، در برابر مشکلات صبر و حوصله و قناعت را پيشه کردند و به ديگران سفارش مي کردند. رابطه صميمي و دوست داشتني داشتند، متواضع بودند، خوشرو و خنده رو بودند، تا جايي که فرصت داشتند رفت وآمد ايشان با فاميل ادامه داشت، از تقوا، صبر و ايمان ستايش مي کردند. پدر و مادرم در قيد حيات نبودند ولي به پدر و مادرش تا جايي که مي توانست سفارشش را در داشتن نظم و ترتيب و اهميت دادن به تنها فرزندم، خوش رفتاري با اقوام نزديک بود. آرزو داشت به افراد مستضعف کمک کند، بزرگترين آرزويش شهادت بود. تنها يک فرزند از شهيد باقي مانده به نام «مصطفي» مي باشد. در آن دوران فرزندمان 11 ماهه بود و او را خيلي دوست مي داشت. دوست داشت فرزندي داشته باشد که مورد قبول خداوند و مؤثر براي جامعه باشد. علاقه وافري به فعاليت مذهبي داشت. اکثراً افراد مورد علاقه اش را تشويق به کار مي کرد و عبادتش سروقت انجام مي گرفت و در نمازهاي جماعت شرکت فعال داشتند و در کانون هاي فرهنگي و مذهبي فعاليت چشمگيري داشتند و سياستش بر اساس سياست انقلاب و امام راحل بود. مسائل سياسي را با ما در ميان نمي گذاشت، ولايت را پذيرفتند و همه چيز را بدون ولايت رد مي کردند، تمام کارها را اول بر ولايت مي ديدند و نسبت به روحانيت خيلي متواضع و فروتن بودند و از آنها حمايت مي کردند. گروه هاي ضد انقلاب را افرادي مي دانست که دست نشانده غربي ها و اجنبي ها بودند و هميشه با توجه به نوع کارشان به مبارزه بر مي خواستند. با صبر و حوصله انجام فرائض ديني را هر چند قبل از ازدواج انجام مي دادند، در بعد از ازدواج بيشتر انجام مي دادند. ايشان خيلي به بچه ها احترام مي گذاشت و دوستشان داشت. وقتي از جبهه برمي گشتند از پيروزي ها و دلاوري هاي بچه هاي رزمنده تعريف مي کردند، از جبهه که برمي گشت سرکشي به دوستان و آشنايان را انجام مي دادند. وقت خود را زياد صرف ما مي کردند و در کارهاي خانه با من همکاري مي کردند. هر بار که مأموريتش طولاني مي شد به وسيله دوستان هدايايي براي من مي فرستاد. چند بار مجروح شدند که مجروحيت او قبل از ادواج بوده و من خاطره اي ندارم. سفارش به حجاب مي کرد و توصيه مي کرد در مراسم مذهبي شرکت کنم و بيشتر به ياد خدا باشم. خبر شهادت ايشان از طريق دوستانش به ما رسيد و ما خيلي ناراحت شديم. اکثراً همکارانش در سپاه و مردم و دوستان وآشنايان در مراسم تشييع ايشان شرکت داشتند. تشييع جنازه اش با شکوه خاصي انجام مي شد، فرزندش يک ساله بود و قدرت درک شهادت پدرش را نداشت. شهادتش صبر و استقامت را به ما ياد داده و از پيروزي هاي رزمندگان در جبهه تعريف هاي زيادي مي کرد. داشتن رفتار خوب خاطرات زيادي از ايشان داريم که چند روز از ازدواج گذشته بود که مأموريت طولاني به اهواز و مأموريت برون مرزي داشتتند. يک تازه وارد به جبهه رسيده و به طريقي به شهادت رسيده ولي ايشان که تمام خدمتشان و هم و غمشان در جبهه و سپاه بوده و متأسفانه با وجود اينکه در حين خدمت به شهادت رسيدند ولي جزء شهداي بنياد شهيد قرار نگرفتند. احترام به خانواده شهدا انجام کارهاي فرهنگي و تربيتي براي خانواده ها و به خصوص فرزندان شهيد و پاسداري فرزندان عزيزمان ايران و حمايت از ولايت مطلقه فقيه زمان است. هر بار که از جبهه مي آمدند سخنان زيادي از آنجا براي ما مي گفتند، از دلاوري ها و رزمندگان اسلام برايم تعريف مي کردند.

فرزند شهيد:
من مصطفي غزنوي در سال 1367 در زاهدان متولد شدم . وقتي پدرم به شهادت رسيد من يک ساله بودم. خاطراتي از آن دوران به ياد ندارم با توجه به سن و سالي که داشتم ولي از آنجايي که تعريف مي کردند و همکاران و بستگان درجه يک خانواده مي گفتند و عکس هاي به جا مانده، پدرم فردي با ايمان و با تقوا و شجاع براي اسلام عزيز و انقلاب بوده است. که اکثراً همکاران او را به عنوان دلاور شجاع ياد مي کنند و صحبت خاصي براي مردم شهيد و شهيد پرور کشور ندارم ولي با توجه به رهنمودهاي مقام معظم رهبري و مسئولين درجه يک کشور، از آنها مي خواهم که پيرو ولايت فقيه و شهداي مظلوم اين کشور باشند و من هم دوست دارم درس هايم را به خوبي بخوانم و ادامه دهنده راه پدر شهيدم باشم همان طور که پدرم ادامه دهنده راه شهداي ديگر بود.

مادر شهيد:
پدر شهيد، حاج رجبعلي غزنوي کاسب محل بود و کاسب بازار، همچون استطاعت مفصلي نداشتيم از همين کاسبي امر معاش ما مي گذرانديم. آنقدر معلومات داشته که پاي منبر آقاي شريفي بوده. هميشه نماز جماعت مي رفتند و بچه هاي خودش را راهنمايي مي کرد و به نماز جماعت و بعد از نماز به مغازه مي برد. اول حلبي ساز بودند و بعد راياتور سازي را شروع کردند. شهيد سلمان 12 ساله بودند که پدرشان را از دست دادند. 2 تا دختر دارم ، 5 تا پسر. که يکي خود شهيد بوده و 4 تاي ديگر هم هستند. شهيد سلمان بچه پنجم خانواده بود. از اول سکونت ما خود زابل بوده تا به حال و در اين محل زندگي مي کرديم.
قبل از تولد اين شهيد درآمد خانواده به دست خود خدا بيامرز پدرش بود صبح مي رفت به مغازه، مقداري پول از کاسبي که مي کرده مي آورد و امر معاش بچه هاي خودش مي کرده، اين درآمدش بوده است. از همين نظر با موقع حلب سازي و موقع رادياتورسازي ديگر وضع ما روز به روز خوب مي شد، پشت سر هم وضع ما از خاطر رادياتورسازي خوب بود که کاسب درجه يک توي بازار شده بود که ديگر دست بالا دست نداشت. تنها نان آور خانواده پدر بود. من هم که شغل خانه داري داشتم و بالاخره فعاليتي داشتيم با هم در زندگي. مستأجر نبوديم از اول که ازدواج کرديم من را خدابيامرز حاجي توي همين منزل آورده است. براي بچه دومي داراي لوله کشي آب شديم، برق آورديم، کنتر آب و برق گرفتيم. موقعي که شهيد متولد شد تغيير مختصري صورت گرفت و کار ديگري نداشت. روزي 400 الي 500 تومان کار مي کرد، خيلي برکت داشت. فعاليت هاي اجتماعي که پدرشان قبل از تولد شهيد بزرگوار داشته اين بود که مرتب به نماز جماعت هم مسجد آقاي شريفي مي رفتند و هم مسجد آقا بزرگ. محل کارش بازار بود ظهرها مسجد آقا بزرگ که نزديک مغازه اش بود مي رفت و بعد از ظهر و شب مسجد آقاي شريفي مي رفتند. اصلاً روي همان پنج وقت نمازش خير و برکت بود. خيلي اهميت به نماز مي دادند و بچه هايش را سه ساله يا پنج سالگي که بود به مسجد مي برد و راهنمايي به نماز مي کرد و به مکتب مي برد. روابط خانوادگي با اقوام بود، ديد و بازديد داشتيم، ما مي رفتيم خانه اقوام و آنها هم باز مي آمدند خانه ما و با هم مخالفتي نداشتيم. بالاخره يک مرد با همه معنا، مردم دار بود، خود پدر شهيد. روابط با همسايه ها و دوستان خيلي خوب بود. اگر اتفاقي يا شادي براي ما پيش مي آمد همسايه ها همه با هم دست به يکي مي کردند و همکاري مي کردند، ما با آنها دست به يکي مي کرديم. پيشامد يا مرگي، بالاخره هر اتفاقي که مي افتاد، در محل يا جايي ديگر. بالاخره در غم و شادي هم شريک بوديم. از نظر دهه عاشورا خود خدابيامرز حاجي هميشه دهه اول محرم را در خانه خودش روضه مي گرفت. ما از نظر ماه مبارک مي رفتيم مکتب نرجسيه قرائت قرآن آنجا بود. قرآن داشتيم از نظر روضه خواني مرتب مسجد يعقوبي مي رفتيم مسجد آقا و مسجد آقا بزرگ مي رفتيم. بالاخره ما نذريات مي داديم، هر موقع بچه هاي ما ناراحتي داشتند ما دکتري نداشتيم فقط دست به دامن ابوالفضل(ع) مي انداختيم، اين بود که نام بچه هاي خود را همه از روي نام امامان گذاشتيم. بچه ها نسبت به همديگر بدبين نبودند خاطرخواه هم بودند، بالاخره جواني و پيري خودمان را صرف خرج بچه هايمان مي کرديم و هميشه فعاليت براي بچه ها مي کرديم. خودمان کشت و کار مي کرديم. اول پدرشان بچه ها را مي برد سر خرمن گندم، خرمن را پيمانه مي کرد، سهم زکات جدا مي کرد و سهم امام را همانجا جدا مي کرد به بچه ها مي داد مي بردند. مثلاً يک سيدي داشتيم در خانه، آقا مي گفتند. پدرشان مي گفت اينها را براي آقا ببريد اين سهم امام است و گندم مي داد از طريق زکات مي گفت اينها را ببر براي مستحق و مي گفت فلاني مستحق است ببر اينها را بده به او. بچه هاي ما توي همين خط ها افتاده بودند مي رفتند مثلاً مغازه کار مي کردند اگر کسي به آنها پول انعام يا پدرشان پول مي دادند مي رفتند لامپ و سيم مي گرفتند و به مسجد يعقوبي مي بردند و همکاري مي کردند، بالاخره مثل خادم مسجد بودند. اقوام و دوست و همسايه مرتب با ما مشورت مي کردند و خود خدابيامرز براي شاگرد يا اقوام او مي بردند. براي خواستگاري و براي آنها همسر مي گرفت. وقتي بچه به دنيا مي آمد بعد از قنداق کردن او اول به مسجد و دور منبرخانه خدا مي گردانيديم و مي گفتيم خدا تو را بچه صالحي و سالمي بگرداند و دوران بارداري هم نذر مي کرديم که خدا بچه ما را سالم به دنيا آورد. بعد از آن به مشکلات و معذوراتي گرفتار نشود و چشم و روي صورتش از انسان باشد چه دختر باشد چه پسر. نذر مي کرديم که خدا بچه مان صحيح و سالم به دنيا بيايد. خيلي در دهه عاشورا که مي شد دستمال سياه ابريشمي قديمي را مي بستيم سر بچه هاي خود، زنجير هم پدرشان مي گرفت برايشان و مي گفت برويد، شرکت کنيد. روي دسته ها، دسته آقاي شريفي، غير از دسته آقاي شريفي جاي ديگري نرويد که خودم پشت سرتان باشم. مي برد آنها راسينه مي زدند، نوحه خواني مي کردند و روضه مي خواندند بالاخره اينها شرکت داشتند. شرکت در مراسم مرتب بيشتر مي شد. پدرشان که از دنيا رفت به مشکلات و معذورات مهمي گرفتار شديم و هميشه دلم مي خواست بچه هايم در کنار خودم باشند و اينها را راهنمايي از نظر دين و مذهب، از نظر مردمان ديگر مثلاً از بچه هاي فاسد کناره گيرند و هميشه اينها را راهنمايي مي کردم و خودشان را با بچه هاي فاسد آغشته نکنند و هميشه اينها را بر نماز راهنمايي مي کردم و مي گفتم برويد مسجد به جاي اينکه در کوچه بنشينيد و حرف هاي ديگران را گوش کنيد، برويد با آدم خوبي بنشينيد و همين بود که روي بچه هايم حرف هايم خيلي اثر مي کرد. من چهار پسر ديگر داشتم که اولين پسرم حسين آقا و دومي علي آقا بود که وقتي دستور دادند امام که همه بايد برويد به جبهه. اولين نفر از خانواده ما علي آقا پسر وسطي من به جبهه رفت و او که آمد معرفي کرد به برادر ديگرش که گفت : برادر اين راه، رفتن جبهه خيلي براي ما واجب است بايد ما برويم جهاد کنيم. برادر خود عباسعلي را برد و عباسعلي رفت و برگشت، حسينعلي را که پسر بزرگترم باشد راهنمايي کرد و او هم رفت.
حادثه اي که در دوران بارداري شهيد رخ داده مادرم همان موقع فوت کرده بود و مشکلاتي برايمان فراهم شد. خواب ديدم که خداوند به من پسري مي دهد و يک زماني اين پسر بزرگ مي شود و خداوند از من مي گيرد. بعد براي پدرش که گفتم گفت مشکلي نيست.
آن وقتي که تحصيل مي کرد اينها مدرسه مي رفتند و از مدرسه که مي آمدند همان نهار يا شامي که بود مي خوردند و پيش پدرشان مي رفتند، پدرشان هر دستوري که مي داد بچه ها عمل مي کردند. مثلاً مي گفت بابا شما برويد حالا که از مدرسه آمده ايد نمازتان را بخوانيد و بعد بياييد. گوشت مي گرفت، ميوه اي مي گرفت، دست بچه ها مي فرستاد و ناراحتي نداشتيم. هر امکاناتي درخواست مي کردند از نظر قلم، کاغذ، دفتر و اينها همه چيز برايشان فراهم مي کرديم، از نظر لباس براي همه شان فراهم مي کرديم. از نظر بازي هم فوتبال بازي مي کرد و يا رفقايش را مي آورد و تمرين مي کرد و بازي هاي معمولي رايج در مدارس.
اوقات فراغتش مغازه پدرش مي رفت و آزادي به آن صورت پدرشان نمي داد که هر جايي بروند والا خوب آزاد بودند. هيچ خطايي نکرد، بچه سالم وخوبي بود. اصلاً هيچ خطايي نکرده در دوران زندگيش، گل سر سبد خانواده بود.
درخواست هايي که داشت پدرش در موقع زنده بودن برآورده مي کرد و برايش چيزهايي که لازم و واجب بود مثلاً زنجير براي سينه زني امام حسين(ع) درخواست مي کرد برايش مي خريديم.
به خواهر کوچکش علاقه زيادي داشت و برادرش که کوچکتر از خواهرش بود. چون مي گفت اينها را اذيت نکنيد که محبت پدر نديده اند و بارها مي نشست و زار زار با بچه ها( خواهر و برادر کوچکش) گريه مي کرد و مي گفت خواهر شما باشيد و نمازتان اصول دين و فروع دين خود را بفهميد، رعايت حجاب کنيد و خواهرش را نصيحت مي کرد.
آرزوهاي خود شهيد اين بود که مثلاً جبهه که مي رفت مي گفت: مادر تو دعا کن که من به شهادت برسم. مي گفتم: نه مادر من بميرم، بعد تو به شهادت برسي. مي آوردم قرآن را رو سيني روي دستم مي گرفتم و آب مي گذاشتم و او را از زير قرآن رد مي کردم. در دوران تحصيلي درس هايش را داشت ادامه مي داد و مي خواند بعد هم که انقلاب شروع شد درس را رها کرد و شبانه مي رفت. دستمالي به صورتش مي بست، توي خيابان راه مي رفت و شعار مي داد و مي گفت مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مي گفتم مادر که آخر عاقبت شما را کسي نگيرد و بالاخره بدبختي و ستم بکشيد و شما را اذيت و آزار برساند. مي گفت نه، مادر تو خيالت راحت باشد. شب ها تا صبح مي رفت توي کوچه ها. هر جا مي رفت بعد از آنکه پدرش مرده بود ،خودم مي گفتم حالا اين پدر ندارد خودم و برادرهايش تحت تعقيب قرارش مي داديم و او را کنترل مي کرديم. با کسي رفت و آمد نداشت و کساني که با آنها رفت وآمد داشت هم رنگ خودش بودند و نمازگزار بودند، بالاخره انقلابي بودند در همان موقع، هر کسي را به خانه نمي آورد، با هيچ کس برخورد نداشت. خيلي فعاليت مي کرد مي آمد در خانه مي ديد ظرفي نشسته است يا کاري ناتمام است با من انجام مي داد و کارهاي بازار را همه را انجام ميداد. همان خود زابل درس مي خواند.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : غزنوي , عباسعلي(سلمان رضوي) ,
بازدید : 276
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,506 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,607 نفر
بازدید این ماه : 3,250 نفر
بازدید ماه قبل : 5,790 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک