فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

عباس رداني پور در سال 1341 ه ش  در خانواده اي با وضعيت معيشتي متوسط در روستاي ردان کراج در پنج کيلو متري  اصفهان به دنيا آمد ،او فرزند پنجم از خانواده اي يازده نفره بود و در دامان مادري پر مهر و گرانمايه و زير سايه پدري غيور و سر افراز و کشاورز با دستاني پينه بسته از کار ،نشو و نما کرد تا شايسته آن چنان حيات ابدي و جاوداني گردد .
دوران کودکي را به همراه دوستاني چون شهيد «حجت الله صادقيان» گذرانيد .از همان کودکي فعال ،شجاع و علاقمند به علم بود و از هيچ کمکي به والدينش دريغ نمي کرد .متانت ،درست کاري و خوش اخلاقي وي در اين دوران همه را پروانه وار مجذوب مي نمود .
به فعاليت هاي مذهبي علاقمند بود ،در مجالس مذهبي شرکت فعال داشت و در او قات فراغت با قرآن مانوس و داراي روحيه ايثار گري بود .به طوري که حقوق ،لباس هاي تازه و حتي غذاي روزانه اش را به نيازمندان مي بخشيد ،نو جواني مومن و اجتماعي و معاشرتي بود و در عين حال از آرامش خاصي نيز بر خوردار بود .
اوبا تمام شور و علاقه اي که به تحصيل داشت، به علت برخي مشکلات ،محل تحصيل خود را نا مناسب ديد و تحصيل در کلاس چهارم دبستان را رها کرد .
از زماني که او شش سال داشت و به مدرسه مي رفت مسجد را و نماز جماعت را ترجيح مي داد و عاشق نماز بود چرا که مي گفت :«مادرم اين راه را به من نشان داده است» .زماني که کلاس دوم بود در درس هاي ديني پيشرفت کرده بود تا حدي که زيارت عاشورا مي خواند .آن بزرگوار هر چه بزرگتر شد خوش اخلاق تر و مهربانتر مي شد .
خواسته هاي مادرش را انجام مي داد و در کار کشاورزي به پدر کمک مي کرد .روزي به خانه آمد و کتاب مفاتيح را به مادرش نشان داد و گفت :«اين کتاب را جايزه گرفتم .»
شانزده سال داشت که انقلاب اسلامي ايران به رهبري و امامت روح خدا به پيروزي رسيد .اوکه قبل از انقلاب يا مشغول کار وکمک به خانواده اش بود يا بر عليه ظلم وستم حکومت ستم شاهي مبارزه ميکرد ،بعد از انقلاب و در« سراوان » در کنار مبارزات توانست تحصيلات دوره راهنمايي را به پايان برساند .
در سن هفده سالگي به همراه صميمي ترين دوست خويش که دوستي شان در جوار رحمت حق ابدي شد، به« سراوان» رفت و چهل روز پس از عزيمت توسط نامه خانواده خود را از ثبت قدم در عقيده و راهش مطلع نمود .در سال 1359 و با فرمان امام وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شد و در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شرکت فعال داشت .
در سال 1360 و در ماه مبارک رمضان با دختري نجيب و مومنه ميثاق ازدواج بست و در همان زمان خبرشهادت برادر را در يافت کرد .يک ماه بعد از ازدواج به جبهه رفت . در سال 1362 خبر ميلاد دختران دو قلويش ،او را بسيار شادمان نمود .در زندگي مشترک همسر گراميش ،در تمامي سختي ها در کنار شهيد باقي ماند و حاصل اين زندگي مشترک چهار فرزند دختر به نامهاي ليلا ، سهيلا ،مرضيه و راضيه که در هنگام شهادت پدر به ترتيب 13 سال (دو قلو هايش )11و 8 سال سن داشتند.ا و فرزندان را به خواندن قرآن و حرکت در مسير اسلام و خوب درس خواندن توصيه مي کرد ،تا به اهداف عالي خود در زندگي برسند .
آرام و متين به خانه مي آمد و خانواده اش را نويد سفر مي داد و بدين ترتيب بار ها و بارها به همراه خانواده اش به مرقد امام(ره)رفت وهميشه پس از مراجعت از سفر يا جبهه به ديدار اقوام رفته و صله رحم به جاي مي آورد و به همين دليل نزد فاميل از احترام خاصي بر خوردار بود .
از آن زمان که شهيد رداني پور در اوج جواني بود ،صداي ضبط شده امام خميني (قدس الله سره )را شبانه گوش مي داد و جرقه هاي شادي در چشمانش برق مي زد و مادر عباس سجاده خود را پهن مي کرد و به اين که خداوند چنين پسري به او بخشيده سجده شکر به جا مي مي آورد .سخنراني ضد رژيم آن بزرگوار در مدرسه با آن سن کم و تعقيب ساواک و يورش به خانه او حاکي از احساس رسالتي بس عظيم درآن بر هه از زمان بود .
در سال 1362 براي خدمت به اسلام به «لبنان »رفت و چهار ماه و نيم در آنجا بود ،سپس به ايران مراجعت نمود .يک سال و نيم از تولد «ليلاو سهيل»ا مي گذشت که همراه خانواده به« سراوان» رفت و مدت هفت سال از آنجا در رفت و آمد به جبهه بود .
در طول اين چند سال نويد تولد دو دختر ديگر به نام هاي« مرضيه و راضيه» در سال هاي 1364 و 1367 وي را شادمان کرد .
حديث اشتياق عشق وي در صحنه جنگ و عمليات ،شجاعت وروح جسورانه اش و آميخته با لبخند و شوخ طبعي يود . هميشه لبخند بر لب داشت؛ حتي در ناحيه «رود ماهي» در منطقه جنوبي «نصرت آباد» که زميني وحشتناک و ارتفاعاتي هراس انگيز دارد ،اين خصلت پسنديده را فراموش نمي کرد .شهيد« رداني پور» تمام هم و غمش در زمان جنگ ،مبارزه و دفاع مقدس و پس از آن رفع محروميت از سيستان و بلو چستان بود .
آن بزرگوار درتمام مسائل با همگان بسيار متفکرانه و متواضعانه رفتار مي کرد . در هر شرايط و موقعيتي با شنيدن الله اکبر اذان ،آماده نماز مي شد .
يکي از ويژه گي هاي شهيد «رداني پور» تحرک و توان بسيار بالاي ايشان در امور اجرايي بود به طوري که خستگي و ضعف براي ايشان معنا نداشت .درسال هاي 1366 – 1368 داوطلبانه و سر حال و با نشاط در ميدان حاضر بود و به همين علت در هر لحظه و در هر گوشه از« سيستان و بلو چستان» عمليات سنگيني در پيش بود ،تيز و چابک در کوتاه ترين زمان با گروه مجهز و توانمند رزمندگان متشکل از نيروهاي سپاه و عشاير ،خود را به صحنه مي رساند. او خطر ناک ترين و خاص ترين محور هاي عمليات را عهده دار بود .بي محابا و شجاعانه بر قلب ضد انقلاب و دشمنان اسلام يورش مي برد .درسخت ترين شرايط با رفتار ويژه خودش روحيه يگان را تغيير مي داد ،عشاير منطقه به خصوص عشاير مسلح سپاه، علاقه خاصي به وي داشتند . اين شهيد بزرگوار پس از حماسه آفريني هاي بي شمار در عمليات «کربلاي پنج» به درجه رفيع شهادت نائل گشت .
شهيد رداني پور رسالتش تنها محدود به منطقه« بلوچستان» نبود، ايشان عليرغم مسئوليت هايي که داشتند ،جايگاهش در جبهه محفوظ بود. يعني به محض اطلاع از شروع عمليات خود را به جبهه مي رساند. اين بزرگوار متعلق به منطقه« اصفهان» يا «کاشان» يا شهر هاي ديگر نبود، روح اين عزيز هنوز هم در قلوب مردم منطقه «سيستان و بلو چستان » مي تپد .به راستي که محبت و اين شور و عشقي که در منطقه« سيستان و بلوچستان» حاکم است از برکت خون اين عزيزان شهيد است و به پاس زحمات آن عزيزان مقبره يادگاري در منطقه توسط برادران درست شده که در محرم و صفر و موا قع عزاداري و غروب پنج شنبه و جمعه ها مردم حزب الله به مزار اين عزيزان رفته و با ذکر صلوات و فاتحه ،تسلي خاطر مي يابند .
شهيد« رداني پور» به« عشاير سيستان و بلو چستان» علاقه وافري داشت. بين آنها و ساير همکاران فرقي قائل نبود و همه عشاير را همچون برادر دوست مي داشت .وي به بزرگان منطقه حتي کسانيکه در دور ترين منطقه سراوان خدمت مي کردند ،چگونه جنگيدن را مي آموخت .در طرح ريزي عمليات بهترين پيشنهاد ها را مي داد .آري او شاگردي از شاگردان «علي بن ابي طالب» (ع)بود .
استفاده از الگو ها و تدابير ابتکاري او چاره گشاي نيروهايش در عمليات صعب العبور بود ،مثلا:
- بکار گيري ظروف برزنتي براي حمل آب و سيراب کردن نيروها در شرايط سخت و حساس .
- استفاده از دبه براي حمل غذا و...
همه شواهد واقعي براي اثبات اين مدعاست .
روح شوخ طبعي او آنقدر با لا بود که در عمليات آنجايي که نيرو ها از شدت کمبود آب ضعف کرده و ديگر رمق راه رفتن نداشتند آنها را روحيه داده و مي خنداند و بدين ترتيب وضعيت و موفقيت عمليات را با روحيه بخشيدن به افراد تضمين مي کرد .
حرکت شهيد« رداني پور» به سمت« زاهدان» حرکت تازه و جرقه اي سرنوشت ساز در راه هدفي بس بزرگ بود .
بوسه بر پيشاني او توسط سردار « محسن رضايي»(فرمانده سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامي) حکايت از فداکاري و شجاعت اوست .دليري او در به دام انداختن جانيان خانه بر انداز و دستگيري قاچاقچيان و گرفتن مواد مخدر و اسلحه همه نمونه هايي از حماسه هاي اوست .
در مسيري ديگر آنهم در جبهه چنان بي باکانه و دلاورانه مي جنگيد که همرزمش حاج آقا زاهد مي گويد :اگر بگويم به اندازه موهاي سرش از عراقي ها به هلاکت رساند شايد باور نکنيد .
يک ماه بعد از ازدواج به جبهه رفت و هر پنجاه روز به مدت پنج تا ده روز به خانه مي آمد. .پس از تولد دو قلو هايش حدود نه ماه در جبهه ماند. وقتي به خانه بر گشت بچه هاي دو قلو يش نه ماهه بودند .مدت نه سال و هشت ماه در جبهه ماند و اولين ترکش وارده به وي در اهواز بود .دلاوري وي در« فاو» به حدي بود که پس از اتمام عمليات و پس از 24 ساعت که عقب آمد تنها و تنها يک نفر شهيد داده بود . سر دار« محسن رضايي» به نشانه قدر داني از دلاوري هاي چنين شخصيتي بر پيشاني وي بوسه زد و از آن تاريخ به عنوان فرمانده تيپ سلمان انتخاب شد .
حافظ مي فرمايد :
روان گوشه گيران را جبينش طرفه گلزاريست
که بر طرف سمن زارش همي گردد چمان ابرو
رقيبان غافل و ما را از آن چشم و جبين هر دم
هزاران گونه پيغام است و حاجب در ميان ابرو

در يک عمليات بزرگ که در منطقه «حصاريه» انجام مي شد ،آن زماني که نيروها از کمبود غذا ،گرمي هوا و و ابري بودن آسمان رنج مي بردند به آنها دلداري مي داد .بله ،گفته هايش و جملاتش اينگونه بود :«شکست مقدمه اي است براي پيروزي هاي بعدي ،شما پيرو مکتب سرخ شهادت و «حسين بن علي (ع)» هستيد .او چشم به شما دوخته و منتظر است .رهبر عزيزمان منتظر است. پس دست به دست هم بدهيم و دشمن زبون را به خاک ذلت و خواري بنشانيم .از ايثار و فداکاري هاي نو جوان سيزده ساله و دلاوريهاي فرماندهان خوبمان چون شهيد« معمار» و« جندقيان» سر مشق بگيريد.» بدين ترتيب سر بازان فداکار لشکر اسلام براي ساعت هاي طو لاني جنگيدند و از جان گذشتگي ها کردند و به شهادت رسيدند و عمليات را با موفقيت پشت سر گذاشتند ،آري !آن عمليات ،عمليات حلبچه بود .
شهيد «رداني پور» که در اين عمليات خبر شهادت بهترين ياران و سرداران را مي شنيد، در حاليکه قطرات اشک همچون مرواريد هاي غلطان بر گونه هايش جاري مي شد با روحيه اي قوي و مصمم و بدون اينکه خود را ببازد به انجام امور مي پرداخت .بعد از عمليات والفجر 10در حلبچه، خبر فعاليت هاي گروهي از منافقان را در منطقه« سراوان» شنيد .او که هنوز خستگي عمليات را به طور کامل از تن دورنکرده بود با سازماندهي گروهي متشکل از سه خود رو ،نيرو ، تجهيزات سبک ،لوازم فيلم برداري و شناسايي را براي شناسايي وسرکوب اشراردرمنطقه مرزي« رو تک وسک سوخته» از توابع بخش« جالق»در سراوان آماده کرد و عازم آنجا شد .يکي از همرزمانش در مورد شجاعت او مي گويد :
در تمام عمليات شرکت کرده و در يک عمليات گسترده هنگام در گيري به ارتفاعات رفتيم .ايشان زود تر از همه ما حتي زود تر از عشاير نوک قله بود .وقتي مستقر شديم از هر طرف تير اندازي بود ما با چند سر باز عشاير سنگر گرفتيم .شهيد رداني پور انگار نه انگار که تير به طرفش مي آمد. هر چه مي گفتيم بنشين توجهي نداشت .
من اولين باري بود که در اين در گيري ها شرکت مي کردم و سنگر گرفته بودم و جرات بلند شدن را نداشتم ولي ايشان با شهامت و فداکاري وصف ناپذيري ،در حالي که گلوله ها از راست و چپ مي گذشت بي باکانه مشغول بود و مي گفت :ما ديگر ضد گلوله شده ايم . او در خاطره اي ديگر مي گويد :
«حدود چهل يا پنجاه روز قرار بود مرز ايران و پاکستان باشيم و تير ماه بود و هوا خيلي گرم ،به طوري که از گرماي هوا لخت شده بوديم و ايشان اصلا از هواي گرم ناراحت نبود .آنجاپشه هاي زيادي داشت و از وجود مارهاي خطر ناک هم خالي نبود .پشه ها شب ها ما را خيلي اذيت مي کردند و اصلا امکان خواب برايمان نگذاشته بودند ولي باز هم شهيد رداني پور اظهار ناراحتي نمي کرد .»
وقتي در حين گشت ،مردم او را با ماشين سپاه مي ديدند ،با همان لهجه خاص خود مي گفتند :او عباس يله «پهلوان عباس »است .
با اصرار فراوان برايش آب و چاي مي آوردند .وي در اين منطقه به زبان بلو چي نيز مسلط بود و توانست چند تن از سران اشرار را که موجب رعب و وحشت شده بودند به مردم و نظام معرفي کند .سال 1365 در منطقه عملياتي شلمچه ،بعد از آنکه نيروهاي اسلام از« گردان 405 لشکر41 ثار الله» در محاصره دشمن قرار گرفته بودند و دشمن بعثي از هر طرف حمله مي کرد و سلاح ها و مهمات مختلف را عليه رزمندگان اسلام به کار مي گرفت ،وقتي خبر شهادت همرزم مبارزش شهيد« هيبت الله» را به او دادند ،آن چنان مي جنگيد که دشمن فرصت جوابگويي را نداشت و شهيد« محمدي» که در کنارش بود فقط به او مهمات مي رساند. آنقدر مقاومت کرد تا نيرو هاي خودي و کمکي به ياري او آمدند و با لطف خداوند بچه ها پيروز شدند .
چنين نمونه هايي برگ زريني در تاريخ اسلام است .لهجه شيرين و رشادت هاي کم نظيرش به قدري دلچسب و زيبا بود که روح انسان را محظوظ و در عين حال متاثر مي کرد و به روح پر فتوح چنين ايثار گراني درود و آفرين مي فرستد . رادمردي که نه شرايط محيطي ،نه شرايط اقليمي و نه احساسات و...و نه هيچ چيز ديگر او را از هدفش دور نمي کرد و از شجاعتش نکاست .
شهدا را نام و نشاني است در نزد حق که اين نام و نشان را حق مي داند و بس ،خدا را شکر مي گوييم که مصداق حقيقي« ان الله اشتري...» را در کنار ما قرار داد و خوبان امت رسول الله (ص)را گلچين کرد زيرا هر آن کس که گلچين است و خاطرش به غنچه هاي بو ستان علا قمند ،چاره ندارد مگر آن که نيش هاي جان گزاي خار را به قلب لطيف خود بپذيرد تا از لطافت و جمال گل کام بر گيرد .پس بر خود مي باليم که اين گل هاي پر پر در با لاترين درجه نفساني با ما وداع کردند ونداي حق را لبيک گفتند .شهيدان غيرتمنداني بودند که در خانه دل را به روي غير دوست و بيگانگان بستند .
شهيدان مردانه جنگيدند و خم به ابرو نياوردند .آن زيرکان مومن شجاعانه قد علم کردند و با تير نگاهشان لرزه بر جان عدو انداختند و نه تنها تسليم نشدند بلکه در راه خدا شربت گواراي شهادت را نوشيدند و کوله بار بسته و ره توشه بر داشتند و به ديار دوست سفر کردند .
آنها نيز در يافته بودند که بي عشق ،جهان ،بي لذت و پوچ است .کانون زندگي از فروغ آن عشق ،گرم و روشن است و فشار طاقت فرساي حوادث با نوازش آن مطبوع و آسان .
شهيدان عاشق ،عشق را محور زندگاني و شيرازه کتاب اميد و آرزو تعبير کردند .آري شهيد رداني پور يکي از شهداي دلير سيستان و بلو چستان بود . او خورشيد پر تشعشع و بي مدعا ،عاقبت ،چون خورشيد بر چهره مرگ سرخ لبخند زد ،در عمليات فاطمه الزهرا (س) در سال 1371 در گرما و سکوت طاقت فرسا، خبر اجتماع اشرار در کوههاي اطراف منطقه سراوان شهيد« رداني پور» را آماده نبردي ديگر کرد . او که در جلسه فرماندهي مامور گرفتن استحکامات اصلي دشمن بود ،در طلوع صبح و با تلا لوءخورشيد و با صداي الله اکبر و انفجارصداي مسلسلها سکوت کوهستان را شکست و دشمن را کاملا غافلگير کرد. سنگر هاي اشرار يکي پس از ديگري فتح و مواضع آن را در هم شکسته مي شد .شهيد رداني پور که مثل گذشته دلاوري هايش بي نظير بود با« آرپي جي» وهمراه يکي از برادران، خود را به دماغه کوه رساند و از پشت ضربه مهلکي به دشمن وارد کرد ولي متاسفانه دشمن فرصت طلب با پيدا کردن موقعيت آن بزرگوار او را نشانه گرفته و چشم معصومش را شکافت و خون سرخش چهره زيبايش را گلگون کرد .
بدينگونه عباس رداني پور در حاليکه لبخندي بر لب ،درخشش برچهره و شتابي براي پيوستن به يار دل داشت ،ما را وداع کرد.
منبع:تاخط آتش ،نوشته ي عبدالمحمود داورپناه،نشر کنگره بزرگداشت سرداران وشهداي سيستان وبلوچستان--1377



وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
اينجانب عباس رداني پور فرزند علي وصيت نامه ام را به شرح ذيل مي نويسم :
به نام پاسدار حرمت خون شهيدان ،با سلام به رهبر کبير انقلاب و با سلام بر شهيدان گلگون کفن جمهوري اسلامي سخنم را با آيه اي از قرآن مجيد آغاز مي کنم «و قاتلو هم حتي لا تکون فتنه »بجنگيد تا زماني که فتنه روي زمين است .
پدر و مادر عزيزم !
بعد از شهيد شدن من در غمم گريه نکنيد .هر چند که مي دانم داغ فرزند مشکل است ،ولي مادر اگر گريه کردي باعث شادي دشمنان اسلام و جمهوي اسلامي خواهي شد .پس مادر در غمم گريه مکن و گريه در تنهايي کن که دشمنان شاد نشوند .انقلاب ما هزاران شهيد دارد و اين انقلاب نو پا مثل درختي مي ماند که با خون يارانش و با جان نثاري فرزندان شما شير زنان بايد آبياري شود . مادر !امام عزيز هم مي گويد :«چه بکشيم و چه کشته شويم پيروزيم و ما بر حقيم .»مادرم کشته شدن و موت حق است و همه ما بايد برويم و چه بهتر که رفتن ما در راه خدا باشد و چه بهتر که في سبيل الله باشد و با خداي خود معامله کنيم جان بدهيم و تنگي قبر نداشته باشيم .
جان دهيم و فرداي قيامت با سالار شهيدان ابا عبد ا...(ع) باشيم و سرافراز و آبرومند باشيم .
اي همسرم !
مي دانم زمان ،زمان مشکلي است ولي مشکل تر از زمان حضرت زينب نيست. چرا که زينب در غم دو برادرش نشست و بچه هاي برادرش را ياري کرد .بي خانه شد ،زينب را به اسيري بردند ،ولي همچون کوه استوار در برابر سختي ها ايستاد و مقاومت کرد. پس چون زينب (س) صابر و برد بار باش . همچون کوه استوار در برابر سختي ها پايداري کن و باعث نشوي که دشمنان از شهادت من سوء استفاده کنند و شاد شوند طوري وانمود کن که حيات دو باره ام را باز يافته ام .
پدر گراميم :
مقداري روزه بايد مي گرفتم که با توجه به ماموريت هاي سپاه و هميشه در مسافرت بودنم ،نتوانسته ام اين روزه هاي هفت سال را بگيرم و دو سال نماز .
از شما پدر گرامي مي خواهم که گوسفندانم را بفروشي و خرج نماز و روزه ام کنيد .اي پدرم !در سوگواري من نمي خواهم تشريفاتي باشد چرا که عزاداري امام حسين (ع) سا لار شهيدان غريبانه بود. کساني هستند که فرزند عزيزشان شهيد مي شود و چون پول مراسم عزاداري را ندارند شايد خجالت مي کشند و اين مسئله در جوار خداوند متعال جايز نيست .اي پدر !بعد از شهادت من شبهاي جمعه بياييد کنار قبرم دعا کنيد به رهبر کبير انقلاب و شمعي روشن کنيد و تابستان کمي يخ روي قبرم بگذاريد که يخ آب شود و فرو رود و چون پروانه اي که دور شمع مي چرخد و شمع مي سوخت و فرو مي رفت .
از اينجا وصيت نامه ام به بچه هاي محله ام مي باشد .
اي دوستانم !
اي رفيقاني که از کوچکي با هم بوده ايم ،بياييد به خود ،برويد به سوي جبهه و جبهه را خالي نگذاريد و در جبهه مشغول خود سازي و عبادت در راه خدا شويد . در جبهه مبارزه با نفس کنيد .خداي خود را بشناسيد .بياييد که ملائکه الله در انتظار شما هستند .بياييد که حسين (ع) سرتان را به دامن بگيرد .اي دوستان !زمان ،زمان امام حسين (ع) است. بايد مثل هفتاد و دو سر باز حسين (ع) همه مثل کوه استوار بجنگيم و پيروز شويم .همچنان که، سردار همه راست قامتان و آزادگان تاريخ حسين (ع) جنگيد .اي بچه ها !زمان حسين است .از خدا بي خبر ها مي گفتند که حسين (ع) رياست و حکومت مي خواهد و بعد متوجه شدند که همه اش تبليغات سوء بود .
بچه ها !
مواظب باشيد که گول آخوند هاي در باري را نخوريد .اينها رياست طلب هستند که امام عزيز هم مي گفت :بايد عمامه هايشان را دور گردنشان انداخت و کشيد .
اين زمان ،زمان امام زمان است .مردم امام زماني شده اند و همه رو به جبهه کرده اند .طفل سيزده ساله درجبهه آن چنان مي جنگيد که دنيا را به حيرت انداخته و اينجا حقانيت امام عزيز و جمهوري اسلامي را مي خواهم بنويسم .
دوستان !امام عزيز،به حق است امام عزيز را فراموش نکنيد و براي سلامتيش دعا کنيد .چشم اميد به شما دارد امام به حق است چرا که براي ما جوانها ثابت شده و الان رزمندگان به عشق امام عزيز به جبهه مي روند و تاکنون نشده که به زور کسي را به جبهه ببرند .جبهه جاي جوانمردان خدا جوي و سلحشور مي باشد .
اي دوستانم !
وصيت ديگر من دين است که بعد از شهادت دوستتان اسلحه و پر چمش را از روي زمين بر داشته ،با اسلحه به طرف قلب دشمن شليک کنيد . با سر افرازي پرچم جمهوري اسلامي را با لا ببريد .برويد به جبهه که در قبال خون شهدا به خدا قسم مسئول هستيد و مسئوليتش خيلي بزرگ و خطير است .
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار . « والسلام » عباس رداني پور



خاطرات

 

عبدالمحمود داورپناه:
برگرفته از خاطرات شفاهي پدر ،مادر ،همسروهمرزمان شهيد.
آسمان صاف بود و ستارگان از ها طرف نور افشاني مي کردند .عطش شديد او را به سمت تانکر آب هدايت مي کرد .سنگيني اسلحه بر روي شانه اش موجب آزردگي وي مي شد ،او در حالي که قدم مي زد زندگي حال و گذشته اش را مرور مي کرد و انگيزه اش براي آمدن منطقه سراوان را از نظر مي گذراند .
سالها در سيستان و بلوچستان خدمت کرده و آنچنان با اين مردم و سرزمين انس گرفته بود که احساس غربت نمي کرد ،گاه تصور مي کرد بهترين انسانها در همين منطقه هستند ،ساده و بي آلايش، درست همان چيزي که او دوست داشت ،شايد به خاطر همين امر مسئوليت گردان عشايري را به عهده گرفته بود تا به مردم نزديکتر باشد و با دست تواناي همين مردم حماسه هاي زياد در منطقه به و جود مي آورد .
اخلاص و تقوا سر مايه اي بود که همه بچه هايي که او را مي شناختند و با او فعاليت مي کردند ؛برايشان مشخص شده بود . به خاطر همين ارزشهاي والا بود که در آن زمان زندگي راحت را در شهر خود کريمانه رها کرده و براي دفاع از انقلاب به اين منطقه آمده بودند .
مهتاب ،تاريکي شب را کم کم ناپديد مي کرد و اطراف را قابل رويت مي نمود .نگاهي به ساعتش انداخت در نيمه شب ماه در قلب آسمان آرميده بود و ستاره قطبي از دور ترين منطقه صحرا آهنگ رفتن داشت .به ياد شهيدان، حاج محمد قاسمي ،اسدالله خشت زرين و...که چگونه مدت بيست و چهار ساعت از آنها بي خبر بودند و آخر آنها را در منطقه «پير سوران »به طرف بم يافتند و اينکه چطور در کمين ضد انقلاب به شهادت رسيده بودند ذهنش را مشغول کرده بود . قطرات اشک بي اختيار گو نه هايش را شستشو مي داد ،در اين لحظه از شدت سرما به چادر رفته و در حاليکه پلک هايش رو به سنگيني رفته به خواب عميقي فرو رفت .
هنگام اذان صبح از اين خواب عميق بيدار شد و در حاليکه باد ملايمي مي وزيد شروع به وضو گرفتن نمود و تا طلوع آفتاب در نماز خانه ماند .در حالي که از نماز خانه بيرون مي آمد افراد مشغول مراسم صبحگاهي بودند به يکباره تصميم مرخصي و ديدار بچه ها و خانواده اش مخصوصا دختران دو قلو يش به ذهنش خطور کرد ،به همين علت به اتاق فرماندهي رفت و برگ فرم مرخصي که تکميل کرده بود جهت موافقت به فرمانده داد و ايشان که او راخيلي دوست مي داشت بلافاصله امضاءنمود .
او در حاليکه برگ مرخصي در دستش بود باز چهره فرماندهان و شهداي بزرگواري چون :باقري، کيونداريان ،معمار ،لب سنگي ،جندقيان ،ميثم ،جنگويان و...تصويري شده در ذهنش ،احساس عجيبي به او دست داده بود، به طوريکه اشتهايش کور شده و هيچ ميلي به صبحگانه نداشت .
از قرار گاه خارج شد به سمت زاهدان حرکت کرد. هنگام رسيدن ،به طرف دفتر هواپيمايي رفت و براي اصفهان براي عصر فرداي آن روز بليط تهيه کرد ،مقداري سوغاتي براي بچه ها گرفت و به قرار گاه بر گشت .
شب دوباره فرارسيد و نماز جماعت بر پا شد و با غروب آفتاب نماز مغرب و عشا به جا آورد .بعد از آن به اتفاق غفور به چادر رفت و قرار گذاشتند هر کدام يک خبر به همگديگر بدهند ،او بليط اصفهان را به غفور نشان داد و غفور که بليط را ديد خواست خبر را پنهان کند ولي با اصرار آن بزرگوار به او گفت :يک کاروان بزرگ ضد انقلاب و اشرار که يک ماه است منتظرشان هستيم وارد ايران شده اند .
انفجار جديدي در و جودش اتفاق افتاد، او که ديگر بي اختيار و بي طاقت شده بود نگاهي به بليط کرد و با خود گفت :غير ممکن است در اين شرايط به اصفهان بروم .او کاملا از مرخصي منصرف گشت .
تاريکي شب، سياهي را روي قرار گاه کشيد ،باد کويري شروع شده بود و گرد و غبار زيادي را به هوا بلند مي کرد .با گام هاي آهسته ،خودش را به تنها ساختمان قرار گاه رساند در اتاقي جمع دوستان آن بزرگوار ،منتظر فرمانده بودند .ديگر فرماندهان (سجاد و علي آقا )هم وارد شدند و همگي به احترام آنها ايستادند. ناگهان فرمانده به او گفت :«اصفهان نرفتي ؟»
گفت :بعد از عمليات .
او مي گفت :من هم از لحاظ جسمي (پاها و دست هايم )و هم از لحاظ روحي سالم هستم .
فرمانده که تحت تاثير اين ايثار قرار گرفته بود، لبخند رضايت بر چهره اش نقش بست .همگي افراد از اين که او در اين عمليات حضور داشت راضي به نظر مي رسيدند .
پس از بررسي موقعيت و مشخص کردن در نقشه ،نيروها خود را آماده ساختند و قرار بر اين شد که ضد انقلاب را کاملا فرصت جلو آمدن بدهند ،سپس آنها را به دام اندازند .يکي از دوستان نزد آن شهيد آمد و از استان سيستان و بلو چستان از او سوال کرد.او شروع به سخن گفتن کرد و گفت :اين استان سومين استان پهناور کشور مي باشد که داراي دو قسمت يکي سيستان و ديگري بلو چستان مي باشد .سيستان از منطقه بياباني و کويري تشکيل شده و رود هيرمند پس از عبور از مناطق جنوبي افغانستان آن را مشروب مي سازد و سپس به درياچه هامون مي ريزد. مردم سيستان زبان فارسي و با لهجه سيستاني و از نظر مذهبي 95 /. شيعه و بقيه اهل سنت هستند. آنها از نظر اقوام به دوازده طايفه مهم تقسيم مي شوند. اما بخش ديگر يعني بلو چستان که سرزميني کوهستاني و غير بياباني است ،آب و هواي معتدل ،گرمسيري و ساحلي با زبان بلو چي و اکثريت اهل تسنن هستند .
نام بلو چستان در کتيبه هاي هخامنشي «مکا» ناميده مي شود و پس از تصرف ايران جزء سرزمين هاي خلافت اموي و عباسي قرار گرفته و از همان زمان دو مذهب تسنن و تشيع در آن گسترش داشته است .
شرايط خاص مذهبي ،جغرافيايي ،اقتصادي ،عدم وسايل ارتباط جمعي ،فشار خوانين از جمله عواملي است که تحرک اجتماعي و انقلابي اين استان را کمتر کرده . چنا نکه سالها بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در روستاهاي دور دست خبري از چگونگي انقلاب ندارشتند .تبليغات سوء وهابيت ،فعاليت خوانين به خاطر منافع از دست رفته، فقر و بي سوادي مزيد بر علت بوده تا زمينه را براي عوامل استکبار در اين منطقه بيشتر فراهم کند .
با پيروزي انقلاب گروهکها و عوامل فراري رژيم طاغوت خوانين و اشرار با حمايت استکبار ،اتحادي نا ميموني را در منطقه ايجاد کردند و مشکلاتي را براي نظام اسلامي ما به وجود آوردند .سپاه نهاد مقدسي بود که با فدا کاري و ايثار انقلابيون مسلمان شکل گرفت و نيرو هايش مخلصانه در پي فرامين امام به اين خطه آمدند ،تا از انقلاب حفاظت کنند .
البته خرابي هاي مضاعف رژيم پهلوي همچون :فقر ،بي سوادي ،بيکاري از جمله عواملي است که شرارت در منطقه را افزايش داده و استکبار هم با استفاده از فرصت مناسب تعدادي را به سوي حمل توزيع مواد مخدر و اعمال ضد انقلابي کشانده است .
صحبت آن شهيد بزرگوار همه را به خود جلب کرده بود و همه مصمم شدند تا فرداي آن روز به دشمن ،اين فرستادگان استکبار ،مجال ندهند و آنها را تارو مار کنند .
بعد از جلسه اي که ساعت هشت در اتاق فرماندهي تشکيل شد مشخص شد که تعداد آنها سي نفر مي باشد .پس بدين جهت تمام راههاي فرعي را پيش بيني و مشخص کردند .آمادگي براي انهدام بدنه اصلي اين کاروان که در خارج از مرز قرار داشت، هدف اصلي بود .
فرمانده اعلام کرد :بر اساس اطلاعات به دست آمده ،اين کاروان تجمع بزرگي از افراد زخم خورده سالهاي پيش به اضافه عناصري از وهابيت است .
دشمن هم اکنون در منطقه «حصاريه» و کوههاي« پير سوران» است .بدنه اصلي آنها عبارت اند از :يکصد ماشين که هنوز به داخل ايران نيامده اند ولي تعدادي از آنها که جهت هدايت کاروان وارد شده حدود سي نفرندو با خود رو ،کاملا مسلح هستند .خمپاره انداز« 81 م .م »،موشک« 107« ،«آرپي جي »و تيربار در اختيار دارند .رهبر اين کاروان يکي از اشرار معروف منطقه است که با قاچاقچيان بين المللي در امر مواد مخدر همکاري مي کند و از معدود کساني است که با سازمان مافيا ارتباط دارد . مواد مخدر را از آسيا تا اروپا حمل مي کند .اين گروه در سال 1368 از ما ضربه سختي خورده و تعدادي از افرادش کشته و بر خي هم دستگير شدند ولي افراد متواري گروه را مجددا خارج از ايران سازماندهي کرده به فعاليت خودشان ادامه دادند . مسلما آنان يکي از شقي ترين گروههاي ضد انقلابند که در بسياري از نا امني هاي منطقه نيز دست داشته اند .با بررسي به وسيله اطلاعات و عمليات در منطقه به دو علت باز و راههاي فرعي عبور ،خيلي زياد است و مشخص نيست که آنها از کدام طرف وارد شده اند و دوم اينکه حرکت آنها با حفاظت با لا و به ظاهر مطمئن انجام مي شود .بار ديگر سياهي آسمان پيدا شد در همين هنگام آقا مهدي مسئول واحد اطلاعات در حالي که با موتور با سرعت زياد به قرار گاه نزديک مي شد ،فرماندهان (آقا سجاد و علي آقا )مشغول بررسي نقشه عمليات بودند .آقا مهدي خبر جديدي به آنها رساند. او گفت :بدنه اصلي اين گروه که در خارج هستند قصد وارد شدن به ايران را ندارند چون اوضاع را نا مساعد مي بينند و از طرفي نيروي انتظامي با در گيري با گروهي از آنان چندين نفر را دستگير نموده اند. لذا مجددا استقرار پيدا کرده ،بايد تصميم جديدي اتخاذ کرد .
بار ديگر جلسه اي در اتاق فرماندهي تشکيل گرديد .فرمانده پس از خواندن چند آيه از قرآن گفت :با توکل بر خداوند بزرگ و بر اساس طرح آماده شويد. هر يک از فرمانده گردانها موظف است نيروهاي تحت امر خودشان را تو جيه کنند .حرکت به سوي هدف تعيين شده بايد کامالا بدون سر و صدا باشد زيرا اصل، غافلگيري است .
در اين هنگام عبا س رداني پور با گام هاي کوتاه اما محکم و استوار به طرف گردانش رفت تا آنها را تو جيه کند .
نيرو هاي انتخابي نماز مغرب و عشا را خواندند ،گرو ههايي از گردانهاي حمزه(ع)، امير المومنين (ع) صاعقه، محمد رسول الله(ص) و امام حسين (ع) بنا به دستور فرماندهي آماده شدند . بر اساس پيش بيني به عمل آمده به ترتيب عباس ،غفور ،سليم ،محمد و محمود هر کدام فرماندهي آنها را به عهده گرفتند .
در اين ميان يک استثنا هم وجود داشت و آن اينکه از گردان حمزه سيد الشهدا دو گروهان شرکت مي کردند ،بدين علت که عامل اصلي عمل کننده در هنگام تک بودند و نفرات آن متشکل از پرسنل و عشاير غيور منطقه بود .بدين ترتيب چهار گروهان عملياتي را به انضمام دو گرو هان احتياط جمع نيرو هاي عمل کننده را تشکيل مي دادند .
مسئوليت کل عمليات با فرماده بود ولي هدايت عمليات توسط علي آقا صورت مي گرفت و تمامي گروهانهاي عمل کننده زير نظر او عمليات را انجام مي دادند .
بعد از قرار گاه مسافتي از جاده آسفالته بود و بعد وارد جاده خاکي شدند دو ساعت چراغ خاموش، سه ساعت هم پياده، تا توانستند خودشان را با لاي سر دشمن برسانند . آنها در يک رود خانه فصلي که بي آب بود مستقر بودند .وظيفه ما تصرف اين ارتفاعات و در نهايت حمله به دشمن بود .البته سر و صدا يي نبايد از کسي شنيده مي شد .
ساعت هفت و نيم شب ،او در گوشه اي تنها و به آسمان خيره شده بود که حاجي به او نزديک شد (حاجي از افراد مخلص و از بچه هاي اصفهان ،که بيش از پانزده سال در بلو چستان بود بدون هيچ ريا ، در کمال پاکي و صداقت و شجاعت جانشين فرمانده بود )و گفت :به راستي که شهادت با من و تو بيگانه است. همه رفتند و من و تو مانده ايم ،خدايا !راضي هستيم به رضاي تو .
خوبان دلي دارند رو به سوي نور و سر آمد خوبان بچه هايي هستند که در کمال صداقت با ايثار از اين نظام دفاع مي کنند. آنها همه اهل عبادتند .در هر کاري اول رضاي خدا را مي طلبند .براي همين است که در اين منطقه ماندگار شده اند .اينان در عرصه پيکار ها و غرش توپها و گلو له ها در طلوع شهادتها و غروب تنهايي ها ،کريمانه از خود گذشتند تا آنچه باقي مي ماند خوبيشان باشد و نام نيکشان .
پرچم هاي نصب شده بر روي خود رو ها در اثر وزش باد و سرعت خود رو به شدت حرکت آنرا تماشايي مي کرد .باد سرد کم کم آزار دهنده مي شد .تا اينکه جاده آسفالته تمام شد و وارد جاده خاکي شديم . در همين حال دستور توقف داد .فرمانده .فرمانده گروهان از ماشين پياده شد و به سمت خود رو فرماندهي حرکت کرد و گفت :به علت گرد و خاک زياد و کم بودن نور ،ماشين ها نمي توانند حرکت کنند .پس بايد کمال دقت را انجام داد .
تا اينکه بدين ترتيب حرکت در جاده خاکي نيز تمام شد .خود رو ها اکثرا تو يو تاي سقف باز بود ،گرد و خاک بر مشکلات مي افزود. به هر حال مسيري طي شد. آنگونه که فرمانده انتظارش را داشت .حرکت و با لا رفتن از روي تپه هاي کوچک و بزرگ در وضعيت سکوت آغاز شده بود. پس از دو ساعت پياده روي فرصت استراحت يافتيم ولي از طرفي سوزش سر ما بيشتر از خستگي آزار مي داد .
عباس مرتب با ياد شهدا و خاطرات همرزمان خودش حرکت مي کرد. احساس عجيبي داشت ،چند آيه زير لب زمزمه مي کرد .
ساعت سه و بيست و سه دقيقه بامداد بود و هنوز تا محل مقر دشمن يک و نيم الي دو ساعت ديگر راهپيمايي داشتيم .ستون نيرو ها مانند خط ممتدي در دل تاريکي روي زمين رسم شده بود و بعد از پياده روي چهار ساعته ،ارتفاعات بلندي از دور نمايان شد.
دشمن کاملا در محاصره بود.
شوق رفتن و فتح ارتفاعات در تک تک افراد ديده مي شد . در مدت زمان کوتاه دو گردان از چهار گردان ،خود را به طرف با لاي ارتفاعات کشانده و به فاصله هاي معين از همديگر استقرار پيدا کردند .کوچکترين اشتباه مي توانست عمليات را نا موفق گرداند. ولي به لطف خداوند با تکرار يا حسين (ع) در پشت بي سيم خبر استقرار را به فرمانده دا دند .
سکوت شب ،آرامش مطبوعي داشت. سرماي صفر درجه مي توانست انسان بي حرکت را منجمد کند اما او که در اين کوره مذاب آبديده شده بود، جز رضاي حق را طلب نمي کرد و تمامي سختي ها را به جان مي خريد . در فکر شهيداني چون :کفعمي ،اکبري ،ميثم ،پور مقدم ،صغيرا ،کيوانداريان ،قاسمي ،لب سنگي ،سجاد و...بود که در ربودن گوي سبقت از او پيشي گرفته بودند .
افراد آماده نماز بودند ،البته تعدادي نگهبان داده و تعدادي نماز مي خواندند و او به ياد سخن امام (ره) افتاده بود که فرمودند :«همه مبارزه و جنگ ،براي اقامه نماز است .»راسخ و قوي در نماز و جنگ آماده مي شد .با آمدن سپيده و خورشيد پرده تاريک شب جمع شد و گرو هانها همه صد در صد آماده رزم بودند .ضد انقلاب از سه طرف در محاصره بود و امکان فرار دشمن وجود نداشت .با طلوع سپيده صبح تحرک در چادرهاي دشمن آغاز شد و آنها قصد داشتند حرکت کنند . از آن طرف ،فرمانده که از طريق بي سيم وضعيت گرو هانها را مي پرسيد از آمادگي آنها با خبر شد .همه منتظر رمز عمليات بودند. فرمانده نام مبارک فاطمه الزهرا (س) به مناسبت آن ايام رابراي شروع عمليات انتخاب کرده بود .
از طرفي لطف الهي شامل حال بندگان مقربش شده و ضد انقلاب شب گذشته در ارتفاعات ،نگهبان نگذاشته بود و در غفلت و بي خبري کامل به سر مي برد .اين امر شرايط را مساعد تر مي کرد .
سکوت همه جا را فرار گرفته بود که فرمانده گوشي بي سيم را گرفت و با فرمان از سجاد به تمام گردان ها يا فاطمه الزهرا – يا فاطمه الزهرا؛ دستور شروع عمليات را داد.
براي چند لحظه پس از اين دستور ،جهنمي از آتش در بستر رود خانه ايجاد شد .چند دقيقه بعد فرمانده دستور توقف شليک را داد .
چند تن از اشرار مجروح خودشان را به سمت تخته سنگ هاي بزرگ کشيدند و در حالي که علي آقا در پشت بلند گو فرياد مي زد شما در محاصره هستيد به آنان سه دقيقه فرصت تسليم شدن داد.
در همين زمان دشمن خود را سازماندهي کرد و به جاي تسليم ،شروع به حمله کرد .صداي انفجار گلو له هاي خمپاره و آرپي جي و بر خود گلو له ها با سنگها صداي مهيبي را ايجاد مي کرد .
حدود يک ساعت از شروع عمليات گذشته و دشمن نيز متقا بلا تير اندازي مي کرد .حاجي به اتفاق نيرو هايش خود را به طرف قله رساند و محاصره را کامل کرد ،فرمانده دستور توقف تير اندازي داد ،تا شايد خود را تسليم کنند ولي آنان که جرائم سنگيني همچون محموله اي از سلاحهاي سبک و نيمه سنگين ،شهيد و زخمي نمودن تعداد زيادي از ماموران انتظامي ،سر قت هاي مسلحانه و دهها جرم ديگر با خود داشتند، بهترين راه نجات را در ادامه در گيري و شکستن محاصره مي دانستند .
دشمن با شليک آرپي جي به سوي نيرو هاي خدا جوي سعي در ادامه مبارزه داشت که نا گهان صداي علي اکبر و مهدي از پشت سر دشمن شنيده مي شد .چهره خونين مهدي سنگها را سرخ کرده و خون زيادي از او جاري بود .با دستش پرچمي را که روي آن نقش «الله اکبر خميني رهبر» نوشته شده بود بر روي صورتش کشيد و به درجه رفيع شهادت نايل گرديد .
رداني پور چشم بر چادر هايي دوخته بود که مانند يک تکه پارچه هاي پاره اي بر زمين افتاده و يا در آتش سوخته و جز خاکستري چند از آنها بر جا نمانده بود .در همين حال يکي از افراد دشمن با چابکي خودش را به يکي از خود رو ها که بر روي آن تير بار و خمپاره اندازي نصب بود ،رساند .سيل گلوله بر روي آن خود رو آن را مانند آبکشي سوراخ ،سوراخ کرده بود و هيچ کس انتظار نداشت که شبيه آن حرکت را ببيند ،دشمن در اين فاصله به تعداد زيادي مهمات دست يافت بود تا توانست تا ساعتها مقاومت کند .
رداني پور که ديگر طاقتش سر آمده بود، آرپي جي را از دست يکي از بچه ها گرفت و خود را به طرف خود روي دشمن نزديک کرد .سپس از شياري عبور کرد و خودش را با لاي ارتفاعي که مشرف بر آن بود ،رساند .نگاهي به اطراف انداخت جاي مناسبي نبود به محض بلند شدن براي شليک در ديد دشمن قرار مي گرفت .
خورشيد اشعه هاي خودش را به سراسر کوهستان مي افشاند .آرپي جي را بر داشت روي شانه گذاشت و دستش را روي ماشه قرار داد ،در يک لحظه،حوادث بعد از انقلاب در ذهنش زنده شد .سالها مبارزه در شرق و غرب و جنوب کشور از او رادمردي ساخته بود که شجاعت و شهامت ،اولين خصيصه ذاتي اش گشته بود .نداي دروني او را بر مي انگيخت تا گلوله را زود تر شليک کند .چشم به چشم علي آقا که انس زيادي با او داشت ،دوخته بود .او بزرگواري بود که تدبير و تهجد و تقوا را با هم داشت .نگاهش را از او گرفت و در يک لحظه خودش را ظاهر کرد و ماشه را چکاند و درست در همان لحظه تيري به وسط پيشاني او اصابت کرد .
گلوله آرپي جي زود تربه خودروي ضد انقلاب بر خورد کرد و آنرابه جهنمي از آتش تبديل کرد و مهمات داخلي آن انفجاري را به وجود آورد که تا شعاع دهها متر اطرافش را در کام خود کشيد .علي آقا او را به پشت تخته سنگي کشيد ،حاجي از سمت مشرق تمام حادثه را ديد و متوجه ماجرا شد ،خون گرم به شدت از آن فوران مي کرد ،آرام چشمهايش را گشود لبانش زمزمه غريبي داشت ...
سالها بي آنکه آسايشي داشته باشد در راه کسب رضاي الهي در ميان کوير تلاش کرده ،بارها تا يک قدمي شهادت رفته بود ولي هر بار مرگ به طور خارق العاده اي رهايش کرده بود .اين بار با دفعات قبل فرق داشت ،او حلقه هاي اشکي را که بي اختيار روي صورت علي آقا سرازير بو،د مي ديد. لبخندي زد و چند لحظه بر بال ملائک نشست و به آسمان پر کشيد .
علي پيکر آن بزرگوار را در بغل کشيد و بلند صدايش کرد ولي هيچ صدايي نشنيد . او ديگر روحش پرواز کرده بود و جسمش آرميده بود .
آري !شهيد عباس رداني پور بود ،دليري از خطه ي اصفهان ،بزرگواري که دلاوري هايش بي مثل و بي مانند بود. او به آسمان ها پرواز کرد و ياران را در حسرت ديدار گذاشت .
در طرف ديگر ابو الفضل جهانزاده و غيور در گير مبارزه بودند که ناگهان صفير گلوله اي فضا را شکافت .ديگر از دشمنان هيچ کس باقي نماند و نيروهاي گرو هان ارتفاعات را ترک کرده و به سمت بستر رود خانه به حرکت در آمدند و پاکسازي را آغاز کردند .
پيکر مطهر شهدا ابتدا به خود رو انتقال داده شد و در ميان حلقه اي اشک بدرقه گرديد و سپس اجساد بيست و هفت تن از ضد انقلابيون به همراه کليه وسايل و تجهيزات آنان جمع آوري گرديد و به قرار گاه منتقل گرديد .
خورشيد امروز صبح در بستر رود با حضور مردان خدا طلوع کرد و در اولين ساعات شاهد حماسه آفريني هاي آنان بود و اشک با غيبت عباس ،علي اکبر و ابوالفضل ،سر نگون مي رفت تا باز هم روزي ديگر بر آيد و باز بر قرار گاه منتظر عروجي ديگر باشد . 


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : رداني پور , عباس ,
بازدید : 215
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 182 نفر
بازديدهاي ديروز : 2,705 نفر
كل بازديدها : 3,720,861 نفر
بازدید این ماه : 5,189 نفر
بازدید ماه قبل : 15,044 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک