فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

ولي الله نيکبخت در سال 1330 iه ش در روستاي قهنويه از توابع شهرستان   مبارکه  در استان اصفهان ديده به جهان گشود. در دوران کودکي همراه خانواده به اصفهان عزيمت کرد و در آن شهر کهن و هنرپرور به تحصيل پرداخت. پدرش مردي بود تهيدست که به دليل تنگناهاي معيشتي، روستا را رها کرد و به اميد بهبود وضع زندگي رهسپار اصفهان شد و به کسب و کار پرداخت.« ولي الله» دوران تحصيلي ابتدايي تا متوسطه را با موفقيت کامل پشت سر نهاد. پس از گرفتن ديپلم و موفقيت در کنکور سراسري، راهي دانشگاه شيراز شد و تا اخذ دانشنامه «کارشناسي ارشد» در رشته برق و الکترونيک در آن دانشگاه ادامه تحصيل داد. احراز رتبه اول در دوره کارشناسي ارشد، زمينه را براي تحصيل وي در دانشگاه« مينه سوتا» در«آمريکا» فراهم ساخت؛ اما او از رفتن به غرب چشم پوشيد و در دانشگاه «سيستان و بلوچستان» به فعاليت علمي پرداخت. در سال 1354 شريک زندگي اش را بر گزيد؛ بانو، همسر و همسنگري که در همه فراز و نشيبهاي زندگي، نه تنها سد راه فعاليت او نگشت، بلکه پشتيبان و تشويق کننده اش هم بود. ثمره اين پيوند دو فرزند است که هر دوي آنها به حق، وارث پارسايي و دانش پدرند.
فعاليت عليه رژيم پهلوي را در دوران دانشجويي آغاز کرد. او تخصص خويش را در خدمت انقلاب قرار داد و با عضويت در انجمن اسلامي ايفاي نقش مي کرد.
در دوران خدمت در «سيستان و بلوچستان»، «کميته انقلاب اسلامي»(سابق)، «جهاد سازندگي»(سابق) و دانشگاه «سيستان و بلوچستان»، سه سنگري بودند که« نيکبخت» در آنها عليه نا امني، فقر و جهل به مبارزه بر خاست. او زندگي اش را وقف خدمت به انقلاب کرده بود و در اين راه شب و روز نمي شناخت. آسايش و آرامش در قاموس رفتار وي معنا نداشت و پيوسته در راه بهبود وضعيت زندگي محرومان و جلب رضايت خداوند تلاش مي کرد. هر گاه که سخن از کار و خدمت به ميان مي آمد، آن دانشور درد آشنا مضمون گفتار امير المومنين« علي (ع)» را ياد آور مي شد و مي گفت:« خدا از انسانهاي آگاه و عالمان متعهد پيمان گرفته است که بر سيري ستمگر و گرسنگي ستمديده ساکت ننشينند؛ و من نمي توانم آرام بگيرم.» عمده فعاليتهاي شهيد «نيکبخت» در دوران حضور در استان« سيستان و بلوچستان» به قرار ذيل است:
- فعاليت در راستاي تامين نظم و بر قراري امنيت و تشکيل کميته هاي انتظامات، امداد، اطلاعات و تبليغات با همکاري روحانيون، نظاميان طرفدار انقلاب و جوانان انقلابي.
- تلاش براي دستگيري عوامل ساواک و حفظ اموال و پروندهاي موجود در آن.
- کوشش براي تاسيس نهادهاي انقلابي همچون سپاه پاسداران انقللاب اسلامي و جهاد سازندگي.
- تلاش براي تامين امنيت مرزها و راهها و سرکوب اشرار و ضد انقلاب.
- جلو گيري از فعال شدن گروهکهاي ضد انقلاب و پيشگري از تکرار حوادث کردستان و بلوچستان.
- ايجاد روحيه تفاهم و همکاري ميان نهاهاي انقلابي و« ارتش»،« ژاندارمري و شهرباني»(سابق).
- زمينه سازي براي رسانيدن کمکهاي لازم به منطقه.
اما اشرار و بد خواهان انقلاب اسلامي که چشم ديدن جواني چنين خدوم را در« سيستان و بلوچستان» نداشتند، در مرداد ماه 1358 در حاليکه 28 بهار از عمر شريفش نگذشته بود ، با افطاري خونين در ماه مبارک رمضان، آخرين برگ زندگي اش ورق خورد و خون پاک آن دلسوز محرومان در کنار همسنگر اهل تسنن او يعني «امام بخش ريگي»، بر زمين ريخت.
در سوگ شهيد نيکبخت همه مردم استان« سيستان و بلوچستان» داغدار شدند. پير و جوان و فارس و بلوچ گريستند و نخستين جلوه هاي وحدت ميان شيعه و سني در هنگام تشييع پيکر پاکش به نمايش گذاشته شد.
منبع:افطارخونين،نوشته ي عبدالحسين بينش وزهره شوريده دل،نشر کنگره ي بزرگداشت سرداران وشهداي سيستان وبلوچستان-1377


خاطرات
مادرشهيد:
هنگامي که فرزند عزيزم به دنيا آمد، انگار که تمام دنيا روشن شد. خدا شاهد است همه اهل آبادي خوشحال شدند، شکر مي کردند و مي گفتند که اين بچه مثل فرشته است. اسمش را پدرش ولي الله گذاشت.
وقتي که از مدرسه مي آمد، کارش درس خواندن بود و تا زماني که مشقش را نمي نوشت، غذا نمي خورد. طبيعتي خاص داشت. اذيت کن نبود و لازم نبود من بگويم بيرون نرود و يا با افراد ناجور رفت و آمد نکند. او خودش اينها را مي دانست. از همان اول نيازي به تذکر من نداشت و کمتر خطايي از او سر مي زد. اگر به بچه هاي ديگرم ايراد مي گرفتم، مي گفت: بگذاريد آزاد باشند و شيطنت کنند؛ و گرنه مريض مي شوند. گرچه در دوران کودکي پر جنب و جوش بود، اما مثل بچه هاي ديگر دست به کارهاي ناجور نمي زد. براي خودش برنامه داشت. لازم نبود کسي او را راهنمايي کند. او خودش ديگران را هم راهنمايي مي کرد.

در مورد قناعتش بگويم. او از جوانهايي نبود که خوشگذراني کند و خيلي به خودش برسد و يا در قيد خوراکش باشد. يک روز که من پاي تنور بودم و نمي توانستم براي ناهار غذايي درست کنم، گفت: مادر يک پنج ريالي به من بده؛ با يکي از اين نانها. مي روم کبابي يک چيزي مي گيرم و مي خورم. شب که آمد خانه، پنج ريالي را از جيبش بيرون آورد و گفت: تا آنجا رفتم، اما نان خوشمزه تر بود. نان خالي خوردم.

او خيلي به خانواده و خواهر و برادرش علاقه داشت. من گمان مي کردم که ايشان فقط براي خودمان مهربان است. نمي دانستم که نسبت به همه مهربان است. وقتي شيراز بود، من با پختن نان، هزينه زندگي را تامين مي کردم. روزي به من گفت: مادر، ديگر از اين کار دست بر دار و به بچه ها رسيدگي کن. من درس مي خوانم و سعي مي کنم هفته اي يکي دو روز هم درس بدهم و کمکت کنم. قبول نمي کردم، اما او اصرار کرد که اين کار را رها کنم. مي گفت هر جور باشد، ماهي دويست سيصد تومان به شما مي دهم. ما به حرفش گوش کرديم و او هم به قولي که داده بود، عمل کرد. به ما رسيدگي مي کرد و نمي گذاشت کسي بفهمد. وقتي درسش تمام شد و زاهدان را انتخاب کرد، گفتم: مادر نرو، مي گويند آنجا هوايش بد است. گفت: من مي خواهم همان جا بروم. بايد به آنجا رسيدگي شود. من مخالفت کردم، ولي او اصرار ورزيد و گفت: من بايد بروم. اگر بداني که آنجا چه مردمي دارند و چقدر محرومند، خودت به من دستور مي دهي که بايد همان جا باشم. خيلي در مورد آنجا با من صحبت کرد تا مرا راضي نمود.

موقعي که امام به ايران آمدند، ايشان در اصفهان بود. ما نشسته بوديم و تلويزيون نگاه مي کرديم. آنقدر مردم شلوغ مي کردند که حد نداشت. گفتم: خوشا به حال آنهايي که آنجا هستند. گفت: دارند دور پيرمرد را شلوغ و او را ناراحت مي کنند. بعد از شهادت ايشان پيش امام خميني رفتم که آن زمان قم بودند. امام آمد و روي يک پتو نشست و من روبرويش نشستم. نوشته اي را براي امام خواندند و او سرش را پايين انداخت و بنا کرد اشک ريختن و گفت: من براي شهيد نيک بخت ناراحت شدم. موقعي که مصطفاي خودم شهيد شد، اينقدر ناراحت نشدم؛ براي اينکه اين جوان شخصي بود که وقتي با تلفن با من حرف مي زد، گفتم: چرا نمي آيي که شما را زيارت کنم؟ گفت: آقا من نمي خواهم مزاحم شما شوم. من مي خواهم کاري که اينجا انجام مي دهم، استفاده اش براي شما باشد. شما هم خوشحال باشيد. من براي اين ناراحت شدم که اين شخص مي توانست نصف ايران را بچرخاند، ولي او به هدف خودش رسيد. همچنين فرمودند: اين چنين شخصيت هايي خيلي دير به وجود مي آيند. زماني که همه چيز را با هم داشته باشند؛ هم تقوي، هم تخصص و هم ايمان و همه چيز راداشته باشند. اينها مانند يک ستون مي توانستند براي مملکت کار کنند.

اول انقلاب که زاهدان بود، مي گفت: شبي همه سربازها از توي پادگان فرار مي کردند و برق پادگان قطع بود. جلو رفتم و گفتم: چرا فرار مي کنيد و بعد چراغ هفده ماشين را روشن کردم تا اينکه برق پادگان وصل شد. خودم ايستادم وسط و گفتم براي چه فرار مي کنيد. بمانيد، ما خودمان بايد اين مملکت را نگه داريم. براي چه فرار مي کنيد. حالا که شاه رفته مملکت دست ماست؛ و اسلحه را دادم دستشان .

در همين اصفهان شبها در تظاهرات شرکت مي کرد. مي گفت: مادر شما ننشينيد، به بچه ها هم بگو بلند شوند بروند توي کوچه و مرگ بر شاه بگويند.
در شيراز هم عليه رژيم شاه فعاليت مي کرد. يک بار که مي خواست به اصفهان بيايد و خانمش را عقد کند، ساواک او را گرفته و چشمهايش را بسته بود و گفته بود فعاليت سياسي کرده است. او همه چيز را منکر شده و گفته بود، بليط هواپيما دارد و مي رود اصفهان و کاره اي نيست. يکي از دوستانش پيش رئيس دانشگاه رفته وگفته بود که فردا مي خواهند عقد کنند و حالا دستگير شده است. بالاخره نجاتش دادند. او يک جوري بود که خودش را نشان اين و آن نمي داد و نمي گفت توي چه برنامه هايي است.

پدرشهيد:
قبل از انقلاب ايشان هميشه دنبال کار و تلاش بود. در مدرسه شاگردها را جمع مي کرد و از دين اسلام براي آنها صحبت مي کرد و از بدي رژيم مي گفت. به او مي گفتم: پدر، يک خرده پي درست باش؛ تو را مي گيرند و مي کشند. مي گفت: بابا، اينها ديگر کاري نمي توانند بکنند. شما خيلي صاف و ساده هستيد. نمي دانيد اين رژيم پست فطرت چه کار مي کند. چه فحشايي رواج مي دهد. در کودکي شبها با هم مسجد مي رفتيم. از رفتارش تعجب مي کردم. معلوم بود که نذر کرده است.
وقتي در شيراز درس مهندسي مي خواند، همه هم و غمش فعاليت عليه رژيم بود. نمي گذاشت ما زياد سر از کارش در بياوريم. فوق ليسانس را گرفت و رفت به جايي که آقاي خامنه اي در رژيم گذشته در آنجا تبعيد بودند و با شهيد رابطه داشتند. وقتي شهيد شد، آقاي خامنه اي و همسرشان در مراسم ختم ايشان شرکت نمودند.

مادرشهيد:
به اصفهان که آمديم، من در خانه نان مي پختم. ولي الله هم کمک مي کرد. پدرش در مغازه بود. به او هم کمک کرد. هيچ در خواستي از ما نداشت. تازه ما را دلداري مي داد. يک وقتي ما خانه مان را به هم زده بوديم و درست مي کرديم. چون خشت و گل بود و همکلاسيهايش که مي آمدند، ما ناراحت مي شديم. گفتم: مادر، آنها خانه هاي مرتبي دارند. وقتي اينجا مي آيند، آدم خجالت مي کشد. اما او مي گفت: براي چه خجالت مي کشيد؟ ما خيلي هم سرفراز هستيم. مگر ما از حضرت علي عزيزتريم. آنها حسرت ما را مي خورند و آرزو مي کنند که اي کاش زندگي ما را داشتند، درس خواندن مرا داشتند.

دامادمان ساکن اينجا بودو همه را مي شناخت، يک مغازه اي براي پدر شهيد جور کرد. اما فرزندم روحيه خاصي داشت و نمي خواست که در مغازه بماند و مي گفت: حرام و حلال مي شود. دوست ندارم اينجا باشيم. از مغازه داري زود دست کشيد. از آرزوهايش براي ما هيچ چيز نمي گفت.

مرا بسيار دوست مي داشت. به همسرش گفته بود: من هر چه دارم از مادرم دارم. خيلي از دست من راضي بود. هميشه او را نصيحت مي کردم و مي گفتم: جوري بايد درس بخواني که آينده ات تضمين شود. ببين پدرت چطور زحمت مي کشد و هيچ پيشرفتي هم نمي کند. شما بايد در جامعه سر بلند شويد. او به همه اين حرفها گوش مي داد و به آنها عمل مي کرد.
به همه ما علاقه داشت. روزي که مي خواست خانمش را عقد کند، خواهرش مريض بود. او بعد از اينکه با خبر شد که خواهرش مريض است، ناشتايي نخورده از خانه پدر خانمش تا اينجا دويد وخواهرش را ديد و وقتي خاطرش جمع شد که حال خواهرش بهتر است، بلند شد و رفت. همين برادرش که معلم است، در سال هفتم تجديد ي آورد. از شيراز آمد و مدارک برادرش را گرفت و برد پيش خودش و گفت که پيش او باشد، بهتر درس مي خواند. روزهاي جمعه وقتي که خانه بود، تمام کارها را انجام مي داد.
خيلي به درس علاقمند بود. اصلا ترک تحصيل يا تجديدي و يا نمره کم نداشت. او از کلاس هفتم به بعد به زندگي ما کمک مي کرد. کل خانه و زندگي ما را مي چرخاند و همه را راهنمايي مي کرد. اصلا به خودش راحتي نمي داد. همسايه مان دختر معلولي دارد. او را با سختي بسيار حمل مي کرد و به مدرسه مي برد و اسمش را نوشت که برود و سواد دار شود.

خواهرشهيد:
نسبت به ما خواهر ها علاقه خاصي داشت. هميشه سفارش مي کرد و مي گفت: به درستان ادامه دهيد تا آينده روشني داشته باشيد. وقتي خانه مي آمد، کارهاي خانه را انجام مي داد. هيچ گاه نشد که از نوع فعاليت يا زحمتهايش براي بقيه چيزي بگويد.
دست مادرم شکسته و در بيمارستان بستري بود. هنگامي که به ديدارش مي آمد، اشک در چشمانش حلقه مي زد و همراه مادرم گريه مي کرد. خيلي به پدر و مادر علاقه داشت.

به خاطر دلسوزي که براي ملت، بخصوص قشر مستضعف داشت، به سيستان و بلوچستان رفت. يک روز به من گفت: چرا نمي خواهي به آنجا بروي؟ گفتم: آنجا هوا گرم است. گفت: اگر ما آنجا نرويم، چه کسي مي رود؟ ما بايد برويم و يک کاري براي آنها بکنيم.
هر وقت به اصفهان مي آمد، پيش پدرم توي مزرعه کار مي کرد.

همسر شهيد:
بيشتر اوقات فراغت خود را به مطالعه مي گذراند. کتابخانه کوچکي داشت که خيلي به آن علاقمند بود. هميشه آن را مرتب و منظم نگاه مي داشت. اگر وسيله اي خراب مي شد، پيش ايشان مي آوردند و او تا آن را درست نمي کرد، دست بر نمي داشت. گاهي شب تا صبح مي نشست و يکي دو تا دستگاه را تعمير مي کرد. هميشه در خانه ما چند دستگاه الکترونيکي بود که اقوام مي آوردند، تا ايشان در اوقات فراغت تعمير کند.

بيش از هر کتابي قرآن را مطالعه مي کرد و مفاهيم آن را مورد دقت قرار مي داد. من راهم به اين کار وا مي داشت. با هم جلو مي رفتيم و جزء به جزء قرآن را مي خوانديم. پس از قرآن کتاب هاي انقلابي علمي و تخصصي را مورد مطالعه قرار مي داد. در کارخانه به من کمک مي کرد. زماني که تازه بچه دار شده بوديم، بيشترين کمک را به من مي کرد. آرزوهاي زيادي براي اينده بچه داشت و معتقد بود که بايد کاري کرد که فرزند، صالح بار بيايد.
از نظر نظم عالي بود. اگر کسي زندگي منظمي نداشته باشد، مطمئنا نمي تواند فعاليتهاي خود را در تمام جنبه ها به انجام برساند. ايشان چه در کار و چه در تحصيل و تدريس از نظم فوق العاده اي بر خوردار بود.

در آخرين توصيه هايش رو به من کرد و گفت: همان طور که من اندازه چند نفر کار مي کنم و خداوند اين را از من خواسته که من همه وقتم را در اختيار مردم بگذارم و فعاليت کنم، تو هم بايد به اندازه چند نفر فعاليت کني. صبور و بردبار باشي و تمام مشکلات را تحمل کني تا از عهده زندگي و تربيت بچه ها بر آيي. چون من دانشجو بودم، توصيه مي کرد که تحصيلم را رها نکنم و تا جايي که امکان دارد، آن را ادامه بدهم و خود را به مدارج علمي بالا برسانم.

سال 1355 پيمان زندگي مشترکمان را بستيم. او هميشه به فکر محرومان بود. روزي که پذيرش ادامه تحصيلش را از دانشگاه آمريکا گرفت، گفت: من به آنجا نمي روم؛ صورت سوخته هاي زاهداني منتظر من هستند. در دانشگاه زاهدان تدريس مي کرد. اما زندگي غير از روال زندگي عادي داشت. شب و روز تلاش مي کرد و براي به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي از همه چيز خود گذشته بود. او با ياد و نام خدا زندگي مي کرد. صبر و تحملش تمام نشدني بود. روزي گفت: در يک عمليات کوهستاني عليه اشرار من فرمانده گروه بودم. وقتي نيرو ها را سوار ماشين مي کرديم، به ياد همسر و فرزندانم افتادم. فهميدم که هنوز نتوانسته ام از هواهاي نفساني نجات پيدا کنم. حرف هاي او را که شنيدم، با خود گفتم: من که نمي توانم کاري براي او بکنم؛ پس نبايد مانع او هم بشوم. از دو سه ماه قبل هم فهميده بودم که روز موعود نزديک است. او آمد و گفت: احتمال دارد ديگر بر نگردم. عقيده داشت که خوني بايد در منطقه ريخته شود تا بين برادران شيعه و سني اتحاد بر قرار گردد. ان شاء الله که به هدفش رسيده باشد.

آشنايي من با شهيد از دوران دبستان شروع شد. ايشان معلم من بودند و من هميشه از ايشان بعنوان استاد ياد مي کنم. شروع آشنايي ما توسط مادر بزرگم بود که بواسطه هم مسجديها و دوستانش دنبال يک فرد مطمئن براي تدريس من مي گشت و همسايه ها ايشان را معرفي کردند. آنچه در زندگي براي من ارزش داشت، ايمان قوي و اعتقاد راسخ ايشان بود.
زندگي مشترک ما خيلي ساده و معمولي شروع شد. ما دو دانشجو، دو همراه، دو دوست، دو يار و ياور بوديم. همراهي ايشان براي من بهترين ارزش محسوب مي شد. در طول مدتي که با هم زندگي کرديم، کاملا به من رسيدگي مي کرد. ما وضع مالي خوبي نداشتيم. ايشان از طريق تدريس خصوصي در چند نقطه شيراز و نيز تدريس در دبيرستانها زندگي را مي چرخاند. 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : نيکبخت , ولي الله ,
بازدید : 204
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,897 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,998 نفر
بازدید این ماه : 3,641 نفر
بازدید ماه قبل : 6,181 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک