فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

ابوالفضل جهانزاده در تاريخ 9/ 2/ 1341 در شهرستان بيرجند در خانواده اي متدين ،و مستضعف ديده به جهان گشود .از همان اوان زندگي به خاطر عشق و علاقه پدرش نسبت به اهل بيت و مداحي ،ايشان شيفته اهل بيت شده ،پيوسته پرچم ارادت و علاقه اهل بيت را بر فراز قلبش بر افراشته بود و همواره با پدرش به مساجد و حسينيه ها و اماکن مقدس مي رفت .
در سالهاي کودکي به خاطر پار ه اي تحولات زندگي به همراه خانواده اش از «بيرجند» به «مشهد مقدس» مهاجرت کرد.« ابوالفضل» تا سن هفت سالگي در« مشهد» به اتفاق خانواده اش روزگار را به خير و خوشي سپري مي کرد تا اينکه مرحله رشد و بالندگي را با رفتن به دبستان آغاز کرد.ا وضمن تحصيل در او قات فراغت جهت کمک خرجي پدر و خانواده اش دست فروشي مي کرد .تا سال سوم دبستان کماکان در همان شهر اقامت داشت و سال چهارم را در شهرستان« زاهدان» در دبستان شهيد «سيد علي اندرز گو»(فعلي) به تحصيل مشغول شد ،دوره ابتدايي را در همين دبستان به اتمام رساند. از سن ده سالگي شروع به مداحي« امام حسين (ع) »کرد و زير نظر پدر بزرگوارش به فرا گيري اصول مداحي و مديحه سرايي پرداخت .پس از دوره ابتدايي در مدرسه راهنمايي شهيد« رجايي»(فعلي) تحصيل کرد و در سال 1356 دوره راهنمايي را با موفقيت به پايان رساند. در سال 57 13وارد دبيرستان شد که همزمان بود با مبارزات انقلابي مردم بر ضد حکومت ستم شاهي .ايشان نقش خطير و ارزنده اي در جهت آگاهي دادن به مردم و پخش اعلاميه بر عهده داشت . پس از پيروزي انقلاب اسلامي در انجمن هاي اسلامي مدارس ،خصوصا دبيرستان «امام خميني (ره) »شروع به فعاليت فرهنگي و سياسي نمود .در بر خورد با گروهک هاي الحادي منافقين و جريانات چپ موثر بود و در بحث هاي خياباني با گروهکها مبارزه مي کرد و در در گيري ها به همراهي حزب الله با جريانات چپ و نفاق شرکت فعال داشت .
در سال 1358 به صورت افتخاري وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در« زاهدان» شد و با گروهي از برادران سپاه، حفاظت صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران در« زاهدان» را بر عهده گرفت. روزها به مدرسه مي رفت و شبها به نگهباني از محل فوق الذکر مي پرداخت .در سال 1359 رسما وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شد و به طور کلي از مدرسه جدا شد. او شبانه روز تمام وقت خود را وقف پاسداري از ارزشهاي مقدس انقلاب اسلامي و مبارزه با گروهکهاي ضد انقلاب و منافقين و قاچاقچيان مواد مخدر و اشرار مسلح نمود .در همين رابطه از سپاه« زاهدان» به مدت نه ماه به سپاه پاسداران «ايرانشهر» و «نيک شهر» اعزام شد .بعد از مدتي خدمت در سپاه «نيک شهر» به« زاهدان» باز گشت و در گردان« سوم» سپاه پاسداران انقلاب اسلامب در« زاهدان»و در واحد «عمليات» مشغول به کار شد . همزمان با شروع جنگ تحميلي چندين مرتبه تقاضاي اعزام به جبهه نبرد حق عليه باطل نمود ولي به دليل نا امني منطقه «بلو چستان» با تقاضاي وي مخالفت شد . در سال 1360 يکي از نزديک ترين دوستان وي به نام شهيد «محمد علي جعفري» به شهادت رسيد که تاثير زيادي در روحيه شهيد گذاشت، به طوري که تصميم قطعي گرفت تا عازم جبهه شود و در همين سال چند مرحله به همراه نيروهاي اعزامي از استان به« اهواز» اعزام شد و در يک عمليات از ناحيه دست مجروح گرديد .
او با شور و اشتياق خاصي همواره مي گفت :من حنجره ام را وقف بي بي زهرا (س) و امام حسين (ع) منموده ام تا زنده باشم براي اهل بيت مداحي خواهم کرد .از اوايل سال 1362 وارد حفاظت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي« زاهدان» شد و مدتي در حفاظت فرودگاه مشغول بود تا اينکه مسئوليت حفاظت امام جمعه« زاهدان» و نماينده ولي فقيه حجت الاسلام و المسلمين حاج آقاي «عبادي» را به عهده گرفت و مدتي مسئول گروه حفاظت از ايشان بود .
در سال 1362 ازدواج کرد و در سال 1363 خداوند اولين فرزند را که به شهيد عطا کرد و ايشان با علاقه با حضرت ولي عصر نام فرزند خود را« مهدي» گذاشت . مهدي پا به عرصه وجود و زندگي گذاشت تا کانون گرم خانواده را گرمتر از پيش سازد. بيش از ده روز از تولد فرزندش نگذشته بود که براي بار دوم به جبهه اعزام شد و خبر تولد فرزندش را به پدرش که در جبهه بود رساند .
دراين عمليات حاج ابوالفضل به سختي زخمي شد و موج گرفتگي هم باعث شده بود شنوايي گوش چپ خود را از دست بدهد . مدت يک ماه در بيمارستان شهيد هاشمي نژاد بستري و از اهواز با هواپيما به مشهد مقدس اعزام گشت . در صورتي که در اين مدت خانواده وي هيچ اطلاعي نداشتند .خودش هم به خانواده اطلاع نمي داد .پس از بهبودي نه چندان کامل از بيمارستان مرخص شده و به «زاهدان» مراجعت کرد .
پس از مدتي ،وقتي که اندک بهبودي برايش حاصل شد ،مجددا در بيت امام جمعه به حفاظت از ايشان مشغول شد . در سال 1364 خداوند فرزند دومي که دختر بود به ايشان عطا کرد که نام او را مطهره نهاد .

در سال 1366 توفيق زيارت مکه معظمه نصيب ايشان گرديد و به مکه مشرف شدکه همزمان بود با جمعه خونين مکه، توسط« آل سعود»و با همکاري آمريکاي جهان خوار که مسلمانان را به خاک و خون کشيدند و شهيد يکي از حاجياني بود که در بر خورد با
سر بازان آل سعود نقش فعال داشت .او چند مرحله با نيروهاي پليس عربستان در گير شد چون از طرف بعثه« مقام معظم رهبري» مسئوليت سازماندهي بخشي از راهپيمايي برائت از مشرکين را عهده دار بود . در همين بر خورد پليس «عربستان» ،شهيد را از ناحيه کتف مضروب و زخمي کرد .
پليس «عربستان» شهيد «جهانزاده» و تعدادي از مردم را دستگير و با خود رو به طرف بيرون شهر «مکه »حرکت مي دهند و ضمن اينکه تمام پول و کفشهايشان را مي گيرند آنها را در بيابان رها مي کنند .به طوري که مجبور مي شوند پياده و با پاي برهنه با تحمل رنج و مرارت بسيار خود را به شهر «مکه» برسانند . به خاطر گرما و سنگهاي تيز بيابان پاهاي شهيد تاول زده بو د و تا مدتي از آن رنج مي برد .اين امر به حق ياد آور ظلم و ستم مشرکين صدر اسلام بر اصحاب با وفاي رسول الله(ص) چون« بلال» ،«عمار» و ديگران در بيابانهاي سوزان« عربستان» بود .
پس از مراجعت از «مکه» اقوام و بستگان همه به استقبال او آمده بودند با توجه به اينکه حجاج شهيد را از مکه به طرف ايران و سپس به شهرستان مي آوردند .خانواده «جهانزاده» نگران و مضطرب ،منتظر خبر شهادت يا سلامتي ايشان بودند که در فرودگاه «زاهدان »هواپيماي حامل حجاج به زمين نشست و شهيد به آغوش خانواده باز گشت .

در سال 1366 برادر کوچک شهيد حاج ابوالفضل جهانزاده به جبهه رفت و در عمليات «شلمچه» مفقود الاثر شد .در همين عمليات برادر خانم حاج ابوالفضل «حسن جعفري » هم مفقود الاثر شد و مسئوليتهاي شهيد با توجه به اطلاعاتي که از جبهه داشت ،جهت تو جيه و خنثي نمودن ناراحتي هاي خانواده سنگين تر گشت.
در سال 1367 يک حادثه معنوي ديگري پيش آمد و آن آشنايي وي با حاج آقا« نوري صفا »بود که به عنوان نماينده ولي فقيه در سپاه پاسداران استان« سيستان و بلو چستان» مشغول به کار شده بودند .آشنايي اوليه زماني بود که يک روز هنگام اقامه نماز در مسجد سپاه ،شهيد« ابوالفضل» ذکري گفت و سجده اي طولاني داشت .آنگاه حاج آقاي نوري صفا پيش شهيد مي آيد و قبا روي دوش او مي گذارد و مي گويد :اين هديه را قبول کنيد و او قبول مي کند و از اينجا يک رابطه دوستي و نزديکي با هم برقرار مي نمايند .از اين به بعد حاج آقا« نوري صفا» ازحاج« ابوالفضل» مي خواهد که در موعظه ها و سخنراني ها پاي منبر ايشان به مداحي و نوحه سرايي اهل بيت بپردازد .

حاج «ابوالفضل» خانواده و همسر خود را در يک اردو همراه خانواده شهيد برده بود و به بچه هايش گفته بود در طول سفر به هيچ عنوان مرا با با صدا نزنيد مبادا فرزندان شهيد ان ناراحت و اندوهگين شوند .
منبع:نوحه خوان نينوا،نوشته ي ابراهيم اعتصام،نشر کنگره بزرگداشت سرداران وشهداي سيستان وبلوچستان-1377




وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام بر امام زمان که در غيبت کبري به سر مي برد اما هر آني هر کدام از عاشقان واقعي او را صدا بزنند ،جواب او را مي دهد . سلام و درود بر تمام مجاهدين راه الله و روح پر فتوح نايب بر حق آقا امام زمان روح الله اميد مستضعفان جهان مخصوصا شيعه که هر وقت براي مملکت اسلامي مشکلي پيش مي آمد مانند جد بزرگوارش پا جلو مي نهاد و با کلام پر شور همه قلدوران را رسوا مي کرد و از هيچ قدرتي نمي هراسيد و در ميان برنده ترين شمشير هاي توطئه با شهامت فرياد مي زد :«آمريکا هيچ غلطي نمي تواند بکند .» سلام بر علي زمان ما ،رهرو و پيرو مراد عاشقان خميني کبير ،حضرت آيت الله العظمي امام خامنه اي و درود فراوان به روان پاک شهيدان اسلام از صدر تا کربلاي سال 61 و اکنون و تا آخر که اسلام در تمامي جهان بر قرار شود. چرا که اينها بودند و هستند که اسلام را تاکنون زنده و پا بر جا نگه داشته و مي دارند . ما بايد خدا را شکر گذار باشيم که در اين قرن و عصر متولد شديم و زمان ما همزمان با بالا گرفتن اسلام است و سلام و درود بر تمامي مجروحين و جانبازان که با نثار عضوي از بدن به نقطه اوج ايمان دست يافتند .سلام و درود بر تمامي خانواده هايي که به نوبه خود سهمي در اين انقلاب و ادامه نهضت حسيني داشته و دارند .چه شهدا و چه جانبازان و چه اسرا و چه مفقودين و چه رزمندگان و چه آنهايي که در پشت جبهه ها براي رضاي خدا ،به خلق خدمت مي کنند ،مانند کارمند ،کار گر ، بازاري ،دانش آموز ،معلم و ...
ما که در اين زمان لباس سر بازي امام زمان(عج) و نايب بر حق او به تن داريم بايد دين خودمان را ادا کنيم .اميد وارم که خدا هم از من و هم از شما که براي رضاي او گام بر مي داريد قبول کند و وسيله اي باشد براي شفاعت ما در آخرت .اگر بر نگشتم و شهيد شدم که مي دانم شهادت نصيب ما نمي شود، مي خواهم که فقط به ياد خدا باشيد و اگر ناراحتي بر شما غلبه کرد ،من مختصري از گرفتاريهاي حضرت زينب بعد از شهادت برادرش و بقيه ياران و اطرافيان را برايتان بيان مي کنم که شايد کمي تسکين قلب باشد .
تصور کنيد وقتي که پيکر گلگون شهيدي را براي خانواده اش مي آورند مردم چه عزت و احترامي براي خانواده آن شهيد قائل مي شوند .ولي بعد از شهادت امام حسين (ع) علاو بر آنکه سرش را با لاي نيزه جاي دادند، بدنش را زير سم اسبان لگد کوب کردند و نه تنها به اهل بيت مصيبت ديده وي تسلي ندادند بلکه با سيصد هزار سوار بر هشتادزن و بچه حمله کردند .توجه کنيد حضرت زينب چند داغ ديده بود ،داغ برادرها ،داغ فرزند هاي خود ،داغ پسر هاي برادرش و غيره و غيره و اين داغها و غمها کم نيست .پس ببينيد صبر در چه حد است !لذا دستور داد همه پرا کنده بيابانها شوند .لشکر عمر بن سعد حتي به زن و کودک نيز رحم نکرد ،خيام حرم را غارت کردند ،حتي گوشواره دختران کوچک را نيز نگذاشتند .
سر هاي زنان و دختران اهل بيت پيامبر را برهنه کردند ،با اين وضع زينب بايد چه مي کرد ؟
ادامه دهنده راه همه اين شهدا زينب بود و امام چهارم نيز در بستر تب در آن زمان مي سوخت و حتي مريضي آن بزرگواربه حدي بود که آن زمان که ايشان را سوار بر شتر مي کردند از طرف ديگر بر زمين مي افتادند .خوب حال زينب مي بايست طفلاني را که در صحراها پراکنده شده بودند جمع آوري کند ،زينب ديد به تنهايي نمي تواند اين کار را بکند به خواهرش ام کلثوم اشاره کرد و گفت تو از طرفي برو ،من هم از طرف ديگر ،با زحمت بچه ها را جمع آوري کرد ولي خواري و غصه از خود در مقابل لشکردشمن نشان نداد و بي تابي ننمود . حال که شما ها در پشت سر ما داريد راهمان را ادامه مي دهيد بايد زينب وار عمل کنيد و بدانيد که ما الان تکميل کننده نهضت حسيني هستيم .
اينها را براي اين گفتم که زينب (س)در همه کارها صبر و استقامت را پيشه خود کرد شما هم مانند او باشيد. اگر مادر کنار شما نيستيم دليل بر اين نيست که شما ها ناراحت باشيد چرا که اگر خدا بخواهد بر خواهيم گشت و اگر هم توفيق شهادت انشا الله نصيبمان گشت به مرگي طبيعي نمرده ايم . تنها آرزوي ما اين است که در سرخي خودمان روشنايي سعادت را بيابيم .
در حفظ انقلاب بر گرديم به سالهايي که نداي اسلام از حجره طلبه اي به گوش جهانيان رسيد که بايد با آنهايي که بر خلاف اسلام عمل مي کنند مبارزه و آنها را نابود نمود . همه نداي او را لبيک گفتند و اين ادامه يافت تا منجر شد به تسخير لانه جاسوسي و حرکتهاي گسترده ديگر تا اينکه اسلام و انقلاب و انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد و نتيجه اين شد که بار ديگر اسلام ناب محمدي در ميان تاريکي ها درخشيد و قوت يافت .
پس از شما مي خواهم که درباره ي انقلاب اسلامي از هيچ کوششي دريغ نکنيد زيرا که ثمره خون هزاران شهيد مي باشد .در خاتمه چند توصيه به شما عزيزان مي نمايم :
از بردران مومن و خواهران مومنه مي خواهم که هر يک به نوبه خود حافظ ارزشهاي اسلامي باشند ،خواهران مومنه با حجاب خود در راه رضاي خدا گام بر دارند .زيرا که خداوند زنان مومنه را حفظ مي کند .
از پدر و مادرم و همه امت حزب الله برادران و خواهران ديني و ايماني حلاليت طلبيده و از آنان مي خواهم که در دعاهاي خود و نماز هاي خود مرا ياد کنند و از دعاي خير فراموش نکنند .
از اينکه خداوند فرزنداني با شعور و سالم به من عطا کرد خدا را شکر مي کنم و اميدوارم در فرائض ديني و اسلامي و مذهبي همينطور با شعور و صالح و سالم باشند ،چرا که رفتار و کردار و عمل آنها وسيله ايست براي شفاعت ما ،در آخرت .
از خداي بزرگ مي خواهم شهادت در راه خودش را نصيبم گرداند و سايه مقام عظماي ولايت را تا ظهور يوسف زهرا بر سر ما مستدام بدارد .خداوند انشا الله به آبروي امام حسين(ع) و اهل بيت از گناهان اين نوکر سر پا تقصير در گذرد و اعمال نا قابل اين ذاکر و مداح اهل بيت را به شايستگي قبول نمايد .از همه دوستان ،آشنايان و امت حزب الله التماس دعا دارم
والسلام عليکو و رحمت الله و بر کاته ابوالفضل جهانزاده

 



خاطرات
همسر شهيد:
آشنايي ما با شهيد از طريق رفت و آمد و آشنايي پدر و مادرم که از هيات بودند آغاز شد . در آن روز آنچه انگيزه ازدواج با شهيد را در من ايجاد کرد روحيه تقوا ،ايثار و از خود گذشتگي و تعهد ايشان به انقلاب و نظام مقدس جمهوري اسلامي بود و هيچ فرد خاص ديگري در اين زدواج نقش نداشت .آن روز که باهم ازدواج نموديم نوزده سال از سن هر کدام ،گذشته بود .ايشان با پوشيدن لباس مقدس سپاه پاسداران در جبهه دفاع از کيان اسلام و جمهوري اسلامي به خدمت اشتغال داشتند و اينجانب در بعد فرهنگي و در سنگر تعليم و تربيت به عنوان معلم مشغول انجام وظيفه بودم .
ما هم مانند بعضي جوانان در ابتداي زندگي دچار مشکلت مادي بوديم ولي آنچه اين مشکل را براي ما آسان نمود ،ايمان به خداوند تبارک و تعالي و تفاهم و همفکري بود که موجب آرامش خاطر و موفقيت ما گرديد .
ايشان در بعد احساس وظيفه نسبت به خانواده و فرزندان از ويژگي خاصي بر خوردار بود و از هيچ کاري در قبال خانواده و فرزندان خود دريغ نمي کرد .با ديد باز به همه مسائل توجه نموده و بعضا چنانچه مسئله يا مشکلي پيش مي آمد با صبر و حوصله اي که خاص يک انسان انقلابي است به حل آن اقدام مي نمود .سر انجام نه سال از زندگي مشترک ما بيشتر نگذشته بود که ايشان دعوت حق را لبيک گفت و به معبود خويش ملحق گرديد .

با توجه به اينکه در ابتداي زندگي من معلم بودم وحقوقم از چهل و پنج هزار ريال تجاوز نمي کرد و ايشان هم دو هزار تومان حقوق در يافت مي کرد ،با روحيه قناعت که در زندگي ما حاکم بود به راحتي روزگار مي گذرانديم .ما زندگي اوليه خويش را در خانه پدري همسرم شروع کرده ،مدت شش ماه در آنجا روز گار گذرانديم و سپس يکسال را در خانه مستاجري به سر مي برديم و آنگاه به خانه پدري که مستقل بود نقل مکان کرديم .
در بعد علاقمندي به دنيا و ظواهر آن بايد بگويم که :شهيد علاقه و وابستگي به دنيا نداشت و معتقد بود که اسلام روح و جسم انسان را با هم پرورش مي دهد و اعتقاد به خدا و کمک به مستمدان و نيازمندان در سر لوحه زندگي ايشان قرار داشت . اگر هم لازم مي ديد به راحتي از تملک دنيوي که داشت چشم مي پوشيد و آنچه بيش از همه در بعد اقتصاد خانواده توجه ايشان را به خود معطوف مي داشت ،مسئله حلال بودن مال بود و اگر در موقعيتي قرار مي گرفت که وضعيت مالي آن شبهه داشت ،سعي مي کرد تا به هر نحو که شده از صرف غذا خود داري کند . آنچه به عنوان يک خاطره مي شود بيان نمود ،اينکه :روزي نان روغني را از خانه اي که ايشان مي دانستند مال آنان دچار اشکال است براي ما آوردند .علاو بر اينکه ايشان خود تناول نکرد بلکه من و فرزندان را نيز از خوردن آن منع کرد .

آنچه در رابطه با ويژگي هاي اخلاقي و رفتاري شهيد لازم به بيان است ،نياز به زمان دارد و دفتر ها و قلمها بايد تا شرح ويژگي شهيد را بيان و ترسيم نمايد ولي به اصطلاح :
آب دريا را اگر نتواند کشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد
قطره اي از درياي بيکران اخلاق ورفتار شهيد را بيان مي کنم :
ايشان سر باز واقعي امام زمان (عج) و مطيع محض رهبري و تابع ولايت فقيه بود و براي رسيدن به اهداف انقلاب از هيچ کوششي دريغ نمي ورزيد .ايشان هيچ گاه در مقام مقايسه با ديگران خود را از بقيه ارجح و بر تر نمي ديد بلکه در برابر خدا و ديگران متواضع و فرو تن بود و تلاش مي نمود تا رفتارش بر اساس موازين شرع مقدس اسلام بوده و به هيچ عنوان به ديگران بي احترامي نکند .هيچ گاه خودستاني نمي کرد و آنچه جالب توجه بود ،اينکه زماني که در جبهه هاي حق عليه باطل مشغول جنگيدن با بعثيان کافر بود مجروح شده در نيايش و دعاهايش به پرور دگار لا يزال خاضع تر شده بود . فکر مي کنم دليلش هم همان ارتباط و امدادهايي است که افرادي چون ما از آن نا آگاهيم و آنان به آن رسيده اند .
با توجه به اينکه ايشان دچار موج انفجار شده بود ،معمولا عصباني مي شد و در اين حالت بود که براي تسکين يافتن گاهي سکوت و گاهي با گامهايي کوتاه و استوار همچون کوه ،شروع به قدم زدن مي کرد ..و هيچ گاه نشد تا با صداي بلند و ...عصبانيت خود را بروز دهد .
اداره و ادامه زندگي ما بر اساس تعاليم عاليه اسلامي سپري مي شد .تلاش داشتيم با مشورت با يکديگر و بعضا با استفاده از نظريات ديگر افراد که برايمان محترم بودند، نسبت به رفع مشکلات مورد نظر اقدام کنيم .
در بعد صله رحم سعي ايشان بر اين بود که در ايام فراغت و حضور در منزل ضمن رعايت شئون اسلامي با افراد فاميل و دوستان و آشنايان رفت و آمد داشته باشند و در اين بخش به خصوص علاقه خاصي به فرزندان معظم شهدا داشت و به آنان احترام مي گذاشت .
بعضا فرزندان شاهد را به خانه مي آورد يا براي تفريح و بازي به گردش مي برد .
در بحثها هيچگاه از خود ستايش و تمجيد نکرد بلکه بيشتر از جو معنوي حاکم بر جبهه ها و پيروزي هاي رزمندگان عزيز اسلام و شجاعت و دلاوريهاي بي مانند رزمندگان اسلام و امدادهاي غيبي در عمليات سخن مي گفت .
در ايام فراغت و حضور در منزل وقت خويش را صرف کارهاي عقب مانده مي کرد و بر اين باور بود که بايد حرف دل افراد خانواده را بشنود .به بچه ها انس خاصي داشت .لذا زمان حضور وي در منزل ديگر من بچه ها را بيرون نمي بردم و تا باز گشت از مدرسه از بچه ها نگهداري مي کرد .شهيد چند بار در جبهه مجروح شد که به بستري شدن ايشان انجاميد از آن جمله ،مجروح و بستري شدن وي در بيمارستان شهيد هاشمي نژاد مشهد که مي توانم نام ببرم که تابهبودي کاملشان من بي اطلاع بودم .
آنچه در پايان بدان اشاره مي کنم اين است که وي به هديه دادن به مناسبتهاي مختلف اهميت زيادي قائل بود. هيچگاه دست خالي به خانه بر نمي گشت و مي توانم بگويم از ميان هدايا ،کوبلني باقي مانده است که تصويري از آزادي و رهايي جستن از دنيا را در قلب ايشان هويدا مي سازد .
وي هنگام ازدواج با من در پايه سوم راهنمايي تحصيل مي کرد و پس از ازدواج ادامه تحصيل داد . شهيد مداح اهل بيت اطهار «سلام الله عليهم اجمعين» بود که به اين کار عشق مي ورزيد .لذا مطالعات ايشان در دو بعد مطالعه آزاد و مطالعه کتب درسي بود .درس خود را ادامه داد و پس از اتمام تحصيلات متوسطه وارد دانشگاه شد و در رشته حقوق ادامه تحصيل داد به طوري که در هنگام شهادت دانشجوي ترم دوم حقوق بود .
او قات فراغت خود را بيشتر در خانه سپري مي کرد و در انجام کارهاي منزل و کمک نمودن به من دريغ نداشت .در رابطه با نظم در کاره معتقد بود که نظم و ترتيب يکي از خصلتهاي خوب مومنين است و خود ايشان به اين امر واقف بود و آن را رعايت مي کرد .همسايه ها مي گفتند هر وقت حاجي از منزل خارج مي شود مي دانيم که ساعت 5/6 است و پس از ايشان بوي عطر تا مدتي در کوچه ها باقي مي ماند .
شهيد معتقد به وقت شناسي و حداکثر بهره وري از وقت بود .لذا از انجام کارهاي بيهوده جدا خود داري مي کرد و اکثر کارهايشان و حتي حرفهايشان هدفدار و با توجه به آينده نگري بود . آنچه در پايان بدان اشاره مي کنم با توجه به موقعيت کار و وقت کمي که داشت و از طرفي هم مشغول تحصيل بود تلاش مي کرد تا حتي الامکان در مشکلات و نيازهاي فاميل با آنان مساعدت و همفکري کند .
در بعد ارتباط با دوستان بايد بگويم وي با دوستان و آشنايان و همسايگان بسيار صميمي بود و اکثر دوستانش برادران سپاهي مخلص بودند که در راه دفاع از اسلام و کشور اسلامي شربت گواراي شهادت را نوشيده و به مولايشان اقتدا نمودند ،که از آن جمله مي توانم به دو شهيد بزرگوار به نام هاي شهيد جعفري و شهيد حاج محمد کارگر اشاره کنم .پس از شهادت دوستان ،رنج شهيد اين بود که تنها مانده و دوستانش شهيد شده اند .
همه فاميل براي شهيد احترام خاصي قائل بودند .البته نا گفته نماند که در اين مورد ديدگاهها فرق مي کند .بعضي ها با توجه به اعتقاد و ايمان ايشان و بنياد اعتقادي که خود داشتند احترام فوق العاده اي براي ايشان قائل بودند ولي در کل بايد بگويم با عنايت به اينکه فرد مومن هم داراي جاذبه است و هم داراي دافعه ،وي هم اين خصلت مهم را دارا بود و مي توان گفت که او فردي خاص و از نظر دوستان و فاميل و همسايگان دوست داشتني بود .
شهيد بزرگوار پس از شهادت سه گوهر گرانبه را براي من و فاميل به جاي گذاشت که دو تاي آنها دختر و يکي پسر است .
عزيزان شهيد هنگام شهادت پدر بزرگوارشان در سنين مختلف سه ،هفت ،و هشت سالگي به سر مي بردند .
شهيد بزرگوار در رابطه با فرزندان خود بر اساس احکام شرع مقدس اسلام و با تاسي از آيات قرآن کريم در رابطه با وظايف پدر نسبت به فرزندان اقدام مي نمود .
لذا در نامگذاري و تربيت اسلامي و آموزش فرزندان مراقبت لازم را به عمل مي آورد .در مصاحبت با فرزندان آنان را به پرورش روح و پيشه کردن تقواي الهي و اتحصيل علم و دانش و جهاد در راه خدا ترغيب مي کرد و از ارتکاب به کارهاي خلاف شرع اسلام بر حذر مي داشت .
شهيد عزيز در تمام مکاتبات اعم از تلفني يا نامه در راس توصيه هاي خود حفظ سنگر اسلامي در پشت جبهه و انجام فرائض ديني و صبر در مقابل مصيبتها را توصيه مي کرد و هميشه مي گفت :«خواندن و گوش دادن به مصيبتهاي ائمه اطهار کافي نيست بلکه رفتار و گفتار و کردار را الگو قرار داده و از آنان تاسي جست تا زندگي دنيا و آخرت انسان تضمين گردد .»
در روز هاي آخر زندگي که گويا به قلب ايشان الهام شده بود که به شهادت مي رسند و به آرزوي قلبي ديرينه شان نايل مي گردند ،يک روز قبل از شهادتشان در نوار مداحي که در حضور من و دختر کوچکم اجرا نمود ،بيان داشت که شهيد خواهد شد .و ما را به تقوا و صبر توصيه کرد و نيز سفارش به فرزندان و تربيت اسلامي آنان و محبت به آنان را مکرر ياد آور شد و از من خواست مواظب خودمان باشيم .
به گفته يکي از دوستانش ساعتهايي از شب گذشته بوده که ايشان گفته اند :دلم براي خانواده ام شور مي زند و برادران گفته بودند که ماشين را بر داريد و به خانه تان سر بزنيد .ايشان گفته بودند مي ترسم که ديگر نتوانم بيايم و از آنها جدا شوم لذا به خانه نيامده بودند .

در بعد عبادي و سياسي بايد بگويم ايشان از لحاظ مذهبي و عبادي با توجه به اينکه مداح اهل بيت (ع) بوداز انجام مراسم مذهبي هر گز غفلت نکرده در نماز هاي جمعه و جماعت شرکت مي کرد . در سحرهاي ماه رمضان براي اداي نماز پس از صرف سحري به مسجد جامع مي رفت .
در روزهاي عاشورا و تاسوعاي حسيني در مراسم سينه زني با پاي برهنه شرکت مي کرد و در مراسم شبهاي قدر شرکت فعال داشته و هيچگاه در خانه نبود .شهيد مقيد به اداي نماز در اول وقت بود .ايشان در نماز خانه سپاه مورد توجه شهيد بزرگوار حاج آقا نوري صفا قرار گرفته بود که حاج آقا در حال نماز عباي خود را بر دوش شهيد مي اندازد که هنگام دفن شهيد عزيز ،عباي مذکور را همراهشان دفن نموديم تا گواهي باشد در روز قيامت .
با توجه به علاقه زيادي که به شهيد داشتم ،شب قبل از شهادت ،وي را در خواب ديدم که دسته گل سرخي را به من داد.
يعني در واقع به من فهماند که به فيض عظماي شهادت نايل مي شود . من صبح روز بعد با آماده کردن منزل از نظر نظافت و حتي گرفتن حقوق که پول در منزل باشد آماده شده بودم و اين جريان را تلفني با دوستم در ميان گذاشتم و ايشان مرا تسلي دادند ولي من مطمئن بودم که حاج آقا ابوالفضل شهيد مي شود .تا اينکه زماني نگذشت و برادران تعاون به منزل ما آمدند و مرا در جريان شهادت حاجي قرار دادند و در آن لحظه بود که احساس کردم پيوند عجيبي بين من و زينب کبري (س) ايجاد شده بود و اين باعث تسلي قلب من بود لذا از اطرافيان خواستم تا نوار روضه حضرت زينب را بگذارند و در همان لحظه از حضرت زينب (س) خواستم قدرتي به من عطا نمايند تا ادامه دهنده راه ايشان باشم .
مراسم تشييع اعلام شد و از تمام قشرها در مراسم تدفين شرکت نمودند ،فرزندان شهيد در برابر شهادت پدرشان احساس دلتنگي و بيقراري مي کردند. به خصوص دختر کوچکم که وابستگي زيادي به پدر داشت و هميشه مي گفت :مادر کمکم کن تا با هم پدر را از زير خاک بيرون آوريم .ولي با گذشت زمان و بزرگ شدن فرزندان و آگاه شدن آنان از هدف وا لاي پدر در برابر تمامي مصائب و مشکلات صبر مي کنند و هم افتخار مي کنند که پدرشان به فيض عظماي شهادت نايل شده است .
آنچه به عنوان يک خاطره بيان مي کنم اينکه در لحظه اعلام شهادت شهيد ،خداوند قدرتي به من عطا فرمود که من هم مثل همسرم در راه خدا قدم بردارم و ادامه دهنده راه ائمه (ع) باشم .هر گز در حضور جمع لباس مشکي نپوشيدم و اشک نريختم و براي اثبات اين مسئله بر تن فرزندانم که در راه پدر قدم بر مي دارند لباس سفيد مي پوشاندم و لباس سبز بر تن دخترانم پوشاندم که آنها به ياد فرزندان داغ ديده حضرت ابا عبد الله باشند .

وقتي پا دراين راه نهاديم از سختي ها ،مصائب و مشکلات آن با خبر بوديم اما عليرغم آگاهي از اين مصائب که افتخار و سر بلندي است ،افسوس مي خورم که شناخت بيشتري در مورد اين معلم عزيز و بزرگوار پيدا نکردم و بيشتر از وجود پر بر کت ايشان فيض نبردم و از خداوند متعال و شهيد بزرگوار استمداد مي طلبم که مرا در تحمل مصائب بعد از شهادت استوار بدارد و در تربيت فرزندانش به من کمک کند تا بتوانم افرادي لايق و شايسته در خور شخصيت شهيد تحويل جامعه بدهم . اين را هم اضافه کنم که من امدادهاي غيبي را مکررا در امور مختلف ديده ام و مطمئنم که خداوند به فرزندان عزيز شهدا عنايت دارد و همانطور که از احاديث و روايات و حتي در خود قرآن آمده است که به آنها توجه دارد .
اينک با بيان بهترين خاطره اي که حاکي از روحيه مذهبي و اجتماعي ايشان بوده و هر ساله تکرار مي شد اکتفا مي کنم و آن اين بود که ايشان در نيمه اول ماه مبارک رمضان
سر بازهايي را که زمينه مذهبي داشتند از قبل شنا سايي مي نمودند و آنها را براي افطاري دعوت مي کردند و مقيد به پذيرايي از آنها بودند . در پايان مراسم هم به هر کدام از سر بازها يک جلد کتاب به عنوان ياد بود هديه مي کرد .
حيف است يکي از خاطراتي که در شبهاي آخر در منزلمان اتفاق افتاد بيان نکنم :ماهمه ساله در دهه فاطميه سه شب عزاداري مي کرديم ،چهار شب قبل از شهادت هم اين مراسم را در منزل بر پا کرديم .
پس از مشورت با حاج ابوالفضل با توجه به اينکه ايشان معتقد بود سفره اي براي بي بي فاطمه براي عزادران پهن نمايند و نيز سفره بايد ساده باشد .ما هر سه شب غذاي ساده به عزاداران داديم .نان تهيه شد براي شب تمام نشد و سبزي هم همين طور برکت زيادي پيدا کرد .
در اوايل شب قبل از شروع دعا لرزش عجيبي پيدا کرد .رنگ از رخسارشان پريد و پس از مدتي خوب شدند . شب شهيد بزرگوار اصلا مداحي نمود و فقط با صداي بلند يا زهرا (س) مي گفت .هيچ کس نفهميد که چه اتفاقي افتاد و خود شهيد هم هيچ نگفت تا اينکه پس از شهادت پي برديم که آن شب ايشان مراد حاصل نموده و آنچه از بي بي فاطمه (س) در خواست کرده بود به آن رسيد .
در پايان من نه تنها به عنوان همسر شهيد بلکه به عنوان عضوي از يک کشور شهيد پرور همراه با تمام هموطنان عزيز با هم ،همصدا مي شويم و به خون شهداي عزيز قسم ياد مي کنيم که در ادامه راه گرانقدرشان، احکام مقدس اسلام را احيا نموده و با پيروي از ولايت فقيه هر روز بر پاکي روح لاله هاي خفته در خاک درود فرستيم و حافظ سنگر هاي رنگين به خون مقدسشان خواهيم بود .
آزادي و سر بلندي و پيروزي فريادي است که در حلقوم پاکبازان اسلام مانده است و براي رساندن اين فرياد به گوش جهانيان و حفظ خون شهدا راهشان را ادامه خواهيم داد .پس اي شهدا با شما پيمان مي بنديم تا زنده ايم ادامه دهنده خط سرخ شهادت خواهيم بود

مهدي جهانزاده فرزند شهيد :
زمان شهادت پدرم هشت ساله بودم ،انسان وقتي عزيزي را از دست مي دهد ،خصوصا زماني که اين عزيز پدر باشد خيلي ناراحت مي شود .در ساعات اوليه بي اختيار گريه مي کردم .با توجه به سن و سال کمي که داشتم خاطرات زيادي از پدر به ياد دارم از جمله ،شرکت در نماز جماعت ،دعا و روضه خواني به همراه ايشان ،توصيه در باره درس خواندن ،همکاري فعال در امور خانه با مادر و همراهي و سر پرستي خواهران در خانه و جامعه ،گويا اطمينان داشت شهادت نصيبش مي شود و من به عنوان فرزند ارشد و پسر خانواده بايد وظايف سر پرستي را به همراه مادر ياد بگيرم و عمل کنم .
هر چند هميشه جاي پدر راخالي مي بينم و احساس مي کنم ياور بزرگي را از دست داده ام خصوصا در روزهاي اول شهادت که باورم نمي شد پدر را ديگر نخواهم ديد . آن روز ها عجيب احساس دلتنگي و غربت مي کردم ،اما اکنون به لطف خداوند و دعاي خير ارواح پاک شهدا و روح پدرم که احساس مي کنم هميشه با لا سر ما و راهنماي ماست، احساس افتخار و مباهات دارم براي اينکه پدرم زندگي با عزت و شرافتمندانه اي داشته و مرگش نيز مرگ شرافتمندانه و جاودانه بوده است و بر خود مي بالم که ثمره زندگي آن راد مرد و مادري دلسوز که جاي خالي پدر را نيز پر کرده ،هستم . از طرفي هم مراقب بر احوال خود که ادامه دهنده خوبي بر او باشم .
در پايان به عنوان فرزند شهيد ،از مردم و مسئولين محترم مي خواهم ،نگذارند خون شهدا که براي اهداف عاليه انقلاب اسلامي به زمين ريخته شده پايمال شود .زيرا ما فرزندان شهدا به خاطر اين انقلاب بهترين عزيزانمان را از دست داده ايم ،درد يتيمي کشيده اييم .بايد مراقب بود مبادا اين انقلاب به دست ايادي شرق و غرب بيفتد .مسئولين محترم بيشتر به فکر آينده فرزندان شهدا باشند همانگونه که خون پدرانشان پايه هاي حکومت اسلامي را تشکيل داده ،تربيت و تقويت و رشد فرزندان شهدا نيز مي تواند حراست و حفاظت از اين نظام را تضمين کند .اميد وارم که روزي فرا رسد تا فقر و تنگدستي اقتصادي و مهمتر از آن فقر فرهنگي در جامعه رخت بر بندد .
مطهره جهانزاده فرزند شهيد :
من فرزند سر دار شهيد جهانزاده هستم .وقتي که پدرم به شهادت رسيد ،شش سال بيشتر نداشتم ،از شهادت پدر کسي چيزي به من نگفت و من زماني متوجه شدم که در مراسم تشييع جنازه پدرم شرکت کردم .با توجه به اينکه با مسئله شهادت از زمان کودکي آشنا بودم و يک دايي ام در سال 12360 شهيد شده بود و عمو و دايي ديگرم در سال 1366 مفقود گشته بودند ،تحمل شهادت پدرم سنگين بود .به طوري که بلند بلند گريه مي کردم و پس از توضيحات مادرم و لباس سبزي که به تنم داشتم و همدرد با فرزندان ابا عبد الله الحسين بودم مرا آرامش داد و ساکتم کرد .
يادم هست در زمان تشييع جنازه ،وقتي جنازه پدرم در جلو مي رفت من عقب ماندم ،در دلم مي گفتم :کاش مي شد زود تر بر وم و به پدرم بر سم و اين مسئله را تا به حال عنوان نکرده ام ،در کمال نا باوري ديدم جنازه پدرم در جا ايستاده تا من برسم .اوايل فکر مي کردم که تصورات من است ولي بعد ها در فيلم تشييع جنازه ديدم که نه !واقعيت دارد اين کاملا برايم يقين شده است ،وقتي مي گويند شهيدان زنده اند ،شعار نيست ،بلکه يک واقعيت است .
آخرين روز ،وقتي بود که مي خواستيم به مدرسه برويم و پدر تا دم در حياط منزلمان ،طبق عادت هر روزه ما را بدرقه کرد .از زمان جبهه رفتن پدرم ،به دليل خرد سال بودن چيزي به ياد ندارم .ولي يکي از دوستان پدرم به نام حاج غفور نقل کرد که پدرم در شب عمليات گفته بود :دلم براي بچه ها و خانواده شور مي زند . ايشان احترام زيادي براي ما قائل بودند من فکر مي کنم پدرم ، يک معلم و استاد و گاهي همبازي ما بود .هر وقت به پار ک يا جاهاي ديگر مي رفتيم ،پدرم از اول تا آخر با ما بازي مي کرد و براي نظرات منطقي ما ،اهميت زيادي قائل بود .علاوه بر اين ايمان ،تقوا و نماز به موقع و عبادتهاي پدرم براي من بسيار جالب بود و به من قول داد زماني که به سن تکليف برسم هر شب مرا به نماز جماعت ببرد که متاسفانه ما لياقت اين گوهر گرانما يه را نداشتيم .با ما مانند دوست و معلم کار مي کرد و ديد روشني نسبت به مسائل داشت .در رابطه با اقوام و خويشان حلال مشکلات بود و مشکلات ديگران را نيز از خود مي دانست .با پدر و مادر خود و مادرم رابطه بسيار صميمانه اي داشت و حتي در مسائل از ايشان کمک مي گرفت .به خصوص مادربزرگ مادري ام. با مادرم رابطه بسيار خوب و صميمانه اي داشت و هيچ کس حق بي احترامي به مادر را نداشت .يک بار که من به جاي کلمه شما تو به کار بردم ايشان با بزرگواري مرا متوجه تکريم مادرم ساختند .هميشه ياد آور مي شد که مادررا اذيت نکنيم .رفتار پدر با ما نيز بسيار خوب بود ،حتي در موقع خواب زماني که در منزل بود برايمان قصه مي خواند و هميشه با الفاظ مادر به من خطاب مي کرد و با توجه به اينکه من هنوز به سن تکليف نرسيده بودم در مورد مسائل ديني نماز ،روزه ،فرايض ديني برايم توضيح مي داد و هر وقت نماز مي خواندم مرا بسيار تشويق مي کرد . در تمام امور ما را راهنمايي و مراقبت مي نمود و در کارهايمان دقت مي کرد .در درس خواندن بسيار سفارش مي کرد و اگر کوتاهي مي کرديم ما را با نصيحت دلسوزانه به جديت و تلاش بيشتر به اميد وا مي داشت و پانزده روز يک بار خودشان شخصا به مدرسه ما سر مي زد .در مورد دوستان ما بسيار حساس بود و در باره خانواده آنان تحقيق مي کرد .اسامي آنان را از ما سوال مي کرد ،در مورد رفتن به خانه اقوام و خويشان نيز با خودشان مي رفتيم و بر مي گشتيم .در کار ها با ما مشورت مي کرد ،يادم هست شبي از دعاي توسل بر گشته بوديم که ايشان به ما گفتند :شام را در کجا مي خوريد ؟گفتيم: پارک. همان موقع شب باا ينکه خسته بود ،ما را به پارک برد ودر ميان دو دختر پاکستاني که طلبه بودند و در حوزه علميه قم درس مي خواندند و در زاهدان غريب بودند را در پارک ديديم ،آنها را به خانه آورديم . از خطرات احتمالي که ممکن بود برايشان پيش آيد جلو گيري شد و اين موضوع را پدر هميشه به فال نيک مي گرفتند :اين است نتيجه مشورت و نظر خواهي .
هميشه در همه کارها با مادرم همانگ بود و حرفهايشان يکي بود .اگر از ما اشتباهي سر مي زد دفعه اول تذکر مي داد ولي اگر تکرار مي کرديم تنبيه مختصري هم مي شديم .
اگر گرفتاري و مشکلي پيش مي آمد با مادرم مشورت مي کرد و موضوع حل مي گرديد .
ايشان دوست داشتند که من دکتر بشوم و يک دختر مومنه و با حجاب باشم .به افراد با ايمان علاقه زيادي داشت و نسبت به کسي تنفر نداشت و حتي با افرادي که مخالف بودند سعي در هدايت و راهنمايي آنان داشت .شيرين ترين خاطره اي که از پدرم دارم اين است که يک شب قبل از شهادتشان همه با هم عکس انداختيم و تاکيد مي کرد که :خدا کند که عکسها خوب بشود و ما بعد از شهادتشان عکسها را چاپ کرديم .
پدرم هيچ خصلت بدي نداشت و از همه بيشتر مهرباني و چهره زيبايشان را دوست داشتم و دارم و هر گز فراموش نمي کنم .
دوري از پدر مهربان و دوستي فداکار و همفکر ،خلل بزرگي در زندگي ما بود .زندگي با پدرم گر چه مدتش بسيار کوتاه بود ولي خاطرات زيادي برايمان باقي گذاشت .
ايشان هميشه مي گفتند :تا من زنده ام سعي مي کنم که براي شما مشکلي پيش نيايد و متحمل رنج و سختي نشويد.
من در پايان از خداوند مي خواهم که مرا در ادامه دادن راه پدرم ثابت قدم بدارد و توفيق دهد تا پاسدار حرمت خونشان باشم و قداست شهادتشان را حفظ کنم و فرداي قيامت از شفاعتشان محروم نمانم .من به عنوان فرزند شهيد ،کسي که دست نوازش پدر از سرش کوتاه شده همانند ساير فرزندان شهدا به حضرت رقيه اقتدا مي کنم و از مسئولين امر مي خواهم بيشتر و بهتر به فرزندان شهدا برسند و سعي کنند تا جاي خالي پدران ما را پر کنند .
خواهش من به عنوان فرزند شهيد اين است که ،بايد دست به دست هم دهيم و بر عليه تهاجم فرهنگي ،اجتماعي و جامعه را بيمه کنيم .بياييم با اقتدا با رهبر فرزانه خويش با همت و تلاش و کوشش خود ،مشت بر دهان استکبار بکوبيم و بياييم با همت عالي ،گام در راه ارزشهاي اسلامي بگذاريم و با هم ،با مقام معظم رهبري اين کشور را علوي و فاطمي کنيم و اين انقلاب را پاسداران واقعي باشيم .
حضرت فاطمه زهرا (س) در باب رحلت پدر بزرگوار ش فرمودند :
هر گاه شخصي بميرد يادش کم مي شود .ولي سوگند به خدا از آن روزي که پدرم رحلت کرده ياد او بيشتر شده است .

محدثه جهانزاده فرزند شهيد:
سه سال و نيمه بودم که پدرم به در جه ي رفيع شهادت نايل گرديد .
روز تشييع جنازه از روي عکس ايشان فهميدم که پدرم شهيد شده است و بلند بلند گريه مي کردم .در آن موقع دوست داشتم که دستم روي جنازه پدرم باشد و آن تابوت را در بغل بگيرم و ببوسم ولي متاسفانه فقط چند با ر موفق شدم . آخرين ديدار من با پدرم همان روز آخر بود که براي رساندم ما به مدرسه ما درم آمده بود .من متوجه پدرم نشدم و سر و صدا مي کردم که پياده نمي روم ،بايد با با بيايد و گفتم با با را دوست ندارم که يک دفعه در منزل باز شد و به حالت بازي مرا دنبال کرد و گفت :با با را دوست نداري !؟و مرا روي دستش گذاشت و در اطراف هال خانه مان چرخاند .
بعد از آن از دفتر چه هايش مطالبي پيدا کرد و خواند و مادرم گفت :چه شده که امروز صدايتان را ضبط مي کنيد ؟پدرم گفت :اگر شهيد شدم اينها به دردتان مي خورد .نوارشان را هم داريم پس از آن ما را به مدرسه رساند و مرا تا مهد کودک بغل کرد و خدا حافظي کرديم و ديگر پس از آن پدرم را نديدم .
پدرم با من بسيار مهربان و خوب بود و مرا بسيار دوست مي داشت و هر چه مي خواستيم به آن عمل مي کرد و اگر اشتباهي مي کرديم فقط مدت کوتاهي با ما قهر مي کرد.از کارهاي پدرم که مورد توجه من بود و من بسيار خوشم مي آمد ،ايمان به خدا و مداحي ومهرباني کردن بود .هميشه پدرم به موقع نماز مي خواند و ما بيشتر به نماز جماعت مي رفتيم ،شيرين ترين خاطره اي که از پدرم دارم اين است که پدرم به من بهاي زيادي مي داد و هميشه مرا مورد احترام قرار مي داد و با من بازي مي کرد و در بيشتر بازيها با اينکه برنده بود ولي سعي مي کرد خود را بازنده جلوه دهد که من خوشحال باشم و هر گز گريه مرا تحمل نمي کرد به هر طريقي که بود مانع گريه کردن من مي شد و من پدرم را خيلي خيلي دوست دارم و هميشه به يادش هستم . اميد وارم روح مطهر او به من کمک کند تا بتوانم راهش را به خوبي ادامه دهم .
آري اين زبان حال محدثه همان زبا ن حال فاطمه اطهر (س) بعد از رحلت پدر بزرگوارشان است که با خود مي گويد :هر وقت اشتياقم به ديدار تو زياد مي شود ،گريان کنار قبر تو مي آيم و ناله و زاري مي کنم و شکوه مي نمايم ولي جواب مرا نمي دهي .
اي کسي که در دامن خاک آرميده اي ،گريه را به من آموختي و ياد تو همه مصائب را از ياد من مي برد .گر چه در دل خاک ،از من پنها ن شده اي ،ولي از قلب پر اندوه من پنهان نيستي و در قلبم جا گرفته اي .



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : جهانزاده , ابوالفضل ,
بازدید : 241
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,597 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,698 نفر
بازدید این ماه : 3,341 نفر
بازدید ماه قبل : 5,881 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک