فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

اسحاق رنجوري مقدم در سال 1343 ه ش در يکي از روستاهاي مازندران در خانواده اي زحمتکش و متدين به دنيا آمد. از همان کودکي نسبت به پايگاه اجتماعي و موقعيت خانواده خود در جامعه درکي گسترده و عميق داشت و درفراگيري فرائض ديني و مذهبي، استعدادي خاص از خود نشان مي داد. به خاطر دلبستگي فراوان خانواده به دين مبين اسلام و براثر تعاليم مذهبي پدر، در تمام مراسم مذهبي و اعياد ديني شرکت مي کرد و از گردانندگان اين گونه مراسم بود. با اينکه خانواده به کمک و همراهي او در امر معاش و کشاورزي نياز فراوان داشت، اما با همت پدر، عليرغم امکانات بسيار ناچيز و اندک، در تابستانهاي گرم و زمستانهاي سرد و پر باران مازندان، به همراه برادرش محسن، به مدرسه مي رفت. پس از بازگشت از مدرسه به دليل اينکه احساس مسئوليت مي نمود، در امور کشاورزي به پدر کمک مي کرد. به اين ترتيب در کنار درسهاي مدرسه، درس کار و زندگي را نيز با تمام وجود فرا مي گرفت؛ اين ناملايمات و سختيها او را چون فولاد آبديده مي ساخت و صبوري را به او مي آموخت. بعد ها به همراه خانواده به زابل بازگشت و در زابل درس و مدرسه را پي گرفت. او در تمام مدت تحصيل، شاگردي کوشا، ممتاز و مؤدب بود و مورد تشويق و تحسين بسيار قرار مي گرفت.
در همين زمان، رفت و آمد او و برادرش، شهيد محسن، در مساجد و محافل ديني و مذهبي رو به افزايش گذاشت و به دنبال آن به همراه تني چند از دوستان، گروهي را تشکيل دادند و با ايجاد کلاسها و دوره هاي قرآن در زابل و روستاهاي اطراف آن، به روشنگري پرداختند؛ اما هيچ يک از اين مسائل، باعث نشد از خانواده غافل شود و آنها را فراموش کند، بلکه در کوچکترين فرصتي که دست مي داد، با دست فروشي در کنار خيابان، به اقتصاد خانواده کمک مي کرد.
اعتقادها و باورهايي که شهيد از کودکي با آنها باليده بود، در دوران جواني و به هنگام تحصيل در دبيرستان، به صورت تحول فکري عظيمي جلوه گر شد و در نهايت، گذشته اي پويا و درخشان را در زندگي پربار شهيد ترسيم کرد. دراين دوره شهيد و دوستانش کانوني را تأسيس کردند که ضمن شناساندن قرآن و معارف ديني، پايه هاي مبارزه اي عميق و جدي بر ضد رژيم طاغوت را استوار نمودند. اين گروه کوچک قبل از انقلاب اسلامي کارهاي بزرگ انجام داده اند؛ در راه پيروزي انقلاب، رنجهايي بسيار متحمل شدند و پس از پيروزي انقلاب تمام اعضاي آن به بسيج پيوستند و در راه استوار نمودن بنيانهاي جمهوري اسلامي از هيچ تلاشي دريغ ننمودند.
شهيد اسحاق رنجوري مقدم، يکي از بنيانگذاران انجمن اسلامي دبيرستان آزادي زابل بود و با وجود سن کم (16 يا 17 سال )، هر دو روز يک بار، در مراسم صبحگاه سخنراني مي کرد و دوستان دانش آموز خود را نسبت به انقلاب و ارزشهاي مقدس آن آگاه مي نمود.
قبل از به پايان بردن تحصيلات دبيرستاني،تکليف خود را در رفتن به جبهه هاي نبرد ديد؛ از اين رو در سال چهارم دبيرستان به جبهه رفت، اما در عمليات فتح المبين از ناحيه سر و صورت مجروح گرديد و به اجبار به زابل بازگشت و درس و تحصيل را پي گرفت. همزمان به عضويت سپاه پاسداران در آمد و در واحد تبليغات و انتشارات سپاه شروع به فعاليت کرد. او در اين قسمت، در امر تبليغ، جمع آوري و اعزام نيرو به جبهه ها، تلاش ها نمود و فعاليت هاي بسيار کرد.
در سال 1361، به همراه برادرش، محسن، مجدداً به جبهه ها شتافت و در عمليات والفجر يک شرکت کرد؛ در همين عمليات، برادرش، محسن به درجه رفيع شهادت نايل شد، ولي اسحاق با وجود وابستگي و علاقه بسيار شديد به محسن، در مصيبت از دست دادن او صبر پيشه کرد و خانواده را نيز به صبوري دعوت مي نمود.
اندکي پس از ازدواج، به منطقه بلوچستان اعزام شد و حدود يک سال درآن منطقه فعاليت کرد؛ سپس به عنوان مسئول واحد بسيج زابل به سيستان برگشت و پس از آن در قرارگاه انصار زابل جانشيني مسئول قرارگاه منصوب شد، اما به دليل عشقي که به مردم خطه بلوچستان و خدمت به آنان داشت، مجدداً به بلوچستان رفت و مسئوليت طرح و برنامه قرارگاه انصار را بر عهده گرفت. پس از مدتي دوباره به نيروي مقاومت منتقل شد. از آنجا که شهيد اسحاق شناختي گسترده از منطقه بلو چستان و مردمش داشت و به هنگام مسئوليت واحد بسيج آن منطقه، فعاليتهاي ارزشمندي انجام داده بود، به فرماندهي سپاه پاسداران شهر پيشين منصوب شد و اين آخرين مسئوليتي بود که به آن شهيد بزرگوار واگذار شد.
او مديري مؤمن و مدبر بود و رمز تمام موفقيت هايش، ايمان و اعتقاد خالصانه به ارزشهاي ديني، اعتقادي و انقلابي بود. درمورد مسائل اطلاعاتي، بهترين طراح و متفکر واحد بود و در مسائل امنيتي، عالي ترين و برجسته ترنن برنامه ريز عمليات بود و هميشه بهترين نتيجه ها را مي گرفت. در بسيج، موقعيتي خاص در بين اقشار مختلف مردم استان اعم از فارس و بلوچ داشت و بهترين روشنگر و تفهيم کننده ارزشهاي مقدس انقلاب اسلامي دربين اهل سنت به شمار مي آمد؛ آنچنانکه توانست چهره واقعي يک پاسدار را در آن منطقه به بهترين نحو به نمايش بگذارد. او روحيه اي لطيف، انعطاف پذير و مهربان داشت و به همين دليل در بين مردم، محبوبيتي فراوان به دست آورد، اما در برخورد با معاندان، اشرار و قاچاقچيان بسيار سخت گير بود و مصداق بارز آيه «اشداءعلي الکفار ،رحماءبينهم » در درگيري و برخورد با قاچاقچيان مواد مخدر، شجاعت کم نظيري از خود نشان مي داد و سرانجام در يکي از همين مأموريت هاي بي شمار در تاريخ 24/11/1373 با زبان روزه به دست يکي از همين اشرار به فيض عظيم شهادت نايل آمد.
منبع:مرزبان نجابت ،نوشته ي نظردهمرده،نشر کنگره بزرگداشت سرداران وشهداي سيستان وبلوچستان-1377
 
 

 
 

 

خاطرات
غلام محمدرنجوري مقدم ،پدر شهيد:
در محل ما براي بچه ها امکانات تفريحي و ورزشي نبود. تفريح آنها کمک به بزرگترها و گردش در مزرعه بود؛ من و مادرش از همان ابتدا توجه فرزندانمان را به انجام فرائض ديني جلب کرده بوديم. اسحاق ازهمان کودکي آنقدر به نماز علاقه داشت که عليرغم سن کم، مانند من وضو مي گرفت و هنگام نماز در کنارم مي ايستاد و از حرکات من تقليد مي کرد، گويي بهترين تفريح براي او نماز بود.

حجت الاسلام فراهاني:
علاقه اسحاق به اهل بيت (ع)، نشانه ارادتي خالص و زيبا بود. به شيعه و اهل بيت ارادت خاص داشت و در اين مورد بسيار ظريف عمل مي کرد. ساکنين احمد آباد بيشتر اهل تسنن بودند. اسحاق سعي مي کرد در ارتباط با آنها دقيق باشد. با همه جوانها صميمي و دوست بود و حتي بچه ها ي کوچک هم او را دوست داشته و مي شناختند. هر وقت کودکي را مي ديد، بطرفش مي رفت؛ او را مي بوسيد و به او شکلات مي داد. در ساختن مسجد تلاش بسياري داشت و مي خواست از راههايي، اينگونه مردم را به طرف شيعه جذب کند. در همين راستا مسابقاتي طرح و جوايزي هم اهدا مي کرد که معمولاً از حقوق خودش تهيه مي کرد. هنگام محرم دسته هاي سينه زني و نوحه خواني راه مي انداخت. گل به سر مي ماليد و همراه دسته عزاداران حرکت کرده و نوحه مي خواند. وقتي دليل اهميت دادن و علاقه بيش از حد او به بچه هاي کوچک اين منطقه را از او پرسيدم در پاسخم گفت: اميدوارم همين بچه ها در آينده از شيعيان و دوستداران اهل بيت شوند.

حسن شهرکي:
در مورد مسائل عقيدتي به خصوص انجام فرائض ديني و برگزاري نماز جماعت بسيار تأکيد مي نمود. بيشتر مواقع اگر براي نماز جماعت، روحاني نداشتيم يکي از افراد را به عنوان پيشنماز انتخاب نموده و خود نيز به ايشان اقتدا مي کرد. يک بار که براي شرکت در جلسه اي به بخشداري سرباز مي رفتيم، حال اسحاق خيلي بد بود و تب شديدي داشت. در بين راه حالش بدتر هم شد. ناگهان نگاهي به ساعتش کرد و گفت: وقت نماز است بايستيد. ايستاديم و نماز را به جماعت برگزار کرديم و حدود نيم ساعت از جلسه گذشته بود که ما به آنجا رسيديم.

محمدناظري:
هق هق گريه او را در مراسم نوحه خواني همه به ياد دارند و صداي ناله کردن، دست بر پيشاني زدن او در هنگام ذکر مصائب ائمه هنوز هم در ياد و خاطره من و همه دوستان باقي مانده است. همه اينها نشانه علاقه بسيار زيادش به ائمه اطهار (ع) بود.

آقاي جعفري:
در تمام برنامه ها و مراسم، شرکت فعال داشت و خصوصاً بيشتر اوقات در مراسم دعاي توسل و کميل شرکت مي کرد و ديگران را نيز به اين کار تشويق و ترغيب مي نمود. موقعي که اذان مي گفتند، وضو گرفته و آماده نماز مي شد. تکيه کلامش اين بود:
نگوييد کار دارم، بگوييد موقع نمازاست.
تأکيد بسيار داشت که برادران به موقع براي نماز حاضر شوند. او ضمن شرکت مستمر در کلاس هاي قرآن و نماز، ديگران را نيز به شرکت در اين کلاسها تشويق مي کرد.

فيروز جهانتيغ:
اسحاق به معنويات اهميت بسيار مي داد. به همين دليل براي واحد بسيج، اقامه نماز ظهر را به صورت جماعت ترتيب داده بود. معمولاً يک نفر روحاني براي اين منظور از سازمان تبليغات تشريف مي آورد. اتفاقاً براي مدت کوتاهي براي امام جماعت واحد بسيج مشکلي پيش آمد و ايشان نتوانستند براي اقامه نماز حضور يابند. برادر رنجوري براي اين که نماز جماعت اهميت و نظم و ترتيب خود را از دست ندهد، ضمن مشورت تصميم براين شد يکي از برادران واحد که واجد شرايط باشد، براي اقامه نماز جماعت برگزيده شود. خوشبختانه يکي از سربازان که از نيروهاي خوب واحد بود، براي تحقق اين امر انتخاب شد و بدين ترتيب تا آمدن برادر روحاني، نماز جماعت هر روز برپا گرديد و خود برادر رنجوري مقدم جزو اولين کساني بود که در صف اول اقتدا مي کرد.

آقاي کمالي:
شهيد رنجوري مقدم بيشتر مواقع در مراسم دعاي کميل و دعاي توسل شرکت مي کرد؛ همچنين در مراسم چهلم و سالگرد شهدا علاقه زيادي به اين مراسم داشت و خود را در غم و اندوه خانواده شهدا شريک و سهيم مي دانست. علاوه بر اين به نماز جماعت و نماز جمعه اهميت بسيار مي داد و در همين مورد يادم هست که در سرکشي ها و بازديد ها يي که از حوزه هاي مقاومت در سطح منطقه داشتيم، نماز را به صورت پنج وقت مي خواند و اگر در راه در حال حرکت و سفر بوديم، مي گفت ماشين را در گوشه اي نگه داريم و او پيش از انجام هر کار نماز مي خواند.

احمد علي سالاري:
شهيد رنجوري مقدم نماز بموقع و اول وقت را بر هر کاري ترجيح مي داد. تا صداي اذان بلند مي شد، اولين کسي بودکه به نمازخانه مي رفت. در سال 73 که در گنبد کابوس به منزل ما آمده بود، موقع نماز وضو گرفت و من سجاده اي برايش پهن کردم. گفت: مگر اينجا مسجد ندارد؟ گفتم: چرا، دارد. گفت: برويم و نماز را در مسجد و به جماعت بخوانيم. اين عمل واقعاً در من تأثير گذاشت. يک بار ديگر نيز به اتفاق شهيد براي سرکشي به پايگاه سپاه دربخش سرباز رفته بوديم. هنگام بازگشت بعد از گذشتن از بخش راسک موقع نماز ظهر در پارکينگي کنار جاده ايستاديم. کاميوني هم در آن پارکينگ ايستاده و راننده آن مشغول خواندن نماز بود. بسيار خوشحال شد و به کنار راننده کاميون رفت. او شيعه بود و در آن محل که سني هاي بسيار متعصبي از وهابيون داشت، تک و تنها به نماز ايستاده بود. شهيد لحظاتي را با آن مرد صميمانه به گفتگو پرداخت؛ بعد از اداي نماز به راه افتاديم.

احمد علي سالاري:
شهيد براي شرکت در دعاي کميل و توسل و ساير مجالس مذهبي اهميت فوق العاده اي قائل مي شد. يادم هست يک بار که براي شرکت در کلاسهاي دانشگاه عازم زابل بود، قرار شد او را تا دو راهي زابل – زاهدان برسانيم تا از آنجا بقيه راه را با اتوبوس برود. جلسات درس بعضي اوقات سه شنبه ها بود و بيشتر اوقات با اتوبوس به زابل مي رفت. هنگامي که سوار ماشين شديم، گفت: تا محل سپاه برويم. گفتم: مگر قرار نيست به زابل برويد؟ شهيد گفت:
ابتدا به محل سپاه مي رويم و در دعاي توسل شرکت مي کنيم بعد من به زابل مي روم.

سميه رنجوري مقدم،دختر شهيد:
پدرم در برابر کارهاي بد و اشتباه ما هرگز عصباني نمي شد. گرچه به موقع نماز نخواندن و بي توجهي به بزرگترها و اهميت ندادن به درس را از بدترين کارها مي دانست، ولي بازهم با مهرباني نصيحتمان نموده واشتباهاتمان را گوشزد مي کرد.
يادم مي آيد روزي وضو گرفته بودم؛ اما چون تلويزيون فيلم داشت، نشسته بودم به تماشاي تلويزيون. پدرم مرا به نماز دعوت کرد و گفت: اول نماز دخترم.
از ايشان اجازه گرفتم تا اول، فيلم را نگاه کنم و بعد از آن نماز بخوانم. پدرم با مهرباني اجازه دادند و گفتند: فقط امشب را اجازه مي دهم، به شرط آنکه سعي کني بعد ازاين هيچ بهانه اي نماز به موقع را ترک نکني.

آقاي اصغري:
يکي از خاطراتي که دارم، خاطره اي است که در جاده چاه خرما در مرز ايران و افغانستان رخ داد. براي ايجاد و تقويت بسيج عشايري و اهداف ديگر به آن منطقه رفته بوديم.
وقت نماز شد و ما در جاده بوديم. برادر رنجوري مقدم دستور داد تا بايستيم و نماز بخوانيم. ما گفتيم: منطقه ناامن است و ما بايد فکر تأمين جان خودمان هم باشيم. گفتند:
آن کسي که ما برايش نماز مي خوانيم، خودش امنيت جان ما را بر عهده مي گيرد. در واقع تأمين جان ما با اوست.

محمدکيخا:
يکي از نگراني هايي که داشت، اين بود که نکند خداي نکرده زماني از اصول نظام مقدس جمهوري اسلامي عدول نماييم. هميشه مي گفت:
ما بايد آن چيزي را که خواسته اسلام است، دنبال کنيم و آنچه مقام رهبري مقرر کرده، سرلوحه کارهايمان قرار دهيم و خداي نکرده اجتهاد به رأي نکنيم.

فاطمه آذرسا:
يکي از عادات پسنديده شهيد اين بود که هر سال در ماه مبارک رمضان بخصوص درشبهاي قدر افطاري بدهد. در رمضان سال 73 نيز چنين نيتي داشت، اما شهادت را ترجيح داد و به لقاء الله نايل شد.
پس از شهادت او، برادر روحاني که همان سال به سپاه منتقل شده بود، با نيت شهيد به ياد او عملي کرد و سفره ي افطاري را براي شادي روح آن عزيز گسترانيد. به اين ترتيب، نيت آن بزرگوار به اجرا گذاشته شد و به آرزوي خود رسيد.

پدر شهيد:
شهيد اسحاق هر وقت از مدرسه برمي گشت، با همان کيف و کتابش، سر زمين مي آمد و در همان جا تکاليفش را مي نوشت و بعد با تيشه کوچکي که داشت، به من و مادرش در کشاورزي کمک مي کرد. افراد زيادي از نظر اقتصادي مثل خودمان بودند، اما هيچکدام از آنها فرزندان را به مدرسه نمي فرستادند. آنها معتقد بودند که بچه ها بايد در کنار والدينشان کار کنند، ولي من از همان ابتدا بچه هايم را به تحصيل تشويق مي کردم و آنها هم واقعاً درس خواندن را دوست داشتند و با وجود سختيها و مشکلات، دست از تلاش برنمي داشتند. مازندران، زمستان هاي سرد و پربرف و باران دارد و من براي بردن بچه ها به مدرسه راه زيادي را مي بايست طي مي کردم. در آن زمان محسن تازه کلاس اول رفته بود و براي بردن آن دو – اسحاق و محسن – به مدرسه بخاطر سردي هوا پتو برمي داشتم ،محسن را روي پشتم مي گذاشتم و اسحاق را در کنارم زير پتو راه مي بردم.
موقع برگشتن هم همين کار را مي کردم تا بچه ها خيس نشوند، اما باز هم وقتي مي رسيديم، هر سه نفرمان خيس بوديم. مادرشان خانه را با بخاري هيزمي گرم و به محض رسيدن، ما را خشک مي کرد. با وجود تمام اين مشکلات نه من از تشويق آنها دست مي کشيدم و نه آنها از درس خواندن و تلاش خسته و مأيوس مي شدند.

در يکي از روستاهاي گرگان بر روي زمين هاي اربابي مشغول کشاورزي بوديم. اسحاق بزرگترين فرزند خانواده بود و پس از او خدا به ما پنج پسر و سه دختر عطا نمود. دو تا از پسرهايم شهيد شدند. نام اسحق را از قرآن گرفتيم. او از همان کودکي بسيار آرام و متين بود و بسيار صبور. براي تحصيل به دبستاني که در دو – سه کيلومتري زمين کشاورزيمان قرار داشت، مي رفت. از همان کودکي بسيار قانع بود. بارها مشاهده مي کردم که اسحاق از ته مدادهاي کوچک و دورانداختني بچه هاي ديگر استفاده مي کرد، زيرا از همان کودکي درک صحيحي از قدرت خريد خانواده مان داشت.

بعد ازاتمام دوران دبستان که با موفقيت کامل او همراه بود و رضايت کامل اولياي مدرسه و معلمانش را در پي داشت، به علت نبودن مدرسه راهنمايي در روستايمان، مجبور شديم اسحاق را براي ادامه تحصيل به زابل بفرستيم. بقيه خانواده بعد از شش ماه و با تمام شدن برداشت محصولات کشاورزي همگي به زابل کوچ کرديم. در آنجا وضعيتمان بهتر شد، خصوصاً براي اسحق و محسن که تفاوت سني کمي نسبت به يکديگر داشتند و هميشه با هم بودند. آنها براي انجام فعاليت هاي مذهبي و اجتماعي فرصت هاي بهتر و بيشتري را مي يافتند. شهيد اسحق در ايام تعطيلات تابستان که بيشترين اوقات فراغت را داشت، به کارگري مي پرداخت تاکمک به اقتصاد خانواده کرده باشد. در همين ايام بود که يکي از چشم هايش به بيماري مبتلا شد و به اصطلاح گل آورد. ابتدا ديدش کم شد و سرانجام بينايي چشم راستش را از دست داد.

حسن شهرکي:
شبي، برادر رنجوري مقدم را به همراه چند تن ديگر از برادران به شام دعوت کردم. چند نوع غذا در سر سفره محيا شده بود. شهيد به نان و ماست اکتفا نمود و اين براي بنده که خوراکم بيشتر است، عجيب بود. معمولاً در هرجا که دعوت داشتيم، ساده ترين غذا را مي خورد و کم هم مي خورد. يک بار ديگر در يک بعد ازظهر که مي خواستيم براي سرکشي به يکي از پايگاههاي مقاومت زابل برويم، سر راه به باغي رسيديم. شهيد پيشنهاد کرد ساعتي را براي استراحت به داخل باغ برويم. پيرمردي در آنجا مشغول کار بود. شهيد که براي استراحت آمده بود، نتوانست بنشيند؛ برخاست و کاري را که پيرمرد در يک يا دو روز انجام مي داد، در عرض نيم ساعت تمام کرد و از اين گونه موارد در زندگي شهيد بسيار وجود داشت.

محمدزاهدي:
من و برادر رنجوري مقدم جهت شرکت در يک گردهمايي از زابل عازم زاهدان شديم. همزمان با ما افراد ديگري با خودروهايشان همسفرمان شدند. به نمازخانه بين راهي سه راهي مشهد رسيديم؛ اذان مي گفتند. به محض شنيدن آواي اذان برادر رنجوري توقف کرد و اصرار بيش از حد نمود که همين جا نماز بخوانيم؛ آنگاه سفر را پي بگيريم. همسفران ديگر به راهشان ادامه دادند و تنها ما مانديم. نماز را برگزار کرديم، بعد به راه افتاديم. در بين راه شنيديم اشرار، جاده را بسته و در اين عمل کمين گذاري متأسفانه تعدادي از مردم بي گناه را به شهادت رسانده اند. ناخودآگاه با خود انديشيدم. عجب نجات معجزه آسايي بود! اگر براي نماز توقف نمي کرديم و با بقيه به سفر ادامه مي داديم، شايد چون بعضي از آن پيشتررفتگان ...
گويي اصرار و پافشاري فراوان برادر رنجوري مبني بر توقف و خواندن نماز اول وقت آن هم در آن مکان و آن زمان خاص، پيش آگاهي يا بهتر بگويم نوعي الهام دروني بود و خداي قادر متعال با يک پيش آگاهي که به قلب يکي از دوستانش الهام نموده، ما را در زير سايبان نماز، از بارش مرگبار سانحه اي تلخ حفظ نمود.

حسن شهرکي:
من مدت هشت سال با او همراه و همکار بودم. در اين مدت در محافل و مجالس بسيار در کنار ايشان بودم. بهترين خصلت شهيد را معرفت و سخاوتش مي دانم. مراسمي داشتيم در بخش راسک. همه مردم، دانش آموزان و ريش سفيدان در مراسم حضور داشتند. ناگهان شهيد به من اشاره اي کرد. وقتي سرم را نزديک بردم، گفت: فلاني هزار تومان يا پانصد تومان داري به من بدهي؟ فکر کردم باز هم مي خواهد بعد از سخنراني جايزه بدهد؛ هزار تومان به ايشان دادم. بعد از مراسم متوجه شدم ايشان به کسي جايزه نداد و من چون مي خواستم ميوه بخرم و پول کم داشتم، گفتم: برادر شما که به کسي جايزه نداديد؛ هزار تومان را بدهيد تا ميوه بخرم. گفت: آن را به کسي دادم. اما هرچه پرسيدم به چه کسي، چيزي بيش از اين نگفت. متوجه شدم پول را به نيازمندي داده، اما آنچنان پنهاني که حتي من که در کنارش نشسته بودم، متوجه اين کار نشده بودم.

حسين کميلي:
اغلب اوقات شهيد اسحاق و محسن رنجوري را کنار خيابان مشغول نوار فروشي و کتاب فروشي مي ديدم. من هم در گوشه اي مي ايستادم و آنها را تماشا مي کردم. هرچند يکديگر را نمي شناختيم، ولي قلبهايمان با هم بود، زيرا يک هدف را دنبال مي کرديم. بعدها شناخت بيشتري نسبت به يکديگر پيدا کرديم و با هم دوست شديم. يک بار شهيد اسحق گفت: آنقدر آمدي عصرها کنار خيابان ايستادي که فکر کرديم عامل نفوذي يکي از گروهکها هستي.
چيزي که ما را به هم نزديک مي کرد، مسائل روحي بود. مي دانيم که بر طبق اعتقادات مذهبي ارواح انسانها قبل از ورود هستي در عالم بالا با هم ارتباط داشته اند؛ بر اساس همين اعتقاد بود که بدون شناخت و ديدار قبلي احساس مي کردم اين دو بزرگوار را سالهاست که مي شناسم.

برادر شهيد:
حدود دو هفته قبل از شهات ايشان، در يکي از شبها که اعضاي فاميل دور هم جمع شده بودند و در مورد مسائل فاميلي صحبت مي کردند، اسحاق خيلي نگران بود که: بعضي از خانواده ها و دوستان معمولاً واقعيتها را نمي پذيرند و متأسفانه همين مطلب باعث کدورت و آزردگي خاطر خيلي از اعضاي فاميل مي شود. ما بايد به هر شکل که شده با هم ارتباطي صميمانه بر قرار کنيم و کدورت ها را بر طرف نماييم و سعي کنيم بر صفا و صميميت بين خانواده ها بيفزاييم. اين جلسات و اجتماعات فاميلي را تبديل به محلي کنيم براي نزديک شدن به خدا و توسل به او از طريق ادعيه و تشکيل کلاس هاي قرآن.

محمدجعفري:
با اين که زمينه هاي بسيار مساعدي در باب به دست آوردن ماديات براي شهيد به وجود مي آمد، او اصلاً توجهي به دنيا نداشت. واقعاً تا آخرين لحظات گويي دنيا را از ياد برده بود. وقتي که به او مي گفتند: اينطور که نمي شود، شما بايد به فکر آينده بچه ها باشيد، مي گفت:
من واقعاً از مسائل دنيوي ترس دارم. هر کسي که به سمت دنيا رفته، دنيا هم او را به طرف خود جذب کرده؛ در حاليکه اين دنيا ارزشي ندارد. من نمي خواهم در اين دنيا منزلي داشته باشم. ان شاءالله خدا خودش به من منزلي در آخرت عنايت کند.

حمزه دهقان:
يکي از کارهاي خوبي که شهيد مي کرد اين بود که هميشه به مدارس رفته و سخنراني مي کرد. نوجوانان را راهنمايي و آنان را با انقلاب آشنا مي کرد. من برادر نداشتم، اما برادر اسحاق را حتي بيشتر از برادر دوست داشتم. با آمدن او به اين منطقه خيلي از جوانان به بسيج و دفاع از انقلاب روي آوردند و در غير اينصورت معلوم نبود به چه کارهايي روي مي آوردند. او براي ما در حکم پدر و برادر بود و براي مردم ما بسيار زحمت کشيد، به طوريکه بلوچ هاي اينجا شهيد را خيلي دوست داشتند. او در ايجاد وحدت و برادري بين برادران شيعه و سني تلاش بسيار مي کرد و همه او را به عنوان مسلماني خوب و واقعي مي شناختند. اوهم معلمي خوب بود و هم يک فرمانده پرتوان و انديشمند. يادم هست يک بار فردي را آوردند که خلافي کرده بود. هر کاري مي کردند که اعتراف کند، اعتراف نمي کرد. برادر رنجوري مقدم حدود نيم ساعت با او در يک اتاق صحبت کرد. وقتي بيرون آمدند، متهم اعتراف کرده و از کرده خود پشيمان شده بود. او مي گفت: مرا بارها نيروهاي انتظامي دستگير کرده و کتک زده، ولي اعتراف نکرده ام، اما امروز فرق مي کرد. لازم به ذکر است که آن فرد امروزه يکي از اعضاي فعال و پر کار بسيج است.

محمد رضا آتش پنجه:
بر اثر تلاشهاي او زماني که رئيس هيات مديره فروشگاه رزمندگان بودند، يک بار براي فروشگاه فرش هاي دوازده متري آوردند که در بازار هجده هزار تومان بود، ولي به قيمت چهارده هزار تومان به رزمنده ها مي داديم. به برادر رنجوري مقدم گفتم: شما که اين قدر براي اين فروشگاه و اين استان زحمت مي کشيد بياييد يک فرش براي خودتان برداريد. گفت: اين وسائل سهميه من نيست و مال رزمندگان است؛ بنده اينجا سهمي ندارم. گفتم: شما بيش از حد کار مي کنيد و در برابر آن نه حقوقي مي گيريد و نه اضافه کاري؛ حد اقل يک اتو يا چرخ خياطي بر داريد. در جواب گفت:
هيأت مديره نمي تواند چنين کاري بکند؛ حتي شما هم نمي توانيد؛ شما اينجا حقوق مي گيريد و مدير عامل هستيد، ولي نبايد چنين کاري بکنيد. ما هيچ گونه حقي در اينجا نداريم. اين حق کساني است که شب و روز در جبهه مي جنگند. هميشه فکر و ذکرش رزمندگان بود و مي خواست به هر صورتي که مي تواند، براي آنان و خانواده هايشان مفيد واقع شود؛ مخصوصاً به اين دليل که خود او به خاطر مسئوليت هايش نمي توانست يکي از آنان باشد.


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : رنجوري مقدم , اسحاق ,
بازدید : 327
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,614 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,715,306 نفر
بازدید این ماه : 6,949 نفر
بازدید ماه قبل : 9,489 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک