فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

عبا سعلي خمري در سال 1342 ه ش در يکي از روستاهاي شهرستان زابل ديده به جهان گشود .دوران کودکي را در زادگاهش سپري کرد و در سال 1350 همراه پدر و مادرش به زاهدان آمد و تا اخذ ديپلم هنرستان در اين شهر ادامه تحصيل داد .فعاليت هاي سياسي شهيد خمره اي از سال 1356 يعني اوج مبارزه ملت مسلمان ايران عليه رژيم ستمشاهي آغاز گرديد .او در تظاهرات عليه رژيم شاه حاضر بود و چون شب فرا مي رسيد ،همراه دوستانش بر در و ديوار شهر شعار مي نوشت و اعلاميه هاي انقلاب را پخش مي کرد .
پس از پيروزي انقلاب اسلامي ،تلاش آن شهيد عزيز در قالب تشکيل انجمن هاي اسلامي مدارس ادامه يافت .تشکيل نمايشگاه هاي بزرگ عکس ،تاسيس کتاب خانه و ايراد سخنراني و نمايش فيلم در روستاهاي دور افتاده «سيستان» از جمله فعاليت هاي وي است .
شهيد خمره اي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را مناسب ترين بستر براي فعاليتهاي انقلابي و اسلامي خود يافت و کارش را در بخش تبليغات اين نهاد آغاز کرد .گستردگي فعاليت هاي او در اين بخش به اندازه اي بود که در مناسبتهاي گوناگون انقلابي و مذهبي ،چهره شهر دگر گون مي شد .جالبتر از همه اينکه با نفوذ کلامش توانسته بود عناصر ضد انقلاب و زندانيان سياسي را هم وادار کند که در نوشتن شعار بر روي ديوار هاي شهر با وي همکاري کنند .
تلاش اودر دوران تصدي مسئوليت تبليغات سپاه« زابل» اين بود که جبهه فراموش نشود .به اين منظور پيوسته براي فرماندهان لشکر ثار الله سخنراني ترتيب مي داد و مردم را براي ديدار با رزمندگان اسلام به جبهه مي برد .
شهيد «خمري» مسلماني راستين و شيعه اي خالص بود .خود سازي را هرگز فراموش نمي کرد و خواندن قرآن و ادعيه را هيچ گاه از ياد نمي برد .راز و نياز هاي نيمه شب او را از چنان سوز و گدازي برخوردار بود که هر بيننده اي را متاثر مي ساخت .به مجالس روضه خواني علاقه ويژه اي داشت و با شنيدن نام مبارک حضرت زهرا (س)اشکش سرازير مي شد .
او که فرماندهي لايق بود ،در عمليات «کربلاي 1 »سمت معاون گردان را داشت و در «کربلاي 5 »فرماندهي يکي از گروهانهاي گردان« 405» را که از رزمندگان «سيستاني» تشکيل مي شد به عهده داشت .در پاتکهايي که عراق در ادامه عمليات انجام داد ،او اوج رشادت و دلاور مردي را به نمايش گذاشت .در يکي از در گيري ها نيروهاي گارد رياست جمهور عراق قصد باز پس گيري منطقه را داشتند و بخشي از رزمندگان اسلام را به محاصره در آورده بودند .در اين هنگام سردار شهيد «خمري» به همراه 72 تن از همرزمانش در مقابل تهاجم دشمن ايستاد و آنها را ناچار به فرار کرد .اين مقاومت چنان جانانه بود که تحسين فرماندهي کل سپاه را بر انگيخت ،بطوري که پيوسته از طريق بي سيم از آنها سپاسگذاري مي کرد .
به هنگام پيروزي انقلاب ،15 ساله بود اما معرفت ،بصيرت و عشق و علاقه عجيب و چشمگيري به انقلاب و امام خميني(ره) و در اصل به اهل بيت پيامبر (ص)داشت .
سال 1356،براي ادامه تحصيل وارد هنرستان شد و در رشته برق مشغول تحصيل شد .در اين سال که همزمان با اوجگيري مبارزات مردم مسلمان ايران بود ،روح نا آرام مذهبي و انقلابي شهيد هم طوفاني و پر تلاطم مي شد و چنانچه مي خواستيد او را ببينيد ،مي بايست سراغش را در اجتماعات مذهبي و انقلابي عليه رژيم شاهنشاهي در مساجد بگيريد .يا شبها او را در کوچه ها و خيابانهاي شهر در حال شعار نويسي عليه جنايات رژيم و پخش اعلاميه هاي انقلابي مي شد ،ديد . گاهي اگر پدر و مادرش مانع از رفتنش مي شدند ،او سبکبال و عاشق در نيمه هاي شب که بقيه اعضاخانواده در خواب بودند ،از منزل خارج مي شد و بقيه شب را به شعار نويسي و پخش اعلاميه مي گذراند و سپس تا صبح در مسجد به سر مي برد تا بتواند در تظاهرات و فعاليت هاي انقلابي روزانه شرکت کند .
از همان ايام ،به مطالعه و خريد و جمع آوري کتاب و تشکيل کتابخانه نيز علاقمند بود .به نحوي که از همان سالها به تشکيل کتابخانه کوچکي در منزل پرداخت که بعد ها عموم مردم از آن استفاده مي کردند .
پيروزي انقلاب نزديک مي شد و قرار بود حضرت امام (ره)به ايران تشريف فرما شوند ،«عباس» از خوشحالي در پوست نمي گنجيد و خود را سرباز امام مي نا ميد و براي استقبال از حضرت امام (ره )و سر نگوني شاه آرام و قرار نداشت .
از پيروزي انقلاب تا ورود به سپاه پاسداران :
با اوج گيري مبارزات انقلابي مردم مسلمان و پيروزي انقلاب ،تحولات روحي ،اخلاقي و شور و هيجان انقلابي عباس ،فوق العاده چشمگير بود . او در دو بعد معنوي و سياسي ،در جمع دوستان و همسالان ،تشخص و بر جستگي ويژه اي داشت .ضمن وارستگي اخلاقي ،متانت و وقار ،اخلاص و تواضع ،تقيد خاصي به نماز جمعه و روزه هاي مستحبي و احساس تعهد و مسئوليت نسبت به زندگي سخت معيشتي پدر و بيماري مادر و رسيدگي به امور داخلي خانه در بعد مسائل سياسي اجتمايي هم از افراد شاخص و مطرح شهر بود .
قبل از پرداختن به فعاليت هاي اجتماعي شهيد لازم است ،شمه اي از وضعيت سياسي اجتمايي استان« سيستان و بلوچستان» در آن ايام بيان شود ،تا بر جستگي هاي اجتماعي سياسي شهيد بهتر تبيين شود :
استان «سيستان و بلوچستان» تر کيبي نا همگن از جمعيت قومي و مذهبي بوده و با وجود قرار داشتن در نوار مرزي شرق ،همجوار با «افغانستان» و «پاکستان» و در جنوب با کشور هاي حاشيه «خليج فارس» و وجود تعصبهاي خاص مذهبي و قومي و از طرفي فقر فرهنگي قابل توجه منطقه ،بستر مناسبي براي فعاليت گروهکهاي سياسي ضد انقلاب ،خصوصا گروهکهاي «چپ» و «منافق» بود .اين گروهکها در سالهاي1360- 1357 ،فعاليت بسيار چشمگير تشکيلاتي اعم از سياسي و نظامي داشتند .
راه انداختن يک سري شرارتها و نا امني و در گيري هاي قومي و مذهبي با حمايت و سازماندهي اين گروهکها انجام مي شد .تحريک استکبار جهاني و کشور هاي معاند منطقه و فعاليتهاي سياسي و فرهنگي اين گروهکها در دانشگاه و مراکز آموزشي و دبيرستان هاي استان در جهت انحراف افکار عمومي ،شديدا عرصه را به نيروهاي وفادار به انقلاب تنگ کرده بود .در واقع اين گروهکها با انواع فعاليتهاي سياسي ،نظامي و فرهنگي ،بذر کينه ،ترديد ،نا رضايتي و رويگرداني از انقلاب را در دلها و اذهان اقشار مختلف مردم مي پاشيدند .
ضمنا خوانين سر سپرده به رژيم گذشته که با پيروزي انقلاب ،جايي براي جولان و زور گويي آنها در استان و استثمار مردم نداشتند ،با پيوستن به گروهکهاي ضد انقلاب و با حمايت دشمنان خارجي ،اين استان را يکپارچه
نا امن و متشنج ساخته بودند .
بنا بر اين با توجه به مطالب فوق يک نهضت عظيم فرهنگي براي تنوير افکار عمومي لازم بود تا مردم اين استان را نسبت به شرايط کشور و مردم در قبل و بعد از انقلاب آشنا نمايند .از سويي ايجاد امنيت و بر خورد با شرارتهاي گوناگون ضد انقلاب هم يک ضرورت ديگر بود که با توجه به بافت و تر کيب جمعيتي نا همگن ،کار چندان ساده اي هم نبود .
شهيد که خود را از مصاديق بارز جمله تاريخي حضرت امام خميني در سال 1342 ،خطاب به رژيم شاهنشاهي مي دانست که فر مودند : سربازان من در گهواره اند و ...، به سر بازي امام افتخار مي کرد وبا تمامي وجود ،به دفاع از انقلاب وشناخت و معرفي آن به آحاد مردم در همه نقاط استان و به مبارزه فکري و فيزيکي با گروهکهاي ضد انقلاب مي پرداخت که به طور خلاصه به توصيف فعاليتهاي شهيد در مقطع زماني 57 13تا 1360 مي پردازيم .
فعاليت هاي سردار شهيد تا سال 1360 :
- يکي از فعاليتهاي عمده شهيد در اين ايام ،مسئوليت انجمن اسلامي هنرستان فني بود که همزمان با اوج فعاليتهاي سياسي گروهکها در مدارس از اهميت ويژه اي بر خوردار بود زيرا به دليل وجود انواع تشکلهاي چپ ،راست ،نفاق ،التقاط و ...عرصه بر انجمن هاي اسلامي تنگ شده بود و حتي طرفداران انقلاب نيز خود را در اقليت مي ديدند .لذا با اين اوضاع نفس گير فعاليتهاي همه جانبه شهيد در هنرستان و در سطح شهر و استان ارزش حياتي ويژه اي داشت .بنا بر اين سردار شهيد ،به عنوان مسئول انجمن اسلامي و در قالب اتحاديه انجمن هاي اسلامي به اجراي برنامه هاي متنوع فرهنگي ،سياسي ،ورزشي و ...مي پرداخت که به اهم آنها اشاره مي شود :
سازماندهي و جذب نيروهاي طرفداران انقلاب و دادن تشکل و نظم به آنها .
تاسيس کتابخانه مجهز با کتب مفيد اسلامي در هنرستان .
راه انداختن نماز جماعت در هنرستان با حضور روحانيون و برادران مولوي اهل سنت به منظور تقويت وحدت و خلع سلاح تبليغي مناديان تفرقه .
دعوت سخنرانان به مناسبتهاي مختلف براي تنوير افکار مورد تهاجم فرهنگي دانش آموزان .
بر پايي نمايشگاههاي عکس،پوستر ،کتاب و نمايش فيلم از جنايات رژيم گذشته و استکبار جهاني و دستاوردهاي انقلاب در هنرستان .
همکاري شهيد با انجمن هاي اسلامي ديگر مراکز آموزشي جهت اجراء مراسم به مناسبتهاي مختلف .
بحث و مناظره با گروهکها ،آن هم با شناخت و معرفت سياسي مناسب از ديدگاهها و سوابق سياسي و در عين حال با سعه صدر و خوشرويي که اتفاقا اخلاق پسنديده و خلق نيکوي ايشان ،عامل جذب افراد به مواضع انقلاب و تنفر از گروهکهاي ضد انقلاب مي شد .اخلاص شهيد حتي در رويارويي ضد انقلاب در جريان زد و خوردهاي که هواداران گروهکهاي سياسي به راه مي انداختند ،بسيار قابل توجه و ياد آور اخلاص مولايش حضرت علي (ع)در غزوه خندق در مصاف با سردار عرب ،عمربن عبدود بود .
تاسيس کتابخانه عمومي توحيد در دبيرستان طالقاني زاهدان ،
راه انداختن مسابقات ورزشي در هنرستان و در محله ها .
سردار شهيد تعداد زيادي از جواناني را که اهل مسجد و مجالس مذهبي نبودند ،با بهانه اين مسابقات ،با آنها ارتباط بر قرار نموده و سپس با ظرافت خاصي آنها را با انقلاب و ارزشهاي انقلاب آشنا و به طرف بسيج هدايت مي کرد و بعدها خيلي از همين جوانان راهي جبهه و جنگ مي شدند .
تشکيل جلسات و کلاسهاي آموزش قرآن ،تفسير ،اخلاق و شناخت گروههاي سياسي براي دانش آموزان .
بر گزاري مراسم دعاي کميل ،توسل و عزاداري شهادت ائمه به اتفاق همسايه ها و بستگان .
سازماندهي نيروهاي مخلص انقلاب و به کار گيري آنها تا نيمه هاي شب براي شعار نويسي در سطح شهر و نصب پلاکارد .
راه انداختن کلاسهاي نهضت سواد آموزي ،قرآن و احکام براي بيسوادان در منزل شخصي .
تاسيس يک کتابخانه شخصي با کتابهاي متنوع ،آن هم با نهايت مشکلات مالي براي استفاده عمومي و بر گزاري اردوهاي جمعي جوانان از طريق همين کتابخانه .
اما بغض و کينه ضد انقلاب نسبت به شهيد ،منجر به آتش زدن کتابخانه شخصي ايشان د ر نيمه هاي شب گشت .
نمايش فيلم و سخنراني در محله هاي مختلف شهر ،خصوصا محله هاي محروم .شرکت فعال و محوري در تحصن دادگستري استان در اوايل انقلاب که با اعتراض نا امني و اغتشاش در استان و فعاليتهاي شرارت بار خونين ،گروهکهاي سياسي و ضعف مديريت مسئولين اجرايي وقت استان تشکيل شده بود .
يکي ديگر از فعاليتهاي بسيار با ارزش ايشان ،تشکيل يک گروه تبليغي از دوستان صميمي و سازماندهي آنها براي تبليغ در شهرها و روستاهاي دور افتاده استان ،به ويژه روستاهاي زابل بود که شهيد به همراه جمعي از دوستان مخلص انقلاب ،ايام تعطيل مدارس را به کارگاههاي فني لوله کشي ،نقاشي، ساختمان و...تبديل و پولي را که از اين طريق به دست مي آوردند ،براي خريد و تهيه کتاب ،فيلم ،پوستر و هزينه اياب و ذهاب مسافرتهاي تبليغي استفاده مي کردند .در ضمن از ادارات مختلف براي تهيه موتور برق ،پروژکتور و...کمک مي گرفتند . در روستاها برنامه هاي جالب و متنوعي را براي آشنايي مردم با ماهيت رژيم گذشته ،انقلاب و رهبران آن اجرا مي کردند .در هرروستايي که وارد مي شدند ،صبح تاظهر به بر پايي نمايشگاه عکس و پوستر و بعد از ظهر و شب به سخنراني راجع به انقلاب و شخصيت امام مي پرداختند و آنگاه فيلمي از صحنه هاي تظاهرات و مبارزات مردم مسلمان ايران عليه رژيم شاهنشاهي و جنايات آن رژيم و مصاحبه هاي حضرت امام (ره)را براي مردم به نمايش مي گذاشتند که شديدا مورد استقبال قرار مي گرفت .
در اين مدت ،اگر چه وقت و امکانات شخصي ايشان وقف خدمت به انقلاب و دفاع از آن و معرفي چهره تابناک انقلاب به آحاد جامعه بود ،از درس و کمک به پدر و مادر غافل نبود .
عباس در خرداد 1360 موفق به اخذ ديپلم مي شود و از جايي که جز عشق به خدا ،اسلام ،امام و انقلاب سودايي به سر نداشت و تمام همت و تلاشش ،وقف دفاع از انقلاب و... مي شد ،بهترين جا و ار گاني که مي توانست در آن شرايط ،عباس را ا رضا کند ،سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بود .لذا تصميم مي گيرد ،افتخار پيوستن به اين نهاد مقدس و انقلابي را بيابد .
از ورود به سپاه پاسداران تا شهادت (65 13– 1360 )
عباس در خرداد 1360 موفق به اخذ ديپلم مي شود و چون انديشه اي جز خدمت به انقلاب و تعالي آن ندارد لذا در هفتم تير 1360 ،همزمان با شهادت مظلومانه دکتر بهشتي و هفتادو دو تن از يارانش ،با دنيايي از شور و اشتياق ،لباس سبز انصار الحسين(ع) ،لباس مقدس پاسداري را بر تن مي کند .
پس از پيوستن به اردو گاه حسين (ع)و اتمام دوران آموزش ،در واحد تبليغات و انتشارات سپاه استان مشغول به خدمت مي شود که به علت فعاليت شبانه روزي و همت و پشتکار و ارائه ابتکارات بکر و ذوق هنري و خلاقيتهاي فرهنگي ،مسئوليت قسمت تبليغات به وي واگذار مي شود .اما از جايي که ايشان شخصيتي چند بعدي داشت ،اشتغال به هر وظيفه و تکليفي ،احساس سلب مسئوليت در ساير وظايف و تکاليف را در ايشان بوجود نمي آورد .لذا چون مادر مهربانش بيمار بود و انجام امور خانه و پرستاري مادر و رسيدگي به بچه ها بر عهده ايشان بود ،براي اينکه از فعاليتهاي اجتماعي باز نماند و از امور خانه هم آسوده خاطر گردد ،در مهر ماه سال 1360، تصميم به ازدواج مي گيرد .
فعاليتها و خدمات فرهنگي شهيد در مسئوليهاي پشت جبهه :
شهيد خمر از فروردين سال 1361 به عنوان مسئول واحد انتشارات سپاه چابهار منصوب گرديد و با همت و تلاش شبانه روزي در چابهار و روستاهاي اطراف ،با يک سري بر نامه هاي جالب فرهنگي ،انقلاب اسلامي را به مردم محروم و دور افتاده شنا ساند .با گفتار شيرين و رفتار پسنديده اش ،آنچنان در دل مردم جاي گرفت که حتي زندانيان سياسي نيز با گفتارش منفعل مي شدند و حاضر بودند داوطلبانه در نوشتن شعار بر روي ديوار ها و نصب پلاکارد به او کمک نمايند .او هم به خوبي از آنان در جهت اهداف انقلاب ،استفاده مي نمود .اتفاقا به علت حسن خلق شهيد ،اکثرشان از گروهکها بريده و از طرفداران پر وپا قرص انقلاب شدند . در نهايت با همت و تلاش شهيد اولين اعزام از چابهار به جبهه با تعداد 16 نفر انجام شد که به علت نياز مبرم به ايشان در زاهدان ،در نيمه دوم تير ماه 60 13به سپاه مر کز استان مراجعت کردند .
پس از باز گشت از چابهار به علت صلاحيتها ،ابتکارات ،قدرت مديريت و
خلا قيتهاي هنري، مسئوليت قسمت انتشارات سپاه استان به وي واگذار شد و بعد از يکسال با اصرار و پافشاري شهيد ،به جبهه اعزام مي شوند ،در جبهه نيز به دليل صلاحيتهاي اخلاقي و مديريتي ،به عنوان جاشين واحد تبليغات و انتشارات لشکر 41 ثارالله منصوب مي شود که از خود ابتکارات جالبي ارائه مي دهد .
در بازگشت از جبهه به عنوان جانشين واحد تبليغات و انتشارات سپاه استان منصوب مي شود و سپس به علت شايستگي هاي لازم و زمينه کاري مناسب با مسئوليت واحد تبليغات و انتشارات به پايگاه زابل مامور مي شود که تا قبل از شهادت ،در آنجا خدمات شايان توجه و چشمگيري در تحول فرهنگي منطقه و اعزامهاي پرتعداد نيرو به جبهه داشت که نقش شهيد در تمامي اين خدمات ،کليدي و اساسي بود .
فعاليتها و خدمات فرهنگي شهيد در مسئوليتهاي پشت جبهه:
در آن روزهاي غربت انقلاب ،تمام وقت ،توانايي و امکانات نيروي حزب الله و مومنين و از آن جمله شهيد خمر ،وقف انقلاب ،جنگ و حفظ ارزشها بود و با وجود داشتن عنوان مسئوليت ،بي اعتنا به مظاهر دنيا و رياست ،همچون نيرويي ساده براي خدمت به انقلاب تن به هر کاري مي داد که در اينجا به اهم فعاليتهاي شهيد در مدت مسئولتهاي پشت جبهه مي پردازيم :
تلاش شبانه براي افشاءجنايات و شنا ساندن چهره زشت و کريه گروهکهاي ضد انقلاب به مردم و مخصوصا به نسل جوان ،
رنگ آميزي ديوارهاي شهر و مزين نمودن آنها با آيات و روايات و فرمايشات حضرت امام (ره )و مسئولين نظام ،از کارهاي هميشگي او بود .اين کار را اکثر مواقع در شب و تا پاسي بعد از نيمه شب با سازماندهي منظم و با استفاده از نيروهاي جوان دانش آموز و بسيجي و بعضي همکاران انجام مي داد و صبح زود نيز قبل از همه ،بدون اظهار خستگي از تلاش شبانه ،سر کار حاضر مي شد .
نقش محوري در بر پايي نمايشگاههاي بزرگ عکس ،پوستر ،آثار دفاع مقدس ،غنائم جنگي و...به مناسبتهاي مختلف مانند :هفته دفاع مقدس ،دهه فجر و...
راه انداختن اردوهاي چند روزه زيارتي ،سياحتي به شهرها و ديدار با شخصيتهاي بزرگ نظام ،با حضور اقشار و فرقه هاي مذهبي .اين حرکت راهي بود براي جذب جوانان به بسيج و بريدن و تنفر از گروهکها ي ضد انقلاب و ايجاد شور و شوق اعزام به جبهه در آنها.

در اوايل انقلاب که نهادهايي چون سازمان تبليغات فراگير و جا افتاده نبود و تشکلات قوي و منسجم نداشتند و بار اصلي اعزام مبلغ و امور فرهنگي و تبليغي شهرها بر دوش سپاه بود ،شهيد در قالب واحد تبليغات سپاه استان ،تلاش چشمگيري در جذب مبلغ از حوزه هاي علميه شهرهاي مهم مذهبي کشور داشت و به موازات آن ذوق و شوق و تلاشي مضاعف در راه انداختن نماز جماعت ،کلاس هاي قرآن ،احکام و معارف در ادارات داشت .
همت و تلاش قابل توجه و تاسيس کتابخانه در محله هاي شهر ،خصوصا محله هاي محروم .همچنين راه اندازي کلاسهاي قرآن و سخنراني و...
تهيه و چاپ تراکت ،پوسترهاي جالب و توزيع آن در بين اقشار مختلف مردم .
مبتکر تهيه و چاپ نشريه (پيام جمعه )در اوايل انقلاب با محتواي :بر گزيده اي از مطالب خطبه هاي جمعه و مسائل سياسي روز کشور جهت پرکردن خلاء فرهنگي .
مبتکر و طراح نشريه پيام شهيد که بعد از ظهرهاي روز پنج شنبه در مزار شهدا توزيع مي شد و حاوي آيات و رواياتي در خصوص جهاد و شهادت و فرمايشات حضرت امام و مسئولين در مورد جنگ ،اخبار جنگ ،وصيت نامه شهدا و پيام رزمندگان بود .
اين دو نشريه را ،شهيد با همت و تلاش شبانه روزي و با کمترين امکانات موجود تهيه و چاپ مي کرد که بعدها زمينه ساز چاپ مجله کودک مسلمان بلوچ تاکنون شد.
تبليغات گسترده در خصوص زنده نگه داشتن مساله جنگ به عنوان مساله اصلي کشور و ترغيب و تشويق مردم جهت اعزام به جبهه با بر نامه هاي متنويي چون :راه انداختن ماشين هاي بلند گو دار در سطح شهر و روستا ،بر پا نمودن مجالس پر شکوه سخنراني توسط فرماندهان عالي رتبه جنگ و بعضا توسط خودش ،راه انداختن کاروانهاي بازديد از جبهه با حضور اقشار مختلف جامعه و...
اوج فعاليت شهيد ،اعزام نيرو به جبهه جهت تامين نيروي گردانهاي 405 و 409 استان در جنگ بود که در مدت مسئوليتش در سپاه زابل ،انجام مي گرفت و چون اکثر نيروهاي اعزامي استان به جبهه از شهرستان زابل بود ،به همين دليل شهيد به آنجا مامور شده بود .ايشان هم انصافا با تلاش شبانه روزي و ذوق سر شار هنري و ابتکارات شخصي ،سنگ تمام ،مي گذاشت و هر شب چندين گروه تبليغي متشکل از روحاني ،موتور برق ،پرو ژکتور و فيلم به روستاهاي دور افتاده زابل و يا مداح براي بر گزاري مراسم دعاهاي کميل و توسل و يا ميلاد و شهادت ائمه مي فرستاد .
بدون اغراق مي توان گفت که اعزامهاي بزرگ رزمي و کاروانهاي هدايا براي رزمندگان ،مرهون زحمات و تلاشهاي شبانه روزي و خستگي نا پذير مخلصانه شهيد خمر مي باشد .
عشق و علاقه وافري به سر کشي از خانواده شهدا و رزمندگان عزيز داشت که به عنوان يکي از عناصر محوري انصار المجاهدين ،توفيق حضور در جمع با صفا و معنوي اين خانواده هاي گرامي را مي يافت و ضمن تقدير و سپاس از خدمات و مجاهدتهاي فرزندان برومند شان به شنيدن مشکلات و درد دل آنها گوش فرا مي داد .و در مراجعات ،گفته ها و نيازهاي ولي نعمتهاي انقلاب را به مسئولين مربوطه منتقل مي نمود .
يکي از فعاليتهاي مورد علاقه شهيد ،بر گزاري دوره هاي قرآن بود .شهيد با يک طرح ابتکاري ،دوره هاي قرآن را در ماه مبارک رمضان در منازل شهدا بر گزار مي کرد و با برادران سپاهي و بسيجي ،هر روز به منزل يکي از خانواده هاي معظم شهدا مي رفتند .
اين دوره ها از صفاي معنوي زائد الوصفي بر خوردار بود .
خريد پارچه و توزيع آن بين خانواده ها جهت تهيه لباس رزمندگان .
فعاليتها و خدمات فرهنگي و رزمي شهيد در جبهه:
در دوران دفاع مقدس بعضي از نيروها و واحدهاي خدمتي سپاه پاسداران موظف به انجام وظيفه در پشت جبهه بودند و بر اساس بخشنامه هاي رسمي و با تاکيد از طرف فرماندهي محترم کل سپاه ،اجازه حضور در جبهه ها را نداشتند .اينها نيروها و واحدهايي بودند که مسئوليت کارهاي تبليغي و جذب و گزينش نيرو و تر غيب و سازماندهي امت حزب الله را براي اعزام به جبهه داشتند .
شهيد خمر ،از جمله نيروهايي بود که نقش اساسي و ارزنده اي در اعزامهاي بزرگ رزمي و ارسال هداياي مردمي به جبهه داشت .از اين رو مسئولين وقت سپاه شديدا از اعزام ايشان به جبهه ممانعت مي کردند .اما روح نا آرام و متلاطم شهيد هميشه متوجه فضاي معنوي و عطر آگين جبهه و جنگ بود و هيچ چيز به غير از وصال معبود و جهاد و مبارزه در ميدان کارزار و شهد شهادت او را قانع و سيراب نمي ساخت .لذا با اصرار و پافشاري وافر بعد از موفقيت در جذب و اعزام کاروانهاي بزرگ نيروي رزمي و هداياي مردمي به جبهه ،موفق شد مسئولين محترم سپاه را متقائد نمايد که بيش از اين ،از توفيق بزرگ و مجاهدت در جبهه محروم نماند .
اوعليرغم ممانعت قانوني ،با اصرار عاشقانه و داو طلبانه ،سعادت حضور در عمليات والفجر 3 و 4 و کربلاي 1 و 5 را پيدا کرد .

عمليات والفجر 3و 4
در اين عملياتها شهيد به عنوان جانشين واحد تبليغات و انتشارات لشگر 41ثارالله انجام مي نمود که شرح خدمات خالصانه وي را به نقل از مسئولين وقت تبليغات لشکر مي خوانيم :
به هيچ عنوان برايش ،عنوان مطرح نبود و بيشتر از هر نيروي ،تن به هر کار و خدمتي مي داد .بر اثر خلاقيتها و ابتکارات ذوقي ،تبليغي و هنري اش ،واحد تبليغات لشگر متحول شد .با ابتکار شهيد ،هر چند گاه از شخصيتهاي کشوري و لشکري و مداحان اهل بيت دعوت به عمل مي آمد تا با حضور در جمع برادران رزمنده ،به تقويت روحيه اعتقادي ،معنوي و سلحشوري رز مندگان بپردازند .
ايشان ضمن اين که فردي مدير بود اما در جنگ اصلا علاقه اي به کار ستادي نداشت و عليرغم اصرار فرماندهان عالي رتبه لشگر ،شبهاي عمليات ،نا آرام و بي قراري مي نمود .با ابتکار ايشان نيروهاي تبليغات در آموزشهاي نظامي شرکت مي کردند .از اين رو شب عمليات ،اين نيروها دو منظوره بودند .بدين صورت که هم اسلحه داشتند و هم بلند گوي دستي تا با صلاحديد فرماندهان گردان ،در مواقع لزوم به تشويق رزمندگان اقدام نمايند .
در فاصله دو عمليات با ذوق سر شار هنري ، نمايشنامه( لحظه هاي سرخ) را نوشت و با کار گرداني خود ،دوستان هنرمند را آماده اجراء نمايشنامه کرد که يکي از نقشهاي حساس نمايشنامه را خود عهده گرفت و با اجرا خوب و شايسته اين نمايشنامه و ديگر بر نامه هاي متنوع تبليغي هنري نقش بسزايي در تقويت روحيه رزمندگان داشت .
او که لحظه هاي فراغت خود را به کتاب خواني و مطالعه مي گذراند ،در عمليات والفجر 4 هم چون والفجر 3 ،عليرغم مخالفت مسئولين با گريه و زاري و اصرار شديد ،در عمليات حضور يافت و به اعتراف فرماندهان همچون يک فرمانده دلاور در تنگناها و شرايط سخت جنگ ،بسيار شجاعانه و مدبرانه وارد رزم شد .
ابتکارات ذوقي و هنري شهيد در زمان پدافند و آفند در جبهه ،آن چنان نظر مبارک شهيد مير حسيني(قائم مقام فرماندهي لشگر41ثارالله) را به خود جلب کرد که اين سردار شهيد بارها از واحد تبليغات سر کشي مي کرد و مي فرمود :الحق که شما نقش تبليغات را در جنگ به درستي نشان داده ايد .
عمليات کربلاي 1 و 5
شهيد که قبل از عمليات کربلاي 1 ،مسئوليت واحد تبليغات سپاه زابل را بر عهده داشت با اصرار و پافشاري زياد،مسئولين وقت سپاه را متقائد مي کند و به جبهه اعزام مي شود .يکي از همرزمان شهيد مي گويد :
قرار بود عمليات کربلاي 1 ،براي آزاد سازي مهران و ارتفاعات مشرف برآن شروع شود که ما به منطقه رسيديم .گردان 409 استان تازه تشکيل شده و محوري سخت و مشکل هم به آن سپرده شده بود .گروهاني را من و شهيد خمر تحويل گرفتيم .ايشان در تقويت ،آموزش و سازندگي جسمي و روحي نيرو ها سنگ تمام گذاشت .
محوري که قرار بود گردان 409 و خصوصا گروهان ما عمل کند ،ازبلند ترين ارتفاعات منطقه بود و بر همه جا اشراف داشت .تمام منطقه و خصوصا اين ارتفاعات مين گذاري و سيم خاردار کشيده شده بود .از اين جهت اقتضاءمي کرد که عمليات در روز انجام شود .
عمليات در صبحگاهان آغاز شد و حدود ساعت 2 يا 3 بعد از ظهر به مواضع از پيش تعيين شده رسيديم .عراق به علت استراتژيک بودن ارتفاعات ،با آتش سلاحهايش ،فشار زيادي بر ما وارد کرد تا بتواند ارتفاعات را باز پس بگيرد .اگر چنين مي شد ،تمام عمليات ما خنثي مي شد و همه نيروها مي بايست کيلومتر ها عقب نشيني کنند .آن روز مسئوليت هدايت نيروها بر عهده شهيد بود ،هوا نيز بسيار گرم و داغ و حدود پنجاه درجه بود .به حدي که اگر آب دهان بر روي سنگي مي انداختيم ،در فاصله سنگ تا دهان ،بخار مي شد .اکثر بچه ها شهيد و بعضي بي رمق و ناتوان شده بودند و تعداد نيروهاي اندکي هم که باقي مانده بودند ،به علت شدت آتش دشمن و گرماي کشنده ،زمين گير شده بودند .
نا گفته نماند که از دست دادن مهران ،از لحاظ حيثيتي هم براي جمهوري اسلامي ايران ،بسيار درد آور بود .چون در تصرف قبلي آن توسط عراق ،منافقين هم شرکت کرده بودند و بعد از تصرف آن ،تبليغات زيادي در داخل و خارج راه انداخته بودند ،،لذا باز پس گيري آن ،پيروزي بزرگي براي ايران بود و به همان نسبت از دادن آن نيز مشکل حيثيتي براي نظام داشت .
همه ما بريده بوديم .آتش دشمن هم فوق العاده شديد بود تا به هر قيمتي شده بر ارتفاعات مسلط شوند . که نقش اين علمدار مخلص برهمه آشکار گرديد .او انگار خود را براي همه چيز آماده کرده بود .
از سوي ديگر نيروهاي پياده دشمن نيز زير آتش شديدشان براي تصرف ارتفاعات به طرف مواضع ما مي آمدند و به ما خيلي نزديک شده بودند وشهيد که در آن شدت بحران ،براي تقويت روحيه همزمان ،خنده و تبسم از لبها و چهره نوراني اش محو نمي شد و اعتنايي هم به گرما و آتش دشمن و دشواري جنگ نداشت .او چون عاشقي جانباز و بي قرار براي شهادت و وصل به معبود ،لحظه شماري مي کرد ،نا گهان تير بار را از يکي از بچه ها ي رزمنده گرفت و با تمام قامت در برابر عراقيها ايستاد و طي چند مرحله ،با رگبار تير بار ،تعداد زيادي از نيروهاي زبون دشمن را درو کرد که نهايتا منجر به ياس و نا اميدي دشمن از دستيابي به ارتفاعات و عقب نشيني آنها و روحيه گرفتن نيروهاي خودي شد .
آري ايشان فرمانده بود و هدايت عمليات را بر عهده داشت و مي بايست براي انجام ماموريت ها از نيرو هاي تحت امر استفاده کند .اما جايي که ديگر از دست کسي کاري بر نمي آمد ،اين علمدار مخلص و عاشق بود که صف شکن نيروي دشمن مي شد و الحمدالله با همت بلند او مواضع ما تثبيت و دشمن زبون ،خوار و ذليل گشت و افتخار بزرگي در کار نامه غرور آفرين دفاع مقدس ثبت شد که مسلما نقش شهيد خمر در ماموريت لشگر ثارالله در آن عمليات قابل توجه و فراموش ناشدني است .
بعد از اين عمليات ،عباس واقعا عاشورايي و کربلايي شده بود و اين علمدار بي قرار،جز به جبهه و وصال معبود به هيچ چيز نمي انديشيد . تمام شواهد و قرائن نيز حکايت از تصميم قاطع ايشان براي آفرينش حماسه اي بزرگ داشت . او براي آخرين ديدار با دوستان و بستگان و ابلاغ پيام خونين کربلائيان شهيد و بسيج و اعزام عاشورائيان به مسلخ عشق ،به پشت جبهه مي آيد.
عباس که قبلا در آزمون دانشگاه امام حسين (ع)شرکت کرده بود با ديدن نامش در ستون قبول شدگان دانشگاه ،شادمان مي شود اما براي گذراندن واحد هاي درسي ،کربلايي ترين دانشگاه را بر مي گزيند و در خاکريزهاي خط مقدم ثبت نام مي کند .
آخرين ديدار عباس از ديار و خانواده اش سر شار از زيبايي است .به هر کس که مي رسيد خداحافظي مي کرد و حلاليت مي طلبيد و به همه مي گفت که ديگر بر نمي گردد .اين بار او سفارش هاي لازم را به دوستان ،وابستگان و خانواده نمود .آخرين وصيت نامه اش را هم نوشت و حتي محل دفن خود را هم مشخص کرد و برآن فاتحه خواند و هر چند به کسي وصيت کتبي و شفاهي نکرد که در آنجا دفنش کنند .روز تشييع جنازه ،اصرار همه در آن بود که جسد مطهرش را در جوار يکي از بستگان شهيدش دفن کنند ،اما بنياد شهيد با وجود بي خبر بودن از نيت و الهام شهيد ،مامور اجراي خواست باطني اش شد .ايشان را در جايي دفن کردکه به او الهام شده بود .
حماسه اين علمدار در کربلاي 5 ؛حماسه اي ديگر است و آيينه اي ديگر
مي طلبد تا چهره پر فروغش را در آن بنگري .او بعد از مدتي کوتاه و براي هميشه از همه خدا حافظي کرد .به جبهه مي گردد و مسئوليت ستاد گردان ،مسئول واحد تبليغات و فرماندهي يکي از گروهاهاي گردان 405 لشکر ثارالله را بر عهده مي گيرد که بر اساس عشق و علاقه وافري که به بيبي دو عالم ،حضرت زهرا (س)داشت ،نام مبارک و زيباي آن حضرت را بر گروهان تحت امرش مي گذارد .
در زمان مانده به عمليات کربلاي 5 ،عباس سعي بسياري داشت تا نيروهايش را از لحاظ جسمي و روحي آماده نبردي بزرگ کند . او ماموريت مهم ديگري را نيز که دفاع از خط پدافندي فاو بود ،به همراه گردان ،قبل از شروع عمليات با موفقيت انجام داد .
کم کم به زمان شروع عمليات کربلاي 5 نزديک مي شد .در اين عمليات ،جمهوري اسلامي ايران ،سرمايه گذاري زيادي کرده و توان بالايي از نيروها و تجهيزات را هم فراهم ساخته بود .دشمن هم براي دفاع از حيثيت خود ،بطور جدي و با تمام قدرت و بر خوردار از هر گونه حمايت بين المللي، خود را براي نبردي سنگين آماده کرده بود .با شروع عمليات کربلاي 5 بي قراري عباس هر لحظه بيشتر مي شد .ديگر زمين ظرفيت تحمل روح بلند و ملکوتي او را نداشت ،به همراه گردان براي در يافت دستور اعزام به خط مقدم ،به طرف موضع انتظار راه افتاد .
روز دوم يا سوم عمليات بود که به موضع انتظار رسيد و قرار شد در ادامه عمليات ،گردان 405 وارد عمل شود .يکي از فرماندهان گردان تعريف مي کند :
به واسطه جاذبه قوي و محاسن اخلاقي و معنوي عباس ؛نيروهاي پرتوان و با استعدادي ،دور شمع وجود ش گرد آمده بودند به طوري که گروهان او شاخص بود و بر جستگي خاصي داشت .عباس نيز بيش از هر فرمانده اي ،کار ،کيفي و کمي جهت آماده سازي نظامي و روحي بر روي نيروها انجام مي داد .حتي گاه ،سنگر به سنگر در جمع نيروهايش حضور مي يافت و در آماده سازي همه جانبه آنها تلاش مي کرد .
روزي هم که در موضع انتظار ،آماده شرکت و حضور در عمليات کربلاي 5 بوديم ،ايشان براي اعزام به منطقه عملياتي ،بي قراري مي کرد اما مي بايست به طور متناوب و اندک اندک ،نيروها را جهت استقرار در منطقه شلمچه کانال زوجي و ماهي اعزام مي کرديم .بحث و گفتگوبين فرماندهان گروهانها براي سبقت در رفتن به خط مقدم با لا گرفت ،عباس که در تب انتظار مي سوخت به هر کاري متوسل شد تا بلکه زود تر به منطقه اعزام شود .اما چنين مقرر شد که گروهان عباس ،آخرين نيروهايي باشند که راهي منطقه شوند .
منطقه اي که گردان 405 در آنجا مستقر شد ،از نظر نظامي موقعيت ويژه استراتژيکي داشت و يک خط زاويه مانندي را در بر مي گرفت که چندين لشکر سپاه چون ،سيد الشهدا(ع)،محمد رسول الله (ص) و...در طرفين ما مستقر بودند .از اينرو راه مواصلاتي و پل ار تباطي همه از موقعيت ما گذشت ،به طوري که اگر منطقه استقراري ما سقوط مي کرد ،اصل وجودي تمام عمليات کربلاي 5 ،زير سوال مي رفت و تمام لشگر هاي خودي ،توسط دشمن محاصره مي شدند و به اسارت دشمن مي افتادند .
چند روزي که نيروها در خط مستقر بودند ،آتش پر حجم و سنگين دشمن ادامه داشت .سر انجام پس از چند روز ،پاتک سنگين و بي سابقه دشمن به استعداد يک لشگر از زبده ترين و مجهز ترين نيروهاي بعثي لشگر گارد رياست جمهوري عراق براي باز پس گيري موقعيتي که در دست نيروهاي گردان 405 بود ،شروع شد .
شرايط آن چنان حاد ،بحراني و حساس بود که براي تقويت روحي نيروها به طور مرتب فرمانده محترم کل سپاه و فرمانده محترم لشگر ثارالله در تمام مدت در گيري با فرماندهي گردان به وسيله بي سيم تماس داشته و خواستار مقاومت و ايستادگي بودند .
پاتک دشمن زماني شروع شد که خيلي از نيروهاي گردان به علت آتشباري چند روز قبل شهيد شده و آنها را از منطقه خارج کرده بودند .در آن شرايط بحراني همه نگاهها به گروهان فاطمه الزهرا(س) دوخته شده بود که فرماندهي آن را علمدار گردان ،شهيد خمر به عهده داشت .شهيد خمر با روحيه اي قوي به همراه گروهانش وارد منطقه شد. نيروها براي استقرار در مکان تعيين شده ،مي بايست از جاهاي فوق العاده و سخت و زير ديد دشمن حرکت کنند که کاملا در تير رس و زير آتش شديد و جهنمي دشمن قرار داشت .به حدي که در آن منطقه حتي حرکت مورچه اي خارج از ديد دشمن پنهان نمي ماند و اين همان پل ارتباطي تمام لشگر ها بود که عباس با نهايت اخلاص و شهامت ،نيروهايش را با تجهيزات انفرادي و به صورت سينه خيز از آنجا عبور داد و آرايش جنگي گرفت .
به دنبال پاتک(ضدحمله) سنگين دشمن ،نيروهاي دشمن هر لحظه به موضع ما نزديک مي شدند تا اينکه ديگر چاره اي جز پرتاب نارنجک و جنگ تن به تن نبود .غرش تانکهاي دشمن نيز در اطراف مواضع ما ،صحنه پر از رعب و وحشتي را ايجاد کرده بود .ديگر نفس ها در سينه ها حبس شده و هر لحظه خطر سقوط مواضع وجود نداشت .
انگار چشم ملت و فرماندهان براي مشخص شدن سر نوشت جنگ به همان منطقه محدود شلمچه که در اختيار گردان 405 بود ،دوخته شده بود .
لحظات حساس و نفس گيري بود و زير آتش شديد دشمن ،نيروهاي اندک و محدود گردان هم يکي يکي پر پر مي شدند و دست و پا و سر بود که از سر اخلاص از پيکر ها جدا مي شد و زمين را گلگون مي کرد .اوضاع به حدي متشنج شده بود که هيچ اميدي براي تثبيت مواضع و پيروزي نبود که ناگهان زمين و زمان و فرشتگان آسمان نظاره گر حما سه جاويد علمدار گردان شدند .آري عباس بود که حداقل با پرتاب چهل نارنجک ،دشمن زبون را در پشت سنگر هايشان زمين گير و متلاشي کرد .نيروهاي خودي که جاني دوباره يافته بودند بامداد از تکبير و شليک چند آر پي جي ،چندين تانک و خود روي نفر بر دشمن را از کار انداخته و به آتش کشيدند . در حالي که آر پي جي شانه هاي شهيد خمر را زينت مي داد با شجاعت آنچنان عرصه را بر دشمن تنگ کردند که چاره اي جز عقب نشيني نداشتند . در گرما گرم اين نبرد عاشورايي بود که ناگهان ديديم پيکر مطهر و غرق به خون اين علمدار عزيز را در حالي که دستهايش از پيکر جداشده و از گوشه پتو به صحنه رزم مي نگريست از جلو سنگر ما به عقب مي برند.
آن لحظه براي تمام عمر ،از يادم نمي رود هر چند در جنگ شهادتهاي بسياري ديده بودم ،اما آن لحظه چيز ديگري بود. علمداري که قوت قلب گردان ما بود و وجود او الهام بخش توان روحي همه نيروها مي شد ،بايد با بدني پاره پاره از جلوي چشمانم عبور داده شود اما به لحاظ شرايط سخت جنگ و حضور نيروها در اطرافم مي بايست کوهي از غم را در سينه حبس مي کردم تا مبادا روحيه ي رزمنده اي جان بر کف تضعيف شود .حتي براي تقويت روحي آنها مجبور به گفتن لطيفه اي مي شدم که خدا مي داند در آن شرايط چقدر برايم سخت و نا گوار بود .
باري در آن نبرد عاشورايي به همت نيروهاي معدود باقي مانده و به فرماندهي علمدار مخلص ،دشمن مجبور به عقب نشيني شد و مواضع ما تثبيت گرديد .ديگر دلها به آرامي مي تپيد و لبخند ها به زيبايي به لب مي نشست اما در جشن پيروزي فقدان حضور علمدار ،برايمان خيلي سخت و گران بود .
اما چرا نام علمدار را بر او نهادند .شهيد را علمدار مي گفتند چون در عشق به اهل بيت ،در اطاعت و تمکين از ولايت ،در بر خورداري از روحيه ي اخلاص و معنويت ،در اطاعت پذيري ،در محرم اسرار بودن ،در کليدي بودن و داشتن نقش محوري در تمامي صحنه ها ،علمدار و سر آمد همه و قوت قلب نيروها و فرماندهان لشگر و گردان بود .
همه ي اين خصوصيات ،نام زيباي (علمدار مخلص )را زيبنده ي او ساخته بود .از سوي ديگر نام خود شهيد هم عباس بود که مناسبتي با نام مبارک علمدار شهداي کربلا داشت .
در کربلاي 5 ،عباس به آرزوي قلبي خود رسيد اما در پشت جبهه مادري بيمارو چشم انتظار ،ديدار فرزندي را در سر مي پروريد .هر روز به تمناي ديدار فرزند مهربانش ديده به در مي دوخت و هر شب تا صبح در آسمان
لا جوردي ستاره مي شمرد .همه مي انگاشتند که خبر شهادت عباس کمر مادر را خواهد شکست .
هيچ کس را ياراي خبر رساني به مادر نبود .آه مگر مي شود اين راز را از نهانخانه جان بر لب آورد ؟
خدايا ...صبوري و آرامش مقدس مادر به هنگام شنيدن خبر شهادت جگر گوشه اش ،عرق شرم دل را از چشم همگان جاري مي ساخت .
او رفت ولي نشان او بر جا ماند چون گوهر شب چراغ در دنيا ماند
آن روز که شربت شهادت نوشيد انگشت دريغ و درد بر لب ها ماند .
خلاصه اطلاعات خدمتي و نظامي سردار شهيد عباسعلي خمر
7/4/1360 :ورود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي استان سيستان و بلوچستان .
1360: مسئول روابط عمومي سپاه زاهدان .
1361 :مسئول واحد تبليغات و انتشارات سپاه چابها ر .
1361 :مسئول واحد تبليغات و انتشارات سپاه زاهدان .
1362 :جانشين واحد تبليغات و انتشارات لشگر41 ثار الله .
1363:مسئول واحد تبليغات و انتشارات سپاه زابل و معاون سپاه زابل و
معا ون ستاد پشتيباني جنگ شهرستان .
1365 :فرمانده گردان در عمليات کربلاي يک .
1365 :جانشين واحد تبليغات وانتشارات سپاه ناحيه سيستان وبلوچستان .
1365:مسئول ستاد گردان 405 ،مسئول واحد تبليغات گردان و فرمانده دلاور گروهان فاطمه زهرا(س) گردان 405 در عمليات کربلاي پنج .
و سر انجام ساعت سه بعد از ظهر جمعه 3/11/1365 در عمليات کربلاي پنج در منطقه شلمچه بر اثر انفجار نارنجک دشمن در سنگرش و با دست بريده و جراحت شديد در سينه و پا و ساير جوارح بدن به لقاءالله
مي پيوندد و در تاريخ 12/ 11/1365 در بهشت مصطفي زاهدان از خاک به افلاک مي رود .

 

 

منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثارگران زاهدان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد

 

وصيت نامه
وصيت نامه شهيد شامل دو قسمت مي باشد .نخست نواري که از ايشان و با صداي خود شهيد تحت عنوان وصيت نامه يک پاسدار به يادگار مانده است .دوم وصيت نامه مکتوبي از شهيد مي باشد که فراز هايي از آن خواهد آمد

الف: وصيت نامه يک پاسدار (شفاهي)
بسم الله الرحمن الرحيم
با درود بي پايان به تمامي شيفتگان راه حق و با سلام به امام امت ،اين قلب تپيده مستضعفان جهان .
پدرم ،پدر خوبم سلام گرمم را که از فرسنگها راه ازميان دود و آتش نثارت مي کنم ،بپذير .اي که رخسارت ياد آور تحمل هزاران رنج و درد است. اي که بار رنج و محنت را به دوش کشيدي و هميشه کوله بار فقرت و دستهاي پينه بسته ات ياد آور سختي ها و مشکلات زندگي است .تو که تکبير کلامت ذکر خدا و مقصد زندگي ات رضاي او بود. اي که از همه جا و همه چيز رسته و تنها به خدا پيوسته اي .شايد اين آخرين نامه و يا بهتر بگويم وصيت نامه من مي باشد که از ميدان حسين (ع)علم بر دوش مي گيرم و با خروش فرياد
مي زنم که اي خصم زبون گرچه گلهاي نورسته ايران اسلامي را پر پر سازي اما خورشيد جماران پا بر جا و استوار خواهد ماند .انشاالله اين انقلاب عظيم جهان را به دست منجي انسانها ،مهدي موعود(عج) خواهيم سپرد .در پايان همه را سلام مي رسانم .لحظه اي از امام غافل نمانيد . شيفته پيروزي و مکتب،عباسعلي خمري

وصيت نامه شهيد عباسعلي خمري
1-مادرم همچون آن شير زن کربلا که با کاروان امام حسين (ع)بود و فرزندش را که تازه ازدواج کرده بود ،ترغيب به رفتن به جنگ دشمنان امام حسين (ع)نمود و پس از آنکه پسرش شهيد شد ،دشمن سر فرزندش را پيش مادرش فرستاد ،آن مادر قهرمان سر را بروي سينه چسباند و گفت آفرين فرزندم ،تو خوب از حريم مولايت دفاع کردي حالا شيرم را حلالت کردم و آنوقت سر را نزد دشمن پرت کرده و گفت: من چيزي را که در راه خدا داده ام پس نمي گيرم ؛ شما نيز اينگونه باشيد .
2-به فرزندانم بگوييدکه آنها ثمره يک ازدواج مقدس و ميمون هستند که پدرشان در شب زفاف از حجله به سوي رزمگاه روانه گشت و آنچنان از خود لياقت و اخلاص نشان داد تا آنکه خداوند متعال وي را به لقاي خويش فرا خواند. پس اين کلام را به آنها تذکر دهيد که اگر چنانچه دشمن ظاهرا بر مسلمين پيروز شد و نداي حق گويان را خفه کرد، آنها فرياد گر و پيام آور خون پدرانشان باشند و با چنگ و دندان از اسلام و دين خدا دفاع کنند و بدانند که پدرشان بي جهت خون خود را هديه نکرده است و هر وقت بهانه پدر را گرفتند به آنها بگوييد شما بهتر از سکينه امام حسين (ع)نيستيد و براي نوازش کودکان مهدي (عج )را صدا کنيد که آن حضرت خود فرزندانمان را نوازش خواهد کرد .
3- به دانش پژوهان بگوييد تا تقواي ستيز را با زيباترين واژه هاي ماندني در کلاس جهاد بياموزند .
4- به معلمان بگوييد تا با گچي به وسعت انفجار بر تخته پولادين زير تانک سر مشق (مرگ بر آمريکا )را درشت بنويسند تا محصلان به مدرک رهبري نائل آيند .
5- به جوانان بگوييد تا با عروس سرخ شهادت شالوده حيات جاويدي را پي ريزي نمايند که خدا نيز خطبه عقد را خواهد خواند .
6 – به ره نوردان زينب(س) بگوييد وقتي براي زيارت به قتله گاه مي آيند بوسه بر گلوي برادران رزم آور خود زنند تا از زواياي افق اعلاي آن در برابر تاريخ سخن گويند .
7- به مادران بگوييد هنگام بدرقه برستبرسينه هر جوان خويش بوسه اي زنند تا در مصاف گلوله ها سخت تر گردد م نيز سفارششان فقاتلو ائمه الکفر باشد.
8- و با لا خره به مردگان عمودي !!!اين انسان نماهاي متحرک بي هدف بگوييد به خو د آييد و در ژرفاي سنگر سرخ شهادت متولد گرديد تا حياتي پايان نا پذير يابيد .زيرا شهادت جمله (ان الا نسان لفي خسر )را تفسير مي کند .
ديگر عرضي ندارم بجز التماس دعا والسلام عباسعلي خمري 25/4/1364

 

 

خاطرات
مادر شهيد :

ايام ماه رمضان ،افطاري خود را نمي خورد و به يتيماني که در همسايگي ما بودند ،هديه مي کرد و خودش با نان افطار مي کرد . به هنگام اشتغال در امور فني چند بچه يتيم را با خود به کار مشغول داشت و هميشه آنها را براي شام و ناهار به منزل مي آورد . اين در شرايطي بود که ما يک اتاق بيشتر نداشتيم و از طرفي ديگر وضعيت مالي ماهم مناسب نبود اما برخورد پر از عاطفه و رافت شهيد با محرومين ،جرات مخالفت را به ما نمي داد .او همواره از هر گونه منکرات پرهيز مي کرد . عباس از سه سالگي وضوي بچه گانه اي مي گرفت و با من به نماز مي ايستاد و بعد از نماز با انگشت هاي کوچکش الله الله مي گفت که باعث تعجب همه ما مي شد .قبل از سن تکليف ،مقيد به نماز و روزه و قرائت قرآن بود او از سنين 16- 15 سالگي ،در نيمه هاي شب ،مشغول نماز و تلاوت قرآن مي ديديم .
در رفت و آمد فاميلي و صله رحم ،بسيار مقيد بود و هر زماني هم که ديدار فاميل مي رفت ،بسيار خوش بر خورد و گشاده رو بود و در رفع مشکلات خانواده و اقوام هميشه پيشقدم بود .

خاله شهيد :
عباس هر موقع به منزل ما مي آمد ،آرام و قرار نداشت و مدتي را که پيش ما بود ،اصرار مي کرد تا اگر کاري از قبيل تعمير آبگرمکن ،بخاري ،سيم کشي ،لوله کشي و...داريم انجام دهد .
فردي بسيار کم توقع ،قانع ،ساده پوش ،کم خرج و صرفه جو بود .
ايشان در برابر پدر و مادر ،بسيار مطيع و بر خوردشان کاملا با احترام و ادب بود .

همسر دايي شهيد ،خانم صحرا نشين :
شبي در منزل شهيد بوديم .با اصرار ايشان براي صرف شام مانديم .آخر شب هم نگذاشت به منزل بر گرديم و همان جا خوابيديم . نيمه هاي شب که همه خواب بودند با صداي گريه فرزندم از خواب بيدار شدم و بچه را ساکت کردم .ناگهان متوجه شدم که چراغ يکي از اتاقها روشن است و از داخل آن اتاق زمزمه هاي روح بخش و دلنشين همراه با گريه هاي آرام و سوز ناک به گوش مي رسد .بيشتر دقت کردم .ديدم شهيد عباس در سکوت آن نيمه شب تاريک به نماز ايستاده و با دنيايي همچون ابر بهاري اشک جاري است .
اين صحنه مرا خيلي تحت تاثير قرار داد .با خود گفتم خدايا ما براي نماز واجب صبح به سختي از رختخواب بر مي خيزيم در حالي که اين جوان کم سن وسال ،اين جور عاشقانه و با اخلاص با خدايش راز و نياز مي کند .و از خواندن نماز شب غافل نمي شود .

غلامعلي نوروز پور:
زابل ،شهر کوچکي بود و اگر کسي زماني ضعف اخلاقي و يا انحراف سياسي مي داشت ،حتي اگر بعد ها به فطرت خدايي باز گشته بود ،مطرد جامعه
مي شد و گاهي حتي ،افراد از سلام عليک با آنها پرهيز مي کردند ،مبادا که مورد اتهام قرار بگيرند .
مسير خانه ما از تبليغات سپاه مي گذشت .بعضي او قات مي ديدم که چراغهاي تبليغات تا نيمه هاي شب روشن است .شبي تصميم گرفتم بروم داخل و ببينم چه خبر است وارد تبليغات سپاه شدم .همان جواناني که مطرود جامعه و از همه جا رانده شده اند ،را ديدم که شهيد را چون نگيني در بر گرفته اند هر کدام با عشق و علاقه به کاري مشغول هستند. بعد ها خيلي از جوانان به جبهه اعزام شدند و حتي تا مرز شهادت هم پيش رفتند .

به يکي از نيروهاي تبليغات ،کاري واگذار شده بود که در ارتباط با جلسه و مراسمي که در فرداي آن روز بر گزار مي شد ،انجام دهد .آن فرد ؛حدود ساعت سه بعد از ظهر ،کار را رها کرده و به منزلش رفته بود .هنگامي که شهيد متوجه اين قضيه شد ،با ناراحتي يکي ديگر از نيروها را مامور انجام آن کار کرد و شخصي را به دنبال فرد خاطي فرستاد .وقتي آمد ،شهيد با پرخاش نسبت به کوتاهي او در انجام وظيفه ،اظهار رنجش کرد . آنگاه شهيد از جا بر خواست و به يکي از اتاقهاي مجاور رفت و به نماز ايستاد .
بعد از اقامه نماز ،شهيد با چهره خندان و نوراني و با حالت عذر خواهي به طرف آن برادر آمد .او را در بغل گرفت و به شوخي چند مشت به او زد و در حالي که همديگر را مي بوسيدند ،به او گفت :حاضرم اگر کدورتي از من به دل گرفته ايد به هر طريقي که خواستيد با من بر خورد نماييد ...و سر انجام همه با هم در محيطي سر شار او صميميت به کار ادامه دادند.

يکي از مداحان منطقه:
شهيد عشق و محبت فوق العاده اي به اهل بيت داشت و در مراسم سوگواري و ميلاد ائمه و حضرت زهرا (س)،با شور و نشاط فراواني حاضر مي شد .
ايشان در محرم و عاشورا باني و مشوق راه انداختن دسته هاي سينه زني در سپاه بودند .بارها شاهد بوديم که با پاي برهنه و سري آغشته به گل در مراسم ،حضور مي يافت و با شور و هيجان وصف نا پذيري نسبت به اهل بيت اظهار ارادت مي کرد .
در محرم سال 65 13،نوحه اي جديد در مراسم عزاداري خواندم که فوق العاده ايشان را منقلب کرد . بعد از اتمام مراسم ،آمد منزل ما و در خواست کرد آن نوحه را دو باره برايش بخوانم .من هم لبيک گفتم .شهيد با شنيدن نوحه بار ديگر منقلب شد و اشک از چشمانش جاري گشت .ايشان آن چنان بدنش از شدت گريه مي لرزيد که از حالات او من هم به گريه افتادم .

سليماني از دوستان وهمرزمان شهيد:
روزي جهت ديدار شهيد به منزلشان رفتم . وارد اتاق شدم . دور تا دور اتاق را ديدم که مزين به پارچه هاي مشکي و پار چه هاي شعار نويسي شده مخصوص محرم است .
رو به شهيد کرده و گفتم :اينها چيه ؟اينجا منزل مسکوني است يا حسينيه ؟ايشان با دنيايي از صفاي باطن رو به من کرد و گفت :کسي که عاشق امام حسين (ع) است .خانه اش نيز حسيني است .بايد خانه اش را طوري تزيين نمايد که نشان از محبت اهل بيت داشته باشد تا چنانچه کسي وارد آن خانه شد ،بفهمد که اين خانه متعلق به محب و عاشق اهل بيت است.

يکي از همرزمان شهيد:
با چند تن از دوستان و بستگان در محضر شهيد بوديم که يکي از حاضرين زبانش ،آلوده به غيبت شد .شهيد که از اين منکر آزرده شده بود ،رويش را به سويي بر گرداند و گفت :بويي به مشام مي رسد .همه متوجه شهيد شدند و گفتند :بوي چيه ؟
شهيد گفت :خوب دقت کنيد ،چه بوي بدي ،به نظرم بوي گوشت مرده ،بوي خون مرده مي آيد .
اين بر خورد ظريف و در اين حال گزنده باعث شد غيبت کننده متوجه شود که کار نا پسندي مرتکب شده است .لذا صحبتش را قطع کرد .
بارها ديده شده بود که اگر شهيد در اين گونه محافل متوجه مي شد که جمع غريبه ترند و امکان دارد صحبت و کنايه تاثير نداشته باشد ،از آن جلسه که آلوده به غيبت بود ،بر مي خواست و با اين حرکت معترضانه جمع را متوجه و متنبه مي کرد .

برادر جانباز سر هنگ لکزايي :
اگر قرار بود تعدادي پلاکارد نسب شود و يا در مجلسي يک سري کار هاي فرهنگي و تبليغي انجام شود چنانچه با تاخير انجام مي گرفت بر خورد شهيد با متخلفين جالب بود .
شهيد با پيروي از سيره ائمه در بر خورد با متخلفين ،با عمل نيکو و شايسته اش اقدام به امر به معروف مي کرد .
بدون کدورت و عصبانيت دست به کار مي شد و پلاکارد ها را نصب مي کرد .عکس العمل نيروهاي تحت امر نيز جالب بود . با اين حرکت شهيد صحنه هاي زيبا و فوق العاده موثري از متنبه شدن نيروهاي خاطي به نمايش گذاشته
مي شد که مسلما هيچگونه داد و فرياد و عصبانيت و بر خورد تنبيهي نظامي ،آن نتيجه را به همراه نداشت .

برادر محمد مير داد:
شهيد در آزمون دانشگاه امام حسين (ع)قبول شده بود . قرار بود همزمان با اعزام بسيجيان به جبهه ،ايشان جهت ثبت نام به تهران برود و سپس به رزمندگان ملحق شود .
شهيد مسافر و شهيد عبادي به شهيد خمر گفتند ما را با خودتان تهران
نمي بري .شهيد گفت :به يک شرط مي برم که در تهران ،چلو مرغ ،ميهمان شما باشم .آن دو شهيد بزرگوار گفتند :ما که چيزي نداريم که بتوانيم به شما چلو مرغ بدهيم .شهيد با شوخي به آن دو بسيجي گفت :حال که شما توان دعوت کردن شام و ناهار مرغ نداريد .انشاءالله آن دنيا من به شما چلو مرغ مي دهم و با هم خداحافظي کردند .
عمليات کربلاي پنج شروع شد ،و در آن عمليات ،آن دانشجوي ممتاز و شايسته دانشگاه امام حسين (ع)با مدرک شهادت فارغ التحصيل شد و آن دو بسيجي رزمنده هم به او پيوستند .

غلامعلي خمر :
شهيد از کودکي و نو جواني عشق و علاقه اي به دنيا و زخارف آن نداشت .در عوض قلبي رئوف و مهربان نسبت به محرومان در سينه او مي تپيد .
در ايام قبل از انقلاب و زماني که شهيد محصل دوره راهنمايي بود و من هم خرد سال بودم ،به علت وضعيت سخت معيشتي ،با هم آلاسکا و باميه
مي فروختيم .يک روز که مشغول فروش آلاسکا و باميه بوديم ، کودک محروم و فقيري با لباسهاي پاره پاره و نگاهي در مانده و پريشان ،پيش ما آمد و کنارمان نشست .
شهيد رو به من کرد و گفت :انگار بدتر از ما هم زياد هستند .آنگاه آلاسکا و باميه اي بر داشت و به او داد و آنقدر با او صحبت و شوخي کرد تا خنده بر لبان کودک نقش بست .اين عمل شهيد در حالي انجام گرفت که خود ما هم وضعيت خوب معيشتي نداشتيم و آن آلاسکا و باميه اهدايي به آن پسر بچه ،تمام سود آن روزمان بود .

احمد خمر برادر شهيد:
روزي توفيق حضور در محضر معنوي شهيد در ساختمان تبليغات سپاه زابل را داشتم که در همان ساعت ،نامه اي به دستشان رسيد .شهيد با مطالعه نامه ،شديدا دگر گون شد و اشک پهناي صورتش را شست . پرسيدم عباس آقا چي شده ؟با نگراني نامه را به من داد تا مطالعه کنم .نامه از يک پسر بچه يتيم 10 يا 12 ساله بود که از طرف شخصي مورد اذيت و آزار قرار مي گرفت و از برادران سپاه کمک خواسته بود .شهيد رو به من کرد و گفت :هر چند در چار چوب وظايف اداري ما نمي باشد اما از لحاظ اعتقادي نمي توانيم بي تفاوت باشيم زيرا مظلومي طلب کمک کرده است .عصر آن روز به همراه شهيد به نشاني نامه در محل حاضر شديم . شهيد به بهانه تعمير خود رو ،کاپوت ماشين را با لا زد تا جلب توجه نکند .دقايقي بعد از آن نا گهان جوان ولگردي با سر و وضع ژوليده راه پسر بچه را سد کرد و ضمن فحاشي به آزار و اذيت او پرداخت . شهيد که تصميم عکس العمل آني نداشت و مي خواست از نتيجه آگاه شود ،نتوانست تاب بياورد و با شتاب به سوي فرد زور گو خيز بر داشت .اما از خود بردباري نشان داد و او را به محل کارش برد .ما که منتظر بر خورد شديد ايشان با آن ولگرد بوديم ،ديديم به پيروي از شيوه ائمه (ع)در حدود سه ساعت به پند و اندرز آن شخص پرداخت و عاقبت ستمکاري و زشتي اعمالش را به او گوشزد کرد .کلام صميمي و بر خورد اسلامي شهيد باعث شدتا از فرد زشت سيرت ،شخصيت ديگري ساخته شود و رفتارش را به اخلاق نيکو آراسته کند .

شهيد تازه ازدواج کرده بود و در منزل پدرمان زندگي مي کرد .ما دو اتاق خشت و گلي بيشتر نداشتيم . پدرم با وضعيت مالي نا مناسبي که داشت ،مبلغي وام گرفت تا اتاقي ديگر بسازد و اما اين اتاق به خاطر دو شاخه آهن نيمه کاره مانده بود .آن روزها مصالح ساختماني به صورت تعاوني توزيع مي شد و ما در نوبت آهن بوديم .اما تنگي جا مشکلات خانواده ما را چند برابر کرده بود .روزي پدرم به عباس گفت :بابا الحمد الله پاسدار شدي و در شهر همه ،شما را مي شناسند و موقعيت خوبي داريد .به شهر داري و بازرگاني مراجعه کن و زودتر حواله دو شاخه آهن را بگير تا از اين تنگنا نجات پيدا کنيم .عباس با اينکه واقعا در شهر موقعيت و اعتبار خوبي داشت و مي ديد که به سختي زندگي مي کنيم و اتاق جديد هم صرفا به خاطر دو شاخه آهن نا تمام مانده ،رو به پدر کرد و گفت: پدر جان شرايط شما را درک
مي کنم اما ما انقلاب نکرديم و پاسدار نشديم که از موقعيت خود
سوء استفاده کنيم و حيثيت و اعتبار ما فداي دو شاخه آهن شود .پدر جان ما هم مثل ساير مردم صبر مي کنيم ،هر موقع نوبتمان شد ،با عزت نفس ،آهن را مي گيريم و خانه مان را مي سازيم .اين سيره شهيد در تمامي شرايط تا پايان عمرش نفشس با او همراهب بود .

خانم صحرانشين:
اوايل انقلاب که شهيد ،دانش آموز سالهاي آخر دبيرستان و عضو فعال اتحاديه انجمن اسلامي دانش آموزان بود ،روزي براي تزئين دبيرستان ما و نصب بلند گو و پلاکارد جهت بر گزاري مراسم دهه فجر ،از طرف اتحاديه به دبيرستان ما آمده بود. آن ساعت ،زنگ ورزش بود و من نيز همراه همکلاسي هايم به حياط دبيرستان آمده بوديم .نا گهان متوجه شدم ايشان روي نردبان ،مشغول نسب پلا کارد است . در حالي که جمعي از دختران در آن ساعت ورزش مي کردند و در حياط دبيرستان در رفت و آمد بودند ،اما هر چه دقت کردم ،اثري از بي تقوايي در رفتارشان نديدم .ايشان متين و با وقار ،مشغول کار خودش بود و اصلا به اطراف نگاه نمي کرد وفقط گاه گاهي با دوست همراهش که در نصب پلاکارد و چراغاني به او کمک مي کرد ،حرف مي زد و اعتنايي به اطراف نداشت .آن زمان اين رفتار ايشان را نمونه اي از رفتار برادران تربيت شده در مکتب ائمه معصومين (ع)به حساب آوردم .

احمد خمر برادر شهيد :
شهيد مقيد بود که هر موقع به مسافرت مي رفت ،دست خالي به خانه
بر نمي گشت .اين بار براي انجام ماموريت به شيراز رفته بود .در مراجعت با يک جعبه شيريني و يک هديه ديگر به خانه آمد .
بعد از بوسيدن دست مادرمان به ايشان گفت :اين دفعه چيزي برايت سوغات آورده ام که خيلي به آن علاقه دارم و سراپاي وجودم به آن عشق مي ورزد .چيزي برايت آورده ام که با حضورش ،تولدي ديگر يافته ام و اسلام در پرتو او حياطي مجدد يافته است و با وجود او همه ما از ضلالت به هدايت رسيده ايم. همه ما منتظر بوديم که ببينيم هديه جالب توجه و مورد علاقه شهيد چيست که نا گهان کاغذ کادو را از روي آن کنار زد و با چهره اي متبسم تمثال نوراني حضرت امام (ره )را در يک قاب زيبا به مادرمان هديه نمود .

مهدي قرباني:
قبل از عمليات کربلاي پنج بود. در اردو گاه لشگر ،سنگر ما کنار سنگر فرماندهي قرار داشت .ما چند تا نو جوان بوديم که تا ساعاتي بعد از نيمه شب ،دور هم جمع مي شديم ،شوخي مي کرديم و با صداي بلند مي خنديديم .شب سوم ،شهيد وارد سنگر ما شد و گفت :چند شب است از صداي خنده شما نتوانسته ام بخوابم ،شما تصميم نداريد بخوابيد .بعد از رفتن شهيد خمر ،خيلي ترسيديم .با خود فکر کرديم که حتما فردا تنبيه مفصل نظامي ،کلاغ پر ،سينه خيز و به دوش کشيدن کوله پشتي سنگ در انتظار ماست . روز بعد ،پس از برنامه هاي عمومي گردان ،شهيد من را خواست و گفت :قبول داريد که بي نظمي و بي انظباطي کرده ايد :گفتم :بله .گفت :قبول داريد که مستحق تنبيه هستيد ؟گفتم :بله. آنگاه فرمود :خوب ،تنبيه تو اين است که بروي و هزار صلوات بفرستي و بعد از ظهر بيايي و پايانش را به من اعلام کني .آري به دستور فرمانده عمل کردم ولي خدا مي داند که با هر صلواتي ،مهرش در دلم بيشتر مي شد و اين تنبيه از صدها تنبيه نظامي براي من موثر تر و سازنده تر بود .

حسينعلي عظيمي :
در يکي از روزها خبر رسيد که در مرز ايران و افغانستان ،تجاوز مرزي صورت گرفته و عده اي از هموطنان ما به شهادت رسيده اند و متعاقب آن ،وضع اضطراري اعلام شد و نيروهاي پاسدار و بسيجي آماده عزيمت به منطقه شدند .
در جمع نيرو ها ،حال و هواي معنوي و ويژه شهيد تماشايي بود و جذابيت خاصي داشت .با اين که ماموريت تبليغ براي جبهه و جنگ در حيطه مسئوليت او قرار داشت ،از شهيد خواسته شد که به علت اولويت مسائل جنگ در پايگاه بماند .اما او از مسئولين خواست که چنين در خواستي به هنگام وضعيتهاي اضطراري از ايشان نشود .لذا فورا رفت و غسل شهادت نمود .سپس در کنار ديواري رو به آفتاب نشست و شروع به نوشتن وصيت نامه کرد و با اين وضعيت آمادگي و لياقت خويش را براي وصال معبود و عشق به شهادت به نمايش گذاشت .

محمد ميرداد :
پس از عمليات کربلاي يک ،شهيد از جبهه آمده بود .روزي به اتفاق اين بزرگوار و ساير دوستان به مزار شهدا رفتيم .بعد از فاتحه خواني بر مزار پاک شهيدان ،نا گهان متوجه شديم ،ايشان بر روي زمين صاف و در قسمتي از مزار که در آنجا اثري از مقبره نبود ،نشسته و انگشت به زمين نهاده و فاتحه مي خواند .يکي از همراهان از شهيد پرسيد ،اينجا که کسي دفن نشده چرا فاتحه مي خوانيد ؟شهيد با آرامشي وصف نا پذير گفت :اينجا محل دفن خودم مي باشد .زيرا آن روزي که من شهيد مي شوم قطعه سمت چپ اينجا پر شده و ديگر جايي براي من نيست لذا من را اينجا دفن مي کنند .آن برادر همراه در حالي که به قسمتي از مزار اشاره مي کرد با نيشخند گفت :پس مرا هم اينجا دفن مي کنند . شهيد با همان آرامش جواب داد خير ،هر جايي مخصوص فرد خاصي است و جاي شما اينجا نيست .پس از چند روز ،شهيد براي چندمين بار به جبهه رفت و در عمليات کربلاي پنج به آرزوي هميشگي اش رسيد و جنازه مطهرش را با شکوهي وصف نشدني تشييع کردند .
هنگام دفن پيکر آن علمدار ،اصرار داشتيم شهيد را در قسمتي از مزار که مدفن يکي از دوستان و وابستگان نيز آنجا بود دفن کنيم اما با مخالفت ستاد معراج شهدا مواجه شديم .
ستاد معراج شهدا بدون اطلاع از وصيت و سفارش شهيد و بي توجهي به در خواست ما ،اصرار کرد ،شهيد را در جايي غير از مکان انتخابي ما دفن کند .آري مکان مورد نظر ستاد معراج شهدا ،دقيقا همان نقطه اي بود که شهيد قبل از شهادتش در آنجا براي خود فاتحه خوانده بود .

برادر غلامعلي نوروز پور .
اطلاع يافتيم که جاده يکي از روستاهاي مرزي زابل ،مين گذاري شده است .لذا افراد داو طلب براي خنثي کردن مين ها فرا خواني شدند .
عليرغم اين که شهيد نيروي تبليغاتي به شمار مي آمد ،اولين نفري بود که با ذوق و شوق اعلام آماد گي کرد .در مجموع ما چهار نفر بوديم که به محل مورد نظر اعزام شديم . در بين راه به پيشنهاد شهيد ،با هم دعاي توسل را زمزمه کرديم و سپس ايشان با صوت زيبايش ،شروع به قراعت قرآن کرد .
کم کم به منطقه مين گذاري نزديک مي شديم که يک سر باز از پاسگاه انتظامي جلو ما را گرفت و گفت :جلوتر نرويد ،مين گذاري است .اما شهيد خمر به من گفت :برو هنوز راه داريم .نا چار حرکت کرديم و شهيد همچنان مشغول قرائت قرآن بود که نا گهان گفت :همين جا توقف کنيد .
از ماشين پياده شديم و خوب که دقت کرديم ،متوجه شديم که حدود هفت الي هشت سانتي متر جلو تر يک مين ضد خودرو وجود دارد .شهيد با آرامش تمام مبادرت به خنثي کردن مين کرد و تا پاکسازي کامل جاده از تلاش باز نايستاد .آنگاه در حالي که همه از اتکال شهيد به پروردگار جان مي گرفتيم به پايگاه بر گشتيم و تا خاطره اي شبيه معجزه از قرائت قرآن و توسل ايشان به ائمه معصومين (ع)در ذهن به يادگار بماند .

غلامعلي نوروز پور :
به همراه شهيد و خانواده هايمان از نماز جمعه به خانه بر گشته و دور هم نشسته بوديم .شهيد رو به جمع کرد و گفت :شما هر کدامتان چه آرزويي داريد ؟
هر کدام از اعضاء مجلس ،آرزوهايي دنيايي را مطرح کردند .نهايتا از خودشان سوال کرديم که شما چه آرزويي داريد ؟در جواب گفت :آرزوي مرا از همسرم بپرسيد .به نا چار همسرشان گفت :عباس بارها به من سفارش کرده در ايامي که دعا بيشتر مستجاب مي شود و از جمله هنگام به دنيا آمدن فرزندم ،دعا کنم که خداوند شهادت را نصيب ايشان بفرمايد .

احمد خمر برادر شهيد:
در عمليات کربلاي پنج ،خط مقدم جبهه بودم که در گرما گرم پاتک سنگين دشمن ،تکبير جمعي رزمندگان توجهم را به خود جلب کرد .دقيق شدم تا ببينم چه حادثه مهمي رخ داده است .عباس آقا را ديدم که دارد مي آيد .با آمدن او بچه ها بعد از خستگي جدال چند روزه، جاني ديگر گرفتند .در لحظاتي که آتش دشمن زياد و فاصله اش با ما کم شده بود و احتمال سقوط خط مي رفت ،او در جدالي نا برابر به اتفاق چند تن از همرزمانش ،جيبهاي باد گيرشان را پر از نارنجک کردند و به نزديک ترين محل حضور دشمن رفتند و جنگ تماشايي نارنجک را راه انداختند که عاملي براي ترس و وحشت دشمن و عقب نشيني شد .در اين هنگام که خود نيز زخمي شده و پايم باند پيچي بود ،متوجه شدم که از سنگر عباس گرد و خاک و دود و باروت به هوا بر خاست .خودم را سريع به سنگرش رساندم .
ناگهان با پيکر مطهر و پاره پاره و غرق در خون عباس رو به رو شدم .در حالي که دست و پايش قطع شده و تمام بدنش ترکش خورده بود با همان لبخند هميشگي و اندک رمقي که بر تن داشت ،رو به من کرد و گفت :شما نگران نباشيد و به بچه هابگوييد بروند جلو .خواستم بدن مجروحش را پانسمان کنم اما چيزي براي پانسمان نيافتم .ناچار باند پايم را باز کردم و عليرغم مخالفت ايشان ،يکي از زخمهايش را پانسمان نمودم .
خواستم او را به عقب ببرم ،مخالفت کرد و گفت :مرا بگذاريد و به جلو برويد .آن گاه به من نگاه کرد و گفت :دارم به آرزوي ديرينه ام مي رسم .او در لحظات آخر عمر خود نيز ذکر يا زهرا(س) يا حسين(ع) را بر لب داشت .گاهگاهي چشمهايش باز و بسته مي شد .در آخرين مرتبه اي که چشم باز کرد ،به گوشه اي خيره شد و با چشماني گشوده و با صدايي رسا ،ذکر يا زهرا(س) را بر زبان جاري ساخت و پس از آن براي هميشه پلک بر هم گذاشت و به وصال معبود شتافت .

 

آثارمنتشر شده درباره ي شهيد
عجب روح بلندي داشت عباس عجب فکر و زباني داشت عباس

به لبهايش هميشه نام زهرا عجب ذکر و بياني داشت عباس
به دشمن حمله جانانه اي کرد چه دست پر تواني داشت عباس
دريغا قامتش بر خاک افتاد چه سرو دلستاني داشت عباس
به هنگام وصيت با برادر براي خود جهاني داشت عباس
برادر جان مرا بگذار و بگذر عجب روح و رواني داشت عباس
به يارانم بگو قدري جلوتر چه پيغام رواني داشت عباس
مرا (احمد )به حال خويش بگذار که خوش عصر و زماني داشت عباس
ببين (احمد)تو در ديدار آخر چه روح جاوداني داشت عباس
برادر جان بگو با مادر ما که در خون نيمه جاني داشت عباس
براي ديدن زهراي اطهر به چشمهايش نشاني داشت عباس
بگو (شايان)زروي عدل و انصاف که قلب مهرباني داشت عباس

خوشا آنان که قلبي پاک و روحي با صفا دارند
خوشا آنان که رمز و راز غيبي با خدا دارند
ز آغوش زمين جاي عروج خويش مي بينند
به قبر خود هزاران چشم باز و آشنا دارند .
حاج آقا شايان



آثارباقي مانده از شهيد

 

مناجات
مناجات نامه اي از شهيد ،قبل از عمليات والفجر سه سال 1362
خدايا تورا چگونه شکر و ستايش کنم و با کدامين زبان قاصر و اعمال نا قابل بستانيم .معبودا تو مي داني که من چگونه بنده اي نا سپاس و قدر نشناس هستم .الهي با توجه به اينکه من خيلي بد هستم ،تو به من نيکي ها و لطف هاي فراوان نموده اي .خدايا زماني بود که ما هيچ نبوديم اما تو خداي در هم کوبنده قدرتها و به قدرت رساننده محرومين و بيچارگان ،ما را از آن پستيها و حقارتها به اوج عزت و افتخار رساندي .تا آنجا که افتخار پيدا کرديم از سربازان اسلام باشيم و در غيبت امام زمان (عج)به نايب بر حقش اقتدا نماييم و به دستور او به جهاد بر عليه کفر جهاني بر خيزيم . در آن راه تا بدانجا هدايتمان کردي که مشتاقانه براي لقاء تو اشک ريزيم و در رسيدن به تو به يکديگر سبقت گيريم .
معبودا ،تو بسيار مهرباني و لطف و عطوفت تو را بسيار به چشم خود
ديده ايم و ديگر نمي خواهم دور از تو باشم ،مي خواهم به سوي تو بشتابم .
الهي من در قدر داني از تو چيزي ندارم که هديه کنم و هر چه دارم نيز از آن توست .اگر صلاح و مصلحت تو و رضاي تو و قرب به تو در اين است که من در راه تو بجنگم و شهيد شوم ،جان نا قابل را از من به کرمت بپذير و از من راضي شو و گناهانم را بريز و ببخش .
الهي ،روزها و شبهاي زيادي را در اين فکر بودم که آيا روزي خواهد رسيد که من توفيق جهاد در راه تو را پيدا کنم و روزي که توفيق يافتم آن لحظه براي من خيلي شيرين بود و شيرين تر از آن وقتي است که که در خاک و خون بغلتم و به تو مي پيوندم .
الهي ،همسر ،فرزند ،پدر و مادر و بودن در جمع فاميل را دوست دارم و دلم مي خواهد در کنار آنان باشم اما رضاي تو و تقرب به تو را از همه اينها بيشتر دوست دارم .
معبودا من نيامدم که فقط شهيد شوم .الهي براي رضاي تو پا به اين وادي نهادم و مي خواهم وظيفه خود را نسبت به تو ادا کنم .حال هر طور که صلاح توست من خود را به تو مي سپارم .اگر شهيد هم نشوم زياد نا راحت نخواهم شد چون که مصلحت تو اين بوده و اگر هم شهيد شوم به فيض عظيم
رسيده ام و چه با لاتر از اين براي انسان مي تواند وجود داشته باشد .پس :
الهي چنان کن 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : خمري , عبا سعلي ,
بازدید : 191
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 3,248 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,712,349 نفر
بازدید این ماه : 3,992 نفر
بازدید ماه قبل : 6,532 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 4 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک