فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

دشمنان داخلي و خارجي انقلاب که از پيروزي اسلام، سخت عصباني و خشمگين بودند، به يکباره با خيل انسانهاي شجاع و متديني روبرو مي شوند که با تمام سرمايه وجودي براي حفظ و حراست از دستاوردهاي انقلاب، وارد صحنه هاي دفاع و حضور در ميادين مبارزه شده اند. عبدالعلي، فرد خود ساخته اي که خود را مهياي چنين ايامي نموده بود، خويشتن را وقف دين و دسترنج عظيم انبيا و اوليا الهي يعني پاسداري از نظام مقدس و نوپاي جمهوري اسلامي مي کرد.
هر کجا که نياز بود و هر زمان که طلب مي کرد، او خود را آماده خدمت و فداکاري کرده بود. فضا و مکان او را پايبند نمي ساخت.
هر کجا تهديدي عليه نظام صورت مي گرفت، خود را موظف به حضور و دفاع مي ديد. در روستاي موطن خويش، درنواحي محروم، مناطق بحراني و در جبهه هاي جنگ تحميلي در عرصه هاي نظامي، عمراني و فرهنگي به نگهباني از اهداف مقدس و آرمانهاي متعالي اسلام پرداخت. در ماموريتها هر کجا فرمانده مستقيم حضور نمي داشت، مقبوليت عامش موجب روي آوردن افراد به او مي گرديد واين قولي است که اکثر همرزمان، جملگي به آن اعتراف دارند. او در سپاه مفهوم حيات و زندگي و فداکاري در راه عقيده را آموخت و آن را به عنوان مامن و پناهگاهي براي دفاع از حق محرومين و ضعيف نگهداشته شدگان مي دانست. سپاه را جنود الهي مي دانست که به صورت مسلحانه بازوي توانمند ولي فقيه است و آرزو داشت که در اين لشکر الهي منشا خدمت و
فعاليتهاي بيشتري باشد.
کشتي گير با وفا در سپاه نيکشهر، معمولا با برادران اصلاني و پور کبيريان کشتي مي گرفت. جالب توجه اينکه هر سه بزرگوار نيز به ديار باقي شتافتند و ميعاد در آخرت را عهد بستند. الحق در نبرد و مبارزه با شيطان نفس، نيز غالب آمد و برتري روح پاک و سترگ را عليرغم جثه ي نحيف و لاغر در مبارزه به اثبات رسانيد.

در پنجاه کيلومتري غرب اصفهان در بخش مرکزي شهرستان لنجان و روستاي کوشگيجه , سال 1338 ه ش مولد فرزندي براي اسلام بود که خود را در شرق و غرب و جنوب کشور، بلند آوازه ساخت. مردم متدين اين روستا به کارگري، کشاورزي و دامداري مشغول هستند. اعضاي خانواده نام با معناي عبدالعلي را بر او نهادند. مردم اين ديار، به مهمان نوازي و شجاعت و پشتکار شهرت دارند و اين خصايص درعبدالعلي نيز تجلي نموده، با استعداد سرشار خود و عليرغم محروم شدن از مهر و عطوفت مادري در سن شش سالگي وارد دبستان شد و پس از اتمام مرحله ي ابتدايي تعليم و تربيت، به دليل نبودن مدرسه راهنمايي در روستا، فاصله چندين کيلومتري روستا تا مبارکه را به صورت پياده يا دوچرخه طي مي نمود و اين مقطع تحصيلي را نيز به پايان رساند.
نبودن شرايط لازم و تنگدستي ناشي از حکومت ظالمانه ي ستم شاهي، مانع از ادامه تحصيل در مقاطع بالا تر مي شود و اوناچار نزد برادرش به کار مي پردازد؛ ليکن عطش معرفت بيشتر، او را به کتابخانه ملي مي کشاند. با رئيس کتابخانه آشنا و نسبت به مسائل سياسي کشور آگاه مي گردد.
در اين زمان عبد العلي که جواني رشيد و مستقل گرديده بود، با آوردن اعلاميه هاي امام به روستا و تکثير آنها و با تلاش فراوان در آگاهي بخشيدن به اهالي ده، نقش فعالي را به عهده گرفت. وي پلاکاردهايي تهيه و با نوشتن شعارهاي اسلامي، رشادت و بي باکي و معرفت خويش را در روستا اثبات مي کند و همگام با خواهرش و فرزند او در راهپيمايي هاي اصفهان شرکت مي کرد.
در جمعه سياه هفده شهريور 1357 که طاغوت، مومنين انقلابي را در ميدان شهدا همانند برگ خزان بر زمين مي ريخت، عوامل ژاندارم در محل، او را به سربازي فرا مي خوانند. عبدالعلي ابتدا از معرفي خود امتناع مي ورزد، ولي عليرغم ميل باطني به اين مساله تن در مي دهد و در نتيجه از زرين شهر به عجب شير اعزام مي گردد.
پس از چند ماهي با يکي از همفکران خود بعد از صدور فرمان فرار سربازان توسط حضرت امام (رضوان الله تعالي عليه )، طرح گريز شبانه از پادگان را به اجرا در مي آورد و عليرغم گرسنگي مفرط به دليل ترس از معرفي به نيروي نظامي تا عصر روز بعد به جايي مراجعه نکردند و با پوشيدن لباس شخصي براي سفر، به شهر مي روند و به ترمينال مسافربري مي آيند؛ اما در همين هنگام توسط مامورين، شناسايي مي شوند و پس از تعقيب و گريز در محوطه، دوست عبدالعلي دستگير مي شود. او بدون اينکه پولي داشته باشد، با زحمت زياد، خود را به اصفهان مي رساند و مخفي مي شود. در اين مدت خانواده اش مقاومت مي کنند، اگر چه پدرش پيوسته از جانب مامورين تهديد و مورد ضرب و شتم قرار مي گيرد.
قاب عکسي از شاه معدوم در منزل بود. يک روز «عبدالعلي» در حضور اعضاي خانواده آن را زير پايش خرد مي کند و با اين عمل اعتراض خودش را عليه رژيم پهلوي نشان مي دهد. با پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي به رهبري حضرت امام (ره) در بيست و دوم بهمن پنجاه و هفت، روح جديدي در خدمت بيشتر و بهتر به اسلام و انقلاب و مردم در او دميده مي شود.
وي چون نهايت اخلاص و بندگي را در خدمت صادقانه و در راه خدا براي محرومين مي دانست، لذا آماده خدمت در نقاط محروم مي شود و با ورود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در تاريخ 6/4/1358 با اولين گروههاي اعزامي به منطقه ي سيستان و بلوچستان مهاجرت مي نمايد و پس از ورود به زاهدان، با ساير دوستان اعزامي در قالب يک گروه به سمت سربوک از توابع شهرستان چابهار حرکت مي کند. در آنجا دوشادوش برادران جهاد سازندگي علاوه بر مقابله نظامي با اشرار و شناسايي خانواده هاي مستمند و فقير، اقلام ضروري و مورد نياز آنها را فراهم مي کند. پس از چند ماه اقامت در آن محل، از يک طرف گرايش و علاقه و محبت شديد برادران بلوچ به اين جوانان فداکار و مخلص افزايش مي يابد و از طرف ديگر به سبب وجود و خصومت عوامل داخلي استکبار، برخوردي مسلحانه با عده اي از اشرار به وجود آمد.
در اين درگيري مسلحانه، برادر «صالح، فرمانده سپاه« نيکشهر» به همراه برادران « ساوجي» و« برخشان» که به منظور توزيع مواد غذايي بين خانواده هاي محروم منطقه رفته بودند، به فيض شهادت نايل مي گردند، ولي برادر« اکبري» وعده اي ديگر سيزده روز به تعقيب آنها مي پردازند که اشرار به خاک کشور مجاور مي گريزند و آنها به اجبار مراجعت مي نمايند. بعد از آن به اتفاق عده اي از برادران به مرخصي مي رود و در اين بين به خانواده شهيد« برخشان» نيز سر زده و دلاوريهاي او را براي والدينش بازگو مي کند. سپس به« زاهدان» باز مي گردد و از آنجا به اتفاق ساير برادران، همراه با نظارت و مسئوليت حاج محمود اشجع ،جهت فعاليتهاي عمراني و فرهنگي عازم منطقه« زهکلود» و «هامون جازموريان» از توابع« کهنوج »مي شوند. بعد از آن با آغاز توطئه توسط عوامل خود فروخته استکبار، گروهکهاي سر سپرده در کردستان در معيت، قاسم ترک لاداني و حسن کفعمي عازم ديار سنندج و ديواندره مي شود و در چند در گيري با نيروهاي الحادي حضور فعال و ثمر بخشي داشته است. با شروع جنگ تحميلي و گسترش تجاوز نيروهاي بعث عراق، به اتفاق برادران، عازم« آبادان »مي گردد.
در جبهه بهمن شير، در يک درگيري مستقيم و رويارويي، پس از کشتن چند عراقي از ناحيه گردن و فک مورد اصابت گلوله قرار مي گيرد و به سختي مجروح مي شود. پس از توقف کوتاهي جهت درمان و معالجه به«اصفهان» فرستاده مي شود. در اين مدت چون قادر به غذا خوردن نبود، فقط مايعات مصرف مي کند.
در زمستان 1359 مجددا به زاهدان اعزام مي شود. اين بار با توجه به وضعيت منطقه مرزي «مير جاوه»، تشکيل سپاه و فرماندهي آن به عهده او محول مي شود.ا ودر اين سمت منشا خدمات زيادي براي استان« سيستان وبلوچستان» مي شود. با سپري کردن عمري توام با جديت و تلاش در محراب عبادت و به هنگام اداي فريضه نماز جماعت به دست يک عامل بيگانه به شهادت مي رسد.
منبع:سجاده آتش ،نوشته ي،حسين شيربند،نشرکنگره ي بزرگداشت سرداران وشهداي سيستان وبلوچستان-1377



وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
من از وقتي نام امام خميني را شنيدم و انقلاب اسلامي را راستين شناختم، در تاريخ 6/4/1358 وارد سپاه پاسداران شدم و به سيستان وبلوچستان رفتم تا تاريخ 18/2/1359؛ و از اين تاريخ هم بنا به ضرورتي که در کردستان حس مي کردم، به منطقه رفتم و فقط در سپاه است که احساس مي کنم به خدا نزديک تر شده ام و خيلي خوشحالم که مي توانم گام مثبتي در راه اسلام و خط امام بر دارم. از پدر و مادرم ممنونم که خيلي زحمت کشيدند و مرا بزرگ کردند و به من کمک کردند که به اسلام خدمت کنم. دوستان، برادران و همسنگران زيادي از پيش ما رفتند، شهيد شدند و به پروردگار پيوستند؛ و همين برادران هم که شهيد شدند، به من فهماندند که تا لياقت شهادت را نداشته باشي ولو اينکه در درگيري هاي شديدي هم باشي، جان سالم به در مي بري و اول بايد زمينه را پيدا کرد. اگر خود را به خدا نزديک ساختي، خالص شدي و بي ريا مومن بودي و فقط في سبيل الله کار کردي، به خدا خواهي رسيد؛ وگرنه سالها هم در سپاه باشي، در جنگ کشته نخواهي شد. اين عملا به من ثابت شد. من با چند نفر از برادران که در حال حاضر شهيد شده اند، بوده ام و آنها را مي شناختم که چگونه خالص بودند و چگونه در خون خود غلطيدند و به آنجا که پرواز داشتند، رفتند. اينها همه گلچين شدند و رفتند و من هم از خدا مي خواهم که به آنها بپيوندم و وصيت نامه مرا بخوانند. از پدر ها و مادرها مي خواهم جوانها را تشويق کنند که در راه اسلام و پاسداري از انقلاب اسلامي قدم بردارند. از پاسداران مي خواهم عناصر کثيفي را که کردستان را به آتش کشيدند، به خاک و خون بکشند و با اخلاق اسلامي رفتار کنند و با رفتار يک مسلمان واقعي و همچون امام، مردم را تربيت کنند. به پدر زحمتکش خود سلام مي فرستم و اميدوارم که مرا حلال کند و برادران و خواهران کوچک مرا مسلمان و مجاهد تربيت کند. به برادرم خير الله توصيه مي کنم که خود سازي کند و قرآن بياموزد و به اسلام خدمت کند. برادر بزرگم جواد و زن برادرم که براي من زحمت کشيده ايد، سلام فراوان مي فرستم و اگر من از نظر اقتصادي پولي پيش آنها دارم، به برادرم خير الله کمک کنند که درسش را بخواند و فرشته و مهرداد را درست تربيت کرده و آنها را پاسدار و شجاع تربيت کنند. من دلم مي خواست که ازدواج کنم و بچه دارشوم، ولي الان ضرورت است که من در کردستان باشم و نمي توانم. پس از شهيد شدنم مرا در روستاي خودمان نزديک قبر مادرم به خاک بسپاريد. هر چند دلم مي خواهد نزديک قبر هاي برادران شهيدم باشم، ولي فرقي نمي کند. همه ان شاء الله پيش خدا مي رويم. سلام مرا به همه برسانيد. خواهرانم را سلام مي رسانم و به آنها سفارش مي کنم بعد از شهادت من گريه نکنند و صبر ومقاومت داشته باشند. در ضمن روي قبر من ننويسند ناکام، زيرا هيچ کامي بهتر از اين نيست که در راه هدفم کشته شوم. برادرانم محمود و محمد را سلام مي رسانم و خانواده را سلام مي رسانم. خلاصه برادران همه رفتني هستيم و بايد پيش خدا برويم و من اين راه را انتخاب کردم و از عشقي شديد که نسبت به اسلام و نفرت شديدي که نسبت به دشمنان اسلام دارم، تصميم گرفتم که اسلحه بگيرم و بجنگم. خلاصه هر چند که من کشته مي شوم و اگر اين لياقت را پيدا کنم، پاسداري يک وظيفه و يک هدف است، نه يک شغل و عامل خوشگذراني و زندگي کردن؛ بنابراين من به جوانان پاسدار توصيه مي کنم که اين وظيفه را انجام دهند تا بتوانند به هدفشان برسند. برادران، بنا به گفته حضرت علي عليه السلام که:« خداوندايک لحظه مرا به خودم وا مگذار»، ما و شما هم بايد همينطور باشيم و هميشه به ياد خدا! هر جا مي رويم، اگر خودمان را با محيط تطبيق دهيم و خودمان را به يک چيزهايي سرگرم کنيم. هر چند که کار خوب بکنيم، ولي فايده ندارد. بايد نيت براي خدا باشد، توام با عمل. اگر نيت نکني که براي خدا کار کني و خودت را سرگرم کني، هر قدر هم که عمل صالح انجام دهي، بي فايده است. بايد نيت کني که براي خدا کار کني و لازمه براي خدا کار کردن، رنج و سختي است. اگر رنج و سختي کشيدي، براي خدا است و اگر رنج و سختي نکشيدي، خودت را سر گرم کرده و به يک چيز دل خوش مي کني و کاري مي کني که آن وقت براي خدا نيست. خدا حافظ. امضا: اکبري



خاطرات
خواهر شهيد:
شهيد اکبري با پيروي از رهنمودهاي امام راحل، در اولين فرصت از پا دگان گريخت و عملا تلاش براي سرنگوني طاغوت را آغاز کرد و به صفوف تظاهر کنندگان عليه رژيم پيوست.
بعضي اوقات من و فرزند سه ساله ام را همراه خود به اصفهان مي برد و در اعتراضات عمومي و فرا گير مردم بر ضد حکومت جابر در صف اول تظاهرات شرکت مي کرديم. حتي بعضي اوقات با مامورين درگيري لفظي پيدا مي کرد. يک روز ضمن تظاهرات، همديگر را گم کرديم؛ تا شب که در منزل يکي از بستگان به هم رسيديم. بسيار نگران بودم، چرا که ايشان پس از مرگ مادرم پناه خوبي برايم بود. پيوسته اين شعار را بر زبان جاري مي ساخت: سکوت هر مسلمان خيانت است به قرآن.

روزي عبدالعلي در حالي که تعدادي کتاب دبستاني براي بچه هاي محروم منطقه سيستان و بلوچستان آماده کرده بود، با يک ماشين سيمرغ براي خداحافظي به منزل آمد. من و خواهرم گريان شديم و به او گفتيم: مواظب خودت باش، ما براي تو خيلي نگرانيم. او با روحيه اي شاد و خندان به ما روحيه داد و گفت: از شما انتظار نداشتم که گريه کنيد؛ بلکه بايد خوشحال باشيد. شما اينقدر نگران هستيد، پس اگر روزي خدا توفيق داد و من هم مثل برادران ديگر لياقت شهادت را پيدا کردم، چه مي کنيد؟
و به هر حال ما را وادار کرد تا بخنديم و گفت: تا شاد نباشيد نخواهم رفت. در صورتي از اينجا مي روم که شما خوشحال باشيد.


حسين شير بند:
برگرفته از خاطرات شفاهي خانئاده ودوستان شهيد
ارديبهشت سال 59 بود. در معيت يک گروه سيزده نفره به فرماندهي سردار رشيد اسلام، عزت الله شمخاني به غرب کشور براي مقابله با گروهکهاي ملحد به آن ديار روانه شديم. در ديواندره دو نفر به فيض شهادت نايل شدند و پس از شروع جنگ تحميلي نيز سه نفر ديگر از همرزمان ما به لقاي خدا شتافتند. عبدالعلي اکبري پس از مجروح شدن در آن منطقه، به عقب منتقل مي شود تا مشهد خويش را در جايي ديگر بيابد. بعد ها هم شمخاني به جمع ياران شهيد پيوست. در نهايت از آن جمع بيش از نيمي به جانب حق تعالي پرواز نمودند.

در بهار 1359 که گروهک هاي ملحد، طراوت و سر سبزي خطه غرب را با وجود شيطنت آميز خويش، به سياهي و کينه تبديل نموده و بذر عداوت و خصومت با مردم مسلمان کرد را در آن ديار پاشيده بودند، با يک ستون عملياتي از گردنه اي در کردستان عبور کرديم. هوا تاريک بود. ماشين سر ستون در کمين کومله افتاد و حدود نيم کيلومتر بين خودروهاي ستون براي پيمودن ادامه مسير اختلاف نظر پيش مي آيد. برادر اکبري و همراهان او که از زاهدان آمده بودند، مي گويند: اگر شما مي خواهيد بر گرديد، ما بايستي برويم جلو و مطلع شويم که بر سر آنها چه آمده است؟ به کمين افراد مي رسند که چند نفر از آنها از ناحيه کمر و سر به سختي آسيب ديده بودند. برادر اکبري به سرعت با سيمرغ، مجروحين را به بيمارستان سنندج مي رساند و از آنجا به تهران منتقل شدند. من نيز از جمله آنها بودم که پس از درمان، جانباز شده و سوار چرخ مخصوص مي باشم. اکنون عليرغم گذشت سالها از آن واقعه، خاطره اش برايم به زلالي آب روان، روشن و شفاف است.

از شروع به کار و فعاليت رسمي سپاه پاسداران در بخش مرزي «مير جاوه »واقع در منازل سازماني بخشداري مدتي نگذشته بود که سپاه، بودجه اي براي احداث پايگاه در آن منطقه اختصاص مي داد و همزمان فعاليتهاي ساختماني آغاز گرديد. از همان ابتدا برادر اکبري ضمن تهيه و فراهم کردن مقدمات کار، براي پشت گرمي نيروها و نيز تسريع در ساخت و اتمام پايگاه، شخصا وارد عمل در کار بنايي شده و در پايان، هر روز پس از اتمام کارهاي روزانه در کنار آنها به واليبال مي پرداخت و همچنين روزهاي پاياني هفته به مصداق قائمين في اليل و صائمين في النهار روزه دار بود.

خانه پاسدار مرکز آموزش برادران بسيجي داوطلب خدمت و همکاري با سپاه يا اعزام به جبهه در زاهدان بود. يکي از روزهاي نيمه اول سال 1360 عبد العلي اکبري به آنجا آمد و تقاضاي پنجاه نفر نيرو جهت انتقال به «مير جاوه» کرد. از آن روز مدتي گذشت. در مراجعات از يک گشت عملياتي که در اطراف زاهدان و مناطق مرزي جهت تعقيب اشرار داشتيم، به او گفتيم: خوشا به حال شما که در جريان امور منطقه قرار مي گيريد و با مسائل آشنايي ملموس داريد. در جواب گفت: خوشا به حال شما که در خانه پاسدار و آموزش منطقه هستيد، زيرا که آموزش، مرکز و قلب منطقه است.

در سال هاي 1359 – 1360 در خدمت برادر بزرگوار سردار عبد العلي اکبري بودم. وي به نماز اهميت زيادي مي داد و سعي داشت نمازهايش را حتي المقدور به جماعت اقامه نمايد. در مواقعي که در سپاه امام جماعت نبود، يک نفر از برادران را به عنوان امام جماعت معرفي مي کرد تا نماز بر پا شود.
يکي از روزها که به اتفاق ايشان از گشت عملياتي بر گشتيم، موقع ظهر به سپاه رسيديم. برادران به صورت فرادي مشغول نماز خواندن بودند. ايشان سخت ناراحت شد و فرداي آن روز در صبحگاه حدود نيم ساعت پيرامون اهميت نماز جماعت صحبت کرد و گفت: چرا بايد در جمعي که تعداد زيادي پاسدار و بسيجي حضور دارند، نماز جماعت بر گزار نشود؟ و همان جا يک نفر را که متصدي امور تبليغات بود، به عنوان پيش نماز معرفي کرد و آخر الامر نيز خود به هنگام اداي نماز، در حالي که امام جماعت بود، به فيض شهادت نايل گرديد. پيامبر اکرم مي فرمايد:
يک نماز جماعت از يک سال نماز فرادي بهتر است.

چهارشنبه بيست و چهار آذر سا ل 1359 برابر با بيست و نهم صفر، شب شهادت حضرت امام رضا (ع)، عبدالعلي در معيت دوستان به پا بوسي حضرت ثامن الائمه براي عرض ادب و ارادات مشرف شد. در اين سفر آخر، از پرودگار خويش خالصانه آرزوي شهادت در راه او را مي نمايد. هنوز يک سال سپري نشده بود که به سوي معبود خويش شتافت. اگر عبدالعلي مشهد از مشهد عبد العلي فاصله دارد، ليکن وقت شرعي صلاه ظهر در هر دو مشهد، يعني مشهد الرضا (ع) و مشهد عبدالعلي اکبري، مثل هم است.
اغنيا مکه روندو فقرا سوي تو آيند جان به قربان تو که حج فقرايي

امام صادق (ع) فرمودند: صله رحم حساب را آسان مي گرداند.
برادر عبدالعلي اکبري قبل از شهادت، هر زمان که از سيستان و بلوچستان، کهنوج، کرمان و يا کردستان براي پيگيري امور آنجا در اصفهان توقفي داشت، به روستا مي آمد و ديداري هر چند کوتاه با بستگان و اقوام به عمل مي آورد و ضمن تفقد و دلجويي، آنها را امر به معروف و نهي از منکر مي کرد.
دوستان و آشنايان در اين ملاقات اندک از او مطالب مختلفي ياد مي گرفتند و ماشين سيمرغ او را که در درگيري هاي مختلف با ضد انقلاب، آماج گلوله هاي دشمنان قرار گرفته بود، مشاهده مي کردند و با شنيدن جانفشاني ايثار گران، خود به مبارزاني جدي در صف انقلاب تبديل مي شدند.
در اين ملاقاتها بود که پسر عمو و پسر دايي او نيز به جمع رزمندگان پيوستند و هر دو در عمليات بدر شهيد گرديدند و به شهيد خانواده خود ملحق شدند.
آگاهي مردم
هر هفته يک بار در بخش هاي مرزي شهرستان هاي زاهدان – سراوان يعني مير جاوه، جالق، از پايگاهمان در سراوان جهت کسب اطلاعات و حضور در معابر تردد اشرار و قاچاقچيان و گذرگاه هاي آنها جهت ايجاد امنيت در منطقه، گشت عملياتي داشتيم. عليرغم شنيدن زياد از مير جاوه تا آن هنگام، هنوز آن را نديده بودم. در يکي از گشتها با ورود به آنجا، برادر مبارز عبد العلي اکبري با خوشحالي و سرور، در سپاه را به روي برادران باز نموده و با خوشرويي از ما استقبال کرد و دستور داد به سرعت براي ما غذا بياورند.
پس از ورود به پايگاه نزد ايشان رفتم و از او سوال کردم: چرا شما به منطقه نمي آييد؟ در جواب گفت: اينجا و آنجا فرقي نمي کند. ما همه براي خدمت به اين ديار آمده ايم؛ پس بايد آنها را آگاه کنيم تا فريب اشرار از خدا بي خبر و قاچاقچيان مفسد را نخورند وقتي انسان، هدفش خدمت خالصانه در راه خدا باشد، مکان براي او مهم نيست و فرقي نمي کند در کجا باشد. والذين جاهدو افينالنهدينهم سبلنا وان الله مع المحسنين.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : اکبري , عبدالعلي ,
بازدید : 270
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 176 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,712,868 نفر
بازدید این ماه : 4,511 نفر
بازدید ماه قبل : 7,051 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک