فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

رمضان احمدي در سوم خرداد 1335 ه ش در خانواده اي زحمتکش و مذهبي در شهرستان يزد ديده به جهان گشود ،او بعد ها نام مستعار صالح را براي خود بر گزيد .هوش و ذکاوت او موجب شد تا قرائت قرآن را تا هفت سالگي فرا گيرد . تحصيلات ابتدايي و متوسطه را نيز با موفقيت به پايان رساند .به دليل هوش و فراست و احراز رتبه شاگرد ممتازي در سالهاي آخر تحصيلات دبيرستاني هر سال به اردوهاي تابستاني دعوت مي شد که او شرکت در اين اردوها را غير مشروع و غير اسلامي مي دانست و همواره به دعوت طاغوت شجاعانه جواب رد مي داد .
تعطيلات تابستان را با کار کردن سپري مي نمود و بدين وسيله با انجام کار شرافتمندانه و خدا پسندانه در تامين مخارج تحصيلي خود و خانواده اش کمک و مساعدت مي کرد .
خدمت سربازي او مصادف با حوادث خونين انقلاب در شهر تبريز و بعد هم شهر زادگاهش يزد گذشت .رمضان احمدي که در همان اوايل به اهداف عالي و اسلامي رهبر ومعمارانقلاب پي برده بود .اعلاميه هاي صادر شده از طرف رهبر عزيز انقلاب را در پادگان و حوزه ماموريت خويش مخفيانه توزيع مي کرد ،تا اينکه دامنه اعتراضات ملت مستضعف و ستمديده ايران به رژيم منفور پهلوي و حکومت طاغوتيان و ستمگران به اوج خود رسيد .«رمضان احمدي» که منتظر دستور ترک خدمت به طاغوت از جانب رهبر ش امام خميني(ره) بود با در يافت فرمان ،تاخير را جايز ندانست و در حالي که کمتر از دو ماه از خدمتش مانده بود به اتفاق چند تن ديگر شبانه فرار کرده به زادگاه خود يزد مراجعت نمود و به اين ترتيب به صف ديگر هميهنان و همشهريان انقلابي خود پيوست .او پيوسته در تظاهراتي که در شهر بر گزار مي شد .با عشق و علاقه خاصي شرکت مي کرد و جهت گراميداشت آن خاطرات عکس هاي هنري هم از آن راهپيمايي هاي باشکوه مي گرفت که مي توان آنها را از بهترين آثار هنر عکاسي به حساب آورد .
وقتي که از او پرسيده مي شد چرا دو ماه بقيه خدمت را هم به پايان نرساندي؟مي گفت:دوماه از خدمتم مانده بود ترجيح دادم يک روز را هم براي حکومت طاغوتي شاه خدمت نکنم و فرمان رهبر و امام خود را اطاعت نمايم .آرزويم اين است که در پاي برگ خاتمه خدمتم مهر جمهوري اسلامي خورده باشد .
سر انجام به آرزوي خود رسيد و چنين افتخاري نصيبش شد .بدين ترتيب که بعد از پيروزي انقلاب بنا به امر امام و دولت جمهوري اسلامي خود را به پادگان مربوط معرفي کرد و بقيه خدمت سربازي را در سايه حکومت اسلامي به انجام رسانيد و در نتيجه برگه خاتمه را در حالي که مهر جمهوري اسلامي مزين بود در يافت نمود .
بعد از پايان خدمت همواره به فکر آن بود تا بعد از پيروزي انقلاب چگونه مي تواند وظيفه و مسئوليت انقلابي و اسلامي خود را دنبال کند .تا اينکه پس از تشکيل سازمان سپاه پاسداران در« يزد» داوطلبانه جهت خدمت در اين نهاد مقدس انقلابي به عضويت سپاه در آمد .در حاليکه تا لحظه شهادت هيچ گاه حاضر نشد آن خدمت ارزنده و مقدس را به عنوان شغل و کار بپذيرد و رسما به استخدام سپاه در آيد، بلکه تا آخر عمر به عنوان يک سپاهي داوطلب و غير رسمي از هر گونه فداکاري و از خود گذشتگي دريغ نکرد .وقتي بعد از دوره اتمام آموزشي به او ماموريت داده شد تا به اتفاق عده اي از برادران پاسدار «يزد» در استان« سيستان و بلوچستان» به انجام خدمت بپردازد ،با نهايت ميل و رضايت اين ماموريت پر افتخار را پذيرا شد و سر انجام در همان منطقه در حين انجام وظيفه مقدس پاسداري به فيض شهادت نائل آمد .آخرين ديداري که شهيد «رمضان احمدي» با خانواده اش داشت در حدود يک ماه قبل از شهادتش بود. وي براي جمع آوري نيرو به «يزد» مراجعت نموده بود ،بعد از يکي دو روز ديد و باز ديد با اعضاي خانواده و دوستانش به شهرستان« نيکشهر» که فرمانده سپاه آنجا بود مراجعت نمود. او احتمال مي داد که ممکن است آين آخرين ملا قاتش با خانواده باشد ،پس به هنگام خدا حافظي به پدر و مادرش گفت :« بارها مرگ و شهادت از بيخ گوشم گذشته و آن را از نزديک حس نموده ام .» وقتي عواطف و احساسات لطيف مادر پدري تحريک مي گرديد و قطرات اشک را در چشمانشان مشاهده مي کرد در اين لحظات حساس مي کوشيد تا با دلايل مستند اسلامي آنان را تسلي داده قانع کند که جهاد و دفاع در راه خدا و دين از واجبات است و نبايد آنان از اينکه جوانشان راه خدا و اسلام را بر گزيده ناراحت شوند .
وي در نيمروز هفتم محرم برابر با 6 آذر 1358 بر اثر توطئه نا جوانمردانه ضد انقلاب به اتفاق 6 تن از همرزمانش در جاده ايرانشهر – چابهار به محاصره در مي آيد و دشمن از اطراف با سلاحهاي مختلف به سويشان آتش مي گشايد .بعد از چند ساعت در گيري تا آخرين فشنگ در برابر دشمن ايستادگي مي کند و سر انجام او و دو همرزم اصفهاني اش به نامهاي «محسن بدخشان» و« جعفر ساوجي» شجاعانه مرگ سرخ و شهادت را پذيرا مي شوند و بدين ترتيب کارنامه زندگي پر افتخار اين سربازو مجاهد و پاسدار اسلام و انقلاب با نيل به شهادت بسته مي شود و روح پاکش به ملکوت اعلي مي پيوندد .
منبع:سرداران سپيده،نوشته ي مريم شعبان زاده،نشر کنگره ي بزرگداشت سرداران و شهدا ي سيستان وبلوچستان-1377




خاطرات
حميدرضاپوراميني:
دستش را به کمرش گرفت و دست ديگرش را به ديوار .صداي قدمهاي پيري را به گوشش مي شنيد .از ديدن رگه هاي سفيد در سرش ،گذر عمر را احساس مي کرد .قرآن و مفاتيح را از روي تاقچه بر داشت و نشست .
کاش رمضان اينجا بود .اين مفاتيح مال اوست .آفرين پسرم در 6 سالگي آن را جايزه گرفته اي .هر جا هستي خدا پشت و پناهت !!
مفاتيح را باز کرد ولي گويا کتاب ديگري پيش چشمهايش گشوده بود .چشمش به دور دستها خيره شد.
پسرم خيلي وقت است که رفته اي .نمي گويي وقت درو است و پدر و مادرت به تو احتياج دارند .با با !؟ از صبر مادرت پشت من شکسته .پسر مهربان بابا .حتما آنجا به تو بيشتر نياز دارند .يعني از من و مادرت هم بيشتر .تو که بي معرفت نبودي .تو اهل کاري !مي دانم حتما آنجا سرت خيلي شلوغه که ياد بابا نمي کني ؟!پسرم خانه بي صوت قرآن تو سوت و کور است .بيا ببين لامپ آشپز خانه سوخته ،چرخ مادر شکسته .پس کي مي آيي بابا !؟ببين ساعت را دادم درست کردند تا هميشه سر وقت نماز صبح برايت زنگ بزند .يادت هست !؟آن روز که نماز صبح تو قضا شد چقدر ناراحت شدي تا شب راه مي رفتي و تاسف مي خوردي .هر چقدر گفتم بابا تقصير تو که نبود .تو جواني خدا از تو مي گذرد ،همه اش مي گفتي نه !اين چه روزي بود ؟چه روز بدي که نمازم را از دست دادم !
رشته افکار مرد با صداي پاشنه در گسست .همسرش بود که با يک سيني چاي آمده بود .چاي را کنارش گذاشت .مفاتيح و قرآن را جلوي پيرمرد ديد اشکش را با چارقد از گوشه چشمش پاک کرد و گفت :
- مرد باز هم که اينها را در دست گرفته اي و به رمضان فکر مي کني .!
- خيلي وقت است که خبرش را نداريم .
- آره !!ديشب تا صبح صداي زمزمه مي شنيدم .هي بلند مي شدم مي آمدم دم در اتاق رمضان اما کسي نبود. همه اش خيال مي کردم رمضان آمده و دارد نماز مي خواند .حاج آقا تو مي گي مي ياد ؟!بيا بريم سيستان و بلوچستان ،دلم خيلي هواش رو کرده .
مي ريم ؟!
مرد مي خواست بگويد پسر ما که هميشه از کودکي هم بزرگ بود .اصلا بچه نبود و ترس به دلش راه نداشت .ما بوديم که مي ترسيديم .وقتي رفت سربازي چقدر ترسيديم .فقط 50 روز به آخر سربازيش مانده بود که ول کرد و آمد .مي گفت: مي خوام از حکومت اسلامي پايان خدمت بگيرم .

يادت مي آيد که با ساواک در گير شد .چه روز ها و شبهايي را تا صبح براي سلامتي اش دعا کرديم .چقدر آن روز ها به ما سخت گذشت .اما لبهايش باز نشد .آرام زير لب گفت :
خودش مي آيد صبر کن !حتما کار داره !
زن به مفاتيح خيره شده بود پولک هاي اشک بر صورتش مي درخشيد .
ايام محرم جاي رمضان در مسجد خالي بود . يک مداح ديگر آورده بودند ولي صداي رمضان چيز ديگري بود.
مسجد قلقله شد .عکس رمضان حجله کنار در مسجد را آذين کرده بود .
وقتي از پدر شهيد پرسيدند حالا که نان آورتان را از دست داده ايد از جمهوري اسلامي چه مي خواهيد ؟
لبخندي زد و گفت :من چيزي نمي خواهم .از خدا ممنونم که اين توفيق راداد که فرزندمان به چنين راهي رفت .خدا را شکر .


آسايشگاه خلوت بود چند سر باز در گوشه اي نشسته ،با هم صحبت مي کردند. از طرز صحبت کردنشان آشکار بود که نمي خواهند کسي از سخنانشان آگاه شود .يکي از آنها رو به رمضان کرد و گفت :
- شما ها فقط دوست داريد با همه چيز مخالفت کنيد .مثلا خود تو ،اگر از تو بپرسند براي چي قاطي شورشي ها شدي ،چه جوابي براي گفتن داري !من اصلا به حرفهاي تو اعتقادي ندارم وهمراه تو نمي آيم .
- محمد جان ،من هيچ اصراري براي فرار تو از سرباز خانه ندارم اما اصلا از تو به عنوان يک بچه مسلمان انتظار نداشتم با اعتقادات من و مردم اين سرزمين مخالفت کني .يعني واقعا تو با اسلام خواهي ،ريشه کني ظلم و فساد و از بين رفتن طاغوت مخالفي !؟
رمضان با هيجان خاصي با لهجه شيرين يزدي صحبت مي کرد. به طوري که هر شنونده اي را تحت تاثير قرار مي داد .بعد از اتمام سخنانش يکي ديگر از دوستانش رو به او کرد و گفت : ببين رمضان ،تازه اگر حق با تو باشد ما که نزديک دو سال است به انتظار تمام شدن سربازي روز را به شب مي کنيم تا برويم دنبال کار و زندگيمان ،حالا چطوري به خاطر 50 روز باقيمانده خودمان را بدبخت کنيم .تو هم اگر کمي به آينده ات فکر کني از اين کار پشيمان خواهي شد .
رمضان لبخندي به دوستش زد و اين بار با ملايمت شروع به صحبت کرد .
ببين رحيم !فرار از سرباز خانه حرف من يا امثال من نيست .اين خواسته مرجع تقليد حضرت امام خميني است و من ديگر در اين باره با تو صحبت نمي کنم و فقط کتاب ولايت فقيه را که حضرت امام در تبعيد نوشته اند به شما مي دهم به شرط اينکه در مورد مطالب اين کتاب کاملا فکر کنيد .در ضمن مواظب باشيد که مسئولان سربازخانه اين کتاب را در دست شما نبينند که مطمئن باشيد خيلي اذيتتان خواهند کرد .بعد از خواندن اين کتاب هر تصميمي که بگيريد از روي آگاهي است و در قبال آن مسئوليد .من هم در يکي دو روز آينده از سرباز خانه بيرون مي زنم و ديگر بر نمي گردم .من دوست ندارم مهر طاغوت روي برگه پايان خدمتم باشد . دوست دارم حکومت اسلامي روي برگه پايان خدمت مرا مهر بزند .
رمضان اين را گفت و از داخل ساکش کتابي را بيرون آورد و به دوستانش داد و با لبخندي از کنار آنها دور شد .

نصرت انصاري مقدم:
فرزند خدمتگذار مدرسه مريض بود ،پيرمرد ناراحت و عصبي به نظر مي رسيد .رمضان احمدي در گوشه مدرسه ايستاده بود و به او فکر مي کرد ،دلش مي خواست کاري کند تا اندکي از ناراحتي پيرمرد بکاهد اما هر چه فکر مي کرد به جايي نمي رسيد .
زنگ خورد ،بچه ها به کلاس رفتند اما رمضان همچنان در فکر بود .آن روز درس را خوب نفهميد .با لا خره فکري مثل برق از ذهنش گذشت . به ساعت مچي زيبايش که گويي به او لبخند مي زد نگاه کرد .براي او خوشحالي پيرمرد ارزش بيشتري داشت .به پيرمرد فکر مي کرد که پولي براي مداواي فرزندش نداشت و غمگين کنار در مدرسه ايستاده بود ،بچه ها با عجله از مدرسه خارج شدند .
رمضان با ترديد به او نزديک شد ،آرام دست برد و ساعتش را از مچ دستش باز کرد دست پيرمرد را گرفت ساعت را به او داد .او که از اين موضوع يکه خورده بود با تعجب به رمضان نگاه کرد .
رمضان گفت :مال شما ،بفروشيد و با پولش بچه تان را مداوا کنيد و با سرعت از مدرسه بيرون رفت. پيرمرد دنبالش دويد و صدايش کرد اما او که گويي از خوشحالي پر در آورده بود مانند باد از مدرسه دور شده بود .



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : احمدي , رمضان ,
بازدید : 178
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,964 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,656 نفر
بازدید این ماه : 6,299 نفر
بازدید ماه قبل : 8,839 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک