فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سال 1339 ه ش سا لي بود که او ديده به جهان خاکي گشود .پنج سال اول را در روستاي مشهدي کاوه درشهرستان فريدن دراستان  اصفهان  گذراند ،کوه ها و قله هاي مرتفع براي او رمز و راز هاي فراوان در بر داشت .آفتاب ،سرما ،امروز و فردا و گرماي روشني بخش آتش ،نماز هاي پدر ،سخنان مادر ،همگي در گوشش زمزمه مي کردند .راز سر به مهر طبيعت در نظرش معناي ويژه اي داشت .با چشماني کوچک ولي کنجکاو روز گار را مي گذراند .سالها يکي پس از ديگري مي آمد و اکنون اين کودک پنج بهار از زندگي اش را پشت سر گذاشته بود ،چه روز هاي خوبي !سيماي اين زندگي با سرشت صميمي او گره مي خورد و خويشتن زلال او در اين طبيعت هستي شکل مي گرفت .عزت الله گم شده اين خاکستان نا آشنا ،به دور از غو غاي روز مره و ابتذال تمدن بزرگ شاهنشاهي رشد کرده و در دنياي کودکانه ولي بزرگ خويش با شادي و شعف زندگي را سپري مي کرد .پدر بر اثر مشکلات اقتصادي ديگر نمي توانست در آن سامان بماند و لذا با خانواده هجرت به ديار ديگر را در پيش گرفت .اصفهان مکاني بود که به گمان پدر مي توانست در آنجا معيشت خانواده را تامين کند. بعد از رحل اقامت در اين شهر زيبا ،عزت الله را به دبستان برد .محيط جديد شور و نشاطي ديگر در کودک پديد آورد .اما پدر نگران در پي کار بود تا شايد بدينوسيله از تنگدستي رهايي يابد .
ناني بخور و نمير ثمره تلاش روز هاي اوليه بود .با گذشت زمان رزق و روزي خدا فزوني يا فت . زندگي اگر چه سخت ،اما در تب و تاب گذشتن بود .
«عزت الله» پيوسته دلش گوش به زنگ اذان موذن بود که با شنيدن آن همراه پدر از خانه به مسجد مي رفت و نماز را با اخلاص نيت مي گذراند .سالياني چند از رشد او گذشت قد بلند تر از همسا لان ،با اندامي باريک و صورتي کشيده ،و چشمان آبي پرنفوذ. همگي گوياي اين حقيقت بودند که در آينده به سر داري دشت تفتيده «سيستان و بلو چستان» ،«کردستان» و جبهه هاي جنوب خواهد رسيد .
در همان کودکي در رفتارش صداقت و صميميت نمايان بود .چشمانش پرتويي خاص همچون لبخند سپيده دم را در بر داشت و رازي پر ابهام در مورد او بيان مي نمود .راز پر جذبه نگاهش ،طنين سخنانش ،راه رفتنش سکوتش و تمامي حرکات او پدر و مادر را به وجد مي آورد .سادگي و بي آلايشي او در دوران کودکي، همسا لانش را به شدت به سويش جذب مي کرد .
سالها يکي پس از ديگري مي گذشت و «عزت الله» بزرگ و بزرگ تر مي شد .مقاطع ابتداي و راهنمايي را در مدرسه سپري کرد .اکنون اوجواني قد بلند با چهره اي بشاش و توانايي با لا بود .اما مشکلات زندگي روز مره مانع از تحصيل او شد .کمک به خانواده درامرمعشيت ،مهمترين عامل انصراف او از ادامه تحصيل بود .بدين ترتيب چندسالي را به کارهاي متفرقه پرداخت و با در آمدش خانواده را ياري داد .سن او مقتضي خدمت اجباري شد و تصميم گرفت تا به شکل رسمي وارد ارتش شود .بعد از مدتي تلاش پذيرفته شد و دوره هاي متعدد چريکي و تکا وري را ديد اما در پايان دوره حين دوره آموزش کتفش شکست و در خانه بستري شد .«عزت الله» با مشاهده ارزيابي منفي بر کار نامه اين دوران از زندگيش تصميم به استعفا گرفت ومصمم شد مسير ديگري را در زندگيش در پيش گيرد .با پيروزي انقلاب اسلامي وآغاز حمله ي همه جانبه ي ارتش عراق به خاک ايران او درنگ نکرد وبه جبهه رفت.
پس مدتي حضور تاثير گذار در جبهه هاي شرق ،غرب وجنوب کشوردر عمليات شکست محاصره ي آبادان «ثامن الائمه (ع)» به شهادت رسيد.
منبع:بي قرار،نوشته ي مهدي پيرحاج،نشرکنگره ي بزرگداشت سرداران وشهداي سيستان وبلوچستان-1377



خاطرات
حسين سليماني:
من و عزت الله در سال 1350 با هم آشنا شديم .در يک مدرسه در س مي خوانديم .اين سالها ،سالهاي اوج قدرت ستم شاهي بود و اعمال رژيم اثرات نا مطلوب بر جامعه مي گذاشت .
اثرات حکومت پهلوي بر همه چيز در جامعه بود .روز گار بر مردان خدا تلخ و زجر آور مي گذشت .صداها همه در گلو خفه و آمانها در جامعه رنگ و بوي دنيايي داشت .ويراني آتش ظلم و فساد به تدريج در جامعه مستولي گرديد .به ويژه فرهنگ منحط غربي که حاکي از تمايل رژيم منحوس پهلوي به تمدن مبتذل غرب بود، در حالي در کشورمان رواج يافته بود که اندک اندک دين و معنويات از جامعه ايران رخت بر مي بست .
روح حق جويي از همان آغاز در ايشان متجلي بود. در آن زمان يکي از راههاي دوري از ظواهر فساد و پر کردن دوران فراغت ،ورزش بود .که کمتر رنگ و بوي بيماري ابتذال به خود گرفته بود .عضو تيم فوتبال بوديم او دروازه بان بود و من مدافع .در دوران سياه طاغوت که حجب و حيا رنگ باخته بود او از حيايي استثنايي بر خور دار بود و هيچگاه در نشست هايي که حتي خارج از ادب و نزاکت بود وارد نمي شد . اين نکته در تکوين شخصيت وي در دوران قبل و بعد از انقلاب بسيار موثر بود نه ظلم و تعدي را مي پذيرفت و نه بر کسي روا مي داشت. از همان آغاز در رفع ظلم بر ديگران ،تلاش بي وقفه داشت. هر گونه ظلمي برايش تحمل نا پذير بود و تکيه گاهي براي ضعيفان به شمار مي رفت .وي به واسطه جثه قوي، پناهي بود براي ضعيف تر ها و در اين راه ضرب و شتم هايي را نيز متحمل مي شد .يکي از دوستان دوره ي نوجواني او چنين مي گويد:

سالهاي نوجواني ،پيوسته من و عزت الله در کنار هم بوديم و اين ايام با نشاط ،به تدريج جاي خود را به دوران ديگر بخشيد .در همسايگي «عرت الله» خانواده اي بي بضاعت ،اتاق کوچکي را از خانه اي اجاره کرده و زندگي تنها چهره فقر و تنگدستي را به آنها نشان داده بود . چند ماهي بود که اجاره خانه را نپر داخته بودند .صاحبخانه هر روز به بهانه اي بي اساس محدوديت هايي در استفاده از آب و برق و امکانات ديگر براي آنها ايجاد مي کرد .
با لاخره يک روز لوازم زندگي آنها را وسط حياط ريخت. صاحب خانه جهت انجام اين کار از جانب چند تن از اقوام خويش حمايت مي شد .«عزت الله» با مشاهده اين وضع تاب و تحمل خود را از دست داد .سخت ناراحت شد وبا بر خورداصولي و مقتدر آنچنان کرد که صاحبخانه مجبور به عقب نشيني شد و فرصتي داد تا آن خانواده محروم ،جايي يافته واز آنجا بروند .بعد از آن واقعه نزديکان صاحبخانه مزاحمت هايي براي« عزت الله» ايجاد کردند .ولي اينکار روح بزرگ و با کمال او را بيشتر صيقل مي داد و در پيمودن راه ثواب او را مطمئن ترمي ساخت .

اوشيفه حق و دستدار اهل بيت عصمت و طهارت «عليهم السلام» بود. وي در ايام سوگواري سا لار شهيدا ن ،ابا عبد الله الحسين (ع) در مجالس روضه خواني و دسته هاي سينه زني حضوري فعال و مخلصانه داشت .بچه هاي محل را در مسجد جمع مي کرد و امور پذيرايي از جمله آب و چاي را بر عهده مي گرفت .همين عشق او به حسين بود که او را در انقلاب پيشتاز کرد و به محض شنيدن پيام هاي امام (ره) به جمع شيفتگان او پيوست ولياقت ها و رشادت هايي که عمري در راستاي آن خود را محيا ساخته بود ،آشکار نمود .

يکي از روز هاي قبل از انقلاب دانشجويان مسلمان و مردم آگاه و خسته از ظلم شاه ،در حالي که تابوتي را حمل مي کردند از دانشگاه و دروازه «شيراز» به سوي« چهار باغ» در حرکت بودند .من و« عزت الل»ه در سطح شهر که به صورت نا آرام و بحران زده در آمده بود ،گردش مي کرديم .گروهي از مردم را ديديم که تا بوتي را حمل مي کنند و به سرعت مساله را در يافتيم ،که اين تابوت معمولي نمي باشد و اين جوانان با چنين وضعيتي نمي توانند خانواده اي جز انقلاب داشته باشند .از اين رو به آنان پيوستيم و مسافتي را شعار «لا اله الا الله» سر داديم تا به کار خانه «پپسي کولا » (سابق)رسيديم. درب تابوت بر داشته شد .سنگ هاي بيشماري در آن ديده مي شد .سنگ ها را به سوي شيشه هاي بزرگ کار خانه پرتاب کرديم .شور و حرارت« عزت الله» وصف ناپذير بود .در کمتر از سه دقيقه شيشه هاي ساختمان کار خانه« پپسي کو لا» شکست .ديري نپاييد که نيرو هاي نظامي وانتظامي حکومت شاه به آنجا ريختند .تعدادي فرار کردند و بعضي هم کتک خورده ،دستگير شدند .من و« عزت الله» نيز که از آمادگي جسمي خوبي بر خوردار بوديم از مهلکه گريختيم .ولي اين تازه آغاز کار بود و خشم انقلابي مردم با رهنمود هاي ملکوتي و پي در پي امام (ره) ،در راستاي بر اندازي نظام وابسته پهلوي با سرعت به پيش مي رفت .در طول انقلاب و مبارزات خياباني ،عزت الله از جمله پيشتازان بود .در روز هايي که انقلاب به فرياد هاي فرزندان خود نياز داشت صداي رساي او به تظاهرات شور و حرارت مي بخشيد .
«شمگاني» جواني بود پاک باخته و سر نهاد در راه دوست .روزهاي انقلاب يکي بعد از ديگري سپري مي گشت عشق او به خميني و راهش بيشتر و بيشتر مي گشت .دنيايي پر از رمز و راز در چهره و قلب او موج مي زد وگويي يکباره آتش وجود او رنگي ديگر به خود گرفته بود .هر کجا فرياد اعتراض بر مي خواست خود را در آن سهيم مي کرد و شجاعت ،شور ،نشاط ،قامت بلند ،آن چشمان آبي و پر نفوذش محوري گشته بود تا جوانان در کنار او احساس قدرت و قوت بيشتر کنند .

يکي از روز هاي به ياد ماندني در تاريخ شهر« اصفهان» روزي بود که پيکره سنگي شاه خائن به زير کشيده شد .اين تنديس نا پاک در کنار پل تاريخي سي و سه پل نصب شده بود و در کنار آن پايگاه مخوف ساواک «اصفهان» قرار داشت .لذا هر حرکتي براي پايين کشيدن آن زير نظر نيرو هاي امنيتي قرار داشت و واکنش و پاسخ سريع آنها را در پي داشت. آن روز تظاهرات روزانه شروع گرديد و هر چه جلو تر مي رفت ،خيل عظيم مردم بيشتر و بيشتر مي گشت. به شکلي که سطح شهر به سرعت از نيروهاي نظامي و انتظامي تخليه گرديد .«عزت الله »به همراه مردم و با دوستان خود در تدارک کاري بزرگ بودند .با لا خره به ميدان رسيدند و ناگهان مانند تندري از ستون هاي سنگي با لا رفتند و لحظه اي نگذشته بود که تنديس منحوس شاه را به زير کشيدند ،گويي خشم ملتي نمودار مي گشت .نيرو هاي امنيتي با وجود اينکه مسلح و آماده تير اندازي بودند اما هوشياري ،قدرت و سرعت کار آنچنان با لا بود ،که آنها را قبل از هر گونه تصميم گيري در مقابل عمل انجام شده اي قرار داد !خبر به زير کشيدن تنديس شاه خائن به سرعت در شهر پيچيد و نيرو هاي انقلابي را توانايي صد چندان داد .«عزت الله» شبها که به منزل مي آمد فرصت را از دست نميداد ،نوار ها، کتاب ها و اعلاميه هاي حضرت امام را به خانه مي آورد و به گوش جان مي شنيد و مي خواند .

آن روز ،طبق معمول با دوستانش گرد هم جمع شدند خيل مردم به حرکت در آمدند .فرياد اعتراض عليه رژيم شاهي هر لحظه شديد تر مي شد .ناگهان سر بازان مدافع رژيم از دور نمايان شدند .
سيل عظيم مردم آنچنان بود که مدافعان رژيم ترجيح دادند که به مردم اجازه عبور بدهند و از دور نظاره گر او ضاع باشند .او به سرعت موقعيت اطراف را بر سي کرد و نا گهان درجه داري را بر روي تانک ديد که موقعيت مناسب تر و دور تري از ديگران داشت در اين حال به تانک نزديک شد و به سرعت به پشت آن خزيد .مانند پرنده اي سبک بال از آن با لا رفت و در يک لحظه اسلحه را از دست فرد نظامي گرفت و با چابکي ميان مردم پريد !و در لابلاي آنها گم شد اين حادثه آنقدر سريع اتفاق افتاد که قبل از اينکه هر عکس العملي از طرف نيروهاي انتظامي بوجود آيد ،تمام شده بود .

روز هاي انقلاب يکي پس از ديگري سپري مي شد ،تا اين که حضرت امام اعلام کردند :عليرغم ممانعت رژيم شاه به ايران باز خواهند گشت .روز موعود فرا رسيد و حرکت امام از پاريس به تهران قطعي شد .عزت الله ديگر سر از پا نمي شناخت و به هر ترتيبي بود خود را به تهران رسانيد ،تا به پاي پير و مراد خود گل افشاند و روز هجران و شب فراقت يار را به پايان رساند .
او يک هفته در« تهران» ماند وسپس به« اصفهان» باز گشت .بلافاصله با دوستانش ارتباط بر قرار نمود و بر نامه هاي خود را با آنها هماهنگ کرد وچند روز نگذشته بود که خبر در گيري در تهران به گوش عزت الله رسيد .آرام و قرارش را از دست دا د .مرتب اخبار رسيده از تهرن ر ا پي گيري مي کرد .در آنجا مردم به پادگانها حمله کرده و مقابله نظامي با رژيم طاغوت را شروع کرده بودند .
پادگانها يکي پس از ديگري به تصرف مردم در آمد و سر انجام ارتش بي طرفي خود را اعلام نمود و اينمطلب در روز بيست و يکم بهمن ماه از راديو اعلام شد .شور و نشاط خاصي در عزت الله به وجود آمده بود .خود را مسلح کرده و آماده بود تا در صورت فرماني از طرف امام آن را اجرا کند .با لا خره روز بيست و دوم بهمن فرا رسيد و پيروزي ملت به يمن رهبري خرد مندانه امام محقق گشت و نظام شاهنشاهي سر نگون گرديد و حکومت اسلامي بر قرار گرديد .
اواز اولين کساني بود که به جمع برادران دفاع شهري در اصفهان پيوست و مسئوليت گرو ههاي گشت و حفاظت را بر عهده گرفت .امواج انقلاب طومار دو هزار و پانصد ساله ستم شاهي را بر افکند و شمگاني يکي از اولين پيشگاماني بود که با تمام وجود به خدمت انقلاب همت گماشت و با عضويت در محفل برادران انقلابي با نام دفاع شهري سر فصل ديگري را در زندگي گشود .

روز هاي بعد از بهمن 1357 عجب روز هاي با شکو هي بود !دفاع شهري ميعاد گاه مابود. عزت الله با اشتياق فراوان و بدون هيچ گونه خستگي ،ماموريت هاي محوله را به نحو شايسته اي انجام مي داد .وي در تمام زندگي به سخت کوشي معتقد بود .اينک ميداني مقدس براي عمل يافته بود و با اخلاصي که توجه همگان را جلب مي نمود ،فعاليت مي کرد .

بعد از بهمن 1357 ،انقلاب روز هاي شکوهمند خود را پشت سر مي گذاشت .شور و شوق پيروزي انقلاب اسلامي جان خسته و بي قرار او را نوازش مي داد ،آن روز ها عزت الله مسئول گشت زني مشغول بود و با هوشياري خود حافظ دستاورد هاي انقلاب در آن روز هاي سر نوشت ساز بود .يک بار ماجرايي را تعريف کرد ،که نشان از بي توجهي او به مظاهر دنيوي و ارزشهاي مادي بود. مي گفت :ديشب به خانه مصادره اي که بار ها اموال آن بررسي و صورت بر داري شده بود ،رفتيم .به محض رسيدن به آن خانه به طرف آشپز خانه رفتم تا دست و صورتم را بشويم. ناگهان متوجه قسمتي شدم که چيزي در آن جاسازي شده بود ،به هر طريقي بود درآن را باز کردم و متوجه شدم مقدار زيادي پول و طلا در آن مخفي کرده اند .فورا در آن را بستم و به مسئولين اطلاع دادم .آنها با حضور خود اشياءمخفي شده را صورت بر داري کرده و آن را با خود بردند .
روزي ايشان را با چهره اي گرفته و حالتي پريشان مشاهده کردم .علت ناراحتي او را جويا شدم .پس از لحظاتي که از جواب طفره مي رفت ،گفت :مدتي است مسئوليت نگهباني و حراست يکي از عاملين نظامي شاهنشاهي به من واگذار شده و اين فرد يکي از اشخاص بر جسته و ثروتمند اصفهان است .بر اين اساس اقدامات ويژه اي جهت مراقبت از وي صورت مي گيرد و هنوز دادگاه انقلاب در صدد جمع آوري مدارک عليه او مي باشد .
ديروز هنگام مراقبت به من پيشنهاد کرد اگر يک چادر به من بدهي تا به صورتي از ايران خارج شوم ،آنقدر به تو پول خواهم داد که بتواني تمام محله تان را بخري !نا گهان دنيا در نظرم تاريک شد ،تو هيني از اين با لا تر نشنيده بودم .کنترل خود را از دست دادم و با فرياد به او گفتم :تو فکر مي کني ،من چه کسي هستم ،اين را بدان که امام ما را آدم کرده ،فکر مي کني ،با پول مي تواني ما را به منجلاب طاغوت بر گرداني ،ديگر نفهميدم چه شد ،فقط ديدم بچه ها اطراف من جمع شده اند و علت فرياد را سوال مي کنند وزنداني هم ازترس ،شوکه شده بود .
روز هاي پر تب و تاب انقلاب با حوادثي که در درون خود داشت ،به سرعت مي گذشت ،سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در اصفهان تشکيل شد و دفاع شهري در آن ادغام گرديد .عزت الله کار خود را در واحد عمليات سپاه آغاز نمودوبه زودي چهره اي ممتاز از خود نمايان ساخت .اين روز هاي سر نوشت ساز با تحرک وسيع ضد انقلاب تو ام بود .نخست« کردستان» ،سپس« ترکمن صحرا» بعدا «خوزستان» اکنون« بلو چستان »جولانگاه آنان گشته است .
«شمگاني» اين را به فراست در يافته بود که مي بايد با تمام توان در مقابل ضد انقلاب ايستادگي و مقاومت نمود .لذا روز ها مي گذشت که به خانه نمي آمد و در جوار ديگر دوستانش از انقلاب و حفاظت مي کرد ولي نهاد نا آرامش ،به او مجال ماندن در« اصفهان» را نمي داد. به اتفاق يکصد نفر از دوستانش رهسپار شرق کشور گرديد ،و نهاد تازه سپاه را در« بلو چستان» تقويت نمود و به عنوان مسئول عمليات مشغول به کار گرديد .به راستي که نام عزت الله روحيه بخش دلهاي برادران بود .هر کجا او بود ،پيروزي ؛ حتمي مي گشت .گويا ترس در وجود اين سردار بزرگ وجود نداشت .عمليات بر ضد اشرار و آشوب طلبان يکي پس از ديگري با موفقيت اجرا مي شد و روح بلند او هيچ زمزمه اي را جز تکليف و هيچ سرودي را جز عشق به رهبري و نظام اسلامي نمي پذيرفت .
دشت تفتيده «سيستان و بلو چستان» زير گام هاي استوار اين عزيز بود .هر جا خطر بود شمگاني نيز حضور داشت و هر جا انقلاب ،ايثار و از خود گذشتگي مي طلبيد ،عزت الله آنجا حاضر مي گشت .با تلاش بي وقفه و دادن دهها شهيد ،آرامش و امنيت در اين منطقه حاکم شد .اما در غرب کشور ضد انقلاب همچنان شرارت مي کرد واو از فرماندهي در خواست عزيمت به آن منطقه را نمود و بعد از اصرار زياد توانست مجوز عزيمت را در يافت کند .پانزده نفر از داوطلبان را انتخاب کرد و بعد از يک دوره فشرده آموزش که خود عهده دار آن بود ،آماده عزيمت به آن ديار شد .
ضد انقلاب با شعار خود مختاري براي« کردستان» و زير ماسک دفاع از خلق کرد ،شرارتهاي خود را شروع کرده بود .در آغاز روز هاي پيروزي انقلاب ،«سنندج» «،مهاباد» و تمامي شهر هاي« کردستان »يکي پس از ديگري آماج حمله ضد انقلاب گرديد و در آغاز نيز در برخي از نقاط مسلط شدند وهجوم همه جانبه نيرو هاي مردمي و سپاه به ائتلاف ضد انقلاب ،موجب گشت که تمامي اين نقاط يکي پس از ديگري آزاد گردد .از سيل عظيم نيرو هاي انقلاب در منطقه ،گروه پانزده نفري «عزت الله شمگاني» از سپاه سيستان و بلو چستان نيز سهمي در اين دفاع مقدس داشت .
بي باکي و شجاعت« عزت الله» در آن ديار خود داستاني است و از خيل آن جانبازان پاکبازگروهي به درجه شهادت رسيدند و آنان که ماندند علمدار راه شدند .
عزت الله آن ايام فرماندهي سپاه« ديوان دره» را به عهده داشت و در عمليات مکرر توانست امنيت را در آن منطقه بر قرار کند .بعد از آرامش نسبي در آنجا، به «سيستان و بلو چستان» باز گشت .مدتي فر مانده عمليات سپاه« يزد» بود و مدتي هم فرمانده عمليات «سيستان و بلو چستان» ،تا زماني که جنگ شروع شد و کشور مورد سخت ترين تهاجم قرار گرفت .حفظ انقلاب ،در گرو حضور فداکارانه و ايثار گرانه در ميدان کار و زار در جنوب بود ،عزت الله آماده اجراي فرمان حضرت امام (ره) مبني بر دفاع همه جانبه شد .او به اتفاق يک گروه از برادران سپاه سيستان و بلو چستان راهي جبهه هاي نبرد شدند .
اين سردار ملي پس از سالها مجاهدت وتلاش سرانجام در عمليات پيروزمند «فرمانده کل قوا»در سال 1360 به شهادت رسيد.

مادر شهيد:
روزي که رژيم بعث عراق ،ميهن اسلامي را مورد تهاجم همه جانبه خود قرار داد ،نظام نو پاي اسلامي در شرايط ويژه اي به سر مي برد ،تو طئه ها عليه نظام در تمام ابعاد شکل گرفته و کاري از پيش نبرده بود .ارتش منطبق بر نظام اسلامي نو پا بود ولي هنوز خود را نيافته بود . سپاه در آغاز راه قرار داشت ،فکر ها همه متوجه سازندگي بود و آمادگي مقابله با هجومي به گستردگي هشتصد کيلو متر وجود نداشت .ارتش عراق با حمايت استکبار جهاني ،مانعي جدي را در مقابل خود نمي ديد و با حمله خود توانست تا عمق خاک ما نفوذ کند .خرمشهر به خونين شهر مبدل گشت .آبادان در محاصره قرار گرفت و تا مرز سقوط پيش رفت .دزفول و شوش و انديمشک در تيررس دشمن واقع شدند .بستان ،فکه ،دهلران ،مهران ،سو مار ،نفت شهر و قصر شيرين و بسياري از مناطق ديگر اشغال شد .مقاومت بي نظير مردم ،با تکيه بر آرمان هاي اسلامي شروع شد و نخستين ضربات بر ارتش تجاوز گر وارد آمد و ابتدا پيشروي دشمنان متوقف ،و سپس درخشان ترين صفحات از کتاب دفاع مقدس ملت ايران در جنگ ورق خورد و پيروزي ها يکي پس از ديگري شکل گرفت و ملت ما را در دفاع از نظام مقدس اسلامي سر بلند و مفتخر کرد . شمگاني سر دار پاک باخته اي بود که سهمي در اين سر بلندي و افتخار داشت .مدتي از شروع جنگ تحميلي گذشته بود که او به اصفهان باز گشت تا ديداري با پدر و مادر و بستگانش داشته باشد .
يکي از روز ايي که از جنگ بر گشته بود ،به او گفنتم :مادر چرا ازدواج نمي کني ؟ديدم علامت رضايت در چهره اش نمايان شد و گفت حرفي ندارم چند روزي گذشت از ما خواست که به مبارکه برويم و دختري را در آنجا ببينيم .بعد از صحبت با پدر شهيد نظر موا فق او را جلب کرديم .قرار گذاشتيم ،ودر موعد مقرر به مبارکه رفتيم زماني که در جمع خانواده عروس نشسته بوديم ،عزت الله شروع کرد به حرف زدن و گفت :من از خودم چيزي ندارم به غير از لباسي که پوشيده ام .از شما به غير از چادر براي عروس هيچ چيز ديگري نمي خواهم .به انقلاب علاقه دارم و مکن است امروز وفردا در اين راه شهيد شوم .اگر با من موافق هستيد ...
سخنان گرم و صميمي عزت الله بر دل آنها نشست ومقدمات فراهم شد . خطبه عقد را خواندند .چند ماهي گذشت ،از جبهه بر گشت به سراغم آمد و گفت :مادر مي خواهم بروم همسرم را بياورم .به هر صورت به مبارکه رفت و همسر خود را به منزل آورد .غذاي ساده و بي آلايش تهيه کرديم و به دور از هر گونه تشريفات زندگي آنها شروع شد .

همسرشهيد:
جنگ آغاز شد و همه در پي انجام وظيفه و تکليف شرعي و انقلابي خود نسبت به جنگ مي کوشيدند. من هم در بسيج خواهران فعاليت مي کردم .روزي برادر يزداني به من و خانواده ام اطلاع داد که عزت الله براي صحبت با شما به مبارکه مي آيد. خانواده ام پذيرفتند و ما در انتظار بوديم ،ايشان آمد و از هر دري سخن گفته شد .
عزت الله يک انقلابي پاک باخته وساده و بي آلايش بود .در سخنانش به من گفت :از مال دنيا جز لباس چيزي ندارم ،اهل جبهه و انقلابم و شايد در جبهه به شهادت برسم. او به خاطر جنگ و انقلاب آرام و قرار ي نداشت .يکبار منافقين سعي کردند .او را ترور کنند ولي موفق نشدند. در جبهه زخمي شد ولي در اين مورد به ما حرفي نزد .در موقع ازدواج همان لباس معمولي خودش را به تن داشت .بهترين روزهاي عمرم زندگي با ايشان بود .

عباسعلي خيبري:
چند سا لي عزت الله قافله سالار کاروان عشق بود .وي در اصفهان ،بلوچستان ،کردستان و جنوب سنگر بان انقلاب بود. ازدواج هم نتوانست بيش از يک هفته او را در خانه نگه دارد و دو باره به جبهه بر گشت .در حالي که سر شار از نشاط و شور انقلابي بود .گويي نوايي پنهاني او را به ميعاد مي خواند تا بر بال ملائک نشيند وپس از سالها زحمت و رنج بي آنکه در جبهه راه خدا ،دمي بياسايد ،به ديدار دوست رود و بار ديگر داستان زندگي حنظله اي که بيش از بيست و چند بهار از زندگيش نگذشته بود و در جنگ احد يک روز بعد از ازدواجش به شهادت رسيد و پيامبر اکرم او را حنظله غسيل الملائکه خواند .به راستي که همگوني دو تاريخ در صدر اسلام و انقلاب اسلامي چقدر عبرت آموز است .
عمليات فرماندهي کل قوا در شرايط حساس سياسي کشور شروع شد و با موفقيت به اتمام رسيد و مشعل اميد را در دلها روشن کرد . با اينکه تنها سه کيلو متر در خط مقدم پيشروي صورت گرفت اما سر فصل کتاب پيروزي گشت .اين عمليات حکم کليدي را يافت که تمام در هاي بسته جنگ را يکي پس از ديگري گشود .مدتي گذشت و کم کم دارخوين خود را براي عمليات بزرگ در هم شکستن محاصره آبادان آماده مي کرد .جنب و جوش در پادگان محمديه به چشم مي خورد .فرماندهان مدتها بود نقشه هاي عملياتي را مرور مي کردند .سر انجام روز موعود فرا رسيد و انجام عمليات قطعي شد من و شمگاني ،برادر صفوي را زيارت کرديم و ايشان را فرمانده دو گردان عمل کننده در جبهه فياضيه نمودند .
خورشيد با تمام وجودش پر تو طلايي رنگش را بر زمين مي تابد .هوا بسيار گرم بود من مرتب نقشه عمليات را مرور مي کردم .دار خوين ،فياضيه و جاده آبادان – ما هشهر، مناطقي بود که بين فرماندهان عملياتي تقسيم شد .مسئوليت محور فياضيه با سردارشهيد احمد کاظمي بود و دو گردان عملياتي را براي انجام حمله در شب در نظر گرفتند .اين دو گردان قبلا داراي مسئول بود ولي به ما ماموريت داده شد که در کنار مسئولين قبلي ،گردان ها را براي عمليات هدايت کنيم .شب عمليات فرا رسيد من و شمگاني از هم جدا شديم و رفتيم تا آماده عملياتي شويم که يکي از آنها بزرگترين پيروزي ها را براي ميهن اسلامي ،به ارمغان آورد .نيروها را آماده کرديم ،کاروان عشق آماده و مهيا به سوي خط مقدم حرکت کرد .قرار ما اين بود که از دو سمت به نيروهاي عراقي حمله کنيم و به طرف پل نظامي که بر روي رود خانه کارون در نزديکي روستاي «مارد» قرار داشت برويم .برادران ديگر در سمت مقابل از محور دار خوين به طرف ما حرکت مي کردند و به اين ترتيب دشمن قيچي مي شد و به محاصره در مي آمد .منطقه عملياتي به صورت مثلثي بود که قاعده اش در دو طرف به محور فياضيه و دارخوين منتهي مي شد و راس مثلث برادران محور آبادان ماهشهر بود .
ساعت حمله فرار سيد .گردان ما به پشت خاکريزي رسيده و آماده تهاجم بود ،برادران همديگر را در آغوش مي گرفتند و با هم وداع مي کردند و زماني اشک شوق گونه هايشان را شستشو مي داد و فياضيه شاهد اين همه اشتياق بود . ساعت يک بامداد عمليات با رمز «نصرمن الله و فتح قريب» شروع گرديد .
در محور جاده اهواز ماهشهر عمليات خوب پيش رفت ،اما در دو محور فياضيه و دار خويين عراقي ها به شدت مقاومت کردند. موانع ايذايي و استحکامات فراوان و آتش پر حجم دشمن باعث گرديد که تنها خطوط اوليه دفاعي آنها در هم شکسته شود ولي به اهداف از پيش تعيين شده نرسيد يم .کم کم هوا روشن شد وگرماي خورشيد به شدت برادران را آزار مي داد .اخبار پيش روي گردان هاي عمل کننده در ديگر محور ها به ما رسيد ، ساعت يازده صبح بودکه تقريبا ما به نزديکي هدف رسيديم .به شکلي که با اسلحه سبک تردد روي پل را قطع کرديم .در اين هنگام برادر شمگاني را ديدم ،مسائل عملياتي را با وي مطرح کردم و گفتم براي حمله مجدد به نيروهاي بيشتري احتياج داريم ،او هم با من موافق بود در خواست خود را با فرماندهي در ميان گذاشتيم و منتظر نتيجه شديم .برادر شمگاني موتوري را که در منطقه رها شده بود برداشت و براي فراهم کردن نيروهاي لازم جهت حمله مجدد حرکت کرد.گردان تحت فرماندهي شهيد شمگاني در موقعييت بسيار نا مناسبي قرار گرفته بود، به شکلي که تردد ماشين و آمبو لانس در منطقه عمليات ممکن نبود .عزت الله سوار موتور خطوط دفاعي را منظم کرد .در اين هنگام بود که تيربه پايش اصابت کرد و متوقف شد. چفيه خود را محکم به پايش بست و به تلاش خود ادامه داد .آتش پر حجم دشمن همچنان ادامه داشت .ناگهان بر اثر انفجار خمپاره اي در نزديکي او و اصابت ترکشي به گردنش ، طعم آهن در ذائقه اش شيرين آمد ولبخند هميشگي بر لبانش خيمه بست .زخم شديدي بر داشته بود ،با خود زمزمه مي کرد ،چندي نگذشت که آخرين صفحه زندگي اش ورق خورد ،بر بال ملائک نشست و به ديدار خدارفت .
عصر همان روز نيروهاي کمکي و تازه نفس به ما ملحق شدند و با يک عمليات سريع و ضربتي خود را به نزديک پل رسانديم و ارتباط عراقي ها را کاملا قطع کرديم .با زدن پل ،آنها در محاصره کامل ما قرار گرفتند ارتباط شرق و غرب کاروان قطع و شمال آبادان از لوث وجود دشمن پاکسازي شد .
بي شک شمگاني در اين پيروزي بزرگ نظامي نقش بسزايي داشت .غم از دست دادن سرداري بزرگ با شهد شرين پيروزي عجين گشت .فرداي آن روز پيکر پاک و مطهر او را در سرد خانه يافتم ،قطرات اشک به سرعت به گونه هاي نشست .ياد جنگ موته افتادم هنگامي که طلايه داران سپاه اسلام در باز گشت خبر شهادت جعفر بن ابي طالب را به پيامبر اکرم دادند ورسول خدا سخت گريست ،آنچنان که شانه هاي مبارکش مي لرزيد ،هنگامي که اصحاب سوال کردند يا رسول الله چرا گريه مي کنيد فرمودند :اينها گريه هاي دوستي است در فراق دوست ديگر .
شمگاني به آرزوي بزرگ خود دست يافت ،اما سرود و حماسه اي را که او سرود از ياد نرفت و هرگز پرچمي که در دست داشت بر زمين باقي نماند .

پدرشهيد:
سرانجام پيکر پاک و مطهر آن سردار عرصه افتخار به اصفهان انتقال داده شد و با احساسات بي شائبه امت حزب الله و ياران ديرينه اش تشييع گرديد و در گلستان شهداي اصفهان روي در نقاب کشيد .راه اين سردار پاک باز بي رهرو نماند و پرچم مقدس نظام اسلامي را سرداران ديگري بر افراشتند تادشمن بعثي از اين سرزمين رانده شد و پرافتخار ترين حماسه هاي نبرد و ايثار براي نسل هاي آينده باقي ماند .

محمد علي نصراللهي:
اکنون همه چيز هايي را که کنار ذالفقار و خط شير مي گذاشت نمي توان گفت ،سر رضا ،توکل ،شکر و شجاعت و تلاش هاي مخلصانه رزمندگان را ،و از آن ميان کسي که به واقع حضورش قوت قلب ،شجاعت و شهامت به برادران مي داد ،عزت الله بود .
اگر زماني از پيش ما مي رفت و با تاخير بر مي گشت دلم مي لرزيد و بي حوصله در انتظار باز گشتش لحظه شماري مي کردم .او نقش به سزايي در بيرون راندن عراقي ها از آبادان داشت و به راستي يکي از شجاع ترين افرادي بود که تاکنون ديده ام .هنوز شعله هاي جنگ خاموش نشده بود که دل درد شديدي گرفت . مجبور بودبراي عمل جراحي «آپانديس» به اصفهان برود .اما طولي نکشيد که ديدم او باز گشت !هنوز بخيه زخمهايش التيام نيافته بود که خود را براي عمليات بعدي رساند .تربت پاک خوزستان بار ديگر ميزبان قدوم مبارکي مي شد ،که از خود هيچ سودايي نداشت ،بلکه آنچه انجام مي داد از سر وظيفه و تکليف بود .

خورشيد به وسط آسمان رسيده بود .قرارگاه کربلا حال و هواي خاصي داشت که دو گروه پاسدار از اصفهان رسيدند .فرمانده گروه اول عزت الله شمگاني بود و گروه دوم برادر نصراللهي با اينکه هر دو گروه اصفهاني بودند،اما يکي خود را متعلق به سيستان و بلوچستان مي دانست و ديگري به نطنز ،هر چه بود هر دو گروه به نماز ايستادند .سر به سجده ساييدند و دست بر دعا بر داشته و فطرت خود را به عالم ديگر گره زدند .آنها سربازاني اهل اطاعت از امام خويش بودند .نماز را به امامت «حضرت آيت الله خامنه اي »خواندند تا بعد از آن نداي «هل من ناصر...»حسين(ع) را پاسخ گويند و حق را ياري کنند .
صداي انفجار گلوله هاي توپ دشمن از دور شنيده مي شد که گاه و بي گاه در نزديکي هاي قرارگاه به زمين مي خوردند ،عزت الله شور و اشتياق خاصي داشت .همگي آموزش سلاح هاي هدايت شونده را ديديم والفتي خاص بين ما برقرار شد .چند هفته بيشتر از آغاز جنگ نگذشته بود که هر دو گروه آماده عزيمت به خرمشهر شديم .به ماهشهر رفتيم و سپس با هليکوپتر به آبادان پرواز کرديم. همزمان با ورود ما به آبادان ،خرمشهر سقوط کرد و آبادان در محاصره عراق قرار گرفت .راديو عراق پيوسته اعلام مي کرد که کساني که در آبادان مانده اند تسليم شوند و هر کسي يک پاسدار و يک ارتشي تحويل دهد آزاد مي شود !به راستي که دشمن چقدر زبون و کور دل است !هنوز معناي انقلاب و دلباختگي بسيجي و سپاهي را در نيافته .
الحق که رزمندگان ،چه خوب از عهده اداي پيمان الهي خود بر آمدند .اما بگذار اغيار در نيابند که اين همه زخمها و سختي ها در کام ما چه شيرين است !بگذار هر گز در نيابند که اين قلبها از چه اشتياق و شور و نشاطي آکنده است .با اعلام موکد راديو ،که اهالي شهر را به تسليم مدافعان ترغيب مي کرد يکي از دوستان گفت :بهتر نيست با لباس مبدل بجنگيم ؟شمگاني بلافاصله جواب داد اگر قرار است دعوت دوست را لبيک بگوييم و به شهادت برسيد ،چه بهتر به همين لباس مقدس باشد .
صبح روز بعد خطوط دشمن قدري مشخص تر گرديد .خط ذالفقاريه ،اولين خط حمله به دشمن بود و عمده نيروي مقاوم در مقابل دشمن نيز همين برادران اعزامي بودند که در قالب دو نيروي جدا از هم ،مردانه مقاومت کرده و به قلب دشمن مي زدند .يکي از برادران که بعدها به شهادت رسيد شهيد «قندي» بود .طرح مقابله با دشمن توسط من و شمگاني ريخته شد .نظر من حمله به شکل دشتباني به دشمن بود .و راي عزت الله خلاف آن .او ديگر منتظر نتيجه نشد و با نفراتي که خود داشت به قلب دشمن زد و در نهايت آنها را در همان جا زمين گير نمود و اين مرحله آغاز جنگ ديگر بود .جنگي که ابتدا با زمين گير کردن دشمن آغاز و در نهايت پيروزي ها را يکي بعد از ديگري در پي داشت .

برادر کوهانستاني:
روز هاي پر تب تاب پس از پيروزي انقلاب بود .ضد انقلاب با پنهان شدن در زير نام «خلق کرد» ،حضوري کاذب پيدا کرده بود و با شعار خود مختاري براي کردستان توانست در آنجا لانه کند و جنگ مسلحانه عليه مردم و نظام اسلامي به راه اندازد و اين همه پليدي را با نام زيباي آزادي و ياري محرومين انجام مي داد .گروه ما به فرماندهي عزت الله شمگاني از جمله خيل عاشقانه انقلاب و امام بود که از دشت کوير بلوچستان به سوي کردستان سفر کرد ،تا با تمام توان در مقابل ضد انقلاب بايستد و درس دلدادگي و مقاومت را به حاميان دروغين خلق نشان دهد .در تاريخ 27/3/1359 در يک يورش توسط سپاه و ارتش جاده ديوان دره به سنندج باز شد . سرلشگر« رحيم صفوي» فرمانده سابق سپاه و شهيدبزرگوار سپهبد«صياد شيرازي» جزو اولين فرماندهاني بودند که بين دو شهر ترددکرده و از نزديک منطقه آزاد شده را بررسي کردند .چند روز بعد با سه دستگاه خودرو حرکت کرديم و به پادگان سنندج رسيديم .ماموريت ما تامين جاده سنندج –ديوان دره بو.د کم کم غروب سر مي رسيد و تا شب فاصله اي نبود .
حدود ساعت شش بعد از ظهر بود که اسلحه ،مهمات ،و لوازم مخصوص را با يک دستگاه جيپ از پادگان تحويل گرفتيم و به سمت ديوان دره حرکت کرديم .بعد از مدتي به اولين تونلي که رسيديم ،تعدادي از برادران آنجا مستقر شده بودند و امنيت جاده را بر عهده داشتند .برادرشمگاني فرمانده گروه ،دستور توقف داد و از آنان موقعيت جاده را سوال کرد.
جواب مثبت بود و حرکتي از ضد انقلاب مشاهده نشده بود لذا ما دو کار مي توانستيم انجام دهيم شب را همان جا بمانيم يا با احتياط به حرکت خود ادامه دهيم .برادر شمگاني راه دوم را انتخاب کرد ،جاده شيب تندي داشت و ماشين ها زوزه کشان اين شيب ها را يکي بعد از ديگري پشت سر مي گذاشتند .رسيدن به ديوان دره هدف ما بود ،اما به علت عدم پاکسازي در تمام روستاهاي اطراف هنوز آلودگي وجود داشت و امکان حمله به ما دور از انتظار نبود وماشين ها با فاصله منظمي از يکديگر حرکت مي کردند . در پيشاپيش آنان جيپي بود که برادران شمگاني ورباني (که بعد ها در جبهه جنوب به شهادت رسيد )من و دو نفر ديگر سوار آن بوديم .مسير ساکت و آرام بود و اين سکوت ياد آور احتمال حمله دشمن .دو خور رو سيمرغ مجهز به اسلحه کالبير پنجاه و اسلحه هاي آمده شليک برادران بود ،و ماشين سوم توسط برادر عبد العلي اکبري هدايت مي شد (بعد ها در سيستان و بلو چستان در محراب نماز به دست اشرار به درجه رفيع شهادت رسيد )و ماشين چهارم از سپاه زنجان بود ،خود رو ها به شيب کوهي رسيدند و به آرامي از آن با لا رفتند آن جا در آن انتهاي شيب تند ،جاده پيچ در پيچ و باريک مي شد به محض رسيدن جيپ به آنجا از سه طرف زير رگبار گلوله قرار گرفتيم ،امکان باز گشت نبود ،در کمين ضد انقلاب افتاده بوديم .شمگاني با فرياد به راننده گفت :حرکت کن .ماشين با تمام سرعت به پيش رفت .من آرپي جي را محکم گرفته بودم و خود را با تمام قدرت به ماشين چسباندم ،سرها را به درون ماشين کشيديم ناگهان در جلوي خود تعدادي گوسفند ديديم که جاده را مسدود کرده بودند کنترل ماشين از دست راننده خارج و خود رو واژگون شد .من درد شديدي احساس کردم و بي هوش شدم .نمي دانم چند ساعت بي هوش بودم وقتي به هوش آمدم ،احساس کردم قدرت حرکت ندارم و سرم به شدت مجروح است و اسلحه کنارم نيست .کم کم صداهايي را شنيدم که سعي مي کردند به من کمک کنند. ضد انقلاب با آتش پر حجم برادران گريخته بود./ سعي کردم چشمانم را باز نگه دارم ،درد شديدي مرا رنج مي داد ،ياراي حرکت نداشتم .چند نفر کرد به من نزديک شدند .يکي از دوستان از من خواهش کرد مرا به روستا برسانند ،اما آنها به دليل ترس از ضد انقلاب امتناع کردند .نمي دانم شايد آنها خودشان افراد کمين کننده بودند و يا از مردم عادي ،تشخيص آن بسيار مشکل بود .برادران کاملا بر اوضاع مسلط شدند .شهيداکبري اولين کسي بود که به ما کمک کرد ودر آن معرکه خونين ،شهيد شمگاني فکر کرده بود من شهيد شده ام .لذا با برداشتن اسلحه من به کوه زده بود تا ضد انقلاب را بيابد .برادران روز بعد او را در حالي که راه را گم کرده بود ،ميان کوهها يافتند .آن شب تن مجروح من به سنندج آورده شد .

سردار کيا:
به دليل سياست ضد مردمي و ظالمانه رژيم هاي قاجار و پهلوي در سيستان و بلو چستان مردم اين خطه در ظلم و ستم مضاعف به سر مي بردند .با پيروزي انقلاب اسلامي ،دست بيگانه شرارتهايي را در منطقه به وجود آورد و به علت زمينه هاي مساعد فرهنگي ،گروهکها سعي کردند در اين منطقه نفوذ کنند .سا ل 1359- 1358 در شهر زاهدان اتنتخاباتي به عمل آمد تا اعضاي شوراي شهر تعيين گردد .بر اثر فعاليت گرو ها ي مختلف در گيري به وجود آمد .چنانچه در روز انتخات تعدادي از صندوقها به آتش کشيده شد و اين نا امني حتي به تعدادي از شهرستان هاي ديگر اين استان هم سرايت کرد .سپاه نيرو هاي خود را بسيج کرد تا امنيت را ايجاد کند و مسئوليت نيروهاي عملياتي سپاه در زاهدان به عهده برادر شمگاني بود .او با تدبير خاص ،نقاط حساس شهر را پوشش داد و محل صندوق ها را زير نظر گرفت .آن موقع من در چهار راه رسولي در مدرسه شهيد حسين پور فعلي ،نگهبان صندوق بودم که خبر دادند ضد انقلاب قصد تهاجم به اين محل را دارد. بلافاصله با سپاه تماس گرفتم و موضوع را به برادر شمگاني اطلاع دادم او به سرعت با يک گروه محل را زير پوشش قرار داد . به ضد انقلاب ده دقيقه فرصت داد تا متفرق شوند .از خصوصيات شمگاني شجاعت و قاطعيت او بود که کمتر کسي آن را داشت .در ميان ضد انقلاب شخصي که بعد ها مشخص شد با تشکل هاي چپي ارتباط داشته سعي کرد افراد را تشويق به حمله کند .
عزت الله متوجه شد که ديگر تذکر کار ساز نيست و در صورت ،تاخير جان همه برادران به خطر مي افتد .با يک اقدام سريع شليک کرد و جمعيت را پراکنده کرد .سرعت عمل او در به دست گيري و کنترل او ضاع واقعا تحسين بر انگيز بود .شمگاني در دفاع از انقلاب و نظام اسلامي و آرمان هاي آن هيچ گونه مماشاتي نداشت و در موقع عمل بسيار قاطع بود .

حجت الاسلام علي محمدي:
جاذبه هاي زندگي بر تر و فقر در پيشگاه غني مطلق ،درسي است در ايام جواني در حوزه به ما آموختند و اکنون طلبه جواني بودم که عشق به عمل صالح ،همراهي و همگامي با انقلاب ،مرا به خطه سيستان و بلوچستان کشاند .جواني هفده ساله و پر شور بودم که جنگ عليه انقلاب اسلامي شروع شد .من که عمل به تکليف و وظيفه، الهام بخش قلب و جانم بود ،بي قرار و نا آرام در پي رفتن به آن ديار لحظه شماري مي کردم .گروهي به فرماندهي شمگاني به جبهه ميرفتند. خود را به او رساندم ،او را ديدم صميمي و متواضع با چهره اي پر صلابت ،از او تقاضا کردم که مرا همراه خود ببرد .او امتناع کرد و گفت :شما مسئوليت آموزش برادران را به عهده داريد و بايد بمانيد .بي قرار شدم حضور در جنگ نويد دست يابي به آرزوهايم بود .اصرار فايده اي نبخشيد .در مقابلش گريه کردم اما اشک هايم موثر واقع نشد .کاروان نصرت خدا مي رفت و من همچنان ايستاده بودم ،مقدمات سفر به اصفهان را فراهم کردم و خود را به دوستان ديگري در آنجا رساندم .شهيد حاج حسين خرازي ،شهيد موحد دوست ،ابو شهاب و بني لوحي ،نمي دانم آنها چگونه آگاه شده بودند ،هر چه به آنها اصرار کردم مرا با خودشان نبردند و گفتند دستور آمده شما را نبريم .چند روزي بعد گردان مسلم تشکيل شد و شهيد عرب و شهيد فروغي و شهيد کرد آبادي عضو آن بودند ،مرا در جمع خود پذيرفتند و با آنها قدم به تربت پاک خوزستان گذاشتيم .در آن جا به دنبال شمگاني رفتم ،گفتند آنها در خرمشهر در حال جنگ و گريزند .آري ديگر توفيق نيافتم آن مرد خدا را زيارت کنم و ديدار در زاهدان ؛آخرين ديدار ما بود او به ملاءاعلا رفت و من ماندم و عمق جانم با خاطرات او باقي ماند .

سردارمرتضي قرباني:
روز از نيمه گذشته بود و آفتاب رفته رفته به سرخي مي گراييد. دو ماشين سيمرغ متشکل از دريا دلان سپاهي از سيستان و بلو چستان با ايمان و توکل ،پا به تربت پاک خوزستان مي گذاشتند .همه چيز ساده و صميمي در جريان بود .اگر چشمي به اين صحنه نظاره مي کرد ،مي ديد که همه بي قرار و بي تابند .از مرگ نگريخته که به سوي آن آمده اند .اين دو ماشين با اسلحه و مهمات ،يکي از اولين گروه هاي متشکل بود که از سيستان و بلو چستان وارد جنوب شد .عراقي ها وارد خرمشهر شده بودند ولي خرمشهر هنوز سقوط نکرده بود . جاده آبادان به اهواز باز بود ،اما دو روز بعد بسته شد و راه به سوي خرمشهر مسدود گرديد .ما به هتلي به نام کاروان سرا رفتيم و در نهايت خود را به خرمشهر رسانديم .در گيري در ضلع شرقي خرمشهر در جريان بود .تبادل آتش بين ما و عراقي ها به صورت پراکنده جريان داشت و با لاخره خرمشهر سقوط کرد و آبادان در محاصره نيرو هاي عراقي افتاد .در آبادان سه قبضه خمپاره انداز صد و بيست بود که حتي يک گلوله از آن شليک نشده بود .گروهي توسط سپاه و ارتش تشکيل گرديد که بوسيله آنها اين سه قبضه خمپاره تحويل ما شد و بعد از آموزش مختصر ،گلو له هاي آن را به سوي عراقي ها هدايت کرديم .سهميه آتش قبضه هاي ما در روز هاي اوليه پنجاه گلوله خمپاره بود که از ارتش تحويل گرفته و شليک مي کرديم .عراقي ها پس از خرمشهر به سوي آبادان سرازير شدند .عزت الله شمگاني فرماندهي ما را بر عهده داشت .روزهاي سخت تر جنگ فرا رسيد ،گروه ما دشمن را در ذالفقاريه زمين گير کرده بود که برادر مرتضي کيوانداران (بعدا به درجه شهادت رسيد )با هفت و يا هشت نفر ديگر به گروه ماپيوستند و به دنبال آن سردارمرتضي قرباني با گروهي مشابه جمع ما را تقويت نمودند .
با لا خره عراقي ها تا لب رود خانه عقب زده شدند و تعدادي از آنها را اسير و گروهي را نيز کشتيم. در اين زمان جبهه ها محور بندي شد .فرماندهي مناطق ذوالفقار يه و بهمن شير به برادر موذني (بعدا به شهادت رسيد ) و منطقه ايستگاه هفت آبادان به برادر شمگاني سپرده شد .منطقه بين ايستگاه آبادان و جاده اهواز به شکل هفت بود. اکثر امکانات ،از طريق ارتش و مقداري هم از سپاه بلوچستان و ستاد مستقر شده توسط سپاه تامين مي شد .
حدود هفت ماه به همين ترتيب پدافند را داشتيم .در اين مدت عراقي ها خيلي سريع سعي کردند نيرو هاي ما را در هم بشکنند و آبادان را بگيرند ،اما موفق نشدند .عمليات فرماندهي کل قوا با موفقيت انجام شد .
شرايط جنگ تغيير کرده بود و نيروهاي ما از حالت دفاعي خارج شده ،تهاجمات خود را شروع کردند .عمليات ثامن الائمه با رمز« نصرمن الله و فتح قريب» آغاز گشت. هدف اين عمليات تصرف وتامين جاده هاي آبادان – ماهشهر و از بين بردن محاصره آبادان و انهدام دشمن بود . عمليات در شمال آبادان شروع و دو روز ادامه داشت و صد و پنجاه کيلو متر خاک خوزستان از لوث وجود دشمن پاکسازي شد و به تمامي اهداف تعيين شده دست يافتيم .استراتژي جنگ مردمي که بر پايه حضور شهادت طلبانه امت اسلامي استوار بود با انجام اين عمليات شکوهمند جاي خود را در روند جنگ تحميلي باز کرد و اين تفکر را که با گسترش سازمان رزم و عمليات هجومي وسيع مي توان مناطق بيشتري را آزاد ساخت و ضربات سنگين تري بر دشمن وارد نمود ،را به شدت تقويت کرد .شوق پيروزي در اين عمليات با غم از دست رفتن دلاوري بزرگ عجين گشت !برادر عزت الله به ملکوت اعلا پيوست وما شاگردان خود را تنها گذاشت. بي شک او به آرزوي بزرگ شهادت دست يافت و عمق جان ما را که به او پيوند و گره خورده بود متاثر کرد و اکنون خاطرات او برايم چون رايحه اي بهشتي است که گاه خنده بر لبانم و گاه گريه بر چشمانم جاري مي کند .



آثارمنتشر شده درباره ي شهيد
نهال انقلاب
دوران جواني هنگامه جوشش همه غرايز و استعداد هاست .
در اين روزگار ،هم استعداد شکوفا مي شود و غرايز خدا خواهي و حقيقت جويي چهره مي نمايد . لطيف ترين و پر شور ترين حالات انساني از او بروز مي کند و از طرف ديگر غرايز نفساني خودي مي نمايد .اين قدرت دروني مي تواند بسازد يا تخريب کند. اين توان مي تواند پاکي ،صداقت عشق و محبت و ايثار و فدا کاري را به همراه آورده و سر چشمه بهروزي ها و پيروزي ها شود .
خوانده ايم که نخستين ابلاغ گر رسالت اسلامي جواني نو خواسته بود بنام «مصعب بن عمير» ،که پيامبر اکرم او را به مدينه فرستاد تا پيام الهي را به مردم برساند و سخن خداي را بر خواند و چه نيکو وظيفه خود را انجام داد .آنگونه دلهاي مردم را شيفته خود کرد که رئيس متعصب قبيله نا گهان خود را با جامه در آب افکند تا غسل کند و ايمان آورد و هم او در نبرد بدر بر ضد اشراف قريش حمله ها داشت و در مبارزه و فدا کاري ها و نام آوري ها نمود . خوانده ايم که پيامبر« اسامه بن زيد» را فرماندهي سپاه بخشيد تا به جنگ قدرت اهريمني بيزانس رود و همه ياران خويش را که مغزشان در جاهليت شکل گرفته بود و هنوز مفاخر عربي در انديشه و فکرشان جولان داشت ،گوشزد کند که نسل جوان موقعيتي ممتاز يافته و گرمي ايمان و تقوا و...معيار، بر گزيدن است . خود شاهد بوده ايم که در اين انقلاب مقدس چگونه جوانان و نوجوانان با آتش لهيب خود انقلاب را به پيش بردند .
عزت الله شمگاني خود از جمله خيل جواناني بود که فعالانه در انقلاب حضور داشتند .او يک سال قبل از پيروزي انقلاب از ارتش استعفا داد و در شعاع حرکت نوراني و متعالي حضرت امام (قدس سره) قرار گرفت. انقلاب اسلامي چون طوفاني در ميان نسل جوان بپا خواست و آنان را از دنياي ستم شاهي بيرون برد و به جوانان حياتي ديگر داد .عزت الله همراه و همگام اين خيل عظيم مردم بود .فعاليت بي شائبه او تحسين ها را بر انگيخت و حضورش در تظاهرات ،پخش عکس و نوار هاي حضرت امام شوريدگي و نشاط او را صد چندان کرد .
صديقه وسمقي



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : شمگاني , عزت الله ,
بازدید : 167
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,414 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,106 نفر
بازدید این ماه : 6,749 نفر
بازدید ماه قبل : 9,289 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک