فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

احمد رضا عليزاده در سال 1334 ه ش در خانواده اي متدين در  تهران ديده به جهان گشود. هوش و ذکاوتش از کودکي بارز بود. خانواده او را با قرآن مانوس کرد و به انجام فرايض و واجبات توجه مي داد. او دوران ابتدايي تا دبيرستان را با موفقيت پشت سر گذاشت و در سال 1355 موفق به اخذ ديپلم گشت. در جريان اوجگيري انقلاب، همپاي امت حزب الله در راهپيمايي ها و مبارزات عليه حکومت طاغوت، فعالانه شرکت مي جست. بعد از انقلاب در اوايل سال 1358 به استان محروم« سيستان و بلوچستان» رفت تا به صيانت از انقلاب اسلامي بپردازد. او درآ ن مناطق به ياري مردم شتافت و حقوقي را هم که مي گرفت، انفاق مي کرد.
از نظر ايمان و خدا پرستي زبانزد دوستان بود. شهيد داراي روحيه اي اجتماعي و اخلاقي پسنديده بود. روح سرکش او در يک جا آرام و قرار نمي گرفت و همواره تشنه خدمت و حضور در صحنه هاي سياسي بود. اوروزي در« سيستان و بلوچستان» بود؛ روز ديگر در «جماران»؛ روزي در سپاه و گهگاهي هم به حوزه« علميه»در« قم» مي رفت. به سبب علاقه به امام و انقلاب به عضويت سپاه «نيک شهر» در آمد و خيلي زود با نشان دادن کارايي و توانايي خويش به فرماندهي سپاه« نيک شهر» منصوب گشت. با آغاز جنگ تحميلي عشق رفتن به جبهه هاي نبرد و مبارزه در راه خدا در وجود او شعله ور گشت. او همواره از مسئولان درخواست مي کرد موافقت نمايند تا او بتواند به جبهه برود، اما چون نيک شهر را منطقه اي حساس مي دانستند، با اعزام او مخالفت مي کردند.
شهيد عليزاده اعتقاد داشت که شرکت در جنگ تحميلي، دفاع از آرمانهاي مقدس انقلاب است و حضور در جبهه ها موجب آبديدگي و ورزيدگي جسمي و معنوي مي شود.
در سال 1360 که به همت برادران، منطقه «سيستان و بلوچستان» تا حدودي آرام شد، شهيد توانست موافقت مسئولان را مبني بر حضور در جبهه جلب نمايد و بالاخره عازم ميادين حق عليه باطل گردد. او توانست با رشادتهاي فراواني که از خود نشان داده بود، دين خود را به اسلام و مسلمين ادا کند. اين سردار بزرگ سپاه اسلام پس از سالها رشادت و حماسه آفريني در سال 1360 بعد از عمليات بزرگ« بستان» در يکي از پاتکهاي دشمن، بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهيد شد.
منبع: سرداران سپيده،نوشته ي مريم شعبان زاده،نشر کنگره ي بزرگداشت سرداران و شهدا ي سيستان و بلوچستان-1377

 

 

 

وصيت نامه
...اين زعيم عاليقدر (امام ) را حداقل در هر زماني دعا کنيد، که هر چه داريم از ايشان است. از اين حسين زمان که بين همه اقشار ملت، وحدت و همبستگي به وجود آورده، حمايت کنيم. احمد رضا عليزاده


 

خاطرات

 

شهرزاد اميرشهريار:
برگرفته از خاطرات شفاهي خانواده ودوستان شهيد
زن همينطور که چادرش را محکم گرفته بود، روي صندلي نشست، اما دلش هزار راه مي رفت. معلوم نبود اين خدا نشناسها از جانش چه مي خواستند. دلش شور احمد رضا را هم مي زد. نزديکي هاي ظهر يک نفر تلفن زده بود و گفته بود احمد رضا را گرفته اند. بعد آدرس کلانتري را به او داده بود و ديگر هيچ. او هم حتي يک لحظه صبر نکرده بود. حتي نمانده بود که شوهرش بيايد.
چادرش را جمع و جور کرد و صورتش را محکم تر گرفت و بعد هم بدون اينکه به مرد نگاه کند، گفت: تلفن کردند گفتند پسرت را گرفته اند. آمده ام که پسرم را ببرم.
- مگر نمي داني زمان حکومت نظامي هيچکس نبايد بيرون باشد؟ پسرت چکاره است؟
- سرباز.
اما يک دفعه دنيا روي سرش خراب شد، آخر اين خدا نشناسها بد جوري به سربازها حساسيت دارند. به اين راحتي رهايشان نمي کنند. ديدي چکار کردي زن؟
الهي زبانت لال شود. بچه ات را انداختي توي درد سر. دلش بيشتر به شور افتاد. خودش و پسرش را به خدا سپرد. خدايا احمدم را سپردم به خودت.
- پسرت براي چي آمده قم؟
- آمده زيارت.
مرد همينطور دهانش باز و بسته مي شد و او جواب مي داد و زمان همينطور مي گذشت و بالاخره احمد رضا را آوردند.
- اگر يکي ضامنش بشود، مي تواند برود.
از در کلانتري که بيرون آمدند، نسيم خنک شب، چادر زن را به جنبش در آورده بود.
الهي شکرت. -
-مادر! هزار بار خدا را شکر. اين دشمنها به اين راحتي ما سرباز ها را رها نمي کنند. چطور شد که اين بار ...
زن که همينطور به حرفهاي احمد گوش مي داد و به نقطه نامعلومي خيره مانده بود، گفت: خدا، پسرم، خدا.
آن روزها هنگامه جانبازي و فداکاري عاشقان خدا بود. اخلاص همراه با صداقت و پاکي در چهره تمام بچه ها موج مي زد. دريک نيمروز بسيار گرم که تازه به نيک شهر آمده بودم و هنوز هم برادران را به اسم نمي شناختم، براي نگهباني حرکت کردم. در مسيري که مي رفتم، زباله هايي ريخته بود که به علت گرمي هوا بوي نفرت انگيزي از آن بر مي خاست و فضاي اطراف را نامطبوع کرده بود. برادري از همرزمان خود را ديدم که در آن هواي داغ، يک تنه در حال ريختن زباله به داخل خودرو و جمع آوري آنها بود. جلو رفتم و پرسيدم برادر چکار مي کني؟
- هيچي. شهرداري.
گفتم: شهر داري يک نفره، برو استراحت کن و موقع غروب اين کار را انجام بده.
جواب داد: نه، وقتي هوا گرم باشد اين آلودگيها بيشتر آزار مي دهند. چه بهتر که همين حالا از شر آن راحت شويم.
صداقت و اخلاص در چهره اش موج مي زد. شيفته اش شدم.
بعد از اتمام نگهباني به سراغش رفتم و نامش را پرسيدم گفت: عليرضا هستم. مدتها او را دوست صميمي خودم انتخاب کردم و صفا و اخلاص را از او آموختم تا آنکه شهادت بين ما فاصله انداخت.

تازه از جبهه بر گشته بود. همه از ديدنش خوشحال بودند و حال و هواي خانه طور ديگري شده بود. جان تازه اي گرفته بوديم، ولي احمد رضا خودش گويا اصلا خوشحال نبود. نه اينکه اصلا خوشحال نباشد. او هم حتما دلش براي پدر و مادرش تنگ شده بود. براي همين هم آمده بود تهران، ولي ته دلش غصه اي بود که اگر خوب به چشمانش خيره مي شدي، پيدا مي کردي. نيمه هاي شب که بيدار شدم، تازه نماز شبش را تمام کرده بود گفتم: قبول باشد پسرم. گفت: قبول حق و آه کشيد.
دنبال جمله اي مي گشتم تا سر صحبت را باز کنم: خدايا، يعني اين پسر چه غصه اي دارد؟ خيلي با خودم جنگيدم که صبر کنم و دنياي او را به هم نزنم، ولي بايد مي فهميدم. مدتها بود که با پسرم حرف نزده بودم. خيلي وقت بود که فرصت نکرده بوديم با هم درد دل کنيم و حرفهاي مردانه اي بزنيم که بين خودمان بماند.
اين روزها هر چه بود براي من و مادرش فقط انتظار و اظطراب بود و براي او مبارزه و جبهه. خواستم گله کنم از او. به چشمهايش نگاه کنم و بگويم ديگر بس نيست؟! تمام دنيا را که تو نمي تواني اصلاح کني. تمام محرومان را که تو نمي تواني نجات دهي! پس من و مادرت چه؟ به مادرت نگاهي بينداز. از صبر او پشت من خميده شده است. نمي گويم نرو، ولي حداقل چند روز بيشتر بمان. دلمان خوش است به بودنت. اما مي دانستم که احمد رضا مال ما نيست، امانت خداست. مي دانستم اين حرفها دلش را مي شکند.
نگاهش کردم؛ ساکت نشسته بود و به مهر و سجاده اش خيره شده بود. نمي دانم به چه فکر مي کرد. طاقت نياوردم. از جايم بلند شدم و رفتم کنارش. همينطور که دو زانو نشسته بود، دستم را گذاشتم روي شانه اش. انگار از دنياي ديگر بر گشت. به من خيره شد. گفتم: احمد جان کجايي بابا؟
- شماييد پدر؟
و تبسم کرد. همينطور که جانمازش را جمع مي کرد، گفت: هنوز هيچ جانيستيم! هنوز هم همين جا روي زمينيم پدر!! مهدي رفت، جواد رفت، رسول رفت، همه رفتند. اما من نمي دانم چه سري است که من اينجايم؟ مثل اينکه شهادت قسمت من نيست. خدا مرا لايق نمي داند.اينها را که مي گفت، آرام آرام اشک از گونه هايش مي غلطيد.
شانه هايش تند تند تکان مي خورد. احمد که گريه مي کرد، گويا درون من چيزي فرو ريخت و قلبم فشرده مي شد. دستهايش را گرفتم و گفتم: غصه نخور پسرم! قسمت تو هم مي شود ان شا الله ...!
وقتي ان شا ا...را گفتم، ياد ابراهيم افتادم که اساعيل را چطور به قربانگاه برد. سخت بود،اما آرزوي احمد پرواز بود. کدام پدر و مادري است که نخواهد پاره تنش به آرزويش برسد.
شانه هاي احمد هنوز تکان مي خورد که صبح از پشت پنجره بر شانه اش سرک کشيد.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : عليزاده , احمدرضا ,
بازدید : 204
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,447 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,139 نفر
بازدید این ماه : 6,782 نفر
بازدید ماه قبل : 9,322 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک